PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : عاشقانه



s@ba
3rd January 2010, 06:25 PM
جاي پا



خوابي ديدم ...
خواب ديدم در ساحل با خدا قدم مي زنم .بر پهنه آسمان صحنه هايي از زندگي ام برق زد. در هر صحنه دو جفت پا روي شن ديدم . يکي متعلق به من و ديگري متعلق به خدا .
وقتي آخرين صحنه در مقابلم برق زد به پشت سر و به جاي پاهاي روي شن نگاه کردم.متوجه شدم که چندين بار در طول مسير زندگي ام فقط يک جفت جاي پا روي شن بوده است.همچنين متوجه شدم که اين در سخت ترين دوران زندگي ام بوده است.
اين واقعابرايم ناراحت کننده بود و درباره اش از خدا سوال کردم: خدايا ! تو گفتي اگر به دنبال تو بيايم در تمام راه با من خواهي بود .ولي ديدم که در سخت ترين دوران زندگي ام فقط يک جفت جاي پا وجود داشت.نميفهمم چرا هنگامي که بيش از هر وقت ديگر به تو نياز داشتم مرا تنها گذاشتي؟
خدا پاسخ داد : بنده بسيار عزيزم ! من در کنارت هستم و هرگز تنهايت نخواهم گذاشت . اگر در آزمون ها و رنج ها فقط يک جفت جاي پا ديدي زماني بود که تو را در آغوشم حمل مي کردم .

s@ba
3rd January 2010, 06:27 PM
تلخ گذشتم و سنگين
از معبري که در آن
انسان و هيمه را
به يک گونه مي سوختند
لب سوخته و زخمگين
از بهشت شما مي آيم
و تلخ آنچنانم
که هفت دريا را
تاب شستن اندوهم نيست.
درد بودم و درد را خواندم
بغض بودم و گريستم
آن را که در بر داشتم
نمي خواستم
وآن را که مي خواستم
....
پس درد شدم
سراپا
وشرمگين آنچنان
که گفتي
عريان به بازار برده فروشانم برده اند
و زخم شدم
زخمگين
و زخم را سرودم...

s@ba
3rd January 2010, 06:28 PM
نمي دانم

آمدنت را خواب ديدم يا رفتنت را ؟

به گمانم هردو !

چه شيرين بود آمدنت ،‌

مثل روياهاي کودکانه با تبسمي آسماني همراه

کوتاه ... کوتاه ... کوتاه ...

و چه تلخ و آشفته بود رفتنت

مثل آمدنت بي خبر ،‌ ناگهان

ولي همچون کابوس ،‌ پريشان ،‌بي پايان

کليد بيداري از اين کابوس به دست هاي سرد مرگ سپرده شده

چقدر مشتاق بيداريم و چقدر به آسمان نزديک !

s@ba
3rd January 2010, 06:29 PM
چه بگويم؟

چنان از ناگفته ها پرم که ياراي سخن گفتن ندارم.چيزي در وجودم

هست که در اين جسم خاکي نمي گنجد؛ مي خواهم آنقدر بدوم تا

بگريزم...از خودم...از آن شعله اي که در وجودم زبانه مي کشد.

کجاست گوشه آرامي که لحظه اي بياسايم؛ ذره اي آرامش ؛

پنجره اي رو به روشني و تکه اي آسمان...خسته ام خدايا...

خدايا...چرا مرا انسان آفريدي که از خود شرم کنم.

خدايا...من با اين دنيا بيگانه ام. دستانم را بگير...

دلم مي خواهد سرم را بر دامانت بگذارم و بگريم.ميخواهم گله کنم.

از تو به چه کسي ميتوانم گله کنم جز به خودت؟خدايا مرا ببين...

کجاست گوشه آرامي که لحظه اي بياسايم؟ خسته ام...

s@ba
3rd January 2010, 06:30 PM
معجزه دوستت دارم


در قصه اي قديمي حکايت مي کنند که وقتي روزي روزگاري در سرزميني دور ,مردم گناهان بسيار کردند و مورد خشم خداوند قرار گرفتند خداوند بر آن شد تا تنبيهي سخت بر آنها مقرر فرمايد .
تنبيهي سخت تر از آتش و سيل و زلزله و قحطي و بيماري , تنبيهي که نسل ها را سوزنده تر از آتش بسوزاند بي آنکه کسي ببيندش يا بر آن واقف شود.
پس خداوند دو کلمه "دوستت دارم " را از ذهن و قلب مردم پاک کرد چنان که از روز ازل آن کلمات را نه شنيده , نه گفته و نه احساس کرده باشند.
ابتدا همه چيز عادي و زندگي به روال هميشگي خود در گذر بود .اما بلا کم کم رخ نمود . زماني که مادري مي خواست عشقي بي غش تقديم فرزند کند ,هنگامي که دو دلداده مي خواستند کلام آخر را بگويند و خود را يکباره به ديگري واگذارند , آنگاه که انسان ها ,دو همسايه , دو برادر , دو دوست در سينه چيزي گرم و صادقانه احساس مي کردند و مي خواستند که آن را نثار ديگري کنند زبان ها بسته بود و چشم ها منتظر و آن کلامي که پاسخگوي همه آن اين نيازها بود , از دهان کسي بيرون نمي آمد و تشنگي ها سيراب نمي شد. و بعد...
کم کم سينه ها سرد شد , روابط گسست و ملال و بي تفاوتي جايگير شد . ديگر کسي حرفي براي گفتن به ديگري نداشت.آدم ها در خود فسردند و در تنهايي بي وقفه از خود پرسيدند : چه شد که ما به اينجا رسيديم , کدام نعمت از ميان ما رخت بر بست؟ و اندوه امانشان را بريد . خداوند دلش بر اين قوم که مفلوک تر از همه اقوام جهان شده بودند سوخت و کلمات " دوستت دارم " را به ذهن و قلب آنها باز گرداند ...
خدا را شکر که ما هنوز ميتوانييم به يکديگر بگوييم : " دوستت دارم " !

s@ba
9th January 2010, 07:40 PM
http://www.persianv.com/ashegh/khabar/47b5a15840b8c22_love.jpg
ای وصـــالــت آرزوی عـاشـقــــان
وی خیــالــت پیش روی عـا شقـان
هـر کجـا کـردم نظـربــالا و پســـت
جـلوه ای ازروی زیبــای تو هســت


ای وصـــالــت آرزوی عـاشـقــــان وی خیــالــت پیش روی عـا شقـان
هـر کجـا کـردم نظـربــالا و پســـت جـلوه ای ازروی زیبــای تو هســت
خـرقـه پـوشـان محـو دیـدار تواند باده نوشان مست دیدار تواند
هـــم بـود در هــر دلـی مــاوای تو هــم بـود در هـر سـری سـودای تو
حـرفـی از اسـرار عشقــم یـــاد ده هــم بســوزان هـم مـرا بـر بــاد ده

s@ba
4th March 2010, 10:43 AM
تنم امشب در میان تن تو
لغزید و مرد!
دستم از باغ وجودت
شاخه ای گل چید و برد!
تو نفهمیدی نفسهای بریده از چه بود!!
منع من از لمس تو
از شرم بود اما چه سود؟
دیگر این تن فاصله را بر نتابید و
شکست
توبه را یکبار دیگر
گرچه از نو عهد بست!
نه!
گناه از من نبود!
از پیکر تو بود و بس!
اینچنین کردی که من نامیدمت هر دم نفس!
عهد بستن چاره درد من غمزده نیست
باز هم می شکنم!!!
نگو که عهدت پس چیست؟!

s@ba
4th March 2010, 10:47 AM
یک پنجره برای دیدن


یک پنجره برای شنیــــــــــــــــــدن


یک پنجره که مثل حلقه ی چاهــــــــــــــــــــــ ــی


در انتهای خود به قلب زمین میرســـــــــــــــــــــ ــــــــــــــــد


و باز می شود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبیرنــــــــــــــــــــ ـــگ


یک پنجره که دست های کوچک تنهایــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــی را


از بخشش شبانه ی عطر ستاره هایکریـــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــم


سرشار میکنـــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــد


و می شود ازآنجــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــا


خورشید را به غربت گل های شمعدانی مهمان کــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــرد


یک پنجره برای من کافیســــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـت


*ــــــــــــــــــــــــ ــــــــــ*ـــ ـــــ ـــــــــــ ـــــ ــــ ـــــ*ـــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــ*


*ــــــــــــــــــــــــ ـــــ*ــــــ ـــــ ـــــــــ ــــ ـــ*ـــــــــــــــــــــ ــــــــــــــ*


*ــــــــــــــــــــــــ *ــــ ـــ ــــ ـــــــ*ـــــــــــــــــ ــــــــــــــ*


*ــــــــــــــــــــــــ *ــ ـــ ــــ*ــــــــــــــــــــ ــــــــ*


*ــــــــــــــــــــــ*ـ ـ*ـــــــــــــــــــــــ*


*ـــــــــــــــــــ*ـــــ ـــــــــــــــ*


*ــــــــــــــــــــــــ ــــ*


*ــــــــــــــــ*


*ــــــ*


*

s@ba
4th March 2010, 11:15 AM
دخترک خنده کنان گفت که چیست
راز این حلقه زر
راز این حلقه که انگشت مرا
این چنین تنگ گرفته است به بر
راز این حلقه که در چهره او
اینهمه تابش و رخشندگی است
مرد حیران شد و گفت
حلقه خوشبختی است حلقه زندگی است
همه گفتند : مبارک باشد
دخترک گفت : دریغا که مرا
باز در معنی آن شک باشد
سالها رفت و شبی
زنی افسرده نظر کرد بر آن حلقه زر
دید در نقش فروزنده او
روزهایی که به امید وفای شوهر
به هدر رفته هدر
زن پریشان شد و نالید که وای
وای این حلقه که در چهره او
باز هم تابش و رخشندگی است
حلقه بردگی و بندگی است

s@ba
4th March 2010, 11:17 AM
دوچشم برهنه

در چشمان تو
مساحتی برای مرگ است و عشق.
آیا
به گمشده ای چون من
رخصت می دهی
به بیابانهای تو بیایم
ودر پلکهایت را
پشت سرم ببندم
وبا مرگ خود کمی خلوت کنم؟
هرچه را که دوست دارم
از آن من نیست

دریا از آن من نیست
مرا ،چونان صدفی کوچک
میان بازوان خویش می گیرد
می نوازد
وبه ساحلم می اندازد
تاخورشید برشته ام کند

پاییز از آن من نیست
برگهایش
این پروانه های رنگی
بر گرد من می رقصند
تابا خاک وصلت کنند
وخواهش های من
میتراوند
چون غباری روشن
عشق تو از آن من نیست.....
فقط زخم آن از آن من است
خیابانی
که مرا به مرگ زیبای من می برد
با وبای ذهن

s@ba
4th March 2010, 11:18 AM
علف خودرویی را می مانم که بدون تعارف سبز میشوم !
نـه بـه اخـم بـاغبـان تـوجهی دارم و نـه نازوعشوۀ بنفشه را می خرم ..... بوی خاک و نسیم صبح مرا بَس !
از آبپاش بیزارم ؛ مُحتاج سَم پاشها نیستم ، چراکه رنگ و بویی ندارم و شته ها هیچوقت به سراغم نمی آیند .
یک بار به خودم گفتم : بیا ، از لج باغبان هم که شده یک بار گل بده !
اما یادِ زنبورها افتادم . نه ، آنها شَهدم را خواهند نوشید و خیلی زود دلشان را خواهد زد . از این گذشته ، تحمل وزوزهاشان را ندارم ! فقط شهد می خورند و نیش میزنند و تازه ، اگر قرار باشد گل بدهم ، سرنوشتی چون لاله و سُنبل خواهم داشت .
آنوقت است که باغبان مهربان خواهد شد ؛ مرا به گلخانه ای گرم خواهد بُرد و زندانی گلدان خواهد کرد ؛ و دست نوازش و ترحم برسرم خواهد کشید . کود خواهد آورد و .....!
آبپاش ؛ این باران مصنوعی و زشت بَر عَجزم خواهد گریست .
آنوقت من می مانم و چشمانی هرزه و دستانی آلوده به لذت ...... ! چرا که باغبان به آسانی مرا خواهد فروخت و گُل فروش ...... چه بگویم ؟
او هیچگاه عرق شرم را بر گلبرگهای پاکم نخواهد دید . هزاران چشم ناپاک مرا مُرده خواهند کرد و سرانجام دستی پُرهوس ، مرا به چنگ خواهد آورد و بدین گونه خواهم پژمرد !
هیهـــــات ؛ فــــــکر شکفتـــــــن را خواهـــــــم کُــــــــشت!
بُگذار پروانه ها به دورم نچرخند ؛ بُگذار زنبورها و شَته ها میهمان ناخوانده ام نشوند ؛ بُگذار گُل فروش نامم را نَبرد و باغبان ، به جُرم نشکفتن به خشم یادم کند و ریشه ام را از بیخ بَرکند .
چه باک ؟ ریشه هایم با بوی خاک و نسیم صبح اُلفتی دیرینه دارد و من دوباره سبز خواهم شد ؛ دوباره زندگی خواهم کرد و این بار نیز ، نه به اخم باغبان توجهی دارم و نه نازوعشوۀ بنفشه را می خرم .
من بذر عشق را در باغچۀ کوچک دلم خواهم کاشت . از خون جگر آب خواهم داد و گلهای پاک ایمان را خود خواهم چید ؛ ولی نخواهم فروخت .
بازیچۀ دست باغبان نخواهم شد ؛ به زندان گلدان نخواهم رفت ؛ به رقص پروانه ها دل نخواهم بست ؛ به زنبورها شهد نخواهم داد؛ به گل فروش سلام نخواهم کرد و همنشین شمع و جام نخواهم بود .
زنـــــــدگی اینطـــــــــور با صفــــــــــــاتر اســـــــــــــــت :
در بند نبودن ؛ ناز نخریدن ؛ رنگ نداشتن ؛ دل نبستن ؛
و بازیچه نشدن

s@ba
4th March 2010, 11:18 AM
قلب دختر از عشق بود ، پاهایش از استواری و دست هایش از دعا
اما شیطان از عشق و استواری و دعا متنفر بود
پس کیسه ی شرارتش را گشود و محکم ترین ریسمانش را به در کشید . ریسمان
نا امیدی را دور زندگی دختر پیچید، دور قلب و استواری و دعاهایش
نا امیدی پیله ای شد و دختر ، کرم کوچک ناتوانی
خدا فرشته های امید را فرستاد تا کلاف نا امیدی را باز کنند، اما دختر به فرشته ها کمک نمی کرد.
دختر پیله ی گره در گره اش را چسبیده بود و می گفت: نه باز نمی شود، هیچ وقت باز نمی شود
شیطان می خندید ودور کلاف نا امیدی می چرخید. شیطان بود که می گفت:
نه باز نمی شود، هیچ وقت باز نمی شود
خدا پروانه ای را فرستاد تا پیامی را به دختر برساند
پروانه بر شاخه های رنجور دختر نشست و دختر به یاد آورد که این پروانه نیز زمانی کرم کوچکی بود گرفتار در پیله ای.
اما اگر کرمی می تواند از پیله اش به در آید ، پس انسان نیز می تواند
خدا گفت : نخستین گره را تو باز کن تا فرشته ها گره های دیگر را
دختر نخستین گره را باز کرد .......
و دیری نگذشت که دیگر نه گره ای بود و نه پیله ای و نه کلافی
هنگامی که دختر از پیله ی نا امیدی به در آمد ، شیطان مدت ها بود که گریخته بود

atrak66
4th March 2010, 11:50 AM
عالي بود و البته ....
آرامش دهنده.................................

ab6b7as
4th March 2010, 03:56 PM
بوی بهار می شنوم از صدای تو

نازكتر از گل است گل گونه های تو

ای در طنین نبض تو آهنگ قلب من

ای بوی هر چه گل نفس آشنای تو

صد كهكشان ستاره و هفت آسمان حریر

آورده ام كه فرش كنم زیر پای تو

چیزی عزیزتر از تمام دلم نبود

ای پاره ی دلم ، كه بریزم به پای تو

در خاك هم دلم به هوای تو می تپد

چیزی كم از بهشت ندارد هوای تو

این حال و عالمی كه تو دادی برای من

دار و ندار و جان و دل من برای تو

ای دل ، به جان تو ! دل و جانم ار آن توست

ای درد تو به جان من ، ای من فدای تو

s@ba
8th March 2010, 04:58 PM
http://www.seemorgh.com/DesktopModules/iContent2/Files/56775.jpg

توقع زیادی نیست….. خواستن امنیت آغوش تو… و عشقی که.. زیر خط کمربند نباشد….توقع زیادی نیست…..
خواستن امنیت آغوش تو…
و عشقی که.. زیر خط کمربند نباشد….
***
میدانی که تا چه اندازه از دود خاکستری سیگار بیزارم….
اما…
هرگز نفهمیدی چرا گاهی فقط پُکی به سیگار افروخته‌ی تو میزدم…
***
برای “تظاهر” به دلبستگی دیگر بهانه‌ای ندارم!
چقدر غریب و مبهم…..
چه حس مشکوکی !!!
من و او دیگر ”ما” نیستیم… و من حتی دلتنگش نمی‌شوم
انگار تمام آن روزها کابوس شکنجه‌ای مزمن برای روح بی قرار و سر کش من بود
مثل پرنده‌ای فراری از قفس
احساس رهایی می‌کنم
***
این روزها دچار سر گیجه‌ام!
تلخ تر از تلخ!
زود می رنجم! انگار گمشده‌ام! حتی گاهی می‌ترسم !!!
چه اعتراف بدی!
شاید لحظه کوچ به من نزدیک شده! دلم هوای سردی غربت دارد…

s@ba
12th March 2010, 11:29 AM
شاکی از این بودم که من ، ستاره ای ندارم
ستاره بود تو مشتمو ،
تکیه می داد به پشتمو
احساسشو می کشتمو

احساستو می کشتم

شرمندتم که ستاره داشتمو ،
دنبال اون می گشتمو ,
شاکی از این بودم که من ،
ستاره ای ندارم

ستاره بود تو مشتمو ،
تکیه می داد به پشتمو,
احساسشو می کشتمو

احساستو می کشتم

s@ba
12th March 2010, 11:31 AM
خنده‌ام هميشه خنده‌ي تلخ زمونه‌اس

گريه‌ام از درده٬ همه اشكام بهونه‌اس

قهر قهرم با همه٬ هيچ كس ندارم

آخه دل اسير زندونه شبونه‌اس

يه غمي تو دلمه يه عذابي رو سرم

به خدا همه مي‌دونن بي كس و در به درم

اي خدا اشك چشام آبرومو مي‌بره

بگو كي پيدا ميشه غمو از من بخره

هميشه يه گوشه‌ي دنج اتاق خونمه

فرصت موندن من توي اين دنيا كمه

خنده‌ام هميش خنده‌ي تلخ زمونه‌اس

گريه‌ام از درده٬ همه اشكام بهونه‌اس

قهر قهرم با همه٬ هيچ كس ندارم

آخه دل اسير زندونه شبونه‌اس

يه غمي تو دلمه يه عذابي رو سرم

به خدا همه مي‌دونن بي كس و در به درم

s@ba
12th March 2010, 11:31 AM
مثل بارون جنس رويا
ولي حرفات آسموني

شعر تو قصه دريا
عكس خوبت مربوني

با تو تا اون سر دنيا آسمونا زير پامه
بي تو اما دور ابرا امتداد گريه هامه

بي تو خسته اما زخمي
بي تو شبهام بي نسيمه

وحشت بي تو پريدن
تلخي دلواپسيمه

بي تو خسته اما زخمي
بي تو شبهام بي نسيمه

وحشت بي تو پريدن
تلخي دلواپسيمه

همه وادل همه شيدا
من ولي عاشق ترينم

با تو من اوج ستاره
بي تو هيچم كمترينم

طعم حرفات طعم بارون
حرف لب هات همزبوني

بين اين همه مسافر
تويي كه برام ميموني

hoora
12th March 2010, 12:08 PM
تو بارون که رفتی
شبم زیر و رو شد
یه بغض شکسته
رفیق گلوم شد
تو بارون که رفتی
دل باغچه پژمرد
تمام وجودم
توی آینه خط خورد
هنوز وقتی بارون
تو کوچه می باره
دلم غصه داره
دلم بی قراره
نه شب عاشقانه است
نه رویا قشنگه
دلم بی تو خونه
دلم بی تو تنگه

یه شب زیر بارون
که چشمم به راهه
می بینم که کوچه
پر نور ماهه
تو ماه منی که
تو بارون رسیدی
امید منی تو
شب نا امیدی

hoora
12th March 2010, 12:31 PM
دلم شوره زار
دلم سنگساره
نیازم به عشقت
دیوونه واره


به خاکی نشستم من از ناز چشمات
که حتی بهشت خدا هم نداره

شرابی به من داده طرز نگاهت
که تا خون توو رگهای من باشه مستم

نپرس از من و حال و روزم عزیزم
نمیدونم حتی کی بودم کی هستم



خیالت شب و روز از من گرفته
که حتی نمیذاره بی تو بمیرم
یه عمره که من بی قراری کشیدم
که یک شب تو آغوشت آروم بگیرم

s@ba
12th March 2010, 08:08 PM
آدم گمان می‏کند یادش می‏رود



آدم گمان می‏کند دروغ است و می‏تواند حافظه‏اش را پیشکش‏ کند تا ببرد



آدم گمان می‏کند…



وقتی می‏آید، آدم خیلی گمان‏ها می‏کند



جز اینکه باورش می‏تواند سهل‏تر باشد از انکارش



دوست داشتن را می‏گویم.

s@ba
12th March 2010, 08:09 PM
عشق چیست؟


شاید در سکوت،درک کردن


صبورانه پرسیدن


آگاهانه تحمل کردن


دلسوزانه در کنار یکدیگر بودن


معتمدانه وفادار بودن


مشترکاً جستجو کردن


آشتی پذیرانه دعوا کردن


،آنجا بودن و ماندن


.و همیشه گل رز و یک بوسه


عشق چیست؟


من فقط ظواهر را می شناسم


که به من حسی را منتقل می کنند


از خضوع و بلندای عشق


عشق چیست؟


عشق بورزیم و پاسخمان را دریابیم !

s@ba
12th March 2010, 08:18 PM
از من نپرس چقدر دوستت دارم


اینجا در قلب من حد و مرزی برای حضور تو نیست


به من نگو که چگونه بی تو زیستن را تمرین کنم


مگر ماهی بیرون از آب میتواند نفس بکشد


مگر می شود هوا را از زندگیم برداری و من زنده بمانم


بگو معنی تمرین چیست ؟


بریدن از چه چیز را تمرین کنم ؟


بریدن از خودم را ؟


مگر همیشه نگفتم که تو هم پاره ای از تن منی ...


از من نپرس که اشکهایم را برای چه به پروانه ها هدیه می دهم


همه می دانند که دروری تو روحم را می آزارد


تو خود پروانه ها را به من سپردی که میهمان لحظه های بی کسی ام باشند


نگاهتت را از چشمم برندار مرا از من نگیر ...


هوای سرد اینجا رو دوست ندارم


مرا عاشقانه در آغوش بگیر که سخت تنهام!

s@ba
12th March 2010, 08:20 PM
یاد گذشته به خیر تو میگفتی از عشق عاشقانه ترانه



من برات می ساختم چتری از آرزو.....یه دنیا افسانه



می نوشتی از شب و روزهای با تو بودن خلوت عاشقانه



می نگاشتم از روزهای با تو بودن یه رمان یا که داستان عاشقانه



میخواندی هر روز دفترم را ز باغ پاییز آن خلوت گاه دیرینه



یادته نوشتی برام یادگاری اینقدر نباش دلواپس این نیست افسانه



یادته بغض میگرفت دلم رو اشکام میریخت از گونه برات ...هق هق میگفتم بگو مرگ ترانه



میگفتی دیونه بخند اینجا جز تو ندارم واسه موندن بهانه



حالا کجاست اون همه نوشته اون همه عشق و محبت و آخرین ترانه



از تو فقط دارم یه نوشته یه برگ زرد و یه باغ پاییز پراز خاطره



بگو یک بار دگر بگو میایی از این سفر که بی تو بودن از من ساخته یه دیوانه



باغ بون پیر باغ پاییز تو کجا رفتی مگر نمی دانی منتظر شب و روز این دیوانه



منتظرم بیایی تا برایت بگوییم قصه های دلتنگیم را برگرد تو رو به مرگ همان ترانه

s@ba
12th March 2010, 08:21 PM
گفتی می خوام بهت بگم همین روزا مسافرم
«باید برم» برای تو فقط یه حرف ساده بود
کاشکی می دیدی قلب من به زیر پات افتاده بود
شاید گناه تو نبود، شاید که تقصیر منه
شاید که این عاقبتِ این جوری عاشق شدنه


سفر همیشه قصه رفتن و دلتنگیه
به من نگو جدایی هم قسمتی از زندگیه
همیشه یک نفر میره آدم و تنها می ذاره
میره یه دنیا خاطره پشت سرش جا می ذاره
همیشه یک دل غریب یه گوشه تنها می مونه
یکی مسافر و یکی این وره دنیا می مونه


دلم نمیاد که بگم به خاطر دلم بمون
اما بدون با رفتنت از تن خستم میره جون
بمون برای کوچه‌ای که بی تو لبریزه غمه
ابری تر از آسمونش ابرای چشمای منه

بمون واسه خونه‌ای که محتاج عطر تن توست
بمون واسه پنجره ای که عاشق دیدن توست!

s@ba
12th March 2010, 09:03 PM
از من نپرس چقدر دوستت دارم


اینجا در قلب من حد و مرزی برای حضور تو نیست

به من نگو که چگونه بی تو زیستن را تمرین کنم

مگر ماهی بیرون از آب میتواند نفس بکشد

مگر می شود هوا را از زندگیم برداری و من زنده بمانم

بگو معنی تمرین چیست ؟

بریدن از چه چیز را تمرین کنم ؟

بریدن از خودم را ؟

مگر همیشه نگفتم که تو هم پاره ای از تن منی ...

از من نپرس که اشکهایم را برای چه به پروانه ها هدیه می دهم

همه می دانند که دروری تو روحم را می آزارد

تو خود پروانه ها را به من سپردی که میهمان لحظه های بی کسی ام باشند

نگاهتت را از چشمم برندار مرا از من نگیر ...

هوای سرد اینجا رو دوست ندارم

مرا عاشقانه در آغوش بگیر که سخت تنهام!

s@ba
12th March 2010, 09:03 PM
کلمه ها ناتوانند. این را قلبی به من گفت که روز و شب می تپد و با تپش او هزاران ستاره بیدار میشوند.راست می گوید...



کلمه ها صدایی ندارند خاموشند و اگر کسی دهان به ترنم آنها باز نکند فراموش می شوند. من خیلی از کلمه ها را از یاد برده ام و بعضی از کلماتی را که در کودکی بر زبان می آوردم کنار گذاشته ام اما تپش قلبها را نمی توان از یاد برد.این صدای دگرگون کننده از تمام موسیقی ها شنیدنی تر و زیباتر است.



کلمه ها ناتوانند وگرنه برای گفتگوهای جاودانه به نگاه حاجتی نبود. نمی توان حتی از عمق یک نگاه به قلمرو یک قلب پی برد.کلمه ها نمی توانند حرفی را که فراتر از این دنیای خاکی است بیان کنند. کدام کلمه می تواند تو را معنا کند؟؟



همیشه فرصت برای نوشتن هست اما برای دیدن و شنیدن فرصت کم است. عمر می گذرد و ناگهان در می یابیم چه رنگین کمان هایی را که ندیده ایم و چه صداهایی را که نشنیده ایم و چه حرف هایی را که هیچ وقت بر زبان نیاورده ایم. من آن قدر حرف در دل دارم که اگر هفت بار دیگر هم به دنیا بیایم همه دفترهایم را پر خواهم کرد . من نمی خواهم هیچ حرفی را ناگفته بگذارم. مگر برای از تو سرودن چقدر وقت دارم؟؟؟



کلمه ها ناتوانند وگرنه حرف های قلبم را برایت معنا می کردم و از آینه های بکر می خواستم که احساسم را به تو نشان دهند...

s@ba
12th March 2010, 09:05 PM
زندگی پر از سواله می دونم
رسیدن به تو خیاله می دونم
تو میگی یه روزی مال من میشی
اما موندنت محاله می دونم
تو میگی شبا دعامون می کنی
چشمه ی چشات زلاله می دونم
توی آسمون سرنوشت ما
ماه کاملم هلاله می دونم
تو میگی پرنده شیم بریم هوا
غصه ی ما دو تا باله می دونم
چشم من پر از غم نبودنت
دل تو پر از ملاله می دونم
طاقتم دیگه داره تموم می شه
صبر تو رو به زواله می دونم
اون درخت سیب آرزوهامون
پر میوه های کاله می دونم
آره میری و نمی پرسی که این
دل عاشق در چه حاله می دونم
بی تو اما عشق بی معناست ، می دانی؟

s@ba
12th March 2010, 09:05 PM
هیچ وقت نشد بهت بگم که من چقدر دوستت دارم
نشد یه روز بهت بگم که من فقط تو رو دارم
صبح با تو بیدار می شم شبا با تو به خواب می رم
هیچ وقت نشد نفهمیدی روز و دنیا ندارم
تو همه دنیای منی امروز فردای منی
هیچ وقت نشد بدونی که من بی تو فردا ندارم
می گن چشای عاشق یه دنیا شعر رو قصه است
اما چرا عزیزم چشام لبریز غصه است
می گن گل شقایق نشون داغ عشق
من از نگاه داغت شدم بغض شقایق
می گن شبا ستاره ها رابط عشق و هواست
اما یه ستارم روم نمی ده به چشام
می گن اشکهای عاشق پیش خدا عزیزند
نمی دونم تا کی باید بریزو بریزو بریزه
وقتی شبا تو اسمون رنگ چشاتو می بینم
دلم میخوات بهت بگم روز و دنیا ندارم
بین تموم ادمها تو عشق پاک دیگری
تو اسمون رویاهام که دوستت داره ندارم
میگن چشای گیرا بهدان از این اسیرا
بگو تا کی باید من باشم مثل اسیرا
می گن تو این زمونه عشق و همه دروغه
عاشق نبوده حتما که اینها رو گفته
دلم پی نگاهت شد ابر پاره پاره ام بگو عزیزم
اینکارها فایده داره اینکارها فایده داره

s@ba
12th March 2010, 09:06 PM
شب دوباره پیدا شد
دل به لرزه افتاد
روی ماه تو آمد
لحظه لحظه در یاد
چشم از تو بینایم بی تو مانده بیدار
یا شبم به سر آور یا برس به فریاد
قصه ها دارد به من هر تار موی تو
شوق دیدار تو دارد قصه گوی تو
ای طنین آوازم
ای صدای هر سازم
غربتم به پایان شد
آشنای آوازم
با تو به فردا میرسم
با تو هم آغوشم
غم هرچه بود از هر کجا گشته فراموشم
چشم از تو بینایم بی تو مانده بیدار
یا شبم به سر آور یا برس به فریاد
چشم روشنت آمد رنگ صبح فردا شد
قلب خسته ی عاشق غرق در تمنا شد
فصل تیرگی ها رفت موسم سحر آمد
لحظه های تنهایی بیگمان به سر آمد

s@ba
12th March 2010, 09:07 PM
هرچه گفتم همه ازروی حقیقت گفتم
از سر زلف تو یا نرگس مستانه ی تو
سخن قلب من آنست كه درشعرمن است
این سخن خودبشناسددل فرزانه ی تو
توكه چون شمع چنین سوزی وپروایت نیست
من چراخودنزنم بال چوپروانه ی تو
تاكدامین زجنون پاره كندرشته ی عقل
دل دیوانه ی من یادل دیوانه ی تو
اینهمه مستی سرمدزنخستین جام است
كاش آن آینه ای بودم من
كه به هر صبح تو را می دیدم
می كشیدم همه اندام تو را در آغوش
سرو اندام تو با آنهمه پیچ
آنهمه تاب
آنگه از باغ تنت می چیدم
گل صد بوسه ناب

s@ba
13th March 2010, 07:42 PM
دوست دارم به حدی که خدا می داند / این گفته فقط باد صبا می داند / مهرت ای لیلا زمانی ز دلم پاک شود / که همه پیکر من زیر زمین خاک شود .

سرخی چشم کبوتر هیچ می دانی ز چیست ؟ نامه ام می برد و بر درد دلم خون می گریست .

ستاره های آسمون خیلی زیاده مگه نه ؟ / سهم من از ستاره ها فقط تو بودی نگو نه .

به خاطرت مونده یکی همیشه چشم به راهته / یه قلب تنها و کبود همیشه چشم به راهته .

نرو تنهام نزار با درد و غم هام / اگه چه دلخوری از خیلی حرفام / به قرآنی که از سایش گذشتم / به مرگ هر دوتامون خیلی تنهام .

ای که تویی همه کسم / بی تو می گیره نفسم / اگه تو رو داشته باشم / به هرچی می خوام می رسم .

عشق شیرین تر از ازدواج هست ، همانطور که زمان هم شیرین تر از تاریخ هست و عشق وسیله ای هست که تمام دردسرهای کوچک را به یک دردسری بزرگ تبدیل می کند .

خداوندا به پیمان مقدس دوستی سوگند ، بهترین درودهایم نثار آنانی باد که کاستی هایم را می بینند و باز دوستم دارند .

چو در رویت بخنند گل ، مشو دامش ای بلبل / که بر گل اعتمادی نیست ، گر حسن جهان دارد .

در جوانی دفع غم از چهره ی غمناک کن / در جهان گریاندن آسان است ، اشکی پاک کن

s@ba
13th March 2010, 07:42 PM
روز محشر عاشقان را قیامت کار نیست / کار عشق جز تماشای وصال یار نیست .

آسمان را ستاره زیبا می کند ، چشم را اشک و دل ما را یاد شما .

خواب راحت نکند آنکه خیالی دارد / تو چه دانی دل ما با تو چه حالی دارد .

چیزی که بعضی ها رو عزیز می کنه شادی دیدنشون نیست ، غم ندیدنشونه .

شب قراریست که ستاره برای بوسیدن ماه می گذارد و چه زیباست شرم زمین که خودش را به خواب می زند .

پرسیدم عشق چیست ؟ گفت آتش است ، گفتم مگر آن را دیده ای ؟ گفت نه ، در آن سوخته ام .

این جهان و آن جهان هر چی هست / عاشقان را روی معشوق است و بس / گر نباشد قبله ی عالم مرا / قبله ی من کوی معشوق است و بس .

هر کجا هستی باش ، آسمانت آبی و تمام دلت از غصه ی دنیا خالی .

ما که می ترسیم از هجرت دوست ، کاش می دانستیم روزگاری که به هم نزدیکیم چه بهایی دارد ، کاش می دانستیم که سفر یعنی چه و چرا مرغ مهاجر وقت پرواز به خود می لرزد .

فردا که باز هم خورشید طلوع کند ، باز من مثل همیشه ، استوارتر ، محکم تر ، امیدوارانه تر ، چشم به راهت خواهم ماند ، خواهم ماند !

s@ba
13th March 2010, 07:51 PM
تونیستی ... (http://www.persianv.com/asheghaneha/087331.php)
که ببینی
چگونه
عطر تو
در عمق لحظه ها جاری است
چگونه
عکس تو
در برق شیشه ها پیداست
چگونه
جای تو
در جان زندگی سبز است...

s@ba
13th March 2010, 07:52 PM
به هر دری می زنم از عشق تو / می نگرم بر غم رخسار تو / من و تو دلداده ی هم دیگریم / که در زمین و آسمان گوهریم / چنین ندیدن همگان در جهان / که از همه بد شدگان بدتریم .

مردی که به راه عشق جان فرساید / آن به که بدون یار خود نگراید / عاشق به ره عشق چنان می باید / کز دوزخ و از جنت یادش نیاید .

می خوام برم رو برج ونیز / پیدا کنم یه میز / خیلی تر و تمیز / با یه چاقوی تیز / روش بنویسم یه ریز / دوست دارم عزیز .

مثل آتیش تو صحرا / یا که طوفان تو دریا / مثل ظلمت توی شب ها / جون به لب موندم و تنها .

همه ساعت دارند و همه ساعت ها بی خیال غم و اندوه من و ماست ، چرا ؟ من که بیزارم از این ثانیه ها ، که فقط وقت نگه دار غم ما و شماست ، راستی ساعتی بی غم ساعت بودن چه صفایی دارد !

ماه من پرده از آن چهره ی زیبایت بردار تا فلک لاف نیاید که چه ماهی دارد .

گاهی وقتا از نردبان بالا میری تا دستان خدار رو بگیری ! غافل از اینکه خدا پایین ایستاده و نردبان را محکم گرفته که تو نیفتی .

هر عشقی می میرد خاموشی می گیرد ، عشق تو نمی میرد / باور کن بعد از تو دیگری در قلبم جایت را نمی گیرد .

من عاشقم ، گواه من این قلب چاک چاک است ، در دست من جز این سند پاره پاره نیست / یارت چه چشمه است محبت که من از آن ، یک قطره نوش کردم و دریا گریستم .

s@ba
13th March 2010, 07:52 PM
دیشب دوباره دیدمت اما خیال بود
تو در کنار من بشینی؟...... محال بود
هر چه نگاه عاشق من بی نصیب بود
چشمان مهربان تو پاک و زلال بود
پاییز بود و کوچه ای و تک مسافری
با تو چقدر کوچه ی ما بی مثال بود
نشنید لحن عاشق من را نگاه تو
پرواز چشم های تو محتاج بال بود
سیب درخت بی ثمر آرزوی من
یک عمر مانده بود ولی کال کال بود
گفتم کمی بمان به خدا دوست دارمت
گفتی مجال نیست ولیکن مجال بود
یک عمر هر چه سهم تو از من نگاه بود
سهم من از عبور تو رنج و ملال بود
چیزی شبیه جام بلور دلی غریب
حالا شکست وای صدای وصال بود
شب رفت و ماه گم شد و خوابم حرام شد
اما نه با خیال تو بودم حلال بود

s@ba
13th March 2010, 08:02 PM
سهل است بگویم که گرفتار تو هستم / من در پی این حادثه غمخوار تو هستم / هر چند که تو دور از منی و من ز تو دورم / بر جان تو سوگند که دوستدار تو هستم .

شاعر از کوچه ی مهتاب گذشت ، لیک شعری نسرود ، نه که معشوقه نداشت ، نه که سرگشته نبود ، سال ها بود دگر کوچه ی مهتاب خیابان شده بود .

خدایا وقتی ازم گرفتی و بهم بخشیدی ، فهمیدم که معادله زندگی نه غصه خوردن برای نداشته هاست و نه شاد بودن برای داشته ها .

سفر کردم که از یادم بری دیدم نمیشه / آخه عشق عاشق با ندیدن کم نمیشه .

تا هستم ای رفیق ندانی کیستم / روزی به سراغم آیی که نیستم .

بهترینم اگر دل سپردن به تو یک خطاست ، به تکرار باران خطا می کنم .

یه ضرب المثل چینی میگه : برنج سرد را می توان خورد ، چای سرد را می توان نوشید ، اما نگاه سرد را نمی توان تحمل کرد .

خاک شد هر که بر این خاک زیست / خاک چه داند که در این خاک کیست / سرانجام که باید در خاک رفت / خوشا آنکه پاک آمد و پاک رفت .

توی ویترین زندگی هیچ وقت به عروسکی نگاه نکن که مال تو نیست ، چون اون فقط وسوسه ات می کنه که اونی رو که داری از دست بدی .

خیال می کردم عشق عروسکی است که می توان با آن بازی کرد ، ولی افسوس اکنون که معنی عشق را درک کرده ام فهمیده ام که خود عروسکی هستم بازیچه ی دست سرنوشت

s@ba
13th March 2010, 09:05 PM
به من گفتی تا که دل دریا کن، بند گیسو وا کن
سایه‌ها با رویا، بوی گل‌ها
که بوی گل، ناله مرغ شب تشنگی‌ها بر لب
پنجه‌ها در گیسو، عطر شب‌بو
بزن غلطی اطلسی‌ها را برگ افرا در باغ رویاها
بلبلی می‌خواند سایه‌ای می‌ماند، مست و تنها ...

نگاه تو، شکوه‌ی آه تو، هرم دستان تو
گرمی جان تو، با نفس‌ها
به من گفتی تا که دل دریا کن، بند گیسو وا کن
ابر باران‌زا شب، بوی دریا
به ساحل‌ها، موج بی‌تابی را
در قدم‌های پا، در وصال رویا
گردش ماهی‌ها، بوسه ماه ...

s@ba
13th March 2010, 09:05 PM
برایت دعا می کنم هر شب که یاد خاطره های مهربانت خلوتم را بارانی می کند، هر شب که حضور مهربانت همه ی فضای قلبم را غرق در انتظاری بی پایان می کند، هر شب هرگاه که نزدیکتر از همیشه با خدا درد و دل می کنم برایت دعا می کنم مهربان من، دعا میکنم که هیچگاه جز به شوق چشم های مهربانت غرق اشک نشود، و دعا می کنم که هرگز دست های پر مهرت تنها نماند، دعا می کنم که قلب عزیزت همیشه غرف در شادی باشد و دعا می کنم بهترین ها ارزان تو باشد

s@ba
14th March 2010, 10:09 PM
دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد.

نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتهایش از درد چشم خود نالید.

بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند.

مرد جوان عصا زنان به عیادت نامزدش می رفت و از درد چشم می نالید.

موعد عروسی فرا رسید.

زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهرهم که کور شده بود.

همه مردم می گفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش نابینا باشد.

20 سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت،

مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود..

همه تعجب کردند.

مرد گفت: "من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم."

s@ba
14th March 2010, 10:27 PM
در تنور عاشقی سرد مکن / در مقام عشق نامردی مکن / حرف مردی می زنی مردانه باش / در سرای عاشقی افسانه باش .

گر راضی شوی از من ، همه روزم به شادابیست / گر نامه ام شود از سوی تو امضا کافیست .

دوست داشتن بهترین شکل مالکیت و مالکیت بدترین شکل دوست داشتن است .

چنین گفت زرتشت : عاشق عاشقی باش و دوست داشتن را دوست بدار ، از تنفر متنفر باش ، به مهربانی مهر بورز ، با آشتی آشتی کن و از جدایی جدا باش .

دل تمنا می کند تا من بسازم خانه ای / عاشقان کی خانه دارند دل مگر دیوانه ای ؟

یافتن میلیون ها دوست معجزه نیست ، معجزه تویی که بین میلیون ها دوست ، تکی !

بزرگترین درد دنیا اینه که بدونی پناه لحظه هات ، پناه دیگری دارد .

باز هم ثانیه ها اسم تو را جار زدند / و دقایق امشب به تو تکرار زدند / سکوتی که در این عقربه ها می چرخید / نکند در دل تو اسم مرا دار زدند .

کاش میدانستی آن کس که تو در تو امید به زندگی را پرورش می داد ، خودش محتاج قطره ای از باران محبت بود .

گله دارم ز همه قول و قراری که نشد / سردی عشق تو و فصل بهاری که نشد .

s@ba
14th March 2010, 10:28 PM
برایم زندان ساختی با این بی وفایی / خسته ام از این زندان از این تنهایی / حسرت به دل ماندم که روزی بیاید / که دهد مرا از این زندان رهایی .

بر چهره ی گل ، نسیم دیروز خوشست / بر من خاطره ی زیبای دیروز خوشست .

این بختم چه بختیه / امروز روز بدبختیه / عشقم ز پیشم رفته / امروز چه روز سختیه .

عاشق واقعی کسی است که معشوق خود را آزاد می گذارد تا خودش باشد ، در عشق اجباری نیست ، عشق یعنی امکان انتخاب به معشوق دادن ، برای آنکه کسی یا چیزی را به دست آوری ، رهایش کن . (اندره متیوس)

تو به کی مکدوم ستاره بخشیدی آرزوهامو / که حالا حسرت دستات می سوزونه خنده هامو .

پشت این شبای زخمی یه نفر نیست که بمونه / سهم تو کنج قفس نیست ، قسمت تو آسمونه .

به همین تنگ غروب ، به همین وقت عزیز / واگذارت به خدا ، همه چی رو دور بریز .

در فلسفه وفا چنین آمده است : دل وقف شکستن است ، بیهوده نرنج .

گاهی گمان نمیکنی ولی میشود / گاهی نمیشود ، نمیشود ، که نمیشود / گاهی هزار دوره دعا بی اجابتست / گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود / گاهی گدای گدای گدایی و بخت نیست / گاهی تمام شهر گدای تو می شود .

ای عزیزم ، اگر مرگ در فاصله ی یک قدمی من بود ، از چه با من سخن می گفتی ؟

s@ba
14th March 2010, 10:31 PM
خسته در حبس زمینم ، ماه من یادم کن / به نگاهی ، به پیامی ، سخنی شادم کن .
وقتی پروانه ی عشق در تاری بیفتد که عنکبوتش سیر باشد ، تازه قصه ی زندگی شروع می شود ، زیرا دیگر نه می تواند پرواز کند نه بمیرد .
لحظه ها خاطره اند ، زندگی شوق تمنای همین خاطره هاست ، بیادتم .
بر هوشمند سلسله ننهاد دست عشق / خواهی که زلف یار کشی ترک هوش کن .
تردیدها به ما خیانت می کنند تا به آنچه که لیاقتشان را داریم نرسیم .
دنیا به من نیاموخت در غیابت صبور باشم اما وفا به من آموخت که فراموشت نکنم .
در زندگی محتاج دو چیز باش ، قلبی که دوستش داری و قلبی که دوستت داره .
گاهی آدم میشکنه ، زخمهایی هست که تقصیر هیچکس نیست ولی جاشون میمونه تا ابد .
گاهی وقتها سکوت فریاد معرفت است ، گرچه ساکتیم ولی به یادتیم .
نبودی تا ببینی گه چگونه غزل در تاب یاسمن تب کرد و تا صبح نالید ، نبودی تا ببینی که آسمان چه بی قرار و معصومانه اشک می ریخت و تن سرد مرا نوازش می کرد ، نبودی تا ببینی که چگونه چشمانم در انتظارت ماند و نیامدی .

s@ba
14th March 2010, 10:50 PM
تا زنده باشم چون كبوتر دانه میخواهم
امروز محتاج توام فردا نمیخواهم
...
اشفته ام!!!زیباییت باشد برای بعد
من درد دارم...شانه ای مردانه میخواهم!!!
...
از غصه محراب عمری دلبری جستم
اكنون خدا را گوشه میخانه میخواهم
...
میخندم و ایینه میگرید به حال من
دیوانه ام!!!
دیوانه ام!!!!هم صحبتی دیوانه میخواهم!!!
...
در را به رویم باز كن...اندوه اوردم!!!؟؟؟
امشب برای گریه كردن شانه میخواهم...

s@ba
14th March 2010, 10:50 PM
باز در چهره خاموش خیال
خنده زد چشم گناه آموزت
باز من ماندم و در غربت دل
حسرت بوسه هستی سوزت

باز من ماندم و یك مشت هوس
باز من ماندم و یك مشت امید
یاد آن پرتو سوزنده عشق
كه ز چشمت به دل من تابید

باز در خلوت من دست خیال
صورت شاد ترا نقش نمود
بر لبانت هوس مستی ریخت
در نگاهت عطش توفان بود

یاد آنشب كه ترا دیدم و گفت
دل من با دلت افسانه عشق
چشم من دید در آن چشم سیاه
نگهی تشنه و دیوانه عشق

یاد آن بوسه كه هنگام وداع
بر لبم شعله حسرت افروخت
یاد آن خنده بیرنگ و خموش
كه سراپای وجودم را سوخت

رفتی و در دل من ماند بجای
عشقی آلوده به نومیدی و درد
نگهی گمشده در پرده اشك
حسرتی یخ زده در خنده سرد

آه اگر باز بسویم آئی
دیگر از كف ندهم آسانت
ترسم این شعله سوزنده عشق
آخر آتش فكند برجانت

s@ba
14th March 2010, 10:51 PM
می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه خویش
بخدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه خویش

می برم، تا كه در آن نقطه دور
شستشویش دهم از رنگ گناه
شستشویش دهم از لكه عشق
زینهمه خواهش بیجا و تباه

می برم تا ز تو دورش سازم
ز تو، ای جلوه امید محال
می برم زنده بگورش سازم
تا از این پس نكند یاد وصال

ناله می لرزد، می رقصد اشك
آه، بگذار كه بگریزم من
از تو، ای چشمه جوشان گناه
شاید آن به كه بپرهیزم من

بخدا غنچه شادی بودم
دست عشق آمد و از شاخم چید
شعله آه شدم، صد افسوس
كه لبم باز بر آن لب نرسید

عاقبت بند سفر پایم بست
می روم، خنده بلب، خونین دل
می روم، از دل من دست بدار
ای امید عبث بی حاصل

s@ba
14th March 2010, 10:51 PM
غریب است دوست داشتن.
وعجیب تر از آن است دوست داشته شدن...
وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ...
ونفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده ؛
به بازیش می‌گیریم
هر چه او عاشق‌تر ، ما سرخوش‌تر،
هر چه او دل نازک‌تر ، ما بی رحم ‌تر .
تقصیر از ما نیست ؛
تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند

s@ba
14th March 2010, 10:51 PM
گیرم اندوه تو خواب است ................ونگاه تو خیال


پس دلم منتظر کیست عزیز.......... این همه سال
پس دلم منتظر کیست .................................................. که من بی خبرم
که من از آتش اندوه خودم ..........شعله ورم
ماه یک پنجره وا شد....................................... به خیالم که تویی
همه جا شور به پا شد ............به خیالم که تویی


این چه رازی ست ....که در چشم تو باید................. گم شد
باید انگشت نمای....... تو و این مردم شد
به گمانم............................. دل من........... باز شقایق شده ای
کار از کار گذشته است ............................تو عاشق شده ای
یال کوب عطش است........... این که کنون می آید
این که با اسب گل از....................... سمت جنون می آید
بی تو ..بی تو ....چه زمستانی ام اعرابـــــــــــــــی من
چقدر سردم وبارانی ام ...اعـــــــرابی من
تو کجایی و.......................................منِ ساده ی درویش کجا؟
تو کجایی و .................................................. .....................من بی خبر از خویش کجا؟
دل خزانسوز بهاریست.......بهاریست که نیست
روز وشب منتظر اسب و سواری ست ....که نیست
در دلم این عطش کیست ..........................خدا می داند
عاشقم................. دست خودم نیست خدا می داند
عاشق چشم تو هستیم و زما بی خبری
خوش به حالت که هنوز از همه جا بی خبری

s@ba
16th March 2010, 08:10 PM
خداوندا
به من توفيقي ده كه فقط يك روز بنده مخلص تو باشم كه مي دانم حتي ساعتي اين چنين بودن بس دشوار است…
خدايا مهر آنان را كه در دلشان بر محبتي نيست از دلم بيرون كن…
خدايا سينه ام را چنان بگشاي كه دردهاي تمام عالم را در آن جاي دهم، حتي درد محكوم شدن به گناه ناكرده ام را…
خدايا بر من ذره اي از رحمت بيكرانت را ببخش تا بتوانم آنان كه محبتم را تقديمشان كردم و تحقير شدم، آنان كه دوستشان داشتم و دشمنم داستن و آنان كه در حقم ظلم كردند را ببخشم…
خداوندا دستانم خالي اند و دلم غرق در آمال؛ يا به قدرت بيكرانت دستانم را توانا گردان يا دلم را از آرزوهاي دست نيافتني خالي كن…
خدايا مي دانم كه نادانم، به ذره اي از علم بيكرانت دانايم كن…
بارالها زبانم در ستايش تو قاصر است، به من زباني عطا كن تا گوشه اي اندك از رحمت بيكرانت را سپاس گويم…
خداوندا راه را گم كرده ام هدايتم كن…
خدايا قلبم را از تمام كينه ها پاك كن كه غير از تو كسي را بر اين كار قادر نيست…
خدايا شكم را به باور، باورم را به ايمان، ايمانم را به يقين مبدل كن…

s@ba
19th March 2010, 03:57 PM
گفتمش: دل مي‏خري!؟


پرسيد: چند?




گفتمش:دل مال تو، تنها بخند!
خنده کرد و دل ز دستانم ربود،
تا به خود باز آمدم او رفته بود،

دل ز دستش روي خاک افتاده بود؛
جاي پايش روي دل جا مانده بود...



http://daftareshghe.persiangig.com/image/shekastam_o_nayamadi.jpg

ab6b7as
19th March 2010, 04:40 PM
من از تجربه های تلخ آموختم که هیچ شاخه ای از هیچ ساقه ای جدا نیست و هیچ ساقه ای از هیچ برگی راضی نیست...برگ از درخت دلخوره پاییز بهانه ای بیش نیست...پرنده همیشه بر درخت ثابت نیست...اما تو بی حاصل به خاک ایمان آوردی؟...میشه مثل یه قطره اشک منو از چشمهات بندازی...ولی من نمی تونم جلوی اشکم رو که از رفتن تو سرازیر شده بگیرم...ببین ..من یه دل دارم که کارش منت کشیدنه....تو مقصر نیستی خودم خواستم کنار آرزوهات اردو بزنم

ab6b7as
19th March 2010, 04:51 PM
ديشب من در بند کور دلان عشق ستيز بودم به گناه عاشق بودن چون عشقم را در پستوي خانه نهان نکردم چون راز دلم در چشمانم پيدا بود مرا به گناه نشستن نزد زيباريي دستبند زدن گفتند که چرا عاشقي؟ گفتند که شعله اي در دلت داري گفتند که آتش گناه است و تو آتشي در دل داري دهانت را مي بويند مبا دا گفته باشي دوستت دارم دلت را مي پويند مبادا شعله اي در آن نهان باشد روزگار غريبيست نازنين


http://uc-njavan.ir/uploder/files/y88/10-11-12/bottom1.jpg

s@ba
20th March 2010, 01:20 PM
ای با من و پنهان چو دل ، از دل سلامت میکنم
تو کعبه ای ، هر جا روم قصد مقامت میکنم
هر جا که هستی حاضری ، از دور در ما ناظری
شب خانه روشن میشود ، چون یاد نامت میکنم
ای با من و پنهان چو دل ، از دل سلامت میکنم
گه همچو باز آشنا بر دست تو پر میزنم
گه چون کبوتر ، پر زنان ، آهنگ بامت میکنم
گر غایبی ، هر دم چرا آسیب بر دل میزنی؟
ور حاضری ، پس من چرا در سینه دامت میکنم؟
ای با من و پنهان چو دل ، از دل سلامت میکنم

s@ba
20th March 2010, 01:20 PM
باز احرام طواف کعبه دل بسته ام
در بیابان جنون بر شوق محمل بسته ام
می فشارم در میان سینه دل را بی کشیب
در تپیدن راه بر این مرغ بسمل بسته ام
می کنم اندیشه ی ایام عمر رفته را
بی سبب شیرازه بر اوراق باطل بسته ام
دیر شد باز آ که ترسم ناگهان پرپر شود
دسته گلهایی که از شوق تو در دل بسته ام
من شهید تیشه ی فرهادی خویشم سرشک
از چه رو تهمت بر آن شیرین شمایل بسته ام ؟

s@ba
20th March 2010, 01:21 PM
ای سلسله ی شوق تو بر پای نگاهم
سرشار تمنای تو مینای نگاهم
روی تو ز یک جلوه ی آن حسن خداداد
صد رنگ گل آورده بهصحرای نگاهم
تو لحظه ی سرشار بهاری که شکفته ست
در باغ تماشای تو گل های نگاهم
بی روی تو چون ساغر بشکسته تراود
موج غم و حسرت ز سزاپای نگاهم
تا چند تغافل کنی ای چشم فسون کار
زین راز که خفته ست به دنیای نگاهم
سرگشته دود موج نگاهم ز پی تو
ای گوهر یکدانه دریای نگاهم
خوش می رود از شوق تو با قافله ی اشک
این رهسپر بادیه پیمای نگاهم

s@ba
20th March 2010, 01:22 PM
می خواستم که مشق کبوتر شدن کنی



در آسمان نشسته .......نگاهی به من کنی



در رهگذار نافله ی کوچه باغ ها



یک سجده رو به وسعتی از یاسمن کنی



دل را به ذکر سبز بهاران گره زنی



غرق نماز شاخه ای از نسترن کنی



وقتی بهار از نفست غنچه می زند



فکری برای چشم حسود چمن کنی



می خواستم که رکعتی از عاشقانه را



لالایی ملایم شب های من کنی



قدیس بی نشان غزل های من شوی



تا سینه را کتیبه ی زخم کهن کنی



مثل عقاب پر بکشی روی ابر ها



گل چرخ ها زنی سفر سوختن کنی

s@ba
20th March 2010, 01:22 PM
این سماور جوش است
پس چرا می‌گفتی
دیگر این خاموش است؟
باز لبخند بزن
قوری قلبت را
زودتر بند بزن
توی آن
مهربانی دَم کن
بعد بگذار که آرام آرام
چایِ تو دم بکشد
شعله‌اش را کم کن

دست‌هایت
سینی نقره‌ی نور
اشک‌هایم

استكان‌های بلور
کاش استکان‌هایم را
توی سینی خودت می‌چیدی
کاشکی اشک مرا می‌دیدی
خنده‌هایت قند است
چای هم آماده است
چای با طعم خدا
بوی آن پیچیده
از دلت تا همه جا
پاشو مهمان عزیز
توی فنجانِ دلم
چایی داغ بریز

s@ba
20th March 2010, 01:23 PM
سهم کوچک من از عـــشق

کوچه باریکی است که به بن بست ختم میشود

تو این کوچکترین را هم از من گرفتی

من از این بن بست یک دنیای پر از شکوه عــــشق

برای خودم ساخته بودم

که کوچه اش پر از گلهای یاس بود

و عطر نفس های تو را می داد

تمام امیدم را در سبدی از گل و مهر

بر در خانه ات نهاده بودم

به نشانه دوستیمان

وقتی از آنجا رد شدی و بی اعتنا گذشتی

گلدان دوستیمان خود به خود افتاد و شکست

گلهای یاس روی دیوار خانه دوستیمان

همه پژمرده شدند.

دیگر عطر نفس های تو

در آن کوچه نپیچیدhttp://static.cloob.com//public/images/smiles/16.gif

s@ba
20th March 2010, 01:23 PM
حقیقت دارد
تو را دوست دارم
در این باران
می خواستم تو
در انتهای خیابان نشسته
باشی
من عبور کنم
سلام کنم
لبخند تو را در باران
می خواستم
می خواهم
تمام لغاتی را که می دانم برای تو
به دریا بریزم
دوباره متولد شوم
دنیا را ببینم
رنگ کاج را ندانم
نامم را فراموش کنم
دوباره در اینه نگاه کنم
ندانم پیراهن دارم
کلمات دیروز را
امروز نگویم
خانه را برای تو آماده کنم
برای تو یک چمدان بخرم
تو معنی سفر را از من بپرسی
لغات تازه را از دریا صید کنم
لغات را شستشو دهم
آنقدر بمیرم
تا زنده شوم http://static.cloob.com//public/images/smiles/23.gifhttp://static.cloob.com//public/images/smiles/23.gif

s@ba
22nd March 2010, 01:45 PM
احساس منو .. نگاه منو ... تموم دلداده گیهامو .. از قالب هوس ها و غریزه های زمینی دور کن و عارفانه منو عاشق باش .. عریان از هر چه هوس منو به آغوش بگیر ... بوسه هایت را نجیبانه بر پیشانی م بنشان ... بازوانت رو حصار تنم کن ... سینه ات رو تکیه گاه خستگی هام ... شانه هایت را به وسعت نیاز نگاهم باز کن و منو به زیباترین شب نشینی عارفانه بخوان ... که دیر زمانیست عشق حقیقی در ازدحام نیاز ها و علاقه های زمینی گـُم شده است ... نگاهم را نجیبانه با آن شرم معصومانه ات پاسخگو باش ... وقتی که نامت با لرزشی از حیاء بر زبانم جاری میشود آن را عاشقانه ترین زمزمه موسیقی عشق بشــــــــنو ... http://static.cloob.com//public/images/smiles/16.gif

s@ba
22nd March 2010, 01:47 PM
غریب غربتم بخوان، .......ولی غریبه ام مدان.....
مرا مران عزیز جان، ...................که تشنه نیایشم...
به گمانت که نیستم و نیستی ...به گمانت که رفتم و رفتی ... به گمانت که دیده بر بستم و پشت پلکهای فراموشی به باد نسیانت سپردم ... به گمانت به همین سادگی دل دادمُ و از آن ساده تر دل گــــــُسستم ... به گمانت که کـُدورت به دل نهاده شده دیواری میشود بین ما و سدّ محبت میکند ... به گمانت که تصویرت محو شد آن سوی خاطره ها ... ونگاهی که مرا مست میکرد ؛ افسون سحر انگیزش را از دست داده ؟... به گمانت که میشود سینه را از مهرت خالی کرد ؟ به گمانت که میتوان بدین راحتی هر آنچه بود و گذشت را در جامه دان های هجرت نهاد و دل به جاده تنهایی ها سپرد و انگار نه انگار دیروزی بود و من ..دیروزی بود و تو ... دیروزی بود و دلدادگی ... ؟؟

ای شرقی ترینم ..ای مُستبدِ سراپا غرور ... پیش از اینها من عاجزانه معتکف درگاه تو بودم .. پیش از اینها من سایه های انتظار را همدم بودم و همراه ... پیش از اینها من شُهره آفاق بودم در دلدادگیت ... پیش از اینها من چله نشین عشق تو بودم ... پیش از اینها من حیران وادی تو ..ای هم قبیله من .. من از ازل بدنبال تو بوده ام ..من از دل تاریخ سرگشته و مبهوت تجلی تو بوده ام ... چگونه رهایت کنم .. که ترا ؛ نــــه ......چگونه دل را از اسارتت برهانم ... و حال اینکه بدلخواه خویش ؛ افسار مهرت را بر عنقای وجودم گـِره زدم ... تو در منی و من در خویش اسیر توام ...
گمان مبر که بدین سادگی دست دل از رخسار ماه گونه ات بشویم .. من ترا که نه در دل ..در ذهن میپرورانم ... و بند بند وجودم بسته نگاه توست ... آه که طنین صدایت زمزمه ای در درونم بپا کرده ..ترنم صدایت آوای دل نشین حسی جاودانه است ...

سرخی گرم گونه ام،.................... نه از غرور و غیرت است
سیلی سرد سازش از.... شرم شکست فاحشم...

s@ba
4th April 2010, 02:35 PM
ماه من، غصه چرا؟!



ماه من، غصه چرا ؟
آسمان را بنگر، که هنوز، بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست
گرم و آبی و پر از مهر، به ما می‌خندد!
یا زمینی را که دلش، از سردی شب‌های خزان
نه شکست و نه نگرفت!
بلکه از عاطفه لبریز شد و
نفسی از سر امید کشید
و در آغاز بهار، دشتی از یاس سپید
زیر پاهامان ریخت،
تا بگوید که هنوز، پر امنیت احساس خداست!
ماه من!
دل به غم دادن و از یأس سخن‌ها گفتن
کار آن‌هایی نیست که خدا را دارند
ماه من!
غم و اندوه، اگر هم روزی، مثل باران بارید
یا دل شیشه‌ای‌ات، از لب پنجره عشق، زمین خورد و شکست
با نگاهت به خدا، چتر شادی وا کن
و بگو با دل خود، که خدا هست، خدا هست!
او همانی است که در تارترین لحظه شب، راه نورانی امید نشانم می‌داد
او همانی است که هر لحظه دلش می‌خواهد، همه زندگی‌ام،
غرق شادی باشد
ماه من!
غصه اگر هست، بگو تا باشد!
معنی خوشبختی،
بودن اندوه است…!
این همه غصه و غم، این همه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه! میوه یک باغند
همه را با هم و با عشق بچین
ولی از یاد مبر؛
پشت هر کوه بلند، سبزه‌زاری است پر از یاد خدا!
و در آن باز کسی می‌خواند؛
که خدا هست، خدا هست
و چرا غصه؟! چرا؟

s@ba
4th April 2010, 03:32 PM
عمر من

تا دشت پرستاره اندیشه های گرم

تا مرز ناشناخته ی مرگ و زندگی

تا كوچه باغ خاطره های گریز پای

تا دشت یادها

هان ای عقاب عشق از اوج قله های مه آلود دوردستها

پرواز كن

پرواز كن به دشت غم انگیز عمر من


http://www.ibtesama.com/vb/imgcache2/66026.gif

s@ba
4th April 2010, 03:33 PM
بی تو هوای خاطرم همواره سرد است





اما دلم پاییزرا باورنکرد





تو با منی هر جا که هستم ، خواب وبیدار





بی تو نگاهم غرق دلتنگی و درد است





خورشید من ، فردا به امید تو زیباست





برمن بتاب این عشق پایان نبرد است





بی تو نمی خواهم نفس را ، زندگی را





مهرتو درعمق وجودم خانه کرده است





برگرد با من باش ، دلتنگم برایت





بی توهوای خاطرم همواره سرد است





http://i2.tinypic.com/5xhzgon.jpg

s@ba
4th April 2010, 03:34 PM
میدونم با بودنم غم تو دلت جون می گیره





می میرم که تا ابد قلب تو آروم بگیره





اگه با موندن من باغ تو ویرونه می شه





میرم اما می دونم دل بی تو دیوونه می شه

s@ba
4th April 2010, 03:35 PM
آسمان را که مینگرم عطر خیالت مجالم نمیدهد...
دوباره از نو بازمیگردم به سر سطر ...
آنجا که نام زیبای تو نگاشته شده است...
آنجا که نام من آغاز میشود...
آن لحظه که عشق می روید
و من در هوایش نفس میکشم...
فانوس ستاره ها را خاموش میکنم
و چهره ی مهتاب را در پشت ابرها پنهان میکنم ...
تا دستانم در دست های گرم تو جای دارد
چشم هایم را بر روی هر آنچه دیدنیست میبندم...
تصنیف عشق را برایت زمزمه میکنم....

s@ba
4th April 2010, 03:35 PM
دیدنش از خواب تنهایی مرا بیدار كرد
دیدمش یكبار دیگر دل هوای یار كرد
...
مرده ام در برزخ تردیدها!!! اما هنوز
میشود با بوسه ای روح مرا احضار كرد!!!
...
هر یك از ما دست كم یكبار عاشق بوده ایم
میتوان با هم خطای كهنه را تكرار كرد
...
درد خاكستر نشینی!!!داغ روی دست ماست
گاه باید!!!
گاه باید!!!گفتگو با اتش سیگار كرد
...
بار دیگر با خیانت!!!اعتمادم را گرفت
عشق !
عشق!!ما را باز از عاشق شدن بیزار كرد...

s@ba
4th April 2010, 03:35 PM
باید فراموشت کنم
چندیست تمرین می کنم
من می توانم ! می شود !
آرام تلقین می کنم
حالم ، نه ، اصلا خوب نیست ....
تا بعد، بهتر می شود ....
فکری برای این دلِ آرام غمگین می کنم
من می پذیرم رفته ای
و بر نمی گردی همین !
خود را برای درک این ، صد بار تحسین می کنم
کم کم ز یادم می روی
این روزگار و رسم اوست !
این جمله را با تلخی اش ، صد بار تضمین میکنم....

s@ba
4th April 2010, 03:36 PM
یاد هم باشیم....

خاطرمان باشد

یادهم باشیم
شایدسالها بعد
درگذرجاده ها
بی تفاوت ازکنارهم بگذریم
وبگوییم:آن غریبه چه قدرشبیه خاطراتم بود.

s@ba
4th April 2010, 03:36 PM
قلبم را شکستی اما صدای فریادم را نشنیدی!

چه بی صدا شکست قلبی که عاشق تو بود...

چه بی ریا گذشت لحظه هایی که به عشق تو بود....

قلب شکسته ای که زیر پاهایت بود را ندیدی ، صدای شکستن قلبم چه بی صدا بود!

صدای ناله دلم چه بی نوا بود ، درد دلهای ناگفته در دلم چه بی زبان بود...

قلبم را به بازی گرفتی اما نمیدانستی که بازی سرشکستن دارد !

چه با هیاهو به قلبم آمدی و چه آرام از قلبم رفتی ،

هنگام آمدنت عاشقانه با من درد دل میکردی و

هنگام رفتنت تنها با یک سکوت به صدای گریه هایم گوش میکردی!

تصویر رفتنت بر روی قلب شکسته ام نقش بسته ،

و آواز رفتنت در فضای غمگین صحنه عشق پیچیده ...

آنگاه که صحنه عشق خالی از تصویر تو است ، دل من نیز در پی فرار از دام تنهایی است!

باور میکنم که اسیرم ، اینبار اسیر تنهایی !

اما باور نمیکنم که رفته ای و بار سفر را بسته ای ،

و شعر جدایی را برایم نوشته ای و لای کتاب قصه عشقمان گذاشته ای !

چه قصه تلخی بود ، قبلا آن را خوانده بودم اما باور نکرده بودم ،

نمیدانستم سرنوشت ما نیز مانند یک قصه تلخ است ....

قلبم را شکستی اما رنگ التماس چشمهایم را ندیدی ،

آن شعر عاشقانه ای که به عشق تو سروده بودم را نخواندی!

صحنه عشق را خالی کردی و تصویر رفتنت را همراه با یک قلب شکسته جا گذاشتی!



http://img27.picoodle.com/img/img27/8/6/18/f_emo1m_8b47ae4.jpg

s@ba
4th April 2010, 03:38 PM
یکی را دوست میدارم ولی افسوس او هرگز نمیداند

نگاهش میکنم شاید بخواند از نگاه من،که او را دوست میدارم
ولی افسوس او هرگز نگاهم را نمیخواند

به برگ گل نوشتم من:تو را من دوست میدارم

ولی افسوس او برگ گل را به زلف کودکی آویخت،تا او را بخنداند

به مهتاب گفتم ای مهتاب،سر راهت به کوی دوست،سلام من رسان و گو:

تو را من دوست میدارم

ولی افسوس چون مهتاب به روی بسترش لرزید،یک ابر سیاه آمد که روی ماه راپوشاند

صبا را دیدم و گفتم:صبا دستم به دامانت...بگو از من به دلدارم،که او را دوست میدارم

ولی افسوس و صد افسوس ز ابر تیره برقی جست که قاصد را میان ره بسوزاند

دگر بار با خود نجوا کنان وا مانده از هر جا،

یکی را دوست میدارم، ولی افسوس او هرگز نمیداند...

s@ba
4th April 2010, 03:38 PM
اگر در کهکشانی دور
دلی، یک لحظه در صد سال،
یاد من کند. بی شک،
دل من در تمام لحظه های عمر،
به یادش می تپد پرشور.
من اینک،در دل این کهکشان نور
این منظومه های مهر
این خورشید های بوسه و لبخند،
این رخسارهای شاد،
شکوه لطفتان را با کدامین عمر صدها ساله،
پاسخ می توانم داد؟
مرا این دستهای گرم
این جان های سرشار از صفا.
یک عمر پرورده ست.
دلم،در نور و عطر این محبٌت های رنگین،
زندگی کرده ست.
نگاه مهرتان، جانبخش چون خورشید
به روی لحظه های من درخشیده ست
به جانم نیروی گفتار بخشیده ست.

صفای مهرتان را، با سراپای وجودم
با تمام تار و پودم،
می پذیرم،می برم با خویش.
مرا تا جاودان سرمست خواهد کرد،بیش از پیش
صفای مهرتان،همواره بر من می فشاند نور
اگر از جان من، یک ذرٌه ماند در جهان،
در کهکشانی دور ... .

s@ba
4th April 2010, 03:39 PM
باغ خیالم خلوت از هجوم ستاره ها
به باغ خشک این دلمیه روزی تو فقط بیا
عاشقی رو گم می کنم تو بهت این ثانیه ها
باز خودمو جا می زارم تو ظلمت خیابونا
فقط بیا واسهیه بار تو تنهاییم قدم بذار
بدون تو من می میرم ،دنیا رو من می خوام چیکار
سهم من از تو خاطره ست، حسرته و همینو بس
من خودمو گم می کنم تو روزای پوچ و عبث
بدون تو خشک شده باز ریشه خنده تو تنم
شبا بازم بهیاد تو اسیر غصه وغمم
روزای دوری از شما واسم تمومی نداره
آسمونم واسه چشمام ابرا رو هدیه مییاره
خاطره روزای خوب گوشه نشین ذهنمه
بعد سفر کردن تو دلم داره جون می کنه
رفتی تو اما خوب بدون روزای من همش سیاس
همدم من بعد شما غریبی این جادهاس
اون همه بیداری شب فقط به خاطر تو بود
به احترام رفتنتیه عمر آزگار سکوت

s@ba
4th April 2010, 03:39 PM
غریب است دوست داشتن.

وعجیب تر از آن است دوست داشته شدن...

وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ...

ونفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده ؛
به بازیش می‌گیریم

هر چه او عاشق‌تر ، ما سرخوش‌تر،

هر چه او دل نازک‌تر ، ما بی رحم ‌تر .

تقصیر از ما نیست ؛

تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند

s@ba
6th April 2010, 12:43 PM
لمس کن کلماتی را که برایت می نویسم تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست ...
تا بدانی نبودنت آزارم می دهد ...
لمس کن نوشته هایی را که لمس ناشدنیست و عریان ...
که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد ٬
لمس کن گونه هایم را که خیس اشک است و پر شیارلمس کن لحظه هایم را ...
تویی که می دانی من چگونه عاشقت هستم ٬لمس کن این با تو نبودن ها را ٬لمس کن

s@ba
6th April 2010, 12:44 PM
زیبا هوای حوصله ابریست زیبا هنوز عشق در حول و حوش تو می چرخد از من مگیر چشم،آنگونه عاشقم که حرمت مجنون را احساس می کنم
آنگونه عاشقم که هر نفسم شعر است،زیبا چشمهای تو شعر ، چشمهای تو شاعر است، و من دزد شعر چشمهای توام،تمام حرف دلم اینست ،من عشق را به نام تو آغاز کرده ام، در هر کجای عشق که هستی آغاز کن مراhttp://static.cloob.com//public/images/smiles/16.gif

s@ba
6th April 2010, 12:45 PM
لبخندتان چگونه در این حد ملیح شد
هر واژه ای که بر لبت آمد فصیح شد
عیبی نداشت عاشق و شیدا شدن ولی
حالا که نوبتم شده دیگر قبیح شد
بر دوش من صلیب نهادند و باز هم
شهرت برای حضرت عیسی مسیح شد
هر حرف عاشقانه به لفافه گفته شد
اما تمام طعنه زدن ها صریح شد
در امتحان عشق تو صد بار رد شدم
آخر همیشه برگه ی من بد صحیح شد !

s@ba
6th April 2010, 12:45 PM
شود فاش كسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
گوش كن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی كه زبان من و توست
روزگاری شد و كس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گر چه در خلوت راز دل ما كس نرسید
همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش ، ارنه
ای بسا باغ و بهاران كه خزان من و توست
این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست
نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل
هر كجا نامه ی عشق است نشان من و توست
سایه ز آتشكده ی ماست فروغ مه و مهر
وه ازین آتش روشن كه به جان من و توست ..

s@ba
6th April 2010, 12:46 PM
چشمهایی خیس عشق
دستهایی در ادامه ی توسبز
یک سبد ترانهیک دریچه صبحیک بغل غزل برای زندگی
این تمام حاصلم برای توست .
شعری دارم از نگاه تو زلالشوقی دارم از هوای تو لطیف
حسی دارم از تبسم تو خوب
این تمام باورم برای توست.
شاعرا نه تر بخوانمت ..........؟
ای به چشم.
ناخدا ترین خدای قلب من!
ساحلم به نام توست

s@ba
7th April 2010, 10:46 AM
روز محشر عاشقان را قیامت کار نیست / کار عشق جز تماشای وصال یار نیست .

آسمان را ستاره زیبا می کند ، چشم را اشک و دل ما را یاد شما .

خواب راحت نکند آنکه خیالی دارد / تو چه دانی دل ما با تو چه حالی دارد .

چیزی که بعضی ها رو عزیز می کنه شادی دیدنشون نیست ، غم ندیدنشونه .

شب قراریست که ستاره برای بوسیدن ماه می گذارد و چه زیباست شرم زمین که خودش را به خواب می زند .

پرسیدم عشق چیست ؟ گفت آتش است ، گفتم مگر آن را دیده ای ؟ گفت نه ، در آن سوخته ام .

این جهان و آن جهان هر چی هست / عاشقان را روی معشوق است و بس / گر نباشد قبله ی عالم مرا / قبله ی من کوی معشوق است و بس .

هر کجا هستی باش ، آسمانت آبی و تمام دلت از غصه ی دنیا خالی .

ما که می ترسیم از هجرت دوست ، کاش می دانستیم روزگاری که به هم نزدیکیم چه بهایی دارد ، کاش می دانستیم که سفر یعنی چه و چرا مرغ مهاجر وقت پرواز به خود می لرزد .

فردا که باز هم خورشید طلوع کند ، باز من مثل همیشه ، استوارتر ، محکم تر ، امیدوارانه تر ، چشم به راهت خواهم ماند ، خواهم ماند !

s@ba
7th April 2010, 10:55 AM
آقا لجم می گیرد از شب ، وقت رفتن
وقتی که می گویی خداحافظ ، و از من...
چیزی نمی ماند به جز یک بغض ناجور
یک جسم خسته ، روح زخمی ، حس مردن
من کل عمرم با تو ، یا در انتظارم
یا اینکه دلتنگ تو در حال شکستن
فکری کن آقا من هراسانم از این حس
دنیا اگر با ما نسازد ، با تو یا من؟!
آقا؟ جهان که خانه ی آرام ما نیست
دندان و چنگ و دشنه می خواهد نمردن
می ترسم و حق دارم از دنیا بترسم
کاری ندارد این زمانه ، دل گسستن!
آقا! لجم می گیرد از شب ، از زمانه
از بغض هایم را فرو خوردن ، نگفتن
این چیز ها هم دردهامان را دوا نیست :
« آغوش ها را باز کردن ، چشم بستن »

s@ba
8th April 2010, 11:58 AM
بگذار سر به سینه من تا که بشنوی

آهنگ اشتیاق دلی دردمند را

شاید که پیش ازین نپسندی به کار عشق

آزار این رمیده سر در کمند را

بگذار سر به سینه من تا بگویمت

اندوه چیست عشق کدامست غم کجاست

بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان

عمری است در هوای تو از آشیان جداست

دلتنگم آن چنان که اگر ببینمت به کام

خواهم که جاودانه بنالم به دامنت

شاید که جاودانه بمانی کنار من
ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت

تو آسمان آبی آرام و روشنی

من چون کبوتری که پرم در هوای تو

یک شب ستاره های ترا دانه چین کنم

با اشک شرم خویش بریزم به پای تو

بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح

بگذار تا بنوشمت ای چشمه شراب

بیمار خنده های توام بیشتر بخند

خورشید آرزوی منی گرم تر بتاب

s@ba
8th April 2010, 11:59 AM
خدایا دوست دارم و ازت می‌خوام هوامو داشته باشی.

خدایا احساس می‌کنم تو دنیای بزرگت تنهام.

خدایا احساس می‌کنم تو بیشتر از اون چیزی که من لیاقت دارم منو امتحان می‌کنی اونم امتحانات سخت و دشوار.

خدایا دوست دارم و تا وقتی که دستمو نگیری

هر روز میام سراغت و اونقدر به درگاهت گریه می‌کنم

و ازت گدایی می کنم تا اون روح بزرگی که باید به من بدی قسمتم کنی.

خدایا میام به درگاهت هر شب و هر شب.

اون‌قدر میام به درگاهت تا دلت برام بسوزه.

اون‌قدر به درگاهت ضجه می‌زنم تا منو ببخشی و به زندگی برگردونی.

خدایا روسیاهم و تو می‌دونی.

دستم خالیه و تو می‌دونی.

تو کوله‌بارم پر گناهه و تو می‌دونی.

حدایا اون‌قدر بهت سلام می‌کنم تا جوابمو بدی.

خدایا سلام.

خدای من سلام

سلام خدای من

http://www.coverflow.co.kr/bbs/data/wallpapers/012_Faryad.jpg

s@ba
8th April 2010, 12:00 PM
یك جام شراب دستت باشد
تا حال من خراب دستت باشد!!!!
...
...
این چند هزارمین!!!
این چند هزارمین شب بیداریست؟؟؟
ای عشق فقط حساب دستت باشد...

s@ba
9th April 2010, 02:53 PM
بوی سیب می دهد تمام خاطرم برای چیست؟
این صدای آشنا که می نوازدم صدای کسیت؟
یک نفر تمام قلب من به رهن چشم های اوست
یک نفر که روز هم ستاره ی نگاش چیدنی ست
کفر اگر...خدای دیگری برای من رقم زده است
یک نفر که آیه های خنده اش شنیدنی ست
شعرهایم از" همیشه "از"هنوز"تا ابد پر است
زیر سایبان پلک شاعرش غزل شنیدنی ست
از خدا که نیست مخفی از شما چرا که شب به شب
طعم خوابهایم از خیال نازکش چشیدنی ست
راستی تمام سطرهای دفترم کمی نم است
آخر آسمان ابری دوچشمم عاشق کسی ست

s@ba
11th April 2010, 07:49 AM
ریزش باران راباحضورماه درایینه چشمانت دوست دارم

صدای قدم هایت را که می شنوم

سکوت آلوده به غبار فراموشی می شود

پرنده ی قفس بال و پری تازه می گشاید

خورشید می سوزد

و باد بی هدف گیسوان تنهایی را به رقص می خواند

صدای قدم هایت را که می شنوم عاشق می شوم ..

میخواهم بنویسم بازهم ازتو برای تو..

اما ذهنم یاریم نمیکند... نمی دانم ..

ازکجاپیداکنم واژه هایی راکه عشق بی نهایتم رافریادکند..

واژه هایی که تپش های قلب عاشقم رابیان کند..

والتهاب لحظات عاشقانه دیدار رابگوید. اما

میدانم تومیدانی... که درقلبم جاودانه شده ای...

ماندگارتاهمیشه... تابیکران... تابی نهایت..

s@ba
11th April 2010, 07:50 AM
باران من...
.
هنوز گوشم از گفتگوی بی گریه مان گرم است...
از جایم بلند میشوم،
پنجره را باز می کنم
و میبینم زندگی پس از بارش تو چه زیباست!
می شنوم که کلاغ دیوار نشین حیاط
چه صدای قشنگی دارد!
حس می کنم که بیهوده به جنون مجنون میخندیدم!
می فهمم که عشق،
آسمان روشنی دارد!
رو به روی عکس سیاه و سفید توایستاده ام
دستهایم را به وسعت « دوستت می دارم!» بازکرده ام
و جهان را در آغوش گرفته ام
.
آه چه خیسی شیرینی...

s@ba
12th April 2010, 02:04 PM
كفتر چاهی من . حال شنیدن داری؟

من كه بی بال و پرم . عشق پریدن داری ؟

آسمان. رفت از این معركه ها بود و نبود

بگشا پلك اگر جراءت دیدن داری

گیرم این باغ . لبالب شده از طعم خزان

دست خون ریز انار و دل چیدن داری؟

آة... ای چشم قشنگتو طلوع خورشید

از پس حادثه ها میل دمیدن داری ؟

غنچه .كال است و زمین سخت و هوا طوفانی

فرصت سیب شدن . شوق رسیدن داری؟

یك بغل طعم غزل دارم و آهنگ نگاه

توی رگهام .بگو . وقت تپیدن داری ؟

سفر اشكم و آماده دریا شدنم

تو بگو دامنی ازجنس چكیدن داری؟

atrak66
14th April 2010, 02:03 PM
هر کجا هستم ، باشم........
آسمان ، عشق ، زمین مال من است.........

s@ba
14th April 2010, 09:19 PM
عشق بود و دل من داشت عبادت میکرد !!


و خود عشق به این عشق حسادت میکرد !!


) کولی امروز کف دست مرا دید و نوشت



یک نفر داشت به چشمان من عادت میکرد)

s@ba
14th April 2010, 09:20 PM
بارونام با رقصشون هلهله برپا می كنن
می شینن رو پشت بوم چترشونو وا می كنن
حالا توی كوچه ها صدای ساز بارونه
باد آواره داره تو كوچه آواز می خونه
بازم اون ابر سیاه روی هوا پر می زنه
نمی ترسم از هوا كه عشق تو چتر منه
عشق تو یه كفتره تو چشم من پر می زنه
در خونه دلم با خستـــــگی پر می زنه
بس كه بارون اومده می لرزه و خیسه تنش
خونه های دلمو یـكی یــكی سر می زنه
ای دو چشمون سیاه تو آتیش گردونِ من
این دوتا شعله ی وحشی چی می خوان از جون من؟
چی می خوان از جون من؟...

s@ba
14th April 2010, 09:20 PM
دشت پرواز تب ثانیه ها جاری بود
یک پرنده قفسش ساعت دیواری بود
شب به انگیزه ی پایان خودش پاسخ داد
ماه در مزرعه مشغول سحر کاری بود
پشت هر ثانیه ای تازه نشستم که هنوز
دلم آماده ترین قسمت بیداری بود
ساعت از سبز گذشت و دلم از حوصله پر
سهم کو؟ کو؟ ی دلم خلوت اجباری بود؟
تیک تاک از نفس افتاد ودلم پر پر زد
باز هم لحظه شماری ...وچه تکراری بود
سیب در چشم تو آغاز شد ودست شدم
چیدن چند غزل_گریه که ناچاری بود
من به پروانگی بخت خودم شک کردم
آبی روسری ات روی پرم جاری بود
روسری آبی من! سر به هوا مثل درخت
خاک من تشنه ی آن لحظه که می باری بود
کاش می شد سفری تا شب چشمان شما
وشما پنجره ها پاسخ تان آری بود

s@ba
14th April 2010, 09:21 PM
اینروزها بدون تو مثل جهنم است

چیزی شبیه چشم تو اینروزها كم است

من احتمال می دهم از دست رفته است

عشقی كه مال من شدنش سخت مبهم است

تنها تو با شرایط من جور می شوی

در این خزان سرد كه لبریز آدم است

برگردو شنبه های مرا روبراه كن

اوضاع زندگانی من سخت در هم است

بی تو تمام هفتة من درد می كند

تقویم من بدون شما نا منظم است

آه ای بهشت گمشده در كوچه های غم

اینروزها بدون تو مثل جهنم است

s@ba
14th April 2010, 09:21 PM
واژه هایم خسته اند,




و اگر واژه ی دل نواز و زلال نام تو نباشد،



نمی توانم شبیه باران بشوم,



و تن از خستگی برهانم،


وقتی حضور داری در خلوت كوچك من،


وقتی تو دست های ساكتم را از سمفونی باران می انباری،



وقتی دل ناموزون مرا به آهنگی اصیل می خوانی،


احساس می كنم گوش جهان آغشته به صدای ترنم تو است,


و من می توانم ،



می توانم با رگه های نور و صدا ریسمانی بسازم تا مرا به هر آنچه كه



می خواهم برسانند؛



به تو !

s@ba
15th April 2010, 11:49 AM
من ماندم و حلقه طنابی در مشت

بارفتن تو به زندگی کردم پشت

بگذار فردا برسد می شنوی

دیروز غروب عاشقی خود را کشت

s@ba
15th April 2010, 11:50 AM
من مرده‌ام ، نشان كه زمان ایستاده است و قلب من كه از ضربان ایستاده است

مانیتور كنار جسد را نگاه كن

یك خط سبز از نوسان ایستاده است

چون لخته‌یی حقیر نشان غمی بزرگ

در پیچ و تاب یك شریان ایستاده است

من روی تخت نیست ، من این‌جاست زیر سقف

چیزی شبیه روح و روان ایستاده است

شاید هنوز من بشود زنده‌گی كنم

روحم هنوز دل‌نگران ایستاده است

اورژانس كو؟ اتاق عمل كو؟ پزشك كو؟

لعنت به بخت من كه زبان ایستاده است

اصلا نیامدند ببینند مرده‌ام

شوك الكتریكی‌شان ایستاده است

فریاد می‌زنم و به جایی نمی‌رسد

فریادهام توی دهان ایستاده است

اشك كسی به خاطر من در نیامده

جز این سِرُم كه چكه‌كنان ایستاده است

شاید برای زل زدن‌ام گریه می‌كند

چون چشم‌هام در هیجان ایستاده است

ای وای دیر شد بدن‌ام سرد روی تخت

تا سردخانه یك دو خزان ایستاده است

آقای روح! رسمی شد دادگاه‌تان

حالا نكیر و منكرتان ایستاده است

آقای روح! وقت خداحافظی رسید

دست جسد به جای تكان ایستاده است



مرگ‌ام به رنگ دفتر شعرم غریب بود

راوی قلم به دست زمان ایستاده است:

یك روز زاده شد و حدودی غزل سرود

یادش همیشه در دل‌مان ایستاده است

یك اتفاق ساده و معمولی‌ست این
یك قلب خسته از ضربان ایستاده است

s@ba
15th April 2010, 11:50 AM
رو ساحل سرخ دلت اسم کسی رو حک نکن
به اینکه من دوست دارم حتی یه ذره شک نکن
بزار بهت گفته باشم که ماجرای ما و عشق
تقصیر چشمای تو بود ‌‌‌، وگرنه ما کجا و عشق ؟
سرم تو لاک خودم و دلم یه جو هوس نداشت
بس که یه عمر آزگار کاری به کار کس نداشت
تا اینکه پیدا شدی و گفتی ازاین چشمای خیس
تو دفتر ترانه هات یه قطره بارون بنویس
عشقمو دست کم نگیر درسته مجنون نمیشم
وقتی که گریه می کنی حریف بارون نمیشم
رو ساحل سرخ دلت اسم کسی رو حک نکن
به اینکه من دوست دارم حتی یه ذره شک نکن
هنوز یه قطره اشکتو به صد تا دریا نمی دم
یه لحظه با تو بودنو به عمر دنیا نمی دم
همین روزا بخاطرت به سیم آخر می زنم
قصه عاشقیمونو تو شهرمون جار می زنم

s@ba
15th April 2010, 11:51 AM
کبوتر شد و رفت
روی قبرم بنویسید کبوتر شد و رفت
زیر باران غزلی خواند ، دلش تر شد و رفت
چه تفاوت که چه خورده است غم دل یا سم
آنقدر غرق جنون بود که پر پر شد و رفت
روز میلاد ، همان روز که عاشق شده بود
مرگ با لحظه ی میلاد برابر شد و رفت
او کسی بود که از غرق شدن می ترسید
عاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت
هر غروب از دل خورشید گذر خواهد کرد
دختری ساده که یک روز کبوتر شد و رفت

s@ba
15th April 2010, 11:51 AM
چقدر خوب و روشن است نمای چشم های تو

نمیرسد ستاره ای به پای چشم های تو

به ماه خیره می شوم فقط و گریه می کنم

دلم که تنگ میشود برای چشم های تو

و هی مرور میکنم نگاه اول تو را

اگر نمی رسد به من صدای چشم های تو

تو تاکه پلک می زنی به سجده میرود دلم

به پیشگاه اعظم خدای چشم های تو

شبی خراب می شود حصارهای فاصله

و آب می شود دلم به پای چشم های تو

s@ba
15th April 2010, 11:52 AM
جز تو نمی گوید هیچ زمان کلام من


جر تو نمی شنودهیچ کس سلام من


در این جهان تیره ؛این سپهر کور


عشق تو می دمد هر لحظه بر تمام من


من می نهم هر چه دارم به پای تو


تا شعله ای شوی در شب مدام من


می خواهم از تو بنوشم جرعه جرعه نور


می خواهم از تو نور بگیرد ظلام من


بتاب بر لحظه های ناب عاشقی


بسوز هرچه جز توهست در قوام من


تو می شکنی آخر این زنجیر و بند و قفل


که سالیان سال گشته اند زندان و دام من


تو می شکوفی چون گل امید


در این شوره زار همیشه خام من

نازخاتون
16th April 2010, 12:41 AM
بدون تو چه پروازی
چه احساسی چه آوازی
تویی که از صدای من
شراب کهنه می سازی
بیا خوبم که میدانم در این بازی نمی بازی
نیاز را در خودم کشتم
که هرگز تا نشه پشتم
زدم بر چهره ام سیلی
که هرگز وا نشه مشتم
من آن خنجر به پهلویم
که دردم را نمی گویم
به زیر ضربه های غم
نیفتد خم به ابرویم
مرا این گونه گر خواهی دلت را آشیانم کن
من آن نشکستنی هستم
بیا و امتحانم کن
غرور ای ناجی حرمت
تو با من پابه پایی کن
بهنگام سقوط من
تو در من خودنمایی کن
من آن خورشید زرپوشم که با ظلمت نمی جوشم
بجز آغوش دریا را نمی گیرم در آغوشم
مرا گر اینگونه خوانی
دلت را آشیانم کن
من آن نشکستنی هستم بیا امتحانم کن
من آن دیوان پربارم
که در خود واژه ها دارم
درون دشت اندیشه بغیر از گل نمی کارم
من آن ابر بهارانم که از خاشاک بیزارم
بجز بر چهره گلها
نمی گریم نمی بارم

s@ba
19th April 2010, 01:36 PM
بزن باران بزن من تشنه ماندم
کویری خسته ام درمانده ماندم

فلک پای مرا بسته است اینجا
بزن در حسرت سبزینه ماندم

ملامت ها کشید این تن از این چرخ
من از اقبال کج بی چاره ماندم

ببر باران تو حسرت ها از این دل
پر از سر سبزیم من تشنه ماندم

مرا چشمی ست سوی ایزد خویش
به فریادم برس من یکه ماندم

مرا دستی ست سوی خالق خویش
مرا غرق دلی کن خسته ماندم

مرا یک گل اگر بودی چه بودی
بزن باران بزن بی قبله ماندم

s@ba
19th April 2010, 01:37 PM
پیداست هنوز شقایق نشدی

زندانی زندان دقایق نشدی

وقتی که مرا از دل خود می رانی

یعنی که تو هیچ وقت عاشق نشدی

زرد است که لبریز حقایق شده است

تلخ است که با درد موافق شده است

عاشق نشدی وگر نه می فهمیدی

پاییز بهاریست که عاشق شده است

s@ba
19th April 2010, 01:37 PM
بــه او بــگوــییــد دوســتــش دارم

بــه او کــه قــلــبــش بــه وســعــت دریــایــیــســت

کــه قــایــق کــوچــک دل من در آن غــرق شــده

بــه او کــه مــرا از ایــن زمــیــن خــاکــی بــه ســرزمــیــن نــور و شــعــر و تــرانــه بــرد

و چــشــمــهــایم را بــه دنــیــایی پــر از زیــبــایــی بــاز کــرد

هــنــور عــاشــقــتــریــنــم

هــنــوز عــاشــق تــریــنــم ای تــو تــنــها بــاور مــن

s@ba
19th April 2010, 01:37 PM
تو تنهایی
و من صدبار تنهاتر
تو میدانی که من جز با تو
با هرکس که باشم … باز تنهایم !
تو میدانی که این بغض فروخورده
به جز بر شانه های استوارت
جای دیگر وانخواهد شد
و میدانی که من یک عمر چشمانم به دربودست …
دلم امروز میخواهد
که این را هم بدانی که …
دگر تاب و توانم نیست
ببین … سردی دستانم زمستان را خجل کرده
و حتی اشک هم دیگر …
تسلی بخش غمها نیست
بیا که دیگر از دست خیالت هم گریزانم
بیا که سخت تنهایمhttp://static.cloob.com//public/images/smiles/2.gifhttp://static.cloob.com//public/images/smiles/3.gif

s@ba
19th April 2010, 01:38 PM
در باغ ِ صدا چشم ِ تو اندوه ِ تبر داشت



آرام و پریوار دل از آینه برداشت

صد بار خداوند به تعمید ِ تو آمد

تا زحمت ِ معشوقگی از دوش ِ تو برداشت

امروز که در دشمنیت هیچ شکی نیست

از سادگیم حالت ِ چشم ِ تو خبر داشت؟

نفرین به گناهی که در آن غوطهوری تو

تردید بر آن گریه که این دیدهی ِ تر داشت

تا "یرحمک الله" ِ دلم فاصلهای نیست

"قد قامت" ِ بالای ِ تو اینگونه نظر داشت

خوبا! غزلا! سنگدلا! میل ِ تو دارم

بدخواه ِ منا! آینهام ...شعر و هنر داشت...

بر زخم ِ دلم زخمهی ِ آواز ِ تو میزد

یک جرعه لبت حق ِ نمک داشت اثر داشت

s@ba
19th April 2010, 01:38 PM
من این شب زنده داری ، دوست دارم


پریشان روزگاری ، دوست دارم



بشهر من ، ز من بیگانه تر نیست


همین دور از دیاری ، دوست دارم



بیابان را ، که خلوتگاه انس است


چو آهوی فراری ، دوست دارم



بپای خویشتن برخاستن را


بدون ، دستیاری دوست دارم




نظر بازم ، ز هر گلشن گلی را


چو مرغان بهاری ، دوست دارم




ترا هم با همه نامهربانی


عزیزم ، آری آری ، دوست دارم



به امید وصالت زنده ماندم


من این چشم انتظاری ، دوست دارم



بدامانت چو آویزم به مستی


ز خود بی اختیاری ، دوست دارم



برای دیدنت ، رخصت نخواهم


من این بی بند و باری ، دوست دارم



نمیگیرم بیک جا یکدم آرام

چو طوفان ، بیقراری دوست دارم

s@ba
19th April 2010, 01:39 PM
ما آزموده ایم درین شهر بخت خویش

بیرون كشید باید ازین ورطه رخت خویش

از بس كه دست مى گزم و آه مى كشم

آتش زدم چو گل به تن لخت لخت خویش

وقتست كز فراق تو وز سوز اندرون

آتش در افكنم به همه رخت و پخت خویش

دوشم ز بلبلى چه خوش آمد كه مى سرود

گل گوش پهن كرده ز شاخ درخت خویش

كاى دل تو شاد باش كه آن یار تندخو

بسیار تند روى نشیند ز بخت خویش

خواهى كه سخت و سست جهان بر تو بگذرد

بگذر ز عهدسست و سخنهاى سخت خویش

اى حافظ ار مراد میسر شدى مدام

جمشید نیز دور نماندى ز تخت خویش

s@ba
19th April 2010, 01:39 PM
ای یوسف خوش نام ما، خوش می روی بر بام ما

ای در شکسته جام ما، ای بر دریده دام ما

ای نور ما، ای سور ما، ای دولت منصور ما

جوشی بنه در شور ما تا می شود انگور ما

ای دلبر و مقصود ما، ای قبله و معبود ما

آتش زدی در عود ما، نظاره كن در دود ما

ای یار ما عیّار ما، دام دل خمّار ما

پا وا مكش از كار ما، بستان گرو دستار ما

در گل بمانده پای دل، جان می دهم چه جای دل!

وز آتش سودای دل، ای وای دل ای وای ما

s@ba
20th April 2010, 09:17 PM
آیینه پرسید که چرا دیر کرده است
نکند دل دیگری او را سیر کرده است
خندیدم و گفتم او فقط اسیر من است
تنها دقایقی چند تأخیر کرده است
گفتم امروز هوا سرد بوده است
شاید موعد قرار تغییر کرده است
خندید به سادگیم آیینه و گفت
احساس پاک تو را زنجیر کرده است
گفتم از عشق من چنین سخن مگوی
گفت خوابی سال‌ها دیر کرده است
در آیینه به خود نگاه می‌کنم ـ
آه!!! عشق تو عجیب مرا پیر کرده است
راست گفت آیینه که منتظر نباش
او برای همیشه دیر کرده است

s@ba
20th April 2010, 09:17 PM
آنقدر از مقابل چشم تو رد شدم
تا عاقبت ستاره شناسی بلد شدم
منظومه ای برابر چشمم گشوده شد
آن شب که از کنار چشم تو آرام رد شدم
گم بودم از نگاه تمام ستارگان
تا اینکه با دو چشم سیاهت رصد شدم
دیدم تو را در آینه و مثل آینه
من هم دچار ِ از تو چه پنهان ، حسد شدم
شاید به حکم جاذبه ، شاید به جرم عشق
در عمق چشمهای تو حبس ابد شدم
شاعر شدم همان که تو را خوب می سرود
مثل کسی که مثل خودش می شود شدم
در حیرتم چگونه ، چرا در نگاه تو
دیروز خوب بودم و امروز بد شدم

s@ba
20th April 2010, 09:18 PM
صدا كن مرا http://static.cloob.com//public/images/smiles/16.gif
صدای تو خوب استhttp://static.cloob.com//public/images/smiles/16.gifhttp://static.cloob.com//public/images/smiles/16.gif
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبیست كه در انتهای صمیمیت حزن می روید@};-@};-@};-
در ابعاد این عصر خاموش ...http://static.cloob.com//public/images/smiles/16.gifhttp://static.cloob.com//public/images/smiles/16.gifhttp://static.cloob.com//public/images/smiles/16.gifhttp://static.cloob.com//public/images/smiles/16.gif

s@ba
22nd April 2010, 06:57 AM
دروغ راستین من پر از حقیقتی عجیب

حقیقت نگاه تو پر از دروغ دلفریب

خیال آشنای تو تجسم دو چشمه اشک

غم و فراق و بی کسی ز عشق تو مرا صلیب

نگاه عاشقانه ات ورود زندگی به مرگ

تبسمی که می کنی برای دردها طبیب

تمام آرزوی شب شبیه چشم تو شدن

سیاه چاله دلت هوای عاشقی غریب

صدای سبز زندگی صدای خنده های تو

ز دوریت بهار من دلم نمی شود شکیب

تو باش تا که زندگی دوباره زندگی کند

و یا برو مرا بکش دوباره بر همان صلیب

s@ba
22nd April 2010, 06:57 AM
ای مهربان تر از برگ در بوسه‌های باران
بیداری ستاره ، در چشم جویباران
آیینه ی نگاهت؛ پیوند صبح و ساحل
لبخندِ گاه گاهت ؛ صبح ِ ستاره باران
بازآ که در هوایت ، خاموشی جنونم
فریادها بر انگیخت از سنگ ِ کوهساران
ای جویبار ِ جاری ! زین سایه برگ مگریز
کاین گونه فرصت از کف ، دادند بی شماران
گفتی : "به روزگاری مهری نشسته بر دل!"
"بیرون نمی‌توان کرد، حتی به روزگاران"
بیگانگی ز حد رفت، ای آشنا مپرهیز
زین عاشق ِ پشیمان، سرخیل شرمساران
پیش از من و تو بسیار ، بودند و نقش بستند
دیوار ِ زندگی را زین گونه یادگاران
وین نغمه ی محبت، بعد از من و تو ماند
تا در زمانه باقیست آواز ِ باد و باران

s@ba
22nd April 2010, 06:57 AM
نه از قبیله ابرم نه از تبار کویرم

که بی بهانه بگریم وبیترانه بمیرم

ستاره ای به درخشندگی ماه که دیری است

به دست توده ای از ابرهای تیره اسیرم

فرو نمیکشد این آب آتش عطشم را

خوشا که باز بیفتد به چشمه سار مسیرم

دلم گرفته برایت ولی اجازه ندارم

که از نسیم و پرنده سراغی از تو بگیرم

براستی که عزیزم منی که مردم این شهر

از اوج فله عزت کشیده اند به زیرم

چگونه دست کسی را بدوستی بفشارم

چگونه حرمت کسی را به آتش بپذیرم

s@ba
24th April 2010, 08:54 PM
ای به عالم کرده پیدا راز پنهان مرا
من کیم کز چون تویی بویی رسد جان مرا
جان و دل پر درد دارم هم تو در من می‌نگری
چون تو پیدا کرده‌ای این راز پنهان مرا
ز آرزوی روی تو در خون گرفتم روی از آنک
نیست جز روی تو درمان چشم گریان مرا
گرچه از سرپای کردم چون قلم در راه عشق
پا و سر پیدا نیامد این بیابان مرا
گر امید وصل تو در پی نباشد رهبرم
تا ابد ره درکشد وادی هجران مرا
چون تو می‌دانی که درمان من سرگشته چیست
دردم از حد شد چه می‌سازی تو درمان مرا
جان عطار از پریشانی است همچون زلف تو
جمع کن بر روی خود جان پریشان مرا

s@ba
27th April 2010, 02:33 PM
به مجنون کسی گفت کای نیک پی
چه بودت که دیگر نیـائی بـه حـــی

مگــر در سرت شـور لیــلی نماند؟
خیالت دگـــر گـشت و میلی نمـاند؟

چو بشـنید، بیـچـاره بـگـریست زار
کـه ای خواجـه دستـم ز دامــن بـدار

مـرا خــود دلـی دردمند اسـت ریـش
تو نیزم نـمـک بر جـراحت مــریـش

نه دوری دلیـل صبــوری بـــود
که بسـیـار دوری ضــروری بـــود

بـگفت ای وفـــادار فـــــرخـــنده روی
پیامــی کـه داری بـه لیـلـی بـگوی

بگفتا مبــر نـام من پـیـش دوســت
که حیفسـت نـام مــن آنـجـا که اوست

s@ba
27th April 2010, 02:34 PM
تو را خواهم، اگر چه خود پرستی
به زیر بالِ پروانه نشستی
به هر لحظه که این را با تو گفتم
پریشان دیدمت، از جای جستی

برای خود پری از نور ساختم
سراسیمه به راهی دور تاختم
چنان پرواز کردم تا رهی دور
تو را دیدم ولی هیهات کور یافتم

به هنگام وصالم آهنگ نواختی
تو را دیدم برایم شعر ساختی
به من گفتی برو اینک ز یادم
بگفتم دیر است مرا در دام انداختی

s@ba
27th April 2010, 02:35 PM
اگر مانده بودی تو را تا به عرش خدا می رساندم
اگر مانده بودی تو را تا دل قصه ها می کشاندم
اگر با تو بودم به شب های غربت که تنها نبودم
اگر مانده بودی ز تو می نوشتم تو را می سرودم
مانده بودی اگر نازنینم زندگی رنگ و بوی دگر داشت
این شب سرد و غمگین غربت با وجود تو رنگ سحر داشت
با تو این مرغک پر شکسته مانده بودی اگر بال و پر داشت
با تو بیمی نبودش ز طوفان مانده بودی اگر همسفر داشت
هستیم را به آتش کشیدی سوختم من ندیدی ندیدی
مرگ دل آرزویت اگر بود مانده بودی اگر می شنیدی
با تو دریا پر از دیدنی بود شب ستاره گلی چیدنی بود
خاک تن شسته در موج باران در کنار تو بوسیدنی بود
بعد تو خشم دریا و ساحل بعد تو پای من مانده در گل
مانده بودی اگر موج دریا تا ابد هم پر از دیدنی بود
با تو و عشق تو زنده بودم بعد تو من خودم هم نبودم
بهترین شعر هستی رو با تو مانده بودی اگر می سرودم

@};-@};-@};-@};-@};-@};-@};-@};-

s@ba
27th April 2010, 02:35 PM
به من نگاه کن واسه ی یه لحظه
نگات به صد تا آسمون می ارزه
من از خدامه بکشم نازتو
تا بشنوم یه لحظه آوازتو
من از خدامه پیش تو بمونم
جواب حرفاتو خودم بخونم
من از خدامه بمونم دیوونه ات
سر بذارم رو شهر امن شونه ات
من از خدامه بمونی کنارم
منکه به جز تو کسی رو ندارم
من از خدامه که نباشه دوری
فقط دلم می خواد بگی چه جوری
من از خدامه که یه روز دعامون
بره تو آسمون پیش خدامون
به عشق اونکه بعد اون همه درد
خدا یه بار نگاهی هم به ما کرد

s@ba
27th April 2010, 02:36 PM
من سكوت مبهمه یه خواهشم
بنده ی فلسفه ی نوازشم
تو تمامی سرود بودنی
لحظه ی خدایی سرودنی
آشنای بهترین ترانه ها
قهرمان قصه و فسانه ها
خیلی وقته دوباره تنگه دلم
تشنه ی شنیدن زنگه دلم
تا بپیچه توی گوش من صدات
صدای قشنگ و خوب خنده هات
آره سخت می دونم جدایی ها
قصه ی غصه ی آشنایی ها
اما می دونم یه روز می بینمت
از درخت غصه ها می چینمت
شاخ بید سر راتو می شكنم
پهلوون قصه های تو منم

s@ba
27th April 2010, 02:38 PM
بذار شب چشماشو رو هم بذاره
تا بگم چقدر دلم دوست داره
نمی گم اندازه ی ستاره ها
نمی گم تو رو می خوام قدر خدا
من تو رو قد خودت دوست دارم
زندگیمو روی چشمات می ذارم
تو دلت شكستنی مثل صداست
تو وجودت چیزی غیر از آدماست
تو باید گل می شدی تو باغ نور
تو زیادی واسه این چشمای شور

s@ba
27th April 2010, 02:39 PM
گل من گوش کن عزیزم گلدونت برات می خونه
تو کدوم باغ قشنگی ریشه هات زده جوونه
می دونم وسعت گلدون واسه تو کوچیک و تنگ بود
با تموم سادگیهاش واسه من اما قشنگ بود
گل من رفتی و گلدون می خونه برات عروسک
تو به آرزوت رسیدی باغ خوشبختی مبارک
اما گاهی من می ترسم که تو اونجا خوش نباشی
نکنه غصه بیاد و گل من پژمرده باشی
گل من خبر نداری دل گلدونت می گیره
اگه تو پژمرده باشی گلدونت برات می میره
گل من نگو که اونجا دل تو برام می گیره
گل من نگو شکستی گلدونت برات بمیره
نکنه لگد شه ساقه ات زیر پای هر غریبه
ساده دل نباش گل من که دنیا پر از فریبه
نکنه یه وقت شکستی آخ داره اشکام می ریزه
نمی دونی خاطر تو واسه من چقدر عزیزه

s@ba
27th April 2010, 02:39 PM
اگه برم اگه برم رنگ گریه با صدامه
اگه نرم اگه نرم روز مرگ خنده هامه
نمی تونم رها کنم خودمو از این اسیری
کجا برم کجا برم زنجیر غمت به پامه
به من بگو بگو به من
دیروز برات چی بودم عروس حجله بسته
امروز برات چی هستم عروسک شکسته
دستای تو دیگه دست یه مهربون نیست
حرفای تو دیگه حرف یه همزبون نیست
آی چه می دونی چه دردیه
تو کاسه ی سیاه و مات چشم عروسک
آی چه می دونی چه حرفیه
رو لبای غمزده ی بی خشم عروسک
فانوس بزرگ عشق تو بی فروغ بود
حرفای قشنگت مثل خودت دروغ بود
عروسک شکسته ای که همه تنش نگاهه
بخاطر نگاه تو چشم شیشه ایش به راهه
وقتی میای زمستونش پر لاله های سرخه
وقتی می ری بهارشم پر لاله ی سیاهه

s@ba
27th April 2010, 02:39 PM
منكه پاییز تنم زخمی باده
دلم حسرت كش لحظه ای شاده
عطر باغ تن تو ساده ی ساده
به تن مرده ی من زندگی داده
به چشمای تو بسته زندگیشو
تمام باور و دلبستگیشو
تو می تونی با دو دست گرم عاشق
بگیری از نگاهم خستگیشو
برای دل افتاده یه اتفاق ساده
به سادگی دل من دل به دل تو داده

s@ba
27th April 2010, 02:40 PM
از روزی كه تو اومدی هم غمه هم اوج خروش
چقدر میترسم كه تو هم باشی فقط یه مشت دروغ
تو خوبی اما من بد عادت نكردم به خوشی
چه بد میشه اگه تو هم اونی كه میگی نباشی
تو رو جون ستاره ها نایی ندارم بشكنم
اگه نمیخوای بمونی بگو دلم رو بكنم
تو رو خدا جون گلا نخواه بره آب از سرم
اگه میخوای بازی كنی تو رو خدا بذار برم … بذار برم …بذار برم
كاشكی یه…. رو اگه بن بست خوبه آخره
كاشكی نشه شاید بشه اگه بگم شاید نره
چه آدمای كه اومدن رفتن و ما موندیم و بس
سهم من از آرزوها فقط عذاب خاطرست

s@ba
27th April 2010, 02:41 PM
تو را می خواهم و دانم كه هرگز
به كام دل در آغوشت نگیرم
تویی آن آسمالن صاف و روشن
من این كنج قفس مرغی اسیرم
ز پشت میله های سرد تیره
نگاه حسرتم حیران به رویت
در این فكرم كه دستی پیش آید
و من ناگه گشایم پر به سویت
در این فكرم كه در یك لحظه غفلت
از این زندان خاموش پر بگیرم
به چشم مرد زندانبان بخندم
كنارت زندگی از سر بگیرم
در این فكرم من و دانم كه هرگز
مرا یارای رفتن زین قفس نیست
اگر هم مرد زندانبان بخواهد
دگر از بهر پروازم نفس نیست
ز پشت میله ها هر صبح روشن
نگاه كودكی خندد به رویم
چو من سر می كنم آواز شادی
لبش با بوسه می آید به سویم
اگر ای آسمان خواهم كه یك روز
از این زندان خامش پر بگیرم
به چشم كودك گریان چه گویم
ز من بگذر كه من مرغی اسیرم
من آن شمعم كه با سوز دل خویش
فروزان می كنم ویرانه ای را
اگر خواهم كه خاموشی گزینم
پریشان می كنم كاشانه ای را

s@ba
27th April 2010, 02:41 PM
پای تو در میون باشه ماهو شکارش میکنم
شبو به آتیش می کشم روزو بیدارش می کنم
خورشید اگه نگات کنه نورو به زانو مِیشونم
گندمی شونه هاتو با پر قو می پوشونم
هزارهزار لیلی شهر مجنون یک نگاهمن
قطار قطار قلندرا ملتمس پناهمن
من که با گوشه نگام لیلی رو مجنون می کنم
پای تو باشه نازنین جونمو قربون می کنم
من که زمین به زیر پام به زیر بار منته
حیرون یک نگاهتم که یک کمش غنیمته
اگر که شازدم اگه خان رعیتم برای تو
اگر که ابریشمیم گلیم زیر پای تو
پای تو در میون باشه کوهو خرابش می کنم
قایق درد و قصه رو نقش بر آبش می کنم
دردارو جارو می کنم قصه رو پارو می کنم
نباشه اون جور که میخوای دنیا رو وارون می کنم

hoora
30th April 2010, 09:44 PM
عاشقان را خوشدلی تقدیر نیست/با چنین تقدیر بد تدبیر نیست

از غمش با دود و دم همدم شدم/باده نوش غصه ی او من شدم

مست و مخمور و خراب از غم شدم/ذره ذره آب گشتم، کم شدم

آخر آتش زد دل دیوانه را.......

آخر آتش زد دل دیوانه را/سوخت بی پروا پر پروانه را

hoora
30th April 2010, 09:44 PM
عشق من از من گذشتی، خوش گذر/بعد از این حتی تو اسمم را نبر

خاطراتم را تو بیرون کن ز سر/دیشب از کف رفت، فردا را نگر

آخر این یکبار از من بشنو پند/بر من و بر روزگارم دل مبند

عاشقی را دیر فهمیدی چه سود؟/عشق دیرین گسسته تار و پود

گرچه آب رفته باز آید به رود/ماهی بیچاره اما مرده بود........

بعد از این هم آشیانت هر کس است.......

بعد از این هم آشیانت هر کس است/باش با او، یاد تو ما را بس است.....

s@ba
2nd May 2010, 01:30 PM
ذهن را درگیر با عشقی خیالی کردو رفت
جمله های واضح دل را سوالی کرد ورفت
چون رمیدنهای آهو، ناز کردنهای او
دشت چشمان مرا حالی به حالی کردو رفت
کهنه ای بودم برای اشکهای این وآن
هرکسی ما را به نوعی دستمالی کردورفت!
ابر هم در بارشش قصد فداکاری نداشت
عقده در دل داشت؛روی خاک خالی کردورفت
آرزویم با تو بودن بود،کوشیدم،ولی
واقعیت را به من تقدیرحالی کرد و رفت

s@ba
2nd May 2010, 01:31 PM
من ترانه می سرایم

تو ترانه می نوازی

در ترانه های من اشك است و بی قراری

یك بغل از آرزوهای محالی...

تا ابد چشم انتظاری...

فکر پایان و جدایی...

ترسم از این است که شاید

در نگاهت من بیابم ردی از یک بی وفایی...

s@ba
3rd May 2010, 07:09 PM
باز هم با نام تو افسانه ای گلریز شد
باز هم در سینه ام عشق تو شور انگیز شد
باز هم همراه بوی میخک و محبوبه ها
خاطراتم پر کشید با یاد تو در کوچه ها
باز هم وقتی نگاهت گیرد از من فاصله
دیده ام می بارد اما نم نم و بی حوصله
باز قلب پنجره بر روی من وا میشود
باز هم پروانه ای در باغ پیدا میشود
باز هم لای کتابم مینهم یک شاخه یاس
میکنم بهر پیامی قاصدک را التماس
باز هم در هر شفق دلتنگ و دلگیر میشوم
باز هم با یاد تو سرشار رویا میشوم

s@ba
9th May 2010, 11:41 AM
من روز خویش را
با افتاب روی تو ،
کز شرق خیال دمیده است ،
اغاز میکنم
ان لحظه ها که مات
در انزوای خویش
یا در میان جمع
خاموش مینشینم :
موسیقی نگاه ترا گوش میکنم ،
گاهی میان مردم در ازدحام شهر
غیر از تو ،
هر چه هست فراموش میکنم

s@ba
9th May 2010, 11:42 AM
بوی موهات زیر بارون
بوی گندم زار نمناك
بوی سبزه زار خیس
بوی خیس تنه خاك
جاده های مهربونی
رگای آبی دستات
غم بارون غروب
ته چشمات تو صدات
قلب تو شهر گل یاس
دست تو بازار خوبی
اشك تو باران روی
مرمر دیوار خوبی
یاد بارون و تن تو
یاد بارون و تن خاك
بوی گل تو شوره زار
بوی خیس تنه خاك

s@ba
9th May 2010, 11:43 AM
تو از دردی كه افتادست بر جانم چه می دانی؟

دلم تنها تو را دارد ولی با او نمی مانی

تمام سعی تو كتمان عشقت بود در حالی

كه از چشمان مستت خوانده بودم راز پنهانی

فقط یك لحظه آری با نگاهی اتفاق افتاد

چرا عاقل كند كاری كه بازآرد پشیمانی؟

s@ba
9th May 2010, 11:44 AM
بارانی
با همه ی بی سر و سامانی ام
باز به دنبال پریشانی ام
طاقت فرسودگی ام هیچ نیست
در پی ویران شدنی آنی ام
آمده ام آن لحظه ی توفانی ام
دلخوش گرمای آسی نیستم
آماده ام تا تر بسوزانی ام
آمده ام با عطش سالها
تا تو آمی عشق بنوشانی ام
ماهی برگشته ز دریا شدم
تا آه بگیری و بمیرانی ام
خوبترین حادثه می دانمت
خوبترین حادثه می دانی ام
حرف بزن ابر مرا باز آن
دیرزمانی است آه بارانی ام
حرف بزن حرف بزن سالهاست
تشنه ی یك صحبت طولانی ام

s@ba
9th May 2010, 11:44 AM
شب آه آرام تر از پلك تو را می بندم
تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست
محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست
از تو تا ما سخن عشق همان است آه رفت
آه در این وصف زبان دگری گویا نیست
بعد تو قول و غزل هاست جهان را اما
غزل توست آه در قولی از آن ما نیست
تو چه رازی آه بهر شیوه تو را می جویم
تازه می یابم و بازت اثری پیدا نیست
شب آه آرام تر از پلك تو را می بندم
در دلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست
این آه پیوست به هر رود آه دریا باشد
از تو گر موج نگیرد به خدا دریا نیست
من نه آنم آه به توصیف خطا بنشینم
این تو هستی آه سزاوار تو باز اینها نیست

s@ba
9th May 2010, 11:45 AM
آمدی خوب من ،در نقابی ! مخفی ،
نه نظری ،
نه اثری !
وای بر تو !
وای بر من !
مهربانی به قدر گل کاشتنی
نمی ارزید ،
که دریغ کردی !
بگذار وبگذریم ،
که روزگار می چرخد...
گهی به کام وگه به نام...!

s@ba
9th May 2010, 11:47 AM
سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم
رنگ رخسـاره خبر می‌دهد از حال نهانم


گاه گویم که بنالـــــــــم ز پریشـــــانی حالم
بازگویم که عیان است، چه حاجت به بیانم


هیچم از دنیی و عقبی نبرد گوشه ی خاطــر
که به دیدار تو شغل است و فراغ از دو جهانم


گر چنان است که روی من مسکین گدا را
به در غیـــــــــــر ببینی، ز در خویش برانم


من در اندیشه ی آنم که روان بر تو فشانم
نه در اندیشه که خود را ز کمندت برهـــانم





گر تو شیرین زمانی، نظری نیز به من کن
که به دیوانگی از عشق تو فرهـــاد زمانم


نه مرا طاقت غربت، نه تو را خاطـــــر قربت
دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندانم


من همان روز بگفتم که طریق تو گرفتم
که به جانان نرسم تا نرسد کار به جانم


درم از دیده چکان است به یاد لب لعلــت
نگهی باز به من کن که بسی دُر بچکانم


سـخن از نیمه بریدم که نگه کردم و دیدم
که به پایان رسدم عمر و به پایان نرسانم

s@ba
9th May 2010, 11:47 AM
روی آن شیشه تب دار تو را (( ها )) کردم

اسم زیبای تورابانفسم جا کردم

شیشه بد جور دلش ابری و بارانی شد

شیشه را یك شبه تبدیل به دریا کردم

با سر انگشت کشیدم به دلش عکس تو را

عکس زیبای تو را سیر تماشا کردم

s@ba
9th May 2010, 11:48 AM
می خواست با تو رخت سفر در بیاورد
از چشمهای خیس تو سر در بیاورد
«من آمدم» بگوید و اندوه کهنه را
از ذهن خاک خورده ی در، در بیاورد
می خواست جوجه باشد و هی جیک جیک جیک…
در آسمان عشق تو پر در بیاورد
حتی اگر عقاب ببارد از آسمان
حتی اگر که عشق پدر در بیاورد
سخت است جوجه باشی و دیوانگی کنی
این بار مرگ دبه اگر در بیاورد…

برای . . .

s@ba
9th May 2010, 11:48 AM
تو اگه قصه بخوای دل پر غصه بخوای
همه شهر برات قصه می گن
قصه از این دل پر غصه می گن
پس بزار منم برات قصه بگم

بگم ای همدم من توی این دشت بزرگ كه بهش دنیا میگن
چرا من مثل یه شب كور سیاه باید از نور گریزون باشم
یا چرا مثل یه زنبور نحیف باید از باد هراسون باشم
چرا پس دست نوازشگر باد خرمن زلف منو شونه نكرد
یا چرا شادی دنیای شما تو دل غم زده ام خونه نكرد
چرا من مثل یه خنیاگر پیر باید از دور زمان دور باشم
یا كه چون شبنم پاییزی صبح خالی از تابش یه نور باشم


http://i34.tinypic.com/70awzt.jpg

s@ba
21st May 2010, 05:29 PM
خانمانـسوز بود آتـــــش آهـــــی گاهـــــی
ناله ای میشکند پشت سپاهیگاهی

گر مقـدّر بشود سـلک ســــلاطــین پویـــد
سالک بی خــــبر خفـته براهــی گاهی

قصه یوسف و آن قوم چه خوش پنـدی بود
به عزیزی رسد افتـــاده به چاهی گاهی

هستی ام سوختی از یک نظر ای اختر عشق
آتـــش افروز شود برق نگــــاهی گاهی

روشنی بخش از آنم که بسوزم چون شمع
رو سپیدی بود از بخت سیاهی گاهی

عجبی نیـست اگر مونس یار است رقـیب
بنشـیند بر ِ گل، هرزه گیــــاهی گاهی

چشـم گریـــــان مرا دیدی و لبخـــــند زدی
دل برقصد به بر از شوق گنـاهی گاهی

اشک در چشـم ، فریبـــنده ترت میـــبینـم
در دل موج ببـــــین صورت ماهی گاهی

زرد رویــــی نبــــود عیـــــب، مرانم از کوی
جلـــوه بر قریه دهد، خرمن کاهی گاهی

دارم امیّـــــد که با گریه دلــت نرم کنـــــم
بهرطوفانزده، سنگی است پناهی گاهی

s@ba
21st May 2010, 05:32 PM
http://urfile.net/files/aa05pmv0zwjljhrltrrz.jpg
.
.
.
ما سرگردان میان آسمان و زمین
به دنبال نشانی از تو ...
.
.
.
تو آن دورها ایستاده ای
بی تفاوت !!!
.
.
.
مهربانی ات را پنهان میکنی
آنقدر که باورهایمان رنگ ناباوری بگیرد ...!

s@ba
21st May 2010, 05:33 PM
http://www.blogfa.com/photo/m/manmordeham.jpg

در اتاقی که به اندازهء یک تنهاییست
دل من
که به اندازهء یک عشقست
به بهانه های سادهء خوشبختی خود مینگرد
به زوال زیبای گل ها در گلدان
به نهالی که تو در باغچهء خانه مان کاشته ای
و به آواز قناری ها
که به اندازهء یک پنجره میخوانند ....

s@ba
21st May 2010, 05:34 PM
زیر باران می روم

و هم نوا با گریه ی آسمان می گریم

تا کسی اشک های مرا نبیند

زیر باران می روم

و فریاد می زنم

تا صدای فریادم با فریاد آسمان یکی شود

زیر باران می روم

تا ناله های دلم با ناله های باد یکی شود

و کسی شاهد شکستن روح خسته ام نباشد






http://i9.tinypic.com/503idex.jpg

s@ba
21st May 2010, 05:47 PM
اینچنین شب در غم
در پی عشق گرانم
میگذرم از همه نور
من پی درد درازم

همه دنیایم گور

گذر از جاده ی عشق
همچنان میسوزاند
این لب خسته ی من
همچنان میخواند

از درد دل بی درمان

s@ba
21st May 2010, 06:01 PM
کی گفته که ما اینجا خوشبخت ترینیم
بی غصه ترین طایفه روی زمینیم
تو خاک نشین هستی و ما عرش نشینیم
کی گفته که در اینجا از غم اثری نیست
از بی کسی و درد جدایی خبری نیست
از بی کسی و درد جدایی خبری نیست

صحبت ز بهار و چمن و آب و هوا نیست
این شهر بهاران زده خواب دل ما نیست
صحبت ز کجا زیستن ما و شما نیست
در بستر مرگ است بیمار و دوا نیست
در بستر مرگ است بیمار و دوا نیست

http://i34.tinypic.com/23itmh1.jpg

s@ba
21st May 2010, 07:33 PM
چشمان‌ات راز ِ آتش است


و عشق‌ات پیروزی‌ی ِ آدمی‌ست
هنگامی که به جنگ ِ تقدیر می‌شتابد.


و آغوش‌ات
اندک جائی برای ِ زیستن
اندک جائی برای ِ مردن



و گریز ِ از شهر



که با هزار انگشت



به‌وقاحت


پاکی‌ی ِ آسمان را متهم می‌کند.


کوه با نخستین سنگ‌ها آغاز می‌شود
و انسان با نخستین درد.


در من زندانی‌ی ِ ستم‌گری بود
که به آواز ِ زنجیرش خو نمی‌کرد ــ
من با نخستین نگاه ِ تو آغاز شدم.

s@ba
24th May 2010, 01:53 PM
یــه روز اومــدی مــثــل مــوج دریــا
بــوی پــیــرهــنــت مــثــل خــواب و رویــا
ســایــه هــای مــا رو شــنــای ســاحــل
پــا بــه پــا بــی صــدا غــرق تــمــنــا
یــه روز اومــدی تــو ســکــوت ســردم
ســر بــه راه شــد ایــن دل دوره گــردم
حــالا چــی شــده کــه مــی خــوای جــدا شــی
چــی شــده تــو بــگــو مــن چــه کــردم
حــالا بــاز مــن و نــســیــم و مــوج دریــا
مــی مــونــیــم بــدون تــو غــریــب و تــنــها
بــه خــدا بــی تــوی صــدف شــکــســتــم

دوبــاره تــو بــاد مــوهــاتــو رهــا کــن
مــنــو راهــی شــب قــصــه هــا کــن
مــی مــیــرم واســه تــب تــنــد لــبــهــات
دوبــاره زیــر لــب اســمــمــو صــدا کــن
اشــکــمــو پــاک کــن از گــونــه ی مــن
ســر بــذار بــاز روی شــونــه ی من



http://up.iranblog.com/Files/93cd22ca9f404a8688e4.jpg

s@ba
25th May 2010, 09:58 PM
http://www.blogfa.com/photo/t/tina90.jpg

من نمی دانم چرا زیر آن افق های بلند

وز سر کوه های به هم پیوسته ی شهر

هیچ جایی نیست که صدای فریاد مرا پذیرا باشد...؟

s@ba
25th May 2010, 10:00 PM
دنیا که آمد گریه‌هایش مثل من بود
مثل من او هم خسته از زندان تن بود
دنیا بزرگ و او بزرگ و …تر شد از عشق
دنیا که بیش از آنچه باید دل‌شکن بود…
می‌خواست مانند تو باشد، نشکند زود
دنیا اگر یادش نمی‌
افتاد: زن بود
دیگر نگو: «بین من و تو فاصله نیست»
حتی اگر قدر همین یک پیرهن… ، بود!

می‌میرم اما نه برایت، کاش، ای کاش
مردن دروغی مثل دنیا آمدن بود…

s@ba
26th May 2010, 06:09 PM
می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه ی خویش
به خدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه خویش
می برم ، تا که در آن نقطه دور
شستشویش دهم از رنگ نگاه
شستشویش دهم از لکه ی عشق
زین همه خواهش بیجا و تباه
می برم تا ز تو دورش سازم
ز تو ای جلوه ی امید محال
می برم زنده بگورش سازم
تا از این پس نکند یاد وصال
ناله می لرزد ، می رقصد اشک
آه ، بگذار که بگریزم من
از تو ، ای چشمه ی جوشان گناه
شاید آن به که بپرهیزم من
بخدا غنچه ی شادی بودم
دست عشق آمد و از شاخم چید
شعله آه شدم ، صد افسوس
که لبم باز بر آن لب نرسید
عاقبت بند سفر پایم بست
می روم ، خنده به لب ، خونین دل
می روم از دل من دست بدار
ای امید عبث بی حاصل

s@ba
26th May 2010, 06:10 PM
نام تو را آورده ام دارم عبادت می کنم
گرد نگاهت گشته ام دارم زیارت می کنم

دستت به دست دیگری از این گذشته کار من
اما نمی دانم چرا دارم حسادت می کنم

گفتی دلم را بعد از این دست کس دیگر دهم
شابد تو با خود گفته ای دارم اطاعت می کنم

من عاشق چشم توام تو مبتلای دیگری
دارم به تقدیر خودم چندیست عادت می کنم

گفتی محبت کن برو باشد خداحافظ ولی
رفتم که تو باور کنی دارم محبت می کنم

s@ba
26th May 2010, 06:11 PM
گریه کردم گریه کردم

اما دردمو نگفتم

تکیه دادم به غرورم

تا دیگه از پا نیافتم

8->8->8->

s@ba
26th May 2010, 09:04 PM
شبی بهانه ی من شو برای بیداری
نگو! دوباره برایم بهانه ای داری

تمام فکر منی و نیامدی حتی
به شب نشینی این خوابهای افکاری

خیال با تو نبودن هنوز هم سخت است
هنوز با همه ی روز های تکراری

مرا ببخش اگر بی اجازه وارد شد
کسی به خانه ی دل از شکاف دیواری!

چه راه سرد و غریبیست راه من بی تو
شبیه مرگ و یا ازدواج اجباری!

نمیشود بروم خسته ام... نمیفهمی؟؟!
چه لذتیست که اینقدر مردم آزاری؟

و حرف آخر من این که تا ابد ممنون.
برای آن همه اشکی که بی تو شد جاری

s@ba
26th May 2010, 09:05 PM
روزنامه پیچیدم ، توی جعبه ای گذاشتم
خوب و محكم اونو بستم ، راه دیگه ای نداشتم

بردمش اداره ی پست ، دادمش برات بیارن
دل ُتحویل نگرفتن ، پیش ِبسته ها بزارن

گیر دادن دلت بزرگ ِ، نمی شه اونو فرستاد
مونده بودم چه كنم من ، دل من یاد تو افتاد

یاد ِاون روزی كه قلبت یه دفعه مثل یه سنگ شد
خاطراتت یادم اومد، دل ِمن دوباره تنگ شد

حالا من این دل ِتنگ ُمیدمش برات بیارن
این دفعه می شه فرستاد ، انگاری حرفی ندارن

دل ِمن قد ِیه دنیا تو رو دوست داره همیشه
پیش ِمن باشی، نباشی، عاشق ِهیشكی نمی شه

s@ba
28th May 2010, 08:04 PM
چرا نگاه نکردم







میان پنجره و دیدن همیشه فاصله­ای است





چرا نگاه نکردم





آری آغاز دوست داشتن زیباست





گـــرچـــه پـایان راه نـاپیـداســـت








مـــن بـه پـایـان نـیـنـدیشــم



کـه همین دوست داشتن زیباسـت

s@ba
28th May 2010, 08:05 PM
اگر لیلی توباشی میشوم مجنون دورانت
مرا در گوشه چشمت بکن یک لحظه مهمانت
تومیبوسی دودستم من رخ زیبای دلجویت
بیفتد تا برویم شاخه های نرم گیسویت
تولیلی باش ومن مجنون صحـــرا گرد.گرد تو
به جانم میخرم.لیلی همیشه حجــم درد تو
تا بدانی که دوستت دارم....

s@ba
30th May 2010, 05:14 PM
نه سیب و نه گندم است بین من و تو


بین من و تو گم است بین من و تو


این عشق که دیگران از آن می گویند


یک سو تفاهم است بین من تو

s@ba
30th May 2010, 05:15 PM
نگاهم که کردی دلم پر گرفت


دلم غربت زنگ آخر گرفت


نگاهم که کردی سکوتم شکست


میان دلم عشق گویی نشست


نگاهم که کردی زمان صبر کرد


دل اسمان را پر از ابر کرد


و بعد از نگاه تو باران گرفت


و عشقی درون دلم جان گرفت


نگاهم کن و باز پایش بمان


تو قدر دل بی کسم را بدان


نگاهم کن ای زندگی بخش من
و با قلبم از عشق حرفی بزن

s@ba
30th May 2010, 05:15 PM
به خداحافظی تلخ تو سوگند، نشد


که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد


لب تو میوه ی ممنوع ولی لب هایم


هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند، نشد


با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر





هیچ کس، هیچ کس اینجا به تو مانند نشد


هر کسی در دل من جای خودش را دارد


جانشین تو در این سینه خداوند نشد


خواستند از تو بگویند شبی شاعرها


عاقبت با قلم شرم نوشتند: نشد!

s@ba
30th May 2010, 05:16 PM
ناخدا

تخته پاره های کشتی شکسته ای،
در میان لای و گل نشسته بود.
شعله های بی امان آفتاب،
راه هر نگاه را،
تا کرانه بسته بود.
ما میان زورقی، به روی آب.

ناگهان پرنده ای،
از میان تخته پاره ها، به آسمان پرید
خط جیغ جانخراش خویش را
در فضا کشید:
- ناخدا کجاست؟

شاید این پرنده،
روح ناامید یک غریق بود،
در کشاکشی میان مرگ و زندگی،
در کمند پیچ و تاب ها؟

شاید این صدا، همیشه جاری است
در تلاطم عظیم آب ها؟

سال ها و سال هاست،
بازتاب « ناخدا کجاست؟»
در میان تخته پاره های هستی من است.
مثل این که روح من
با همان پرنده همنواست!

زانکه این غریق نیز
همچنان به جستجوی ناخداست!

s@ba
30th May 2010, 05:17 PM
تو که می گویی شب به خیر، انگار چیزی را از دست می دهم،
یک گوش شنوا، یک قلب گرم
، یک دست مهربان که در آن حال که می نویسم گونه ام را لمس می کند
و من می دانم که تا ابد خوشبخت خواهم بود اگر این دست همیشه با من باشد.
وقتی تو شب به خیر می گویی، به راستی شب برایم آغاز می شود...
امّا گاهی هم شب به خیر گفتنت را دوست دارم،
چرا که تن گرم و لب داغ و صدای نفست بر گونه ام را انگار حس می کنم
و گاهی هم وقتی شب به خیر می گویی، پیش از آنکه من دردهایم را برایت سروده باشم،
انگار این سرودهای ناگفته همچون زهری در جانم می مانند
و آرام آرام از درون تهیم می کنند...

s@ba
30th May 2010, 05:17 PM
سراب رد پای تو کجای جاده پیدا شد
کجا دستاتو گم کردم که پایان من اینجا شد
کجای قصه خوابیدی که من تو گریه بیدارم
که هرشب حُرم دستاتو به آغوشم بدهکارم
تو با دلتنگی های من تو با این جاده همدستی
تظاهر کن ازم دوری تظاهر می کنم هستی
تو آهنگ سکوت تو به دنبال یه تسکینم
صدایی تو جهانم نیست فقط تصویر می بینم
یه حسی از تو در من هست که می دونم تو رو دارم
واسه برگشتنت هرشب درها رو باز می ذارم

s@ba
31st May 2010, 07:39 PM
آئین عشق بازی دنیا عوض شده است
یوسف عوض شده است ، زلیخا عوض شده است

سر همچنان به سجده فرو برده ام ولی
در عشق سالهاست که فتوا عوض شده است

خو کن به قایقت که به ساحل نمی رسیم
خو کن که جای ساحل و دریا عوض شده است

آن با وفا کبوتر جلدی که پر کشید
اکنون به خانه آمده اما عوض شده است

حق داشتی مرا نشناسی ، به هر طریق
من همچنان همانم و دنیا عوض شده است

s@ba
31st May 2010, 07:41 PM
آن شب که گریه کردم و در اشک حل شدم
دیدم ستون محکم صبر خدا شکست
در وقت استجابه نفهمیدم آخرش
این بغض در گلوی کدامین دعا شکست

s@ba
31st May 2010, 07:41 PM
چه شب است یا رب امشب که ز پس سحر ندارد
منو بار آن دعاها که یکی اثر ندارد
غلط است اینکه گویند: که به دل ره است دل را
دل من ز غصه خون شد، دل او خبر ندارد

s@ba
31st May 2010, 07:42 PM
چند روزی است حالم مثل سابق خوب نیست
شعر هایم خواندنی و ساده و مرغوب نیست

حتم دارم فصل پائیز است .... امـّـا نه ! بهار ،
گوییا امسال گلهایش چنان مرغوب نیست

چند روزیست که این آب و هوا گرم است و خشک
آب هم دیگر نمی دانم چرا مرطوب نیست

در هوای شهر من ، پرواز شب بیگانه است
من دلم می گیرد از جایی که شب محبوب نیست

خوابها تاریک ، بی مایه ، پریشان ، مضطرب
مرد بیداری که باشد از جفا مصلوب نیست

روزگاری شعر من احساس بود .... این روزها
شعر من دیگر به احساسات من منسوب نیست

s@ba
31st May 2010, 07:43 PM
هر چه کردم نشوم از تو جدا بدتر شد
از دل ما نرود مهر و وفا بدتر شد
مثلاً خواستم اینبار مودب باشم
و بجای تو بگویک که شما بدتر شد
این متانت به دل سنگ تو تاثیر نکرد
بلکه برعکس فقط رابطه ها بدتر شد
آسمان وقت قرار من و تو ابری بود
تازه با رفتن تو وضع هوا بدتر شد
چاره دارو دوا نیست که حال بد من
بی تو با خوردن دارو دوا بدتر شد
روی فرش دل من جوهری از عشق تو ریخت
آمدم پاک کنم عشق تو را، بدتر شد...

s@ba
31st May 2010, 07:43 PM
شعری که جوشید از دلم اینبار باشد مال تو
آواز شیرین دلی تبدار باشد مال تو
از من بریدی بی سبب من هم گذشتم از خودم
پاینده باشی سهم این ایثار باشد مال تو
باشد برو بی اعتنا تنها رهایم کن ولی
قلبی که مانده پشت این دیوار باشد مال تو
چیزی ندارم من دگر جز یک رمق جان در بدن
حتی همین، این یک رمق صدبار باشد مال تو
جز شعر چیز دیگری در چنته ام پیدا نشد
قابل ندارد این غزل، بردار باشد مال تو http://static.cloob.com//public/images/smiles/16.gif

خاله
1st June 2010, 04:42 PM
دستم نمی رسد که تو را دست چین کنم،
این شاخه هم که خر شده سر خم نمی کند
وقتی گل انار لبت قسمت من است ،
پائیز از علاقه ی من کم نمی کند
یک سیب سرخ،سهم پدر بود و نصف کرد
دادش به توکه نصف کنی با من و...چه بد!
حواٌ شدم که مال تو باشم ، ولی خدا
من را شریک بچه ی آدم نمی کند
برفم که ذره ذره مرا ذوب میکنی
در آخرین سپیده دم قلٌه ی نگاه
هر کس که گر گرفته در آغوش گرم تو
دیگر توجهی به جهنٌم نمی کند
از شعر دم نزن! تو که شاعر نمی شوی!
خامم که عاشقت شده ام، نه؟! بگو بله!
از او که پای خوب و بدت ایستاده است
جز دل چه خواستی که فراهم نمی کند؟
باشد، بتاز اسب خودت را ، ولی سکوت
تنها جواب رج رج شلاقهای تو
بی زحمت چمن به تو آورده ام پناه ،
اسبی که رام عشق تو شد رم نمی کند...

s@ba
2nd June 2010, 09:33 AM
شاید تنها تو بدانی که اینجا ماوای تنهایی من است

اینجا سطرهای نا شناخته ای دارد که تنها تو می فهمی شان

نکند فراموشم کرده ای که باز در هاله ی دلتنگی ها غوطه می خورم

خـــــــدایا

موج دلتنگیها طوفان دلخوشیهایم شده ...

ناصبوری ام را لغزش به حساب نیاور ...

دنیا رفیق مزاحم است ... کودکی ام را پس نمی دهد

خــــــدایا

آمده ام سوالهای بچه گانه ام را صادقانه بپرسم :

می دانم تو مثل همیشه سکوت می کنی

من حتی به الهام سکوتت هم تازه می شوم ...

خـــــدایا

می خواهم برایم بگویی چرا خوابِ شبهای دلتنگیم تعبیر نمی شود؟

چرا هفت فصل عاشقی بهار ندارد ؟

چرا دیگر استجابت دعاهایم تمام شده ؟

می خواهم بدانم ! زمانه که مرا به بازی گرفته به بهشت میرود یا جهنم ؟

خــــدایا

می گویند مومن به درگاهت نماز می آورد ...

اما من بندگی و ناتوانی ام را به درگاهت می آورم ... می پذیری ام ؟


http://aks98.com/images/9yhasox869qn9w42ehh3.jpg

خاله
3rd June 2010, 11:41 AM
تا می‌کشم خطوطِ تو را پاک می‌شوی
داری کمی فراتر از ادراک می‌شوی

هرلحظه از نگاهِ دلم می‌چکی ولی
با دستمالِ کاغذی‌ام پاک می‌شوی

این عابران که می‌گذرند از خیال من
مشکوک نیستند تو شکاک می‌شوی

تو زنده‌ای هنوز برایم گمان نکن
در گورِ خاطرات خوشم خاک می‌شوی
باید به شهرِ عشق تو با احتیاط رفت
وقتی که عاشقی چه خطرناک می‌شوی


زنده یاد نجمه زارع

khaalefer
3rd June 2010, 01:29 PM
http://i19.tinypic.com/4q6iqkg.jpg

خاله
5th June 2010, 10:32 PM
صفر را بستند
که ما به بیرون زنگ نزنیم !
از شما چه پنهان ....
ما از درون زنگ زدیم !

s@ba
13th June 2010, 06:24 PM
من یاد گرفته ام ...


" دوست داشتن دلیل نمی خواهد ... "


ولی نمی دانم چرا ...


خیلی ها ...


و حتی خیلی های دیگر ...


می گویند :


" این روز ها ...


دوست داشتن


دلیل می خواهد ... "


و پشت یک سلام و لبخندی ساده ...


دنبال یک سلام و لبخندی پیچیده ...


دنبال گودالی از تعفن می گردند ...

s@ba
13th June 2010, 06:27 PM
گریه های دم به دم ناله های بی اثر
اشک های بی امان ضجه های بی اثر
خنده های زورکی غصه های بی ریا
وعده های پوچ پوچ شکوه های بی اثر
طعنه ها ... کنایه ها.. زخم های ناگزیر
دشنه های مردم و دردهای بی خبر
واژه های نا امید سطر های سوت و کور
هی مدام زمزمه این قضا و ان قدر
روزهای غم زده لحظه های بی هدف
این تمام قصه بود بی حضور یک نفر

s@ba
13th June 2010, 06:28 PM
بیا گناه ندارد به هم نگاه کنیم
و تازه داشته باشد بیا گناه کنیم
نگاه و بوسه و لبخند اگر گناه بوَد
بیا که نامه اعمال خود سیاه کنیم
بیا به نیم نگاهی و خنده ای و لبی
تمام آخرت خویش را تباه کنیم
به شور و شادی و شوق و شراره تن بدهیم
و بار کوه غم از شور عشق کاه کنیم
و زنده زنده در آغوش هم کباب شویم
و خنده، ...به فرهنگ مرده خواه کنیم
گناه ، نقطه آغاز عاشقی است، بیا
که شاید از سر این نقطه عزم راه کنیم
اگربه خاطر هم عاشقانه بر خیزیم
نمی رسیم به جایی که اشتباه کنیم
برای سرخوشی لحظه هات هم که شده
بیا گناه ندارد به هم نگاه کنیم

s@ba
13th June 2010, 06:28 PM
چه می پنداشتی ؟ پولاد بودم ؟


تنم رویین و جانم آهنین بود ؟


اگر هم آهنم پنداشتی ، باز


سزای آن محبتها نه این بود !


چه شب ها خواب در چشمم نیاید


و گر خفتم ، تو را در خواب دیدم


چه رویاهای شیرینی که آخر


بنای جمله را بر آب دیدم !


نخستین روزها را یاد داری ؟


که ترسیدی وفا دارم نبینی ؟


وفاداری چنانم ناتوان کرد


که می ترسم دگر بارم نبینی


چرا باید در این ده روزه عمر


دل من روی آسایش نبیند ؟


چرا باید که چون خاکستر گرم


به روی آتش حسرت نشیند ؟


هنوزم یک نفس در سینه باقی ست


هنوز ای گل : " فریدون تو " ام من ،


تو میدانی که : " لیلی منی " تو


تو می بینی که " مجنون تو " ام من


هنوزت می پرستم می پرستم ؟


زند گر تیشه ، غم بر ریشه من


هنوزت با دل و جان دوست دارم


تویی سرمایه اندیشه من


تو ای دلبر که پرسی حال ما را !


که می گوید که یاد آشنا کن ؟


مرا درمانده حسرت چه خواهی ؟


که می گوید که دردم را دوا کن؟


که گوید یاد کن بیمار خود را ؟


که گوید با خبر از حال من باش ؟


اگر یارم نه ای حالم چه پرسی ؟


و گر یار منی پس : مال من باش

s@ba
13th June 2010, 06:28 PM
هم یاد توام بس به تو چون دسترسم نیست
کز خلق ملولم سر دیدار کسم نیست
آزادی خود را به دو عالم نفروشم
صیاد،مرنج ار که هوای قفسم نیست
نه تاب غمم هست و نه دل میکنم از عشق
بیچارگیم بین، که ره پیش و پسم نیست

s@ba
13th June 2010, 06:28 PM
بیا با هم بسازیم آیینه از دلامون
تا آسمون بمونه دعا کنند برامون
همسایه با شقایق هم خونه بهاریم
کنار هم بمونیم یه شاخه گل بکاریم
پنجره ها را بستن دیگه فایده نداره
کنج خونه نشستن فقط غصه میاره
بیا این در امید و به روی هم نبندیم
تو آسمون بودن به سختیها بخندیم
به انتظار روز تبسم سعادت
تو دست هم بذاریم سبد سبد سخاوت
تو هم صدای من باش ، بخون تو این میونه
هر چی بدیست می میره، فقط خوبی می مونه
گم نکنیم خورشیدو،سیاهی تو کمینه
هم نفس هم باشیم ،خوشبختیمون همینه

s@ba
13th June 2010, 06:29 PM
شب امد و یار را در خواب دیدم
به گردش هاله ی مهتاب دیدم
شدم بیدار و چشمم شد پر از اشک
بنای عشق را بر اب دیدم

ماییم و اه...
هرشب منم با یاد او وین چشم شب بیدار من
در سینه میگرید دلم وای از دل بیمار من
هر لحظه میلرزد دلم بر غربت این قافله
ارام تر بگذر زما ای کاروانسالار من
ماییم و اه اتشین شبها وشعر دلنشین

این سوز
پنهان را ببین در پرده ی اشعار من


غرور

کسی زیباتر از تو در جهان نه
تو باش ارام جانم دیگران نه
غرور عاشقی دیوانه ام کرد
که دل خواهد تو را اما زبان نه!


نفرین

فراقت در دلم اتش بپا کرد
مرا دردشت تنهایی رها کرد
دوصد نفرین به جان باغبانی
که گل ها را ز بلبل ها جدا کرد


خزان بی بهار

منی که بیقرارم چون نگریم؟
خزان بی بهارم چون نگریم؟
منی که بی تو در تنهایی خویش
هوای گریه دارم چون نگریم؟؟؟

s@ba
13th June 2010, 06:30 PM
میتوانی بروی قصه و رویا بشوی
راهی دورترین نقطه ی دنیا بشوی
ساده نگذشتم از این عشق، خودت می دانی
من زمینگیر شدم تا تو، مبادا بشوی
آی! مثل خوره این فکر عذابم می داد
چوب ما را بخوری، ورد زبان ها بشوی
من و تو مثل دو تا رود موازی بودیم
من که مرداب شدم، کاش تو دریا بشوی
دانه ی برفی و آنقدر ظریفی که فقط
باید از این طرف شیشه تماشا بشوی
گره ی عشق تو را هیچ کسی باز نکرد
تو خودت خواسته بودی که معما بشوی
در جهانی که پر از "وامق" و "مجنون" شده است
می توانی "عذرا" باشی، "لیلا" بشوی
می توانی فقط از زاویه ی یک لبخند
در دل سنگ ترین آدم ها جا بشوی
بعد از ابن مرگ نفس های مرا می شمرد
فقط از این نگرانم که تو تنها بشوی

s@ba
13th June 2010, 06:30 PM
شمع خودسوز شدم با دل بى‏تاب بیا ... اى تو رویاى شب و دیده بى‏تاب بیا

چه گهرزا شده این چشم پرامید اى یار ... جوهر عشق بر آن جام مى ناب بیا

دم به‏دم ناى من آواى تو مى‏خواند و بس‏ ... به دمى كن كرمى با من و بشتاب بیا

نى روشنگر جان بودم و سودائى عشق‏ ... پیش از آنى كه شوم تیره چو مرداب بیا

پاى بر هفت فلك بود مرا همچو ملك‏ ... حالیا دورم از آن گمشده آداب بیا

سفر عمر بسر آمد و فردائى نیست‏ ... این دو روزى كه مرا هست، تو دریاب بیا

دفتر عشق نواخوان فراقى نشود ... بررقم وصل توان برد به هر باب بیا

چه سبب سوز بلائى است جدائى اى دوست‏ ... سببى ساز و به كام دل احباب بیا

شب چراغ دلى اى روشنى خلوت جان‏ ... پا به‏پا همقدم شبرو مهتاب بیا

s@ba
13th June 2010, 07:19 PM
شب چو در بستم و مست از می نابش کردم
مـــــــــــاه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم!


دیدی آن ترک ختا دشمن جــــان بود هنوز!؟
گر چه عمری به خطا دوست خطابش کردم!


منزل مردم بیگانه چو شد خانه چشم
آنقدر گریــــــه نمودم که خرابش کردم!


شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع
آتشی در دلش افکندم و آبش کردم!


غرق خون بود و نمی مرد ز حسـرت فرهاد
خواندم افسانه شیرین و به خوابش کردم!


دل که خونابه غم بود و جگر گوشه درد
بر سر آتش جــــــــــور تو کبابش کردم!


زندگی کردن من مردن تدریجـــــی بود!
آنچه جان کَند تنم عمر حسابش کردم

s@ba
13th June 2010, 07:19 PM
به من چیزی بگو شاید هنوز فرصتی باشه
هنوزم بین ما شاید یه حس تازه پیدا شه
یه راهی رو به من وا کن، تو این بی راهه بنبست
یه کاری کن برای ما، اگر مایی هنوزم هست
بمن چیزی بگو از عشق، از این حالی که من دارم
من از احساس شک کردن به احساس تو بیزارم
تو هم شاید شبیه من تو این برزخ گرفتاری
تو هم شاید نمی دونی چه احساسی بمن داری
گریزی جز شکستن نیست، منم مثل تو می دونم
نگو باید برید از عشق! نه می تونی ، نه می تونم

s@ba
13th June 2010, 07:19 PM
می‌نوشتم عشق دستم بوی شبنم می‌گرفت


آهِ حوای درون دامان آدم می‌گرفت

می‌نوشتم شعر یک توده شقایق بود و آه
آشنا دستی ز دست باد مریم می‌گرفت

می‌نوشتم شاعری سر در گریبان غروب
یادگاری می‌نویسد، عشق ماتم می‌گرفت

می‌رسیدم تا لب دریا نگاهم بود و موج
انتشار آبی امواج را غم می‌گرفت

می‌گذشتم از گلاب کوچه‌ی اردیبهشت
بوی گل‌های اشارت در پناهم می‌گرفت

با تو می‌گفتم فقط از ابرها، آئینه‌ها
یک قلم، یک دفتر بی‌نام عالم می‌گرفت

می‌کشیدم نقش باران روی پلک داغ باغ
می‌سرودم یک غزل باران دمادم می‌گرفت

s@ba
13th June 2010, 07:20 PM
لمس کن کلماتی را که برایت می نویسم تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست ...
تا بدانی نبودنت آزارم می دهد ...
لمس کن نوشته هایی را که لمس ناشدنیست و عریان ...
که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد ٬
لمس کن گونه هایم را که خیس اشک است و پر شیار
لمس کن لحظه هایم را ...
تویی که می دانی من چگونه عاشقت هستم ٬
لمس کن این با تو نبودن ها را ٬
لمس کن ...

خاله
13th June 2010, 08:26 PM
مشتی آب از كف دریا بردار


مشتی خاك از كویر


قلبی دیگر قالب بزن


و در سینه ام تعبیه كن


برای عشق تو


"‌‌ یك قلب كافی نیست !‌"

s@ba
16th June 2010, 12:48 PM
بی تو انگار که این پنجره ها دیواراند

باز با من سر لجبازی دیگر دارند

هر چه در چهار طرف می نگرم می بینم

در و دیوار هم از هرم تنم تب دارند

التهاب وعطش و عشق، خودت می دانی

روزگاریست که بر شانه ی من آوارند

خوب من کاش از این فــاصــلــه حس می کردی

لحظه هایم همه از عطر تنت سرشارند

آرزویم است که بیایی و دستانت

از میان من و تو فــاصــلــه را بردارند

خــســتــه شــدم از تــکــرار

خاله
16th June 2010, 10:35 PM
خانه ام بی آتش،

دست هایم بی حس و نگاهم نگران.

می توانی تو بیا، سر این قصه بگیر و بنویس.

این قلم ، این کاغذ ، این همه مورد خوب .

راستش می دانی؟ طاقت کاغذ من طاق شده،

پیکر نازک تنها قلمم، زیر آوار جفا خرد شده.

می توانی تو بیا ، سر این قصه بگیر و بنویس.

می توانی تو از این وحشی طوفان بنویس ،

طاقتش را داری که ببینی هر روز،

زیر رگبار نگاهی هرزه،

صد شقایق زخمی،

و هزار نیلوفر،

بی صدا می میرد ؟

اگر اینگونه ای آری بنویس ،

من دگـر خسته شـدم ...

باز تا کی به دروغ،

بنویسم.( آری می شود زیبا دید، می شود آبی ماند )

گل پرپر شده را زیبایی ست ؟؟

رنگ نیرنگ آبی ست ؟؟

می توانی تو بیا ، این قلم ، این کاغذ .

بنشین گوشه ی دنجی و از این شب بنویس .

قسمت می دهم امّا به قلم.

آنچه می بینی و دیدم بنویس.

از خدا،

از قفس خالی عشق،

از چراگاه هوس،

از درد،

از رنج،

از خیانت ،

از شرک ،

از شهامت بنویس .

بنویس از کمر بـیـد شکـسته .

آری ازعمق سکـوت شب و یک پنجره ی ساکـت و بـسته ،

از من.

( آنکـه اینگـونه به امّـید سبب ساز نـشـسته)

از خود ...

هـر چه می خواهی از این صحنه به تصویر بکـش .

(صحنه ی پـیچش یک پیچک زشت دور دیوار صدا )

حمله ی خفاشان ، مردن گـنجشکان ..

جرأتش را داری کـه بـبـینی قلمت می شکـند ؟ کاغـذت می سوزد؟

طاقـتش را داری کـه بـبـینی و نگـویی از حق ؟

گـفـتن واژه ی حق سنگـین است.

من دگـر خـسته شـدم .

می توانی تو بیا ، این قـلم ، این کاغـذ .

این همه مورد خوب

s@ba
18th June 2010, 06:22 PM
كاش مـی شـد در كنـارت



عاشـق و دیوانـه بـودن



بـا دل مســت و خرابـت



همدل وهـم خانـه بـودن




كاش مـی شـد در خیالـم



خـواب ورویـای تودیـدن



در دل شـب مسـت بــودن



چشـم زیبـای تـو دیـدن




كاش مـی شـد از نگاهـت



پل بـه دنیـای دلـت زد



مست چشمـان تـو بـودُ



بوسـه نـاغافلــت زد

s@ba
18th June 2010, 06:23 PM
تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم با آسمان مفاخره كردیم تا سحر او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم او با شهاب بر شب تب كرده خط كشید من برق چشم ملتهبت را رقم زدم تا كور سوی اختركان بشكند همه از نام تو به بام افق ها،‌ عَلَم زدم با وامی از نگاه تو خورشید های شب نظم قدیم شام و سحر را به هم زدم هر نامه را به نام و به عنوان هر كه بود تنها به شوق از تو نوشتن قلم زدم تا عشق چون نسیم به خاكسترم وزد شك از تو وام كردم و در باورم زدم از شادی ام مپرس كه من نیز در ازل همراه خواجه قرعه ی قسمت به غم زدم

s@ba
18th June 2010, 06:24 PM
خبر به دورترین نقطه‌ی جهان برسد


نخواست او به منِ خسته بی‌گمان برسد





شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت


کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد؟





چه می‌کنی اگر او را که خواستی یک عمر


به راحتی کسی از راه ناگهان برسد ...





رها کنی، برود، از دلت جدا باشد


به آنکه دوست‌ترش داشته ... به آن برسد





رها کنی بروند و دو تا پرنده شوند


خبر به دورترین نقطه‌ی جهان برسد





گلایه‌ای نکنی بغض خویش را بخوری


که هق هق تو مبادا به گوششان برسد





خدا کند که ... نه! نفرین نمی‌کنم


نکند به او که عاشق او بوده‌ام زیان برسد





خدا کند فقط این عشق از سرم برود


خدا کند که فقط زود آن زمان برس

s@ba
18th June 2010, 06:24 PM
قلبت که می‌زند، سر من درد می‌کند


این روزها سراسر من درد می‌کند





قلبت که ... نیمه‌ی چپ من تیر می‌کشد


تب کرده، نیم دیگر من درد می‌کند





تحریک می‌کند عصب چشم‌هام را


چشمی که در برابر من درد می‌کند





شاید تو وصله‌ی تن من نیستی، چقدر


جای تو روی پیکر من درد می‌کند





هی سعی می‌کنم که تو را کیمیا کنم


هی دست‌های مس‌گر من درد می‌کند





دیر است پس چرا متولد نمی‌شوی؟!


شعر تو روی دفتر من درد می‌کند

s@ba
18th June 2010, 06:25 PM
*خداحافظ گل لادن، تموم عاشقا باختن/ ببین هم گریه هام از عشق، چه زندونی برام ساختن*

*خداحافظ گل پونه، گل تنهای بی خونه/ لالایی ها دیگه خوابی، به چشمونم نمی شونه*

*یکی با چشمای نازش، دل کوچیکمو لرزوند/ یکی با دست نا پاکش، گلای باغچمو سوزوند*

*تو این شب های تو در تو، خداحافظ گل شب بو/ هنوز آوار تنهایی،داره می باره از هر سو*

*خداحافظ گل مریم، گل مظلوم پر دردم/ نشد با این تن زخمی، به آغوش تو برگردم*

*نشد تا بغض چشماتو، به خواب قصه بسپارم/ از این فصل سکوت وشب، غم بارونو بردارم*

*نمی دونی چه دلتنگم، از این خواب زمستونی/ تو که بیدار بیداری، بگو از شب چه می دونی*

*تو این رویای سردرگم، خداحافظ گل گندم/ تو هم بازیچه ای بودی، تو دست سرد این مردم*

*خداحافظ گل پونه، که بارونی نمی تونه/ طلسم بغضو برداره، از این پاییز دیوونه*

*خداحافظ همین حالا/همین حالا که من تنهام ،خداحافظ*

*به شرطی که بفهمی تر شده چشمام*

*خداحافظ کمی غمگین، به یاد اون همه تردید*

*به یاد آسمونی که ، منو از چشم تو می دید*

*اگه گفتم خداحافظ، نه اینکه رفتنت ساده ست*

*نه اینکه می شه باور کرد،دوباره آخر جاده ست*

*خداحافظ واسه اینکه نبندی دل به رویاها*

*بدونی با تو و بی تو، همینه رسم این دنیا*

*خداحافظ، خداحافظ،همین حالا...*

خاله
18th June 2010, 10:58 PM
قلبت که می‌زند، سر من درد می‌کند


این روزها سراسر من درد می‌کند


قلبت که ... نیمه‌ی چپ من تیر می‌کشد


تب کرده، نیم دیگر من درد می‌کند


تحریک می‌کند عصب چشم‌هام را


چشمی که در برابر من درد می‌کند


شاید تو وصله‌ی تن من نیستی، چقدر


جای تو روی پیکر من درد می‌کند


هی سعی می‌کنم که تو را کیمیا کنم


هی دست‌های مس‌گر من درد می‌کند


دیر است پس چرا متولد نمی‌شوی؟!


شعر تو روی دفتر من درد می‌کند


[tashvigh][tashvigh][tashvigh]
[golrooz][golrooz][golrooz]

خاله
18th June 2010, 10:59 PM
سیبی شدی بر بلند ترین شاخه درخت
سرخ ...............
زیبا و دست نیافتنی
پس این جاذبه لعنتی كی اتفاق میافتد؟

s@ba
20th June 2010, 12:59 PM
نمانده فاصله از چشم های تو تا من
ببین تو خیره در آیینه ام شدی یا من
به لطف چشم تو فصل پرنده نزدیک است
به چشم شاعر چشم انتظار،حتا من
برای دیدن زیباترین منظره ها
همیشه نوبت همسایه بود ، حالا من
چه چشمهای قشنگی ! خدا به خیر کند
دچار این همه زیبایی تو تنها من
شروع وسوسه در ذهن خام آدم : تو
نیازمند همین حیله های حوا : من
به اوج بوسه و لبخند و شعر خواهی رفت
تو می روی و خدا شاهد است اما من
فقط سلام مرا پاسخی مطمئن ترباش
جواب مساله ی عشق و نان و گل با من

s@ba
20th June 2010, 12:59 PM
امشب ای ماه به درد دل من تسکینی
آخر ای ماه تو هم درد من مسکینی
کاهش جان تو من دارم و من می‌دانم
که تو از دوری خورشید چه ها می‌بینی
تو هم ای بادیه پیمای محبت چون من
سر راحت ننهادی به سر بالینی
هر شب از حسرت ماهی من و یک دامن اشک
تو هم ای دامن مهتاب پر از پروینی
همه در چشمه‌ی مهتاب غم از دل شویند
امشب ای مه تو هم از طالع من غمگینی
من مگر طالع خود در تو توانم دیدن
که توام آینه‌ی بخت غبار آگینی
باغبان خار ندامت به جگر می‌شکند
برو ای گل که سزاوار همان گلچینی
نی محزون مگر از تربت فرهاد دمید
که کند شکوه ز هجران لب شیرینی
تو چنین خانه‌کن و دلشکن ای باد خزان
گر خود انصاف کنی مستحق نفرینی
کی بر این کلبه‌ی طوفان‌زده سر خواهی زد
ای پرستو که پیام‌آور فروردینی
شهریارا گر آئین محبت باشد
جاودان زی که به دنیای بهشت آئینی

uody
16th January 2011, 01:43 PM
عاشقی چیزی برای هدیه نیست

طرح دریا و غروب و گریه نیست

عاشقی یک کلبه ویرانه نیست

صحبت از شمع و گل و پروانه نیست

عاشقی تنهای تنها یک تب است

بی تو ماندن در سکوت یک شب است.

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد