آبجی
1st January 2010, 12:06 PM
دوشنبه
الان رسیدیم خونه بعد از مسافرت ماه عسل و تو خونه جدید مستقر شدیم .
خیلی سرگرم کننده هست اینکه واسه ریچارد آشپزی می کنم . امروز می خوام یه جور کیک درست کنم که تو دستوراتش ذکر کرده ۱۲ تا تخم مرغ رو جدا جدا بزنین ولی من کاسه به اندازه ی کافی نداشتم واسه همین مجبور شدم ۱۲ تا کاسه قرض بگیرم تا بتونم تخم مرغ ها رو توش بزنم .
سه شنبه
ما تصمیم گرفتیم واسه ی شام سالاد میوه بخوریم . در روش تهیه ی اون نوشته بود : " بدون پوشش سرو شود " . لباس ، سس زدن = dressing ) خب من هم این دستور رو انجام دادم ولی ریچارد یکی از دوستاشو واسه شام آورده بود خونه مون .
نمی دونم چرا هر دوتاشون وقتی که داشتم واسه شون سالاد رو سرو می کردم اون جور عجیب و شگفت زده به من نگاه می کردن .
چهارشنبه
من امروز تصمیم گرفتم برنج درست کنم و یه دستور غذایی هم پیدا کردم واسه ی این کار که می گفت قبل از دم کردن برنج کاملا شست و شو کنین .
پس من آب گرم کن رو راه انداختم و یه حموم حسابی کردم قبل از اینکه برنج رو دم کنم .
ولی من آخرش نفهمیدم اینکار چه تاثیری تو دم کردن بهتر برنج داشت .
پنج شنبه
باز هم امروز ریچارد ازم خواست که واسه ش سالاد درست کنم . خب منهم یه دستور جدید رو امتحان کردم .
تو دستورش گفته بود مواد لازم رو آماده کنین و بعد اونو روی یه ردیف کاهو پخش کنین و بذارین یه ساعت بمونه قبل از این که اونو بخورین .
خب منم کلی گشتم تا یه باغچه پیدا کردم و سالادمو روی یه ردیف از کاهو هایی که اون جا بود پخش و پلا کردم و فقط مجبور شدم یه ساعت بالای سرش بایستم که یه دفعه یه سگی نیاد اونو بخوره .
ریچارد اومد اون جا و ازم پرسید من واقعا حالم خوبه ؟؟
نمی دونم چرا ؟ عجیبه !!! حتما خیلی تو کارش استرس داشته ، باید سعی کنم یه مقداری دلداریش بدم .
جمعه
امروز یه دستور غذایی راحت پیدا کردم . نوشته بود همه ی مواد لازم رو تو یه کاسه بریز و بزن به چاک ( beat it = در غذا : مخلوط کردن ، در زبان عامیانه : بزن به چاک )
خب منم ریختم تو کاسه و رفتم خونه ی مامانم .
ولی فکر کنم دستوره اشتباه بود چون وقتی برگشتم خونه مواد لازم همون جوری که ریخته بودمشون تو کاسه مونده بودند .
شنبه
ریچارد امروز رفت مغازه و یه مرغ خرید و از من خواست که واسه ی مراسم روز یک شنبه اونو آماده کنم ولی من مطمئن نبودم که چه جوری آخه می شه یه مرغ رو واسه یک شنبه لباس تنش کرد و آماده اش کرد .
قبلا به این نکته تو مزرعه مون توجهی نکرده بودم ولی بالاخره یه لباس قدیمی عروسک پیدا کردم و با کفش های خوشگلش . وای من فکر می کنم مرغه خیلی خوشگل شده بود .
وقتی ریچارد مرغه رو دید اول شروع کرد تا شماره ی ۱۰ به شمردن ولی بازم خیلی پریشون بود . حتما به خاطر شغلشه یا شایدم انتظار داشته مرغه واسه ش برقصه .
وقتی ازش پرسیدم عزیزم آیا اتفاقی افتاده ؟ شروع کرد به گریه و زاری و هی داد می زد آخه چرا من ؟ چرا من ؟
هووووم … حتما به خاطر استرس کارشه … مطمئنم …
الان رسیدیم خونه بعد از مسافرت ماه عسل و تو خونه جدید مستقر شدیم .
خیلی سرگرم کننده هست اینکه واسه ریچارد آشپزی می کنم . امروز می خوام یه جور کیک درست کنم که تو دستوراتش ذکر کرده ۱۲ تا تخم مرغ رو جدا جدا بزنین ولی من کاسه به اندازه ی کافی نداشتم واسه همین مجبور شدم ۱۲ تا کاسه قرض بگیرم تا بتونم تخم مرغ ها رو توش بزنم .
سه شنبه
ما تصمیم گرفتیم واسه ی شام سالاد میوه بخوریم . در روش تهیه ی اون نوشته بود : " بدون پوشش سرو شود " . لباس ، سس زدن = dressing ) خب من هم این دستور رو انجام دادم ولی ریچارد یکی از دوستاشو واسه شام آورده بود خونه مون .
نمی دونم چرا هر دوتاشون وقتی که داشتم واسه شون سالاد رو سرو می کردم اون جور عجیب و شگفت زده به من نگاه می کردن .
چهارشنبه
من امروز تصمیم گرفتم برنج درست کنم و یه دستور غذایی هم پیدا کردم واسه ی این کار که می گفت قبل از دم کردن برنج کاملا شست و شو کنین .
پس من آب گرم کن رو راه انداختم و یه حموم حسابی کردم قبل از اینکه برنج رو دم کنم .
ولی من آخرش نفهمیدم اینکار چه تاثیری تو دم کردن بهتر برنج داشت .
پنج شنبه
باز هم امروز ریچارد ازم خواست که واسه ش سالاد درست کنم . خب منهم یه دستور جدید رو امتحان کردم .
تو دستورش گفته بود مواد لازم رو آماده کنین و بعد اونو روی یه ردیف کاهو پخش کنین و بذارین یه ساعت بمونه قبل از این که اونو بخورین .
خب منم کلی گشتم تا یه باغچه پیدا کردم و سالادمو روی یه ردیف از کاهو هایی که اون جا بود پخش و پلا کردم و فقط مجبور شدم یه ساعت بالای سرش بایستم که یه دفعه یه سگی نیاد اونو بخوره .
ریچارد اومد اون جا و ازم پرسید من واقعا حالم خوبه ؟؟
نمی دونم چرا ؟ عجیبه !!! حتما خیلی تو کارش استرس داشته ، باید سعی کنم یه مقداری دلداریش بدم .
جمعه
امروز یه دستور غذایی راحت پیدا کردم . نوشته بود همه ی مواد لازم رو تو یه کاسه بریز و بزن به چاک ( beat it = در غذا : مخلوط کردن ، در زبان عامیانه : بزن به چاک )
خب منم ریختم تو کاسه و رفتم خونه ی مامانم .
ولی فکر کنم دستوره اشتباه بود چون وقتی برگشتم خونه مواد لازم همون جوری که ریخته بودمشون تو کاسه مونده بودند .
شنبه
ریچارد امروز رفت مغازه و یه مرغ خرید و از من خواست که واسه ی مراسم روز یک شنبه اونو آماده کنم ولی من مطمئن نبودم که چه جوری آخه می شه یه مرغ رو واسه یک شنبه لباس تنش کرد و آماده اش کرد .
قبلا به این نکته تو مزرعه مون توجهی نکرده بودم ولی بالاخره یه لباس قدیمی عروسک پیدا کردم و با کفش های خوشگلش . وای من فکر می کنم مرغه خیلی خوشگل شده بود .
وقتی ریچارد مرغه رو دید اول شروع کرد تا شماره ی ۱۰ به شمردن ولی بازم خیلی پریشون بود . حتما به خاطر شغلشه یا شایدم انتظار داشته مرغه واسه ش برقصه .
وقتی ازش پرسیدم عزیزم آیا اتفاقی افتاده ؟ شروع کرد به گریه و زاری و هی داد می زد آخه چرا من ؟ چرا من ؟
هووووم … حتما به خاطر استرس کارشه … مطمئنم …