آبجی
28th December 2009, 08:52 PM
تو بگو
من
چگونه شعر بگویم
وقتی آهنها
فریاد میکشند
و رگها
گریه میکنند
تو بگو
من
چگونه عشق بورزم
وقتی عشق
در کوچهها از ترس
بر خود میلرزد
و میگریزد
تو بگو
من
چگونه اشک نریزم
برای تهران٬
که چشمهی اشکم
روان بود
برای غزه
وقتی در آتش میسوخت
تو بگو
من
چگونه زندهگی کنم
وقتی زندهگی
از روزنهای چندمیلیمتری
با خواهرم
وداع کرد
تو بگو
من
سکوت میکنم.
.
.
.
.
.
.
.
من
چگونه شعر بگویم
وقتی آهنها
فریاد میکشند
و رگها
گریه میکنند
تو بگو
من
چگونه عشق بورزم
وقتی عشق
در کوچهها از ترس
بر خود میلرزد
و میگریزد
تو بگو
من
چگونه اشک نریزم
برای تهران٬
که چشمهی اشکم
روان بود
برای غزه
وقتی در آتش میسوخت
تو بگو
من
چگونه زندهگی کنم
وقتی زندهگی
از روزنهای چندمیلیمتری
با خواهرم
وداع کرد
تو بگو
من
سکوت میکنم.
.
.
.
.
.
.
.