ریپورتر
30th March 2009, 04:54 PM
http://www.gigaimage.com/images/awpeln8mlsn5hfmbup4p.jpg
دانلود فيلم سايه ها
كارگردان: حسين شهابي
بازيگران : چكامه چمن ماه ، زيبا بروفه ، مجيد مشيري و ...
سي دي اول (http://rapidshare.com/files/208392471/Sayeha_01.wmv)
سي دي دوم (http://rapidshare.com/files/208391487/Sayeha_02.wmv)
سي دي اول (http://www.megaupload.com/?d=I256F48V)
سي دي دوم (http://www.megaupload.com/?d=F8TQFW6T)
منبع و رمز : کد:
www.IranProud.com
منبع : سينماي حرفه اي جهان
__________________
روزی روزگاری سلطانی ضیافتی ترتیب داد که همه شاهزاده خانمهای قلمروش در آنجا بودند. یکی از نگهبانان به نام بستا، دختر سلطان را دید که قشنگترین دختر آن سرزمین بود و فوری عاشقش شد. اما یک سرباز بیچاره در مقابل دختر سلطان چه کاری از دستش بر میآد؟ یک روز ترتیبی داد که بتونه باهاش صحبت کنه و بهش گفت که نمیتونه بدون اون زندگی کنه. شاهزاده خانم که تحت تاثیر عمق احساس او قرار گرفته بود به سرباز گفت : «اگه بتونی صد شبانه روز زیر ایوون اتاق من منتظر بمونی، بعدش مال تو میشم.» و سرباز به آنجا رفت و وایستاد! یک روز، دو روز، ده روز، بیست روز ... هر شب شاهزاده خانم از پنجره اونو میدید اما سرباز عاشق هرگز از جاش تکان نخورد. بارون بارید، باد اومد، برف بارید اما اون جم نخورد. پرندهها روی سرش خرابکاری میکردن و زنبورها نیشش میزدن! پس از نود شب اون لاغر و رنگپریده شده بود؛ از درد اشک میریخت اما نمیتونست اونا رو پس بزنه. حتی دیگه نای اینو نداشت که بخوابه. شاهزاده خانم همچنان اونو تماشا میکرد ... و درست در شب نود و نهم، سرباز از جاش بلند شد، صندلیشو برداشت و از اونجا رفت!
دانلود فيلم سايه ها
كارگردان: حسين شهابي
بازيگران : چكامه چمن ماه ، زيبا بروفه ، مجيد مشيري و ...
سي دي اول (http://rapidshare.com/files/208392471/Sayeha_01.wmv)
سي دي دوم (http://rapidshare.com/files/208391487/Sayeha_02.wmv)
سي دي اول (http://www.megaupload.com/?d=I256F48V)
سي دي دوم (http://www.megaupload.com/?d=F8TQFW6T)
منبع و رمز : کد:
www.IranProud.com
منبع : سينماي حرفه اي جهان
__________________
روزی روزگاری سلطانی ضیافتی ترتیب داد که همه شاهزاده خانمهای قلمروش در آنجا بودند. یکی از نگهبانان به نام بستا، دختر سلطان را دید که قشنگترین دختر آن سرزمین بود و فوری عاشقش شد. اما یک سرباز بیچاره در مقابل دختر سلطان چه کاری از دستش بر میآد؟ یک روز ترتیبی داد که بتونه باهاش صحبت کنه و بهش گفت که نمیتونه بدون اون زندگی کنه. شاهزاده خانم که تحت تاثیر عمق احساس او قرار گرفته بود به سرباز گفت : «اگه بتونی صد شبانه روز زیر ایوون اتاق من منتظر بمونی، بعدش مال تو میشم.» و سرباز به آنجا رفت و وایستاد! یک روز، دو روز، ده روز، بیست روز ... هر شب شاهزاده خانم از پنجره اونو میدید اما سرباز عاشق هرگز از جاش تکان نخورد. بارون بارید، باد اومد، برف بارید اما اون جم نخورد. پرندهها روی سرش خرابکاری میکردن و زنبورها نیشش میزدن! پس از نود شب اون لاغر و رنگپریده شده بود؛ از درد اشک میریخت اما نمیتونست اونا رو پس بزنه. حتی دیگه نای اینو نداشت که بخوابه. شاهزاده خانم همچنان اونو تماشا میکرد ... و درست در شب نود و نهم، سرباز از جاش بلند شد، صندلیشو برداشت و از اونجا رفت!