AvAstiN
20th December 2009, 07:57 PM
جادوگرى كه روى درخت انجير زندگى مىكند ،به لستر گفت: يه آرزو كن تا برآورده كنم .لستر هم با زرنگى آرزو كرد كه دو تا آرزوى ديگر هم داشته باشد.بعد با هر كدام از اين سه آرزو سه آرزوى ديگر آرزو كرد .آرزوهايش شد نُه آرزو با سه آرزوى قبلى ،بعد با هر كدام از اين دوازده آرزو ،سه آرزوى ديگر خواست كه تعداد آرزوهايش رسيد به ۴۶ يا ۵۲ يا...
بعد آرزو هايش را پهن كرد روى زمين و شروع كرد به كف زدن و رقصيدن ،جست و خيز كردن و آواز خواندن و آرزو كردن براى داشتن آرزوهاى بيشتر،بيشتر و بيشتر .(در حالى كه ديگران مىخنديدند و گريه مىكردند ،عشق مىورزيدند و محبت مىكردند)
لستر وسط آرزوهايش نشست،آنها را روى هم ريخت تا شد مثل يك تپه طلا و نشست به شمردنشان تا پير شد و بعد يك شب او را پيدا كردند در حالى كه مرده بود و آرزوهايش دور و برش تلنبار شده بودند .آرزوهايش را شمردند ،حتى يكى از آنها هم گم نشده بود .همشان نو بودند و برق مىزدند .
بفرمائيد چند تا برداريد ،به ياد لستر هم باشيد كه در دنياى سيبها و بوسهها و كفشها همه آرزوهايش را با خواستن آرزوهاى بيشتر حرام كرد!
منبع:روانیار
بعد آرزو هايش را پهن كرد روى زمين و شروع كرد به كف زدن و رقصيدن ،جست و خيز كردن و آواز خواندن و آرزو كردن براى داشتن آرزوهاى بيشتر،بيشتر و بيشتر .(در حالى كه ديگران مىخنديدند و گريه مىكردند ،عشق مىورزيدند و محبت مىكردند)
لستر وسط آرزوهايش نشست،آنها را روى هم ريخت تا شد مثل يك تپه طلا و نشست به شمردنشان تا پير شد و بعد يك شب او را پيدا كردند در حالى كه مرده بود و آرزوهايش دور و برش تلنبار شده بودند .آرزوهايش را شمردند ،حتى يكى از آنها هم گم نشده بود .همشان نو بودند و برق مىزدند .
بفرمائيد چند تا برداريد ،به ياد لستر هم باشيد كه در دنياى سيبها و بوسهها و كفشها همه آرزوهايش را با خواستن آرزوهاى بيشتر حرام كرد!
منبع:روانیار