PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : نقل از دفتر خاطرات يك دوشيزه



سلوى
18th December 2009, 06:57 PM
:بالاخره بخت،در خانه ي مرا هم کوبيد!مي بينم و باورم نميشود.زير پنجره هاي اتاقم جواني بلند قد و خوش اندام و گندمگون و سياه چشم،قدم مي زند.سبيلش محشر است!با امروز،پنج روز است که از صبح کله ي سحر تا بوق سگ،همانجا قدم ميزند و ازپنجره هاي خانه مان چشم بر نميدارد.وانمود کرده ام که بي اعتنا هستم
پانزده اکتبر:امروز از صبح،باران مي بارد اما طفلكي همانجا قدم مي زند؛به پاداش از خود گذشتگي اش،چشمهايم را برايش خمار کردم و يك بوسه ي هوايي فرستادم.لبخند دلفريبي تحويلم داد.اوکيست؟خواهرم واريا ادعا ميكند که «طرف»خاطرخواه او شده و بخاطر اوست،که زير شرشر باران،خيس ميشود.راستي که خواهرم چقدر امل است! آخر کجا ديده شده که مردي گندمگون،عاشق زني گندمگون شود؟مادرمان توصيه کرد بهترين لباسهايمان را بپوشيم و پشت پنجره بنشينيم.ميگفت:گرچه ممكن است آدم حقه باز و دغلي باشد اما کسي چه ميداند شايد هم آدم خوبي باشد
حقه باز! … اين هم شد حرف؟! … مادر جان ، راستي که زن بي شعوري هستي!
شانزده اکتبر: واريا مدعي است که من زندگي اش را سياه کرده ام. انگار تقصير من است که« او»مرا دوست ميدارد،نه واريا را! يواشكي از راه پنجره ام،يادداشت کوتاهي به کوچه انداختم. آه که چقدر نيرنگباز است! با تكه گچ،روي آستين کتش نوشت« نه حالا »بعد، قدم زد و قدم زد و با همان گچ،روي ديوار مقابل نوشت«مخالفتي ندارم اما بماند براي بعد»و نوشته اش را فوري پاك کرد. نميدانم علت چيست که قلبم به شدت مي تپد
هفده اکتبر: واريا آرنج خود را به تخت سينه ام کوبيد.دختره ي پست و حسود و نفرت انگيز!امروز «او»مدتي با يك پاسبان حرف زد و چندين بار به سمت پنجره هاي خانه مان اشاره کرد.از قرار معلوم، دارد توطئه مي چيند!لابد دارد پليس را مي پزد!…راستي که مردها،ظالم و زورگو و در همان حال،مكار و شگفت آور و دلفريب هستند
هجده اکتبر:برادرم سريوژا،بعد از يك غيبت طولاني،شب دير وقت به خانه آمد.پيش از آنكه فرصت کند به بستر برود،به کلانتري محله مان احضارش کردند
نوزده اکتبر:پست فطرت! مردکه ي نفرت انگيز!اين موجود بي شرم،در تمام ١٢ روز گذشته،به کمين نشسته بود تا برادرم را که پولي سرقت کرده و متواري شده بود،دستگير کند
او امروز هم آمد و روي ديوار مقابل نوشت:.«من آزاد هستم و مي توانم»حيوان کثيف!…زبانم را در آوردم و به او دهن کجي کردم!

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد