PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : محرم با دی جی مهدی



ریپورتر
18th December 2009, 06:17 PM
علل پدید آمدن عاشورا



http://img.tebyan.net/big/1384/11/1821420514172124176174240122173101419020789.jpg

عاشورا، تقابل اندیشه و كردارناب، با دل هایی كه چراگاه بیگانه ها بودند.
رسول خدا(ص) فرمود:
اگر دل را نگهبانی می كردید كه هر چرنده ای در چراگاه آن وارد نشود، آنچه را من می بینم، شما هم می‌دیدید و آنچه را می شنوم، شما هم می شنیدید.
آنان كه گوششان به هر حرفی باز است، بیگانه از وحی خدا و سنت نبوی را به حریم دل آنان راه است و اعتقاد و اطاعتشان به یك ترجمه و یك نظریه، سست می شود و پندار خود را بر وحی خدا می بندند، چراگاه دلشان را به روی هر چرنده‌ای گشوده‌اند، و لذا نه چشمشان می‌بیند و نه گوششان حق را می شنود. دل خوش كنندگان به اصطلاح‌ها، مگر این حدیث را نشنیدند كه ملاك صحت كلام معصوم، قرآن است و اگر به آن عرضه كردند و با آن راست نیامد، لایق كوبیدن به دیواراست؟ تا چه رسد به كلام غیرمعصوم.
مگر نشنیدند كه مردی سال‌ها در خانه به روی خود بست، در قرآن فرو رفت، كتابی از تناقض‌های قرآن آراست و در ‌اندیشه بود كه آن را نشر دهد و از این همه یافته‌های خود، در پوست نمی گنجید. قضا را دیدارش با امام صادق(ع) افتاد و حضرت به او فرمود:
"آیا ممكن است آنچه تو از قرآن فهمیده ای و ضد و نقیضش دانسته ای، آن نباشد كه خدای متعال اراده فرموده است؟"
این جمله حضرت، جان او را بیدار كرد؛ دانست كه در این سالیان دراز، بر خوشایند نفس و زینت شیطان رفته است. كتابی را كه فخر خود می دانست، به آتش بیداری سوزاند.
عاشورا، جلوه تقابل دو تفكر است از دین، تفكری فربه شده از بسط شریعت، و تفكری پایبند به سنت نبوی.یك سوی میدان، تفكری فربه شده و بسط یافته از تسامح و تساهل نسبت به دین را به صف می یابیم. دین در این باور، نه محل بروز و صدور و اجرای احكام الهی است در پهنه جماعت مسلمین، بلكه خلاصه ای است در نماز، روزه، حج و ثواب اخروی.


و او را چه سعادت بود كه با این جمله بیدار شد، وگرنه چه كسانی كه جمله‌ها هیچ تاثیری در آنان نكرد چون: خوارج، اصحاب جمل، كاخ نشینان شام و غاصبان غدیر.
همواره آنان كه باب اخلاص را به روی تردیدها، شبهه ها و شریك‌ها گشوده اند، به نفاق پنهان و آشكار مبتلا گشته‌اند. آن جا كه مرزهای اندیشه مسلمانان در شام به روی رومیان گشوده می شود و سلوك، سیاست و فرهنگ آنان خوشایند نخبگان و خواص حكومت واقع می شود، چه انتظار از پایبندی به اعتقادها و پای فشردن بر سیره رسول خداست؟ آن بزرگ انسان عالم خلق، رسول اكرم(ص)، در میان مردم، چون آنان می زیست. دارالخلافه‌اش مسجد بود، سلوكش هرگز به امیران و رهبران روزگارش شبیه نبود و تمام پندارها را از رهبری دگرگون ساخته بود، اما امروز در مرزهای گشوده! و رفاقت اعتقادی! و دلهای چراگاه وحوش، این شیوه بسنده نیست. كبكبه ای می خواهد و كاخی، دست به سینه ها و چاكرانی، بیت المال گشوده ای و اختیار بی حساب و كتابی، سیاستش كه نیرنگ اساس آن باشد و فرهنگی كه فریب، رنگ و لعاب آن، و زیركی آن چنانی كه در معاویه سراغ است، نه در علی(ع)، چرا كه علی متعصب است به احكام الله و معاویه آزاد از تقید به آنها، و سیاست اموی را این لازم است، نه آن!!
در تمثیل قرآن هست كه آن كس كه چیزی را تمام دارد، بهتر است یا آن كس كه چیزی را شریك دارد؟ پذیرش وحی، اعتقاد به توحید و انجام هر عملی، باید خالص برای خدا باشد. اگر چنین شد، حاصلش رستگاری است والا چه بسیار كسانی كه گفتند لااله الاالله و رستگار نشدند. آیا در كلام رسول حق، خدشه ای بود كه فرمود قولوا لااله الاالله تفلحوا؟ یا آنان كه (اله) را طرد نكردند و(الله) را به كمال برنگرفتند تا به رستگاری دست یابند؟
علی(ع) كه در میدان نبرد با پهلوان عرب، از سینه خصم برمی خیزد تا خشم فرو نهد و تنها به خاطر رضای حق، جان او را بگیرد، شایسته صفت "موحد" می گردد و برای هدایت مردم برگزیده می شود. او كه پیام برائت رسول خدا را برمی گیرد و بی هیچ ملاحظه ای - نه برای مراعات جان و نه خوشایند و بدایند كفار و مشركین - تنها به انجام تكلیف كه قرائت برائت خدا و رسول او از مشركان است، می اندیشد، صلاحیت می یابد كه سكان جامعه مسلمین را در دست گیرد.
اینان كه امروز در برابرزاده رسول خدا صف آراسته اند، مرزهای دل خود را به روی هر چرنده ای گشوده اند و لذاست كه گفتار حق حسین (ع) و یارانش در دل آنان فرو نمی رود و چشمهایشان حسین(ع) را بر دوش پیامبر نمی بیند.
اینان، بارها اطاعت خدا و رسول او را در پای خوش آمدها و ملاحظه های قومی، منطقه ای و جهانی قربانی كرده‌اند، كه امروز حجت خدا را قربانی امیال خود می كنند.
اینان، مكرر ملاك ارزیابی حق و باطل را زیر پا نهادند تا امروز ملاكشان فرمان یزید است.
اینان، قبلا بر منبر رسول خدا پذیرای غاصبان، كج اندیشان و بداندیشان شده‌اند كه امروز یزید را بر آن مسند، امیرالمومنین می دانند و حكمش را حكم خدا!؟
اخلاص كه رفت، نفاق می آید. پای فشردن بر احكام الهی كه رفت، احكام غیرجایگزین می گردد. حاكم عادل و متقی كه رفت، فرمانروای ظالم و فاسد بر كار مسلط می شود. مرزها كه شكست، دل ها چراگاه هر فكر، ایده و نظر می گردد. و اینها، یكباره و از آسمان نازل نمی شود كه با یك لبخند، یك نشست، یك رضایت و یك احسنت شروع می شود و از بیرون و درون، دست بیگانه و نفس به هم می رسد و كار به این جا كشانده می شود.
اخلاص كه رفت، نفاق می آید. پای فشردن بر احكام الهی كه رفت، احكام غیرجایگزین می گردد. حاكم عادل و متقی كه رفت، فرمانروای ظالم و فاسد بر كار مسلط می شود. مرزها كه شكست، دل ها چراگاه هر فكر، ایده و نظر می گردد. و اینها، یكباره و از آسمان نازل نمی شود كه با یك لبخند، یك نشست، یك رضایت و یك احسنت شروع می شود و از بیرون و درون دست بیگانه و نفس به هم می رسد و كار به این جا كشانده می شود.


چرا حسین(ع) هدف قیام خود را، احیای سنت جدش، پیامبراكرم معرفی کرد؟ سنت پیامبر، دستخوش چه بدعتها، مرزشكنی‌ها و اندیشه‌های ناصوابی قرار گرفته بود كه حسین(ع) جان خود و یاران و اسارت خاندانش را برای اصلاح آن به میدان آورد؟
كربلا، میدان مقابله این دو گروه است، گروهی كه سنگر اندیشه وعمل خود را به روی بیگانه گشوده است و میزان را تنها عقل خود قرار داده اند. عقلی كه با اطاعت ناب خدا و رسول پیراسته نگردیده و آلوده انحراف و طغیان گشته است. با گروهی كه اندیشه و عمل خود را در زلال كوثر ولایت از هر بیگانه ای پاس داشته و سنگربان بیداری چون حسین(ع) را میزان صحت و سقم اندیشه و عمل خود قرار داده اند.
اخلاصی كه در سعادت و كمال انسان، آن قدر حائز اهمیت است و بدون آن، اعمال انسانی، هبا منثوراست، و چون گردی، با كوچكترین رویكرد دنیا پراكنده می شود، آن چنان كه اثری از آن نماند، اوج جلوه نقش خود را در كربلا به میدان آورد.
اندیشه‌ها و باورهای پاك، خالص و ناب كه در جهاد مستمر با نفس، از آلودگی‌ها صیانت شده بود، در صف حسین(ع) به استقبال شهادت ایستادند و همایش ابدی، برای بیداری انسانها آفریدند، كه تا دنیا باقی است، آن كه رنگ خدایی دارد و مهر اخلاص بر كردار و اندیشه اش خورده است، در این صف در مقابل ناكسان و دین به دنیا باختگان بایستد و آن كه رنگ غیرخدایی دارد، چه رنگ غربی و چه رنگ شرقی، یعنی رنگ غیر ولایت به خود گرفته باشد، در صف دنیا طلبان در مصاف با حسینیان زمان قرارگیرد.
حسین(ع) با یاران نابش در میدان كربلا ایستاد تا دل‌های گشوده به روی هر چرنده ای را رسوای تاریخ كند.
ایستاد تا آنان كه بر خوشآمد غیر خدا دل خوش كرده‌اند، به سراب پندارشان، حسرتی جگرسوز و به كردار زشتشان، پایانی دردناك رقم زنند. ایستاد تا مرزهای عقیده وعمل، تا پایان دنیا با رنگ خون، معین و مشخص باشد. مرزها مقدسند و دل‌ها حریم كبریا، و نامحرمان متجاوز به مرزها و حریمها را چه عاقبت، جز ننگ و شكست و این درس عاشوراست كه :
كل یوم عاشورا و كل ارض كربلا

تقابل دو تفکر در عاشورا
عاشورا، جلوه تقابل دو تفكر است از دین، تفكری فربه شده از بسط شریعت، و تفكری پایبند به سنت نبوی.
یك سوی میدان، تفكری فربه شده و بسط یافته از تسامح و تساهل نسبت به دین را به صف می یابیم. دین در این باور، نه محل بروز و صدور و اجرای احكام الهی است در پهنه جماعت مسلمین، بلكه خلاصه ای است در نماز، روزه، حج و ثواب اخروی. آن جا كه "شریح قاضی" عالم مدعی، به فتوای قتل حسین بن علی(ع) می‌نشیند یا "ابوموسی اشعری" در مقام حكمیت، به عزل علی(ع) لب می گشاید، چه فربهی در معرفت دینی آنان حاصل شده است؟ اگر اقتضای زمان و عقل معیشت دنیا، معرفت دینی را فربه می سازد، این نتیجه آن فربهی است و نتیجه با مقدمه كاملا همخوان است. جایی كه "ابوسفیان" و امویانی چون "مروان" و "ولید"، آن تبعیدیان مادام العمر توسط رسول خدا، در صف شریعت خواهان و حاكمان دینی ظاهرمی شوند و حكم در دست می گیرند و اجتهاد می‌كنند، چه بسطی در شریعت صورت گرفته است؟ اجتهاد اموی در برابر نص نبوی وعلوی، نه آن بسطی كه میوه اش این است؟
رسول خدا(ص) فرمود:اگر دل را نگهبانی می كردید كه هر چرنده ای در چراگاه آن وارد نشود، آنچه را من می بینم، شما هم می‌دیدید و آنچه را می شنوم، شما هم می شنیدید.


مجلسی كه در آن خلیفه، جانشین رسول الله!! دست به قدح شراب می برد و خنیاگران می نوازند و رقاصان به رقص، آن هم در دارالخلافه، چه تسامح و تساهلی در احكام دین و سنت نبوی صورت گرفته است كه توجیه و گذشتن از كنار هتك حرمات الله، عین دیانت و دین مداری تلقی می گردد؟ مگر دربار شام، خالی از صحابی و مومنان به دین بود؟ نه، بلكه آنان در جریان تفكر تغذیه شده از آزادشدگان رسول خدا و جذب شده به اسلام توسط غنایم مسلمین، به باوری از دین رسیده‌اند كه چنین محرماتی را عین اقتضای زمان و عقل معاش و تدبیر امت می‌دانند! اگر در كاخ معاویه و یزید، مشاوران غیرمسلمان، تدبیر سیاست و حكومت به امیرمومنان!! می‌آموزند، چه تسامح و بردباری مذهبی صورت گرفته كه مرزها چنین مخدوش شده اند؟
مدارای در دین، به هر مفهومی باشد، اگر منتهی به زیر پا گذاشتن یك حكم از احكام الهی شود، مخدوش است و القای ستمگرانی است كه حقانیت دین را دشمن دارند و طالب برچیده شدن قدم به قدم دین از صحنه اجتماعند.
اگر امام یا فقیهی عادل و با تقوا، در جهت مصلحت مسلمین، چند صباحی حكمی را تعطیل نماید، نه از باب مدارا و تسامح است، كه برای حفظ قدرت اسلام و تقویت مسلمین می باشد."تقیه" در این دیدگاه، سلاح است نه تسلیم، خود یك حكم الهی است نه نفاق، و یك تدبیرعقلانی و شرعی است، نه یك ضعف. علی(ع)، اگر پس از انحراف ولایت در"سقیفه"، شمشیر در نیام می كند، كسی او را به جبن و ترس و نفاق متهم نمی نماید، بلكه او را می ستاید كه برای وحدت امت اسلام و تقویت آن، نفس خود را در رضایت الهی محبوس می نماید تا چراغ هدایت حق برافروخته بماند. اما مدارا و تدبیری كه از اسلاف یزید و خود او دیده می شود، هتك حریم احكام الله است و شكستن مصلحت و قوام و دوام مسلمین. مگر كسی می تواند تدبیر امت اسلام و حفظ قوت وعزت آن را بنماید، اما خود از اسلام وعزتش بی بهره و كم نصیب باشد؟
آن جا كه علی در صفین، حاضر نشد لشكریان معاویه را به محاصره اقتصادی كشد و شریعه آب را به روی آنان ببندد، ولی معاویه چنین كرد، تفاوت تدبیر روشن گشته بود. علی(ع) بر احكام خدا پای می فشارد، و برای رسیدن به دنیای آباد، بر سر دین خدا معامله نمی كند و متعصبانه بر باور دینی پای می فشارد، ولی معاویه همه چیز را مباح می داند و فرق این دو درهمین معناست.
وقتی‌ از علی(ع) خواستند تا چند صباحی معاویه را بر استانداری شام به رسمیت بشناسد، چیزی به (طلحه) و (زبیر) بدهد و آنان را راضی روانه بصره كند تا قدرتش استوار گردد و بعد آنچه خواهد، انجام دهد، این‌ پیشنهاد، جز مدارا، تسامح و تساهل با اهل باطل و زیاده طلبان بود؟ چرا علی(ع) زیر بار نصیحت یاران غافل خود نرفت؟ مدارا در این جا، شكستن اسلام است. شكستنی كه جبران آن ممكن نیست. اگر به دست ولی امر مسلمین، چنین‌ شكافی در اسلام پدید آید، چه دستی توان پر كردن آن را خواهد داشت؟علی(ع) چه باك دارد از این كه او را مدبر بخوانند یا نخوانند؟ چه بیم دارد از این كه شكست بخورد یا پیروز شود؟ مدحش كنند یا مذمتش نمایند؟ پیروی‌اش كنند یا مقابلش بایستند؟ او برای این چیزها زمام حكومت مسلمین را به دست نگرفته است كه امروز دغدغه از دست دادن آن را با تدبیرها و تسامح های این چنینی جبران كند. او برای خدا به میدان هدایت امت آمده است و ذره‌ای كردار و گفتار خلاف هدایت از او صادر نخواهد شد. او به رضایت حق نظر دارد و اطاعت او را آویزه گوش خود كرده است، نه دشمنان خدا را، پس نه چیزی می گوید و نه كاری می‌كند كه دشمنان خشنود شوند. امروز هم حسین(ع) و یزید ادامه همان پیكار علی(ع) و معاویه هستند. یكی در اندیشه رضای حق و اطاعت از او كه پایبندی بر شریعت است و جریان آن به مصلحت، عزت و كرامت مسلمین؛ و دیگری در فكرخوش آمد سلیقه ها و اندیشه های مختلف كه در اثر بردباری، تسامح و تساهل، گردهم آمده، دربار شام را مركز خود ساخته‌اند و دغدغه عیش و نوش فراهم شده از این فربهی معرفت دینی، دین ابوسفیانی، آنان را وادار به هر كاری می كند. عدم پایبندی یزید و مشاوران و نزدیكان او به دین و احكام خدایی، معرفتشان را برای سنخیت با جهنم فربه می‌ساخت، آن چنان كه شكمشان با بلعیدن بیت المال مسلمین فربه می شد و رنگ رخسارشان، سرخی آتش به خود می گرفت. و در آن سوی میدان، تفكر علوی، پیرو قرآن و سنت نبوی، در اندیشه جریان احكام الله در جامعه، خوش به رضایت خدای تبارك و تعالی، پشت به رضایت دنیاداران و افسارگسیختگان وادی تطمیع و ارعاب، نه در قبض (تحجر و گوشه نشینی)، تا در گوشه عزلت، چون برخی نامداران زمانه، از رویارویی تمام كفار با تمامی اسلام چشم بپوشند و به ذكر بی فكر بپردازند و از پاسخگویی به نیازهای زمانه باز مانند، و نه در بسط (تسامح و تساهل نسبت به حدود الهی) كه یزید را در مسند امیرالمومنین پذیرا گردند و دست در دست كفر اموی بگذارند و زر و قدح آنان را به رضوان الهی ترجیح دهند. اینان بر سر احكام خدا، غیرتمندانه ایستاده‌اند و بر سر آن حاضر به بردباری و معامله نیستند، اگر چه جان، سودای این ایستادگی شود و زنان و فرزندانشان به اسارت دینداران فربه شده درآیند. تفكر آنان از دین، در ولایت جهت یافته است و زنگار جاهلیت اموی و تبلیغات گسترده آنان، در دل آكنده از محبت آنان به اهل‌بیت(ع) بی تاثیراست. آنان اسب سركش نفس و سوسوی علم وعقل را در دست‌های با كفایت ولایت، در میدان ظلمات كفر و ضلالت جهل، به مركبی رام و چراغی فروزان بدل كرده‌اند. آن چنان كه برای همیشه، كشتی نجات، چراغ هدایت خلایق گشته‌اند و راه خدا را برای همیشه بر دزدان معرفت دینی بسته و بر تشنگان هدایت ولایی، باز و هموار باقی گذاشته اند.

ریپورتر
18th December 2009, 06:18 PM
http://img.tebyan.net/big/1384/11/92522196114224143251251402029013120155229.jpg


گریه حضرت آدم بر امام حسین علیه السلام

</SPAN>
صاحب كتاب درالیمین در تفسیر این آیه مباركه از قرآن كریم "فتلقی آدم من ربه كلمات فتاب علیه انه هو التواب الرحیم" می فرماید: خلاصه معنی چنان است كه آدم (ع) در ساق عرش كلمه چند نگریست، جبرئیل او را بیاموخت كه بدان كلمات كه اسماء پیغمبر و آل پیغمبر بود پناهنده شود و بدین گونه سخن كند:
قال: "یا حمید بحق محمد، یا عالی بحق علی، یا فاطر بحق فاطمه، یا محسن بحق الحسن و الحسین و منك الاحسان."
خدا را بدین كلمات سوگند داد، چون به نام حسین(ع) رسید آتش از قلبش برانگیخت و آب از چشمش بریخت. گفت: ای جبرئیل، چه شد كه در ذكر پنجم قلب من بشكافت و اشک من جاری شد؟ جبرئیل گفت: این فرزند تو به مصیبتی بزرگ مبتلا شود كه همه مصیبت‌ها در نزد او كوچك باشد. گفت ای برادر آن چه مصیبتی است؟
قال: یقتل عطشاناً غریباً وحیداً فریداً، لیس له ناصر ولا معین و لو تراه یا آدم و هو یقول وا عطشاه وا قله ناصراه حتی یحول العطش بینه و بین السماء كالدخان فلم یجبه احد الا بالسیوف و شرب الحتوف، فیذبح ذبح الشاه من قفاه و ینهب رحله اعدائه و تشهر رؤسهم، هو و انصاره فی البلدان و معهم النسوان، كذالك سبق فی علم الواحد المنان.
گفت: كشته می شود در حالتی كه تشنه باشد و بی كس باشد و تنها و فرید باشد و او را ناصری و معینی نباشد. ای آدم، اگر او را ببینی در حالتی كه می گوید: "وا عطشاه وا قله ناصراه" تا گاهی كه از تشنگی چشمش چنان تاریك می شود كه آسمان را نتواند دید و هیچ كس او را جواب نگوید الا با زبان شمشیر و شراب مرگ . پس، او را می‌كشند چنانكه گوسفند را از قفا سر میبرند، و احمال و اثقال او را دشمنان او به نهب و غارت می برند و سر او و اصحاب او را بر سنان‌ - نیزه‌ها - می كنند و در شهرها می گردانند و اهل‌بیت او را اسیر می گیرند. و این صورتی است كه از پیش به علم خداوند واحد برگذشته است.
چون این سخن به پایان رفت آدم و جبرئیل چون زن بچه مرده گریستند.


اطلاع یافتن حضرت نوح (ع) از شهادت امام حسین(ع)

</SPAN>
هنگامی كه حضرت نوح(ع) بر كشتی سوار شد و روی زمین را گردش نمود و به زمین كربلا رسید، زمین كربلا كشتی او را نگاه داشت. حضرت نوح از خطر غرق شدن ترسان شد و گفت:
الهی طفت جمیع الدنیا و ما اصابنی فزع مثل ما اصابنی فی هذه الارض؛ پروردگارا، من جمیع دنیا را گردش كردم و در هیچ موضعی نظیر این زمین خوفناك ندیدم .
فنزل جبرئیل و قال: " یا نوح فی هذا الموضع یقتل الحسین سبط محمد(ص) خاتم الانبیاء وابن خاتم الاوصیاء؛ در این موقع جبرئیل نازل شد و گفت: اینجا مكانی است كه سبط خاتم انبیاء و فرزند خاتم اوصیاء كشته خواهد شد .
نوح گفت: قاتل او كیست؟
جبرئیل گفت: قاتل او كسی است كه اهل هفت آسمان و زمین او را لعنت می كنند .
پس، لعنت كرد او را نوح چهار مرتبه. پس كشتی حركت كرد تا كوهی ظاهر شد و بر آن قرار گرفت.


حضرت ابراهیم(ع) و گذر او از قتلگاه امام حسین علیه السلام

</SPAN>
هنگامی كه گذر حضرت ابراهیم(ع) به كربلا افتاد و به قتلگاه امام حسین(ع) رسید اسبش به رو درآمد. آن حضرت از بالای اسب بر زمین افتاد، سرش شكست و خون جاری شد. زبان به استغفار گشود و گفت: پروردگارا، آیا از من گناهی صادر شده است؟
جبرئیل نازل شد و گفت: گناهی از تو سر نزده بلكه در این مكان سبط خاتم انبیاء شهید خواهد شد و خون تو به موافقت خون او جاری گردید.
حضرت ابراهیم گفت: قاتل او كه خواهد بود؟
گفت: آن كسی است كه اهل آسمان‌ها و زمین او را لعنت خواهند كرد.


حضرت موسی(ع) و عبور از كربلای امام حسین علیه السلام

</SPAN>
روایت شده موقعی كه حضرت موسی(ع) با یوشع بن نون به زمین كربلا عبور كردند بند نعل حضرت موسی (ع) پاره شد و خاری به پای آن بزرگوار خلید و خون جاری شد. گفت: پروردگارا، مگر چه گناهی از من صادر شده كه بدین كیفر گرفتار شدم؟
فاوحی الیه ان هنا یقتل الحسین(ع) و هنا یسفك دمه فسال دمك موافقه لدمه.
خطاب رسید: خون حسین(ع) در این موضع ریخته خواهد شد. خون تو نیز برای این كه با خون آن حضرت موافقت كند جاری گردید.
موسی(ع) گفت: حسین كیست؟
خطاب رسید: حسین سبط محمد مصطفی و فرزند علی مرتضی است.
موسی گفت: كشنده آن حضرت كیست؟
وحی شد: كشنده او كسی است كه ماهیان دریا و وحوش صحرا و پرندگان هوا او را لعنت خواهند كرد.
موسی (ع) هم بر یزید لعنت كرد .


حضرت سلیمان (ع) و مقتل حسین علیه السلام

</SPAN>
مروی است كه سلیمان(ع) بر بساط خویش جای داشت و در هوا عبور می كرد. ناگاه روزی از زمین كربلا خواست درگذرد، باد بساط او را به دوران انداخت، چنان كه سلیمان بیمناك شد تا مبادا او را به خاك افكند. در این وقت باد از وزیدن بایستاد و بساط او به خاك در افتاد .
فقال سلیمان للریح لم سكنت؟ فقالت ان هنا یقتل الحسین(ع) .
فرمود: ای باد تو را چه افتاد كه ساكن گشتی؟ گفت: مقتل حسین بن علی اینجاست.
سلیمان گفت: كشنده او چه كسی است؟
گفت: لعین اهل سماوات و الارض، یزید.
پس سلیمان دست برداشت و او را لعن فرستاد و به دعای بد یاد كرد. در این وقت جن و انس ایمن گشتند و باد وزیدن گرفت و بساط طریق سلامت سپرد.


گریه حضرت زكریا بر امام حسین علیه السلام

</SPAN>
مولایمان حضرت بقیة الله ارواحنا فداه در پاسخ سعدبن عبدالله در ضمن حدیثی طولانی می فرماید: حضرت زكریا از پروردگارش درخواست نمود كه اسامی پنج تن را به او بیاموزد. جبرئیل(ع) بر او نازل شد و آنها را به او آموخت. هر گاه كه زكریا اسم محمد(ص) و علی(ع) و فاطمه(س) و حسن(ع) را می‌برد اندوهش برطرف می‌شد، ولی همین كه اسم حسین(ع) را می برد بغض گلویش را می فشرد و نفسش به شماره می افتاد و گریه اش می گرفت. روزی گفت: خداوندا، چه سری دارد كه هر گاه اسم چهار نفر از اینان را می‌برم غم و اندوهم برطرف می شود و خاطرم تسكین می یابد، ولی هنگام نام بردن از حسین(ع) اشكم جاری و آه و ناله ام بلند می شود؟
خداوند متعال داستان حسین(ع) را به او خبر داد و فرمود: (كهیعص) .
كاف اسم كربلا، هاء هلاكت خاندان پیامبر(ص)، یاء یزید كه به حسین(ع) ظلم و ستم نمود، عین اشاره به عطش و تشنگی حسین(ع) و صاد صبر اوست .
زكریا كه این مطالب را شنید سه روز از مسجدش بیرون نرفت و دستور داد كسی بر او وارد نشود و شروع به گریه و زاری نمود و ذكر مصیبت او این عبارت بود: خداوندا، آیا بهترین آفریدگانت به فرزندش مصیبت زده می‌شود؟ آیا چنین مصیبتی بر آستانه آنان فرود می آید؟


حضرت عیسی (ع) و كربلای حسین علیه السلام

</SPAN>
در خبر است كه عیسی(ع) را با حواریون گذر به اراضی كربلا افتاد، ناگاه شیری را نگریستند كه طریق را بر روندگان مسدود ساخته بود. شیر به سوی عیسی(ع) پیش آمد و فرمود:
انی لم ادع لكم الطریق حتی تلعنوا یزید قاتل الحسین (ع) .
نمی گذارم شما درگذرید الا آن كه یزید را كه كشنده حسین(ع) است لعن كنید.
عیسی فرمود: حسین كیست؟
قال: سبط محمد النبی الامی و ابن علی الولی ؛ سبط پیامبر و فرزند علی ولی الله است .
عیسی (ع) پرسید: قاتل او كیست؟
گفت قاتل او یزید ملعون است كه وحوش بیابانها و درندگان صحراها خاصه روزهای عاشورا او را لعن كنند .
پس عیسی دست برداشت و لعن كرد بر یزید و نفرین فرستاد بر او. در این وقت شیر از طریق كناری رفت و حواریون ایمن شدند و به جانب مقصود عبور كردند .


حضرت محمد (ص) و تربت امام حسین علیه السلام

</SPAN>
ابوبصیر گوید امام صادق(ع) فرمود: جبرئیل بر رسول خدا(ص) فرود آمد. در آن هنگام حسین(ع) نزد حضرتش به بازی مشغول بود. پس جبرئیل او را آگاه ساخت كه امتش این فرزند را می كشند. رسول خدا(ص) گریست و سپس جبرئیل عرض كرد: آیا تربتی را كه بر روی آن كشته می شود به شما نشان دهم؟
امام ادامه دادند: ناگاه فاصله میان محل نشستن رسول خدا(ص) و قتلگاه حسین(ع) در زمین فرو رفت، به طوری كه دو مكان به هم متصل شدند و جبرئیل مشتی از آن خاك برگرفت. سپس در كمتر از یك چشم بر هم زدن دو مكان از هم دور شدند و به حالت اول خود بازگشتند. سپس جبرئیل خارج شد در حالی كه می فرمود: خوشا به حال تو ای خاك و خوشا به حال آن كه در اطراف تو كشته می شود. البته گفتنی است در این زمینه روایات دیگری نیز درباره سایر پیامبران مانند حضرت اسماعیل موجود است كه طالبان می‌توانند به بحارالانوار مرحوم شیخ محمدباقر مجلسی (ره) ، جلد 44 و كتاب خصائص الحسینیه، مراجعه نماید .

ریپورتر
18th December 2009, 06:20 PM
روش سرافرازى در كلام سیدالشهداعلیه السلام


http://img.tebyan.net/big/1384/12/8229228882039714251121711131552162471841.jpg
حدیث عزت‏

حسین، امام عزت است و كربلا، تجلى‏گاه عزتمندى یاران خدا. و عاشورا، لحظه‏اى تاریخى كه افتخار حفظ دین و ارزش‏ها و فدا كردن خود براى بقاى آنها به حسین‏ علیه السلام تعلق گرفت. حسین از آن رو افتخار بشر شد كه زندگى بدون ارزش را همسنگ «مرگ زرد»، دانست و رفتار و گفتارش آكنده از عطر سرافرازى ماند.

به قول شهید مطهرى: «با این كه از امام حسین ‏علیه السلام كلام زیادى نقل نشده است، اگر به نسبت حساب كنیم، در میان ائمه از ایشان بیشتر از همه، در مسأله كرامت و عزت نفس مأثور است. از جمله كلمات قصار ایشان است: «موت فى عزّ خیر من حیاة فى ذُلّ»... راز این ‏كه این‏ گونه كلمات از ایشان به نسبت بیشتر از سایر ائمه رسیده، این است كه داستان كربلا زمینه‏اى بود براى این كه روح امام حسین‏ علیه السلام در این قسمت تجلى خودش را ظاهر كند.»(1)
ما نیز در این مقاله بر آنیم کهچهل گوهر حسینى پیرامون عزّت(2) را به خوانندگان تقدیمنماییم. زندگى در سایه عزت‏

1. مَوْتٌ فى‏ عِزٍّ خیرٌ مِنْ حَیاةٍ فى ذلّ.(3)

مرگ با عزت بهتر از زندگى در ذلت است. مرگ در سایه ذلت‏

2. لَیْسَ المَوْتُ فى سبیلِ العِزِّ الاّ حیاةٌ خالِدَةً و لیستِ الحیاةُ معَ الذُّلِّ الاّ الموت الذى لاحیاةَ مَعَهُ.(4)

مرگ در راه عزت، تنها حیات جاودان است و زندگى با ذلت، چیزى جز مرگى كه تهى از حیات است، نیست. ذلت‏پذیرى، هرگز!

3. یا اَخى‏ وَاللهِ لَولم تكُن فى الدّنیا مَلْجَأً ولا مَأوىً لَما بایَعتُ یزیدَ بنَ مُعاوِیَةَ اَبَداً.(5)

برادرم! حتى اگر در دنیا هیچ پناه و آشیانى نداشته باشم، به خدا قسم هرگز با یزید پسر معاویه بیعت نخواهم كرد. مرگ عزت آفرین‏

4. ما اَهوَنَ الموتُ على‏ سبیل نَیل العزّ و احیاءِ الحقِّ.(6)

چه آسان است مرگ در راه رسیدن به عزت و احیاى حق. شعار عزت‏

5. الموتُ اولى‏ مِن ركوبِ العارِ ،والعارُ اولى‏ مِن دخولِ النَّارِ.(7)

مرگ، بهتر از ننگ پذیرى است و ننگ، بهتر از ورود در آتش است. عزت اهل ایمان‏

6. شخصى به امام حسین‏علیه السلام گفت: تو متكبرى! فرمود:

كُلُّ الكِبْرِللهِ وَحْدَهُ ولا یكونُ فى غیرهِ. قالَ اللّهُ تعالى: «فَلله العزَّةُ و لِرَسولِهِ و للمؤمنین‏(8)»(9)
همه عظمت، کبر و بزرگیاز آنِ خداى یگانه است و در دیگرى نیست. خداى متعال فرمود: «عزت مخصوص خدا و رسول و اهل ایمان است.». تشخیص روش عزت آفرینى‏

بعد از صلح امام حسن ‏علیه السلام، شخصى به امام حسین ‏علیه السلام گفت: آیا عزت را با ذلت معامله كردید؟ امام حسین ‏علیه السلام فرمود:

7. اِنَّ قَد بایَعنا و لیس الى‏ ما ذَكَرتَ سبیل‏.(10)
ما بیعت كرده‏ایم و به آنچه تو مى‏گویى، راهى نیست. اولویت امام براى عزت آفرینى‏

8. اِنَّ هؤُلاءِ قَومٌ لَزَموا طاعَةَ الشیطانِ و تَرَكوا طاعَةَ الرحمانِ و اَظهروا الفسادَ فى‏الارضِ و اَبْطلوا الحدودَ و شَرِبوا الخُمورَ و اِسْتَأثَروا فى اموالِ الفقراء والمساكینِ و انا اَولى مَن قام بنُصرَةِ دین الله و اعزازِ شَرعِهِ والجهادِ فى سبیله لتكون كلمة الله هى العلیاء.(11)

اینان مردمى اند كه در پیروى شیطان پا برجایند و خداى رحمان را پیروى نمى‏كنند و در زمین فساد را رواج داده و حدود خداوند را باطل كرده‏اند. شراب مى‏نوشند و اموال فقرا و مساكین را ویژه خود ساخته‏اند و من سزاوارترم كه به یارى دین خدا برخیزم و آیین او را عزیز دارم و در راهش جهاد كنم تا كلمه «الله» برترین باشد. ذلت گریزان‏

9. یأبَى اللهُ ذلك (الذلّةَ) لنا و رسولُهُ و المؤمنون و حُجُورٌ طابَتْ و طَهُرَتْ و اُنوفٌ حَمیَّةٌ و نفوسٌ اَبِیَّةٌ مِن اَنْ تُؤثَرَ طاعَةَ اللّئامِ عَلى مصارع الكرام.(12)

خداوند و پیامبر و مؤمنان و دامن‏هاى پاك و سرافرازان غیور و دلاوران با رشك، آن (ذلت) را براى ما نمى‏پذیرند و پیروى فرومایگان را بر قتلگاه بزرگواران برنگزینند. دل نبستن به دنیا

10. هَلْ تَقْدِرونَ عَلى‏ اكثر مِن قتلى؟ مَرحَباً بالقَتْلِ فى‏سبیل اللهِ ولكِنَّكُم لاتقدرون عَلى هَدمِ مَجدى‏ و مَحوِ عزّى و شَرَفى‏ فَاِذاً لا اُبالى‏ بِالقَتْلِ.(13)

آیا شما به بیشتر از كشتن من توان دارید؟ خوشا به مرگِ در راه خدا! اما شما نمى‏توانید مجد و عزت و شرف مرا نابود كنید، پس مرا از كشته شدن چه باك. عمل به تكلیف در هر شرایط

11. أَلا اِنّى‏ زاحِفٌ بهذه الاُسْرةِ عَلى قِلَّة العتادِ و خَذَلَةِ الأصحاب‏،فَاِنْ نَهزِم فهَزّامون قِدْماً،و ان نُهزَم فَغَیرُ مُهزَّ مینا،و ما اِن طِبُّنا جُبْنٌ و لكن‏ منایانا و دَولةُ آخرینا. (14)

بدانید با همین آمادگى ناچیز و یاران اندك، با شما پیكار مى‏كنم. اگر دشمن را بشكنیم، از دیرباز غالب بوده‏ایم و اگر شكست بخوریم، باز مغلوب نشده‏ایم كه در خوى ما ترس نیست، بلكه این، اجل‏ها و نوبت واپسین ماست. ذلت ناپذیرى‏

امام حسین‏ علیه السلام در برابر تقاضاى بیعت از سوى اشعث بن قیس فرمود:

12. لا وَاللهِ لا اُعطیهم بِیَدى‏ اِعطاءَ الذَّلیل ولا اُفِرُّ اِفْرارَ العبید. «عِبادَ اللهِ اِنّى‏ عُذْتُ بِرَبّى‏ و ربِّكُم اَن‏ تَرْجِمُونِ.»(15)
نه به خدا سوگند! هرگز دست مذلت در دست ایشان ننهم و مانند بردگان تسلیم نشوم و یا فرار نكنم «بندگان خدا! من به پروردگار خود و شما پناه مى‏برم از این كه مرا سنگسار كنید.» بر سر دو راهى عزت‏

13. اَلا اِنَّ الدَّعِىَّ بن الدَّعِىَّ قَد رَكَزَ بینَ اِثنَتَینِ؛ بَین السَّلِّةِ والذِّلَّةِ و هیهاتَ مِنّا الذِّلَّةُ.(16)

آگاه باشید كه زنازاده فرزند زنازاده میان دو چیز پافشرده است؛ كشته شدن و ذلت. هیهات كه ما ذلت را بپذیریم!
سازش، هرگز!
عبدالله بن عمر از امام حسین‏علیه السلام خواست تا با یزید سازش كند، امام فرمود:
14. اُفٍّ لِهذا الكلامِ أبَداً ما دامتِ السَّماواتُ و الارضُ أسألُكَ باللّهِ یا عبدَالله أنا عندكَ عَلى خَطَاءٍ من أمرى هذا فَاِنْ كنتُ عندكَ عَلى‏ خَطاءٍ فَرُدَّنى فَاِنّى اَخْضَعُ و اَسْمَعُ و أطیعُ.(17)
براى همیشه و هر زمان، اف بر این سخن! عبدالله! تو را به خدا، آیا نزد شما من در تصمیم خود اشتباه مى‏كنم؟ اگر در اشتباهم، بگو كه من خاضعم و مى‏شنوم و مى‏پذیرم. پذیرش هزینه؛ خواست خدا

15. لا أُعطى‏ المَقادَةَ و المَذَلَّةَ مِن نَفسى فَقد عَلِمتُ واللهِ اَنَّهُ جاءَ مِنَ الامر ما لا قِوامَ بِهِ وَ لكِنْ قَضاءُ اللهِ ماضٍ فِىَّ وَ هوالذّى یَفْعَلُ فى بیتِ رسولِهِ ما یَشاءُ و یَرضى‏. (18)

من از بیعت با یزید خوددارى خواهم كرد و زیر بار بردگى و ذلت نخواهم رفت. به خدا سوگند! مى‏دانم حادثه‏اى پیش آمده كه هیچ نظام (حساب و كتاب) ندارد؛ ولى قضاى خداوندى در حق من رخ خواهد داد و اوست كه در خاندان پیامبرش آنچه را مى‏خواهد و مى‏پسندد، انجام مى‏دهد. نیروى بى‏پایان، دلیل عزت‏

16. سبحانَ ربِّكَ رَبِّ العِزَّةِ عَمَّا یَصِفونَ... سبحانَ ذى العِزَّةِ و العظمةِ... لاحولَ ولا قُوَّةَ الاَّ باللهِ العلىِّ العظیم.(19)

پاك و منزه است پروردگار تو كه مالك عزت است از آنچه كه خلق در توصیف او مى‏گویند... پاك و منزه است صاحب عزت و عظمت... هیچ جنبش و نیرویى جز از خداى بلند مرتبه عظیم الشأن نیست. پیروى از امام زمان‏ علیه السلام سمبل خداشناسى‏

17. اَیّها النَّاسُ اِنَّ الله جَلَّ ذِكرهُ ما خَلقَ العبادَ الاّ لِیَعرِفُوهُ فاِذا عَرَفوه عَبدوه فاذا عبدوه استغنوا بعبادتِهِ عن عبادةِ ما سَواهُ (فقال له رجل: یابن رسول الله! بابى انتَ و امّى فما معرفةُ الله؟) قال: معرفةُ اهلِ كُلّ زمان اِمامَهُم الذى یَجِبُ علیهم طاعتُهُ.(20)

اى مردم، خداى بزرگ بندگان را نیافرید، مگر براى آن كه او را بشناسند، وقتى او را شناختند او را پرستش خواهند كرد و هنگامى كه او را بپرستند، از بندگى غیر اوبىنیاز خواهند شد.
مردى پرسید: اى فرزند رسول خدا پدر و مادرم فدایت، شناخت خدا چیست؟ فرمود: شناخت مردمبه امامشان درهر زمان؛ آن امامى كه اطاعتش بر آنها واجب است. در حزب خدا بودن‏

18. نحنُ حِزبُ اللهِ الغالبونَ و عترةُ رسولِ الله ِ‏صلى الله علیه و آله و سلم الاَقربونَ... .(21)

ما حزب خدا و پیروزیم و از نزدیك‏ترین بستگان رسول خداییم... بى‏نیازى‏

شخصى از امام پرسید: عزت آدمى در چیست؟ فرمود:

19. اِستِغناؤُهُ عَنِ النَّاسِ.‏(22)
در بى‏نیازى‏اش از مردم. توكل به خدا

20. اِنَّ العِزَّ والغِنى‏ خَرَجا یَجولانِ فَلَقیا التَّوَكُّلَ فاسْتَوْطَنا.(23)

"عزت" و"بى‏نیازى" بیرون آمدند و به گردش پرداختند، وقتى با توكل رو به رو شدند، در آن مقیم شدند. راست گویى‏

21. الصّدقُ عِزُّ وَالكِذْبُ عَجزٌ. (24)

راستى، عزت و دروغ ناتوانى است. هوس ستیزى‏

22. اِصبِر عَمَّا تُحِبُّ فیما یَدعوكَ الیه الهَوى‏.(25)

در مواردى كه هواى نفس تو را فرا مى‏خواند، از آنچه (ناحق است) دوست دارى، خود را نگهدار. زندگى با ظالمان‏

23. ألا تَرَونَ اَنَّ الحَقَّ لا یُعْمَلُ بِه و اَنَّ الباطلَ لا یُتناهى‏ عَنه لِیَرْغَبَ المؤمِنُ فى‏ لِقاءِ اللهِ مُحِقّاً فَاِنّى‏ لا ارى الموتَ الاّ شهادةً ولا الحیاةَ مع الظالمینَ الاّ بَرَماً. (26)

آیا نمى‏بینید به حق عمل نمى‏شود و از باطل بازداشته نمى‏شود؟ (در چنین شرایطى) مؤمن را بایسته‏ است كه خواهان دیدار خدا باشد، كه من چنین مرگى را جز شهادت، و زندگى با ظالمان را جز ننگ و خوارى نمى‏دانم . قتل پاكان (انبیا)

24. زن پادشاه بنى‏اسرائیل پیر شد و خواست دخترش را به ازدواج شاه در آورد؛ پادشاه با یحیى مشورت كرد و یحیى او را از این كار نهى كرد. آن زن چون فهمید، دخترش را آراست و نزد شاه فرستاد. او نزد شاه به رقص و كرشمه پرداخت. پادشاه گفت: چه مى‏خواهى؟ گفت: سر یحیى را...؟

فَقَتَلَهُ ثُمَّ بَعَثَ الیها فى طشتٍ من ذَهَبٍ. فَأُمِرَتِ الارضُ فَأَخَذَتْها و سَلَّطَ علیهم بُختَ نُصَّر... فَقُتِلُ علیه سبعین أَلفاً... .(27)
شاه یحیى را كشت و سرش را در طشت طلایى نزد دختر فرستاد. پس زمین فرمان یافت و آن را گرفت و خدا «بُخْت نُصَّر» را بر بنى‏اسرائیل مسلط كرد... پس هفتاد هزار نفر را كشت.... ترس و طمع‏

25. اِعْتَبِروا ایُّها النَّاسُ بما وَعَظَ اللهُ بِهِ أَولیاءَهُ مِن سوء ثَنائِهِ عَلىَ الأحبار اذ یَقولُ: «لولا یَنهاهُمُ الرّبّانِیُّونَ و الأحبارُ عَن قولِهِم الأثم.» (28)

...انّما عابَ اللهُ ذلك علیهم لأَنَّهم كانوا یَرَونَ مِنَ الظَّلَمَةِ الّذینَ بینَ أظهُرِهِمْ المُنكَرِ و الفسادَ فَلا یَنْهَونَهُم عَن ذلك رَغْبَةً فیما كانوا یَنالونَ منهُم و رَهبَةً ممّا یَحْذَرُونَ واللهُ یقولُ: «فَلا تَخْشَوا النّاسَ وَاخْشَونِ.»(29) (30)
اى مردم! از آنچه خدا به آن، اولیاى خود را پند داده، پند گیرید؛ مانند بدگویى او از دانشمندان یهود آنجا كه مى‏فرماید: «چرا دانشمندان الهى آنان را از گفتار گناهشان باز نمى‏دارند؟...» بدین سان خداوند آنان را نكوهش كرد، چون آنان از ستمگران میان خود، كارهاى زشت و فساد مى‏دیدند و نهى‏شان نمى‏كردند به طمع آنچه از آنها به ایشان مى‏رسید و از بیم آنچه از آن مى‏ترسیدند، با این كه خدا مى‏فرماید: «از مردم نترسید و از من بترسید.» غفلت علما از وظیفه (نهى از منكر)

26. قَد تَرَونَ عهودَ اللهِ مَنقُوضَةً فَلا تَفْزَعونَ و انتم لبعضِ ذِمَمِ آبائكم تفزعون و ذِمَّةُ رسولِ اللهِ مخفورةٌ... ولا فى منزِلَتِكُم تَعلمونَ ولا مَنْ عَمِلَ فیها و بالادهانِ و المُصانَفَةِ عندَ الظَّلَمةِ تَأمَنُونَ كُلُّ ذلك مِمَّا اَمَرَكُم اللهُ بِهِ من النّهى والتَّناهى و انتم عَنْهُ غافلونَ و انتم اَعْظَمُ النَّاسِ مُصیبَةً لما غُلِبتُم علیه من منازلِ العُلما.(31)

شما (علما) مى‏بینید كه پیمان‏هاى خدا شكسته شده ولى نگران نمى‏شوید، با این كه براى یك نقض پیمان پدران خود به هراس مى‏افتید! مى‏بینید كه پیمان رسول خدا خوار و ناچیز شده... ولى در خورِ مسئولیت خود، كار نمى‏كنید و به كسانى هم كه در آن راه تلاش مى‏كنند، وقعى نمى‏نهید و خود به چاپلوسى و سازش با ظالمان آسوده‏اید. همه اینها همان نهى و بازدارى است كه خدا به آن امر كرده است، ولى شما از آن غافلید. و مصیبت بر شما از همه بزرگ‏تر است؛ زیرا در حفظ منزلت علما مغلوب شدید. تفرقه عالمان‏

27. ... ذلك بِاَنَّ مجارى الامورِ و الاحكامِ عَلى ایدى العُلماء بالله الاُمناء عَلى حلالِهِ و حرامِهِ فَأَنتم اَلْمَسلُوبونَ تلكَ المنزلَةَ و ما سُلِبتُم ذلك اِلاَّ بِتَفَرُّقِكُم عَنِ الحَقِّ و اختلافِكُم فى الألسِنَّة (السُّنّة).(32)

شكست خوردن شما براى آن است كه مجراى كارها و گذرگاه احكام، به دست عالمان به خداست كه بر حلال و حرام خدا امین‌اند و از شما این منزلت را ربودند، و آن از شما ربوده نشد مگر به واسطه دورى شما از حق، و اختلافتان در زبان‏ها (یا سنت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم). هزینه ناپذیرى‏

28. لَوصَبَرتُم عَلى الأذىِ و تَحَمَّلتُمُ المؤونةَ فى ذاتِ الله كانتِ امورُ اللهِ علیكم تَرِدُ و عنكم تَصدُرُ و الیكم تَرجِعُ و لكِنَّكُم مَكّنتُم الظَّلَمَةَ مِن منزلَتِكُم و اَسلَمتُم اُمورَ اللهِ فى‏ اَیدیهِم یَعملونَ بِالشُّبهاتِ و یَسیرونَ فى الشَّهواتِ.(33)

اگر بر آزارها شكیبا بودید و در راه خدا هزینه را تحمل مى‏كردید، زمام امور خدا بر شما در مى‏آمد و از جانب شما به جریان مى‏افتاد و به شما باز مى‏گشت. ولى شما ظالمان را در جاى خود نشاندید و امور خدا را به آنان سپردید، تا به شبهه كار كنند و در شهوت و دلخواه خود راه روند. فرار از مرگ‏

29. سَلَّطَهُم (الظَّلَمَةَ) على ذلك (منزلة العُلما) فِرارُكُم مِن الموتِ و اِعجابُكُم بالحیاةِ التى هى مُفارِقَتُكُم فَأسلَمتُم الضُّعفاءَ فى ایدیهم فَمِن بین مُستَعبَدٍ مَقهورٍ و بین مُستَضعفٍ عَلى مَعیشَتِهِ مَغلوبٍ. یَتَقَلَّبونَ فى المُلكِ بآرائهم و یستَشعِرونَ الخِزىَ بأهوائهم اِقتداءً بالأشرارِ و جُرأةً عَلَى الجَبَّارِ.(34)

فرار شما از مرگ و خوش بودن شما به زندگى دنیا، كه از شما جدا خواهد شد، آنان را به منزلت شما چیره كرد. بدین سان، ضعیفان را به دست آنان سپردید كه برخى را برده و مقهور ساختند و برخى را ناتوان و مغلوب زندگى روزمرّه.
در امور مملكت به رأى خود تصرف مى‏كنند و با هوسرانى خویش ننگ و خوارى پدید مى‏آورند... . مردم بردگان آنهایند كه هیچ دستِ برخورد كننده‏اى را از خود نراند. یارى نكردن عزت جویان‏

30. فَاِنَّكُم (الاّ) تَنصُرُونا و تَنصِفونا قَوَى الظَّلَمَةُ علیكُم و عَمِلوا فى‏ اِطفاءِ نورِ نَبِیِّكُم و حَسبُنَااللهُ و علیه تَوَكَّلنا و الیهِ أنَبنا و الیه المصیرُ.(35)

اگر شما ما را (در این راه) یارى نرسانید و در خدمت ما نباشید، ستمگران بر شما نیرو گیرند و در خاموش كردن نور پیامبر شما بكوشند. خدا ما را بس است و بر او توكل داریم و به سوى او بر مى‏گردیم و سرانجام به سوى اوست. شكستن پیمان الهى‏

31. امام حسین ‏علیه السلام درباره آیه شریفه «و اذ خذناهم میثاقكم» فرمود:

اَما اِنَّهم لو كانوا دَعَوُا اللهَ بمحمدٍ و آلِهِ الطَّیبینَ بِصدقٍ فى نِیّاتِهِم و صِحَّةِ اعتقادِهِم مِن قُلُوبِهِم اَنْ یَعصِمَهُم حتّى لا یُعانِدوهُ بَعدَ مشاهَدَةِ تلكَ المُعجزاتِ الباهراتِ لَفَعَلَ ذلك بِجودِهِ و كَرَمِهِ ولكِنَّهُم قَصَّروا فَآثَروا الهوى‏ بنا و مَضَوا مَعَ الهَوى فى ‏طَلبِ لَذّاتِهِم.(36)
آگاه باشید كه اگر آنان (كه رو برتافتند) از روى صدق نیت و درستى عقیده قلبى خود، خدا را با سوگند به محمد و خاندان پاكیزه‏اش مى‏خواندند كه نگاهشان بدارد تا دیگر پس از مشاهده آن معجزات، آشكارا با خدا لجاجت نكنند؛ خدا حتماً از راه بخشش و بزرگوارى خود، این خواسته را اجابت مى‏نمود. اما آنان كوتاهى كرده، ذلت و خوارى را برگزیدند و با هواپرستى دنبال لذات خویش رهسپار شدند. سرگرم شدن جوانان‏

32. جعید همدان مى‏گوید: امام حسین ‏علیه السلام پرسید: جوانان عرب (یا عرب‌ها) چگونه‏اند؟ گفتم: اهل تیروكمان بازى و گعده هایند. پرسید: مَوالى چه مى‏كنند؟ گفتم: خورنده ربا و حریص بر دنیایند. فرمود:

اِنّا للهِ و انّا الیه راجعون و اللهِ انّهُما لِلصِّنفانِ اللّذان كُنّا نَتَحَدَّثُ انَّا الله تبارك و تعالى یَنتَصِرُ بهما لِدینه.(37)
انّا لله و انّا الیه راجعون. اینان دو گروهى بودند كه ما مى‏گفتیم خداى متعال با ایشان، دین خود را یارى مى‏كند! دنیا زدگى‏

33. اِنَّ النّاسَ عبیدُ الدُّنیا و الدّینُ لَعِقٌ عَلى اَلسِنَتِهِم یَحوطونَهُ ما دَرَّت معایِشُهُم فاذا مُحِصّوا بالبلاءِ قَلَّ الدّیانون.(38)

مردم، بنده دنیایند و شیرینى دین را تنها بر زبان دارند؛ تا زندگى هایشان پربار است، بر محور دین گرد مى‏آیند و هر گاه با بلاها آزموده شدند، دینداران كم مى‏شوند. آثار ذلت

استخدام نخبگان در حكومت فاسدها

34. فى‏ كُلِّ بَلَدٍ مِنهُم عَلى مِنبَرِهِ خطیبٌ مُصِقَعٌ فَالارضُ لَهُم شاغِرَةٌ و اَیدیهم فیها مَبسوطةٌ و النَّاسُ لهم خَوَلٌ لا یَدفَعونَ یَد لامبینٍ فَمِن بَینِ جَبَّارٍ عنیدٍ و ذى سَطوَةٍ عَلَى الضَّعَفَةِ شَدیدِ مُطاعٍ لا یَعرِفُ المُبْدِى وَ المُعید.(39)
در هر شهرى خطیبى سخنور بر منبر دارند كه به سود آنان سخن مى‏گویند و سرتاسر كشور اسلامى بى‏پناه مانده و دستشان در همه جاى آن باز است و مردم بردگان آنهایند كه هیچ دست برخورد كننده‏اى را از خود نرانند. آنها كه برخى زورگو و معاندند و برخى بر ناتوانان سلطه‏گر و تند خویند؛ فرمانروایانى كه نه خداشناسند و نه معاد شناس. انحطاط، و سلطه ناصالحان‏

35. امام حسین ‏علیه السلام ضمن اعتراض به عمر (براى غصب خلافت)، فرمود:

یَابن الخَطّاب!... أما وَاللهِ لَو اَنَّ لِلسانٍ مَقالاً یَطُولُ تَصدیقُهُ و فِعلاً یُعینُهُ المؤمنونَ لِما تَخطّأتَ رِقابَ آل محمدٍ تَرقى‏ مِنبَرَهُم و صِرتَ الحاكمَ عَلیهم بكتابٍ نزل فیهم ولا تعرفُ مُعجَمَهُ ولا تَدرى تأویلَهُ اِلاّ سَماعَ الآذان...(40)
اى فرزند خطاب!... آگاه باش! اگر زبانى پابرجا در تصدیق، و كردارى كه مؤمنان یارى‏اش رسانند، بود، بر آل محمد سلطه نمى‏یافتى تا بر منبرشان برآیى و حاكم شوى. آن هم حكومت با كتابى كه در خاندان محمد صلى الله علیه و آله و سلم فرود آمده و تو از نكات سربسته و تأویل آن جز شنیدن با گوش‏ها چیزى نمى‏شناسى! سرانجام عزت ستیزان‏

36. امام حسین‏ علیه السلام پس از این فرمایش كه: «بعد از قتل یحیى (پیامبر) توسط پادشاه، خداوند بخت نصر را بر آنان مسلط كرد كه هفتاد هزار نفر را كشت»، فرمود:

یا وَلَدى‏ یا عَلِىُّ وَاللهِ لایَسكُنُ دَمى‏ حتّى یَبعَثَ اللهُ المهدىَّ فَیَقْتُلَ عَلى دَمى‏ مِن المنافقینَ الكَفَرَةِ الفَسَقَةِ سبعینَ ألفاً.(41)
فرزندم على ‏جان! به خدا سوگند! خون من از جوشش نخواهد افتاد تا خدا مهدى ‏علیه السلام را برانگیزد و او انتقام خونم را از هفتاد هزار منافقِ كافرِ فاسق بستاند. لباس ذلت‏

37. أَیمُ اللهِ یا أباهِرَّةَ لَتَقْتُلُنى‏ الفِئَةُ الباغِیَةُ وَ لَیَلْبِسُهُمُ اللهُ ذُلاًّ شاملاً و سَیفاً قاطعاً و لَیُسَلِّطَنَّ علیهم مَن یُذِلُّهم حتى یكونوا أَذَلَّ مِن قومِ سَبَأٍ اذ مَلِكَتْهُم اِمْرَاَةٌ منهم فَحَكَمَت فى اَموالهم و دِمائهِم.(42)

به خدا سوگند اى ابوهریره! این گروه ستمگر مرا خواهند كشت و خداوند لباس ذلتِ فراگیرى را بر آنان خواهد پوشانید و شمشیر برنده بر آنان خواهد كشید. خدا كسى را بر آنان مسلط كند كه از قوم سبأ خوارترشان گرداند كه زنى بر آنان حكم راند و اختیاردار اموال و خونشان بود. ذلتِ عذاب‏

38. أَما تَعْلَمُ اَنَّ بَنى اسرائیلَ كانوا یَقْتُلونَ ما بین طلوعِ الفجرِ الى‏ طلوعِ الشمسِ سَبعینَ نَبِیّاً، ثُمَّ یَجْلسونَ فى اَسواقِهم یَبیعونَ و یَشتَرُونَ كَأَنَّ لم یَصنَعوا شَیْئاً فَلَمْ یُعَجِّلِ اللهُ عَلَیهِم بَل اَمهَلَهُم و اَخَذَهُم بَعد ذلكَ اَخذَ عَزیزٍ ذى انتقامٍ.(43)

آیا نمى‏دانى كه بنىاسرائیل از سپیده فجر تا طلوع آفتاب، هفتاد پیامبر را مى‏كشتند، سپس در بازارهاى خود نشسته، به خرید و فروش مى‏پرداختند، آن‏ چنان كه گویى هیچ نكرده‏اند؟! خدا نیز در عذاب آنان شتاب نكرد، بلكه مهلت داد و سپس با صلابت و اقتدار آنان را گرفت. ذلت و انتقام الهى‏

39. أَما والله لا تَقْتُلُونَ بَعدى عَبداً مِن عبادِاللهُ أَسخَطَ علیكُم لِقَتْلِهِ منّى و أَیمُ اللهِ اِنّى لاَرجوا أَنْ یُكْرِمَنى اللهُ بِهوانِكُم ثُمَّ یَنْتَقِمَ لى‏ منكُم مِن حیثُ لا تَشْعُرُونَ أَما واللهِ لَو قَد قَتَلْتُمونى‏ لَقَد اَلقَى اللهُ بَأسَكُم بَیْنَكُم و سَفَكَ دِمائكم ثُمَّ لا یَرضى‏ لَكُم حَتّى یُضاعِفَ لكُم العذابَ الأَلیم.(44)

بدانید به خدا سوگند! هیچ بنده‏اى از بندگان خدا را پس از من نمى‏كشید كه بیشتر از كشتن من، خدا را به خشم آورد. امیدوارم خدا با خوارى شما، مرا ارجمند كند و از جایى كه نفهمید، انتقامم را از شما بگیرد. شما اگرچه مرا كشتید، اما خدا در میان شما درماندگى افكَند و خونتان را بریزد و خشنود نشود تا عذاب دردناك‏تان را چند برابر كند. عصر خوارى صالحان‏

40. وَقَعْنا فىِ الخَطایا وَ البَلایا،وَ فى زَمَنِ اِنتِقاضٍ وَ اَشتِباهٍ‏،تَفانَى الخَیرُ وَالصُّلَحاءُ ذَلُّوا،و عَزَّ بِذُلِّهم أَهلُ السَّفاهِ،وَ باءَ الآمِرونَ بِكُلِّ عُرفٍ‏،فَما عَن مُنكَرٍ فِى النَّاسِ ناهِ‏،فَصارِ الحُرُّ لِلْمَلوكِ عَبداً،فَما للحُرِّ مِنْ قَدرٍ وَ جاهِ.(‏45)

ما در عصر خطاها و گرفتارى‏ها و شكستن (پیمان‏هاى الهى) و اشتباه واقع شده‏ایم. خیرها نابود شدند و صالحان خوار گشتند و با خوارى آنان، نابخردان عزیز شدند. فرمان دهندگان به هر نیكى برگشتند. از این رو در میان مردم هیچ باز دارنده‏اى از منكر نیست. آزادمردان، برده بردگان شدند و از این رو براى آزادگان ارج و منزلتى نمانده است. پى‏نوشت‏ها:

1. فلسفه اخلاق، ص 152 - 160 (با تلخیص).

2. طبرسى مى‏نویسد: اصل العزة الشدة و منه قیل للارض الصُلبة الشدیدة: عزاز، العزیز: القوى المنیع بخلاف الذلیل (مجمع البیان لعلوم القرآن، ج 3، ص 193.)
یادآورى مى‏شود براى اطلاع از سخنان امام حسین(ع) پیرامون «عزّت» باید واژه‏هاى فراوانى از جمله موارد زیر مطالعه شود:
عزت، ذلت، غیرت، علوّ، قوّت، اباء، عبد، غل، حرّیت، غنى، مجد، كرامت نفس، حرمت، استخفاف، هزیمة، تكویت، حصر، عجز، غمص، سفه، انجذاد، مناص، فظیع، وهن، هون، سداد، خذلان و...
3. بلاغة الحسین، ص 141.
4. احقاق الحق، ج 11، ص 60.
5. بحارالانوار، ج 44، ص 329.
6. احقاق الحق، ج 11، ص 60.
7. بحارالانوار، ج 45، ص 50.
8. منافقون/ 8.
9. بحارالانوار، ج 44، ص 198.
10. انساب الاشراف، ج 3، ص 151.
11. تذكرة الخواص، ص 217.
12. مقتل‏الحسین، خوارزمى، ج 2، ص 7 و 8.
13. احقاق الحق، ج 11، ص 60.
14. بحارالانوار، ج 45، ص 8.
15. همان، ص 6.
16. مقتل خوارزمى، ج 2، ص 7 و 8/ تحف العقول، ص 171(با اختلاف عبارت)/ مقتل خوارزمى، ج 1، ص 182.
17. متقل خوارزمى، ج 1، ص 19.
18. الفتوح، ج 5، ص 11/مقتل، خوارزمى، ج 1، ص 182 (با اختلاف).
19. منهج الدعوات، ص 149، (دعاى عشرات).
20. كنز الفوائد، ص 151.
21. وسایل الشیعه، ج 18، ص 144.
22. بحارالانوار، ج 36، ص 384.
23. مستدرك الوسایل، ج 11، ص 218.
24. تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 246.
25. نزهة الناظر و تنبیه الخاطر، ص 85، ح 18.
26. احقاق الحق، ج 11، ص 605، «الاّالسّعادة»/ بحارالانوار، ج 44، ص 381.
27. بحارالانوار، ج 45، ص 299.
28. مائده/ 63.
29. همان/ 44.
30. تحف العقول، ص 168.
31. همان.
32. همان.
33. همان و بحارالانوار، ج 100، ص 79.
34. تحف العقول، ص 168.
35. همان.
36. بحارالانوار، ج 26، ص 288.
37. موسوعة كلمات امام حسین(ع)، (ترجمه)، ص 840.
38. بحارالانوار، ج 44، ص 383.
39. همان، ج 100، ص 79.
40. احتجاج طبرسى، ج 1، ص 292.
41. بحارالانوار، ج 45، ص 299.
42. مقتل، خوارزمى، ج 1، ص 226.
43. بحارالانوار، ج 4، ص 364.
44. تاریخ طبرى، ج 3، ص 334. 45. دیوان امام حسین(ع)، ص 178.

ریپورتر
18th December 2009, 06:21 PM
http://img.tebyan.net/big/1384/12/2511935442255301862284131701023713437241.jpg
معناى «دین‏» و «احیاء» (http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=16646#01)

مفهوم احیا و فلسفه احیاگرى (http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=16646#02)
آسیب‏شناسى باورهاى دینى (http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=16646#03)

جایگاه ارزش‌ها در عصر امام حسین علیه السلام (http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=16646#04)


نهضت امام ‏حسین علیه السلام پدیده‏اى عمیق، چند ماهیتى و چند لایه است چرا كه عوامل متعددى در آن دخالت دارند. برخى علت قیام حضرت را امتناع از بیعت ‏یزید مى‏دانند و بعضى دیگر امر به معروف و نهى از منكر، و عده‏اى هم دعوت كوفیان و تشكیل حكومت را علة‏العلل قیام ذكر مى‏كنند و...
در یك نگاه كلى و دقیق‏تر مى‏توان تمام انگیزه‏ها و علل و عوامل بر شمرده شده در خصوص قیام امام علیه السلام را در احیاى دین خلاصه كرد.
به اعتقاد نویسنده، احیاى دین عبارت است از تحریف‏زدایى و كشف افق‏هاى نوین و حقایق تازه در حوزه معارف دینى همراه با مكتب‏شناسى اجتهادى و زمان‏شناسى دقیق كه عامل اساسى در قیام عاشورا محسوب مى‏شود.
نویسنده براى تبیین این امر، ابتدا فلسفه و ضرورت احیاگرى در دین در دو قلمرو عقلى و نقلى را طرح كرده آسیب‏هاى ایجابى و سلبى باورهاى دینى در عصر امام‏ حسین علیه السلام را بر شمرده و با اشاره به سه عنصر رهبرى، خواص و مردم به عنوان عوامل بنیادین احیاء، خصوصیات رهبرى امام‏ حسین علیه السلام را تشریح كرده است. وى اصلاح جامعه مسلمین و احیاى امر به معروف و نهى از منكر، تشكیل حكومت اسلامى و احیاى كتاب و سنت را از مهم‏ترین مؤلفه‏هاى احیاگرى دینى مى‏داند كه امام ‏حسین علیه السلام بر آن تاكید فراوان داشته‏اند.
اهمیت ‏بحث «احیاى دین‏» با توجه به این نكته روشن مى‏شود كه جامعه نوین ما بیش از هر امرى، هویت ‏خود را وامدار احیاى دین است. دین، باید در «صحنه عمل‏» تجسم یابد. صرف انتساب به دین، بى ‏آن كه در متن زندگى فردى و اجتماعى مسلمانان حضور كارساز داشته باشد، كافى نیست وگرنه همان «اسلام شناسنامه‏اى‏» خواهد بود. به علاوه با گذشت زمان، فقط ظواهر و نمودهایى سطحى از آن باقى مى‏ماند و اهداف اصلى و درون ‏مایه حقیقى آن متروك و منزوى یا كمرنگ مى‏شود و در بدترین شرایط، برخى «بدعت‏» ها جایگزین «سنت‏» ها مى‏شود و روح دین مسخ گشته، اسكلتى بى جان باقى مى‏ماند.
در اینجا رسالت «احیاگرى‏» و «بدعت ‏ستیزى‏» پیشوایان دینى و عالمان ربانى ایجاب مى‏كند كه در جهت زنده ساختن دوباره شعارها، اهداف و جوهره اصلى دین، قیام و اقدام كنند و بدعت‏ها و بدعتگزاران را بشناسانند تا راه دین، بى‏ابهام و بى‏غبار، باقى بماند و روندگان این صراط، به حیرت و ضلالت گرفتار نشوند. امامان شیعه علیه‌السلام، یكایك، رسالت احیاگرى دین را داشته‏اند و هر یك از معارف و احكام كه از یاد مى‏رفته یا تحریف مى‏شده است را در چهره راستین و بى‏تحریفش مى‏نمایانده‏اند. حتى درباره امام زمان علیه السلام نیز تعبیر «محیى شریعت‏» و از بین برنده «بدعت‏» به كار رفته است و در دعا از خداوند مى‏خواهیم كه به دست آن منجى موعود، آنچه از معالم و نشانه‏هاى دین و دیندارى به دست ظالمان از میان رفته و مرده است، زنده گردد.

بدیهى است كه با دین زنده و احیا شده مى‏توان جامعه را زنده كرد. این سنت پس از رحلت حضرت رسول صلوات الله علیه نیز با اصل استمرار ولایت فكرى و معنوى ائمه اطهار علیهم السلام ادامه یافت. در عهد زمامدارى یزید بدعت‌ها و آفات فكرى و دینى به اوج خود رسیده بود و مى‏رفت كه خورشید اسلام نبوى در پشت ابرهاى سیاه حاكمیت اموى پنهان گردد كه امام حسین علیه السلام با گفتار و كردار خود به احیاى آن قد برافراشت. اصل احیاگرى پس از شهادت آن حضرت نیز به عنوان اساسى‏ترین ركن در سنت گفتارى و كردارى اهل بیت علیهم السلام تبلور یافت. و پس از آنان وارثان علوم و رسالت آنان، یعنى عالمان ربانى، وظیفه احیاگرى را بر دوش دارند.

به واقعه چند بعدى كربلا از زوایاى گوناگون مى‏توان نگریست و آن را مورد تجزیه و تحلیل قرار داد.
نهضت‏ سیدالشهدا علیه السلام به تعبیر استاد شهید مطهرى از پدیده‏هاى چند ماهیتى، نهضتى متشابه، ذو وجوه، عمیق، چند بُعدى، چند جانبه و چند لایه است؛ چرا كه عوامل متعددى در آن دخالت دارند و علت تفسیرهاى مختلف در مورد این قیام نیز محاذى بودن عناصر دخیل در آن است كه در آن واحد، مقصدها و هدف‏هاى مختلف داشته است.
برخى علت قیام حضرت را امتناع از بیعت ‏با یزید مى‏دانند و بعضى دیگر امر به معروف و نهى از منكر و عده‏اى هم دعوت كوفیان و تشكیل حكومت را علة‏العلل قیام ذكر مى‏كنند. مسئولیت اجتماعى حمایت از امت اسلامى و حفظ كیان اسلام، صیانت ‏خلافت از انحراف‌هاى امویان، جلوگیرى از ظلم و ستم امویان خاصه بر شیعیان، از بین بردن بدعت‏ها و احیاى سنت، جلوگیرى از محو نام آل‏البیت علیهم السلام، جلوگیرى از تاراج بیت‏المال مسلمین، عمل به وظیفه شرعى و تكلیف دینى، اتمام حجت و تبلیغ دین و... از دیگر علل و انگیزه‏هایى است كه نویسندگان در مورد این حادثه در كتاب‌هاى خود به آنها پرداخته‏اند.
در یك نگاه كلى و دقیق‏تر، مى‏توان تمام انگیزه‏ها و علل و عوامل بر شمرده شده در خصوص قیام امام علیه السلام را در «احیاى دین‏» خلاصه كرد.
امام حسین علیه السلام در نامه‏اى به بزرگان بصره از آنها مى‏خواهد كه به كتاب الهى و سنت نبوى بیندیشند و از واقعیت‏هاى جامعه غافل نباشند زیرا سنت‌ها و روش‏هاى پسندیده مرده و از میان رفته و بدعت‌ها و ارزش‌هاى جاهلى زنده و جاى آنها را گرفته است.
«من شما را به پیروى از كتاب خدا و راه و روش پیامبر فرا مى‏خوانم؛ زیرا هم اكنون سنت پیامبر از میان رفته و بدعت‌ها و احكام ناروا زنده شده است، پس اگر گوش به این پیام فرا دهید و آن را بپذیرید، شما را به راه سعادت رهبرى خواهم كرد.» (1)
همچنین آن حضرت پذیرش دعوت كوفیان را، به جهت هویت احیاگرانه آن مى‏داند و مى‏فرماید:
«ان اهل الكوفة كتبوا الى یسالوننى ان اقدم علیهم لما رجوا من احیاء معالم الحق و اماتة البدع.‏» (2)
به تعبیر سید محسن امین:
قیام براى احیاى حق و میراندن باطل را وظیفه دینى خود مى‏دانست «ما اهون الموت على سبیل نیل العز و احیاء الحق. لیس الموت فى سبیل العز الا حیاة خالدة و لیست الحیاة مع الذل الا الموت الذى لاحیاة معه.‏» (3)

احیاگر در عرصه احیاى دین با دو تشخیص فوق‏العاده مهم رو به ‏رو است: تشخیص درد و تشخیص درمان. بنابراین اساس كار احیاگران را مى‏توان در «درد شناسى‏» و «درمانگرى‏» خلاصه كرد.

معناى «دین‏» و «احیاء» (http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=16646#00)
«دین‏» در لغت ‏به معناى «جزا» و «مكافات‏» و نیز «ذلت و عبودیت در برابر خداوند متعال‏» آمده ‏است.(4) و اما دین از حیث تعریف اصطلاحى، داراى معانى متعدد و متنوعى مى‏باشد كه به خاطر خارج بودن آن از حوصله نوشتار حاضر از پرداختن به آن خوددارى مى‏كنیم. چنین به نظر مى‏رسد كه تعریف دین به «ما جاء به النبى‏» مناسب باشد؛ به این ترتیب در واقع «دین‏» را تعریف حدى و رسمى نكرده‏ایم بلكه به پدیده‏اى واقعى (ما جاء به النبى) اشاره كرده‏ایم و گفته‏ایم كل امورى كه تحت این عنوان قرار مى‏گیرند، به لحاظ آثار مهم مورد نظر و مشتركشان براى ما مهم و شایان توجهند، لذا جا دارد كه در مورد خواص این پدیده و اجزاى آن بحث كنیم. چنین واقعیتى را دین بخوانید یا نخوانید، چندان اهمیتى ندارد، چون این دیگر بحثى لغوى است. «ما جاء به النبى‏» در واقع همان قرآن (با همه مراتبش) و سنت مفسر آن است.

مفهوم احیا و فلسفه احیاگرى (http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=16646#00)
«احیاء» (زنده كردن) در برابر «اماته‏» (میراندن) است. حیات كه ریشه آن است ‏به مفهوم پدیده قابل رشد، صاحب ادراك، سازگار با محیط، داراى قدرت و حائز استعدادهاى نهفته معنوى و گرایش‏هاى دیگر است و مرگ كه نقیض آن است ‏به معنى پدیده غیر قابل رشد و عاجز از سازگارى با محیط، فاقد قدرت و استعدادهاى معنوى است. حیات در فرهنگ قرآن در معانى متعددى چون ملازم بودن با استعداد رشد و نمو، استعداد ادراك حسى، استعداد ادراك عقلانى، زندگى معنوى منطبق با وحى و فطرت الهى، زندگى جاودانه اخروى و... به كار رفته است.
مفهوم اصطلاحى واژه احیا مانند بسیارى از اصطلاحات كلیدى دیگر دستخوش تحریف و سوء تعبیرهاى فراوان قرار گرفته است. عده‏اى آن را معادل «آسیب ‏شناسى‏» یا «نوسازى دین‏» و یا «بازسازى فكر دینى‏» گرفته‏اند، چنانكه برخى آن را به مفهوم حرف نو و نوآورى در قلمرو اندیشه دینى قلمداد كرده‏اند. گروهى نیز آن را تفسیر دین، مطابق با نیازهاى زمان و اندیشه‏هاى عصر مى‏دانند. طبق این بیان، احیاگر كسى است كه دین را مطابق اندیشه، فرهنگ و نیازهاى عصر خود عرضه مى‏كند.
مفهوم انحراف جامعه مسلمین از ارزش‏ها و هنجارهاى اسلامى در عصر امام حسین علیه السلام، ابعاد گسترده‏ترى به خود گرفت؛ انحراف جامعه اسلامى و تخطى از هنجارهاى اجتماعى اسلام، امام حسین علیه‌السلام را بر آن داشت تا علیه این آسیب‏هاى اجتماعى كه طبعا روابط ناسالمى را بر امت اسلامى تحمیل مى‏كرد، قیام كند و اصلاح جامعه پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله را در قالب شیوه‏هاى عملى امر به معروف و نهى از منكر سر لوحه كار خود قرار دهد.

ولى این تعریف‌ها هیچ كدام بیانگر ویژگى‏هاى اساسی این اصطلاح نیستند؛ زیرا آسیب‏شناسى دینى اولا، بحث را به قلمرو آفت‏شناسى و آفت‏زدایى در دین منحصر مى‏كند و دیگر این كه به طور ضمنى بر آسیب‏پذیر بودن پیكره دین صحه مى‏گذارد كه بطلان آن روشن است. «نوسازى‏»، «تجدید حیات دینى‏» و «بازسازى فكر دینى‏» نیز تعبیرهاى گویایى نیستند. تاكید بر نوآورى در اندیشه دینى نیز مستلزم این است، كه هر نوع مسلك و تعریف جدید و حتى انحرافى دین (مثل وهابیت) را مصداق رنسانس در تفكر دینى به حساب آوریم. در تلقى سوم [تفسیر مطابق با نیازهاى زمان و اندیشه‏هاى عصر] نیز عدم جامعیت و ضعف در مانعیت هویداست زیرا هم بر عنصر ضرورت كار شناسانه بودن این حركت تاكید نشده است و هم بسیارى از گرایش‏ها را، كه در جهت تطبیق نارواى دین با زمان بوده است، در برمى‏گیرد. احیاگرى به مفهوم بدعت‏ ستیزى و تحریف زدایى صرف هم نیست؛ زیرا جامع ویژگى‏هاى دیگر نخواهد بود. تعریف جامع‏تر این اصطلاح عبارت است از تحریف زدایى و كشف افق‏هاى نوین و حقایق تازه در حوزه معارف دینى همراه با مكتب‏شناسى اجتهادى و زمان‏شناسى دقیق.
پس از تبیین احیاگرى به این سؤال مى‏پردازیم كه با وجود خاتمیت و زوال ناپذیرى دین اسلام، احیاگرى و تجدید حیات در قلمرو آن چه مفهومى دارد؟ البته فلسفه و لزوم احیاگرى در ادیان پیشین روشن است؛ زیرا اولا، آن ادیان بر اساس نیازهاى مقطعى و متناسب با اوضاع آن روزگار پا به عرصه هدایت نهاده بودند. ثانیا حتى آن بخش از معارف آسمانى آن ادیان، كه ارزش جاودانه ماندن را داشت‏ با گذشت زمان دستخوش تحریف و دگرگونى قرار گرفت. از همین رو، قرآن یكى از هدف‏هاى اصلى بعثت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله را تحریف زدایى و تكمیل‏گرى یا به عبارت دیگر احیاگرى در شریعت‏هاى پیشین ذكر مى‏كند.(5) اینك چرا اسلام، كه خاتم ادیان آسمانى و جامع و جاودانى است ‏به احیاگرى نیاز دارد؟
فلسفه یا رمز ضرورت احیاگرى در دو قلمرو - عقلى و نقلى - قابل طرح است:
1.امكان تحریف دین خاتم و لزوم تحریف زدایى از ساحت آن .
2.عمق و اعجاز معنوى معارف ثقلین .
3.لزوم اجتهاد مستمر یا رد فرع بر اصل.
این سه، عامل‏هاى عقلى لزوم احیاگرى به شمار مى‏روند و ادله نقلى نیز بر آنها صحه مى‏گذارد. اسلام در عهد حیات نبى اكرم صلی الله علیه و آله آماج برخى از تحریفات قرار گرفت تا آنجا كه آن حضرت ضمن خطبه‏اى نسبت ‏به آن هشدار داد. پس از رحلت ایشان، به ویژه در عصر حاكمیت مطلق استبداد امویان و عباسیان، تحریف و تفسیر وارونه دین اوج بیشترى گرفت كه در طول تاریخ اسلام نیز همواره این روند ادامه داشته است. از طرف دیگر، اسلام كه در قرآن و سنت تبلور یافته، معارفى عمیق و بسیار گسترده دارد كه هر چه بر دانش و اندیشه بشرى افزوده شود، ابعاد اعجاز آن بیشتر آشكار مى‏گردد. دستیابى به این ذخایر و گوهرهاى فراوان غواصانى مى‏خواهد ماهر، كه از موج نهراسند كه همان احیاگرانند.
عامل دیگر لزوم اجتهاد است. قرآن با تاكید بر تفقه در دین، و نیز اهل‏بیت علیهم السلام با فراخوانى به اجتهاد و تلاش در جهت رد فروع بر اصول، بر لزوم احیاگرى صحه گذارده‏اند. (6)

برخى علت قیام حضرت را امتناع از بیعت ‏با یزید مى‏دانند و بعضى دیگر امر به معروف و نهى از منكر و عده‏اى هم دعوت كوفیان و تشكیل حكومت را علة‏العلل قیام ذكر مى‏كنند. مسئولیت اجتماعى حمایت از امت اسلامى و حفظ كیان اسلام، صیانت ‏خلافت از انحراف‌هاى امویان، جلوگیرى از ظلم و ستم امویان خاصه بر شیعیان، از بین بردن بدعت‏ها و احیاى سنت، جلوگیرى از محو نام آل‏البیت علیهم السلام، جلوگیرى از تاراج بیت‏المال مسلمین، عمل به وظیفه شرعى و تكلیف دینى، اتمام حجت و تبلیغ دین و... از دیگر علل و انگیزه‏هایى است كه نویسندگان در مورد این حادثه در كتاب‌هاى خود به آنها پرداخته‏اند.

بدین سان، خاتمیت اسلام به دلیل بلوغ و توانمندى فكرى بشر در شناخت راه كمال نیست، بلكه فلسفه آن لزوم احیاگرى است؛ یعنى فلسفه خاتمیت اسلام و نبوت نبى اكرم صلی الله علیه و آله به رشد عقل و اندیشه بشر و شایستگى او در حفظ، تبیین و اجراى اسلام برمى‏گردد. بشر در آن برهه از تاریخ، شایستگى یافت كه آیین كامل خود را از تحریف و دسیسه حفظ كند و در پرتو اجتهاد و احیاگرى، از این سرچشمه زلال، نهرهاى تازه‏اى جارى سازد.
قرآن احیاگرى در قلمرو تكوین و تشریع را یكى از صفات و اسماى حق معرفى مى‏كند مانند «یخرج الحى من المیت‏» یا «و یحیى الارض بعد موتها» یا «و جعلنا من الماء كل شى‏ء حى‏»، (7) اما احیاگرى حضرت حق، جلت عظمته، در جامعه بشرى از طریق پیامبران صورت گرفت. آنان از ادیان پیشین تحریف‏زدایى كردند و معارف نوینى بر معارف آنان افزودند. به عبارت دیگر، آنان براى احیاى بشریت ‏به احیاى ادیان پیشین پرداختند. قرآن هدف عمده پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله را دمیدن روح حیات به جامعه معرفى كرده است:
«یا ایها الذین امنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما یحییكم (8)؛ اى كسانى كه ایمان آورده‏اید، خدا و پیامبر را پاسخ دهید آنگاه كه شما را به چیزى فرامى‏خوانند كه زنده‏تان مى‏سازد.»
بدیهى است كه با دین زنده و احیا شده مى‏توان جامعه را زنده كرد. این سنت پس از رحلت آن حضرت نیز با اصل استمرار ولایت فكرى و معنوى ائمه اطهار علیهم السلام ادامه یافت. در عهد زمامدارى یزید، بدعت‌ها و آفات فكرى و دینى به اوج خود رسیده بود و مى‏رفت كه خورشید اسلام نبوى در پشت ابرهاى سیاه حاكمیت اموى پنهان گردد كه امام حسین علیه السلام با گفتار و كردار خود به احیاى آن قد برافراشت. اصل احیاگرى پس از شهادت آن حضرت نیز به عنوان اساسى‏ترین ركن در سنت گفتارى و كردارى اهل بیت علیهم السلام تبلور یافت.
و پس از آنان وارثان علوم و رسالت آنان یعنى عالمان ربانى وظیفه احیاگرى را بردوش دارند.

آسیب‏شناسى باورهاى دینى (http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=16646#00)
از دید تاریخى، احیاى دین، مسبوق عارضه‏اى است كه بر دین وارد مى‏شود. شجره طیبه دین در اوضاع و مقاطع مختلف احیانا دچار عارضه، آسیب یا آفت مى‏شود. احیاگر در عرصه احیاى دین با دو تشخیص فوق‏العاده مهم رو به ‏رو است: تشخیص درد و تشخیص درمان. بنابراین اساس كار احیاگران را مى‏توان در «درد شناسى‏» و «درمانگرى‏» خلاصه كرد. نكته شایان توجه این است كه دین در تاریخ حیات و حضور خود در جامعه انسانى، نه با یك عارضه یا درد واحد رو به‏ رو بوده است و نه احیاگران درمان واحدى را پیش رو نهاده‏اند. لذا در عرصه احیاگرى با «دردهایى‏» و به تبع «درمان‌هایى‏» رو به ‏رو بوده‏ایم. در این میان، توفیق احیاگر، در گام نخست مدیون و مرهون دردشناسى صائب اوست. اگر احیاگر درد دین عصر خود را در نیابد و سر اعوجاج و رنجورى آن را كشف نكند و دچار خطا شود از اساس، ره به خطا برده است و اگر درد دین را به نیكى دریابد گامى دیگر براى توفیق در پیش روى دارد و آن حسن درمان است.(9) از این رو است كه «آسیب‏شناسى‏» (pathology)بحث مهمى در احیاگرى دین محسوب مى‏شود.
«آسیب‏شناسى‏» اصطلاحى است در علم پزشكى كه به حالت آسیب‏مند بودن سلول‏هاى زنده اشاره دارد. در این حالت‏ سلول‏ها به علت رشد بى‏رویه یا دلایل دیگر، حیات موجودات زنده را در معرض خطر قرار مى‏دهند. این اصطلاح به معنى دانش شناخت ‏بافت‏هاى آسیب دیده در بیماری ها نیز به كار رفته است.
اصطلاح آسیب‏شناسى در علوم انسانى و علوم اجتماعى نیز به كار گرفته شده و در بحث انحرافات اجتماعى و كجروى‏ها جاى خود را باز نموده است. اصطلاح «آسیب‏شناسى دینى‏» یك اصطلاح جدید در حوزه اندیشه دینى است. شاید بتوان مدعى شد كه مرحوم شهید مطهرى اولین كسى بود كه اصطلاح آسیب‏شناسى دینى را وارد حوزه اندیشه دینى كرد و در آثار خود از آن بهره برد. مى‏توان «آسیب‏شناسى دینى‏» را این گونه تعریف كرد: آسیب‏شناسى دینى یعنى شناخت آسیب‏ها و اشكالاتى كه بر اعتقاد و باور دینى و یا آگاهى و معرفت دینى و یا رفتار و عمل دینى افراد و جامعه دینى وارد شده یا ممكن است كه وارد بشود.(10) بر این اساس مى‏توان حركت احیاگرانه امام حسین علیه‌السلام را حركتى بر مبناى شناخت آفت‏ها و آسیب‏هاى دینى كه جامعه اسلامى را در نوردیده بود دانست.

جایگاه ارزش‌ها در عصر امام حسین علیه السلام (http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=16646#00)
جامعه در عصر امام حسین علیه السلام با بحران تزلزل ارزش‏هاى انسانى مواجه بود.(11) ارزش‏ها و هنجارهاى اجتماعى جامعه اسلامى پس از پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله به دلایل متعددى دچار آفت انحراف گشته بود. تحریف باورهاى دینى و بازگشت‏ به ارزش‌هاى جاهلى، فراموشى سیره پیامبر صلی الله علیه و آله، برترى روحیه قومى و عصبیت‏ بر هنجارهاى اسلامى عصر پیامبر صلی الله علیه و آله كه نشات گرفته از تعالیم مقدس اسلام بود، تبدیل اشرافیت معنوى به اشرافیت مادى و ثروت اندوزى و گرایش به تجمل و كمرنگ شدن روحیه عالى اسلامى به ویژه در عصر عثمان و از آن پس، برترى حربه ارعاب و تزویر بر عامل حق‏طلبى و ظلم ستیزى در روحیه جامعه اسلامى بالاخص مردم كوفه، بى‏عدالتى و فساد رهبران سیاسى و برخى موارد دیگر، از جمله مسائل دردناك و آسیب‏هاى عمده اجتماعى بود كه امام حسین علیه السلام با آنها مواجه شد.
جامعه اسلامى در عصر خلیفه سوم با مشكلاتى جدى رو به ‏رو گردیده بود كه از آن جمله مى‏توان به مسائل زیر اشاره كرد:
راندن انصار از صحنه سیاست، بها دادن به امویان و قریشیان در امر حكومتدارى، تاراج بیت المال مسلمین و حاتم ‏بخشى‏هاى عثمان، ثروت اندوزى او و ساختن بناهاى اشرافى در مدینه و اختصاص اموال و باغ‌هایى در مدینه براى خود، گسترش تفاخر قبیله‏اى و تبدیل اشرافیت معنوى به اشرافیت مادى كه موجب شد مساوات اسلامى فراموش شود. (12)
عملكرد خلیفه سوم موجب شدت یافتن واكنش‌هاى سیاسى اجتماعى علیه وى گردید به ویژه این كه در این واكنش‌ها قبایل عرب یمنى و موالى ایرانى كه بیش از نیمى از مردم كوفه را تشكیل مى‏دادند، نقش مؤثرى داشتند. بروز جدى رقابت‌هاى سیاسى بین دو پایگاه مهم عراق (كوفه) و شام از عوامل مهمى بود كه در زمان عثمان بر سر تقسیم غنایم ارمنستان و فتح آن بروز كرده بود (13) و دوران امامت‏ حضرت امیر علیه السلام را نیز تحت تاثیر خود قرار داده بود. عراقی‌ها همواره به داشتن عراق آزاد از تسلط امویان علاقه‏مند بودند و لذا به على علیه السلام پیوستند و زمینه‏هاى متعدد دیگرى نیز آنان را واداشت تا از واكنش‌هاى امام على علیه السلام در برابر معاویه دفاع كنند، گرچه متغیرالحال بودن مردم كوفه، سرانجام نتیجه‏اى جز تحمیل حكمیت‏ به على علیه السلام نداشت. علاوه بر آنچه گفته شد، رقابت و اختلاف بین عراقى‏ها و شامى‏ها و تلاش معاویه نیز درعصر امام حسن علیه السلام به گونه‏اى به بار نشسته بود كه نه تنها آسیب‏هاى اجتماعى جامعه اسلامى، اصلاح نشده بود، بلكه با مسائل عمیق‏ترى نیز رو به ‏رو گردیده بود و لذا امام حسن علیه السلام در چنین وضعیتى على رغم حمایت تعدادى اندك از شیعیان حقیقى، نمى‏توانست ‏به جنگ با معاویه ادامه دهد؛ زیرا در آن صورت لااقل بزرگترین ضربات دستگاه اموى به پیكره شیعه وارد مى‏آمد، با وجود این تلاش صلح طلبانه و تدابیر ارزنده امام علیه السلام سرانجام موجب افشاى چهره مزورانه معاویه و حفظ موقعیت ‏شیعیان گردید.
اما مفهوم انحراف جامعه مسلمین از ارزش‏ها و هنجارهاى اسلامى در عصر امام حسین علیه السلام، ابعاد گسترده‏ترى به خود گرفت؛ انحراف جامعه اسلامى و تخطى از هنجارهاى اجتماعى اسلام، امام حسین علیه السلام را بر آن داشت تا علیه این آسیب‏هاى اجتماعى كه طبعا (14) روابط ناسالمى را بر امت اسلامى تحمیل مى‏كرد، قیام كند و اصلاح جامعه پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله را در قالب شیوه‏هاى عملى امر به معروف و نهى از منكر سر لوحه كار خود قرار دهد. امام علیه السلام مى‏فرمود:
«...آیا نمى‏بینید كه به حق، عمل نمى‏شود و كسى از باطل روگردان نیست؟ در این اوضاع، مؤمن باید لقاى پروردگارش را بر چنین زندگى ترجیح بدهد.» (15)
پی نوشت ها:

1-محمد بن جریر طبرى، تاریخ طبرى، دارالتراث العربى، ج 5 ص 357.

2-احمد بن داود دینورى، اخبار الطوال، دارالاحیاء الكتاب العربیه، ج 5 .
3-سید محسن امین، اعیان الشیعه، ج 1، دارالتعارف للمطبوعات، ص 58.
4-مختار الصحاح، ماده دین .
5-ر.ك: سوره نمل/ 76 و مائده / 48.
6-ناصر مكارم شیرازى، القواعد الفقهیه، ج 1، صص 7 - 9.
7-ر.ك: روم/ 19 و انبیاء/ 3.
8-انفال/ 24.
9-خورشید شهادت، دفتر دوم، ص 139.
10-على دژكام، معرفت دینى، مركز پژوهش‌هاى اسلامى، ص 97.
11-خورشید شهادت، دفتر سوم، صص 19 - 20 .
12-شكرالله خاكرند، علل شكل‏گیرى خوارج، سازمان تبلیغات اسلامى، ص 50.
13-رسول جعفریان، حیات سیاسى فكرى امامان شیعه، سازمان تبلیغات اسلامى، ج 1، ص 94.
14-هدایت الله ستوده، مقدمه‏اى بر آسیب‏شناسى اجتماعى، انتشارات آواى نور، صص 30 - 31 .
15-همان، ص 207.

ریپورتر
18th December 2009, 06:24 PM
http://www.miadgah.ir/moharam/images/moharam/images/classic_inside_top_right.gifhttp://www.miadgah.ir/moharam/images/moharam/images/classic_inside_left_bckgrnd.gifhttp://www.miadgah.ir/moharam/images/moharam/images/abalfazl_abbas_moharam.jpg




امام حسین علیه السلام و احیاى

دین

(2)




http://img.tebyan.net/big/1384/12/711001826822111213957223165461867220179236.jpg



آسیب‏شناسى باورهاى دینى در عصر امام حسین علیه السلام (http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=16647#00)
عصر امام حسین علیه السلام با آفات و آسیب‏هاى گوناگونى در باورهاى دینى مواجه بود و «آسیب‏شناسى باورهاى دینى‏» نقش مهمى در شكل‏گیرى جریان نهضت عاشورا داشت كه در اینجا به خاطر اهمیت آن نسبت ‏به سایر آسیب‏شناسى‏ها و این كه آسیب‏هاى اعتقادى، ریشه و منشا آفات و آسیب‏هاى دیگر است، به ذكر برجسته‏ترین آنها مى‏پردازیم. (16)
آسیب‏هاى وارده بر باورهاى دینى را مى‏توان به دو دسته تقسیم كرد:
1. آسیب‏هاى ایجابى (آنچه در اسلام و از اسلام نیست، به آن نسبت داده شود)،
2. آسیب‏هاى سلبى (آنچه در اسلام بوده متروك و مهجور گردد) .
برخى آسیب‏هاى ایجابى و سلبى وارد بر دین و باورهاى دینى عبارت بودند از:
1. ظهور خوارج با عقایدى مخصوص به خود،
2. تكفیر منكران خلافت‏ خلفا به عنوان یك اصل دینى،
3. اعتقاد به قدر (اختیار مطلق)،
4. ترویج تفكر جبرى،
5. شیوع مرجئه گرى و...
در این مقاله براى اختصار، به ذكر دو نمونه اخیر از آسیب‏هاى ایجابى و سلبى (جبرگرائى و مرجئه گرى) حادث شده در آن دوره، كه در سرنوشت اسلام بهطور عموم و به ‏ویژه در شكل‏گیرى حادثه كربلا نقش به سزایى داشته، اكتفا شده، تحقیق بیش از این به توفیقى دیگر موكول مى‏شود.

ترویج اندیشه‏هایى همانند «تفكر مرجئه‏» مى‏توانست در توجیه اعمال ناشایست مسلمانان نقش مؤثرى داشته باشد؛ چرا كه از یك سو به آنان آزادى عمل مى‏داد كه هر خلافى را به راحتى مرتكب شوند و در عین حال احترامشان نیز در بین توده مردم محفوظ بماند.
همچنین ترویج این اندیشه در بین مردم مى‏توانست از بروز بسیارى از قیام‌ها و حركت‌هاى مردمى جلوگیرى نماید. بنابراین در سایه چنین تفكرى، حاكمان بنى‏امیه مى‏توانستند دست‏ به هر گناه و جنایتى بزنند و مردم نیز هیچ عكس‏العملى از خود نشان ندهند. این اندیشه هنگامى كه در كنار اندیشه جبرگرایان قرار مى‏گرفت ‏بر ابعاد پیامدهاى ویرانگر آن افزوده مى‏شد؛ اندیشه «جبر»، به كلى از انسان سلب مسئولیت مى‏كرد و تفكر «ارجا»، اسلام و ایمان هر جنایت پیشه‏اى را تضمین مى‏نمود!


آسیب‏شناسى در بُعد ایجابى (http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=16647#00)
یكى از موارد بسیار حاد آسیب در جامعه دینى امام حسین علیه السلام گرایش توده مردم به مسلك «جبر» بوده است. آنچه مجموعا از تاریخ اسلام روشن مى‏شود این است كه مسلمانان صدر اسلام با اعتقاد راسخى كه به «قضا و قدر» داشتند، این تعلیم را آن چنان دریافت كرده بودند كه در نظرشان با تسلط خودشان بر سرنوشتشان منافاتى نداشت و مساله تغییر و تبدیل سرنوشت و این كه خود این تغییر و تبدیل‏ها نیز جزو «قضا و قدر» است نزد آنها امرى مسلم بود؛ از این رو، اعتقاد محكم آنان به سرنوشت، آنها را به سوى «جبرگرایى‏» نكشانید و آنان را بى‏حس و لا قید بار نیاورد.
آنها ضمن فعالیت‌هاى شگفت‏آور و متكى به نفس كم ‏نظیرشان، همواره از خداوند بهترین «قضا» را طلب مى‏كردند، چون متوجه بودند كه در هر موردى انواع «قضا و قدرها» هست، بنابراین از خدا بهترین آنها را طلب مى‏كردند، ولى از آغاز حكومت امویان «قضا و قدر» مرادف «جبر» و عدم آزادى و تسلط بى‏منطق یك قدرت نامرئى بر انسان و اعمال و افعال او معرفى شد.
رسوخ این باور در اذهان مسلمانان پیامدهاى بسیار خطرناك و ناگوارى به همراه داشت كه موجب ركود و انحطاط آنان گردید. با این بینش انحرافى اگر شخصى مثل یزید بر جامعه حاكم مى‏شود خواست ‏خدا تلقى مى‏گردد! و اگر مردم مدینه را قتل عام مى‏كند و به خانه خدا هجوم مى‏برد نیز خواست ‏خدا معرفى مى‏شود و... .این یكى از آسیب‏هایى بود كه در عصر امام حسین علیه السلام گریبانگیر عقاید مردم شده بود تا آنجا كه وقتى به عمربن سعد،قاتل امام حسین علیه السلام اعتراض مى‏شود كه چرا حكومت رى را بر كشتن پسر عمویت ‏برگزیدى، عمر در جواب مى‏گوید:
«كانت امور قضیت من السماء و قد اعتذرت الى ابن‏عمى قبل الواقعة فابى الا ما ابى، (17) امورى از جانب خداوند قطعیت ‏یافته، و من قبل از وقوع حادثه كربلا مراتب را به پسر عمویم گفتم و از وقوع آنها عذرخواهى كردم. او هیچ گاه حاضر نشد بیعت را بپذیرد.

آسیب‏شناسى در بُعد سلبى (http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=16647#00)
یكى دیگر از موارد آسیب بر باورهاى دینى در عصر امام حسین علیه السلام كه دین را به كلى از محتوا تهى كرد، شیوع تفكر «مرجئه گرى‏» بود كه موجب جدا شدن «عمل‏» از حوزه «ایمان‏» گردید. یكى از معانى «ارجاء»، «تاخیر انداختن‏» است و وجه تسمیه پیروان این تفكر به «مرجئه‏» نیز از همین باب است.
مرجئه را از این جهت‏ به این اسم خوانده‏اند كه بین «عمل‏» و «ایمان‏» جدایى قایلند و معتقدند كه عمل در حقیقت ایمان شرط نشده است و مرتبه عمل بعد از مرتبه ایمان قرار دارد. به عقیده آنها مؤمن كسى است كه لفظا یا قلبا به اسلام گرایش داشته باشد؛ از این رو، بین ایمان پیامبر صلی الله علیه و آله و ایمان ظاهرى تارك الصلاة یا هر عیاش و آلوده به انواع منكرات كه فقط به زبان ایمان آورده است هیچ فرقى قایل نیستند و هر دو را مؤمن مى‏دانند.

در نامه امام حسین علیه السلام به مردم بصره مى‏خوانیم:
« من شما را به سوى كتاب خدا و سنت پیامبرش فرا مى‏خوانم. آگاه باشید كه سنت‌ها نابود شده و بدعت‌ها آشكار شده و شما اى مردم اگر با من همراه شوید و ندایم را پاسخ مثبت گویید، من به راه روشن دیانت رهنمونتان خواهم كرد.»


نقش امویان در گسترش مرجئه (http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=16647#00)
بر اساس حقایق مسلم تاریخى، خلفاى بنى امیه افرادى فاسق و فاسد بودند و مردم نیز بر این حقیقت كاملا آگاهى داشتند و خلفاى اموى نیز قادر به كتمان فسق و فجور خود نبودند. از این رو ترویج اندیشه‏هایى همانند «تفكر مرجئه‏» مى‏توانست در توجیه اعمال ناشایست آنان نقش مؤثرى داشته باشد؛ چرا كه از یك سو به آنان آزادى عمل مى‏داد كه هر خلافى را به راحتى مرتكب شوند و در عین حال احترامشان نیز در بین توده مردم محفوظ بماند.
همچنین ترویج این اندیشه در بین مردم مى‏توانست از بروز بسیارى از قیام‌ها و حركت‌هاى مردمى جلوگیرى نماید. بنابراین در سایه چنین تفكرى، حاكمان بنى‏امیه مى‏توانستند دست‏ به هر گناه و جنایتى بزنند و مردم نیز هیچ عكس‏العملى از خود نشان ندهند. این اندیشه هنگامى كه در كنار اندیشه جبرگرایان قرار مى‏گرفت ‏بر ابعاد پیامدهاى ویرانگر آن افزوده مى‏شد؛ اندیشه «جبر»، به كلى از انسان سلب مسئولیت مى‏كرد و تفكر «ارجا»، اسلام و ایمان هر جنایت پیشه‏اى را تضمین مى‏نمود! با رواج چنین اندیشه‏هایى بود كه فردى مانند یزید بن معاویه توانست در ظرف مدت كوتاه حكومت ‏سه ساله‏اش، مرتكب بزرگترین جنایات شود و توده مسلمانان نیز سكوتى مرگبار را اختیار كنند. یزید در اولین سال حكومتش، «حسین بن على علیهماالسلام» را به همراه اصحابش با فجیع‏ترین وضعى به شهادت رساند و خانواده‏اش را به اسارت برد. در سال دوم، واقعه «حره‏» را آفرید كه در جریان آن بسیارى از اصحاب و یاران پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله به شهادت رسیدند و به سربازان خود اعلام نمود كه به مدت سه روز آزادند در مدینه - حرم امن رسول الله صلی الله علیه و آله - هر آنچه بخواهند انجام دهند! و آنان نیز در این مدت هر آنچه از قبایح و جنایات ممكن بود مرتكب شدند! و در سال سوم نیز خانه خدا را به منجنیق بست و آتش زد و ویران كرد.

عوامل بنیادین احیا (http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=16647#00)
بحث مهم دیگرى كه در زمینه «احیاگرى‏» مطرح مى‏شود این است كه عوامل و اركان احیا در جامعه دینى چه چیزهایى هستند؟ در این بخش از مقاله به تحلیل و بررسى این موضوع مى‏پردازیم. (18) اگر هر جامعه‏اى را بتوان به «عوام‏» و «خواص‏» (اعم از حكمرانان، دانشمندان و روشنفكران) یا «رهبران‏» و «مردم‏» تقسیم نمود، در احیاى جامعه، سؤال اساسى كه از آغاز جاى طرح دارد، این است كه براى احیاى جوامع از كجا باید آغاز كرد، از رهبران، نخبگان یا از مردم و بدنه جامعه؟ در اینجا حداقل سه پاسخ قابل فرض است كه اتفاقا هر سه نیز طرفدار دارد.
1. این بزرگان و رهبران و نوابغ و قهرمانانند كه نقش اصلى را در جامعه دارند و در تاریخ نیز همین افراد نقش عمده را به عهده دارند؛ بنابراین طبیعى است كه «احیا» باید از رهبران و از بالا شروع شود. در این نظریه نقش مردم چندان جدى گرفته نمى‏شود.
2. نظریه دوم درست در مقابل دیدگاه فوق بر این است كه تاریخ، شخصیت‌ها را به وجود مى‏آورد؛ یعنى نیازهاى عینى اجتماعى است كه شخصیت‏ خلق مى‏كند. از دیدگاه اینها مردان بزرگ «علامت‏» هستند نه «عامل‏» و افراد و شخصیت‌ها جز تجلى گاه روح جمعى چیز دیگرى نیستند. از دیدگاه طرفداران این مكتب، احیا باید از مردم و از بدنه جامعه شروع شود.

امام حسین علیه السلام پس از تصمیم به قیام و تشخیص امر خدا و احساس وظیفه براى مبارزه با دستگاه غاصب یزید، قاطعانه وارد عمل مى‏شود، به طورى كه درخواست افراد مخلص و بزرگوارى مانند ابوبكر عمر بن عبدالرحمن مخزومى، عبدالله بن عباس و محمد بن حنفیه نیزنمى‏توانند او را از تصمیمش منصرف سازند و او با اراده‏اى استوار، حركت الهى خویش را براى رسیدن به اهداف والا و مقدسش آغاز مى‏كند.

3. گروه سوم براى «تغییر» هم به نقش رهبرى و هم به اوضاع محیطى هر دو توجه دارند و میزان موفقیت رهبر را به توان وى در ایجاد سازگارى بین نیازهاى روانى خود و نیازهاى اجتماعى جامعه وابسته مى‏دانند. در اینجا كار «احیا» به هر دو بخش سازنده یك جامعه یعنى «رهبرى‏» و «مردم‏» مربوط است، همان طور كه در مقابل، انحطاط جوامع نیز به بى‏كفایتى نخبگان و بى‏تحركى و ركود آحاد جامعه مربوط مى‏شود. از نگاه «دینى‏» نظریه سوم مورد تایید و تاكید است. در قرآن ضمن این كه انبیا و اولیا قهرمانان داستان‌ها و تاریخ هستند و نقش اساسى را بر عهده دارند؛ اما این قهرمان‌ها به زبان قوم و در حد فهم آنها سخنمی گویند (ابراهیم علیه السلام)و هرگز خود را از توده‏ها و مردم جامعه بى نیاز نمى‏بینند و در كنار محور بودن انبیا در قرآن، «ناس‏» هم اصالت دارد. از این رو است كه در قرآن مجید حداقل، 240 بار «ناس‏» به كار برده شده كه این فراوانى كاربرد بر همین موضوع دلالت دارد، به عنوان شاهد در قرآن مجید سخن از رسول براى مردم (نساء / 79) خانه خدا براى مردم (بقره / 125) آیات الهى براى مردم (بقره / 187) و حتى خداى مردم (سوره ناس) و...به میان آمده است.
حاصل این كه براى احیا و اعتلاى جوامع از دیدگاه دینى هم رهبران، قهرمانان، الگوهاى زنده، با نشاط و حركت آفرین لازم است و هم توده مردم باید آگاه و بیدار شده و همراه خواص احیاگر اقدام كنند والا حركت احیاگرانه خواص با شكست مواجه خواهد شد.
شاهد این مدعا نهضت ‏حسینى است. امام حسین علیه السلام حركت و نهضت‏ خود را در همان اولین گام با جوشش، خروش،وفریاد آغاز نمود؛ به عنوان مثال پس از این كه در مسجد مدینه، دعوت ولید والى مدینه به حضرت و زبیر مى‏رسد، اولین جمله‏اى كه امام علیه السلام به كار مى‏برد این است كه «قد ظننت ان طاغیهم قد هلك (19)؛ گمان مى‏كنم طاغوت آنها هلاك شده است.‏»
در همین جمله كوتاه اولا، معاویه را با مفهوم طاغوت تعبیر مى‏كند كه مفهومى مذموم است و نشان از طغیان حاكم دارد و ثانیا، براى مرگش، مفهوم هلاكت را بهكارمیبرد.
در نامه امام حسین علیه السلام به مردم بصره مى‏خوانیم:
«انا ادعوكم الى كتاب الله و سنة نبیه صلی الله علیه و آله فان السنة قد امیتت و ان البدعة قد احییت و ان تسمعوا قولى و تطیعوا امرى اهدكم سبیل الرشاد(20)؛ من شما را به سوى كتاب خدا و سنت پیامبرش فرا مى‏خوانم. آگاه باشید كه سنت‌ها نابود شده و بدعت‌ها آشكار شده و شما اى مردم اگر با من همراه شوید و ندایم را پاسخ مثبت گویید، من به راه روشن دیانت رهنمونتان خواهم كرد.»
احیاى سنت كه به تعبیر امام علیه السلام"مرده است"، خود ممكن است در نظر برخى برگشت ‏به عقب [«سلفى گرى‏»] (مثل حركت‌هاى امثال وهابیون) و حاصل آن ركود باشد، اما تفسیرى كه حضرت در قول و فعل از احیاى سنت مى‏دهد، محیى و اعتلابخش است. سنت نبوى و علوى در قالبى مطرح مى‏شود كه جامعه راكد را به حركت در مى‏آورد. از اینجا مى‏توان فهمید كه اولا اگر سنتى عناصر لازم را براى حركت‏ بخشى و اعتلادهى نداشت، بازگشت‏ به آن نیز نتیجه‏اى جز اماته و انحطاط جوامع در پى ندارد. ثانیا، اگر سنتى عناصر لازم حیات‏بخش را داشته باشد ولى تفسیرى جامد و خشك از آن ارائه گردد، باز صرف بازگشت ‏به سنت، حلال مشكل جامعه نیست، پس هم باید سنت عناصر حیات‏بخش داشته باشد و هم تفسیر تحرك زا و متناسب با عصر از آن صورت پذیرد. حال ببینیم سیره امام از احیاى سنت چگونه طرح و تفسیر مى‏شود.
اگر بتوان از جمله ویژگى‏هاى هر حركت ‏حیات‏بخش و احیاگر را «ارادى بودن‏» عمل دانست، یعنى نقش انتخاب و اختیار و گزینش در هر عملى بیشتر باشد، ارزش عمل بیشتر مى‏شود و صبغه انسانى به خود مى‏گیرد. امام علیه‌السلام در شب عاشورا كه به حسب ظاهر باید تمام تلاشش بر آن باشد كه نیروهاى موجود را تهییج و تحریك، و براى حفظ روحیه آنها عمل كند و سخن بگوید، چنین مى‏فرماید:
«آگاه باشید كه من فردا مورد هجوم این دشمنان قرار خواهم گرفت، بنابراین شما را آزاد مى‏گذارم تا هر چه زودتر از این سرزمین دور شوید و هیچ مسئولیتى بر شما نیست. اكنون سیاهى شب همه جا را فرا گرفته، از آن به عنوان مركب استفاده كنید. هر یك از شما دست‏ یكى از افراد خاندان مرا بگیرد و با خود همراه ببرد. آرى شما در این تاریكى به این سو و آن سو پراكنده شوید و مرا با این لشگر انبوه واگذارید، چرا كه آنان تنها با من كار دارند.»(21)
آرى این حد بالایى از انتخاب و اختیار براى حركت احیاگرانه و شهادت‏طلبانه است كه ارزش نهضت‏ حسینى را افزایش مى‏دهد كه حتى با سلب مسئولیت رهبرى نسبت‏ به آنها، به اهداف عالى پایبند ماندند و حیات را نه در زندگى ذلیلانه دنیایى، كه حیات واقعى را به پیروى از امامشان مرگ عزیزانه یافتند.
گرچه در باب این كه نخبگان و رهبران و خصوصا امام حسین علیه السلام قول و فعلش سراسر حیات‏بخش بوده و شواهدى فراوان مى‏توان در این راستا مطرح نمود، ولى به مقتضاى اختصار مقاله فقط به نمونه و شاهدى كه نهضت ‏حسینى را داراى اهداف فطرى معرفى مى‏كند، اشاره مى‏شود.
وقتى قصد تعرض به خاندان حسین علیه السلام شد، امام علیه السلام فرمود:
«ویلكم یا شیعة آل‏ ابى‏سفیان! ان لم یكن لكم دین و كنتم لاتخافون المعاد فكونوا احرارا فى دنیاكم (22)؛ واى بر شما، اى پیروان آل ابوسفیان! اگر دین ندارید و از عالم آخرت نمى‏هراسید، لااقل در این دنیاى خود آزاد باشید.»
در اینجا اهداف حیات‏بخش نهضت احیاگرانه حسینى، گستره خود را مى‏نمایاند كه جداى از دستورهاى دینى و قالب‌هاى مذهبى در چارچوب عزت، انسانیت و جوانمردى است و اگر كسى حتى در قالب دینى نگنجیده است ولى به قالب انسانیت پایبند باشد، به طور طبیعى با این نهضت همراه خواهد شد.

خصوصیات رهبرى امام حسین علیه السلام در احیاى دین (http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=16647#00)
افرادى كه در طول تاریخ به احیاگرى پرداخته‏اند انسان‌هاى استثنایى، بى‏نظیر یا كم‌ نظیرى بوده‏اند كه داراى خصوصیات ویژه‏اى بودند. و همین خصوصیات بوده كه آنها را از دیگران متمایز ساخته و منشا اثر نموده است. در این قسمت ‏به چند ویژگى مهم در نحوه رهبرى احیاگران در جامعه اسلامى بهخصوص رهبرى نهضت عاشورا اشاره مى‏كنیم كه از سیره پیامبر اكرم و ائمه اطهار علیهم السلام استفاده مى‏شود. (23)

1- رهبرى بر اساس بصیرت (http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=16647#00)
سنت الهى دعوت بر اساس بصیرت و آگاهى است، اما"سنت مشركان" دعوت بر اساس جهل است. در این زمینه خداوند متعال، خطاب به پیامبرش مى‏فرماید:
«قل هذه سبیلى ادعوا الى الله على بصیرة انا و من اتبعنى و سبحان الله و ما انا من المشركین (24)؛ اى رسول ما، امت را بگو، طریقه من و پیروانم همین است كه خلق را به خدا با بینایى و بصیرت دعوت كنم و خدا را از شرك و شریك منزه دانم و هرگز به خداى یكتا شرك نیاورم‏.»
در حوزه رهبرى هم به این صفت توجه شده است، به طورى كه رهبر جامعه اسلامى باید در افزایش سطح آگاهى انسان‌ها و ایجاد محیط مناسب براى آنان بكوشد، تا بتوانند راه خود را با آگاهى و بصیرت برگزینند و بپیمایند. نفوذ رهبر در جامعه باید به گونه‏اى باشد كه او را از جان و دل بپذیرند و این امر ممكن نیست مگر آن‏ كه افراد اجتماع به میزانى از شعور و آگاهى برسند كه بتوانند حق خود را به خوبى تشخیص دهند. آماده كردن جامعه به این حد از آگاهى نیز وظیفه رهبر است، همچنان كه اولیا و اوصیاى الهى عمل كردند و به توفیق‌هاى شگرفى نایل آمدند. یكى از راه‌هاى اصلى به منظور ساختن جامعه‏اى آرمانى و هدفدار، اجراى اصل الهى و قرآنى «امر به معروف و نهى از منكر» است و با نگاهى به آیات و روایات به شیوه رهبرى معصومان - سلام الله علیهم اجمعین - پى مى‏بریم. اینك به نمونه‏هایى از این موارد اشاره مى‏كنیم.
خداوند تعالى بعد از ذكر پیروزى معجزه آسا در جنگ بدر و علل اعجاز مى‏فرماید:
«لیهلك من هلك عن بینة و یحیى من حى عن بینة و ان الله سمیع علیم (25)؛ تا آنها كه هلاك مى‏شوند از روى اتمام حجت‏ باشد و آنها كه زنده مى‏شوند از روى دلیل روشن، كه خداوند شنوا و داناست.‏»
امام حسین علیه السلام در برابر دشمنان نیز ابتدا به موعظه و تبیین حق از باطل مى‏پردازد و پس از این كه با آنان اتمام حجت مى‏كند، وارد جنگ با آنها مى‏شود. ایشان در وصیتنامه‏اش به محمد بن حنفیه، پس از ذكر اهداف قیام خویش مى‏فرماید:
«پس آن كه مرا قبول كند همچون قبول حق، همانا خداوند شایسته‏تر به حق است و هر كس مرا رد كند، صبر مى‏كنم تا خداوند بین من و گروه ستمكار قضاوت كند كه او بهترین حاكمان است.» (26)
از اینجا معلوم مى‏شود كه قبول امت ‏باید از روى آگاهى بر به حق بودن امام و رهبر باشد و نه صرفا از روى احساسات و عواطف زودگذر، كه اینان نمى‏توانند پیروان واقعى باشند. ضمنا مى‏بینیم، حضرت حسین بن على علیهماالسلام بعد از این كه حُربن یزید ریاحى از ادامه سفر ایشان جلوگیرى مى‏كند، با ایراد سخنانى به تبیین موقعیت فعلى و شرایطى كه در آینده در انتظار آنان است مى‏پردازد و مى‏فرماید:
«مكر و نیرنگ نزد ما اهل بیت‏ حرام است. پس هر آن كس كه از این سفر كراهت دارد مى‏تواند باز گردد.» (27)
بر اساس این گفته، خود رهبر مى‏بایست از اهل بصیرت و عالم به حق باشد و این نیست مگر آن كه عالم به دین و عامل به آن باشد، تا بتواند جامعه را به آنچه كه كمال واقعى است رهنمون گردد. حضرت على علیه السلام در مورد ویژگى‏هاى رهبرى در قیام‏ها مى‏فرماید:
«لا یحمل هذا العلم الا اهل البصر و العلم بمواضع الحق؛ پرچم انقلاب را كسى بر دوش نمى‏گیرد مگر آن كه اهل بصیرت و شكیبایى و آگاه به مواضع حق باشد.»
خداوند متعال در این زمینه در قرآن كریم مى‏فرماید:
«افمن یهدى الى الحق احق ان یتبع امن لا یهدى الا ان یهدى فما لكم كیف تحكمون (28)؛ آیا كسى كه هدایت ‏به حق مى‏كند براى پیروى شایسته‏تر است ‏یا آن كسى كه خود هدایت نمى‏شود مگر هدایتش كنند. شما را چه مى‏شود؟ و چگونه داورى مى‏كنید؟»

2. قاطعیت در رهبرى (http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=16647#00)
رهبر در راس جامعه قرار دارد و مركز ثقل اندیشه‏ها، طرح‏ها و پیشنهادهاست و در حقیقت، آخرین مرجع براى تجزیه و تحلیل، جمع بندى و اتخاذ تصمیم است. از این جهت و به لحاظ موقعیت‏ خود به اراده نیرومندى نیازمند است تا پس از بررسى تمام جوانب، تصمیمى قاطع بگیرد. او باید از هر نوع تردید و دو دلى بپرهیزد و با اعتماد و اتكال به ذات مبارك خداوندى، نظر نهایى خود را اعلام كند و در پیگیرى و اجراى آن بكوشد. آیات و روایات معصومین علیهم السلام حاكى از توجه فراوان به این اصل از اصول مهم رهبرى است. خداوند متعال در قرآن كریم، پس از امر به مشورت به پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله مى‏فرماید:
«و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوكل على الله‏» (29)؛ در كارها با آنان مشورت كن، اما هنگامى كه تصمیم گرفتى (قاطع باش) و بر خدا توكل كن.‏»
از آیه شریفه چنین استفاده مى‏شود كه هر چند در همه امور باید با اهل فن و تخصص مشورت كرد و دیدگاه‏هاى شایسته آنان را در نظر گرفت و محترم شمرد، اما تصمیم نهایى بر عهده رهبر است و اوست كه باید پس از پى بردن به موضع حق و آگاهى از درستى راه، بدون هیچ شك و تردیدى قاطعانه تصمیم بگیرد و عمل كند.
پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله در جنگ احد پس از مشورت با یاران و تصمیم به جنگ با كفار در بیرون از مدینه، قاطعانه عمل مى‏كند. به طورى كه پس از ابراز پشیمانى اصحاب در پاسخ مى‏فرماید:
«هنگامى كه پیامبرى زره مى‏پوشد، شایسته نیست آن را از تن به در كند تا زمانى كه با دشمن به نبرد بپردازد.»(30)
حضرت على علیه السلام نیز در جنگ نهروان بعد از اتمام حجت ‏بر خوارج با قاطعیت عمل مى‏كند به گونه‏اى كه فقط عده معدودى از خوارج مى‏توانند از صحنه جنگ بگریزند.
حضرت حسین بن على علیهماالسلام هم پس از تصمیم به قیام و تشخیص امر خدا و احساس وظیفه براى مبارزه با دستگاه غاصب یزید، قاطعانه وارد عمل مى‏شود، به طورى كه درخواست افراد مخلص و بزرگوارى مانند ابوبكر عمر بن عبدالرحمن مخزومى، عبدالله بن عباس،ومحمد بن حنفیهنیزنمى‏توانند او را از تصمیمش منصرف سازند و او با اراده‏اى استوار، حركت الهى خویش را براى رسیدن به اهداف والا و مقدسش آغاز مى‏كند.
قاطعیت ‏حضرت حسین بن على علیهماالسلام در خطبه معروفش در مكه مكرمه به هنگام خروج از آن مكان مقدس كاملا نمایان است. او در این هنگام مى‏فرماید:
«مرگى كه سرنوشت فرزندان آدم شده، همچون گردنبند بر گردن دختر جوان برازنده و زیباست. چنان به دیدار گذشتگانم مشتاقم كه یعقوب در اشتیاق دیدار یوسف؛ براى من مصرع و مقتلى اختیار كرده‏اند كه با عشق و افتخار با آن رو به ‏رو مى‏شوم هم اكنون اعضاى پیكر خویش را به چشم مى‏نگرم كه آن را گرگ‌هاى بیابان در منطقه‏اى بین نواویس و كربلا پاره پاره مى‏كنند و روده‏هاى تهى و شكم‏هاى گرسنه خود را از آنها پُر مى‏سازند. گریز از روزى نیست كه با قلم مشیت پروردگار به نگارش در آمده است. خشنودى خدا، خشنودى خاندان پیامبر است. در برابر آزمایش او پایدارى مى‏كنیم و در برابرآنپاداش مقاومت كنندگان را به دست مى‏آوریم.‏» (31)

3. تقدم منافع جامعه بر منافع فرد در هدفگذارى (http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=16647#00)
مهم‏ترین هدفى كه حكومت اسلامى مورد توجه قرار مى‏دهد، مبتنى بر دو مورد زیر است:
الف. هدایت انسان‌ها به سمت و سوى خلیفة‏ الله شدن و آماده كردن مقدمات سیر و سلوك آنان. این یكى از مهم‏ترین اهداف دین اسلام و حكومت اسلامى است.
ب. ایجاد مدینه فاضله و محیط مناسب كه فرد بر اساس آن بتواند به هدف اصلى خود كه مقام خلیفة اللهى است نایل آید. براى ایجاد چنین جامعه‏اى توجه به منافع و مصالح عمومى و اقامه عدل و داد، ضرورى است. بنابراین، رهبر جامعه اسلامى باید در هدفگذارى خود به مصالح عمومى و عدالت اجتماعى توجه داشته باشد و با ایجاد محیط مناسب، افراد را به كمال واقعى خود برساند.
ضرورت برپایى عدل و قسط در جامعه به عنوان یكى از اهداف مهم رهبرى اسلامى در آیات قرآنى و روایات معصومین علیهم السلام مورد تاكید قرار گرفته است كه به نمونه‏هایى از آن اشاره مى‏كنیم:
«لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الكتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط (32)؛ همانا فرستادگانمان را با دلایل روشن فرستادیم و همراه ایشان كتاب و میزان را قرار دادیم تا مردم به عدالت قیام كنند.»
حضرت على علیه السلام در بخشى از نامه خود به مالك اشتر مى‏فرماید:
«و كارى كه باید پیش از هر كارى دوست داشته باشى میانه روى در حق است و همگانى كردن آن در برابرى و عدل. و كامل‏ترین آن در به دست آوردن رضایت رعیت است. همانا خشنودى عموم مردم به رضایت ‏خواص مى‏انجامد (و نسبت ‏به عموم اجحاف نمى‏شود) و ناخشنودى خواص با خشنودى عموم مردم بخشودنى است و نادیده گرفته مى‏شود.» (33)
در نهضت عاشورا نیز این امر مد نظر است، به طورى كه ‏یكى از اهداف مهم قیام عاشورا اصلاح جامعه و برپا داشتن عدل و داد ذكر مى‏شود. امام حسین علیه السلام پیش از مرگ معاویه و آغاز قیام خویش، در اجتماع بزرگى از مردم كوفه خطبه‏اى ایراد مى‏كند كه در بخشى از آن به امر به معروف و نهى از منكر و لزوم اجراى آن اشاره مى‏كند و مى‏فرماید:
«خداوند ابتدا امر به معروف و نهى از منكر را واجب گردانید؛ زیرا مى‏دانست اگر این واجب انجام و برپا گردد تمامى واجبات آسان و مشكل برپا خواهد شد. چه آن كه امر به معروف و نهى از منكر دعوت به اسلام مى‏كند، علاوه بر این رد مظالم و مخالفت ‏با ظلم و تقسیم خمس و غنایم و گرفتن زكات از اهل آن و پرداختن به مستحقین را به دنبال خواهد داشت.» (34)
در این كلام به ثمرات امر به معروف و نهى از منكر كه در یك كلام به معناى ایجاد قسط و عدل در جامعه و حفظ مصالح عمومى است اشاره شد، ضمن این كه امور معنوى كه موجب صلاح جامعه نیز هست مورد تاكید قرار گرفته است.
امام خمینى بنیانگذار جمهورى اسلامى ایران پیرامون اهداف قیام امام حسین علیه السلام مى‏فرماید:
«تمام انبیا براى اصلاح جامعه آمده‏اند. و همه آنها این مساله را داشتند كه خود فداى جامعه شود. فرد هر چه بزرگ باشد بالاترین فرد كه ارزشش بیش از هر چیز است در دنیا، وقتى كه با مصالح جامعه معارضه كرد، این فرد باید فدا بشود. سیدالشهدا روى همین میزان آمد، رفت و خودش و اصحاب و انصار خودش را فدا كرده كه فرد باید فداى جامعه بشود: جامعه باید اصلاح شود «لیقوم الناس بالقسط‏» باید عدالت در بین مردم و در بین جامعه تحقق پیدا كند.» (35)
پی نوشت ها:

16- خورشید شهادت، دفتر سوم، صص 123 - 141.

17- جعفر سبحانى، بحوث فى الملل و النحل، ج 3، ص 241.
18- محمد منصور نژاد، ردپاى عقل در كربلا، انتشارات راستى نو، ص 42 - 45.
19- ابى مخنف، وقعة اللطف، تحقیق محمد هادى یوسفى الغروى، موسسه النشر الاسلامى، ص 79.
20- همان، ص 107.
21- همان، ص 197.
22- سید محسن الامین العاملى، امام حسن و امام حسین علیهماالسلام، ترجمه اداره كل مراكز و روابط عمومى وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، ص 252.
23- مجموعه مقالات دومین كنگره بین المللى امام خمینى (س) و فرهنگ عاشورا، دفتر دوم، موسسه تنظیم و نشر آثار امام ص 446 - 451.
24- سوره یوسف، آیه 108.
25- سوره انفال، آیه 42.
26- ناسخ التواریخ، در احوالات سیدالشهدا علیه السلام ج 2، ص 9.
27- همان، ص 158.
28- سوره یونس، آیه 35.
29- سوره آل‏عمران، آیه 159.
30- جعفر سبحانى، فروغ ابدیت، ج 2، ص 453.
31- ناسخ التواریخ، ج 2، ص 120.
32- سوره حدید، آیه 25.
33- نهج‏البلاغه، ص 429، نامه 53، تحقیق صبحى صالح .
34- محمد رضا الحسینى الجلالى، الحسین سماته و سیرته، ص 110. 35- قیام عاشورا در كلام و پیام امام خمینى، ص 37.

ریپورتر
18th December 2009, 06:37 PM
زهره ی منظومه ی زهرا حسین

(ع)


http://img.tebyan.net/big/1384/11/151190903529190936515521025173918180153.jpg
زهره ی منظومه ی زهرا حسین
كشته ی افتاده به صحرا حسین

دست صبا زلف تو را شانه كرد
بر سر نی خنده ی مستانه كرد

چیست لب خشك و ترك خورده ات ؟
چشمه ای از زخم نمك خورده ات

روشنی خلوت شب های من
بوسه بزن بر تب لب های من

تا ز غم غربت تو تب كنم
یاد پریشانی زینب كنم

آه! از آن لحظه كه بر سینه ات
بوسه نشاندند لب تیرها

آه! از آن لحظه كه بر پیكرت
زخم كشیدند به شمشیرها

آه! از آن لحظه كه اصغر شكفت
در هدف چشم كمانگیرها

آه! از آن لحظه كه سجاد شد
هم نفس ناله ی زنجیرها

قوم به حج رفته به حج رفته اند
بی تو در این بادیه كج رفته اند

كعبه تویی كعبه به جز سنگ نیست
آیینه ای مثل تو بی رنگ نیست

آینه ی رهگذر صوفیان
سنگ نصیب گذر كوفیان

كوفه دم از مهر و وفا می زدند
شام تو را سنگ جفا می زدند

كوفه اگر آینه ات را شكست
شام از این واقعه طرفی نبست

كوفه اگر تیغ و تبر زین شود
شام اگر یكسره آذین شود

مرگ اگر اسب مرا زین كند
خون مرا تیغ تو تضمین كند

آتش پرهیز نَبُرّد مرا
تیغ اجل نیز نَبُرّد مرا

بی سر و سامان توام یا حسین
دست به دامان توام یا حسین

جان علی سلسله بندم مكن
گردم و از خاك بلندم مكن

عاقبت این عشق هلاكم كند
در گذر كوی تو خاكم كند

ساقی لب تشنه لبی باز كن
سفره ی نان و رطبی باز كن

شمه ای از زخم دلت بازگو
نكته ای از نقطه ی آغاز گو

قوم به حج رفته چو باز آمدند
بر سر نعشت به نماز آمدند

قوم به حج رفته تو را كشته اند
پنجه به خوناب تو آغشته اند

سامریان شعبده بازی كنند
نفی رسولان حجازی كنند

ریپورتر
18th December 2009, 06:40 PM
تحریفات عاشورا - 2

http://img.tebyan.net/big/1384/11/19416016819754421989247195127767921897248.jpg


جریان لیلا و حضرت علی اکبر علیه السلام (http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=15276#جریان لیلا و حضرت علی اکبر علیه السلام)

دامادی حضرت قاسم علیه السلام (http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=15276#دامادی حضرت قاسم علیه السلام)

تحریف تعداد کشته شدگان در روز عاشورا (http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=15276#تحریف تعداد کشته شدگان در روز عاشورا)

واقعیت اربعین (http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=15276#واقعیت اربعین)

وقایع شب عاشورا (http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=15276#وقایع شب عاشورا)



نقل می‌كنند كه یكی از علمای بزرگ در یكی از شهرستان‌ها تا اندازه‌ای درد دین داشت و همیشه به این دروغ‌هایی كه روی منبر گفته می‌شد اعتراض می كرد و تعبیرش هم این بود كه می‌گفت این زهرماری‌ها چیست كه بالای این منبرها می‌گویند؟ واعظی به او گفت اگر اینها را نگوییم اصلا باید در دکان را تخته كنیم. آن آقا جواب داد اینها دروغ است و نباید گفته شود. از قضا چندی بعد خود این آقا بانی شد و مجلسی در مسجد خودش تشكیل داد و همان واعظ را دعوت كرد. ولی قبل از شروع منبر به واعظ گفت من می‌خواهم به عنوان نمونه یك مجلسی ترتیب بدهم كه در آن، روضه دروغ نباشد و تو هم مقید باشی كه جز از كتاب‌های معتبر، هیچ روضه‌ای نخوانی و یا به تعبیر خودش گفت كه از آن زهرماری‌ها نباید چیزی بگویی. واعظ هم گفت چون مجلس مال شماست، اطاعت می شود. شب اول خود آقا در محراب رو به قبله نشسته بود، منبر هم كنار محراب بود، آقای واعظ صحبت‌هایش را گفت و موقع خواندن روضه شد. شروع كرد به خواندن روضه و خود را مقید كرده بود كه جز روضه راست چیزی نگوید اما هرچه گفت مجلس تكان نخورد و مجلس همین طور یخ كرده بود. آقا دید عجب، این مجلس مال خودش هست بعد مردم چه می‌گویند، تصور می‌کنند که لابد آقا نیتش پاك نیست كه مجلسش نمی‌گیرد. اگر آقا خودش نیتش درست باشد، اخلاص نیت داشته باشد، حالا كربلا شده بود. دید كه آبرویش می رود به فکر رفت که چه بكند؟ یواشكی و زیر چشمی به واعظ گفت یك كمی از آن زهرماری‌ها قاطی كن.
این انتظاری كه مردم برای كربلا شدن دارند، خود دروغ‌ساز است و لهذا غالب جعلیاتی كه وارد شده است مقدمه گریز زدن بوده است یعنی برای این که بشود گریزی زد و اشک مردم را جاری كرد یك جعل صورت گرفته و غیر از این چیزی نبوده است.


این انتظاری كه مردم برای كربلا شدن دارند، خود دروغ‌ساز است و لهذا غالب جعلیاتی كه وارد شده است مقدمه گریز زدن بوده است، یعنی برای این که بشود گریزی زد و اشک مردم را جاری كرد یك جعل صورت گرفته و غیر از این چیزی نبوده است. این قضیه را من مكرر شنیده‌ام و لابد شما هم شنیده‌اید و حاجی نوری در مقدمات قضایا آن را نقل كرده است. می‌‌گویند روزی امیرالمومنین علی علیه السلام در بالای منبر بود و خطبه می‌خواند. امام حسین علیه السلام فرمود من تشنه‌ام و آب می‌خواهم، حضرت فرمود كسی برای فرزندم آب بیاورد، اول كسی كه از جا بلند شد كودكی بود كه همان حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام بود كه رفتند و از مادرشان یك كاسه آب گرفتند و آمدند كه این جریان با یك طول و تفسیری نقل می‌شود. بعد امیر المومنین علی علیه السلام چشمشان كه به این منظره افتاد اشكشان جاری شد. به آقا عرض كردند شما چرا گریه می‌كنید فرمود قضایای کربلا یادم افتاد. كه دیگر معلوم است گریز به كجا منتهی می‌شود. حاجی نوری در این جا یك بحث عالی دارد. می‌گوید شما كه می‌گویید علی در بالای منبر خطبه می‌خواند باید بدانید كه علی فقط در زمان خلافتش منبر می رفت و خطبه می‌خواند. پس در کوفه بوده است و در آن وقت امام حسین مردی بود که تقریبا سی و سه سال داشت. بعد می گویند اصلا این حرف معقول است که یک مرد سی و سه ساله در حالی که پدرش در حال موعظه مردم است و خطابه می خواند ناگهان وسط خطابه بگوید آقا من تشنه ام آب می خواهم؟ اگر یک آدم معمولی این کار را بکند می گویند چه آدم بی ادب و بی تربیتی است؛ و از طرفی حضرت ابوالفضل هم در آن وقت کودک نبوده و یک جوان اقلا پانزده ساله بوده است. می بینید که چگونه جریانی را جعل کرده‌اند. آیا این قضیه در شان امام حسین است؟! و غیر از دروغ بودنش اصلا چه ارزشی دارد؟ آیا این جریان، شان امام حسین را بالا می برد یا پایین می آورد؟! مسلم است که پایین می آورد چون یک دروغ به امام نسبت داده ایم و آبروی امام را برده ایم. طوری حرف زده ایم که امام را در سطح بی ادب‌ترین افراد مردم پایین آورده ایم؛ در حالی که پدری مثل علی مشغول سخن گفتن است، تشنه اش می شود طاقت نمی آورد که جلسه تمام شود و بعد آب بخورد، همانجا حرف آقا را قطع می‌کند و می گوید من تشنه ام برای من آب بیاورید.
نمونه دیگر از تحریف در وقایع عاشورا که یکی از معروف‌ترین قضایا است و حتی یک سند تاریخ هم به آن گواهی نمی دهد، قصه لیلا، مادر حضرت علی اکبر است. البته ایشان مادری به نام لیلا داشته اند ولی یک مورخ نگفته که لیلا در کربلا بوده است. اما ببینید که چقدر ما روضه لیلا و علی اکبر داریم، روضه آمدن لیلا به بالین علی اکبر.


نمونه دیگری که تحریف و جعل شده است، اینست که قاصدی برای ابا عبدالله (ع) نامه ای آورده بود و جواب می‌خواست. آقا فرمود که سه روز دیگر بیا از من جواب بگیر، سه روز دیگر که سراغ گرفت، گفتند: آقا حرکت کردند و امروز عازم رفتن هستند این هم گفت پس حالا که آقا می روند بروم ببینم که جلال و کوکبه پادشاه حجاز چگونه است. رفت و دید آقا خودش روی یک کرسی نشسته است و بنی هاشم روی کرسی‌های چنین و چنان، بعد محمل هایی آوردند. چه حریرها و چه دیباج‌هایی، در آنجا بود. بعد مخدرات را آوردند و با چه احترامی سوار این محمل‌ها کردند. اینها را می گویند و می گویند تا ناگهان به روز یازدهم گریز می زنند و می گویند اینها که در آن روز چنین محترم آمدند، روز یازدهم چه حالی داشتند.
حاجی نوری می گوید: این حرف ها یعنی چه، بنا بر استناد تاریخی امام حسین در حالی که بیرون آمد این آیه را می‌خواند: «فخرج منها خائفا یترقب[3]» یعنی در این بیرون آمدن خودش را به موسی بن عمران که از فرعون فرار می کرد تشبیه کرده است:«قال عسی ربی ان یهدینی سواعا لسبیل.[4]» یک قافله بسیار بسیار ساده ای داشتند. مگر عظمت ابا عبدالله به این است که یک کرسی مثلا زرین برایش گذاشته باشند؟! یا عظمت خاندان او به این است که سوار محمل هایی شده باشند که آنها را از دیباج و حریر پوشانده باشند؟!

جریان لیلا و حضرت علی اکبر علیه السلام (http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=15276#تحریفات عاشورا (2))
نمونه دیگر از تحریف در وقایع عاشورا که یکی از معروف‌ترین قضایا است و حتی یک سند تاریخ هم به آن گواهی نمی دهد، قصه لیلا، مادر حضرت علی اکبر است. البته ایشان مادری به نام لیلا داشته اند ولی یک مورخ نگفته که لیلا در کربلا بوده است. اما ببینید که چقدر ما روضه لیلا و علی اکبر داریم، روضه آمدن لیلا به بالین علی اکبر. حتی من در قم، در مجلسی که به نام آیت الله بروجردی تشکیل شده بود که البته خود ایشان در مجلس نبودند، همین روضه را در آنجا شنیدم که علی اکبر به میدان رفت. حضرت به لیلا فرمود که از جدم شنیدم که دعای مادر در حق فرزند مستجاب است، برو در فلان خیمه خلوت آنجا موهایت را پریشان کن، در حق فرزندت دعا کن شاید خداوند این فرزند را سالم برگرداند!
اولا در کربلا لیلایی نبوده که چنین کند. ثانیا اصلا این منطق، منطق حسین نیست. منطق حسین در روز عاشورا، منطق جانبازی است. تمام مورخین نوشته اند هر کس که آمد اجازه خواست، حضرت به هر نحوی که می شد عذری برایش ذکر کند، ذکر می کرد. به جز برای علی اکبر «فاستاذن اباه فاذن له»؛ یعنی تا اجازه خواست گفت برو. حال چه شعرها که سروده نشده! از جمله این شعر که می گوید:
خیز ای بابا از این صحرا رویم
نک به سوی خیمه لیلا رویم


نمونه دیگری که در همین باره خیلی عجیب بود و در همین تهران، در منزل یکی از علمای بزرگ این شهر در چند سال پیش از یکی از اهل منبر که روضه لیلا را می خواند شنیدم و من در آنجا چیزی شنیدم که به عمرم نشنیده بودم. گفت وقتی که حضرت لیلا رفت در آن خیمه و موهایش را پریشان کرد، بعد نذر کرد که اگر خدا، علی اکبر را سالم به او برگرداند و در کربلا کشته نشود از کربلا تا مدینه را ریحان بکارد. یعنی نذر کرد که سیصد فرسخ راه را ریحان بکارد!!! این را گفت و یک مرتبه زد زیر آواز:
نذر علیه لئن عادوا و ان رجعوا
لازرعن طریق تفت ریحانا


من نذر کردم که اگر اینها برگردند راه تفت را ریحان بکارم. این شعر عربی بیشتر برای من اسباب تعجب شد که این شعر از کجا پیدا شد؛ بعد به دنبال آن رفتم و دیدم این تفتی که در این شعر آمده کربلا نیست. بلکه این تفت سرزمین مربوط به داستان لیلی و مجنون معروف است که لیلی در آن سرزمین سکونت می کرده و این شعر مال مجنون عامری است برای لیلی و آن روضه‌خوان این شعر را برای لیلای مادر علی اکبر و کربلا می خواند. تصور کنید اگر یک مسیحی یا یک یهودی یا یک آدم لامذهب آنجا باشد و این قضایا را بشنود آیا نخواهد گفت که تاریخ اینها چه مزخرفاتی دارد؟ آنها نمی فهمند که این داستان را این شخص از خودش جعل کرده است بلکه می‌گویند زن های اینها چقدر بی شعور بوده اند که نذر می کردند از کربلا تا مدینه را ریحان بکارند. این حرف‌ها یعنی چه؟!

در کتاب اسرار الشهاده نوشته شده است که لشکر عمر سعد در کربلا یک میلیون و ششصد هزار نفر بود. باید سوال کرد اینها از کجا پیدا شدند، اینها همه در کوفه بودند، مگر یک چنین چیزی می شود؟! و نیز در آن کتاب نوشته که امام حسین در روز عاشورا سیصد هزار نفر را با دست خودش کشت! با بمبی که در هیروشیما انداختند تازه شصت هزار نفر کشته شدند و من حساب کردم که اگر فرض کنیم که شمشیر مرتب بیاید و در هر ثانیه یک نفر کشته شود، کشتن سیصد هزار نفر، هشتاد و سه ساعت و بیست دقیقه وقت می خواهد. بعد دیدند این تعداد کشته با طول روز جور در نمی آید، گفتند روز عاشورا هم هفتاد ساعت بوده است!



دامادی حضرت قاسم علیه السلام (http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=15276#تحریفات عاشورا (2))
از این بالاتر می گوید در همان گرما گرم روز عاشورا که می دانید مجال نماز خواندن هم نبود امام نماز خوف[5] خواند و با عجله هم خواند. حتی دو نفر از اصحاب آمدند و خودشان را سپر قرار دادند و تا امام این دو رکعت نماز را خواندند، این دو نفر در اثر تیرهای پیاپی که می آمد از پا در آمدند. پس مجالی برای نماز خواندن به اینها نمی‌دادند. ولی گفته اند در همان وقت امام فرمود حجله عروسی راه بیندازید من می خواهم عروسی قاسم را با یکی از دخترهایم در اینجا لااقل شبیه آن هم که شده ببینم. من آرزو دارم، آرزو را که نمی شود به گور برد!
شما را به خدا ببینید حرف هایی را گاهی وقت ها از یک افراد خیلی سطح پایین می شنویم که می گویند من آرزو دارم مثلا عروسی پسرم را ببینم، آرزو دارم عروسی دخترم را ببینم، به فردی چون حسین بن علی نسبت می دهند آن هم در گرما گرم زد و خورد که مجال نماز خواندن هم نیست!! و می گویند حضرت فرمود من در همین جا می‌خواهم دخترم را برای پسر برادرم عقد بکنم و یک شکل از عروسی هم که شده است من در اینجا راه بیاندازم. یکی از چیزهایی که از تعزیه خوانی های قدیم ما هرگز جدا نمی‌شد، عروسی قاسم نو کدخدا؛ یعنی نو داماد بود، در صورتی که این در هیچ کتابی از کتاب های تاریخی معتبر وجود ندارد. حاجی نوری می گوید ملاحسین کاشفی اولین کسی است که این مطلب را در کتابی به نام روضة الشهدا نوشته است و اصل قضیه صد در صد دروغ است. به قول شاعر که گفت:
بس که ببستند بر او برگ و ساز
گر تو ببینی نشناسیش باز


ما برای سیدالشهدا، اصحاب و یارانی ذکر کرده ایم که اصلا ایشان چنین اصحاب و یارانی نداشته است. مثلا در کتاب محرق القلوب که اتفاقا نویسنده اش هم یک عالم و فقیه بزرگی است، ولی از این موضوعات اطلاع نداشته، نوشته شده است که یکی از اصحابی که در روز عاشورا از زیر زمین جوشید هاشم مرقال بود. در حالی که یک نیزه هجده ذرعی هم دستش بود، آخر یک کسی هم گفته بود سنان بن انس که بنا به قول بعضی ها سر امام حسین را برید، یک نیزه ای داشت که شصت ذرع بود. گفتند نیزه شصت ذرعی که نمی شود! گفت خدا برایش از بهشت فرستاده بود. اینجا هم در کتاب محرق القلوب نوشته که هاشم بن عتبه مرقابل با نیزه هجده ذرعی پیدا شد. در حالی که این هاشم بن عتبه از اصحاب حضرت امیر بوده و در بیست سال پیش هم کشته شده بود. ما برای امام حسین یارانی ذکر می کنیم که نداشته است. (و یا زعفر جنی جزو یاران امام حسین است). یا دشمنانی را ذکر می کنند که نبوده است.

تحریف تعداد کشته شدگان در روز عاشورا (http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=15276#تحریفات عاشورا (2))
در کتاب اسرار الشهاده نوشته شده است که لشکر عمر سعد در کربلا یک میلیون و ششصد هزار نفر بود. باید سوال کرد اینها از کجا پیدا شدند، اینها همه در کوفه بودند، مگر یک چنین چیزی می شود؟! و نیز در آن کتاب نوشته که امام حسین در روز عاشورا سیصد هزار نفر را با دست خودش کشت! با بمبی که در هیروشیما انداختند تازه شصت هزار نفر کشته شدند و من حساب کردم که اگر فرض کنیم که شمشیر مرتب بیاید و در هر ثانیه یک نفر کشته شود، کشتن سیصد هزار نفر، هشتاد و سه ساعت و بیست دقیقه وقت می خواهد. بعد دیدند این تعداد کشته با طول روز جور در نمی آید، گفتند روز عاشورا هم هفتاد ساعت بوده است! همینطور درباره حضرت ابوالفضل گفته اند که بیست و پنج هزار نفر را کشت که حساب کردم اگر در هر ثانیه یک نفر کشته شود، شش ساعت و پنجاه و چند دقیقه و چند ثانیه وقت می خواهد. پس حرف این مرد بزرگ حاجی نوری را باور کنیم که می گوید اگر کسی بخواهد امروز بگرید، اگر کسی بخواهد امروز ذکر مصیبت کند، باید بر مصائب جدید اباعبدالله بگرید، بر این دروغ هایی که به ابا عبدالله علیه السلام نسبت داده می شود گریه کند.

واقعیت اربعین (http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=15276#تحریفات عاشورا (2))
نمونه دیگر اربعین است. اربعین که می رسد، همه این روضه را می خوانند و مردم هم خیال می کنند اینطور است که اسرا از شام به کربلا آمدند و در آنجا با جابر ملاقات کردند و امام زین العابدین با جابر ملاقات کرد. در صورتی که به جز در کتاب لهوف که آن هم نویسنده اش یعنی سیدبن طاووس در کتاب های دیگرش آن را تکذیب و لااقل تایید نکرده است؛ در هیچ کتاب دیگری چنین چیزی ذکر نشده است و هیچ دلیل عقلی هم آن را قبول نمی‌کند. ولی مگر می شود این قضایایی را که هر سال گفته می شود از مردم گرفت؟! جابر اولین زائر امام حسین (ع) بوده است و اربعین هم جز موضوع زیارت امام حسین (ع) هیچ چیز دیگری ندارد. موضوع، تجدید عزای اهل بیت نیست، موضوع آمدن اهل بیت به کربلا نیست، اصلا راه شام از کربلا نیست، راه شام به مدینه، از همان شام جدا می شود.
آن چیزی که بیشتر دل انسان را به درد می آورد این است که اتفاقا در میان وقایع تاریخی کمتر واقعه ای است که از نظر نقل های معتبر به اندازه حادثه کربلا غنی باشد. من در سابق تصور می کردم که اساسا علت این که این همه دروغ در این واقعه ایجاد شده برای این است که وقایع راستین را کسی نمی داند که چه بوده است، بعد که مطالعه کردم دیدم اتفاقا هیچ حادثه ای در تاریخ های دور دست مثل سیزده، چهارده قرن پیش به اندازه حادثه کربلا تاریخ معتبر ندارد. مورخین معتبر اسلامی از همان قرون اول و دوم قضایا را با سندهای معتبر نقل کردند و این نقل‌ها با یکدیگر انطباق دارند و به یکدیگر نزدیک هم هستند و یک قضایایی در کار بوده است که سبب شده جزئیات این تاریخ بماند. یکی از چیزهایی که سبب شده که متن این حادثه محفوظ بماند و هدفش شناخته شود این است که در این حادثه خطبه زیاد خوانده شده است. در آن عصرها خطبه حکم اعلامیه در این عصر را داشت. همان طور که در این عصر در جنگ ها مخصوصا در وقایع، اعلامیه های رسمی بهترین چیزی است که متن تاریخ را نشان بدهد، در آن زمان هم خطبه ها این طور بوده است، لذا خطبه زیاد است. چه قبل از حادثه کربلا و چه در خلال آن و چه خطبه هایی که بعد، اهل بیت در کوفه، در شام و در جاهای دیگر ایراد کردند. و اصلا هدف آنها از این خطبه ها این بود که می خواستند به مردم اعلام کنند که چه گذشت و قضایا چه بود و هدف چه بود و این خودش یک انگیزه ای بود که جریانات نقل شود.
همین جوانی که این قدر به او ظلم می کنیم و آرزوی او را دامادی می دانیم، سوالی کرد که در حقیقت خودش گفته است که آرزوی من چیست. وقتی که امام فرمود همه شما کشته می شوید، این طفل با خودش فکر کرد که آیا شامل من هم خواهد شد یا نه؟ لذا به آقا عرض کرد: « و انا فی من یقتل»؛ آیا من هم جزء کشته شدگان هستم؟ حال ببینید آرزو چیست؟ امام فرمود من از تو یک سوال می کنم، جواب من را بده بعد من جواب تو را می‌دهم، من این طور فکر می کنم که آقا مخصوصا این سوال را کردند و این جواب را شنیدند تا سندی شود برای آیندگان که فکر نکنند این جوان ندانسته و نفهمیده خودش را به کشتن داد و نگویند این جوان در آرزوی دامادی بود، و دیگر برایش حجله درست نکنند، و در حق او جنایت نکنند. لذا آقا فرمود که اول من سوال می کنم «کیف الموت عندک»؛ پسرکم، فرزند برادرم، اول بگو که مردن و کشته شدن در ذائقه تو چه مزه ای دارد. فورا گفت: «احلی من العسل»؛ از عسل شیرین تر است. یعنی برای من آرزویی شیرین تر از این آرزو وجود ندارد.


در قضیه کربلا سوال و جواب زیاد شده است و همین ها در متن تاریخ ثبت است که ماهیت قضیه را به ما نشان می دهد. در کربلا، رجز زیاد خوانده شده است مخصوصا شخص ابا عبدالله که زیاد رجز خوانده است و همین رجزها می تواند ماهیت قضیه را نشان دهد.
در قضیه کربلا، چه در قبل و چه در بعد از آن، نامه های زیادی مبادله شده است. نامه هایی که میان امام و اهل کوفه مبادله شده است، نامه هایی که میان امام و اهل بصره مبادله شده است، نامه هایی که خود امام قبلا برای معاویه نوشته است و از این ها معلوم می شود که امام، خودش را برای قیامی بعد از معاویه آماده می کرده است؛ و دیگر نامه هایی که خود دشمنان برای یکدیگر نوشته اند. یزید برای ابن زیاد، ابن زیاد برای یزید، ابن زیاد برای عمر سعد، عمر سعد برای ابن زیاد، که همه این نامه ها در تاریخ اسلام مضبوط است. لذا قضایای کربلا، قضایای روشنی است و سراسر این قضایا هم افتخار آمیز است.
ولی ما چهره این حادثه تابناک تاریخی را آن قدر مشوش نموده و بزرگترین خیانت ها را به امام حسین علیه السلام کرده ایم که به کلی حادثه را تغییر داده ایم. قطعا اگر امام حسین علیه السلام به عالم ظاهر بیایند خواهند گفت: آن امام حسینی که شما در خیال خودتان رسم کرده اید که من نیستم. آن قاسم بن الحسنی که شما در خیال خودتان رسم کرده اید که برادر زاده من نیست، آن علی اکبری که شما در مخیله خودتان درست کرده اید که جوان با معرفت من نیست، آن یارانی که شما درست کرده اید که آنها نیستند. ما قاسمی درست کردیم که آرزویش فقط دامادی بوده، آرزوی عمویش هم دامادی او بوده! حال بیاییم قاسم ذهن خود را با قاسمی که در تاریخ بوده است مقایسه کنیم.

وقایع شب عاشورا (http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=15276#تحریفات عاشورا (2))
تواریخ معتبر این قضیه را نقل کرده اند که در شب عاشورا امام علیه السلام اصحاب خودش را در یک خیمه ای «عند قرب الماء[6]» یا نزدیک آن خیمه جمع کرد و آن خطابه بسیار معروف شب عاشورا را به آنها القاء کرد.
در این خطبه امام به طور خلاصه به آنها می گوید شما آزاد هستید. امام نمی خواست کسی خودش را برای ماندن مجبور ببیند، و یا حتی کسی خیال کند به حکم بیعت لازم است بماند. لذا می گوید همه شما را آزاد گذاشتم، همه یارانم، خاندانم، برادرانم، فرزندانم، برادر زاده هایم، اینها جز به شخص من به کس دیگری کار ندارند، شب تاریک است و از این تاریکی استفاده کنید و بروید و آنها هم قطعا با شما کاری ندارند. در اول هم از اینها تجلیل می کند و می گوید منتهای رضایت را از شما دارم، اصحابی بهتر از اصحاب خودم سراغ ندارم، اهل بیتی بهتر از اهل بیت خودم سراغ ندارم. اما همه آنها به طور دست جمعی می گویند آقا مگر چنین چیزی ممکن است، جواب پیغمبر خدا را چه بدهیم، وفا و انسانیت کجا رفته است، محبت و عاطفه کجا رفته و آن سخنان پر شوری که آنجا فرمودند که واقعا دل سنگ را آب می کند، یعنی انسان را به هیجان می آورد.
یکی می گوید مگر یک جان هم ارزش این حرف ها را دارد که کسی بخواهد فدای شخصی مثل تو بکند، ای کاش هفتاد بار زنده می شدم و هفتاد بار خودم را فدای تو می کردم. آن یکی می گوید هزار بار، دیگری می گوید ای کاش امکان داشت با این جانم بروم و آن را فدای تو کنم، بعد بدنم را آتش بزنند، خاکسترش کنند، آنگاه خاکسترش را به باد بدهند و باز دو مرتبه مرا زنده کنند، باز هم ... .
اول کسی هم که به سخن آمد برادرش ابوالفضل بود و بعد هم بنی هاشم. همین که این سخنان را گفتند، امام مطلب را عوض کرد و از حقایق فردا قضایایی را گفت، به آنها خبر کشته شدن را داد که همه اصحاب آن خبر را مثل یک مژده بزرگ تلقی کردند. همین جوانی که این قدر به او ظلم می کنیم و آرزوی او را دامادی می دانیم، سوالی کرد که در حقیقت خودش گفته است که آرزوی من چیست. وقتی که جمعی از مردان در مجلسی اجتماع می کنند یک بچه سیزده ساله در جمع آنها شرکت می کند، پشت سر مردان می نشیند. مثل این که این جوان پشت سر اصحاب نشسته بود و مرتب سر می کشید که دیگران چه می گویند، وقتی که امام فرمود همه شما کشته می شوید، این طفل با خودش فکر کرد که آیا شامل من هم خواهد شد یا نه؟ آخر من بچه هستم شاید مقصود آقا این است که بزرگان کشته می شوند و من هنوز صغیرم. لذا به آقا عرض کرد: «و انا فی من یقتل»؛ آیا من هم جزء کشته شدگان هستم؟ حال ببینید آرزو چیست؟ امام فرمود من از تو یک سوال می کنم، جواب من را بده بعد من جواب تو را می دهم. من این طور فکر می کنم که آقا مخصوصا این سوال را کردند و این جواب را شنیدند تا سندی شود برای آیندگان که فکر نکنند این جوان ندانسته و نفهمیده خودش را به کشتن داد و نگویند این جوان در آرزوی دامادی بود، و دیگر برایش حجله درست نکنند، و در حق او جنایت نکنند. لذا آقا فرمود که اول من سوال می کنم «کیف الموت عندک»؛ پسرکم، فرزند برادرم، اول بگو که مردن و کشته شدن در ذائقه تو چه مزه ای دارد. فورا گفت: «احلی من العسل»؛ از عسل شیرین تر است. یعنی برای من آرزویی شیرین تر از این آرزو وجود ندارد. منظره چقدر تکان دهنده است، این موارد است که این حادثه را، یک حادثه بزرگ تاریخی کرده است و ما باید این حادثه را زنده نگه داریم. چون دیگر نه حسینی پیدا خواهد شد و نه قاسم بن الحسنی . این است که این مقدار ارزش می دهد که بعد از چهارده قرن اگر یک چنین حسینیه ای[7] به نامشان بسازیم کاری نکرده ایم. وگرنه آرزوی دامادی داشتن که این حرف‌ها را نمی خواهد، همه بچه ها آرزوی دامادی دارند، آرزوی دامادی داشتن که، وقت صرف کردن و پول صرف کردن نمی خواهد. حسینیه ساختن و سخنرانی نمی خواهد. ولی اینها جوهره انسانیت هستند، مصداق «انی جاعل فی الارض خلیفه» هستند. اینها بالاتر از فرشته هستند. امام بعد از گرفتن این جواب فرمود: فرزند برادرم تو هم کشته می شوی. «بعد ان تبلوا ببلاء عظیم»؛ اما جان دادن تو با دیگران خیلی متفاوت است و یک گرفتاری بسیار شدیدی پیدا می کنی. لذا روز عاشورا پس از آن که با چه اصراری اجازه رفتن به میدان را گرفت، از آنجا که بچه است، زرهی متناسب با اندام او وجود ندارد، خُود مناسب با سر او وجود ندارد، اسلحه و چکمه مناسب با اندام او وجود ندارد. لهذا نوشته اند عمامه ای به سر گذاشته بود «کانه فرقه القمر» همین قدر نوشته اند به قدری این بچه زیبا بود که دشمن گفت مثل یک پاره ماه است.
بر فرس تندرو هر که تو را دید گفت
برگ گل سرخ را باد کجا می برد


راوی گفت نگاه کردم دیدم که بند یکی از دو کفش هایش باز است و یادم نمی رود که پای چپش هم بود. از اینجا معلوم می شود چکمه پایش نبوده است. نوشته اند امام در خیمه ایستاده بود و لجام اسبش به دستش بود، معلوم بود منتظر است که یک مرتبه یک فریادی شنید، نوشته اند کسی نفهمید که امام با چه سرعتی مثل یک باز شکاری روی اسب پرید و حمله کرد. آن فریاد، فریاد "یا عما"ی قاسم بن الحسن بود. آقا وقتی به بالین این جوان رسید در حدود دویست نفر دور این بچه را گرفته بودند. امام که حرکت کرد و حمله کرد آنها فرار کردند و یکی از دشمنان که از اسب پایین آمده بود تا سر جناب قاسم را از بدن جدا کند؛ خودش در زیر پای اسب رفقای خود پایمال شد. آن کسی را که می گویند در روز عاشورا در حالی که زنده بود، زیر سم اسب ها پایمال شد، یکی از دشمنان بود نه حضرت قاسم. به هر حال حضرت وقتی به بالین قاسم رسیدند که گرد و غبار زیاد بود و کسی نمی فهمید قضیه از چه قرار است. وقتی که این گرد و غبارها نشست، یک وقت دیدند که آقا بر بالین قاسم نشسته و سر او را به دامن گرفته است.
این جمله را از آقا شنیدند که فرمود:«عزیز علی عمک ان تدعوه فلا یجیبک او یجیبک فلا ینفعک»؛ یعنی برادرزاده، خیلی بر عموی تو سخت است که تو او را بخوانی، ولی نتواند تو را اجابت کند، یا اجابت بکند، اما نتواند برای تو کاری انجام بدهد. در همین حال بود که یک وقت فریادی از این جوان بلند شد و جان به جان آفرین تسلیم کرد.

پی نوشت ها:

1- پس چون (بنی اسراییل) پیمان شکستند آنان را لعنت کردیم و دل‌هاشان را سخت گردانیدیم (که موعظه در آنها اثر نکرد) کلمات خدا را از جای خود تغییر می دادند و از بهره آن کلمات که به آنها داده شد (در تورات) نصیب بزرگی را از دست دادند. (مائده 13)

2- آیا طمع دارید که یهودیان به دین شما بگروند در صورتی که گروهی از آنان کلام خدا را شنیده و به دلخواه خود آن را تحریف می کنند با آن که در کلام خدا تعقل کرده معنی آن را دریافته اند. (بقره 75)
3- آیه به طور کامل اینست «فخرج منها خائفا یترقب قال رب نجنی من القوم الظالمین»؛ یعنی موسی از شهر مصر با ترس و نگرانی از دشمن به جانب شهر مدین بیرون رفت و گفت پروردگارا مرا از شر این قوم ستمکار نجات ده. (قصص 21)
4- آیه به طور کامل اینست «و لما توجه تلقاء مدین قال عسی ربی ان یهدینی سواءالسبیل»؛ و چون از مصر بیرون شد و سر به بیابان رو به جانب شهر مدائن آورد با خود گفت امید است که خدا مرا به راه راست هدایت فرماید. (قصص 22)
5- نماز خوف همان نماز فریضه است که به صورت کوتاه خوانده می شود.
6- معلوم می شود یک خیمه ای بوده است که اختصاص به مشک های آب داشته و از همان روزهای اول آب ها را در خیمه جمع می کرده اند. 7- لازم به تذکر است که چون سخنرانی در حسینیه ارشاد بوده است، مقصود استاد از حسینیه، حسینیه ارشاد ا

ریپورتر
18th December 2009, 06:43 PM
http://img.tebyan.net/big/1384/11/164451282431331439141245141219773122414999.jpg



عوامل تحریف (http://www.tebyan.net/religion_thoughts/articles/theinfallibles/imamhossein/2006/1/30/15277.html#عوامل تحریف)
گریه بر امام حسین علیه السلام با هر وسیله (http://www.tebyan.net/religion_thoughts/articles/theinfallibles/imamhossein/2006/1/30/15277.html#گریه بر امام حسین علیه السلام با هر وسیله)
واقع شهادت حضرت عباس علیه السلام (http://www.tebyan.net/religion_thoughts/articles/theinfallibles/imamhossein/2006/1/30/15277.html#واقع شهادت حضرت عباس علیه السلام)


"فبما نقضهم میثاقهم لعنا هم و جعلنا قلوبهم قاسیه یحرفون الكم عن مواضعه و نسوا حظا مماذكروابه." [1]
تحریفاتی در واقعه عاشوراانجامشده استکه شامل تحریف لفظی و تحریف معنوی می باشد. و همین تحریفات سبب شده كه این سند بزرگ تاریخی و این منبع بزرگ تربیتی برای ما بی اثر و یا كم اثر شود، و احیانا در مواقعی اثر معكوس ببخشد. عموم ما این وظیفه را داریم كه این سند مقدس را از آن تحریفات كه آن را آلوده كرده است پاك و منزه كنیم.

عوامل تحریف (http://www.tebyan.net/religion_thoughts/articles/theinfallibles/imamhossein/2006/1/30/15277.html#تحریفات عاشورا (3))
این عوامل برسه قسم است:
1-عوامل عمومی.

یعنی بهطور كلی در تواریخ دنیا این عوامل وجود دارد كه تواریخ را دچار تحریف می‌كنند و اختصاص به حادثه عاشورا ندارد. مثلا همیشه اغراض دشمنان، خود عاملی است برای این كه حادثه‌ای را دچار تحریف كند. دشمن برای این كه به هدف و غرض خود برسد، تغییر و تبدیل‌هایی در متن تاریخ ایجاد و یا توجیه و تفسیرهای ناروایی از تاریخ می‌كند و این نمونه‌های زیادی دارد و نمی‌خواهم از نمونه این مطلب بحثی كرده باشم، همین قدر عرض می‌كنم كه در حادثه كربلا هم این عامل دخالت داشت. یعنی دشمنان در صدد تحریف نهضت حسینی برآمدند. و همان طوری كه در دنیا معمول است كه دشمنان، نهضت‌های مقدس را به افساد و اخلال و تفریق كلمه و ایجاد اختلاف متهم می‌كنند، حكومت اموی برای این كه نهضت حسینی را چنین رنگی بدهد خیلی كوشش كرد و تبلیغات خود راشروع شد.مسلم كه به كوفه آمده بود، یزید ضمن ابلاغی كه برای ابن زیاد صادر می‌كند می‌نویسد: مسلم پسر عقیل به كوفه آمده است و هدفش اخلال و افساد و ایجاد اختلاف در میان مسلمانان است! پس برو و او را سركوب كن. وقتی مسلم گرفتار می‌شود و او را به دارالاماره ابن زیاد می‌برند، ابن زیاد همین جمله‌ها را به مسلم می‌گوید: پسر عقیل چه شد كه آمدی به این شهر، مردم وضع مطمئن و آرامی داشتند، تو آمدی آشوب كردی، ایجاد اختلاف و فتنه‌انگیزی كردی! مسلم هم مردانه جواب داد:

مرحوم حاج سیخ محمد حسن تاریخچه قضیه را این طور نقل کرد. گفت یک روز در حدود بازار، حدود مدرسه صدر (قبل از ایشان بوده و ایشان از اشخاص معتبری نقل کردند) مجلس روضه ای بود که بزرگترین مجالس اصفهان بود و حتی مرحوم حاج ملا اسماعیل خواجویی که از علماء بزرگ اصفهان بود در آنجا شرکت می کرد. واعظ معروفی گفته بود که من آخرین منبری بودم. منبری های دیگر می آمدند و هنر خودشان را برای گریاندن مردم اعمال می کردند، هر کس می آمد روی دست دیگری می زد، بعد از منبر خود می نشست تا هنر روضه خوان بعد از خود را ببیند. این مراسم تا ظهر طول کشید. دیدم هر کس هر هنری داشت به کار برد، اشک مردم را گرفت. فکر کردم که من چه کنم؟ همان جا این قصه را جعل کردم رفتم قصه را گفتم از همه بالاتر زدم. عصر آن روز رفتم در مجلس دیگری که در چارسو بود، دیدم آن که قبل از من منبر رفته همین داستان را می گوید. کم کم در کتاب ها هم نوشتند و چاپ هم کردند! این موضوع که دستگاه حسین دستگاه جدایی است و از هر وسیله ای برای گریاندن مردم می شود استفاده کرد، این توهم و خیال و دروغ و غلط، یک عامل بزرگی برای جعل و تحریف شد!


اولا آمدن ما به این شهر ابتدایی نبود. مردم این شهر، نامه‌های فراوان نوشتند و آن نامه‌ها موجود است. پدر تو زیاد، در سال‌هایی كه در اینجا حكومت كرده، نیكان مردم را كشته، بدان را بر نیكان مسلط كرده و انواع ظلم‌ها و اجحاف‌ها به مردم كرده است، از ما دعوت كردند كه عدالت را برقرار كنیم. ما برای برقراری عدالت آمده‌ایم. حكومت اموی برای این كه تحریف معنوی كرده باشد، از این نوع حرف‌ها زیاد گفت. ولی تاریخ اسلام تحت تاثیر این تحریف واقع نشد. یك نفر مورخ و صاحب نظر در دنیا پیدا نمی‌شود كه بگوید حسین بن علی العیاذباالله قیام نابجایی كرد، آمد كلمه مردم را تفریق كند، اتحاد را از بین ببرد.بنابر ایندشمن نتوانست در حادثه كربلا تحریفی ایجاد كند. با كمال تاسف در حادثه كربلا هر چه تحریف شده، از ناحیه دوستانبودهاست.

2- عامل دوم تمایل بشر به اسطوره سازی و افسانه سازی است

و این در تمام تواریخ دنیا وجود دارد. در بشر، یك حس قهرمان پرستی موجود است كه در اثر آن درباره قهرمان‌های ملی و دینی افسانه می‌سازند.(2) بهترین دلیلش اینست كه مردم برای نوابغی مثل بوعلی سیناو شیخ بهایی چقدر افسانه جعل كرده‌اند! بوعلی سینا بدون شك نابغه بوده و قوای جسمی و روحی او یك جنبه فوق‌العادگی داشته است. ولی همین‌ها سبب شده مردم برای او افسانه بسازند مثلا می‌گویند بوعلی سینا در سر یك فرسنگی، مردی را دید و گفت این مرد نان روغنی، نانی كه چرب است می‌خورد گفتند از كجا فهمیدی كه نان می‌خورد و نان او هم چرب است؟! گفت برای این كه من پشه‌هایی را دیدم كه دور نان می‌گردند فهمیدم نانش چرب است كه پشه‌ دور آن پرواز می‌كند! واضح است كه این جریان افسانه است، آدمی كه پشه را از یك فرسنگی ببیند، چربی نان را از خود پشه‌ها زودتر می‌بیند.می‌گویند بوعلی سینا در مدتی كه دراصفهانتحصیل می‌كرد، گفت من نیمه‌های شب كه برای مطالعه بر می‌خیزم، صدای چكش مسگرهای كاشان نمی‌گذارد مطالعه كنم. یك شب دستور دادند مسگرهای كاشان چكش نزنند، آن شب را بوعلی گفت آرام خوابیدم و یا آرام مطالعه كردم. معلوم است كه اینها افسانه است.

این چه غوغائیست، این چه حرف شریعت خراب کنی است؟! از هر وسیله ای استفاده کردن، برای گریاندن مردم در سوگ امام حسین جایز است؟ امام حسین شهید شد که اسلام بالا برود "و اشهد انک قد اقمت اصلواة و آتیت الزکوة و امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر و جاهدت فی الله حق جهاده" امام حسین کشته شد که سنن اسلامی، مقررات اسلامی، قوانین اسلامی زنده شود نه این که بهانه ای شود که پا روی سنن اسلامی بگذارند. امام حسین را ما به صورت (العیاذ بالله) اسلام خراب کن در آورده ایم. امام حسینی که ما در خیال خودمان درست کرده ایم اسلام خراب کن است.


برای شیخ بهایی چقدر افسانه ساختند. این افسانه سازی ها اختصاص به حادثه عاشورا ندارد. مردم درباره بوعلی هر چه می‌گویند، بگویند به كجا ضرر می‌زند؟ اما افرادی كه شخصیت آنها، شخصیت پیشوایی است، قول آنها، عمل آنها، قیام آنها، نهضت آنها سند و حجت است؛ نباید در سخنانشان، در شخصیتشان، در تاریخچه‌شان تحریفی واقع شود.
درباره امیرالمومنین علی علیه‌السلام، ما شیعیان چقدر افسانه گفته‌ایم! در این كه علی (ع) مرد خارق‌العاده‌ای بوده بحثی نیست، در شجاعت علی (ع) كسی شك ندارد. دوست و دشمن اعتراف كرده‌اند كه شجاعت علی (ع) شجاعت فوق افراد عادی بوده است. علی (ع) در هیچ میدان جنگی، با هیچ پهلوانی نبرد نكرد مگر این كه آن پهلوان را به زمین زد اما مگر افسانه‌سازها و اسطوره‌ سازها به همین مقدار قناعت كردند؟! مثلا گفته‌اند علی (ع) در جنگ خیبر با مرحب خیبری روبرو شد. مرحب چقدر فوق‌العادگی داشت. مورخین هم نوشته‌اند كه علی در آنجا ضربتش را كه فرود آورد این مرد را دو نیم كرد (نمی‌دانم كه این دو نیم كامل بود یا نه). این حرف‌ها و افسانه‌ها دین را خراب می‌كنند.
حاجی نوری این مرد بزرگ در كتاب لؤلؤ و مرجان، انتقاد كه می‌كند می‌گوید برای شجاعت ابوالفضل نوشته‌اند در جنگ صفین (كه اصلا شركت حضرت هم معلوم نیست، اگر شركت هم كرده یك بچه پانزده ساله بوده) مردی را به هوا انداخت، دیگری را انداخت، نفر بعدی را، تا هشتاد نفر؛ نفر هشتادم را كه انداخت، هنوز نفر اول به زمین نیامده بود! بعد اولی كه آمد دو نیمش كرد، دومی نیز همچنین تا نفر آخر!!!
لقب «سقا»، آب آور، قبلا به حضرت ابوالفضل داده شده بود چون یک نوبت یا دو نوبت دیگر در شب های پیش ابوالفضل توانسته بود برود صف دشمن را بشکافد و برای اطفال اباعبدالله آب بیاورد. این جور نیست که سه شبانه روز آب نخورده باشند؛ نه، سه شبانه روز بود که ممنوع بودند ولی در این خلال توانستند یکی دو بار آب تهیه کنند، از جمله در شب عاشورا تهیه کردند، حتی غسل کردند، بدن های خودشان را شست و شو دادند.


در حادثه كربلا یك قسمت از تحریفاتی كه صورت گرفته معلول حس اسطوره سازی است. اروپایی‌ها می‌گویند در تاریخ مشرق زمین مبالغه‌ها و اغراق‌ها زیاد است و راست هم می‌گویند. مثلا آقای دربندی در اسرار الشهاده نوشته است عدد لشكریان عمر سعد، سواره‌شان ششصد هزار نفر و همه اهل كوفه بودند! مگر كوفه چقدر بزرگ بود؟ كوفه یك شهر تازه سازی بود، هنوز سی ‌و پنج سال بیشتر از عمر آن نگذشته بود، چون كوفه را در زمان عمربن خطاب ساختند. كوفه هم به همین دلیل مركز سپاهیان اسلام بود. این شهر را عمر دستور داد در اینجا بسازند برای این كه لشكریان اسلام در نزدیكی ایران یك مركزی داشته باشند. در آن زمان معلوم نیست همه جمعیت كوفه آیا به هفتاد هزار نفر، هشتاد هزار نفر، صد هزار نفر می‌رسیده یا نه. یك میلیون و ششصد هزار نفر سپاهی در آن روز جمع بشود و حسین بن علی هم سیصد هزار نفر آنها را بكشد، چنین مسئله ای با عقل سازگار نیست. از طریق حس اسطوره‌سازی، تحریف زیادی صورت گرفته است. ما نباید یك سند مقدس را در اختیار افسانه سازها قرار بدهیم. آیا صحیح است در تاریخ و حادثه عاشورا، حادثه‌ای كه ما دستور داریم هر سال آن را به صورت یك مكتب، زنده بداریم این همه افسانه وارد شود؟!

3- عامل سوم یک عامل خصوصی است.

این دو عامل که عرض کردم یعنی غرض ها و عداوت های دشمنان در تمام تواریخ دنیا هست. حس اسطوره سازی و افسانه سازی در تمام تاریخ های دنیا رخ داده است. ولی در خصوص حادثه عاشورا یک جریان و عامل بالخصوصی هست که سبب شده است در این داستان، جعل واقع شود. پیشوایان دین از زمان پیغمبر اکرم و ائمه اطهار دستور اکید و بلیغ داده اند که باید نام حسین بن علی زنده بماند، باید مصیبت حسین بن علی هر سال تجدید شود. چرا؟ چرا ائمه دین این همه به این موضوع اهتمام داشتند و چرا برای زیارت حسین بن علی این همه تاکید و ترغیب شده است؟ ممکن است کسی بگوید برای این که تسلی خاطری برای حضرت زهرا باشد!!
انسان وقتی که در تاریخ سیر می کند، می بیند بر سر این حادثه چه آورده اند! به خدا قسم حرف حاجی نوری حرف درستی است. می گوید امروز اگر کسی بخواهد بر امام حسین بگرید، بر این مصیبت ها باید بگرید، بر این تحریف ها و مسخ ها باید بگرید، بر این دروغ ها باید بگرید.


آیا این حرف مسخره نیست؟ بعد از 1400 سال هنوز حضرت زهرا احتیاج به تسلیت داشته باشد، در صورتی که به نص خود امام حسین علیه السلام و به حکم ضرورت دین، بعد از شهادت امام حسین، امام حسین و حضرت زهرا نزد یکدیگرند. این چه حرفیست؟! مگر حضرت زهرا بچه است، بعد از 1400 سال هنوز هم به سر خودش بزند، گریه کند و ما برویم به ایشان سر سلامتی بدهیم؟! این حرف هاست که دین را خراب می کند! حسین (ع) مکتب عملی اسلام را تاسیس کرد. حسین(ع) نمونه عملی قیام های اسلامی است. خواستند مکتب حسین زنده بماند، خواستند سالی یک بار حسین با آن نداهای شیرین و عالی و حماسه انگیزش ظهور کند، فریاد کند: «الا ترون الی الحق لایعمل به و الباطل لایتنهاهی عنه لیرغب المومن الی فی لقاءالله محقا.» خواستند "الموت اولی من رکوب العاری"، مرگ از زندگی ننگین بهتر است، برای همیشه زنده بماند. خواستند "لا اری الموت الا سعاده و الحیوة مع الظالمین الابرما" برای همیشه زنده بماند. زندگی با ستمکاران برای من خستگی آور است، مرگ در نظر من جز سعادت چیزی نیست. خواستند آن جمله های دیگر حسین "خط الموت علی ولد ادم محط القلاده علی جیدالفتات"، زنده بماند. "هیهات مناالذله" زنده بماند. مردی که می آید در مقابل سی هزار نفر می ایستد در حالی که در نهایت شدت از ناحیه خود و خاندان خود گرفتار است و مرد وار که چنین مردی دنیا به خود ندیده است می‌فرماید: "الاوان الدعی ابن الدعی قدر کزبین ثنتین بین السله و الذله هیهات مناالذله یابی الله منا و رسوله و حجور طابت و طهرت"، خواستند اینها زنده بماند. مکتب حسین(ع) زنده بماند، تربیت حسین زنده بماند، پرتویی از روح حسین در این ملت دمیده شود، و بر آن بتابد. فلسفه اش خیلی روشن است. نگذارید حادثه عاشورا فراموش شود، حیات و زندگی شما و انسانیت و شرف شما به این حادثه بستگی دارد. به این وسیله می توانید اسلام را زنده نگهدارید. پس ترغیب کردند مجلس عزای حسینی را زنده نگهدارید. عزاداری حسین بن علی واقعا فلسفه صحیحی دارد، فلسفه بسیار بسیار عالی هم دارد. هرچه ما در این راه کوشش کنیم، به شرط این که هدف این کار را تشخیص دهیم، بجاست.
اما متاسفانه یک عده ای این را نشناختند، خیال کردند بدون این که مردم را به مکتب حسین آشنا کنیم، به فلسفه قیام حسینی آشنا کنیم، مردم را عارف به مقام حسینی کنیم، همین قدر که مردمی آمدند و نشستند و نفهمیده و ندانسته گریه ای کردند، کفاره گناهانست!

گریه بر امام حسین علیه السلام با هر وسیله (http://www.tebyan.net/religion_thoughts/articles/theinfallibles/imamhossein/2006/1/30/15277.html#تحریفات عاشورا (3))
مرحوم حاجی نوری نکته ای را در کتاب لؤلؤ و مرجان ذکر کرده است و آن این که عده ای گفتند موضوع امام حسین و گریه بر او، ثوابش آن قدر زیاد است که از هر وسیله ای برای این کار می شود استفاده کرد. یک حرفی امروزی ها در مکتب "ماکیاول" در آورده اند که می گویند هدف، وسیله را مباح می کند؛ هدفت خوب باشد، وسیله هرچه شد، شد! گفتند ما یک هدف مقدس و منزه داریم و آن این است که گریستن بر امام حسین کار بسیار خوبی است و باید گریست. به چه وسیله بگریانیم؟ به هر وسیله که شد! هدف که مقدس است، وسیله هرچه شد، شد. اگر تعزیه در آوریم، تعزیه های اهانت آور، درست است یا نه؟ گفتند اشک جاری می شود یا نه؟ همین قدر که اشک جاری شود، اشکال ندارد! شیپور بزنیم، طبل بزنیم، معصیت کاری بکنیم، به بدن مرد، لباس زن بپوشانیم، عروسی قاسم درست کنیم، جعل کنیم، تحریف کنیم، در دستگاه امام حسین این حرف ها مانعی ندارد. دستگاه امام حسین از دستگاه دیگران جداست، در اینجا دروغ گفتن بخشیده می شود، جعل و تحریف کردید، شبیه سازی کردید، بخشیده می شوید. هر گناهی که در مراسم انجام دادید، بخشیده می شوید.
چون کتاب روضة الشهدا اولین کتاب به زبان فارسی است که نوشته شد، مرثیه خوانها که اغلب بی سواد بودند و به کتابهای عربی مراجعه نمی کردند همین کتاب را می گرفتند و در مجالس از رو می خواندند. این است که امروزه مجالس عزاداری امام حسین را روضه خوانی می گوییم. در زمان امام حسین و حضرت صادق و امام حسن عسکری که روضه خوانی نمی گفتند و بعد در زمان سید مرتضی و خواجه نصیرالدین طوسی هم روضه خوانی نمی گفتند. از پانصد سال پیش به این طرف اسمش روضه خوانی شده، روضه خوانی یعنی خواندن کتاب روضة الشهدا، خواندن همان کتاب پر از دروغ. از وقتی که این کتاب به دست مردم افتاد، کسی تاریخ واقعی امام حسین را مطالعه نکرد.


در ده، پانزده سال پیش که به اصفهان رفته بودم، در آنجا مرد بزرگی بود، مرحوم حاج شیخ محمد حسن نجف آبادی اعلی الله مقامه، خدمت ایشان رفتم و روضه ای را که تازه در جایی شنیده بودم و تا آن وقت نشنیده بودم، برای ایشان نقل کردم. آن روضه خوان که اتفاقا تریاکی هم بود، این روضه را خواند و به قدری مردم را گریاند که حد نداشت. داستان پیرزنی را نقل می کرد که در زمان متوکل می خواست به زیارت امام حسین برود و آن وقت جلوگیری می کردند و دست ها را می بریدند تا این که قضیه را به آنجا رساند که این زن را بردند و در دریا انداختند. در همان حال این زن فریاد کرد یا ابوالفضل العباس، یا ابوالفضل العباس، هنگامی که داشت غرق می شد سواری آمد و گفت رکاب اسب مرا بگیر، رکابش را گرفت، گفت چرا دستت را دراز نمی کنی؟ گفت من دست در بدن ندارم، که مردم خیلی گریه کردند. مرحوم حاج شیخ محمد حسن تاریخچه قضیه را این طور نقل کرد. گفت یک روز در حدود بازار، حدود مدرسه صدر (قبل از ایشان بوده و ایشان از اشخاص معتبری نقل کردند) مجلس روضه ای بود که بزرگترین مجالس اصفهان بود و حتی مرحوم حاج ملا اسماعیل خواجویی که از علمای بزرگ اصفهان بود در آنجا شرکت می کرد. واعظ معروفی گفته بود که من آخرین منبری بودم. منبری های دیگر می‌آمدند و هنر خودشان را برای گریاندن مردم اعمال می کردند، هر کس می آمد روی دست دیگری می زد، بعد از منبر خود می نشست تا هنر روضه خوان بعد از خود را ببیند. این مراسم تا ظهر طول کشید. دیدم هر کس هر هنری داشت به کار برد، اشک مردم را گرفت. فکر کردم که من چه کنم؟ همان جا این قصه را جعل کردم رفتم قصه را گفتم از همه بالاتر زدم. عصر آن روز رفتم در مجلس دیگری که در چارسو بود، دیدم آن که قبل از من منبر رفته همین داستان را می گوید. کم کم در کتاب ها هم نوشتند و چاپ هم کردند! این موضوع که دستگاه حسین دستگاه جدایی است و از هر وسیله ای برای گریاندن مردم می شود استفاده کرد، این توهم و خیال و دروغ و غلط، یک عامل بزرگی برای جعل و تحریف شد!
مرحوم حاجی نوری، این مرد بزرگوار، استاد مرحوم حاج شیخ عباس قمی که حتی بر حاج شیخ عباس ترجیح داشته است، به اعتراف خود حاج شیخ عباس و دیگران، مرد فوق العاده متبحر و با تقوایی است. ایشان این مطلب را در کتاب خودشان طرح کردند، که اگر این حرف درست باشد که هدف، وسیله را مباح می کند، پس اساسا چیزی در دنیا باقی نمی ماند. من این طور می گویم: یکی از هدف های اسلامی ادخال سرور در قلب مومن است یعنی انسان کاری کند که مومنی خوشحال شود. من برای این که مومنی را خوشحال کنم، در حضور او غیبت می‌کنم چون از غیبت خیلی خوشش می آید! اگر بگویید مرتکب گناه می شوی، می گویم خیر، هدفم مقدس است، من که غیبت می کنم می خواهم او را خوشحال کنم!
مثال دیگری مرحوم حاجی نوری ذکر می کند که یک نفر مرد، زن بیگانه ای را می بوسد. بوسیدن زن نامحرم حرام است. می گوییم چرا این کار را انجام دادی؟ می گوید من ادخال سرور در قلب مومن کردم! در مورد زنا و شراب و لواط هم همین را می توان گفت. این چه غوغائیست، این چه حرف شریعت خراب کنی است؟! از هر وسیله ای استفاده کردن، برای گریاندن مردم در سوگ امام حسین جایز است؟ امام حسین شهید شد که اسلام بالا برود "و اشهد انک قد اقمت الصلوة و آتیت الزکوة و امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر و جاهدت فی الله حق جهاده" امام حسین کشته شد که سنن اسلامی، مقررات اسلامی، قوانین اسلامی زنده شود نه این که بهانه ای شود که پا روی سنن اسلامی بگذارند. امام حسین را ما به صورت (العیاذ بالله) اسلام خراب کن در آورده ایم. امام حسینی که ما در خیال خودمان درست کرده ایم اسلام خراب کن است.
حاجی نوری در کتابش نوشته است یکی از طلاب نجف اهل یزد برایم نقل کرد در جوانی سفری پیاده از راه کویر به خراسان می رفتم. در یکی از دهات نیشابور یک مسجدی بود و من چون جایی را نداشتم، در مسجد رفتم و پیشنماز مسجد آمد و نماز خواند و بعد منبر رفت. در این بین با کمال تعجب دیدم فراش مسجد مقداری سنگ آورد و تحویل پیشنماز داد. وقتی روضه را شروع کرد، دستور داد چراغ ها را خاموش کردند. چراغ ها که خاموش شد، سنگ ها را به طرف مستمعین پرتاب کرد که صدای فریاد مردم بلند شد. چراغ ها که روشن شد دیدم سرهای مردم شکسته و مجروح شده است و در حالی که اشکشان می ریخت از مسجد بیرون رفتند. رفتم نزد پیشنماز و به او گفتم این چه کاری بود که کردی؟! گفت من امتحان کردم که این مردم با هیچ روضه ای گریه نمی کنند. چون گریه کردن برای امام حسین اجر زیاد و ثواب زیادی دارد و من دیدم که راه گریاندن اینها منحصر است به این که سنگ به کله شان بزنم، از این راه اینها را می گریانم!! چون هدف وسیله را مباح می کند، هدف، گریه بر امام حسین است ولو این که یک دامن سنگ به کله مردم بزند. پس این یک عامل خصوصی در این قضیه بوده که در این جعل ها و تحریف ها دخالت داشته است.
حاجی نوری حکایت دیگری را نقل می کند که تاثر آور است. مردی رفت نزد مرحوم صاحب مقامع[3]، گفت دیشب خواب وحشتناکی دیدم. پرسید چه خوابی دیدی؟ گفت خواب دیدم با این دندان های خودم گوشت های بدن امام حسین علیه اسلام را دارم می کنَم! این مرد عالم لرزید، سرش را پایین انداخت، مدتی فکر کرد گفت شاید تو مرثیه خوان هستی، گفت بله. فرمود بعد از این یا اساسا مرثیه خوانی را ترک کن، و یا از کتاب های معتبر نقل کن. تو با این دروغ هایت گوشت بدن امام حسین را با دندان های خودت می کنی! این لطف خدا بود که در این رویا به تو نشان بدهد.


انسان وقتی که در تاریخ سیر می کند، می بیند بر سر این حادثه چه آورده اند! به خدا قسم حرف حاجی نوری حرف درستی است. می گوید امروز اگر کسی بخواهد بر امام حسین بگرید، بر این مصیبت ها باید بگرید، بر این تحریف ها و مسخ ها باید بگرید، بر این دروغ ها باید بگرید.
کتاب معروفی است به نام روضة الشهدا که نویسنده آن ملا حسین کاشفی است. اولین کتابی که در مرثیه به فارسی نوشته شده است، همین کتاب است که در پانصد سال پیش نوشته شده است. قبل از این کتاب، مردم به منابع اصلی مراجعه می کردند. شیخ مفید رضوان الله علیه، کتاب متقن ارشاد را نوشته است. ما اگر به ارشاد شیخ مفید خودمان مراجعه کنیم احتیاج به جای دیگر نداریم. از تواریخ اهل تسنن هم، طبری، ابن اثیر، یعقوبی و ابن عساکر و خوارزمی نوشته اند. من نمی دانم این بی انصاف چه کرده است. وقتی که من این کتاب را خواندم دیدم حتی اسم ها جعلی است! یعنی در اصحاب امام حسین اسم هایی را ذکر می کند که اصلا وجود نداشته، در معرفی دشمن نام هایی را می گوید که همه جعلی است. داستان ها را به شکل افسانه در آورده است.
چون کتاب روضة الشهدا اولین کتاب به زبان فارسی است که نوشته شد، مرثیه خوانها که اغلب بی سواد بودند و به کتابهای عربی مراجعه نمی کردند همین کتاب را می گرفتند و در مجالس از رو می خواندند. این است که امروزه مجالس عزاداری امام حسین را روضه خوانی می گوییم. در زمان امام حسین و حضرت صادق و امام حسن عسکری که روضه خوانی نمی گفتند و بعد در زمان سید مرتضی و خواجه نصیرالدین طوسی هم روضه خوانی نمی گفتند. از پانصد سال پیش به این طرف اسمش روضه خوانی شده، روضه خوانی یعنی خواندن کتاب روضة الشهدا، خواندن همان کتاب پر از دروغ. از وقتی که این کتاب به دست مردم افتاد، کسی تاریخ واقعی امام حسین را مطالعه نکرد.
در شصت هفتاد سال پیش مرحوم ملا آقای دربندی پیدا شد. تمام حرف های روضة الشهدا را به اضافه چیزهای دیگری پیدا کرد و همه را یک جا جمع کرد و کتابی نوشت به نام اسرار الشهاده، واقعا مطالب این کتاب انسان را وادار می کند به اسلام بگرید. حاجی نوری حکایت دیگری را نقل می کند که تاثر آور است. مردی رفت نزد مرحوم صاحب مقامع[3]، گفت دیشب خواب وحشتناکی دیدم. پرسید چه خوابی دیدی؟ گفت خواب دیدم با این دندان های خودم گوشت های بدن امام حسین علیه اسلام را دارم می کنَم! این مرد عالم لرزید، سرش را پایین انداخت، مدتی فکر کرد. گفت شاید تو مرثیه خوان هستی، گفت بله. فرمود بعد از این یا اساسا مرثیه خوانی را ترک کن، و یا از کتاب های معتبر نقل کن. تو با این دروغ هایت گوشت بدن امام حسین را با دندان های خودت می کنی! این لطف خدا بود که در این رویا به تو نشان بدهد.
اگر کسی تاریخ عاشورا را بخواند می بیند از زنده ترین و مستند ترین و از پرمنبع ترین تاریخ ها است.
مرحوم آخوند خراسانی فرموده بود آنها که به دنبال روضه نشنیده می روند، بروند روضه های راست را پیدا کنند که آنها را احدی نشنیده است، خطبه هایی که امام حسین (ع) در مکه و به طور کلی در حجاز، در کربلا، در بین راه خوانده، خطبه هایی که اصحابش خوانده اند، سوال و جواب هایی که با حضرت شده، نامه هایی که میان ایشان و دیگران مبادله شده، نامه هایی که میان خود دشمنان مبادله شده است، به علاوه اظهارات کسانی که حاضر در واقعه عاشورا بوده اند، چه از دشمن و چه از دوستان و این حادثه را نقل کرده اند، آنها را مطالعه کنند، دو، سه، چهار نفر از دوستان امام حسین بودند که اینها جان به سلامت بردند. از جمله، غلامی است به نام عقبة بن سمعان که از مکه همراه امام بود و وقایع نگار لشگر ابا عبدالله بوده است. در روز عاشورا گرفتار شد و چون گفت غلامم آزادش کردند.
مرد دیگری است به نام حمید بن مسلم که از وقایع نگارهای لشکر عمر سعد بوده است. یکی از حاضرین واقعه، شخص امام زین العابدین علیه السلام است که همه قضایا را نقل کرده اند. نقطه ابهامی در تاریخ امام حسین وجود ندارد. متاسفانه حاجی نوری یک داستان جعلی و تحریفی درباره امام زین العابدین (ع) نقل می کند که اشاره می‌کنم: می گوید در روز عاشورا وقتی که برای ابا عبدالله یاوری باقی نماند، حضرت برای خداحافظی به خیمه امام زین العابدین(ع) رفتند. حضرت امام زین العابدین(ع) فرمود: پدر جان کار شما و این مردم به کجا کشید (یعنی تا آن وقت امام زین العابدین بی خبر بوده است). فرمود پسر جان به جنگ کشید. امام زین العابدین فرمود حبیب بن مظاهر چه شد؟ فرمود قُتل. زهیربن قین چطور شد؟ قُتل. بریر بن خضیر چه طور شد؟ قُتل، هر کس از اصحاب را که اسم برد، فرمود کشته شد. بعد بنی هاشم را پرسید، قاسم بن حسن چه طور شد؟ قُتل. برادرم علی اکبر چه طور شد؟ قُتل. این، جعل است، دروغ است. امام زین العابدین که العیاذ بالله آن قدر مریض و بیهوش نبوده که نفهمد چه گذشته است. تاریخ می نویسد حتی در همان حال، امام حرکت کرد. فرمود عمه عصای مرا با یک شمشیر بیاور. یکی از کسانی که حاضر در واقعه بوده و آن را نقل کرده است، شخص امام زین العابدین علیه السلام بوده است.
پس توبه کنیم، واقعا باید توبه کنیم، به خاطر این جنایت و خیانتی که نسبت به اباعبدالله الحسین علیه السلام و اصحاب و یاران و خاندانش مرتکب می شویم، و همه افتخارات این ها را از میان می بریم. توبه کنیم و بعد، از این مکتب تربیتی استفاده کنیم.


واقع شهادت حضرت عباس علیه السلام (http://www.tebyan.net/religion_thoughts/articles/theinfallibles/imamhossein/2006/1/30/15277.html#تحریفات عاشورا (3))
چه کم و کسری در زندگی عباس بن علی آن طور که مقاتل معتبر نوشته اند وجود دارد؟ اگر نبود برای ابوالفضل مگر همین یک افتخار، با ابوالفضل کسی قبلا کاری نداشت (غیر از امام حسین با هیچ کس کاری نداشتند). امام حسین هم فرمود اینها فقط به من کار دارند و اگر مرا بکشند، به هیچ کس دیگری کار ندارند. وقتی که شمربن ذی الجوشن می خواست از کوفه به طرف کربلا حرکت کند، یکی از حضاری که در آنجا بود، به ابن زیاد اظهار کرد که بعضی از خویشاوندان مادری ما همراه حسین بن علی هستند، خواهش می کنم امان نامه ای برای آن ها بنویس. ابن زیاد هم نوشت. شمر هم در یک فاصله دور از قبیله ای بود که قبیله ام البنین با آن ها نسبت داشتند.
این پیام را در عصر تاسوعا شخص او آورد. این مرد پلید آمد کنار خیمه حسین بن علی علیه السلام فریادش را بلند کرد: "این بنوا اختنا" خواهرزادگان ما کجا هستند؟ ابوالفضل علیه السلام در حضور اباعبدالله علیه السلام نشسته بود، برادرانش همه آنجا بودند، یک کلمه جواب ندادند تا امام فرمود: "اجیبوه و ان کان فاسقا" جوابش را بدهید هر چند آدم فاسقی است. آقا که اجازه داد، جواب دادند. گفتند:" ما تقول"، چه می گویی؟ گفت مژده ای برای شما آورده ام، شما آزادید، اگر الان بروید، جان به سلامت می برید. گفتند خدا تو را لعنت کند. امیرمان را رها کنیم به موجب این که ما تامین داریم؟! در شب عاشورا، اول کسی که اعلام یاری نسبت به ابا عبدالله کرد، برادر رشیدش ابوالفضل بود. بگذریم از آن مبالغات احمقانه ای که می کنند ولی آنچه که در تاریخ مسلم است، ابوالفضل بسیار رشید، شجاع، دلیر، بلند قد و خوشرو و زیبا بود.
"و کان یدعی قمربنی هاشم" او را ماه بنی هاشم لقب داده بودند، این ها حقیقت است، البته شجاعتش را از علی (ع) به ارث برده بود. داستان مادرش حقیقت است که علی (ع) به برادرش عقیل فرمود زنی برای من انتخاب کن که "ولدتها الفحوله" یعنی از شجاعان به دنیا آمده باشد. عقیل "ام البنین" را انتخاب می کند و می گوید این همان زنی است که تو می خواهی. "لتلدلی فارسا شجاعا" دلم می خواهد از آن زن فرزند شجاع و دلیری به دنیا بیاید. تا این مقدار حقیقت است.
آرزوی علی در ابوالفضل تحقق یافت. روز عاشورا می شود، بنابر یکی از دو روایت ابوالفضل جلو می آید، عرض می کند برادر جان به من هم اجازه بفرمایید، این سینه من تنگ شده است، دیگر طاقت نمی آورم، می‌خواهم هر چه زودتر جان خودم را فدای شما کنم. من نمی دانم روی چه مصلحتی امام جواب حضرت ابوالفضل را چنین داد، خود اباعبدالله بهتر می دانست. فرمود برادرم حال که می خواهی بروی، برو بلکه بتوانی مقداری آب برای فرزندان من بیاوری. لقب «سقا»، آب آور، قبلا به حضرت ابوالفضل داده شده بود چون یک نوبت یا دو نوبت دیگر در شب های پیش ابوالفضل توانسته بود برود صف دشمن را بشکافد و برای اطفال اباعبدالله آب بیاورد. این جور نیست که سه شبانه روز آب نخورده باشند؛ نه، سه شبانه روز بود که ممنوع بودند ولی در این خلال توانستند یکی دو بار آب تهیه کنند، از جمله در شب عاشورا تهیه کردند، حتی غسل کردند، بدن های خودشان را شست و شو دادند.
فرمود چشم. ببینید چقدر منظره باشکوهی است، چقدر عظمت و شجاعت است، چقدر دلاوری و انسانیت است، چقدر شرف و معرفت است و چقدر فداکاری است؟! یک تنه خودش را به جمعیت می زند، مجموع کسانی که دور آب را گرفته بودند را چهار هزار نفر نوشته اند. وارد شریعه فرات شد، اسب را داخل آب برد، (این را همه نوشته اند) اول، مشکی را که همراه دارد پر از آب می کند، به دوش می گیرد، تشنه است، هوا گرم است، جنگیده است، همان طور که سوار است و آب تا زیر شکم اسب را فرا گرفته است، دست زیر آب می برد، مقداری آب با دو دستش تا نزدیک لب های مقدسش می آورد. آنهایی که از دور ناظر بوده اند، گفته اند که اندکی تامل کرد، بعد دیدیم آب نخورده بیرون آمد، آب ها را روی آب ریخت. کسی ندانست که چرا ابوالفضل در آنجا آب نیاشامید؟! اما وقتی که بیرون آمد رجزی خواند که مخاطب این رجز، خودش بود نه دیگران، از این رجز فهمیدند چرا آب نیاشامید.
یا نفس من بعدالحسین هونی
و بعده لاکنت ان

هذا حسین شارب المنونی
و تشربین بارد المعینی

هیهات ما هذا فعال دینی
و لا فعال صادق الیفر


ای نفس ابوالفضل، می خواهم بعد از حسین زنده نمانی، چند جرعه شربت مرگ می نوشد، حسین در کنار جبهه‌ها با لب تشنه ایستاده باشد و تو آب بیاشامی! پس مردانگی و شرف کجا رفت، پس مواسات و همدلی کجا رفت؟ مگر حسین امام تو نیست مگر تو ماموم او نیستی، مگر تو تابع او نیستی؟!
هذا حسین شارب المنونی
و تشربین باردالمعینی


هیهات؛ هرگز دین و وفای من به من اجازه نمی دهد. ابوالفضل مسیر خود را در برگشتن عوض کرد. از داخل نخلستان ها آمد. قبلا از راه مستقیم آمده بود. چون می دانست همراه خودش امانت گرانبهایی دارد راه خود را عوض کرد و تمام همتش این بود که آب را به سلامت برساند چون امکان داشت تیری بیاید و به مشک بخورد و آب ها بریزد و نتواند به هدفش برسد. در همین حال بود که دیدند رجز ابوالفضل عوض شد. معلوم شد حادثه تازه ای پیش آمده است فریاد زد:
والله ان قطعتموا یمینی انی احامی ابدا عن دینی و عن امام صادق الیقینی
به خدا قسم اگر دست راست مرا ببرید من دست از دامن حسین بر نمی دارم. طولی نکشید، رجز عوض شد:
یا نفس لانخشی من الکفار وابشری برحمه اجبار قد قطعوا ببغیهم یساری
در این رجز فهماند که دست چپش هم بریده شده است. نوشته اند با آن هنر و فراستی که داشت، به هر زحمت بود مشک آب را چرخاند و خودش را روی آن انداخت. من نمی گویم چه حادثه ای پیش آمد چون خیلی جانسوز است. این را هم عرض کنم که ام البنین مادر حضرت ابوالفضل در حادثه کربلا زنده بود ولی در کربلا نبود، در مدینه بود. به او خبر دادند که در حادثه کربلا هر چهار پسر تو شهید شدند. این زن بزرگوار در قبرستان بقیع می آمد و برای فرزندان خودش نوحه سرایی می کرد. نوشته اند نوحه سرایی این زن آن قدر دردناک بود که هر کس می آمد گریه می کرد، حتی مروان حکم که از دشمن ترین دشمنان بود. گاهی در نوحه سرایی خود، همه فرزندانش و گاهی ارشد فرزندانش را بالخصوص یاد می کرد. ابوالفضل، هم از نظر سنی و هم از نظر کمالات روحی و جسمی ارشد فرزندانش بود. من یکی از این دو مرثیه ای را که از این زن به خاطر دارم برای شما می خوانم. این مادر داغدار در آن مرثیه های جانسوز خودش (به طور کلی عرب ها مرثیه را خیلی جانسوز می خوانند) این جور می خواند:
یا من رای العباس کرعلی جماهیر النقد
و وراه من ابناء حیدر کل لیث ذی لبد

انبئت ان ابنی اصیب براسه مقطوع ید
ویلی علی شبلی امال براسه ضرب العمد


لو کان سیفک فی یدیک لمادنی منه احد
ای چشم ناظر، ای چشمی که در کربلا بودی و آن مناظر را می دیدی، ای کسی که آن لحظه را تماشا کردی که شیربچه من ابوالفضل از جلو، شیر بچگان دیگر من پشت سرش بر این جماعت پست حمله برده بودند؛ برای من قضیه ای نقل کردند، نمی دانم راست است یا دروغ، گفته اند در وقتی که دست های بچه من بریده بود، عمود آهنین بر فرق فرزندان عزیز من وارد شد، آیا راست است؟! "ویلی علی شبلی امال براسه ضرب العمد" بعد می‌گوید، ابوالفضل، فرزند عزیزم، من خودم می دانم، اگر دست می داشتی مردی در جهان نبود که با تو روبرو شود. این که آن ها چنین جسارتی کردند برای این بود که دست های تو از بدن بریده شده بود.

پی نوشت ها:

1- پس چون (بنی اسراییل) پیمان شکستند آنان را لعنت کردیم و دلهاشان را سخت گردانیدیم (که موعظه در آنها اثر نکرد) کلمات خدا را از جای خود تغییر می دادند و از بهره آن کلمات که به آنها داده شد (در تورات) نصیب بزرگی را از دست دادند. (مائده 13)

2- در شب های عید غدیر که آقای دکتر شریعتی صحبت می کردند، یک بحث بسیار عالی راجع به این حس که در همه افراد بشر میل به اسطوره سازی و افسانه سازی و قهرمان سازی و قهرمان پرستی آن هم به شکل خارق العاده و فوق العاده ای هست، کردند. 3- مرحوم آقا محمد علی پسر مرحوم وحید بهبهانی که هر دو مردان بزرگی بوده اند. بعد مرحوم آقا محمد علی به کرمانشاه رفت و خیلی هم نفوذ و اقتدار پیدا کرد.

ریپورتر
18th December 2009, 06:44 PM
تحریف معنوی (http://www.tebyan.net/religion_thoughts/articles/theinfallibles/imamhossein/2006/1/30/15278.html#تحریف معنوی)


به طور کلی تحریف بر دو قسمت است: 1- تحریف لفظی و قالبی 2- تحریف معنوی و روحی.

تاریخچه با عظمت کربلا که به دست ما افتاده، هم دچار تحریف لفظی و هم دچار تحریف معنوی شده است. یعنی ما از خودمان ساز و برگ هایی بر پیکره این تاریخ ساخته ایم که چهره با عظمت و نورانی آن را تاریک و ظلمانی و قیافه زیبای آن را زشت کرده ایم. نمونه هایی را در این زمینه در قسمت های قبل ذکر کردیم.

تحریف معنوی (http://www.tebyan.net/religion_thoughts/articles/theinfallibles/imamhossein/2006/1/30/15278.html#تحریفات عاشورا (4))

متاسفانه این حادثه تاریخی در دست ما تحریف معنوی پیدا کرده و تحریف معنوی از تحریف لفظی بسیار خطرناک تر است. آنچه که سبب شده این حادثه بزرگ برای ما از اثر و خاصیت بیافتد، تحریفات معنوی است نه تحریفات لفظی. یعنی اثر سوء تحریفات معنوی از تحریفات لفظی بیشتر است.

تحریف معنوی یعنی چه؟ در یک جمله ممکن است ما از لفظ، نه کم کنیم و نه زیاد، ولی وقتی که می خواهیم آن را توجیه و تفسیر کنیم، طوری توجیه و تفسیر کنیم که درست برخلاف و بر ضد معنی واقعی این جمله باشد. برای این موضوع فقط یک مثال کوچک عرض می کنم تا مطلب روشن شود. در روزی که مسجد مدینه را بنا می‌کردند، عمار یاسر فوق العاده تلاش صادقانه می کرد؛ نقل کرده اند (از نقل های مسلم است) که پیغمبر اکرم فرمود یا عمار "تقتلک الفئه الباغیه"؛ ای عمار تو را آن دسته ای می کشند که سرکشند. (اشاره به آیه قرآن است که اگر دو دسته از مسلمانان با یکدیگر جنگیدند و یک دسته سرکشی کرد، شما به نفع آن دسته دیگر علیه دسته سرکش وارد شوید و اصلاح کنید.) این جمله را که پیغمبر اکرم درباره عمار فرمود، شخصیت بزرگی به او داد. لهذا عمار که در صفین، در خدمت امیرالمومنین بود وزنه بزرگی در لشکر علی شمرده می شد، حتی افراد ضعیف الایمانی بودند که تا وقتی که عمار کشته نشده بود هنوز مطمئن نبودند که در رکاب حضرت علی جنگیدن، به حق است و کشتن معاویه و سپاهیان او جایز است. روزی که عمار به دست اصحاب معاویه در لشکر امیرالمومنین کشته شد، ناگهان فریاد از همه جا بلند شد که حدیث پیغمبر صادق آمد. بهترین دلیل برای این که معاویه و یارانش بر باطل اند این است که این‌ها قاتل عمار هستند و پیغمبر اکرم در گذشته خبر داد: "یا عمار تقتلک الفئه الباغیه" که اشاره است به آیه: "و این طائفتان من المومنین اقتتلوا فاصلحوا بینهما فان بغت احدیهما علی الاخری فقاتلوا التی تبغی حتی تفی الی امرالله."
هرگز نمونه ای از یک مکتب عملی در دنیا پیدا نمی شود که نظیر مکتب حسین بن علی علیه السلام باشد. اگر شما نمونه حسین بن علی را پیدا کردید، آن وقت بگویید چرا ما هر سال باید یاد حسین بن علی را تجدید کنیم؟! نظیر آنچه که در حسین بن علی در حادثه عاشورا، از ایمان کامل به جهان دیگر، از رضا و تسلیم، از صبر، از مردانگی، از طمانینه نفس از ثبات و استقامت، از عزت و کرامت نفس، از آزادیخواهی و آزادی طلبی، از این که در فکر انسان باشد، از این که در خدمت انسان باشد، اگر در دنیا نمونه ای پیدا کردید، آن وقت بگویید چرا ما نام حسین بن علی را زنده کنیم؟


امروز مثل آفتاب روشن شد که لشکر معاویه، لشکر «باغی» یعنی سرکش و ظالم و ستمگر است، و حق با لشکریان امام علی است. پس به نص قرآن باید به نفع لشکریان علی و علیه لشکریان معاویه وارد جنگ شد. این قضیه تزلزلی در لشکر معاویه ایجاد کرد. معاویه که همیشه با حیله و نیرنگ کار خود را پیش می برد، اینجا دست به یک تحریف معنوی زد چون نمی شد انکار کرد و گفت پیغمبر درباره عمار چنین چیزی نگفته است زیرا اقلا صد نفر و شاید پانصد نفر در آنجا بودند که شهادت می دادند که ما این جمله را از پیغمبر شنیدیم و یا از کسی شنیدیم که او این جمله را از پیغمبر شنیده بود. بنابراین، این جمله پیغمبر درباره عمار قابل انکار نبود. معاویه در اینجا به یک تحریف معنوی دست زد. شامی‌ها اعتراض می‌کردند که معاویه چه می‌گویی؟ عمار را ما کشتیم. پیغمبر فرمود: "تقتلک الفئه الباغیه" گفت "اشتباه کردید! چه طور؟ درست است که پیغمبر فرمود عمار را آن فئه سرکش، طائفه سرکش، لشکر سرکش می کشند، ولی عمار را ما نکشتیم"! گفتند" لشکریان ما کشتند گفت نه! عمار را علی کشت چرا که او را به اینجا آورد و موجبات کشته شدنش را فراهم کرد!!"
عمروعاص دو پسر داشت، یکی مانند خودش دنیادار و دنیا پرست و دیگری نسبتا جوان مومن و با ایمانی بود و با پدرش هماهنگی نمی کرد. اسم او عبدالله بود. در یک جلسه‌ای که عبدالله حاضر بود، همین مغلطه معنوی را به کار بردند. عبدالله گفت این چه حرفی است که می زنید، این چه مغلطه کاریست که می کنید؟! چون عمار در لشکر علی بود پس او را علی کشت؟ گفتند بله! گفت پس بنابراین حمزه سیدالشهدا را هم پیغمبر کشت، چون حمزه سیدالشهدا هم در لشکر پیغمبر بود و کشته شد. معاویه ناراحت و عصبانی شد و به عمروعاص گفت چرا جلوی این پسر بی ادبت را نمی گیری؟! این را می گویند تحریف معنوی.
اگر اشکی که ما برای او می‌ریزیم، در مسیر هماهنگی روح ما باشد، پرواز کوچکی است که روح ما با روح حسینی می کند. اگر ذره ای از همت و غیرت او، ذره ای از حریت و ایمان او، ذره ای از تقوای و توحید او در ما بتابد و چنین اشکی از چشم ما جاری شود، آن اشک بی نهایت قیمت دارد. اگر گفتند به اندازه بال مگس، باز هم یک دنیا ارزش دارد. باور کنید!! اما نه اشکی که برای نفله شدن حسین باشد، بلکه اشکی که برای عظمت حسین باشد، برای شخصیت حسین باشد. اشکی که نشانه ای از هماهنگی با حسین بن علی و پیروی کردن از او باشد، یک بال مگسش هم یک دنیا ارزش دارد.



چگونه حوادث و قضایا از طریق تحریف معنوی، تحریف می‌شوند؟ (http://www.tebyan.net/religion_thoughts/articles/theinfallibles/imamhossein/2006/1/30/15278.html#تحریفات عاشورا (4))

حوادث و قضایای تاریخی از یک طرف، و علل و انگیزه‌ها از طرف دیگر، منظور و هدف‌هایی دارند. تحریف یک حادثه تاریخی اینست که با علل و انگیزه‌ها، آن حادثه را به گونه‌ای غیر از آنچه که بوده است بگوییم؛ یا هدف و منظور آن را به گونه‌ای غیر از آنچه که بوده است تفسیر کنیم .

مثال: شما به منزل یک شخصی که از مکه آمده است می روید. انگیزه شما این است که چون زیارت کردن حاجی مستحب است لذا به دیدن او می روید. یک نفر می گوید می دانی چرا فلان کس به خانه فلان کس رفت؟ دیگری می‌گوید چرا رفت؟ می‌گوید منظور او از رفتن به منزل فلانی اینست که دختر او را برای پسرش خواستگاری کند، موضوع مکه را بهانه کرده است. منظور شما را این چنین تحریف می کنند، این را تحریف معنوی می گویند.
حادثه تاریخی عاشورا از یک طرف علل و انگیزه هایی دارد و از طرف دیگر هدف‌ها و منظورهای عالی. ما مسلمان‌ها، ما شیعیان حسین بن علی این حادثه را تحریف کرده‌‌ایم همان طور که معاویه ابن ابوسفیان جمله پیغمبر درباره عمار را تحریف کرد. یعنی حسین(ع) یک انگیزه‌ای داشت، ما چیز دیگری برای آن تراشیدیم! اباعبدالله علیه السلام نهضتی فوق العاده با عظمت و مقدس کرده است. تمام شرایط تقدس یک نهضت، در نهضت اباعبدالله هست که نظیرش در دنیا وجود ندارد. آن شرایط چیست؟

شرایط یک نهضت مقدس (http://www.tebyan.net/religion_thoughts/articles/theinfallibles/imamhossein/2006/1/30/15278.html#تحریفات عاشورا (4))

اولین شرط یک نهضت مقدس اینست که منظور و هدف آن نهضت، شخصی و فردی نباشد بلکه کلی، نوعی و انسانی باشد. یک وقت کسی نهضت می کند به خاطر شخص خودش و یک وقت کسی به خاطر اجتماع و انسانیت، حق و حقیقت، توحید، عدالت و مساوات، نهضت می‌کند نه به خاطر خودش. در واقع آن وقتی که او نهضت می‌کند دیگر خودش به عنوان یک فرد نیست، اوست و همه انسان‌های دیگر. به همین جهت کسانی که در دنیا، حرکاتشان، اعمالشان، نهضت‌هایشان به خاطر شخص خودشان نبوده است، و به خاطر بشریت و انسانیت بوده است، برای ایجاد حق و عدالت و مساوات بوده است، به جهت توحید و خداشناسی و ایمان بوده است، همه افراد بشر آنها را دوست دارند. همه می گویند: حسین منی و انا من حسین. همان طور می گوییم: حسین منا و نحن من حسین؛ چرا می گوییم؟

چه طور روح بشر (می تواند) این مقدار شکست ناپذیر باشد؟ سبحان الله. بشر به کجا می رسد. روح بشر چقدر شکست ناپذیر است که بدنش قطعه قطعه می شود، جوانانش جلوی چشمش تکه تکه می شوند، در منتهی درجه تشنه می شود که حتی به آسمان نگاه می کند، به نظرش تیره و تار است. خاندانش اسیر می شوند، هر چه دارد از دست داده است ولی یک چیز برای او باقی مانده و آن روحش است. هرگز روحش شکست نمی خورد. شما یک چنین صحنه نمایشی از فضائل انسانیت در غیر کربلا نشان دهید که به جای کربلا از آن حادثه یاد کنیم.


زیرا حسین علیه السلام در حدود 1328 سال پیش (1355سال با محاسبه تاریخ جدید) برای ما و به خاطر ما و به خاطر همه انسان‌های عالم قیام کرد. قیامش، قیام مقدس و پاکی بود، از منظورهای شخصی بیرون بود.
شرط دوم برای این که قیامی مقدس باشد، این است که آن قیام با یک بینش و درک و بصیرت قوی توام باشد. یعنی یک وقت مردم اجتماعی، خودشان در غفلتند، بی خبرند، نمی فهمند، جاهلند؛ و یک فرد بصیر، چیز فهم و با درک پیدا می شود که درد این مردم را صد درجه از خودشان بهتر می فهمد. دوای این مردم را از خود این مردم بهتر می فهمد. در وقتی که دیگران هیچ چیز را نمی فهمند و جاهلند، و هیچ چیز را درک نمی کنند و در ظاهر هم نمی‌بینند، یک فرد با بصیرت که به اصطلاح، آن چه را که مردم دیگر در آئینه نمی بینند او در خشت خام می‌بیند، پیدا می شود و قیام و نهضت می کند.
بیست سال، سی سال، پنجاه سال می گذرد تازه ملت بیدار می شوند که فلان شخص که قیام و حرکت کرد و نهضت نمود، چه منظورهای مقدسی داشت؛ پدران ما در بیست سال، سی سال، چهل سال، پنجاه سال پیش، ارزش این را درک نمی کردند! مثلا مرحوم سیدجمال الدین اسد آبادی در حدود شصت، هفتاد سال پیش (فوت این مرد در سال 1310 قمری بوده است، چهارده سال قبل از مشروطیت) قیام کرد و یک نهضت اسلامی در کشورهای اسلامی به پا کرد؛ شما امروز که تاریخ این مرد را می خوانید، می بینید واقعا غریب و تنها بوده است، درد و درمان ملت مسلمان را احساس می کرد ولی خود ملت نمی فهمیدند، و او را مسخره می کردند، و از او حمایت نمی کردند!!
حال که شصت، هفتاد سال گذشته است وقتی که زوایای تاریخ درست روشن می شود، می بینیم این مرد چه چیزهایی را در آن روز می فهمیده که اساسا نود و نه درصد ملت ایران نمی فهمیدند. لااقل آن دو نامه ای را که این مرد بزرگ نوشته است ببینید. یکی نامه ای که به مرحوم آیت الله میرزای شیرازی بزرگ (اعلی الله مقامه) نوشته است و دیگر نامه ای که به عموم علمای ایران به عنوان یک متحدالمال فرستاده است. یا نامه هایی را که این مرد برای مرحوم حاج شیخ محمد تقی بجنوردی در مشهد و برای فلان عالم بزرگ در اصفهان، و برای فلان عالم بزرگ در شیراز فرستاده است، بخوانید تا ببینید این مرد چقدر می فهمیده است، چقدر درک می کرده است. چقدر خوب استعمار را می شناخته است، و چقدر خوب درصدد بیدار کردن این ملت بوده است (از این مزخرفاتی که بعضی از ابزارهای استعمار هنوز هم می گویند بگذرید، دیگر این حناها رنگ ندارد.) این نهضت، مقدس است چون مردی در زمانی پیدا می شود که از پس ظواهر، حقایقی را می بیند که مردم عصر خودش نمی فهمند و درک نمی کنند.
نهضت حسینی، چنین نهضتی است. امروز ما درست می فهمیم یزید یعنی چه؟ حکومت یزید یعنی چه؟ معاویه چه کرد، نقشه امویها چه بود؟ ولی اکثریت ملت مسلمان در آن روز درک نمی کردند، مخصوصا با نبودن وسایل اطلاعاتی که امروزه موجود هست. مردم مدینه درک نمی کردند، روزی فهمیدند یزید چه کسی است و خلافت یزید یعنی چه، که حسین بن علی کشته شده بود؛ بعد تکان خوردند که چرا حسین بن علی کشته شد؟! یک هیات از اکابر مردم مدینه را که در راسشان مردی به نام عبدالله ابن حنظله غسیل الملائکه بود، به شام فرستادند. وقتی فاصله میان مدینه و شام را طی کردند و به دربار یزید رفتند، تازه فهمیدند قضیه از چه قرار است. وقتی به مدینه برگشتند گفتند همین قدر ما به شما می گوییم که در مدتی که در شام بودیم، می گفتیم خدا نکند که از آسمان بر سر ما سنگ ببارد! گفتند چه خبر بود؟ گفتند ما با خلیفه ای روبرو شدیم که علنا شراب می خورد، قمار می کرد، سگ بازی و یوزبازی و میمون بازی می کرد. حتی با محارم خود هم زنا می کرد!! عبدالله ابن حنظله غسیل الملائکه (هشت پسر داشت) به مردم مدینه گفت شما قیام کنید یا نکنید من قیام می کنم ولو با این هشت پسر خودم، همین طور هم شد، در قیام حرّه علیه یزید هشت پسرش را قبل از خودش فرستاد و شهید شدند و بعد خود این مرد شهید شد. عبدالله ابن حنظله غسیل الملائکه ، دو یا سه سال پیش از این که اباعبدالله از مدینه خارج شود و در هنگام خروج بگوید: "و علی الاسلام سلام اذ قد بلیت الامه براع مثل یزید" ؛ من ننگ می دانم اگر یزید خلافت اسلامی را به دست گیرد چه به سر اسلام می آید. کجا بود؟ آن روز نبود. باید حسین کشته بشود، تا جهان اسلام تکان بخورد، تازه عبدالله بن حنظله غسیل الملائکه و صدها نفر دیگر مثل او در مدینه و کوفه و در جاهای دیگر چشمشان باز شود و بگویند حسین علیه السلام حق داشت که چنین حرفی زد!
اگر گفتند این عزا را احیا کنید، زنده نگهدارید، برای اینست که این نکته ها را بفهمیم و دریابیم و عظمت حسین را درک کنیم؛ و اگر اشکی می ریزیم از روی معرفت باشد. معرفت حسین ما را بالا می برد. ما را انسان می کند، ما را اهل حق و حقیقت می کند، اهل عدالت می کند، یک مسلمان واقعی می کند، مکتب حسین مکتب انسان سازی است. نه مکتب گنهکار سازی. حسین سنگر عمل صالح است، نه سنگر گنهکاری. پس فلسفه این که گفته اند عزای حسین بن علی را زنده نگهدارید، اینست.


3-شرط سوم برای این که نهضتی مقدس باشد این است که تک باشد. یعنی چه؟ یعنی نوری باشد که در یک ظلمت کامل بدرخشد، ندایی باشد در میان سکوت ها، حرکتی باشد در میان سکون‌های مطلق. در یک شرایطی که خفقان به طور کامل حکمفرماست، مردم قدرت حرف زدن ندارند، تاریکی مطلق، یاس مطلق، ناامیدی مطلق، سکوت مطلق، سکون مطلق است، یک مرتبه یک مرد پیدا می شود و سکوت را می شکند، سکون ها را از بین می برد، حرکتی می کند، نور می شود و در میان ظلمت می درخشد. تازه دیگران پشت سرش راه می افتند. آیا نهضت حسینی این چنین بود یا نه؟

علت قیام امام حسین علیه السلام (http://www.tebyan.net/religion_thoughts/articles/theinfallibles/imamhossein/2006/1/30/15278.html#تحریفات عاشورا (4))

امام حسین چنین نهضتی کرد. امام حسین در این نهضت چه هدفی داشت؟ چرا ائمه اطهار اصرار داشتند که عزای حسین علیه السلام زنده بماند؟ علت نهضت امام حسین علیه السلام چه بود؟ حسین بن علی، خود دلیل نهضت را بیان کرده است:

"انی ماخرجت اشرا ولا بطرا ولا مفسدا ولا ظلما انما خرجت لطب الاصلاح فی امه جدی"؛ در کمال صراحت می‌گوید دنیای ما را فساد گرفته است، امت جدم فاسد شده اند، قیام کردم برای اصلاح. من یک مرد اصلاح طلبم "ارید ان امر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیره جدی و ابی"؛ هدفی جز امر به معروف و نهی از منکر ندارم. امام حسین هدف نهضت خودش را روشن کرده است. "الا ترون الی الحق لایعمل به و الباطل لایتنیهی عنه لیرغب الا مومن فی لقاء الله محقا." حسین علیه السلام می گوید من نهضت کرده ام برای امر به معروف، برای این که دین را زنده کنم، نهضت کرده ام برای این که با مفاسد مبارزه کنم.
حال ببینیم هدف امام از نهضت چه بوده و ما آن هدف واقعی را مسخ کردیم. گفتیم فقط به خاطر این است که تسلی خاطری برای حضرت زهرا سلام الله علیها باشد! با این که ایشان در بهشت همراه فرزند بزرگوارشان هستند، دائما بی تابی می کنند تا ما مردم بی سر و پا یک مقدار گریه کنیم تا تسلی خاطر پیدا کنند؟ آیا توهینی بالاتر از این، برای حضرت زهرا پیدا می کنید؟ عده ای دیگر گفتند امام حسین در کربلا به دست یک عده مردم تجاوز کار، بی تقصیر کشته شد، پس این تاثر آور است! من هم قبول دارم امام حسین بی تقصیر کشته شد، اما همین؟! یک آدم بی تقصیر به دست یک عده مردم متجاوز کشته شد؟! روزی هزار نفر آدم بی تقصیر به دست آدم های با تقصیر کشته می شوند. روزی هزار نفر آدم در دنیا نفله می شوند و تاثر آور است اما آیا این نفله شدن ها ارزش دارد که سال‌ها و قرن های متمادی، ده قرن، بیست قرن، سی قرن ادامه پیدا کند و ما بنشینیم و اظهار تاثر کنیم که حیف، حسین بن علی نفله شد، حسین بن علی خونش هدر رفت، حسین بن علی بی تقصیر کشته شد، به دست افرادی متجاوز کشته شد!
اما چه کسی گفته حسین بن علی نفله شده است؟ خون حسین بن علی هدر رفت؟ اگر در دنیا کسی را پیدا کنید که نگذاشت یک قطره از خونش هدر برود، حسین بن علی است. اگر در دنیا کسی را پیدا کنید که نگذاشت یک ذره از شخصیتش هدر برود، حسین بن علی است. مردی که برای قطره قطره خونش آن چنان ارزش قائل شد که نمی‌توان آن را توصیف کرد. اگر ثروت های دنیا را که برای او مصرف می شود تا قیامت حساب کنیم، برای هر قطره خونش میلیاردها تومان پول خرج شده است. آدمی که کشته شدنش سبب شد که نام او پایه کاخ ستمکاران را یک قرن، دو قرن، ده قرن و بیست قرن بلرزاند، این آدم نفله شد؟ خونش هدر رفت؟! ما غصه بخوریم برای این که حسین بن علی نفله شد؟ نه، تو نفله شدی بیچاره نادان. من و تو نفله هستیم، من و تو عمرمان هدر رفت. غصه برای خودت بخور. تو توهین به حسین بن علی می کنی که می گویی نفله شد! حسین بن علی کسی است که:" ان لک درجه عندالله من تنالها الا بالشهاده" آیا حسین بن علی علیه السلام که آرزوی شهادت می کرد، آرزوی نفله شدن را می کرد؟ علت توصیه شدن به زنده نگهداشتن عزای حسین بن علی؛ مقدس بودن آن قیام است. چون امام با قیامش مکتبی به وجود آورد که می خواستند مکتبش زنده بماند. هرگز نمونه ای از یک مکتب عملی در دنیا پیدا نمی شود که نظیر مکتب حسین بن علی علیه السلام باشد. اگر شما نمونه حسین بن علی را پیدا کردید، آن وقت بگویید چرا ما هر سال باید یاد حسین بن علی را تجدید کنیم؟! نظیر آنچه که در حسین بن علی در حادثه عاشورا، از ایمان کامل به جهان دیگر، از رضا و تسلیم، از صبر، از مردانگی، از طمانینه نفس، از ثبات و استقامت، از عزت و کرامت نفس، از آزادیخواهی و آزادی طلبی، از این که در فکر انسان باشد، از این که در خدمت انسان باشد، اگر در دنیا نمونه ای پیدا کردید، آن وقت بگویید چرا ما نام حسین بن علی را زنده کنیم؟ (بدیل و مثال ندارد) برای این است که پرتوی از روح حسین بن علی بر روح ما و شما بتابد. اگر اشکی که ما برای او می‌ریزیم، در مسیر هماهنگی روح ما باشد، پرواز کوچکی است که روح ما با روح حسینی می کند. اگر ذره ای از همت و غیرت او، ذره ای از حریت و ایمان او، ذره ای از تقوای و توحید او در ما بتابد و چنین اشکی از چشم ما جاری شود، آن اشک بی نهایت قیمت دارد. اگر گفتند به اندازه بال مگس، باز هم یک دنیا ارزش دارد. باور کنید!! اما نه اشکی که برای نفله شدن حسین باشد، بلکه اشکی که برای عظمت حسین باشد، برای شخصیت حسین باشد. اشکی که نشانه ای از هماهنگی با حسین بن علی و پیروی کردن از او باشد، یک بال مگسش هم یک دنیا ارزش دارد.
این حرف ها را باور نکنید که اهل بیت دائما بیرون می دویدند، ابدا. دستور آقا بود که تا من زنده هستم شما در خیمه ها باشید. حرف سستی از دهانتان بیرون نیاید که اجر شما زایل شود، مطمئن باشید که عاقبت شما خیر است، نجات پیدا می کنید، خداوند دشمنان شما را به زودی عذاب خواهد داد. آن ها اجازه نداشتند و بیرون هم نمی آمدند.


خواستند همیشه مردم، این مکتب عملی را ببینند، مشاهده کنند که خاندان پیغمبر دلیل بر صدق و گواه خود پیغمبر هستند. اگر بگویند فلان مسلمان در جنگی که مثلا در روم یا در ایران کرد، آن قدر شهامت و ایمان نشان داد؛ آن قدر دلیل بر حقانیت پیغمبر نیست تا بگویند فرزند پیغمبر چنین کرد. چون همیشه خاندان یک نفر از هر کس دیگر سوء ظن و بدگمانیش به او بیشتر است ولی این که خاندان پیغمبر را در نهایت صفا و ایمان می بینیم، بهترین گواه بر صدق پیغمبر است. هیچ کس مانند علی، مومن به پیغمبر و فدایی پیغمبر نیست. این خود، اول دلیل بر صدق پیغمبر است. حسین جلوه می کند. پیغمبر متجلی می شود. آن چیزهایی که بشر همیشه به زبان می آورد ولی در عمل او کمتر دیده می شود، در وجود حسین دیده می شود. چه طور روح بشر (می تواند) این مقدار شکست ناپذیر باشد؟ سبحان الله. بشر به کجا می رسد. روح بشر چقدر شکست ناپذیر است که بدنش قطعه قطعه می شود، جوانانش جلوی چشمش تکه تکه می شوند، در منتهی درجه تشنه می شود که حتی به آسمان نگاه می کند، به نظرش تیره و تار است. خاندانش اسیر می شوند، هر چه دارد از دست داده است ولی یک چیز برای او باقی مانده و آن روحش است. هرگز روحش شکست نمی خورد شما یک چنین صحنه نمایشی از فضائل انسانیت در غیر کربلا نشان دهید که به جای کربلا از آن حادثه یاد کنیم.
پس چنین حادثه ای را باید زنده نگهداریم. حادثه ای که در آن یک جمعیت هفتاد و دو نفری از نظر روحی یک جمعیت سی هزار نفری را شکست دادند. چه طور شکست دادند؟ اولا با این که اینها در اقلیت بودند و کشته شدنشان قطعی بود، یک نفر از این ها به دشمن ملحق نشد اما از آن سی هزار نفر به این ها ملحق شدند. یکی از آنها، سردارشان حربن یزید ریاحی و سی نفر دیگر. این دلیل بر آن است که از نظر روحی اینها بردند و آنها باختند. لشکریان عمر سعد در کربلا از جنگ تن به تن پرهیز داشتند. اول حاضر شدند. چند نفر که با اصحاب حسین مبارزه کردند، آن قدر به آن ها نیروی روحی دادند که عمر سعد دستور داد جنگ تن به تن نکنند.

به تصویر کشیدن عصر روز عاشورا (http://www.tebyan.net/religion_thoughts/articles/theinfallibles/imamhossein/2006/1/30/15278.html#تحریفات عاشورا (4))

وقتی که اباعبدالله به میدان آمد در چه وقتی بود؟ عصر روز عاشورا است. تا ظهر هنوز عده ای از اصحاب بودند که نماز هم خواندند. از صبح تا عصر تلاش کرده و بدن هر یک از اصحابش را غالبا خودش آورده و در خیمه شهدا گذاشته است. خودش به بالین یارانش آمده، اهل بیتش را خود تسلی داده است. گذشته از همه این ها، داغ هایی است که دیده است. آخرین کسی که به میدان می آید خودش است. خیال کردند که در چنین شرایطی می توانند با حسین مبارزه کنند. هر کسی که جلو آمد لحظه ای مهلتش نداد. فریاد عمر سعد بلند شد که مادرتان به عزایتان بنشیند، به مبارزه کی رفته اید؟ "هذا ابن قتال العرب" این پسر جنگنده عرب است، پسر علی بن ابی طالب است "والله نفس ابیه بین جنبیه" به خدا روح پدرش علی در کالبد اوست. به جنگ او نروید.

این علامت شکست بود یا نه؟ سی هزار نفر با مردی تنها و غریب، که آن همه مصیبت دیده، و زحمت کشیده، و تلاش کرده، هم تشنه است و هم گرسنه، جنگ تن به تن کردند و شکست می خورند و عقب نشینی می کنند. نه تنها در مقابل شمشیر اباعبدالله شکست خوردند، که در برابر منطقش نیز شکست خوردند. اباعبدالله در روز عاشورا قبل از شروع جنگ دو سه بار خطابه خواندند. واقعا خود آن خطابه ها عجیب است! کسانی که اهل سخن هستند می دانند که ممکن نیست انسان در حال عادی بتواند سخن عالی بگوید که در حد اعلای اوج باشد. روح بشر باید به اهتزاز بیاید. مخصوصا اگر سخن از نوع مرثیه باشد، دل انسان باید خیلی سوخته باشد، تا یک مرثیه خوب بگوید. اگر بخواهد غزل بگوید باید سخت دچار احساسات عشقی باشد تا غزل خوبی بگوید. اگر بخواهد حماسه بگوید باید سخت احساسات حماسی داشته باشد تا یک سخن حماسی بگوید. این است که خطبه های اباعبدالله اثر گذار می شوند؛ مخصوصا یکی از آن خطبه هایی که در روز عاشورا ایراد می کند و از مفصل ترین خطبه هاست که امام برای خواندن آن از اسب پیاده شد و برای این که می خواست که یک جای مرتفع تری باشد تا صدایش بهتر برسد، بر بالای شتر رفت و فریاد زد که "تبالک ایتها الجماعه و ترحاحین فصو حتمونا واجفین" و یکبار، دوبار، سه بار صحبت کرد. عمر سعد بر لشکریان خود ترسید که مبادا نطق حسین اینها را تحت تاثیر قرار دهد. نوبت بعد که اباعبدالله شروع به صحبت کرد، از آنجا که روحشان شکست خورده بود، عمر سعد دستور داد فریاد کنید و بدهانتان بزنید که صدای حسین را کسی نشنود. آیا این علامت شکست نیست؟ آیا این علامت پیروزی حسین نیست؟ بشر اگر با ایمان باشد، موحد باشد، اگر با خدا پیوند داشته باشد، اگر به آن دنیا ایمان داشته باشد، اگر دارای نفس مطمئنه باشد، یک تنه بیست هزار، سی هزار نفر را از نظر روحی شکست می دهد. آیا این برای ما نباید درس باشد؟ نمونه این ها را کجا پیدا می کنید؟ چه کسی را در دنیا پیدا می کنید که در شرایطی مثل شرایط حسین بن علی قرار بگیرد و دو کلمه از آن خطابه او را بتواند بخواند؟ دو کلمه از خطابه زینب سلام الله علیها را در دروازه کوفه بخواند؟
اگر گفتند این عزا را احیا کنید، زنده نگهدارید، برای اینست که این نکته ها را بفهمیم و دریابیم و عظمت حسین را درک کنیم؛ و اگر اشکی می ریزیم از روی معرفت باشد. معرفت حسین ما را بالا می برد. ما را انسان می کند، ما را اهل حق و حقیقت می کند، اهل عدالت می کند، یک مسلمان واقعی می کند، مکتب حسین مکتب انسان سازی است. نه مکتب گنهکار سازی. حسین سنگر عمل صالح است، نه سنگر گنهکاری. پس فلسفه این که گفته اند عزای حسین بن علی را زنده نگهدارید، اینست.
نوشته اند در صبح روز عاشورا همین که نماز صبح را با اصحابش خواند، برگشت و به اصحابش فرمود: اصحاب من آماده باشید. مردن جز پلی که شما را از دنیایی به دنیای دیگر عبور می دهد، نیست. از یک دنیای بسیار سخت به یک دنیای بسیار عالی و شریف و لطیف عبور می دهد. این سخنش بود، اما عملش را ببینید. این سخن را کسانی که وقایع نگار بوده اند، گفته اند. حتی حمیدبن مسلم که وقایع نگار عمرسعد است، این قضیه را گفته است. می گوید من از حسین بن علی تعجب می کنم که هر چه شهادتش لحظه به لحظه نزدیک تر و کار بر او سختتر می‌شد، چهره اش بر افروخته تر می گردید. مثل آدمی که به وصل نزدیک می شود. حتی می گوید در آن لحظات آخر رفتم سراغ حسین بن علی علیه السلام، هنگامی که سر مقدسش را آن لعین ازل و ابد از بدن جدا کرده بود. چشمم که به حسین افتاد، آن بشاشیت و روشنی چهره اش، آن چنان مرا گرفت که مردنش را فراموش کردم. "لقد شغلنی نور وجهه عن الفکره فی قتله".
نوشته اند ابا عبدالله در حملات خود، نقطه ای را در میدان، مرکز قرار داده بود و مخصوصا نقطه ای را انتخاب کرده بود که نزدیک خیام حرم باشد. به دو منظور: یکی این که می دانست دشمنان چقدر نامرد و غیر انسانند و این مقدار حمیت ندارند که لااقل بگویند ما با حسین طرف هستیم، پس متعرض خیمه ها نشویم. می خواست که تا جان در بدن دارد، تا این رگ گردنش می جنبد، کسی متعرض خیام حرمش نشود. منظور دیگر این که می خواست تا زنده است اهل بیتش بدانند که او زنده است. نقطه ای را مرکز قرار داده بود که صدای حضرت به آن ها می رسید. وقتی که برمی گشت و در آن نقطه می ایستاد، فریاد می کرد: "لا حول ولا قوه الابالله العلی العظیم". وقتی که فریاد حسین علیه السلام بلند می شد اهل بیت سکونت خاطری پیدا می کردند. امام به اهل بیت فرموده بود تا من زنده هستم از خیمه ها بیرون نیایید. این حرف ها را باور نکنید که اهل بیت دائما بیرون می دویدند، ابدا؛ دستور آقا بود که تا من زنده هستم شما در خیمه ها باشید. حرف سستی از دهانتان بیرون نیاید که اجر شما زایل شود، مطمئن باشید که عاقبت شما خیر است، نجات پیدا می کنید، خداوند دشمنان شما را به زودی عذاب خواهد داد. آن ها اجازه نداشتند و بیرون هم نمی آمدند.
اهل بیت امام هنوز انتظار آمدن او را داشتند. در آن زمان اسب های عربی را برای میدان جنگ تربیت می کردند، چون اسب حیوان تربیت پذیری است. وقتی که صاحب آن کشته می شد، عکس العمل های خاصی از خود نشان می داد. اهل بیت اباعبدالله، در داخل خیمه بودند، منتظر بودند تا شاید یک بار دیگر جمال آقا را زیارت کنند، یک مرتبه صدای اسب اباعبدالله بلند شد اهل بیت به در خیمه آمدند خیال کردند آقا آمده است، یک وقت دیدند اسب آمده در حالی که زین آن واژگون است. اینجا بود که اولاد و خاندان اباعبدالله، فریاد واحسینا وامحمدا را بلند کردند و دور اسب را گرفتند (نوحه سرایی طبیعت بشر است، انسان وقتی درد دل خود را می گوید به صورت نوحه سرایی می گوید. آسمان را مخاطب قرار می دهد، حیوانی را مخاطب قرار می دهد، انسان دیگری را مخاطب قرار می‌دهد). هر یک از افراد خاندان اباعبدالله به نحوی نوحه سرایی کردند. آقا به آن ها فرموده بود تا من زنده هستم حق گریه کردن ندارید، من که مُردم، نوحه سرائی کنید. در همان حال شروع به گریستن کردند. نوشته اند حسین بن علی علیه السلام دختری دارد به نام سکینه خاتون که خیلی هم این دختر را دوست می داشت. بعد هم یک زن ادیبه عالمه ای شد و زنی بود که همه علما و ادبا برای او اهمیت و احترام قائل بودند. اباعبدالله خیلی این طفل را دوست می داشت. او هم به آقا فوق العاده علاقه مند بود، نوشته اند این بچه به صورت نوحه سرایی جمله هایی گفت که دل های همه را سوزاند. به حالت نوحه سرائی، اسب را مخاطب قرار داد که:" یا جواد ابی هل سبی ان قتل عطشانا"؛ ای اسب پدرم، پدر من وقتی که رفت تشنه بود، آیا او را سیراب کردند یا با لب تشنه شهید کردند؟ "هل سبی ابی ان قتل عطشانا"؛ این در چه وقت بود؟ در وقتی که ابا عبدالله از روی اسب به روی زمین افتاده بود.

ریپورتر
18th December 2009, 06:45 PM
تحریفات عاشورا (5)

رسالت علما و مردم

http://img.tebyan.net/big/1384/11/1991881232311722217586143622012821254197.jpg




در قسمت‌های پیشین مقالات تحریفات واقعه عاشورا به این مباحث پرداختیم:
1-معنای تحریف و انواع آن .
2-ذکر برخی از تحریفاتی که در خصوص واقعه تاریخی عاشورا صورت گرفته است .
3-عوامل تحریف، اسباب و موجباتی که منجر به تحریف می شوند به طور عام و عوامل خاصی که در این حادثه تاریخی دخالت داشته اند.
و در این قسمت از مقاله به مسئله مهمی می پردازیم که بسیار حائز اهمیت می باشد:
4-وظیفه مردم و علما در برابر این تحریف ها.
به طور قطع و یقین در این حادثه بسیار بزرگ تاریخی تدریجا تحریفاتی در طول زمان پیدا شده است. و بدون شک در اینجا وظیفه ای هست که باید با این تحریفات مبارزه کرد بلکه به تعبیر بهتر، اگر بخواهیم از خودمان ستایش کنیم و تعبیر احترام آمیزی درباره خودمان به کار ببریم، باید بگوییم که نسل ما رسالتی برای مبارزه با این تحریفات دارد.
در این عصر ما وظیفه سنگینی داریم، با حادثه تحریف شده که نمی شود به مردم خدمت کرد. ما و شما بزرگترین وظیفه ای که داریم این است که ببینیم چه تحریف‌هایی در تاریخ ما شده است. بررسی نماییم که در تاریخ ما، که سند اخلاقی و سند تربیت اجتماعی ما است و باید از آن‌ها درس بیاموزیم، مانند حادثه تاریخی عاشورا، چه تحریفاتی رخ داده است؟ باید این تحریفات شناسایی و با آن‌ها مبارزه شود.


در تحریفات عاشورا مسئول کیست؟

ولی قبل از آن که این وظیفه و این رسالت را چه برای علما (به تعبیر دیگر خواص) و چه برای توده مردم (به تعبیر دیگر عوام) عرض کنم، مقدمتا ذکر دو مطلب لازم است .

1-با دقت نظر در گذشته در یابیم که مسئول این تحریفات چه کسانی هستند. آیا خواص و علما مسوول این تحریفاتند یا توده و عوام الناس؟ این که امروز وظیفه چیست و وظیفه کیست، یک مطلب است، و در گذشته مقصر و مسوول که بوده است، مطلب دیگری است. معمولا در این گونه قضایا علما به گردن عوام می اندازند و عوام به گردن علما. علما می گویند تقصیر عوام الناس است، تقصیر جهالت این مردم است. به قدری مردم جاهل و نادان و نالایق و ناشایسته اند که شایسته دریافت حقایق نیستند! من از مرحوم آیت الله صدر اعلی الله مقامه شنیدم که تاج نیشابوری در منبر حرف‌های مفت می گفت، کسی به او اعتراض کرد که این حرف‌ها چیست، در این اجتماعات چرا دو کلمه حرف حساب نمی زنی؟ گفت مردم لایق نیستند! بعد هم با یک دلیلی به اصطلاح ثابت کرد.
مردم عوام، یعنی توده مردم، منطقی در برابر خواص دارند و این منطق را اغلب به کار می برند. می گویند: ماهی از سر گنده گردد نی ز دم. علما به منزله سر ماهی هستند و ما دم ماهی. ولی حقیقت این است که در این تقصیر و در این مسوولیت هم خواص مسوولند و هم عوام. این را بدانید که عامه مردم و توده مردم هم در این مسایل شریکند. در این جور مسایل این توده مردم هستند که حقایق کشی می کنند و خرافات را اشاعه می دهند.
حدیث معروفی است که شخصی از امام صادق علیه السلام در ذیل آیه شریفه "و منهم امییون لایعلمون الکتاب الامانی" سوال می کند (خدا از عوام یهود در آنجا انتقاد می کند، با این که خدا عوام را بی سواد، امی، درس ناخوانده معرفی می کند، در عین حال از همین عوام در قرآن انتقاد می کند و اینها را مسوول می شناسد.) که آقا علمای یهود مسوول بوده اند درست، عوام چه مسوولیتی دارند؟ این ها عوام بودنشان عذرشان است! (حدیث، مفصل است) امام فرمود این جور نیست، مسائلی هست که احتیاج به درس خواندن دارد، فقط درس خوانده ها آن را درک می کنند، درس ناخوانده ها درک نمی کنند.
با دقت نظر در گذشته دریابیم که مسئول این تحریفات چه کسانی هستند. آیا خواص و علما مسوول این تحریفاتند یا توده و عوام الناس؟ این که امروز وظیفه چیست و وظیفه کیست، یک مطلب است، و در گذشته مقصر و مسوول که بوده است، مطلب دیگری است. معمولا در این گونه قضایا علما به گردن عوام می اندازند و عوام به گردن علما. علما می گویند تقصیر عوام الناس است، تقصیر جهالت این مردم است. به قدری مردم جاهل و نادان و نالایق و ناشایسته اند که شایسته دریافت حقایق نیستند!



در اینجا می توان گفت عوام مسئول نیستند چون درس خوانده نیستند. گو این که گاهی عوام مسئولیتشان این است که چرا درس نمی خوانند؟ این هم یک منطقی است. اما بعضی از مسایل هست که بشر به فطرت سلیم، آن ها را درک می کند که دیگر مدرسه و کتاب و معلم نمی خواهد، بلکه سلامت عقل کافی است. سپس امام مثال زد. فرمود: عالمی مردم را به زهد و تقوا دعوت می کند، ولی در عین حال برخلاف زهد و تقوا عمل می کند! توبه فرما باشد، اما توبه فرمایان خود، توبه کمتر کنند و مردم عوام هم این ها را می بینند که می گویند و بر ضد گفته خودشان عمل می کنند! امام فرمود آیا باید درس خوانده و معلم دیده باشد و کلاس طی کرده باشد تا بفهمد که چنین آدمی لایق پیروی نیست؟ عوام این ها را به چشم خودشان می دیدند (قوم یهود) و به عقل خودشان درک می کردند که از چنین کسانی نباید پیروی کرد معذلک پیروی می کردند، پس مسوولند.
بر اساس روایت پیغمبر اکرم صلوات الله علیه که "انما الاعمال بالنیات لکل امرء ما نضی"؛ عمل، به نیت بستگی دارد. اگر انسان کاری انجام دهد چه خوب و چه بد، اما آن کار بدون قصد و نیت انجام شده باشد، اگر بد است مسوول نیستید و اگر خوب است پاداش ندارید. عمل خوب بدون قصد و نیت هیچ اثری ندارد که متاسفانه در جریان عاشورا این مسئله بسیار تحریف شده است که اگر کسی در دستگاه امام حسین بدون نیتی کاری انجام دهد مستحق پاداش می شود. و یا گناهانش آمرزیده می شود. در حالی که گناهان انسان را فقط توبه پاک می کند. "ان الحسنات یذهبن السیئات"؛ کار نیک است که اثر کار بد را می برد. اما کار بدون اختیار این چنین نیست. و ما متاسفانه از همین فطرت خدادادی خود هرگز استفاده نمی کنیم.
در بعضی از کتاب ها نوشته اند یک نفر دزد که راه را بر مردم می گرفت و آن ها را می کشت، یک روز اطلاع پیدا کرد که قافله زواری در راه کربلا است. آمد سر گردنه ای کمین کرد برای این که راه را بر زوار امام حسین ببندد و مالشان را بدزدد و اگر لازم شد آن ها را بکشد. منتظر بود تا قافله برسد که ناگهان کنار راه خوابش برد، قافله آمد، رد شد و او بیدار نشد. در همین حال صحنه قیامت را خواب دید که او را به جهنم می برند. چرا به جهنم می برند؟ چون کوچکترین عمل صالح در نامه عملش نیست، هر چه هست گناه است، هر چه هست جنایت است. او را تا لبه پرتگاه جهنم بردند ولی جهنم او را نپذیرفت و برگشت! چرا نپذیرفت؟ چون این مرد سر راهی خوابیده بود که در آن جا قافله زوار امام حسین علیه السلام عبور می کرد و گرد زوار بر تن و لباس او نشسته بود، بدون این که خودش قصدی داشته باشد، بلکه قصد کشتن این زوار را داشته است، قصد بردن مال این ها را داشته است، ولی علیرغم گفته پیغمبر که "انما الاعمال بالنیات لکل امرء ما نضی"، این عمل بدون اختیار، تمام گناهانش را محو کرد که "فان النار لیس تمس جسما علیه غبار زوار الحسین"؛ از جنبه شعری خیلی خوب است اما از جنبه مکتب امام حسین علیه السلام اصلا صحیح نیست.
2-مطلب دومی خطراتی است که در این تحریفات وجود دارد. انواع تحریف ها در واقعه تاریخی عاشورا را به دست آوردیم، عوامل تحریف را هم شناختیم. ممکن است کسی بگوید مگر تحریف چه عیبی دارد؟ چه ضرری دارد؟ چه خطری دارد؟ باید در پاسخ گفت خطر تحریف فوق العاده زیاد است. تحریف ضربه غیرمستقیمی است که از ضربه مستقیم کاری‌تر است. یک کتاب که تحریف می شود (چه تحریف لفظی، چه تحریف معنوی) اگر کتاب هدایت باشد، تبدیل به کتاب ضلالت می شود؛ اگر کتاب سعادت باشد، تبدیل به کتاب شقاوت می شود. اساسا تحریف حقیقت را به کلی عوض می کند. نه تنها بدون خاصیت می کند بلکه اثر معکوس می بخشد.
هر چیزی آفتی متناسب با خودش دارد. پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: "آفة الدین ثلاثة؛ فقیه فاجر، امام جائر، مجتهد جاهل"؛ سه چیز آفت دین است:
1-دانشمند بد عمل، فاسق و فاجر،
2-زعیم و پیشوای ستمکار،
3-مقدس نادان.
پیغمبر اکرم این‌ها را به عنوان آفت های دین می شمرد. همان طور که جمادات، نباتات و حیوانات آفت‌های مخصوص به خود دارند، بدن انسان هم آفت های مخصوص به خود دارد، دین، آیین و مسلک هم آفت مخصوص به خود دارند. تحریف، که به وسیله دو صنف از آن سه صنفی که پیغمبر اکرم فرمود (فقیه فاجر- عالم بد عمل و فاسق و مقدس نادان) ایجاد می شود، آفت دین است و دین را می خورد. تحریف، دین را از بین می برد.
علی علیه السلام، شخصیتی به این عظمت، در نظر بعضی از ما مردم یک شخصیت تحریف شده عجیبی است. بعضی از مردم علی را فقط و فقط به پهلوانی می شناسند و بس! گاهی به وسیله اشخاص بسیار مغرض عکس‌هایی از علی(ع) منتشر می شود که شمشیری مانند زبان مار که دو زبانه دارد در دست اوست و بازوها و قیافه ای برای ایشان درست می کنند و نقاشی می کنند که معلوم نیست از کجا به دست آورده اند. اصلا عکس و مجسمه علی و پیغمبر قطعا در دنیا نبوده است. یک قیافه های عجیبی که انسان باور نمی کند این همان علی عادل است، این همان علی‌ای است که شب ها از خوف خدا می گریسته است. چون سیمای یک عابد و مجتهد، سیمای کسی که شب ها استغفار می کرده است، سیمای یک حکیم و قاضی و ادیب، سیمایی متین و قابل توجه است.
ممکن است کسی بگوید مگر تحریف چه عیبی دارد؟ چه ضرری دارد؟ چه خطری دارد؟ باید در پاسخ گفت خطر تحریف فوق العاده زیاد است، تحریف ضربه غیرمستقیمی است که از ضربه مستقیم کاری‌تر است. یک کتاب که تحریف می شود (چه تحریف لفظی، چه تحریف معنوی) اگر کتاب هدایت باشد، تبدیل به کتاب ضلالت می شود؛ اگر کتاب سعادت باشد، تبدیل به کتاب شقاوت می شود. اساسا تحریف حقیقت را به کلی عوض می کند. نه تنها بدون خاصیت می کند بلکه اثر معکوس می بخشد.


تحریف در مورد امام سجاد علیه السلام

تحریف دیگری که مخصوص ما ایرانی ها است این است که به امام چهارم علیه السلام می گوییم امام زین العابدین بیمار! غیر از زبان فارسی در جای دیگر این کلمه بیمار را به دنبال اسم امام زین العابدین نمی بینیم. در زبان عربی چنین کلمه ای نیست. ایشان القاب زیادی دارند، السجاد و ذوالثفنات، از القاب ایشان است. آیا شما در دنیا کتابی پیدا می کنید که لقبی به زبان عربی به امام داده باشند که مفهوم بیمار را برساند؟! امام زین العابدین تنها در ایام حادثه عاشورا (بگویم تقدیر الهی بود برای این که باید این امام زنده می ماند و نسل امام حسین از این طریق محفوظ می ماند) بیمار بودند و همان بیماری سبب نجات ایشان شد. چند بار تصمیم گرفتند امام را بکشند اما چون بیماری ایشان شدید بود، گفتند: چرا او را بکشیم؟ او دارد می میرد. در دنیا چه کسی هست که در عمرش بیمار نشده باشد؟ در غیر این چند روز ببینید؟ آیا یک جا نوشته اند که امام زین العابدین بیمار بود؟! ولی ما امام زین‌العابدین را به صورت یک بیمار مریض زرد رنگ تب داری که همیشه عصا به دستش است و کمر خم کرده و راه می رود و آه می کشد، ترسیم کرده ایم!!

همین دروغ، همین تحریم سبب شده است که بسیاری از اشخاص آه بکشند، ناله بکنند، خودشان را به موش مردگی بزنند تا مردم آن‌ها را احترام کنند و بگویند آقا را ببینید درست مانند امام زین العابدین بیمار است، این تحریف است. امام زین العابدین(ع) با امام حسین(ع) هیچ فرقی نداشته است. با امام باقر(ع) و امام صادق (ع)از نظر مزاج و بنیه هیچ فرقی نداشت. امام بعد از حادثه کربلا چهل سال زنده بودند. مانند همه سالم بودند، چرا بگوییم امام زین العابدین بیمار؟!
پس اجمالا دانستیم که خطر تحریف چقدر زیاد است. تحریف ضربه غیرمستقیم است، از پشت خنجر زدن است. نسل یهودیان در جهان قهرمان تحریفند. هیچ کس به اندازه این‌ها در تاریخ جهان تحریف، نکرده است، و به همین دلیل هیچ کس به اندازه این‌ها به بشریت ضربه نزده است، و حقایق را قلب و بدعت‌ها ایجاد نکرده است.
رسالت و وظیفه ما

در این عصر ما وظیفه سنگینی داریم، با حادثه تحریف شده که نمی شود به مردم خدمت کرد. ما و شما بزرگترین وظیفه ای که داریم این است که ببینیم چه تحریف‌هایی در تاریخ ما شده است، چه تحریف‌هایی در نقاشی شخصیت‌ها و بزرگان ما شده است؟! چه تحریف‌هایی در قرآن شده است. البته تحریف در قرآن به صورت تحریف لفظی نیست، یعنی در قرآن نه یک کلمه کم شده و نه زیاد شده است، بلکه تحریف در قرآن به صورت تحریف معنوی است که خطر تحریف معنوی کمتر از خطر تحریف لفظی نیست. تحریف معنوی قرآن یعنی چه؟ یعنی تفسیر غلط، توجیه غلط . بررسی نماییم که در تاریخ ما، که سند اخلاقی و سند تربیت اجتماعی ما است و باید از آن‌ها درس بیاموزیم، مانند حادثه تاریخی عاشورا، چه تحریفاتی رخ داده است؟ باید این تحریفات شناسایی و با آن‌ها مبارزه شود.

وظایف علمای امت

وظایفی که علمای امت دارند چیست؟ وظایف عامه و توده مردم چیست؟

عالم، نقطه انحرافش در این است که همیشه خودش را در مقابل مردم با یک سلسله نقاط ضعف و عیوب‌ می بیند. نقاط ضعف روحی و اخلاقی و اجتماعی در افراد یک نوع بیماری است. در بیماری‌های جسمانی، خود بیمار معمولا بیماری خود را احساس می کند و دنبال معالجه می رود. ولی در بیماری‌های روحی آنچه که کار را مشکل می کند این است که شخص، بیمار است ولی خود متوجه نیست که بیمار است! بلکه برعکس، آن بیماری را به عنوان سلامت می پذیرد! به بیماریش علاقه دارد! چنین نیست که افراد، نقاط ضعف خودشان را به عنوان نقطه ضعف بشناسند و به عنوان نقطه ضعف قبول کنند. بلکه آن‌ها را نقطه قوت در خود می دانند!
این عالم است که می فهمد نقاط ضعف اجتماعش چیست. عالم که در مقابل نقاط ضعف اجتماع قرار می گیرد، دو حالت دارد:
1-با نقاط ضعف مردم مبارزه می کند. این را مصلح می گویند، مُصلح یعنی کسی که با نقاط ضعف مردم مبارزه می کند. غالبا مردم چنین فردی را دوست نمی دارند!
2- "عالم" مبارزه کردن با نقاط ضعف مردم را کار سخت و مشکلی می بیند. مبارزه کردن با نقاط ضعف مردم نه تنها منفعت ندارد که ضرر هم دارد؛ از نقاط ضعف مردم استفاده می کند! اینجاست که مصداق فقیه فاجر می شود.
پیغمبر اکرم فرمود آفت دین سه چیز است که یکی از آن‌ها فقیه فاجر است.
مثلا در همین مساله واقعه تاریخی عاشورا، عامه مردم در موضوع عزاداری امام حسین علیه السلام دو نقطه ضعف دارند. ما با این دو نقطه ضعف چه کنیم؟
الف- یکی آن است که معمولا موسس یا موسسین و صاحبان مجالس، چه آن‌هایی که در مساجد و چه آن‌هایی که بالخصوص در منازلشان مجلسی برپا می کنند، در حدودی که من تجربه دارم (استثنا ندارد) آن چیزی را که می‌خواهند ازدحام جمعیت است! اگر جمعیت ازدحام کند راضی است، اگر ازدحام نکند راضی نیست! این نقطه ضعف است. این جلسات برای این نیست که جمعیت ازدحام کند. مگر ما می خواهیم سان ببینیم؟ هدف، آشنا شدن با حقایق است، مبارزه کردن با تحریفات است. این یک نقطه ضعف است که گوینده در مقابل آن قرار می گیرد. آیا با این نقطه ضعف مبارزه کند یا از این نقطه ضعف مانند تاج نیشابوری استفاده کند! اگر بخواهد با این نقطه ضعف مبارزه کند، و حقایق را به مردم بگوید، و با تحریفات مبارزه کند، با هدف صاحب مجلس و هدف مستمعین که از جمع شدن دور یکدیگر و شلوغ شدن خوششان می آید، ناسازگار است. اگر هم بخواهد از این نقطه ضعف استفاده کند، فقط در فکر این است که چه کار کنم تا جمعیت، بیشتر جمع شود. اینجاست که یک عالم بر سر دو راهی قرار می گیرد، حالا که این‌ها احمق هستند، و چنین نقطه ضعفی دارند، من هم از این نقطه ضعف آنها بهره برداری کنم و یا علیرغم وجود این نقطه ضعف، با آن مبارزه کنم و به دنبال حقیقت بروم؟
ب- نقطه ضعف دومی که در مجالس عزاداری موجود است و بیشتر از ناحیه عوام الناس است، مسئله «شور و واویلا» به پا شدن است. منبری در آخر منبرش حتما باید ذکر مصیبت گوید و در این ذکر مصیبت هم مردم اشک بریزند، که تنها به این موضوع ختم نمی شود و واعظ باید حقایق را کتمان کرده و لعنت خدا را برای خود بخرد چرا که اشک در آوردن با تحریف همراه می شود. قرآن کریم فرموده است:
"ان الذین یکتمون ما انزلنا من البینات و الهدی من بعد ما بیناه للناس فی الکتاب اولئک یعلهم الله و یلعنهم لاعنون"؛ آن دانایانی که حقایقی را که ما گفته ایم، می دانند، ولی کتمان می کنند و اظهار نمی کنند، لعنت خدا و لعنت هر لعنت کننده ای بر آن ها باد.
وظیفه علما در دوره ختم نبوت مبارزه با تحریف است. خوشبختانه ابزار این کار در دست است و در میان علماء افرادی بوده‌اند که با این نقاط ضعف مبارزه کرده و می کنند. به طور مثال مرحوم حاجی نوری (رضوان الله علیه)، کتاب "لولو و مرجان" را در زمینه حادثه عاشورا به نگارش در آورده است و خود نوعی مبارزه با تحریف می باشد که همان قیام و وظیفه مقدسی است که آن مرد بزرگ انجام داده است.
این وظیفه علماست که در این موارد حقایق را بدون پرده به مردم بگویند ولو مردم خوششان نیاید. وظیفه علما است که با اکاذیب مبارزه کنند، وظیفه علماست که مشت دروغ گویان را باز کنند. در باب غیبت فقها، در مواردی استثنا کرده اند. یکی از موارد استثنایی غیبت که همه علمای بزرگ مرتکب این غیبت شده اند و آن را لازم بلکه احیانا واجب می دانند، غیبت واجب، و جرح راوی است. یعنی چه؟ پیغمبر اکرم فرمود:" اذا ظهره البدع فعلی العالم ان یظهر علمه و الا فعلیه لعنة الله" آنجا که در دین بدعت‌ها و دروغ ها ظاهر می شود، که در دین نیست، برعهده دانایان است که حقایق را بگویند ولو مردم خوششان نیاید. اگر کسی حدیثی نقل کرد و مطلبی را گفت ما باید فورا آن را قبول کنیم؟ باید تحقیق کرد که او چگونه آدمی است، آیا راستگو است یا دروغگو؟ اگر در زندگی این آدم یک نقطه ضعفی را کشف کردید، اگر عیب و نقص و دروغی را یافتیم بر ما نه تنها جایز است بلکه لازم است که در متن کتاب‌ها، این آدم را رسوا کنیم. این کار یعنی جرح. با این که غیبت است، و غیبت جایر نمی باشد، ولی در اینجا که تحریف و قلب حقایق است، باید او را رسوا کنیم.
یک عالم ممکن است در یک زمینه، بزرگ هم باشد، مانند ملا حسین کاشفی که خیلی مرد ملایی بوده است! اما در کتاب روضه الشهدایش دروغ آمده است! نوشته است ابن زیاد پنجاه خروار زر سرخ به عمر سعد داد که آمد کربلا و دست به این کار زد! هر کس بشنود می گوید پسر عمر سعد خیلی هم تقصیر نداشته است؛ پنجاه خروار طلا را به هر کس بدهند دست به این کار می زند. در مورد ملاآقای دربندی اتفاق نظر است که آدم خوبی بوده است. حتی مرحوم حاجی نوری که از کتابش انتقاد می کند و به حق هم انتقاد می کند، می گوید مرد خوبی بوده است. واقعا نسبت به امام حسین علیه السلام مرد مخلصی بوده است. نوشته اند هر وقت نام امام حسین را می شنید اشکش جاری می شد، فقه و اصول را هم به خوبی می دانسته است. خودش خیال می کرد که از فقهای درجه اول است، ولی از فقهای درجه دوم و سوم به شمار می رود. کتابی نوشته به نام خزائن که یک دوره فقه است و چاپ هم شده و معاصر با صاحب جواهر است. به صاحب جواهر گفت اسم کتاب شما چیست؟ گفت "جواهر". اسم کتاب خودش خزائن بود، به صاحب جواهر گفت از این جواهر شما در خزائن ما بسیار است. اما کتاب جواهر تا به حال ده بار چاپ شده است و هیچ فقیهی نیست که از این کتاب استفاده نکند، هیچ فقیهی نیست که خودش را نیازمند به این کتاب نبیند. ولی کتاب خزائن که یک دوره چاپ شد، بعد از آن احدی به سراغ آن نرفت! قیمت آن با این که کتاب هزار صفحه ای است، همان قیمت کاغذش بیشتر نیست. این مرد با این که مرد عالمی است ولی اسرار الشهاده را نوشته که به کلی حادثه کربلا را تحریف کرده است! کتابش مملو از دروغ است! حال به خاطر این که یک عالم بوده، با تقوا بوده و مخلص امام حسین بوده است، ما باید درباره اش سکوت کنیم؟

ریپورتر
18th December 2009, 06:47 PM
هر دم به گوشم مي‏رسد آواي زنگ قافله
اين قافله تا کربلا ديگر ندارد فاصله
يک زن ميان محملي اندر غم و تاب و تب است
اين زن صدايش آشناست اي واي من اين زينب است


فرمانده عشاق دل آگاه حسين است
بيراهه مروساده ترين راه حسين است
ازمردم گمراه جهان راه مجوييد
نزديک ترين راه به الله حسين است

عالم همه محو گل رخسار حسين است
ذرات جهان درعجب از کار حسين است
داني که چرا خانه ي حق گشته سيه پوش
يعني که خداي تو عزادار حسين است

اشکم ز هجر روي تو خوناب شد حسين
مويم ز غصه رشته ي مهتاب شد حسين
هر جا کنار آب نشســـــــتم ز داغ تو
از بس که سوختم جگرم آب شد حسين
جانسوز تر ز داغ تو ديگر کسي نديد
خورشيد هم ز داغ تو در تاب شد حسين

گفتمش نقاش را نقشي بکش از زندگي
باقلم نقش حبابي بر لب دريا کشيد
گفتمش تصويري از ليلا و مجنون را بکش
عکس حيدر در کنار حضرت زهرا کشيد
گفتمش بر روي کاغذ عشق را تصوير کن
در بيابان بلا تصويري از سقا کشيد
گفتمش سختي و درد و آه گشته حاصلم
گريه کرد آهي کشيدو زينب کبري کشيد


باز محرم رسيد، ماه عزاي حسين
سينه ي ما مي شود، کرب و بلاي حسين
کاش که ترکم شود غفلت و جرم و گناه
تا که بگيرم صفا، من ز صفاي حسين

ديباچه ي عشق و عاشقي باز شود
دل ها همه آماده ي پرواز شود
با بوي محرم الحرام تو حسين
ايام عزا و غصه آغاز شود
------السلام عليک يا اباعبدالله

دل را اگر از حسين بگيرم چه کنم
بي عشق حسين اگر بميرم چه کنم
فردا که کسي را به کسي کاري نيست
دامان حسين اگر نگيرم چه کنم

قيامت بي حسين غوغا ندارد
شفاعت بي حسين معنا ندارد
حسيني باش که در محشر نگويند
چرا پرونده ات امضا ندارد
اگر پرونده ات امضا ندارد
رضايت نامه از زهرا ندارد


دامن علقمه و باغ گل ياس يکي است
قمر هاشميان بين همه ناس يکي است
سير کردم عدد ابجد و ديدم به حساب
نام زيباي اباصالح و عباس يکي است


در خيالم کربلا زائر شدم
در حريم پاک تو طائر شدم
يا اباالفضل اي تمام هستي ام
من فقط به عشق تو شاعر شدم

عالم همه قطره اند و درياست حسين
خوبان همه بنده اند و مولاست حسين
-ايام عزا تسليت
عزاداريتان مقبول

ریپورتر
18th December 2009, 06:50 PM
http://gohar.persiangig.com/image/01b.jpg



سلام من به محرم به تشنگی عجيبش


به بوی سيب زمين و غم حسين غريبش
سلام من به محرم به غصه و غم مهدی
به چشم كاسه خون و به شال ماتم مهدی
سلام من به محرم به كربلا و جلالش
به لحظه های پر از حزن و غرق درد و ملالش
سلام من به محرم به حال خسته زينب
به بينهايت داغ دل شكسته زينب
http://pix2pix.org/my_unzip/119140518024.jpg
سلام من به محرم به دست و مشك ابوالفضل
به نااميدی سقا به سوز و اشك ابوالفضل
سلام من به محرم به قد و قامت اكبر
به خشك اذان گوی زير نيزه و خنجر
سلام من به محرم به دست و بازوی قاسم
به شوق شهد شهادت حنای گيسوی قاسم
سلام من به محرم به گاهواره اصغر
به اشك خجلت شاه و گلوی پاره اصغر
سلام من به محرم به احترام سكينه
به آن مليكه كه رويش نديده چشم مدينه
سلام من به محرم به عاشقی زهيرش
به بازگشتن حر خروج ختم به خيرش
سلام من به محرم به مسلم و به حبيبش
به رو سپيدی عون و بوی عطر عجيبش
سلام من به محرم به زنگ محمل زينب
به پاره پاره تن بی سر مقابل رينب
سلام من به محرم به انتظار رقيه
به پای آبله بسته به چشم تار رقيه
سلام من به محرم به شور و حال عيانش
سلام من به حسين و به اشك سينه زنانش
سلام من به محرم به حزن نغمه هايش
به پرچم و به سياهی به خيمه های عزايش
التماس دعا

ریپورتر
18th December 2009, 06:54 PM
http://khaatam.persiangig.com/image/GhazalAatash.jpg





طبع می‏خواهد که وصف زینب کبرى کند
لیک، قطره کى تواند صحبت از دریا کند؟
توسن طبعم در اینجا پاى در گل مانده است
مرغ بی‏پر چون سفر بر عرصه عنقا کند؟
نطق گویا عاجز است از شرح و ذکر وصف او
کى تواند خامه مدح آن ملک‏سیما کند؟
جد پاکش مصطفی، باب کبارش مرتضاست
مادرش زهرا که مدحش ایزد یکتا کند
چون حسین و چون حسن دارد برادر، هر یکی
ناز بر موسى بن عمران، فخر بر عیسى کند
در شهامت‏ بود وارث بر على مرتضی
همت والاى او تفسیر " کرمنا " کند
دختر زهرا که در حجب و حیا و عصمتش
نقش مادر را به خوبى در جهان ایفا کندhttp://blog.hadith.ac.ir/religionandart/YA%20ZINAB%203.jpg
در شجاعت چون حسین و در صبورى چون حسن
در عبادت پیروى از مادرش زهرا کند
در دریاى عفاف و گوهر گنج‏حیاست
عفتش یاد از حیاى مریم عذرا کند
گاه در آغوش گیرد اصغر لب تشنه را
تا بخوابد آب را در خواب خود رؤیا کند
گاه دلدارى دهد بر مادران سوکوار
گاه دلجوئى ز آل و عترت طاها کند
گاه آید بر سر نعش برادر از خیم
از ته دل ناله و فریاد و وا ویلا کند
گاه هم گیرد ز دست دختران بی‏پناه
از خیام سوخته رو جانب صحرا کند
کیست چون زینب کسى کو در دیار کربلا
ناله جانسوز او تاثیر در دلها کند؟
کیست چون زینب که با یک جلوه از نور رخش
رخنه‏ها در قلب موسی، در دل سینا کند؟
کیست چون زینب که در راه رواج دین حق
مو به مو برنامه دین خدا اجرا کند؟
کیست چون زینب کسى کو در ره دین خدا
در جهان دار و ندار خویشتن اهدا کند؟
کیست چون زینب کسى کو با اسیرى خودش
خون پاک کشتگان کربلا احیا کند؟
کیست چون زینب که با تدبیر مظلومه‏اش
دشمن پست و زبون را تا ابد رسوا کند؟
کیست چون زینب کسى کو در میان دشمنان
چون على مرتضى در نطق خود غوغا کند؟
کیست چون زینب که در بزم یزید بی‏حیاء
خطبه‏اى ایراد کرده محشرى برپا کند؟
کیست چون زینب که او با یک کلام آتشین
تنگ و تاریک این جهان در دیده اعداء کند؟
دختر شیر خدا بود و خودش هم شیر بود
کس ندیده شیر را کز روبهان پروا کند
در جهان املاء دین را کرده انشاء مو به مو
کیست چون زینب که این املاء را انشاء کند؟
پیروى باید کند از دخت زهرا و علی
هر که می‏خواهد که راه دین حق پیدا کند
روز محشر گر به شکوه لب گشاید بی‏گمان
محشرى دیگر بپا در محشر کبرا کند
دشمنانش در سقر سوزند در نار غضب
دوستانش هم مقر در سایه طوبا کند
اى "رسولی" غم مدار از گیرودار روز حشر
دختر زهرا اگر از راه لطف ایما کند
شعر کربلا
شاعر : عباس رسولى

ریپورتر
18th December 2009, 06:56 PM
آن روز حسین
ان روز حسین یک صدا زینب بود
ایینه ی غیرت خدا زینب بود
زینب زینب زینب زینب زینب
ان روز تمام کربلا زینب بود


هرچند کلاس درس او یک واحه ست
راهی که به انجا نرسد بیراهه ست
پیران همه طفل مکتب او هستند
این پیر طریقتی که خود شش ماهه ست


در پیش تو عشق مشق غیرت می کرد
غیرت به شجاعتت حسادت می کرد
ان روز خدا به کربلا امده بود
با دست بریده ی تو بیعت می کرد


عمری است اگر چه پیش رویت خجلم
با عشق تو امیخته است اب و گلم
هر چند شبی دراز دارم در پیش
پیش قمر تو سخت قرص است دلم

شد قطع دو دست نازنینت عباس
جز عشق مگر چه بود دینت عباس؟
در یاوری عشق برون امده بود
دستان خدا از استینت عباس

ریپورتر
18th December 2009, 06:56 PM
در مسیر عشق
سوی دشت کربلا
چون که بگذشتم از کنار تنگه مرصاد
چشم های خسته ام را
لحظه ای بستم و چون بستم
بدیدم ناگهان
صد هزاران
http://img.tebyan.net/big/1387/10/246156157255149253126548013723318321522510626.gif
صد هزاران عاشق دیوانه را
که به تن
تن پوش خاکی داشتند
و به سر سربند عشق
عشق زهرا
عشق فرزندش حسین
سوی من می آمدند


گرد و خاک خستگی
خستگی از زندگی
بر تمام صورت زیبایشان بنشسته بود
پایشان زخمی دستشان خونی لبالب تشنه لب
سوی من می آمدند http://img.tebyan.net/big/1387/06/14457711622141889818863911319722140208106.jpg
با خجالت
سر به زیر انداختم من
ناگهان آمد صدایی
از گلوی صد هزاران
پر طنین و پر صلابت
گفت بر من
ای مسافر ای مسافر
با تو هستم
ای که هستی راهی رود فرات
ای که هستی راهی قبر حسین
سر بلند کن
عاشقانش را ببین
زخم هامان را ببین
تشنگیمان را ببین
جسم های بی سر ما را ببین
ای مسافر
ای که هستی راهی قبر حسین
سر به بالا آور و ما را ببین
بر لبان خشکمان
لبخند شادی را ببین
چون به عشق فتح باب عشق
جان را باختیم
ما همه شادیم اینک
شاد و سرمستیم اینک
چون که راه عشق را
سیل خون ما
بگشوده است
راه عشقی را که اکنون
تو مسافر گشته ای
ای مسافر
ای که هستی زائر قبر حسین
ما تمنا میکنیم
از تو خواهش میکنیم
کوله پشتی هایمان بردار با خود حمل کن
در کنار قبر مولامان ز ما هم یاد کن

محسن سیداسماعیلی
هنر مردان خدا

ریپورتر
18th December 2009, 06:57 PM
هلال ماه
ای هلال ماه غم خون جگـــر آورده ای
سوز دل فریاد جان اشکی بسـر آورده ای
با قد خم گشته خود بر فـــــراز آسمان
از هلال دختر زهرا خبــــــــر آورده ای
آتش و خاکستر و کعب و نی و زخم زبان
از برای عترت خیرالبشــــــــر آورده ای
بر دل فرزند زهرا تیــــــر داری در کمان
یا برای اصغرش تیر دگــــــــر آورده ای
ای محرم وای بر تو پیش تیـــــــر حرمله ‏
حلق اصغر چشم سقا را سپـــــر آورده ای
ای محرم این تو هستی که یتیم وحــــی را
در کنار جسم عریان پــــــــدر آورده ای

ریپورتر
18th December 2009, 06:58 PM
سالها سیلاب
خشک شد تا که لب تو آبروی آب رفت
در عزایت روشنی از چهره مهتاب رفت
رفتی و دیدند بی تو از چشمانمان
آب نه خون،اشک هم نه،سالها سیلاب رفت
http://www2.irib.ir/worldservice/moharram/gallery/1.jpg

ریپورتر
18th December 2009, 06:59 PM
http://www.miadgah.org/pic/files/8qklyk7qk6wthbrzhzq2.jpg
شیعیان در سر هواى نینوا دارد حسین
خون دل با كاروان كربلا دارد حسین
از حریم كعبه و جدش به اشكى شست دست
مروه پشت سر نهاد اما صفا دارد حسین
بردن اهل حرم دستور جدش مصطفى است
ورنه این بى حرمتى ها كى روا دارد حسین
آب خود با دشمنان تشنه قسمت مى كند
عزّت و آزادگى بین تا كجا دارد حسین
دشمنش هم آب مى بندد به روى شاه دین
داورى بین با چه قوم بى حیا دارد حسین
دشمنانش بى امان و دوستانش بى وفا
با كدامین سركند مشكل دوتا دارد حسین
رخت و دیباج حرم چون گل به تاراجش برند
تا به جایى كه كفن از بوریا دارد حسین
اشك خونین گو بیا بنشین به چشم شهریار
كاندرین گوشه عزاى بى ریا دارد حسین

ریپورتر
18th December 2009, 07:00 PM
زنگ کاروان عشق
من اسیرم ، من اسیرم ، ای خدا در چنگ دل
نیست جز عشقت ، حسینم ، فاتحی در جنگ دل
تا شد این دل ، در هوای کربلا بی اختیار
منهم از آن دم شدم همراه و ، هم آهنگ دل
گر توان بخشم نباشد یاد تو ، در این سفر
جان من ، فرسوده می‌ گردد ، به یک فرسنگ دل
جذبة عشقت کشد بی اختیارم ، کو بکو
راه خود خواهی نمی ‌دانم ، که هستم لنگ دل
سالکان ، الهام گیرند از ندای قلب من
کاروان عشق را ، شایسته باشد زنگ دل
ضربه های قلب من ، دارد نوای نینوا
صوت مرغ شب کجا و ، این غمگین آهنگ دل
آسمان چشم من ، از اشک ، پر اختر شود
زهره با مضراب غم ، چون می ‌نوازد چنگ دل
تنگ و تاریک است ، دور از تو ، به چشمم این جهان
وه که این محنت سرا شد ، جایگاه تنگ دل
در دل هر ذره بینم ، نقش ثار الله را
نیست جر نامت حسینم ، در همه فرهنگ دل
این اسیران ، فوج هنگ دل ، به قربانگاه عشق
وآنکه غرق خون کنار علقمه ، سرهنگ دل
ای سرت بر روی نی ، سر بر لب محمل زنم
تا شود چون صورت تو ، چهره ام همرنگ دل
پتک و سندان ، می ‌زدید ، زنگ آهن را ( حسان )
می ‌زنم بر سینه دست غم ، که ریزد زنگ دل

ریپورتر
18th December 2009, 07:01 PM
عزای حسین
در حیرتم ز چه بجویم نشان تو
نه سر پیرهن ز چه پیدا کنم ترا
خواهرت دید چو عریان تن پاکت می گفت
جامه از تنت ای ابرسخا پاشیدی
معجرم نیست کنم سایه ولی یادم هست
سایه ای بر سر زینب ز عبا پاشیدی
سلام بر حسین و عزاداران حسین
http://mojahed.persiangig.com/image/atashweblog_najaf.jpg

ریپورتر
18th December 2009, 07:02 PM
روضه حضرت ابوالفظل العباس علیه السلام
ای امیری که علمدار شه کرب و بلائی

اسد بیشه صولت پسر شیر خدائی

به نسب پور دلیر علی آن شاه عدو کش

به لقب ماه بنی هاشم و شمع شهدائی

یک جهان صولت و پنهان شده در بیشه تمکین

یک فلک قدرت و تسلیم به تقدیر و قضائی

من چه خوانم به مدیح تو که خود اصل مدیحی

من چه گویم به ثنای تو که خود عین ثنائی

بی حسین آب ننوشیدی و بیرون شدی از شط

تو یم فضل و محیط ادب و بحر حیائی

صغیر اصفهانی



و اما روز عاشورا :



چون که نوبت بر بنی هاشم رسید

ساخت ساز جنگ عباس رشید

محرم سر و علمدار حسین

در وفا داری علم در نشا تین

در صباحت ثالث خورشید و ماه

روز خصم از بیم او چون شب سیاه

زاد حیدر آتش جان عدو

شیر را بچه همی ماند بدو

در شجاعت یادگار مصطفی

داده بر حکم قضا دست رضا

خواست در جنگ عدو رخصت زشاه

گفت شاهش کای علمدار سپاه

چون علم گردد نگون در کارزار

کار لشگر یابد از وی انفطار

گفت تنگست ای شه خوبان دلم

زندگی باشد از این پس مشکلم

زین قفس برهان من دلگیر را

تا بکی زنجیر باشد شیر را

خود تو دانی ای خدیو مستطاب

بهر امروزم همی پرورد باب

که کنم این جان فدای جان تو

در بلا باشم بلا گردان تو

گفت شه چون نیست زین کارت گزیر

این زپا افتادگان را دست گیر

جنگ و کین بگذار و آبی کن طلب

بهر این افتادگان خشک لب

تشنه کامان را بکن آبی سبیل

الله ای ساقی کوثر را سلیل

عزم جان بازیت لختی دیر کن

در بیابان تشنه گان راسیر کن

گفت سمعا ای امیر انس و جان

گر چه باشد قطره آبی به جان

گر در آتش بایدم رفتن خوشم

ای شهنشه کز خلیل است آتشم

این بگفت و شاه را بدرود کرد

بر نشست و آنچه شه فرمود کرد



نیر تبریزی

لما جاء الحسین علیه السلام علی راس اخیه العباس علیه السلام راه صریعا فبکی و قال:

الان انکسرت ظهری و قلت حیلتی

زبان حال امام حسین علیه السلام بر بالین برادر

بخون غلطان چرائی ای علمدار سپاه من

نظر بگشا و بنگر یک زمان بر سوز آه من

زپشت زین چه افتادی شگست از بار غم پشتم

زجا خیز ای که در هر غم بدی پشت و پناه من

به بالینت اگر دیر آمدم اینک مرنج از من

که دورت کوفیان از چهار سو بستند راه من

به چشمم روز روشن تیره شد چون شب زداغ تو

گشا ای نور چشمان دیده بین روز سیاه من

بهر عضوت که آرم دست زان عضوت جدا باشد

کدامین سنگدل کشتت چنین ای بی پناه من

زبهر جرعه آبی سکینه بر در خیمه

ستاده منتظر آن طفل زار بی گناه من

خوشم از آنکه یکشب زندگی بعد توام نبود

اگر نه روز شب میشد زآه صبحگاه من

الا لعنة الله علی القوم الظالمین

و سیعلم الذین ظلموا آل محمد حقهم ای منقلب ینقلبون

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له علی ذلک

اللهم العن العصابة التی جاهدت الحسین علیه السلام و شایعت و بایعت و تابعت علی قتله

اللهم العنهم جمیعا

ریپورتر
28th December 2009, 02:27 AM
سلام این هم عکسهایی که عاشورا گرفتم امیدوارم خوشتون بیاد
http://up.iranblog.com/6/1261987084.jpg (http://www.uplod.ir/download.php?file=894561)

ریپورتر
28th December 2009, 02:28 AM
http://up.iranblog.com/6/1261960280.jpg

ریپورتر
28th December 2009, 02:29 AM
http://up.iranblog.com/6/1261924626.jpg

ریپورتر
28th December 2009, 02:29 AM
http://up.iranblog.com/6/1262005562.jpg

ریپورتر
28th December 2009, 02:30 AM
http://up.iranblog.com/6/1261950987.jpg

ریپورتر
28th December 2009, 02:31 AM
http://up.iranblog.com/6/1262009715.jpg

ریپورتر
28th December 2009, 02:31 AM
http://up.iranblog.com/6/1261963623.jpg

ریپورتر
28th December 2009, 02:32 AM
http://up.iranblog.com/6/1261981464.jpg

ریپورتر
28th December 2009, 02:35 AM
http://up.iranblog.com/6/1261956614.jpg

ریپورتر
28th December 2009, 02:36 AM
http://up.iranblog.com/6/1261948404.jpg

ریپورتر
28th December 2009, 02:36 AM
http://up.iranblog.com/6/1261987373.jpg

ریپورتر
28th December 2009, 02:38 AM
http://uc-njavan.ir/images/5pamxa4r216j5j7eutk.jpg (http://uc-njavan.ir/images/5pamxa4r216j5j7eutk.jpg)

ریپورتر
28th December 2009, 02:39 AM
http://uc-njavan.ir/images/6ymr2a4dffse9mnbsrip.jpg (http://uc-njavan.ir/images/6ymr2a4dffse9mnbsrip.jpg)

ریپورتر
28th December 2009, 02:40 AM
http://uc-njavan.ir/images/q74g3wug5vznxw7n5a0q.jpg (http://uc-njavan.ir/images/q74g3wug5vznxw7n5a0q.jpg)

ریپورتر
28th December 2009, 02:41 AM
http://uc-njavan.ir/images/uqdghk2uqflttvb7zw.jpg (http://uc-njavan.ir/images/uqdghk2uqflttvb7zw.jpg)

ریپورتر
28th December 2009, 02:42 AM
http://uc-njavan.ir/images/bcum51vjl78v5mqt1l.jpg (http://uc-njavan.ir/images/bcum51vjl78v5mqt1l.jpg)

ریپورتر
28th December 2009, 02:42 AM
http://uc-njavan.ir/images/psmvafqkmae1jhheky9h.jpg (http://uc-njavan.ir/images/psmvafqkmae1jhheky9h.jpg)

ریپورتر
28th December 2009, 02:42 AM
http://uc-njavan.ir/images/qivahlwlmp3f2ogjsitk.jpg (http://uc-njavan.ir/images/qivahlwlmp3f2ogjsitk.jpg)

ریپورتر
28th December 2009, 02:42 AM
http://uc-njavan.ir/images/i7cxqvqc2bhx8yykss.jpg (http://uc-njavan.ir/images/i7cxqvqc2bhx8yykss.jpg)

ریپورتر
28th December 2009, 02:43 AM
http://uc-njavan.ir/images/qrmaanwzo87jz3rpworn.jpg (http://uc-njavan.ir/images/qrmaanwzo87jz3rpworn.jpg)

ریپورتر
28th December 2009, 02:44 AM
http://uc-njavan.ir/images/cv2t111oxbz45x7m7o5v.jpg (http://uc-njavan.ir/images/cv2t111oxbz45x7m7o5v.jpg)

ریپورتر
28th December 2009, 02:44 AM
http://uc-njavan.ir/images/9ozw2p4wzrqbk9cz92lu.jpg (http://uc-njavan.ir/images/9ozw2p4wzrqbk9cz92lu.jpg)

ریپورتر
28th December 2009, 02:44 AM
http://uc-njavan.ir/images/j4jt5x3u1ogd6u65pz.jpg (http://uc-njavan.ir/images/j4jt5x3u1ogd6u65pz.jpg)

ریپورتر
28th December 2009, 02:45 AM
http://uc-njavan.ir/images/178108v5o1f01eixwrg.jpg (http://uc-njavan.ir/images/178108v5o1f01eixwrg.jpg)

ریپورتر
28th December 2009, 02:46 AM
http://uc-njavan.ir/images/ayhnan728pc2n6b3r8e.jpg (http://uc-njavan.ir/images/ayhnan728pc2n6b3r8e.jpg)

ریپورتر
28th December 2009, 02:49 AM
[/URL] [URL="http://uc-njavan.ir/images/5p6wp7x9isq2ux9dj6v.jpg"] (http://uc-njavan.ir/images/5p6wp7x9isq2ux9dj6v.jpg) http://uc-njavan.ir/images/ivit1slkvg9pnucagww.jpg (http://uc-njavan.ir/images/ivit1slkvg9pnucagww.jpg)

ریپورتر
28th December 2009, 02:50 AM
http://uc-njavan.ir/images/f0tezc14bpfngs8ko27.jpg (http://uc-njavan.ir/images/f0tezc14bpfngs8ko27.jpg)

ریپورتر
28th December 2009, 02:50 AM
http://uc-njavan.ir/images/azrrq0r1pbjzb0j40jjr.jpg (http://uc-njavan.ir/images/azrrq0r1pbjzb0j40jjr.jpg)

ریپورتر
28th December 2009, 02:51 AM
http://uc-njavan.ir/images/aap5qbja2hw5fye2t6fj.jpg (http://uc-njavan.ir/images/aap5qbja2hw5fye2t6fj.jpg)

ریپورتر
28th December 2009, 02:52 AM
http://uc-njavan.ir/images/qeojbrbr20a4iie3s7.jpg (http://uc-njavan.ir/images/qeojbrbr20a4iie3s7.jpg)

ریپورتر
28th December 2009, 02:53 AM
http://uc-njavan.ir/images/vfe45qpxk88068c47d0.jpg (http://uc-njavan.ir/images/vfe45qpxk88068c47d0.jpg)

ریپورتر
28th December 2009, 02:53 AM
http://uc-njavan.ir/images/ysrmfm9lquaa0acfa1.jpg (http://uc-njavan.ir/images/ysrmfm9lquaa0acfa1.jpg)

ریپورتر
28th December 2009, 02:54 AM
http://uc-njavan.ir/images/rom89hvu7j66etc2x5zn.jpg (http://uc-njavan.ir/images/rom89hvu7j66etc2x5zn.jpg)

ریپورتر
28th December 2009, 02:55 AM
http://uc-njavan.ir/images/q8o4ik5uwcfxs54mm.jpg (http://uc-njavan.ir/images/q8o4ik5uwcfxs54mm.jpg)

ریپورتر
28th December 2009, 02:55 AM
http://uc-njavan.ir/images/ggcs6vttw0th2kfr2wgg.jpg (http://uc-njavan.ir/images/ggcs6vttw0th2kfr2wgg.jpg)

ریپورتر
28th December 2009, 02:56 AM
http://uc-njavan.ir/images/ff8ovles1wisr5cnj5ux.jpg (http://uc-njavan.ir/images/ff8ovles1wisr5cnj5ux.jpg)

ریپورتر
28th December 2009, 02:56 AM
http://uc-njavan.ir/images/xu51tdnkjj5lxa5mgy3z.jpg (http://uc-njavan.ir/images/xu51tdnkjj5lxa5mgy3z.jpg)

ریپورتر
28th December 2009, 02:56 AM
http://uc-njavan.ir/images/3nz7twigudhzmmmlob6b.jpg (http://uc-njavan.ir/images/3nz7twigudhzmmmlob6b.jpg)

ریپورتر
28th December 2009, 02:59 AM
http://uc-njavan.ir/images/2bdlfigf7jh5j4it90d.jpg (http://uc-njavan.ir/images/2bdlfigf7jh5j4it90d.jpg)

ریپورتر
28th December 2009, 02:59 AM
http://uc-njavan.ir/images/qaars84bu92dxcwpfsr.jpg (http://uc-njavan.ir/images/qaars84bu92dxcwpfsr.jpg)

ریپورتر
28th December 2009, 02:59 AM
http://uc-njavan.ir/images/2alx485ljsvaoc3m.jpg (http://uc-njavan.ir/images/2alx485ljsvaoc3m.jpg)

ریپورتر
28th December 2009, 03:00 AM
http://uc-njavan.ir/images/6rlr2a9cs29uxc2wju1o.jpg (http://uc-njavan.ir/images/6rlr2a9cs29uxc2wju1o.jpg)

ریپورتر
28th December 2009, 03:00 AM
http://uc-njavan.ir/images/r3f9vewreexgnybrit.jpg (http://uc-njavan.ir/images/r3f9vewreexgnybrit.jpg)

ریپورتر
28th December 2009, 03:01 AM
http://uc-njavan.ir/images/s3c7mpuyeuq20l35qgcr.jpg (http://uc-njavan.ir/images/s3c7mpuyeuq20l35qgcr.jpg)

ریپورتر
28th December 2009, 03:01 AM
http://uc-njavan.ir/images/v6go40grpjv6nuyfc70j.jpg (http://uc-njavan.ir/images/v6go40grpjv6nuyfc70j.jpg)

ریپورتر
28th December 2009, 03:01 AM
http://uc-njavan.ir/images/adlq9txjgezj8z3voij.jpg (http://uc-njavan.ir/images/adlq9txjgezj8z3voij.jpg)

ریپورتر
28th December 2009, 03:02 AM
http://uc-njavan.ir/images/tdbanxs4lchl6hibsf0z.jpg (http://uc-njavan.ir/images/tdbanxs4lchl6hibsf0z.jpg)

ریپورتر
28th December 2009, 03:02 AM
http://uc-njavan.ir/images/fytn0f12khyjiyckaq4.jpg (http://uc-njavan.ir/images/fytn0f12khyjiyckaq4.jpg)

ریپورتر
28th December 2009, 03:03 AM
http://uc-njavan.ir/images/phgq269k5oshbl6ygrqx.jpg (http://uc-njavan.ir/images/phgq269k5oshbl6ygrqx.jpg)

ریپورتر
28th December 2009, 03:03 AM
http://uc-njavan.ir/images/ban9bvq1t2q1ak6thyx5.jpg (http://uc-njavan.ir/images/ban9bvq1t2q1ak6thyx5.jpg)

ریپورتر
28th December 2009, 03:03 AM
http://uc-njavan.ir/images/n3tcgj7lrwvdlqk5jfn.jpg (http://uc-njavan.ir/images/n3tcgj7lrwvdlqk5jfn.jpg)

ریپورتر
28th December 2009, 03:03 AM
http://uc-njavan.ir/images/o2w8j0u7bap5qhz8g2hi.jpg (http://uc-njavan.ir/images/o2w8j0u7bap5qhz8g2hi.jpg)

ریپورتر
28th December 2009, 03:04 AM
http://uc-njavan.ir/images/p7nk5ngyrpq4kpjfp62.jpg (http://uc-njavan.ir/images/p7nk5ngyrpq4kpjfp62.jpg)

ریپورتر
28th December 2009, 03:04 AM
http://uc-njavan.ir/images/d5j8x0yhvrss4ovj209r.jpg (http://uc-njavan.ir/images/d5j8x0yhvrss4ovj209r.jpg)

ریپورتر
28th December 2009, 03:04 AM
http://uc-njavan.ir/images/zmi6v09ia4y9lge3idwm.jpg (http://uc-njavan.ir/images/zmi6v09ia4y9lge3idwm.jpg)

ریپورتر
28th December 2009, 03:05 AM
http://uc-njavan.ir/images/se32eqfh7tl0d0gqq3n.jpg (http://uc-njavan.ir/images/se32eqfh7tl0d0gqq3n.jpg)

ریپورتر
28th December 2009, 03:05 AM
http://uc-njavan.ir/images/nuu7bwjt4yekxl3bkr8.jpg (http://uc-njavan.ir/images/nuu7bwjt4yekxl3bkr8.jpg)

moji5
29th December 2009, 07:57 AM
با تشکر واقعا" با محتوا و زیبا بود.

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد