matrix
17th December 2009, 09:34 PM
ما در دنيايي زندگي ميكنيم كه بهطور روزافزون توسط ابزارهاي ارتباطجمعي احاطه ميشود و در حقيقت دسترسي به اطلاعات و كاربرد آن، ماهيت زندگي معاصر را تشكيل ميدهد. در اين محيط استفاده از تكنيكها و روشهايي براي پيروز شدن در رقابت اطلاعاتي از سوي قدرتهاي برتر همواره در دستور كار قرار ميگيرد. از اين روشها معمولاً به جنگ رواني تعبير ميشود.
جنگ رواني درازمدت، شامل نشر خبر به روش مستمر با استفاده از وسايل مختلف و هدف كمك به سياست خارجي دولت، بالابردن شهرت و اعتبار آن و دستيابي به دوستي و تأييد است. شايد بهترين تعريفها براي جنگ رواني و نظامي، چيزي باشد كه پل لاينبرگر (Paul Laeinberger) از نويسندگان پيشرو در اين مبحث، به رشتهي تحرير درآورده است. او در كتاب مشهور خود كه در سال 1954 به چاپ رسيده، جنگ رواني را در معناي محدود آن تعريف ميكند: "جنگ رواني استفاده از تبليغات عليه دشمن، همراه با اقدامات عملي است كه داراي ماهيت نظامي، اقتصادي يا سياسي است. " او سپس تبليغات نظامي را استفادهي برنامهريزي شده از هريك از انواع ارتباطات، به منظور تأثير بر افكار و عواطف گروه دشمن، بيطرف يا دوست، براي رسيدن به هدف استراتژيك يا تاكتيكي معين تعريف ميكند.
جنگ رواني هم با تبعيت از اصول كلي جنگ، داراي پايهها و اركاني است؛ هرچند ميان جنگ نظامي و جنگ رواني از نظر ابزار و روشها تفاوتهاي فاحشي وجود دارد. جنگ رواني مجموعهاي از پيامها است كه مخاطب اصلي آن دشمنان هستند؛ آنها فرصت اظهار نظر پيدا نميكنند و وقتي تأثير مورد انتظار در مخاطب ايجاد شد، فرستندهي پيام به راحتي تغييرات و به عبارتي دستكاريهاي دلخواه خود را در پيام اعمال ميكند. بنابراين به جاي بيان حقايق، مسئله را آنگونه كه خود ميخواهد بازگو ميكند.
در حقيقت اصل جنگ رواني بر بيان غيرواقعي حقيقت بنا نهاده شده و از آنجا كه مخاطب آن جمع كثيري از مردم عامي هستند، نظريات فرستنده به راحتي ميتواند در مخاطبان القا و از اين راه مقاصد و اميال فرستنده بر آنها تحميل شود. نظرات و عقايد سياسي، نظامي، اقتصادي، اجتماعي و حتي مذهبي فرستنده به صورت منتخب و دستچين شده حتي از طريق تبليغات تلويزيوني به مخاطب گفته ميشود و بدون اينكه اجباري در كار باشد، به تدريج اين عقايد و افكار در شنونده به صورت باور و يقين بروز پيدا ميكند. اين همان چيزي است كه در جنگ رواني به صورت يك هدف اصلي تعريف شده است. در لغتنامههاي كشورهاي غربي و به خصوص در سالهاي اخير، پروپاگاندا يا جنگ رواني به وضعيتي اطلاق ميشد كه در آن نويسنده يا فرستندهي پيام معمولاً تفكر يا عقيدهي منفي و غير قابل قبولي را به نحوي در جامعه پراكنده و منتشر كند كه هم قابل قبول و موجه به نظر برسد و هم بتواند از طريق آن، اهداف بلندمدت خود را كسب كند؛ در حقيقت پيام را آنگونه كه صاحب پيام ميخواهد، دريافت كند و هيچگونه استنباط و برداشت ديگري غير از هدف تعيين شده صورت نگيرد.
تكنيكهاي جنگ رواني
دستهي موزيك: در اين تكنيك به بسياري از جمعيت هدف گفته ميشود كه كاري معين انجام دهند يا باوري مشخص را بپذيرند؛ چرا كه ديگر افراد نيز اين كار يا عقيده را پذيرفتهاند. نمونهي اين پديده را ميتوانيم در تبليغ كالاهاي مصرفي كاذب مثل نوشابهها ببينيم كه چگونه جمع كثيري از مردم، از هنرپيشه يا يك گروه خاص مشهور به صورت كوركورانه تبعيت ميكنند و به كالاهاي غير ضروري، به عنوان ضروريات زندگي خود نگاه ميكنند. در اين روش كسي كه ميخواهد فكر يا كالايي به خورد جمعيت بدهد، بهطور كلي از چهرههاي محبوب و مشهور استفاده و در بسياري از موارد سوءاستفاده ميكند.
سفارش و توصيه: در اين تكنيك جنگ رواني از كلمات و جملات يا حتي شخصيتهاي مشهور و توصيهها و نظرات ديكته شدهي آنها براي تحريك و اغواي مردم ناآگاه استفاده ميشود. در بسياري از موارد ديده شده كساني كه به سختي با عقيدهاي مخالف بودهاند، با ديدن نظرات شخصيت محبوبشان، نظرات خود را دربارهي آن موضوع تغيير دادهاند. در يك برنامهي تلويزيوني شخصيت ورزشي به تماشاگران برنامه يك نوع كفش يا حتي عقيدهي خاصي را توصيه ميكند. جالب اينجاست كه هيچ اجباري نيز در كار نيست اما افراد براي اينكه خود را شبيه چهرههاي محبوب خود كنند، به صورت ناخودآگاه مثل آنها رفتار يا شايد انديشه ميكنند.
انتقال: در اين روش گردانندگان و استراتژيستهاي دولتي و غيردولتي براي فروش كالا و افكار خود، باز هم از انسانهاي مشهور و مورد احترام استفاده ميكنند اما به جاي اينكه آنها را وارد ميدان كنند، وسيله يا تفكري خاص را به ايشان نسبت ميدهند. در اين حال به مخاطب گفته ميشود كه فلان شخص مورد احترام جامعه، چنين فكر ميكند و حتي در خبرهاي رسمي، اقدام به انتشار اخبار جعلي دربارهي شخص مورد نظر و ارتقاء جايگاه معنوي او و متعاقب آن كالا يا فكر مورد نظر ميكنند. عكس اين مورد نيز وجود دارد كه در آن براي نزول درجهي يك شخص، از اخبار جعلي با دروغهاي بيشتر، براي نابودكردن شخصيت فرد مورد نظر استفاده ميشود. از اين مورد بيشتر در جنگهاي نظامي براي حقير جلوه دادن افراد جبههي مقابل استفاده ميشود.
تكرار: وقتي در رسانههاي ديداري و شنيداري نام كالا و خدماتي بسيار گفته و تكرار شود، بعد از مدتي مردم براي استفاده از آن رغبت نشان ميدهند. در جنگ رواني هم وضعيت مشابهي وجود دارد. در اين مورد كساني كه ميخواهند عقيده و تفكري را در ميان مردم رواج دهند، به مراتب و با استفاده از برنامهها و كارشناسان ماهر، به تكرار جملاتي دربارهي آن گزاره اقدام ميكنند. به مرور زمان حتي مخالفان هم آن مسئله را در نظر خود موجه تلقي ميكنند و در نهايت آن را ميپذيرند. در اين مورد گردانندگان تبليغات و رسانههاي بزرگ از برنامهها و بهطور كلي از هرچيزي كه جذاب باشد استفاده ميكنند تا اين عقيده و كالا در نظر مردم مفيد و قابل استفاده به نظر آيد.
جملات مهيج و جذاب: ذهن انسان همواره طالب زيبائيهاست. هرچند ممكن است انسان در شناخت زيبائيهاي واقعي اشتباه كند و حتي عقايد خود را بر اساس اين زيبائيهاي ظاهري بنا گذارد، واقعيت اين است كه كلمات و جملات زيبا و مهيج نيز به سادگي همين حس دروني انسان را در قبول باور و عقيدهاي نسبت به كالا و تفكري خاص، برميانگيزند و احساسات مثبتي نسبت به آن پديده ايجاد ميكنند. رسانهها با استفاده از كلماتي مثل بهشت، نعمت، خوشي و... حتي از عقايد مذهبي افراد براي رسيدن به اهداف خود بهره ميبرند.
شستشوي مغزي: درگذشته اين عنوان در زبان عاميانه معناي مشخصي نداشت و در ارتباط با كمونيستهاي چيني و هر نوع تغيير عقيدهاي كه به وسيلهي اعمال قدرت و زور روي كسي كه با آن موافق نبود، به كار برده ميشد. از لحاظ لغوي به معناي القاي عقيدهي شديد سياسي است و ميتواند شامل سخنرانيهاي پيچيده يا بحثهاي سياسي طولاني، مطالعهي اجباري كتب و مقالات و... باشد. در اين روش از فن تلقين كه بر مفاهيم روانشناسي استوار است، استفاده ميشود. اين روش ميكوشد با تبليغات مستقيم، وجدان مردم را طبق نمونهاي واحد بسازد و در آنها افكار متحدالشكلي را ايجاد كند. در اين روش سعي ميشود روحيهي انتقاد و انديشيدن را در صحت و سقم پديدهها و رخدادها حذف كنند و عوام را به اين عادت دهند تا هرچه را از سوي تبليغاتچيهاي جامعه منتشر ميشود، بدون تعقل باور كنند.
اينگونه تبليغات ممكن است به اسلحه و ابزاري خطرناك براي يكپارچه كردن تودههاي عوام تبديل شود و به صورت بزرگترين عامل بازدارنده در جهت ايجاد مردمسالاري واقعي درآيد؛ زيرا لازمهي مردمسالاري، ارايهي اطلاعات عيني و آزادي فكر و قضاوت است. در مجموع اين روش براي دستيابي به يكي از دو هدف زير انجام ميگيرد. نخست وادار كردن فردي بيگناه به پذيرش حقيقتي، مثل اينكه عليه مردم يا دولت مرتكب جرمي جدي شده است و دوم تغيير اجباري ديدگاه سياسي فرد تا آن حد كه عقايد قبلي خود را رها كند و طرفدار ايدئولوژي خاصي شود.
امروزه در برخي زندانها بهويژه زندان گوانتانامو از روش شستشوي مغزي استفاده ميشود. آمريكاييها با روشهايي نظير محروميت حسي و ايجاد اختلال جسمي، ايجاد ابهام، بازجوييهاي پي در پي و طولاني، تهديد، تغيير زندانبانها و روشهاي رفتاري آنان و... ابتدا فرد را تا مرحلهي فراحاشيهاي پيش ميبرند؛ آنگاه مقاومت زنداني را درهم ميشكنند و سپس از باورها، الگوي رفتاري جديد و تقويتكنندههاي مثبتي نظير پذيرش، تقويت اجتماعي، تسهيلات و... بهره ميگيرند. يعني پس از آنكه براساس نظريهي يادگيري شرطي كلاسيك، الگوهاي رفتاري و يادگيري پيشين فرد را درهم شكستند، از نظريهي يادگيري شرطي فعال و بهويژه برنامههاي تقويت آن براي ايجاد و تداوم رفتاري جديد در فرد سود ميبرند.
مستندسازي: در تكنيك مستندسازي معمولاً نقل قولهايي براي رد يا حمايت يك سياست، عملكرد، برنامه يا شخصيت خاص آورده ميشود. در اين تكنيك، از اعتبار يا جايگاه شخص مورد استناد (يك كارشناس صاحبنظر يا يك چهره مورد احترام اجتماع) هزينه ميشود؛ بدين ترتيب جمعيت مخاطب ديدگاه خود را با افكار مقامات رسمي سازگار ميكند. رسانههاي غربي براي القاي نااميدي در ذهن مخاطبان و متهم نمودن كشورهاي ديگر به جنجال آفريني، بارها از اين تكنيك استفاده ميكنند. به عنوان مثال، روزنامهي گاردين در شمارهي 10 فوريهي گذشتهي خود ادعا كرد: مدارك آمريكا براي حملهي هوايي به ايران در مرحلهي پيشرفته است و اين موضوع برخلاف آن است كه مقامات دولت بوش قصد حملهي نظامي به ايران را انكار ميكنند.
سكوت: از شيوههاي ضد عمليات رواني است كه به آن تبليغات منفي يا سلبي نيز گفته ميشود. به طور معمول، زماني كه جنگ رواني و اقدامهاي تبليغي دشمن مهم و قابل اهميت نيست و يا قصد آن تحريك متخصصان جنگ رواني خودي براي پاسخگويي انفعالي و عجولانه است، يكي از بهترين شيوههاي ضد جنگ رواني، سكوت و بياعتنايي ظاهري است. البته پيش از انتخاب اين روش بايد ميزان تأثير سكوت بر روي مخاطبان موردنظر، تجزيه و تحليل شود. بسياري از اوقات سكوت نوعي مبارزهي منفي محسوب شده و سخنان و حركات دشمن را بيارزش و بياعتبار ميسازد و همچنين امكان بررسي بازخورد تبليغات دشمن را كاهش ميدهد. جملهاي كه بيشتر همراه اين فن استفاده ميشود، اين است كه اتهامهاي دشمن آنچنان واهي است كه ارزش پاسخ دادن ندارد.
جنگ رواني درازمدت، شامل نشر خبر به روش مستمر با استفاده از وسايل مختلف و هدف كمك به سياست خارجي دولت، بالابردن شهرت و اعتبار آن و دستيابي به دوستي و تأييد است. شايد بهترين تعريفها براي جنگ رواني و نظامي، چيزي باشد كه پل لاينبرگر (Paul Laeinberger) از نويسندگان پيشرو در اين مبحث، به رشتهي تحرير درآورده است. او در كتاب مشهور خود كه در سال 1954 به چاپ رسيده، جنگ رواني را در معناي محدود آن تعريف ميكند: "جنگ رواني استفاده از تبليغات عليه دشمن، همراه با اقدامات عملي است كه داراي ماهيت نظامي، اقتصادي يا سياسي است. " او سپس تبليغات نظامي را استفادهي برنامهريزي شده از هريك از انواع ارتباطات، به منظور تأثير بر افكار و عواطف گروه دشمن، بيطرف يا دوست، براي رسيدن به هدف استراتژيك يا تاكتيكي معين تعريف ميكند.
جنگ رواني هم با تبعيت از اصول كلي جنگ، داراي پايهها و اركاني است؛ هرچند ميان جنگ نظامي و جنگ رواني از نظر ابزار و روشها تفاوتهاي فاحشي وجود دارد. جنگ رواني مجموعهاي از پيامها است كه مخاطب اصلي آن دشمنان هستند؛ آنها فرصت اظهار نظر پيدا نميكنند و وقتي تأثير مورد انتظار در مخاطب ايجاد شد، فرستندهي پيام به راحتي تغييرات و به عبارتي دستكاريهاي دلخواه خود را در پيام اعمال ميكند. بنابراين به جاي بيان حقايق، مسئله را آنگونه كه خود ميخواهد بازگو ميكند.
در حقيقت اصل جنگ رواني بر بيان غيرواقعي حقيقت بنا نهاده شده و از آنجا كه مخاطب آن جمع كثيري از مردم عامي هستند، نظريات فرستنده به راحتي ميتواند در مخاطبان القا و از اين راه مقاصد و اميال فرستنده بر آنها تحميل شود. نظرات و عقايد سياسي، نظامي، اقتصادي، اجتماعي و حتي مذهبي فرستنده به صورت منتخب و دستچين شده حتي از طريق تبليغات تلويزيوني به مخاطب گفته ميشود و بدون اينكه اجباري در كار باشد، به تدريج اين عقايد و افكار در شنونده به صورت باور و يقين بروز پيدا ميكند. اين همان چيزي است كه در جنگ رواني به صورت يك هدف اصلي تعريف شده است. در لغتنامههاي كشورهاي غربي و به خصوص در سالهاي اخير، پروپاگاندا يا جنگ رواني به وضعيتي اطلاق ميشد كه در آن نويسنده يا فرستندهي پيام معمولاً تفكر يا عقيدهي منفي و غير قابل قبولي را به نحوي در جامعه پراكنده و منتشر كند كه هم قابل قبول و موجه به نظر برسد و هم بتواند از طريق آن، اهداف بلندمدت خود را كسب كند؛ در حقيقت پيام را آنگونه كه صاحب پيام ميخواهد، دريافت كند و هيچگونه استنباط و برداشت ديگري غير از هدف تعيين شده صورت نگيرد.
تكنيكهاي جنگ رواني
دستهي موزيك: در اين تكنيك به بسياري از جمعيت هدف گفته ميشود كه كاري معين انجام دهند يا باوري مشخص را بپذيرند؛ چرا كه ديگر افراد نيز اين كار يا عقيده را پذيرفتهاند. نمونهي اين پديده را ميتوانيم در تبليغ كالاهاي مصرفي كاذب مثل نوشابهها ببينيم كه چگونه جمع كثيري از مردم، از هنرپيشه يا يك گروه خاص مشهور به صورت كوركورانه تبعيت ميكنند و به كالاهاي غير ضروري، به عنوان ضروريات زندگي خود نگاه ميكنند. در اين روش كسي كه ميخواهد فكر يا كالايي به خورد جمعيت بدهد، بهطور كلي از چهرههاي محبوب و مشهور استفاده و در بسياري از موارد سوءاستفاده ميكند.
سفارش و توصيه: در اين تكنيك جنگ رواني از كلمات و جملات يا حتي شخصيتهاي مشهور و توصيهها و نظرات ديكته شدهي آنها براي تحريك و اغواي مردم ناآگاه استفاده ميشود. در بسياري از موارد ديده شده كساني كه به سختي با عقيدهاي مخالف بودهاند، با ديدن نظرات شخصيت محبوبشان، نظرات خود را دربارهي آن موضوع تغيير دادهاند. در يك برنامهي تلويزيوني شخصيت ورزشي به تماشاگران برنامه يك نوع كفش يا حتي عقيدهي خاصي را توصيه ميكند. جالب اينجاست كه هيچ اجباري نيز در كار نيست اما افراد براي اينكه خود را شبيه چهرههاي محبوب خود كنند، به صورت ناخودآگاه مثل آنها رفتار يا شايد انديشه ميكنند.
انتقال: در اين روش گردانندگان و استراتژيستهاي دولتي و غيردولتي براي فروش كالا و افكار خود، باز هم از انسانهاي مشهور و مورد احترام استفاده ميكنند اما به جاي اينكه آنها را وارد ميدان كنند، وسيله يا تفكري خاص را به ايشان نسبت ميدهند. در اين حال به مخاطب گفته ميشود كه فلان شخص مورد احترام جامعه، چنين فكر ميكند و حتي در خبرهاي رسمي، اقدام به انتشار اخبار جعلي دربارهي شخص مورد نظر و ارتقاء جايگاه معنوي او و متعاقب آن كالا يا فكر مورد نظر ميكنند. عكس اين مورد نيز وجود دارد كه در آن براي نزول درجهي يك شخص، از اخبار جعلي با دروغهاي بيشتر، براي نابودكردن شخصيت فرد مورد نظر استفاده ميشود. از اين مورد بيشتر در جنگهاي نظامي براي حقير جلوه دادن افراد جبههي مقابل استفاده ميشود.
تكرار: وقتي در رسانههاي ديداري و شنيداري نام كالا و خدماتي بسيار گفته و تكرار شود، بعد از مدتي مردم براي استفاده از آن رغبت نشان ميدهند. در جنگ رواني هم وضعيت مشابهي وجود دارد. در اين مورد كساني كه ميخواهند عقيده و تفكري را در ميان مردم رواج دهند، به مراتب و با استفاده از برنامهها و كارشناسان ماهر، به تكرار جملاتي دربارهي آن گزاره اقدام ميكنند. به مرور زمان حتي مخالفان هم آن مسئله را در نظر خود موجه تلقي ميكنند و در نهايت آن را ميپذيرند. در اين مورد گردانندگان تبليغات و رسانههاي بزرگ از برنامهها و بهطور كلي از هرچيزي كه جذاب باشد استفاده ميكنند تا اين عقيده و كالا در نظر مردم مفيد و قابل استفاده به نظر آيد.
جملات مهيج و جذاب: ذهن انسان همواره طالب زيبائيهاست. هرچند ممكن است انسان در شناخت زيبائيهاي واقعي اشتباه كند و حتي عقايد خود را بر اساس اين زيبائيهاي ظاهري بنا گذارد، واقعيت اين است كه كلمات و جملات زيبا و مهيج نيز به سادگي همين حس دروني انسان را در قبول باور و عقيدهاي نسبت به كالا و تفكري خاص، برميانگيزند و احساسات مثبتي نسبت به آن پديده ايجاد ميكنند. رسانهها با استفاده از كلماتي مثل بهشت، نعمت، خوشي و... حتي از عقايد مذهبي افراد براي رسيدن به اهداف خود بهره ميبرند.
شستشوي مغزي: درگذشته اين عنوان در زبان عاميانه معناي مشخصي نداشت و در ارتباط با كمونيستهاي چيني و هر نوع تغيير عقيدهاي كه به وسيلهي اعمال قدرت و زور روي كسي كه با آن موافق نبود، به كار برده ميشد. از لحاظ لغوي به معناي القاي عقيدهي شديد سياسي است و ميتواند شامل سخنرانيهاي پيچيده يا بحثهاي سياسي طولاني، مطالعهي اجباري كتب و مقالات و... باشد. در اين روش از فن تلقين كه بر مفاهيم روانشناسي استوار است، استفاده ميشود. اين روش ميكوشد با تبليغات مستقيم، وجدان مردم را طبق نمونهاي واحد بسازد و در آنها افكار متحدالشكلي را ايجاد كند. در اين روش سعي ميشود روحيهي انتقاد و انديشيدن را در صحت و سقم پديدهها و رخدادها حذف كنند و عوام را به اين عادت دهند تا هرچه را از سوي تبليغاتچيهاي جامعه منتشر ميشود، بدون تعقل باور كنند.
اينگونه تبليغات ممكن است به اسلحه و ابزاري خطرناك براي يكپارچه كردن تودههاي عوام تبديل شود و به صورت بزرگترين عامل بازدارنده در جهت ايجاد مردمسالاري واقعي درآيد؛ زيرا لازمهي مردمسالاري، ارايهي اطلاعات عيني و آزادي فكر و قضاوت است. در مجموع اين روش براي دستيابي به يكي از دو هدف زير انجام ميگيرد. نخست وادار كردن فردي بيگناه به پذيرش حقيقتي، مثل اينكه عليه مردم يا دولت مرتكب جرمي جدي شده است و دوم تغيير اجباري ديدگاه سياسي فرد تا آن حد كه عقايد قبلي خود را رها كند و طرفدار ايدئولوژي خاصي شود.
امروزه در برخي زندانها بهويژه زندان گوانتانامو از روش شستشوي مغزي استفاده ميشود. آمريكاييها با روشهايي نظير محروميت حسي و ايجاد اختلال جسمي، ايجاد ابهام، بازجوييهاي پي در پي و طولاني، تهديد، تغيير زندانبانها و روشهاي رفتاري آنان و... ابتدا فرد را تا مرحلهي فراحاشيهاي پيش ميبرند؛ آنگاه مقاومت زنداني را درهم ميشكنند و سپس از باورها، الگوي رفتاري جديد و تقويتكنندههاي مثبتي نظير پذيرش، تقويت اجتماعي، تسهيلات و... بهره ميگيرند. يعني پس از آنكه براساس نظريهي يادگيري شرطي كلاسيك، الگوهاي رفتاري و يادگيري پيشين فرد را درهم شكستند، از نظريهي يادگيري شرطي فعال و بهويژه برنامههاي تقويت آن براي ايجاد و تداوم رفتاري جديد در فرد سود ميبرند.
مستندسازي: در تكنيك مستندسازي معمولاً نقل قولهايي براي رد يا حمايت يك سياست، عملكرد، برنامه يا شخصيت خاص آورده ميشود. در اين تكنيك، از اعتبار يا جايگاه شخص مورد استناد (يك كارشناس صاحبنظر يا يك چهره مورد احترام اجتماع) هزينه ميشود؛ بدين ترتيب جمعيت مخاطب ديدگاه خود را با افكار مقامات رسمي سازگار ميكند. رسانههاي غربي براي القاي نااميدي در ذهن مخاطبان و متهم نمودن كشورهاي ديگر به جنجال آفريني، بارها از اين تكنيك استفاده ميكنند. به عنوان مثال، روزنامهي گاردين در شمارهي 10 فوريهي گذشتهي خود ادعا كرد: مدارك آمريكا براي حملهي هوايي به ايران در مرحلهي پيشرفته است و اين موضوع برخلاف آن است كه مقامات دولت بوش قصد حملهي نظامي به ايران را انكار ميكنند.
سكوت: از شيوههاي ضد عمليات رواني است كه به آن تبليغات منفي يا سلبي نيز گفته ميشود. به طور معمول، زماني كه جنگ رواني و اقدامهاي تبليغي دشمن مهم و قابل اهميت نيست و يا قصد آن تحريك متخصصان جنگ رواني خودي براي پاسخگويي انفعالي و عجولانه است، يكي از بهترين شيوههاي ضد جنگ رواني، سكوت و بياعتنايي ظاهري است. البته پيش از انتخاب اين روش بايد ميزان تأثير سكوت بر روي مخاطبان موردنظر، تجزيه و تحليل شود. بسياري از اوقات سكوت نوعي مبارزهي منفي محسوب شده و سخنان و حركات دشمن را بيارزش و بياعتبار ميسازد و همچنين امكان بررسي بازخورد تبليغات دشمن را كاهش ميدهد. جملهاي كه بيشتر همراه اين فن استفاده ميشود، اين است كه اتهامهاي دشمن آنچنان واهي است كه ارزش پاسخ دادن ندارد.