PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : پایان غم انگیز عشق اینترنتی



نرمين
17th December 2009, 04:06 PM
روزى كه پدرم را مجبور مى كردم با دريافت وام برايم كامپيوتر بخرد هيچ وقت فكر نمى كردم كه اين وسيله خيلى زود زندگى ام را به سياه بختى و تباهى بكشد.



به گزارش خبرنگار ما، نوعروس پس از دريافت حكم طلاق با خوشحالى در حال خروج از دادگاه خانواده بود ، درباره سرنوشت غم انگيز زندگى اش گفت: آن روز وقتى پدر با كامپيوترى مجهز به خانه آمد از خوشحالى در پوست خود نمى گنجيدم. با خوشحالى آن را در گوشه اتاقم گذاشتم. از فرداى آن روز با خريد كارت اينترنت به دنياى عجيب و غريب اينترنت وارد شدم. چند شب بعد از طريق «چت» با پسرى۳۸ ساله كه خود را استاد دانشگاه معرفى كرد آشنا شدم. بعد از يك هفته ارتباط اينترنتى از شوق ديدار هم در يكى از بوستان هاى شرق تهران قرار ملاقات گذاشتيم.سعيد جوانى متشخص و آرام و خوشروبه نظر مى رسيد. در همان نگاه اول مجذوب و شيفته اش شدم. پس از چند جلسه ملاقات حضورى و ارزيابى شخصيتى اش به خودم گفتم «دختر، ۲۶ سال از خدا عمر گرفتى، مطمئن باش اين همان فردى است كه سال ها انتظارش را مى كشيدى.»روى تختم دراز كشيده بودم، به حرف هاى سعيد و آينده مشترك مان فكر مى كردم تا اين كه بالاخره تصميم خود را گرفتم، ۳ ماه از آشنايى مان گذشته بود كه يك روز پدرم به طور اتفاقى با پيغام اينترنتى سعيد روبه رو شد و بدين ترتيب از رابطه دوستى من و سعيد باخبر شد.آن شب پدرم به گفت وگو با من نشست و پس از كمى مقدمه چينى پرسيد: «چند وقت است با شنيدن اين حرف در حالى كه شوكه شده و زبانم بند آمده بود بريده بريده به حرف زدن پرداختم. بعد هم مجبور شدم تمام حقايق را بگويم. پدرم همان روز استفاده از كامپيوتر را برايم ممنوع كرد. اما من كه به سعيد به شدت علاقه مند شده بودم دور از چشم پدر با او ارتباط داشتم. وقتى موضوع اطلاع پدرم از رابطه مان را با سعيد درميان گذاشتم او گفت: پدرها خيلى حساس هستند حتماً به مرور زمان موضوع حل خواهد شد. سرانجام پس از چند ماه رابطه پنهانى، سعيد را مجبور كردم به خواستگارى بيايد. او هم به همراه مادر پيرش به خانه ما آمدند. آن شب پدر كه دل خوشى از سعيد نداشت او را تحويل نگرفت. بعد هم دائم به سنگ اندازى جلوى پايمان پرداخت اما سعيد تمام شرايط پدرم را قبول كرد و با احترام گفت: من به شما قول مى دهم كه دخترتان را خوشبخت كنم. با اين كه پدر به شدت مخالف وصلتمان بود اما وقتى با اصرارهاى من و پا در ميانى مادرم مواجه شد ۲ ماه بعد هم با مهريه ۱۳۵۸ سكه طلا به عقد سعيد درآمدم.
روزهاى اول زندگى در كنار او خوشبخت بودم تا اين كه بعد از ۵ ماه او چهره واقعى اش را رو كرد. او به قدرى عصبى و تندخو بود كه اگر خواسته هاى معقول و غيرمعقولش خيلى زود برآورده نمى شد مرا به باد كتك مى گرفت. ضمن آن كه فهميدم او دروغ هاى زيادى به من گفته و نه تنها استاد دانشگاه نيست بلكه در كار خريد و فروش تلفن همراه است. با اين وجود جرأت نداشتم درباره مشكلاتم با پدر و مادرم صحبت كنم چرا كه آنها تمام مسئوليت و عواقب ازدواجمان را به عهده خودم واگذار كرده بودند تا اين كه يك روز سعيد بى دليل مشت محكمى به چشمم زد كه كبودى ناشى از آن حكايت از درگيرى و مشاجره شديد بين ما داشت.
پدرم پس از اطلاع از موضوع ناچار به كمك آمد. وقتى سفره دلم را براى او پهن كردم، اشك از چشمانش جارى شد. او پس از اطلاع از مشكلات روحى و روانى و رفتارهاى شوهرم مرا مجبور به جدايى كرد. من هم براى رهايى از رنج و سختى ها و زندگى جهنمى با بخشيدن مهريه ام از او طلاق گرفتم. حالا نيز با يادآورى گذشته و بى توجهى به توصيه هاى دلسوزانه پدر و مادر و اطرافيان وقتى گذشته ام را مرور مى كنم و به ياد عشق اينترنتى ام مى افتم زندگى ام را بر باد رفته مى بينم و افسوس كه ديگر پشيمانى سودى ندارد اما اى كاش ...

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد