توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : دانستنيهاي تاريخ و تمدن ايران و جهان
آبجی
14th December 2009, 03:06 PM
پایتخت 7 هزار سالهای كه فراموش شد!
ری شهر مهم مذهبی زرتشتیان بوده و یكی از مراكز مهم تربیت مغان و موبدان زرتشتی محسوب میشده است. نام این شهر در كتابهای مذهبی زرتشتیان، «رغه» ذكر شده و...
در دامنه جنوبی رشته كوه توچال جلگهای پهناور هست كه از دیرباز مسكون و معمور بوده است؛
آبادیهای بزرگ و قدیمی این پهنه ری باستان است كه از چند قرن گذشته عظمتش را بهتدریج از دست داده و تهران وارث شهرت و اعتبار آن شده است. تاریخ مسكون شده این جلگه تا زمان مهاجرت اقوام آریایی پیش میرود.
پیدا شدن سفالهای ساده و الوان و ظروف قدیمی در ری و نواحی آن قدمت آبادیهای آنجا را ثابت میكند. حدود سال 1313 خورشیدی در حفاری علمیای كه در جنوب كوه چشمه علی در شمال بقعه ابن بابویه در پهنه شهر ری انجام شد ظروف سفالین نقش دار و سفالهای منقش و بسیار جالب از حدود 6هزار تا 4هزارسال قبل كشف و معلوم شد كه در آن پهنه مردمی متمدن میزیستهاند و این آثار به آنها تعلق دارد. ری كه اكنون آثار بازمانده آن در 6كیلومتری جنوبشرقی تهران به چشم میخورد از نظر قدمت با نینوا و بابل هم عهد بوده و از نظر عظمت از مهمترین بلاد سدههای نخستین اسلامی است. جز بغداد و نیشابور، شهری با آن قابل رقابت نبود. شهری كه باید آن را بحق مادر تهران دانست.
در «برهان قاطع» آمده است: «ری به فتح اول و سكون ثانی، نام شهری است در عراق (عراق عجم) و نام شاهزادهای هم بوده است. گویند او را برادری بود كه راز نام داشت. هر دو به اتفاق شهری بنا كردند. در تسمیه آن با هم نزاع كردند تا به نام خود هر كنند. بزرگان آن زمان برای دفع نزاع شهر را به نام ری و اهل شهر را به نام راز گذاشتند و اكنون اهل شهر را رازی و شهر را ری میگویند.»
شهر گردشگری تهران
شهرری جنوبیترین منطقه شهری با جمعیت 800هزارمترنفر و وسعت 40 كیلومتر مربع داخل محدوده شهری و 242 كیلومتر مربع حریم بوده و همچنین این منطقه دارای 5 ناحیه داخل محدوده و 2ناحیه خارج محدوده و 21 محله است. شهرری دارای 35 اثر تاریخی است كه حرم حضرت عبدالعظیم حسنی(ع)، ابن بابویه، برج طغرل، آتشكده ری، دژ رشكان، چشمه علی، باروی ری و نقش برجسته آن از شاخصترین آنهاست.
همچنین با توجه به خیل عظیم زائران و مسافران زیارتی شهرری كه سالانه به 10میلیون نفر میرسد، شهرری هشتمین شهری است كه بهعنوان شهر نمونه انتخاب شد و این موضوع برای توسعه گردشگری این شهر بهخصوص گردشگری مذهبی حائز اهمیت است و زوار حضرت عبدالعظیم(ع) چهرهای تاریخی – مذهبی به این منطقه بخشیده و آن را نسبت به سایر مناطق تهران متفاوت ساخته است. ری بخشی از تكامل و فرهنگ در سرزمین ایران است و بهعلت ویژگیهای جغرافیایی خود هیچگاه از بین نرفته اما بی رونق شده است.
و علاوه بر این ویژگیهای منحصر، جایگاه این منطقه از نظر فضای شهری نیز بسیار شاخص است و بهعنوان عنصر اصلی و انسجامبخش فضای شهر تهران به شمار میآید و دسترسی مناسب با توجه به عبور كمربندی تهران (آزادگان) از شمال منطقه و نیز وجود ایستگاههای فعال مترو و امكان ارتباط سریع با مركز تهران و سایر نقاط اصلی آن نیز از دیگر ویژگیهای شهرری است.
پیشینه تاریخی ری
بسیاری از مورخان، بنای نخستین این شهر را به شیث بن آدم و گروهی به شاهان اساطیری باستان از جمله به هوشنگ پیشدادی فرزند كیومرث و بعضی نیز به «روی» یا «رازی» فرزندان نوح نسبت دادهاند.
قدیمیترین آثار مكشوفه در ری متعلق به هزاره ششم است كه آثار این دوره از چشمه علی در شمال ری توسط اریك اشمیت در سالهای 1936-1934 از این تپه به دست آمده و مربوط به دوران نوسنگی است.
علاوه بر آن در بیشتر محوطههای باستانی دشت ری از جمله در تپه ارگ و باروی ری، یافتههای سفالینههای خاكستری صیقل یافته و ظریف مربوط به دوره آهن و اواخر هزاره اول است كه نشانگر اهمیت این منطقه از نقطه نظر روشن شدن ارتباط با شرق و غرب و تعیین چگونگی یا تاثیر وجود مردمان تازه وارد به فلات مركزی است. علی برزگر، كارشناس باستانشناسی و مسئول آموزش معاونت فرهنگی – اجتماعی شهرداری شهرری در این باره میگوید: شهرری در زمانهای گذشته یكی از باشكوهترین شهرهای اسلامی بود و اوج شكوه و عظمت آن را باید در دوران سلجوقی از قرن ۱۱ تا ۱۳ میلادی جستوجو كرد.
با حمله مغول، ری تخریب شد و بهتدریج استحكامات، مساجد، كاخها و خانههای زیبای این شهر به خاكریزها و تپههای كوچك مسطح تبدیل شد و با گذشت 600سال، بخش اعظم پایتخت سلجوقی زیر این تپهها پنهان شد. آنچه امروز از محدوده بافت تاریخی ری برجای مانده است، به 3بخش تقسیم میشود؛ ارگ یا شهر شاهی ری، دیوار اصلی برج و باروی ری یا دیوار دوم و گورستانهای شهر ری.
ارگ در حقیقت ادامه یك بنای دفاعی بنا شده روی قلعه و دژ شمالی رشكان بوده كه تاسیسات گوناگونی داشته است. این بنا از سنگ ساخته شده بود و از وضعیت امنیتی- حفاظتی طبیعی كوه نیز بهره میبرد. اكنون بخش محدودی از باروی جنوبی و شرقی ارگ باقی مانده است و در جنوبغربی آن نیز كارخانه گلیسیرین قرار دارد. این دیوار مانند باروی اصلی ری از چینه و خشت ساخته شده و دارای برجهای پشتیبان است.
برزگر در ادامه ری را با قدمتی 7هزار ساله و با نشانههای تمدنی درخشان چون تپه چشمهعلی بهعنوان شاخص فرهنگی مهمی در منطقه دانست و یادآور شد: ری شهر مهم مذهبی زرتشتیان بوده و یكی از مراكز مهم تربیت مغان و موبدان زرتشتی محسوب میشده است. نام این شهر در كتابهای مذهبی زرتشتیان، «رغه» ذكر شده و در كتابهای تاریخی یكی از شهرهای بزرگ دولت ماد بوده است. از اهمیت این شهر در دوران هخامنشیان است كه نام آن در سنگ نبشته بیستون بهصورت «رگا» در كتیبهای از داریوش هخامنشی به 3 زبان آمده است. ری در زمان سلوكیان در پی ویرانی در اثر زلزله شدید، دوباره آباد شد.
دروازههای ری
شهرری از زمانهای بسیار دور از سویی مركز تجارت و معبر بازرگانان و قافلهها و بازار تبادل كالاهای مختلف بوده و از سوی دیگر به سبب آبادی، شهرت، اعتبار و عظمت، نظر جهانداران مختلف را جلب كرد.
به همین سبب در چهار طرف آن دروازههای آبادی وجود داشت. در دوره اسلامی نیز كه شهر جدید احداث شد دروازههایی آهنین تهیه كردند. نام دروازههای ری در كتابهای «المسالك و الممالك» و «صوره الارض» و «معجم البلدان» آمده است؛ مثل دروازههای كوهكین، باطان، در مصلحگاه، دروازه آهنین و... .
بافت تاریخی شهرری و جایگاه مقابر در معماری
محلههای مهم ری عبارتند از: محلههای باطان، پالانگران، دررشقان، در شهرستان، در عابس، دركنده، مصلحگاه، زامهران كلاهدوزان، مهدیآباد، ساری ایلات و فخرآباد.
در سالهای گذشته باروی اصلی شهرری در قسمت غربی توسط اداره میراث فرهنگی استان تهران مرمت شد. به اعتقاد كارشناسان میراث فرهنگی، بافت تاریخی شهرری در اصل نه بافتی مسكونی با قدمتی تاریخی بلكه شماری از آثار باستانی و محوطههای باستان شناختی است كه با توسعه بافت شهری جدید ری ارتباط مستقیم دارد. بنابراین آشكار است كه در اجرای هرگونه طرح حفاظت و احیا باید ابتدا ماهیت و چگونگی این بافت، مطالعه و شناسایی شود.
محدوده بافت تاریخی ری براساس محلههای امروزی چنین است: از شمال به جاده كمربندی تهران، از جنوب به جاده كمربندی شهرری از شرق به كوههای سیمان شهرری و از غرب به خیابان شهید رجایی. علی برزگر درخصوص اینكه مقابر، جایگاه اصلی و كهن خود را بهتدریج در معماری از دست داده است یادآور شد: جایگاه مقابر بهخصوص امامزادهها در حیات اجتماعی مذهبی ایران تاكنون ادامه داشته است.
امروزه این نوع بناها بیشترین بناهایی هستند كه برای انجام مراسم مذهبی، زیارت و... درون شهرها و روستاها و در قلب مردم به حیات خود ادامه داده است. بدیهی است كه در منطقه شهرری به تاسی از سایر مناطق اسلامی آرامگاههایی ایجاد شده است. این كارشناس اظهار كرد: بررسیها و كاوشهای باستانشناختی كه در سده اخیر در شهرری صورت گرفته بیشتر مربوط به دوران پیش از تاریخ و بعد از آن به دوره تاریخی محدود بوده است و باید گفت بناهای آرامگاهی ری در دوره اسلامی همچنان مهجور بوده و مورد بررسی قرار نگرفته است و همین مسئله سبب شده تا از بناهای آرامگاهی منطقه اطلاعات ناچیزی داشته باشیم.
بهطور كلی در تقسیمبندی مقابر دوره اسلامی شهرری میتوان آنها را به 2گروه آرامگاههای مذهبی (بقعه بیبی شهربانو، بقعه بیبی زبیده، امامزاده عبدالله، امامزاده هادی، بقعه ابن بابویه) و آرامگاههای غیرمذهبی (برج نقارهخانه، برج طغرل) تقسیم كرد. همچنین مقابر شهر ری را از نظر فرم و ریختشناسی میتوان به گروههای مقابر برجی شكل (برج طغرل، برج نقاره خانه) و مقابر چهارضلعی گنبددار (بقعه جوانمرد قصاب، بقعه ابن بابویه، امامزاده هادی) و مقابری كه در آنها حرم اصلی بنا به وسیله ایوانها و رواق و طاقنماهایی كه در جوانب و متصل و توأم با بقعه اصلی ساخته و محصور شدهاند مانند بقعه بیبی شهربانو، بقعه بیبی زبیده و امامزاده عبدالله تقسیم كرد.
آبجی
14th December 2009, 03:08 PM
قنات 2500 ساله گناباد یکی از عجایب تمدن ایران
آن مرد گیلکی مرا حکایت کرد که وقتی ما از تون به گناباد میرفتیم دزدان به بیرون آمدند و بر ما غلبه کردند، چند نفر از بیم خود را در چاه کاریز افکندند. بعد از آن جماعت یکی را...
قنات قصبه عظیمترین قنات گناباد و شاید یکی از عجایب تمدن تاریخ بشر باشد که از گذشتههای دور توجه بسیاری را به خود جلب کرده است. ناصرخسرو عمق چاه قنات را هفتصد گز و طول آن را چهار فرسنگ ذکر کرده است. از میان اراضی کوی شرقی گناباد (قصبه شهر سابق) در سمت جنوب غربی از محلی معروف به برج علی ضامن، از داخل رسوبهای ریز دانه آغاز شده و بطول کلی 331 هزار و 33 متر در یک رشته اصلی به نام قصبه و چهار رشته منشعب به نام دولاب کهنه، دولاب نو، رشته فرعی اول و رشته فرعی دوم قصبه جریان دارد. رشته اصلی قصبه که 131هزار و 35 متر طول دارد و در امتداد دره پرآب خانیک حفر شده و عمق مادر چاه آن نیز بیش از 200 متر است.
قطعه سفالهای پراکنده در اطراف دهانه چاههای این رشته حاکی از این است که رشته قصبه واقع در کانال اولیه اصلی قنات بوده که در زمان هخامنشیان حفر شده و به دنبال آن رشتههای دیگر قنات در مواقع خشکسالی حفر شده است. اما ریزش پی در پی قنات، پیشینیان را به یافتن راه چارهای ترغیب کرد که طی آن در فاصله 683 متری، قنات را به دو شاخه تقسیم کنند تا در صورت ریزش و بسته شدن یکی از کانالها، آب از دیگری خارج شده و در داخل انباشته نشود.
چاههای قنات قصبه به دو صورت چاههای کم عمق و عمودی و چاههای عمیق و پله ای هستند، به این معنی که ابتدا هفتاد تا یکصد متری چاه عمودی حفر شده و سپس با زاویه قائمه در کف آن کانالی افقی و بلند هوا، به سمت مسیر قنات بطول سه تا پنج متر حفر شده و مقنی به تعداد هر چاه چرخی در انتهای کانالهای افقی و بر فراز چاههای عمودی استوار میکرده، خاک ارسال شده از عمق را کارگران از طنابی به طناب دیگر میبستند این نوع چاهها به دو منظور حفر شده اند: 1- اینکه در موقع حمله و هجوم دشمن نتوانند قنات را کور کنند، چون در نهایت جلوی کانالهای افقی بسته میشد و دیگر اینکه از وزن طنابها بکاهند زیرا اگر مثلا در چاه 300 متری بخواهند از یک ریسمان و یک چرخ استفاده کنند، وزن طناب خیس شده حدود یک تن خواهد رسید، که انتقال آن مشکل خواهد بود، در مجموع قنات قصبه با طول 33 کیلومتر دارای 408 حلقه چاه که عمق مادر چاه آن 300 متر بوده که 28 متر آب روی هم انباشته شده است که بجز شعبه اصلی شعبات فرعی دیگری نیز وجود دارد که از مجموع این کانالها 60درصد آن مسدود و میزان آب دهی آن 40درصد موجود 150 لیتر در ثانیه است.
قنات قصبه شهر گناباد به لحاظ موقعیت و قدمت آن که بر دو هزار و 500 سال و هم اکنون یکی از بهترین مکانهای گردشگری محسوب میشود و هر ساله بازدید کنندگان بسیاری را به خود جذب میکند نیاز به بازسازی و مرمت و فضاسازی دارد که در جذب گردشگران داخلی و خارجی گامی مؤثر برداشته خواهد شد. این قنات که در قسمت اولیه آن به طول 500 متر کانالهای آن جهت مسیر بازدید کنندگان از داخل قنات بازگشایی شده است اما به لحاظ استحکام بخشی آن و ایجاد اماکن رفاهی در مسیر و خارج آن نیاز به اعتباری از سوی ارگانها و سازماندهی دولتی دارد. شایان ذکر است طرح جامع گردشگری این قنات هماکنون در دست تهیه و بررسی است.
جایگاه تاریخی قنات قصبه
گذشته از روایات اسطورهای و توجیهات لغوی که بر قدمت دیرپای قنوات گناباد و حاصل فیض آن قنوات یعنی شهر گناباد دلالت دارد، برخی به صراحت بنیاد آن قناتها را به دوران هخامنشی نسبت دادهاند و با شگفتی سفالهای جمع آوری شده بر کناره برخی از چاههای شاخه اصلی قنات قصبه نیز قابل مقایسه با سفالهای مربوط به دوران هخامنشی در نواحی باختر و دهانه غلامان سیستان است.
در مطالعات و بررسیهای میدانی مسیر قنات و پیمایش در سطح میتوان قطعه سفالهایی را در کنار خاک ریز دهانه چاهها مشاهده کرد که تنها مدرک و سند قابل تشخیص زمان احتمالی در ارتباط با قنات محسوب میشوند و بر کنار چاههای قنات قصبه سفالهایی مشاهده شدند که با عنایت به آنها میتوان دوران حفر یا لایروبی شاخه اصلی یا شاخههای فرعی را حدس زد. سفالهای قرن چهارم و نهم هجری که در کناره برخی چاههای کنارههای فرعی قنات قصبه گناباد مشاهده شدند به ما امکان میدهند به احتمال اظهار نظر کنیم که شاخه اصلی به طول 6403 متر ابتدا در امتداد شمال به جنوب حفر شده و در دورههای بعد به مقتضای نیاز شاخههای فرعی در جهت جنوب غربی از شاخههای اصلی جدا شده است.
با توجه به سفالهای جمع آوری شده که قابل مقایسه با سفالهای دوران هخامنشی است اگر بپذیریم که این قنات کهنترین قنات منطقه است، احتمالا ایجاد قنات گناباد مقدم بر وجود آن شهر یا تشکیل اجتماعی در آن منطقه بوده زیرا که عرصه بیابانی گناباد بجز قنات که آب را از سفرههای در عمق صدها متر به سطح زمین انتقال میدهد منبع آبی دیگری اعم از چشمه و رودخانه دائمی وجود ندارد و بدیهی است که لازمه یکجانشینی منبع مطمئن تامین آب مایه حیات است.
بنابراین قبل از ایجاد قنوات گناباد نمیتوانسته است شهری بزرگ بوده باشد. اما ایجاد و حفر یک قنات به عظمت قنات قصبه احتیاج به نیروی انسانی ماهر، منابع مالی و ساختار اجتماعی و سیاسی معینی است. حال کدام قنوات قبل از قنات قصبه وجود داشته است یک سوال اساسی باستانشناسی است. منتهی میتوان اینطور تصور کرد که با حفر قنات قصبه و رسیدن آب آن به شهر گناباد، شهر رونقی دیگر گرفته و توسعه و رشد آن شتاب گرفت. با این فرض میتوان تا حدی پذیرفت که چنانچه در کتب کهن نامی از گناباد میان آید که قنات گناباد از پیشینه کهنتری نسبت به شهر گناباد برخوردار است. یعنی به احتمال زیاد زمانی گناباد ارزش آن را یافته است که وارد تاریخ مدون و مکتوب شود که با آب قنات قصبه رشد کرده و جایگاهی در منطقه یافته بوده است.
«احمد بن یحیی البلاذری» مورخ قرن سوم هجری از حضور «نیزک طرخان، بزرگ هپتالیان) و سپاهی از ترکان در «جنابد» و جنگ او با یزدگرد ساسانی در آن شهر خبر میدهد. پس از آن جنابد دو متون معتبر جغرافیایی چون اشکال العالم در سال 310 هجری قمری، مسالک و ممالک در سال 340 هجری قمری، سفرنامه ابن حوقل صوره الارض در سال 367 هجری قمری و احسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم در سال 375 هجری قمری راه یافته و در توصیف آن آمده است که آبش از قنات تامین میشود.
نخستین کسی که توصیف نسبتا مفصلی از قنات گناباد آورده ناصر خسروی قبادیانی است که در سال 444 هجری از شهر تون عازم گناباد بوده و آن بخش از سفرنامه اش را چنین نگاشته است:
«چون از شهر تون برفتیم آن مرد گیلکی مرا حکایت کرد که وقتی ما از تون به گناباد میرفتیم دزدان به بیرون آمدند و بر ما غلبه کردند، چند نفر از بیم خود را در چاه کاریز افکندند. بعد از آن جماعت یکی را پدری مشفق بود و یکی را به مزد گرفت و در آن چاه گذاشت تا پسر او را بیرون آورد، چندان ریسمان و رسن که آن جماعت داشته حاضر کردند و مردم بسیار آمدند، هفتصد گز رسن فرو رفت تا آن مرد به بن چاه رسید، رسن در آن پسر بست و او را مرده بیرون کشیدند و آن مرد چون مرده بیرون آمد گفت آبی عظیم که در این کاریز روانست و آن کاریز چهار فرسنگ میرود و آن را میگفتند که کیخسرو فرموده است.»
به نظر میرسد که حکایتی ناصر خسرو در سفرنامه خود آورده مبدا اظهار نظرهای بعدی شده که بعدا او در مورد قنات گناباد ارائه شده است ."حمد ا.. مستوفی" در سال 740 هجری قمری ظاهرا با استفاده از روایت ناصر خسرو،این گونه در مورد قنات نوشته است:« چهار فرسنگ درازای کاریز است و چاه آن تخمینی هفتصد گز باشد و چند موضع میباشد و مجموع را آب از کاریز و بیشتر کاریزها از طرف جنوب به شمال میرود.»
آبجی
14th December 2009, 03:10 PM
زيگورات چغازنبيل؛ تبلور معماری مقدس
همان طور که در افسانهها آمده، برج بابل نیز به قصد رسیدن و دست یافتن به آسمانها و بهشت ساخته شد. از این معبد هفت طبقه...
زیگورات چیست؟
در میان معابد و بناهای دنیای باستان، زیگوراتها (یا زیقوراتها) یکی از شگفتانگیزترین آثار برجای مانده هستند که در منطقه میانرودان یا بینالنهرین و همچنین در داخل ایران امروزی قرار گرفته اند.
عظمت این ساختمانها و ساختار معماری آنها، همیشه برای انسان امروزی عجیب و رمزآلود بوده است. فلسفه پیدایش زیگوراتها ریشه واژه زیگورات به واژهی "زیقوره" در زبان آکدی (Akkadi)، یکی از زبانهای بینالنهرینی باز میگردد و به معنای بلند و برافراشته ساختن است. زیگوراتها، ساختمانها و معابد پلکانی شکلی هستند که مانند هرم، هر طبقهی بالایی نسبت به طبقه پایینتر از خود مساحت کمتری دارد.
بر روی وجوه این هرمهای بزرگ، پلههایی برای رسیدن به آخرین طبقه وجود دارد. در آخرین طبقه بعضی از زیگوراتها، ساختمان مکعب شکلی وجود داشته که احتمالا محل برگزاری نیایش بوده است. حدس و گمانهای مختلفی در مورد فلسفه وجودی این معابد عظیم وجود دارد. رایجترین تصور در مورد زیگورات آن است که این معابد در حقیقت پلکانی بزرگ برای رسیدن به خدا یا خدایان مورد پرستش مردمان آن شهر بودهاند.
پلهای در ابعاد غیر قابل تصور که از یکسو انسان از آن بالا میرفته و از سوی دیگر خدا از آن پایین میآمده تا در آخرین طبقه و آنجایی که معبد قرار داشته انسان و خدا یکدیگر را ملاقات کنند. با این حال زیگورات محلی برای نیایشهای عمومی نبوده بلکه خانهای برای خدایان بوده است و معمولا افرادی خاص مانند کاهنها یا پادشاه میتوانستند از آن صعود کنند. زیگوراتها ساختمانهای توپر آجری و خشتی هستند و درون خالی نیستند بلکه هر طبقه تا پایین و روی زمین ادامه دارد.
در شهرهای میانرودان، زیگورات بزرگترین و مشخصترین ساختمان آن شهر بوده است. ارتفاع بعضی از این ساختمانها به بیش از چهل متر نیز میرسیده است. معمولن این معابد در میان سایر معابد و ساختمانهای مقدس دیگر ساخته میشدند و یک مجموعه به هم پیوسته را تشکیل میدادند. حدسیات دیگری نیز در مورد زیگورات مطرح است. برخی بر این باورند که ساختن این کوههای عظیم خشتی در دشتهای جنوبی ایران و منطقه میان رودهای دجله و فرات، که منطقهای است بدون پستی و بلندی، یادآور کوههای سر به فلک کشیده فلات ایران است.
شاید سازندگان زیگوراتها، دلتنگی و یا خاطره قومی خود را از کوههای مقدس داخل فلات ایران که میتوانسته خاستگاه و سرزمین اصلی آنان باشد، با ساختن این قلههای بلند آجری نشان دادهاند. هر چه که هست، زیگورات نشان دهنده محترم و مقدس بودن ارتفاع و بلندی در ذهن سازندگان آن است. نخستین نمونههای شناخته زیگورات را مربوط به پنج هزار سال پیش میدانند. یکی از قدیمیترین زیگوراتهای کشف شده، زیگورات شهر "اور" (Ur) در عراق امروزی است.
و حتما میدانید که شهر اور با توجه به روایات کتاب مقدس یا تورات، به احتمال، زادگاه حضرت ابراهیم بوده است. قدمت زیگورات شهر اور(Ur) را در حدود چهار هزار و صد سال برآورد میکنند. بابل، پیوند زمین و بهشت اما شاید یکی از مشهورترین زیگوراتهای تاریخ، همان برج بابل (Babylon) باشد. البته صد در صد مشخص نیست که برج افسانهای بابل با زیگورات اِتمنانکی (Etemenanki) شهر بابل باستان که هم اکنون بخشهایی از آن باقی مانده، انطباق داشته باشد. کلمه اتمنانکی (Etemenanki) به معنای پیوند زمین با آسمان و یا بهشت است.
همان طور که در افسانهها آمده، برج بابل نیز به قصد رسیدن و دست یافتن به آسمانها و بهشت ساخته شد. از این معبد هفت طبقه، ویرانههای اندکی بر جای مانده است. در حدود سی زیگورات در منطقه میانرودان و فلات ایران شناسایی شده است. از این میان برخی را با قطعیت زیگورات میدانند و برخی دیگر را از روی متون ادبی، مذهبی و تاریخی بر جای مانده به حدس و گمان شناسایی میکنند. زیگوراتهای ایران از این میان، بین چهار تا پنج زیگورات در داخل ایران قرار دارد: زیگورات سیلک کاشان (Sialk)، زیگورات چغازنبیل (Chogha Zanbil)، و زیگوراتهای ده نو و جیرفت.
قدمت گذاری زیگورات سیلک کاشان با اختلاف نظرهای فراوانی روبهروست. عده ای از باستانشناسان از جمله دکتر صادق ملک شهمیرزادی آن را مربوط به ۴۵٠٠ تا ۴٩٠٠ سال پیش میدانند و عده ای دیگر آن را حداکثر به هزاره اول پیش از میلاد نسبت میدهند. زیگورات چغازنبیل در خوزستان ایران، بزرگترین معبد برجای مانده از اینگونه است. به تازگی در نزدیکی چغازنبیل، در محوطههای هفت تپه و ده نو، تپههای دیگری کشف شدهاند که احتمال میرود زیگوراتهای دیگری باشند. معابد پلکانی شکلی که به آنها زیقورات یا زیگورات میگفتند، یکی از مهمترین بناهای دوران باستان در میانرودان و فلات ایران بوده است که همچنان تلاش برای شناخت دقیقتر و تاثیرشان بر دورههای بعدی در جریان است.
چغازنبیل بزرگترین اثر معماری تمدن ایلامی
چُغازَنبیل نیایشگاهی است باستانی که در زمان ایلامیها و در حدود ۱۲۵۰ پیش از میلاد ساخته شده است. چغازنبیل بخش بهجا مانده از شهر دوراونتش است.
این سازه در ۱۹۷۹ در فهرست میراث جهانی یونسکو جای گرفت.
چغازنبیل در جنوب غربی ایران و در استان خوزستان جای گرفته است. این سازه در ۳۵ کیلومتری جنوب شرقی شهر باستانی شوش در طول جغرافیایی ۴۸ دقیقه و ۳۰ ثانیه و پهنای جغرافیایی ۳۲ دقیقه میباشد.
این نیایشگاه توسط اونتاش گال (پیرامون ۱۲۵۰ پ.م.)، پادشاه بزرگ عیلام، و برای ستایش ایزد اینشوشیناک، نگهبان شهر شوش، ساخته شده است.
مکان جغرافیایی زیگورات (معبد هرمیشکل چند طبقه) چغازنبیل در ۴۵ کیلومتری جنوب شهر شوش در نزدیکی منطقه باستانی هفت تپه میباشد. (در محور اصلی شوش به اهواز) بلندی آغازین آن ۵۲ متر و ۵ طبقه بوده است. امروزه ارتفاع آن ۲۵ متر و تنها ۲ طبقه و نیم از آن باقی مانده است.
«چغازنبیل» که نام باستانی این بنا بشمار میآید، واژهای محلی و مرکب از دو واژه چُغا (به معنای تپه در زبان لری) و زنبیل است که اشاره ای است به مکان معبد که سابقا تپه بوده و آن را به زنبیل واژگون تشبیه میکردند. این مکان نزد باستانشناسان به دور-اونتَش معروف است که به معنای دژِ اونتش است. اونتاش گال پادشاه عیلامی است که دستور ساخت این شهر مذهبی را داده است. بنای چغازنبیل در میانه این شهر واقع شده است و مرتفعترین بخش آن است.
بلندی آغازین این بنا ۵۲ متر در قالب ۵ طبقه بوده است. امروزه ارتفاع آن ۲۵ متر و تنها دو طبقه و نیم از آن باقی مانده است. مسیر دستیابی به چغازنبیل از طریق جاده اهواز به شوش است اما مکان آن دقیقاً بین شوشتر و شوش و جنوب شهر دزفول در کناره رود دز قرار دارد و این خود حکایت از این دارد که در زمان ایجاد زیگورات شهرهای دزفول (روناش) و شوش و شوشتر هر سه وجود داشتهاند. این نیایشگاه توسط اونتاش ناپیریش (حدود ۱۲۵۰ پ.م.)، پادشاه بزرگ عیلام، و برای ستایش ایزد اینشوشیناک، الهه نگهبان شهر شوش، ساخته شده است. و در حمله سپاه خونریز آشور بانیپال به همراه تمدن عیلامی ویران گردید. قرنهای متمادی این بنا در زیر خاک به شکل زنبیلی واژگون مدفون بود تا اینکه به دست رومن گیرشمن فرانسوی در زمان پهلوی دوم از آن خاکبرداری گردید. گرچه خاکبرداری از این بنای محدب متقارن واقع شده در دل دشت صاف موجب تکمیل دانش دنیا نسبت به پیشینه باستانی ایرانیان گردید اما پس از گذشت حدود ۵۰ سال از این کشف، دست عوامل فرساینده طبیعی و بی دفاع گذاشتن این بنا در برابر آنها آسیبهای فراوانی را به این بنای خشتی - گلی وارد کرده و خصوصا باقیمانده طبقات بالایی را نیز دچار فرسایش شدید کرده است.
بناهای شهر از خشت و آجر ساخته شدهاند و با وجود قدمت بسیار هنوز بخش زیادی از آنها بر جای ماندهاند. در نمای بناهای موجود در محوطه چغازنبیل آجرهای كتیبهداری با خطوط میخی ایلامی و اَكَدی به كار رفتهاند. این آجرها روی بدنههای ذیقورات به فاصله هر ده رج تكرار شده است. در این آجرها نام و نسب شاه سازنده بنا ذكر شده و در آن مشخص شده كه این بنا چگونه و به چه منظوری ساخته شده است. به این ترتیب هزاران آجر ساده و کتیبهدار بناهای شهر را تزیین میکردهاند. علاوه بر این از آجرهای لعابدار، ملات قیر طبیعی، اندودهای گچی و گل میخهای سفالین استفاده زیادی شده است.
درهای معابد و كاخها از چوب بوده كه با میلههای شیشهیی تزیین میشدهاند. طی حفاریهای به عمل آمده قطعاتی از مجسمههای سفالین و لعابدار گاوهای نر که از دروازههای ورودی بنای ذیقورات محافظت مینمودند، به دست آمدهاند. ظروف مختلف سفالی و سنگی، مهرهای استوانهیی، اشیای فلزی، پیکرکهای سفالین و اشیای تزیینی از جمله دیگر آثار به دست آمده از این محوطه است.
چغازنبیل جزوه معدود بناهای ایرانی است که در فهرست آثار میراث جهانی یونسکو ثبت شده است. ضمناً در بعضی از کتب تاریخی نام قدیمی شوش، چغازنبیل نامیده شده است.
آبجی
14th December 2009, 03:11 PM
لباس سنتی مردم ایلام
بشراز همان آغاز تشكیل گروههای كوچك اجتماعی به واسطهی قدرت تفكر و تصمیم گیری عقلانی مسیر زندگی را از شیوهی زیست حیوانی جدا ساخت و علیرغم ضعف جسمانی توانست اندك اندك طبیعت پیرامون خویش را مورد شناسایی قرار داده و با درایت از مواهب آن بنا بر مقتضیات و شرایط زمان و محیطی بهره گیرد. لذا غارها را سكونتگاه خویش قرار داد و از منابع غذایی جنگلی و حیوانی تغذیه نمود و از پوست حیوانات تن پوش زمستانی ساخت و در سیر حیات انسان از مراحل اولیه تا كنون پوشاك نیز در كوران زندگی و تحت فرهنگ هر جامعه تغییرها نمود و مُدهای بسیار را پُشت سرگذاشت و در عصر حاضر نیز علیرغم اشاعه فرهنگ و تعامل اجتماعی و فرهنگی جوامع انسانی هنوز هم لباس و پوشاك یكی از مشخصهها و تمایزات فرهنگی بین گروههای انسانی و اقوام مختلف به شمار میرود. در قلمرو سیاسی فعلی ایلام اگر چه در گسترهی دنیای اطلاعات و اطلاع رسانی سرزمینی بسیاری كوچك مینماید، اما تحت آداب ورسوم، عرفها و سنتها هنوز هم پاره ای از عناصر لباس و پوشاك برخی گروهها تمایزات فراوانی را با دیگران در همین قلمرو را نشان میدهد. اگر چه لباس خود بخشی از فرهنگ میباشد ولی بواسطهی ارتباطات و تعاملات فرهنگی و غیره این ویژگی فرهنگی مردم ایلام به سوی یكنواختی گرایش یافته و تفاوتها به مراتب بسیار كمتر از گذشته میباشد و به شكلی كه لباس مردان با چشم پوشی از مردان عرب زبان جنوب استان در سایر نقاط تفاوتها آنچنان اندك است كه به سختی به چشم میآید.
از منظری دیگر لباس مردم استان ایلام اگر چه آن اهمیت و ارزش فرهنگی و اجتماعی گذشتهی خویش را به مقدار زیادی از دست داده و در سایه انواع و اقسام مُدها و مدلهای وارداتی به سوی یكنواختی گرایش یافته ولی هنوز میتوان به برخی از ابعاد اجتماعی و فرهنگی آن در بین گروههای قومیایلامی اشاره كرد. در گذشتهی نه چندان دور جنس مرغوب، نو بودن و بیش از هر چیز تزئینات لباس (بویژه برای زنان و دختران) یكی از شاخصهای عمده برای تشخیص فرد از دیگران و قرار دادن وی در طبقه اجتماعی و جایگاه و موقعیت او در جامعه بود وبا این ویژگیها به راحتی میتوانست حداقلی از موقعیت اقتصادی و اجتماعی افراد جامعه خودشان را باز شناخت. ولی با بهبود سطح زندگی مردم لباس معمولاً تا حدود بسیار زیادی این ویژگی خود را از دست داده است و تنها در موارد محدودتری میتواند چنین نقش و كاركردی را بازی كند. به عنوان مثال پوشیدن کت و شلوار نشانهی متشخص بودن و یا حداقل داشتن شغل مناسب است و بستن چفیه زرد رنگ به دور سر بوسیلهی مردان نشانهی به حج رفتن آنان میباشد و علاوه بر اینها هنوز هم نو بودن و استفاده از جنسهای مرغوب و گران بها بویژه نزد زنان به عنوان یك برتری (حداقل اقتصادی) بر دیگران به شمار میرود در ایلام ضربالمثلی معروف است كه میگوید: «لباس خوب اگر تو را به دو نفر تبدیل نكند، به یك نفر خوب تبدیل خواهد كرد»، و بدینوسیله میخواهند اهمیت و ارزش آنرا به دیگران گوشزد كنند.
تغییرات لباس در ایلام به مانند سایر عناصر و پدیدههای فرهنگی تابع متغیرهای فراوانی میباشد و از نظر شدت كمترین تغییرات را میتوان در نقاط عشایری و روستاهای دور افتاده مشاهده كرد. وجالب اینكه در این نواحی مردم هنوز برای لباس سنتی خود احترام خاص قایل بوده و به راحتی تن به مُدهای وارداتی نمیدهند واین مسئله نزد مردان وزنان بزرگسال كه پای بندشان به سُنتها بیشتر است تا حدی است كه پوشیدن لباسهای جدید و واردتی و رنگارنگ و حتی رنگهای تند و گل دار را نشانه ی سبك دانسته و از آن استفاده نمیكنند ولی دیگران كه سن پائین تری دارند تمایل بیشتری به پوشیدن لباسهای جدیدتر داشته، معمولاً هنگام مسافرت و یا رفتن به شهر برای خرید و غیره بیشتر از شلوار وكفش چرم (بغییر از آنچه در محل زندگی پوشیده میشوند ) استفاده میكنند.
پوشاك زنان ایلام
زن آفریده پروردگار بلند مرتبه برای تكمیل زندگی و مایهی آرامش و خیال مرد است و یكی از مظاهر زیبایی خلقت، آنطور كه در ادبیات عرفان از تعابیر و تشبیههای عارفانه و عاشقانه و خط و خال زنان بیان گردیده است. لباس زن علاوه بر اینكه ستر و پوشش بدن از دید نامحرمان و محفوظ ماندن از سرما و گرماست یكی از عناصر مكمل زیبایی زن نیز بوده و به مراتب از نظر پیچیدگی بر لباس مردان تقدم دارد و حائز جنبههای زیبایی شناسانه، آراستگی، سلیقهها و علایق نیز هست.
رنگهای متنوع، جنسهای مرغوب، زیور آلات در عصر حاضر و آویزها، منجوق كاریها، مهرهها و سایر تزئینات لباس زنان (بیشتر در گذشتهی نه چندان دور) كه آذین بند پوشاك زنان ایلامیست در واقع معرف شخصیت، منزلت و جایگاه زن و حتی نشانگر سن و تا حدودی هویت قومی او نیز میباشد. در گذشتهی نه چندان دور (در حال حاضر در برخی نقاط عشایری و روستایی دور افتاده) جنس مخمل لباس و آویزهای قروشی بصورت بر روی بالاپوشهای زنان معمولاً نشانه ثروتمندی و همینطور تعلق به خانوادهی طبقه بالای جامعه (بویژه از نظر اقتصادی) بود.
حداقل تمایزات و مشخصات ویژه ای كه از لباس زنان در استان ایلام در حال حاضر جلوه گر میباشد تفاوتهایی است كه در جنس، رنگ و شكل لباس بین گروههای سنی (كهنسال، میان سال وجوان) و تقریباً در سراسر استان دیده میشود كه در ذیل فهرست وار به پوشاك زنان ایلامی و با چشمپوشی از اندك تمایزات اشاره میگردد:
سرپوش یا «سَروَن (Sarwan ): در گذشته زنان بیشتر نقاط استان ایلام مقداری از موی طرفین سرخویش را پس از بافتن در دو طرف صورت آویزان میكردند و به آن «چَتر» میگفتند و این عمل صرفاً برای زیبایی بوده و بقیه موی سر كاملاً پوشانیده میشد. «سرون» نوعی پوشش سر برای زنان است كه در برخی نقاط مانند شیروان چرداول، ایوان و معدود نقاط دیگر استان متشكل از كلُاه یا عرقچن، یك یا دو عدد «گُل ونی» (گُل بندی = آذین یافته با گُل) و گاهی «هَبَر» و یا نوعی چفیه سیاه رنگ رگه دار میباشد كه به دور عرقچن بسته شده و حجم بزرگی را تشكیل و مقداری از اضافه آنها برای زیبایی به پشت آویزان میگردد.
عرقچن یا «كِلاو »(Kelāw ): نوعی كلاه زنانه میباشد كه در نقاط مختلف استان رایج است. جنس آن معمولاً از پارچه نخی سفید رنگ و گاه به رنگهای دیگر میباشد كه مقدار كمی از سر را میپوشاند و هیچگاه به تنهایی به كار نمیرود و سایر سرپوشها روی آن بسته میشود و هرگاه كه عرقچن یا كَلاو منجوق دوزی شده باشد سرپوشهایی كه بر روی آن بسته میشود به حداقل ممكن میرسد تا زیبایی آن بیرون بماند.
گُل وَنی (Golwany): نوعی سرپوش از جنس حریر، ابریشم و یا نخی میباشد كه در اندازههای مختلف كوچك و بزرگ تولید میگردد و جنس آن نازك بوده و زمینهی مشكی داشته و با گل و بوته و نقشهای ساده اسلیمی در رنگهای سفید و قرمز یا سبز و گاهی نارنجی و آبی و زرد تزئین گردیده است. در بیشتر نقاط استان بغیر از نقاط جنوبی با شیوههای تقریباً مشابه ای از «گُل وَنی» برای پوشش سر استفاده میشود و گاهی به مانند روسری و یا بر روی عرقچن و یا با بستن دو عد یا بیشتر آنها به همدیگر یك سرپوش بزرگتر تشكیل میدهند و در مناطق مانند شیروان چرداول، ملكشاهی و قسمتی از ایوان آنرا به صورت سه گوش رو سر انداخته و سرپوش «هَبَر» را روی آن بر دور سر میبندند.
گاهی به گُل ونیهای بزرگ «سَرونَ» و یا «علی خانی» نیز میگویند.
تا كاری (Tākāri): نوعی سرپوش زنانه كه از جنس حریر و یا نخی مربع شكل و بزرگ و از گُل ونی ضخیم تر است. زمینهی آن سیاه و دارای خطوط باریك به صورت رگههای نازك قرمز تیره و یا سبز میباشد و دارای ریسه در حاشیه میباشد و وقتی به دور سر بسته میشود حجم بزرگی را دایره وار حول سر ایجاد میكند و مقداری از اضافهی هر دو سر آن به پُشت سر آویزان میگردد و معمولاً زیر آن و برای پوشاننده طرفین صورت و موی سر از گل ونی كه زیر آن قرار دارد استفاده میشود این نوع سرپوش عموماً در منطقه ی آسمان اباد و هلیلان در شهرستان شیروان چرداول و شهرستان ایوان استفاده میشود.
هَبر (Habar): یك نوع سرپوش مشكی و از جنس مخمل میباشد كه سه گوش بوده و دو گوشهی آن بلند و مقداری باریك میباشد حاشیهی هَبَر دارای منگوله سیاه رنگ میباشد و هنگام بستن به دور سر، منگولهها در چند ردیف، طرفین و جلوی سر را زینت میبخشند. پیش از بستن هَبَر از گل ون استفاده میشود، بدینصورت كه گلی ونی را بصورت مثلثی در آورده و روی سَر میاندازند و سپس هَبَر را بر روی آن به دور سر میبندند استفاده از هبر در شهرستانهای شیروان چرداول، ایوان، مهران، ایلام و برخی نقاط دیگر استان به صورت محدود مرسوم میباشد.
مَقنا یا مَقنَه (Maqnā): پارچه ای تقریباً نازك و مشكی ( گاه رنگهای دیگری مانند قهوه ای، سبزتیره، خاكستری و..) كه عرض آن حدود 70 سانتیمتر میباشد و بیش از 5/1 متر طول دارد و بصورت دو قطعه میباشد كه از كناره و در جهت طول به هم بافته شدهاند مقنا سرپوش ویژه زنان عرب زبان بوده و از این مناطق وارد دیگر نواحی استان شده است و به علت راحتی و پوشاندن تمام سر و گردن و قسمتی از سینه و مشكی بودن رنگ مورد قبول و پسند زنان میان سال و مسن بیشتر نقاط دیگر استان قرار گرفته و میرود تا به تدریج جایگرین سایر پوششهای زنانه گردد.
زنان یك سر مقنا را روی سر گذاشته و مابقی آن را به دور سر و گردن تا سینه میپیچند و در نهایت برای آنكه باز نگردد به آن سنجاقی میزنند. زنان میان سال و مسن بیشتر رنگهای مشكی استفاده میكنند و رنگهای دیگر ویژه دختران و زنان جوان میباشد.
بیشترین استقبال از مقنا در شهرستانهای مهران، دهلران، دره شهر و آبدانان میباشد.
روسری یا «بان سری» (Bāsary): روسری همان پارچه رنگی و گلدار و در رنگها و طرحهای مختلف است كه در اكثر نقاط كشور رایج بوده وامروزه تقریباً تمامی دختران وبسیاری از زنان جوان و خصوصاً در نقاط شهری و پرجمعیت استان از آن و به تنهایی استفاده میكنند.
قَترهَ (Qatra ): نوعی چادر زنانه است كه برخلاف چادرهای مرسوم دیگر نقاط كشور اولاً بسیار بزرگتر بوده وثانیاً دارای مقداری آستین گشاد میباشد كه با عبور دادن دستها از آنها دیگر نیاز چندانی به كنترل آن در بیشتر مواقع نیست. جنس قتره مختلف بوده تماماً به رنگ مشكی و از پارچههای ساده و بدون نقش میباشد و برخی مواقع به حاشیه جلو و كناره آستینها نوعی بافت مثلی و تا حدودی ریسه مانند دوخته میشود. قتره مختص زنان عرب زبان بوده و از این ناحیه وارد دیگر نقاط استان گردیده است و در حال حاضر بالا پوش تقریباً تمامیزنان عشایری و روستایی و برخی زنان میان سال وكهنسال شهری ایلام میباشد. و مابقی زنان و اكثریت مطلق دختران از چادر به جای قتره كه فاقد ویژگیهای فوق است استفاده مینمایند. رنگ چادر نیز مشكی بوده و استفاده از چادرهای رنگی و گل دار بیشتر توسط دختران نوجوان و یا بصورت محدود در برخی نقاط و یا چادرشب استفاده میشود.
كَمَر چین (Kamarčin): تا چند دهه پیش بالاپوش عمدهی بیشتر زنان ایلامی خصوصاً در نواحی شمالی و مركزی نوعی پالتو زنانه به اسم «كَمَرچین » بود كه به علت استفاده فراوان از نوارهای زربافت در تزئین آن از زیبایی خاص برخوردار و احتمالاً نام آن نیز به همین خاطر باشد. جنس كمرچین از مخمل در رنگهای قرمز، جگری، سبز، سرمه ای و مشكی بوده و دارای آستین بلند، جلوباز، (عیناً شبیه پالتو مردانه) و جیب بادهانه كج در طرفین و كمربندی از جنس خود میباشد و بسته به سن و موقعیت مالی زن ممكن بود از تزئینات بیشتری برخوردار و چنانچه زن در سنین میان سالی و یا كهنسالی بوده از رنگهای سنگین (مشكی، سرمه ای) استفاده میكرد. امروزه استفاده از كمر چین نزد زنان ایلامی تقریباً منسوخ گردیده و فقط در معدود نقاط دور افتاده ای مانند ملكشاهی زردلان و جاهای دیگر توسط پیر زنان در فصل سرما پوشیده میشوند و آخرین رمقهای خود را میگذراند و قَتَره و بلوزهای جدید جای آنرا پر كرده است.
یَل (Yal): نوعی كُت زنانه و از جنس مخمل بوده و تزئنات اندكی مثل كمرچین دارد و موارد استفاده از آن نیز به مانند كمرچین نزد زنان این نواحی میباشد. یل دارای جیب در طرفین بوده و آستین دار میباشد و دگمههایی برای بستن جلو آن تعبیه شده است.
كُلَنجَه (Kolanja): كُلنجه نوعی دیگر از بالا پوشهای زنان میباشد كه از نظر رنگ، جنس، دوخت و تزئینات و كاربرد عیناً مانند كمرچین میباشد با این تفاوت كه فقط اندازه ی آن كمتر بوده و تا حدود زانو میرسد و در مناطقی كه كمرچین كاربرداشته مورد استفاده بوده است.
سُخمَه (Soxma): نوعی بالاپوش دیگر است كه از مخمل و یا گاهی پارچههای رنگ دیگر و در رنگهای شاد و روشن (قرمز، جگری، سبز و...) دوخته میشود و فاقد آستین بوده و كاملاً شبیه جلیسقه میباشد. در سُخمه حداكثر تزئینات بكار رفته و بیشتر این تزئینات كه شامل انواع آویزها نقره ای و سكه قلا بدارند كه جلو و حتی پشت آنرا فرا میگیرد و بدین لحاظ در گذشته توسط دختران و زنان جوان پوشیده میشد و بیشتر جنبه تزئینی برای مراسمات داشته است و زنان مسن و كهنسال هرگز از آن و خصوصاً با تزئینات استفاده نمیكردند، سخمه در بیشتر نقاط استان بغیر از قسمتهای جنوب دهلران و قستمتهایی از مهران رواج داشته ولی امروزه بندرت در نقاط دور افتاده روستایی و عشایری كاربرد دارد.
بعلت وارد شدن انواع و اقسام بالا پوشهای زنانه و رواج یافتن آنها امروزه اكثر قریب به اتفاق زنان ودختران ایلامی خصوصاً در نواحی شهری و پر جمعیت از بلوزها و بالا پوشهای مختلف موجود در بازار استفاده میكنند.
كِراس یا شَوو( Kerās , ŠaÜ): همان پیراهن بلند و آستین دار زنانه است كه اكثریت زنان روستایی و عشایر و قسمتی از زنان شهری نیز به عنوان تن پوش از آن استفاده میكنند این پیراهن بلند بوده و تا نزدیك روی پاها میرسد و گاهی در ناحیه كمر مقدار تنگ گشته ولی پائین آن كاملاً گشاد میباشد و بسته به سن زن یا دختر رنگ و جنس آن تفاوت پیدا میكند به شكلی كه تقریباً تمامی زنان كهنسال و حتی برخی میان سالان تمایل شدیدی به پوشیدن پیراهنهای با رنگ سنگین و خصوصاً سرامه ای و تیره دارند و آنرا نشانه سنگینی بزرگسالی میدانند در برخی نقاط استان مانند جنوب دهلران و هلیلان بر روی سینهی پیراهن مهرههای به عنوان تزئین نصب میكنند.
شِوال(Šewāl): بطور كلی شلوار محلی زنان ایلام به دو فرم عمده میباشد یك شلوار كُردی كه معمولاً از جنس تی ترون و نخی به رنگ تیره یا سرمه ای و امثالهم میباشد كه در قسمت بالا و رانها گشاد بوده و به طرف ساق پا باریك میگردد و در قسمت كمر بوسیله كِش محكم میگردد و فاقد هر گونه تزئین بوده و گاهی در طرفین جیب درونی دارد. این نوعی شلوار عمدتاً در مناطق عشایری و روستایی استان خصوصاًُ نواحی شمالی، مركزی، قسمتهای از دره شهر، آبدانان و شمال دهلران و برخی نقاط مهران استفاده میشود و تنها تفاوتی كه با شلوار مردان دارد این است كه محل دوخت جای كِش آن به بیرون میباشد. و این نشانه برای مشخص شدن شلوار زن از شلوار مرد است
نوع دوم كه بیشتر به «بی جامه» معروف است از جنسهای مختلف و گل دار بوده و فاقد جیب میباشد و با كِش در قسمت كمر محكم میگردد و در برخی نقاط مثل مهران، دره شهر، جنوب دهلران قسمت پائین و ساق پا را تنگ نموده و برخی تزئینات مثل نوار دوزری و غیره به آن میافزایند.
قیوَن ( Qaywan ): پارچه ای بلند و یك رنگ كه از آن به عنوان شال كمر استفاده میشود و امروزه در نقاط عشایری و روستایی برخی نقاط استان بصورت محدود خصوصاً در فصل كار كشاورزی مورد استفاده قرار میگیرد.
كفش: امروزه همهی زنان و دختران از كفشهای چرمی و یا لاستیكی موجود در بازار استفاده میكنند در حالیكه در گذشته از نوعی كفش به نام «كِلاش» كه در محل بافته میشد استفاده میكردند.
آبجی
14th December 2009, 03:12 PM
زدن بر روی دریاچه نمک، رؤیایی دست یافتنی!
منظرهایی در پیش روی شماست که بیشتر شبیه یک رؤیاست، رؤیایی در یک روز بهاری. تا آنجا که چشم کار میکند سپیدی دیده میشود، سپیدی به سپیدی برف...
شاید با دیدن چنین عبارتی کمی متعجب شوید که چگونه امکان دارد بر روی دریاچه نمک پیاده روی کرد. تعجبی ندارد با ما همراه شوید تا یکی دیگر از زیباترین و بکرترین مناطق استان سمنان را به شما معرفی کنیم.
اگر از سمت غرب وارد شهرستان دامغان شوید و به سمت داخل شهر حرکت کنید پس از گذشتن از میدان پسته که نمادی از پستههای خندان این شهر تاریخی است یه یک کیوسک به شکل کرة زمین بر خورد خواهید کرد، اینجا ابتدای جاده دامغان به اصفهان است.
43 کیلومتر از جاده آسفالته را به سمت اصفهان طی میکنیم. در طول مسیر با روستاهای زیبایی از جمله ورکیان، کلا، صلح آباد، صید آباد و امام زاده هفتنان و ... برخورد خواهید کرد که در هریک از آنها قلعههای گلی و یخچالهای گلی بسیار زیبا شما را دعوت به دیدن بخشی از هنر و اراده مردم این منطقه میکند.
یکی دیگر زیبائیهای این منطقه امام زاده هفت تنان است که این نام به این علت انتخاب شده است که در زمان منصور دوانیقی که سادات مورد آزار قرار میگرفته اند سربازان حکومت به دنبال یکی از سادات به این منطقه میرسند و چون کشاورزان محل به شخص تعقیب شونده لباس کشاورزی پوشانده بودند و او شناخته نمیشد سربازان هفت تن از کشاورزان را سر میبرند و این محل به همین علت به این نام شهرت یافته است.
پس از عبور از این مناطق شما در سمت راست و چپ جاده ماسههای کویری را میبینید که در میان جنگلهای طاق همرا ه با نسیم بهاری در حال رقصیدن هستند. این زیبایی و سکوت شما را وسوسه میکند تا دقایقی را به دور از هیاهوی زندگی شهری در آرامش سپری کنید.
در کیلومتر 43 جاده در سمت چپ یک بریدگی فرعی و خاکی قرار گرفته است در همان ابتدای جاده خاکی در سمت راست رشته کوهی را میبینید که به علت قرار گرفتن پنج کوه در کنار یکدیگر به پنج کوه شهرت یافته است، پنج کوه در تمام طول مسیر شما را همراهی میکند. جاده خاکی که طول آن 17 کیلومتر است را به سمت شرق طی میکنیم. در طول مسیر گلههای چند نفره شتر نظر شما را جلب میکند که اگر هوس شتر سواری کردید میتوانید به سراغ آنها بروید تنها مراقب باشید تا شترهای آرام را برای سوار شدن انتخاب کنید.
در طول مسیر ممکن است که به علت بارش بارانهای بهاری قسمتهایی از جاده دارای دست اندازهایی شده باشد که در صورت مراقبت نکردن به ماشین شما آسیب برساند.
در کیلومتر 16 جاده به دو قسمت تقسیم میشود که شما باید به سمت چپ حرکت کنید که از همین جا دور نمایی از دریاچه نمک قابل رؤیت است. پس از طی کردن یک کلیومتر به ابتدای دریاچه نمک میرسید.
منظرهایی در پیش روی شماست که بیشتر شبیه یک رؤیاست، رؤیایی در یک روز بهاری. تا آنجا که چشم کار میکند سپیدی دیده میشود، سپیدی به سپیدی برف گویی آنکه در یک روز گرم بهاری یا تابستانی از آسمان آبی برف باریده است.
اگر چند روز قبل از سفر شما بارندگی در منطقه رخ داده باشد دریاچه با چالههایی مزین شده است که در آن آبی به زلالی اشک چشم وجود دارد. انعکاس نور آفتاب در چالههای آب در سطح دریاچه چشم نوازی میکند، با کمی احتیاط وارد دریاچه شوید جای هیچ نگرانی وجود ندارد به آسانی گام بردارید و از زیبائیهای خلقت لذت ببرید.
شکوفههای زیبای نمکی توجه هر بیننده ای را به خود جلب میکند، این همه زیبایی....
اگر در زمانی بعد از بارندگی به دریاچه برسید شش ضلعیهای بسیار زیبایی را میبینید که تمام سطح در یاچه را پوشاندهاند و در عین بی نظمی دارای نظمی خاص مانند جورچین در کنار یکدیگر قرار گرفته اند.
اگر در این زمان در این محل قرار گرفتید میتوانید یک گل کوچیک هم با دوستان را بر روی دریاچه نمک تجربه کنید. شما میتوانید با همراه داشتن امکانات اولیه از جمله چادر شبی را آرام به دور از دردسرهای زندگی شهری همراه با آرامش و حتی نگرانی از وجود حیوانات وحشی و با اطمینان به آنتن دهی تلفن همراه در کویر جنوب شهر ستان دامغان همراه با دیدن ستا رهها سپری کنید.
آبجی
14th December 2009, 03:12 PM
معبد لائودیسه؛ شهر گمشده سلوکی
آنتیخوس سوم در فرمانی که بر طبق کتیبه مکشوفه تأیید میشود دستور داد که معبدی بنام همسرش ساخته شود که به همین نام (لائودیسه) معروف شده بود. دراین دوره در تاریخ ایران...
بقایای این معبد در محله ای بنام دوخواهران (شمال شرقی نهاوند) در زیر خروارها خاک مدفون است. این اثر تاریخی در سال 193ق.م به دستور آنتیخوس سوم از جانشینان اسکندر برای همسر خود به نام ملکه لائودیسه (لائودیکه) احداث شده و یکی از مهمترین آثاری که از این محوطه بدست آمده کتیبهای است بر روی یک تخته سنگی که به خط یونانی نگاشته شده که در سال 1322 هـ.ش هنگام برداشت از خاک محله بدست آمده است.
این کتیبه حاوی عناوین و اختیاراتی است از آنتیخوس، سومین حکمران مقدونی، به ملکه و خواهرش لائودیسه، که به حاکم سلوکی تحت امرش مندموس در نهاوند ابلاغ شده و به فرمان مندموس مضمون نامه شاه بر روی سنگی به ابعاد 45 ×85 سانتیمتر به خط یونانی قدیم و درسی و دو سطر حک شده، تاریخ کتیبه سال 119 از ماکاندیکوس است که با سال 193 ق. م تطبیق میکند و هم اکنون به همراه چندین مجسمه کوچک مفرغی در موزه ملی ایران باستان نگهداری میشود.
متن کتیبه در سال 1949 میلادی توسط لوئی روبر ترجمه شده و در مجله هفتگی هلینکا به زبان فرانسه منتشر شده است. سپس ترجمه فرانسوی کتیبه توسط علی حاکمی به زبان فارسی انجام شد. این محوطه تاریخی در سال 1327 به شماره 374 در فهرست آثار ملی ایران به ثبت رسیده است.
به منظور شناسایی محل معبد لائودیسه در تابستان 1384 هیأت کاوش محوطه لائودیسه به سرپرستی آقای رهبر کارشناس ارشد بازنشسته سازمان میراث فرهنگی و گردشگری کشور عملیات گمانه زنی، بررسی و مطالعه آغاز شد.
باوجود محدودیتهایی که برای گمانه زنی وجود داشت. هیأت توانست یازده گمانه آزمایشی در ابعاد مختلف و در فاصلههای متفاوت بزند. نهایتاً بعلت مشکلات فراوان (گمانه زنی در منازل که بر روی محوطه تاریخی قرار گرفته اند) سرپرست هیأت پیشنهاد کردند چند منزل مسکونی که حدود آنها بر روی نقشه مشخص شده خریداری شود تا در فرصت مناسب نسبت به کاوش آنها اقدام شود.
در این راستا در سال جاری (1387) از محل اعتبارات استانی تعدادی از منازل مذکور تملک شد و امیدواریم با تأمین اعتبار کاوش گسترده به منظور شناسایی معبد لائودیسه آغاز شود.
در دوره سلوکی گذاشتن نام پادشاه یا همسر او بر کلنیها (شهرها) معمول بوده، کلنیها وقتی توسعه پیدا میکردند. لقب بولیس میگرفتند. آنتیخوس سوم در فرمانی که بر طبق کتیبه مکشوفه تأیید میشود دستور داد که معبدی بنام همسرش ساخته شود که به همین نام (لائودیسه) معروف شده بود. دراین دوره در تاریخ ایران با بنیاد گرفتن شماری شهر به گونه پولیس ممتاز است. شهر و شهرکهای سلوکی در طول جاده بزرگ موسوم به خراسان یا جاده ابریشم ایجاد شده بود که شواهد باستانشناسی استقرار آنها را در دینور کرمانشاهان، نهاوند، همدان و در خورهه محلات تأکید دارد. ایجاد این شهرها در راستای اهداف یونانی کردن ایرانیان و تسلط بر راههای ارتباطی دنبال میشد و به تبع آن نیز شهرها بر اساس الگوها و معیارهای شهر سازی سلوکیان ساخته میشد.
یافتهها و دادههای باستان شناسی شامل کتیبه، مجسمههای مفرغی، ستون، سر ستون و .... حکایت از وجود ساختمانهای با عظمت دوره سلوکی دارد که در زیر بدانها اشاره میشود.
کتیبه سنگی: این کتیبه بر روی یک تخت سنگ مرمر و به خط یونانی مشتمل بر امتیازاتی است که شرح آن عنوان شد و در برگیرنده دو متن است.
متن اول
مندموس به اپلودوروس و به کلیه صاحب منصبان شهر لائودیسه درود میفرستد که پس از این اعلامیه میبایست مواد فرمانی که شاه به من نوشته است ضمیمه شود و روی سنگی از آن سواد بردارید. سپس نوشته ای که مقرر داشته اند مطالعه نموده و آن را محفوظ نگاهدارید. و سنگ را در معروفترین زیارتگاههای شهر نگاه دارید. خوش باشید سال 119 دهم ماه یانه مدس.
متن دوم
شاه آنتیخوس به مندموس سلام میرساند و دستور میدهد که به شئونات خواهر ما ملکه لائودیسه بیافزائید و از او قدردانی کنید. این امر برای ما بسیار ضروری است. شما برای اینکه او در زندگانیش با مهر و محبت و مراقبت شدید خود را نشان داد. بلکه او هنوز نسبت به خدایان دارای عشق و احترام بیپایان است. بنابراین ما با مهر و علاقه دستور میدهیم و موافقت خود را با این امر اعلام میداریم. که او از جانب ما به این افتخار نایل گردد. خصوصاً مصمم هستیم همانطوری که در تمام قلمرو ما انتخاب کاهنین بزرگ از طرف ما انجام میشود. بدین نحو در این محل کاهنههایی از طرف ملکه لائودیسه تعیین گردد. در حالی که حامل تاجهای طلا و تصاویر او خواهند بود. سپس نام آنها در اسناد بعد از کاهنین نیاکان ما و خود ما ثبت گردد.و خلاصه بعد از آنکه نام ملکه لائودیسه در تمام قلمرو تو به عنوان کاهنه بزرگ معروف و مشهور گردید. کلیه کارها بر طبق گفتار ما انجام گرفت. مفاد فرمان را بر روی سنگی ثبت نمایند. تا وقف این مکان مقدس گردد. و بالاخره این عمل بسیار پسندیده ای که نسبت به خواهر ما انجام دادیم. نتایج آن در حال و آینده آشکارخواهد شد. سال 119 ا زماه کاندیکوس.
پیکرههای کوچک مفرغی: مجسمه کوچک مفرغی با ویژگیها و مشخصههای دوران هلنی نمونههای از مجسمههای الهگان و خدایان یونانی را نشان میدهد. در میان این مجسمههای کوچک زئوس، آتنا، آپولو، و دمتر را میتوان باز شناخت.
مجسمه زئوس- مجسمه مفرغی انسانی به سبک یونانی که در دست راست گلی دارد و دست چپ به طرف گردن برگشته و با نوارهای برجسته، مردی است با ریش بلند و در حالیکه موهای بافته او دور سر جمع شده اند و حالت وقار و سنگینی خاصی بدان داده است.
لباس او شامل پارچه بدون دوخت که تا کمی بالاتر از قوزک پا را میپوشاند و دور کمر پیچیده شده است. و سر دیگر آن از پشت روی شانه چپ امتداد یافته و در جلو به طور آزاد افتاده است. چینهای لباس به طور عمودی و افقی است. که وضعیت طبیعی پارچه در اینجا مشخص شده. بازوی چپ بطور افقی تا مقابل شانه بالا رفته و سپس از آرنج به طرف بدن روی پای چپ تکیه داده است. پای راست روی پاشنه تکیه دارد و کمی جلوتر از پای چپ قرار گرفته است. سینه ستبر و عضلات قوی این مجسمه القاء کننده قدرت است. مجسمه زئوس از تناسب نسبی برخوردار است. زیرا نسبت سر به تمام بدن کمی بیشتر از (یک به هفت) است.
مجسمه آتناپارتنوس- مجسمه مفرغی انسانی با کلاه تاج دار شبیه به سبک یونانی که در دست راست صفحه مدوری دارد و در دست چپ به حالت نیزه در دست تا بالای سر آورده است و دست گره نشان داده شده که بیانگر آنست که مسلح به نیزه بوده است. بخشی از موهای مجعد از زیر کلاه مخروطی نمایان است و لباس او از سه قسمت تشکیل شده، اول زیر پوشی است که دارای آستینهایی تا آرنج بوده و کاملاً به بدن چسبیده اند. و در جلوی سینه فقط یقه آن به وسیله نواری مشخص شده، بخش دوم لباس بلندی است که پاها را میپوشاند. کمربندی محکم روی این لباس بلند بسته شده این لباس بدون آستین که روی شانه راست گره خورده است. در اصطلاح یونانی خیتون نامیده میشود. چینهای پارچه از بالا به پایین زیادتر بخصوص در بخش پایین بیشتر اما در بخش بالا صاف و بدون چین است. پارچه سومی ایماتیون روی شانه چپ بطور مورب افتاده بطوری که نصف بدن را میپوشاند. در مورد تصویری که روی سینه الهه است باید گفت که تصویری از (مدوزیا گورکن) است که در اثر خاصیت سحرآمیزی که در چشمهای (مدوز) است هرکس به آن نگاه کند به سنگ تبدیل میشود که بعنوان نوعی طلسم مورد استفاده قرار گرفته است.
معبد لائودیسه (شهر سلوکی نهاوند) در زیر خروارها خاک پنهان مانده است و با توجه به ارزشمند بودن آن اثر تاریخی و فرهنگی ضرورت دارد با مطالعات و کاوشهای گسترده باستان شناختی زنده و احیاء شود که این موضوع حمایت مقامات استانی و سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری کشور را میطلبد که خود در توسعه گردشگری و اشتغال زائی سهم بسزائی خواهد داشت و بعنوان یکی از مناطق تاریخی و بین المللی به جهانیان معرفی خواهد شد.
آبجی
14th December 2009, 03:13 PM
خیابان ولیعصر چگونه متولد شد؟!
عبداله مستوفی در کتاب خاطراتش (شرح زندگانی من) ماجرای ساخته شدن خیابان پهلوی (ولیعصر(عج)) را این طوری تعریف کرده که رضا شاه تصمیم میگیرد کاخ تابستانیاش را در سعدآباد یک جوری به کاخ زمستانیاش (کاخ مرمر) وصل کند. مهندس فردوسی، یکی از مهندسان شهرداری تهران که خیلی از خیابانهای آن سالها را ساخته بود، برای این کار انتخاب شد. راست و دروغش با عبداله مستوفی که تعریف کرده رضاخان مهندس را صدا کرده کاخ سعدآباد و گفته این جا یک سنگ بگذار، مهندس هم گذاشته، رفتهاند جلوتر، باز گفته یک سنگ بگذار، گذاشته، همین طور رفتهاند و مهندس سنگ گذاشته تا قنات باغ فردوس. آن جا دیگر رضاخان گفته حالا همین راه را بگیر و برو تا تهران! خیابان ولیعصر(عج) این طوری متولد شد.
چه کسی چنار را کاشت؟
22 آبان 1312 در مجلس شورای ملی قانونی تصویب میشود با عنوان احداث و توسعه معابر و خیابانها. این قانون راه را برای شهردار رضاخان، کریم بوذرجمهری، باز میکند تا دستور تخریب دیوارها و دروازههای تهران را بدهد و تهران کوچک قجری را به تهران درندشت امروزی تبدیل کند. قبل از آن فقط یک جاده خاکی بود که از پیچ شمیران در مرز شمالی تهران (خیابان انقلاب) راه داشت به دهات شمیران و مناطق خوش آب و هوا و اعیان نشین آنجا. آن موقعها به آن میگفتند جاده قدیم و امروز اسمش خیابان دکتر شریعتی است. بعد که این خیابان ساخته شد، راه جدید شمیران محسوب میشد. البته قبل از آن، در زمان قاجار، پایینترهای خیابان ولی عصر(عج) به صورت تکه تکه وجود داشت که آنها هم جزو خیابانهای جدید و خارجکی شهر و برای قدم زدن شاهزادهها و اعیان بود و دور و برش کاخها و باغهای نامداران قجری؛ از باغ فرمانفرما و کامران میرزا گرفته تا باغ اقبالالدوله (این باغها حالا به ترتیب شدهاند کاخ مرمر، دانشکده افسری و بیمارستان نجات). رضاخان که آمد، اول کلی باغ قجری را صاف کرد و خیابان را تا راه آهن ادامه داد. بعد هم بوذرجمهری خندقها و دیوارهای دور تهران را درب و داغان کرد و راه را برای ادامه دادن جاده باز شد. تا 1311 شمسی جاده هنوز خاکی بود. با رسیدن آسفالت به تهران، این خیابان و چند خیابان مهم دیگر تهران آسفالت شدند تا راه برای عبور ماشینهای مرفهین بیدرد، درست شود، اگر چه هنوز کسی آن بالاها زندگی نمیکرد. بعد از 1320 که شهر تهران برای توسعه شتاب گرفت، هرکسی وضعش بهتر بود، در امتداد دو خیابان منتهی به شمیران (جاده قدیم یا شریعتی و جاده پهلوی یا ولیعصر (عج)) بالا رفت و هر کس وضعش ناجورتر بود، در امتداد دو خیابان منتهی به ری (خیابان ری و جاده قم) پایین رفت. تهران بزرگ و بزرگتر شد و آن خیابان قدیمی آرام آرام به ولیعصر (عج) امروزی تبدیل شد.
مُهر مِهر امامزاده صالح (ع)
درباره یکی از خاطره سازترین مکانهای این خیابان
امیرحسین مدرس: روزگاری آنها که از تکیه بازارچه تجریش دست دلشان را میگرفتند و پس از تسبیح فروش سر نبش، قصد ورود به امامزاده صالح بن موسی الکاظم (ع) میکردند، درختی ستبر، قد بلند و پر شاخسار سلامشان میکرد. گویی استقبال کنندهای کهنسال که یادگار سالها نیاز و درماندگی و شوق زائران را در لابلای شاخه و برگش نهفته، آغوش گشوده است. اکنون اما از آن پیر سال و ماه که وفادار یار بود، اثری نیست و به جایش گنبد و گلدستهای است که از دور چشم را مینوازد و دعوت میکند به بوسهای بر ضریح و دستی به نشان ارادت بر سینه. به پندار من، تهران همچون طومار گستردهای است با میلیونها امضای رنگارنگ و در تردد که آغاز و انجام این طومار را حضرت امامزاده صالح (ع) در شمیران و حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) در ری مهر مهر زده اند. آستان مطهر حضرت صالح (ع) پناهگاهی است برای هر آنکه آستین پاره ای دارد و دل شکستهای و جان نیازمندی. کم پیش نیامده که به هنگام تشرف، کسی را در حال رازگویی و اشکباری و نیاز ندیده باشی و چه حاجتها که به واسطه فیض این بزرگزاده روا شده است... . آنجا را دوست دارم؛ همان گونه که بارگاه جلالی و جمالی حضرت سلطان توس علی بن موسی الرضا (ع) را و همان گونه که آستان ارجمند حضرت سید الکریم عبدالعظیم حسنی (ع) را؛ به ویژه آنکه زمانی در غبار روبی ضریح مطهر حضرت صالح(ع) مشرف بودهام و همچنین توفیق زیارت قبر آن جناب در سرداب و زیرزمین را داشته ام. ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید/ هم مگر لطف شما پیش نهد گامی چند...
آبجی
14th December 2009, 03:14 PM
کوروش پس از تاسیس یک حکومت بزرگ، شامل ممالک متمدن و نیرومند شرق نزدیک و میانه، و تامین حیثیت و افتخاری بزرگ برای خود و اعقاب خویش، در سال 520 قبل از میلاد پس از 70 سال عمر در کمال عزت و نیکنامی درگذشت. تقریبا" تمام مورخان و سیاحان و خاورشناسان از این مرد به نیکی یاد کرده اند.
هرودوت کوروش را پدری مهربان و رئوف می داند که برای رفاه مردم کار می کرد. وی می نویسد : "کوروش پادشاهی بود ساده، جفا کش، بسیار عالی همت، شجاع و در فنون جنگ ماهر، که ایالت کوچک فارس را یک مملکت بزرگ نمود. مهربان بود و با رعایا سلکوک مشفقانه و پدرانه می نمود. بخشنده، خوشمزاج و مودب بود و از حالت رعیت آگاهی داشت."
در جایی دیگر او را آقای تمام آسیا می خواند و می نویسد : "هنگام پادشاهی کوروش و کمبوجیه قانونی راجع به باج و مالیات وضع نگردیده بود، بلکه مردمان هدایا می آوردند. تحمیل باج و مالیات در زمان داریوش معمول گردید، لذا یان می گفتند که داریوش تاجر، کمبوجیه آقا و کوروش پدر بود. اولین را به آن جهت که سود طلب بود، دومین را چون سختگیر و با نخوت بود و سومین (کوروش) را به واسطه اینکه ملایم و رئوف بود و همیشه خیر و خوبی ملت را هدف قرار می داد، پدر می خواندند."
گزنفون می نویسد : "او سطوت و رعب خود را در تمام روی زمین انتشار داد، بطوری که همه را مات و مبهوت ساخت. حتی یکنفر هم جرات نداشت که از حکم او سرپیچی کند و نیز توانست دل مردمان را طوری برخود کند که همه میخواستند جز اراده او، کسی بر آنها حکومت نکند."
همین مورخ در مطلبی دیگر می آورد که : "کوروش خوش قیافه، خوش اندام، جوینده دانش، بلند همت، با محبت و رحیم بود. شداید و رنج ها را متحمل می شد و حاضر بود با مشکلات مقابله کند ... کوروش دوست عالم انسانیت و طالب حکمت و قوی الاراده، راست و درست بود ... باید اذعان نمود که کوروش تنها یک فاتح چیره دست نبود، بلکه رهبری خردمند و واقع بین بود و برای ملت خود پدری مهربان و گرانمایه به شمار می رفت."
ریچار فرای معتقد است که : "یک صفت دوران حکومت کوروش همانا اشتیاق به فراخوی ها و سنت های مردم فرودست و فرمانبر شاهنشاهی و سپاسداری دین و رسم های ایشان و میل به آفریدن یک شاهنشاهی آمیخته و بی تعصب بود. صفت دیگرش ادامه سازمانها و سنت های شاهان گذشته یعنی مادها بود. با این تفاوت که فقط کوروش جانشین استیاک گشته بود. چرا که بیگانگان شاهنشاهی هخامنشیان را همان شاهنشاهی مادی و ی می دانستند."
همچنین خاورشناسان بسیار دیگری راجع به کوروش نظر داده اند که بیان همه آنها خارج از حوصله این مطلب است. در اینجا به یک نکته مهم می پردازیم و آن اینکه مولانا ابولکلام آزاد، ضمن تفسیر چند آیه از سوره کهف معتقد است که ذولقرنین در آیات قرآنی اشاره به همان کوروش هخامنشی است.
نکته جالب دیگر آنکه در آرامگاه کوروش کبیر این عبارت نوشته شده است : "ای انسان هر که باشی و از هر کجا که بیایی، زیرا که می دانم خواهی آمد، من کوروش هستم که برای یان این دولت وسیع را بنا کردم. پس بدین مشتی خاک که تن من را می پوشاند رشک مبر
پلوتارک از دیگر مورخین در این باره می نویسد که : "اسکندر پس از حمله و خواند این جملات بسیار متاثر شد و چون دید که درب آرامگاه کوروش را گشوده اند و تمام اشیاء گرانبهایی را که با او دفن شده است ربوده اند، دستور داد تا مرتکب را بکشند."
از کتاب تاریخ اجتماعی ایران، تالیف مرتضی راوندی
آبجی
14th December 2009, 03:15 PM
چرا و چطوری ایرانیها از اسکندر شکست خوردند؟!
پایان ملک دارا*
ایران در طول تاریخش سه هجوم بزرگ را از سر گذرانده. در بین مهاجمانی که به ایران تاخته اند. اسکندر مقدونی اولین بوده. درباره اسکندر قضاوتهای متفاوت و متناقض زیادی وجود دارد. لقب او در ایران باستان «گجسته» به معنای ملعون (در زبان پهلوی) بود و بعد از اسلام با مخلوط شدن با او شخصیت قرآنی برعکس مورد توجه قرار گرفت و به افسانهها راه پیدا کرد و حتی شاعران او را در «اسکندرنامه»ها ستودند. تحقیقات جدید پژوهشگران نشان داده که درباره او اشتباهات زیادی شده و اولا، «ذوالقرنین» مورد ستایش در قرآن بیشتر قابل تطبیق با کورش هخامنشی است و در ثانی، آن اسکندر قابل احترام در تاریخ شخصیتی دیگر با نام اسکندر مغانی یا اسکندر ارومی است. به هر حال، خود اسکندر هر کسی که بوده، عصر او اولین باری بود که یونانیها از زندگی دولت – شهری به زندگی تحت یک حکومت مرکزی رسیده بودند و حالا فکر انتقام از ایرانیها را که از زمان داریوش و خشایارشا مدام به آنها حمله میکردند، در سر داشتند. آنها اصلا ً چشم نداشتند پادشاهی بزرگ هخامنشی را ببینند. آن موقع ایران آن قدر بزرگ بود که اگر مرد جوانی میخواست با اسب یک بار طول مرزهای ایران را طی بکند، شاید هرگز نمیتوانست تا پایان عمرش به نقطه شروع حرکت برسد. خود اسکندر هم از طرفی تحت تأثیر معلم معروفش، ارسطو، آرزو داشت فرهنگ یونانی را در جهان گسترش بدهد و از طرف دیگر تحت تأثیر القائات مادرش که خودش را نواده آشیل افسانهای میدانست، دوست داشت «ایلیاد»ی دیگر به پا کند. دست بر فضا، هخامنشیها هم ضعیفترین دورانشان را میگذراندند و داریوش سوم در حالی پادشاه شده بود که باگوس نامی– خواجه یونانی حرمسرا – او را شاه کرده بود تا خودش همه کاره باشد. وقتی فیلیپ دوم به تحریک ایرانیها ترور شد و اسکندر جوان 20 ساله به جایش نشست. داریوش سوم که به «دارا» (دارا یکی از القاب داریوش سوم بوده است) معروف بود، فکر کرد که دیگر هیچ خطری تهدیدش نمیکند. با سکههای «پادشاه بزرگ» یونانیها هم از قبول پادشاهی اسکندر امتناع کردند و اسکندر درگیر یک جنگ داخلی شد که با خشونت تمام آن را سرکوب کرد و مثلا ً در «تب» هیچ مردی را زنده نگذاشت. حالا به دلایل اسکندر برای حمله به ایرانیها، یک دلیل جدید هم اضافه شده بود. در بهار 334 قبل از میلاد، اسکندر در حالی که «ایلیاد» هومر را میخواند سوار بر کشتی شد و به سمت شرق حرکت کرد اسکندر هیچ وقت از شرق برنگشت.
1. جنگ گرانیک (334 ق.م)
وقتی اسکندر تمام قسمتهای متمدن و نیمه متمدن اروپای آن روز را گرفت، دیگر جایی برای کشورگشاییهایش نمانده بود؛ به خاطر همین کمربندش را محکم بست و سوار اسب معروفش «بوسیفال» شد و پا در مسیر شرق گذاشت. اولین نبرد اسکندر با ایرانیها کنار رود گرانیک انجام شد. در این جنگ سیاه ایران شامل سواره نظام ایرانی بود که در خط مقدم بودند و پیاده نظام اجیر یونانی که ذخیره به حساب میآمدند. ممنن، جنگ سالار یونانی داریوش پیشنهاد کرد سپاه اسکندر را به داخل ایران بکشند و بعد راه تدارکات آنها را ببندند اما داریوش قبول نکرد. ایرانیها این طرف رود گرانیک مستقر شدند و استراژی شان را روی حجم زیاد تیراندازی گذاشتند. اما پارمنیون، استراژیست سپاه اسکندر حمله مستقیم و گذشتن از رود را انتخاب کرد. با این کار، صف تیراندازها به هم خورد. خود اسکندر هم زد به قلب ارتش ایران و مهرداد، داماد داریوش را کشت. اسکندر، از جلوی ایرانیهای سواره فرار کرد و رفت سراغ یونانیهای ذخیره. آنها هم به راحتی شکست خوردند و اسکندر جنگ را برد.
بعد از این شکست ممنن تصمیم گرفت از راه دریا به مقدونیه حمله کند. مردم آتن هم با او همراه بودند و ایران به او امید زیادی داشت، اما او ناگهان مرد و این حمله بینتیجه ماند.
2. جنگ ایسوس (333 ق.م)
شکست گرانیک داریوش سوم تمام شد؛ به خاطر همین ظرف یک سال سپاهی درست کرد از 600 هزار جنگجو. داریوش با همین سپاه رفت و در ایسوس (در سوریه امروزی) منتظر اسکندر شد. از آن طرف در یونان آتنیها شورش کرده بودند و اسکندر میخواست به کشورش برگردد. سپاه او خیلی اتفاقی با ایرانیها رو به رو شد. محل جنگ یک دشت 2500 متری بود که برای لشکر بزرگ داریوش، زیادی کوچک بود. اسکندر هم دوباره با حمله مستقیم سپاه داریوش یک قمار دیگر کرد. سردارهای داریوش شجاعانه جنگیدند و حتی اسکندر را هم زخمی کردند، بالأخره اسبهای سفید ارابه داریوش که بیشتر زیبایی داشتند تا توان رزمی، از بوی خون رم کردند و داریوش از ارابه افتاد. داریوش بلافاصله فرار کرد و با فرار داریوش روحیه سپاه از دست رفت. اردوی ارتش غارت شد و مادر، همسر و دختر داریوش اسیر شدند. داریوش به اسکندر پیشنهاد صلح داد و خواست که تمام سرزمینهای غرب دجله را به او واگذار کند و دخترش استاتیرا را هم همسرش کند. طبیعی است که اسکندر جز مورد ازدواج با دختر «پادشاه بزرگ»، باقی شرایط را قبول نکرد. بعد از جنگ ایسوس، اسکندر به لبنان حمله کرد. شهر صیدا حضور او را پذیرفت اما مردم صور 7 ماه جلو سپاهیانش مقاومت کردند. بعد از فتح صور، اسکندر همه مردم این شهر را قتل عام کرد. غزه هم 2 ماه اسکندر را معطل کرد اما مصریها که از تسلط ایرانیان بر خودشان دل خوشی نداشتند، بدون مقاومت تسلیم شدند. حتی کاهنها هم پاچه خواری را تمام کردند. او را به معبد آمون بردند و به او گفتند که پسر خدا است.
3. جنگ گواگمله (331 ق.م)
اسکندر با خیال راحت از مصر به سمت ایران حرکت کرد، از سوریه گذشت و وارد بینالنهرین شد. از دجله هم رد شد و به دشت گواگمله (جایی نزدیک شهر موصل امروزی) رسید. داریوش یک بار دیگر در برابر او صف آرایی کرد. تعداد دو سپاه مثل دو دفعه قبلی کاملا ً نابرابر بود؛ 480 هزار ایرانی در برابر 47 هزار یونانی. این بار دشت گواگمله هم برای ارتش تیرانداز و ماهر داریوش جای خوبی برای مانور داشت. اما باز هم داریوش ضعف فرماندهیاش را نشان داد. او تمام ارتش را در یک خط صاف سازماندهی کرد؛ برعکس اسکندر و سردارانش که با آرایش مثلث اسپارتی، ارتششان را به سه قسمت تقسیم کردند و نوک مثلث که خود اسکندر هم در آن بود، باز با حمله مستقیم به قلب سپاه، جایی که داریوش در آنجا بود، باعث وحشت او شدند. داریوش دوباره فرار کرد و فرار او باعث به هم ریختن سپاه ایران شد. اسکندر تا چند فرسخ داریوش را تعقیب کرد؛ بعد هم بدون دردسر به شهر باستانی بابل رفت و آن شهر را بدون هیچ زحمتی تصرف کرد. بابل جایی بود که کورش بعد از تصرف آن، بنیانگذاری «امپراتوری» را اعلام کرد.
4. جنگ دروازه (330 ق.م)
بعد از بابل، اسکندر به شوش رفت و بدون هیچ مقاومتی خزانه را خالی کرد. بعد هم راه افتاد به سمت تخت جمشید. سر راه با سپاه آریوبرزن رو به رو شد. دیگر از داریوش و تاکتیکهای غلطش خبری نبود. برای اولین بار، این ایرانیها بودند که تعدادشان کمتر از یونانیها بود. آریوبرزن با 2 هزار سرباز در برابر 17 هزار یونانی در جایی نزدیک یاسوج، دو هفته مقاومت کرد. اسکندر با او همان کاری را کرد که ایرانیها در ترموپیل کرده بودند. سپاهش را فرستاد کوه را دور بزنند و از پشت به آریوبرزن حمله کنند. آریوبرزن هر چند شکست خورد، اما برای اولین بار اسکندر بیشتر از ایرانیها تلفات داد ( 4 هزار نفر در برابر 600 نفر ). داریوش فرار کرد و در جایی نزدیک مغان مرد. اسکندر بعدها دستور داد تا داریوش را در تخت جمشید دفن کنند، همان جایی که خودش بعد از فتح، آن را به آتش کشیده بود.
5. جنگ صخره سغدی ( 327 ق.م )
این آخرین مقاومت ایرانیها بود. اسکندر «پادشاه بزرگ» را شکست داده بود اما هنوز کسانی بودند که در برابر او ایستادگی کنند. در جایی در شمال افغانستان امروزی، بازمانده سپاه هخامنشی به فرماندهی سردارانی که حتی اسمشان هم در تاریخ ثبت نشده جنگیدند و تا آخرین نفرشان کشته شدند. جنگ با دل دادن اسکندر به دختر فرمانروای سغد،تمام شد. بعد اسکندر به هند حمله کرد تا باقی دنیا را تصاحب کند. او که ژنرال جنگیاش، پارمنیون را کشته بود دیگر هرگز در هیچ جنگی پیروز نشد؛ تازه تمام شهرها و ایالتهای سابق ایران هم سر از تابعیت او برداشتند. اسکندر برای آرام کردن مغلوبانش از هند برگشت. آن قدر در این شهر و آن شهر مخالفانش را کشت، تا آخر در سر 32 سالگی در بابل مرد.
آبجی
14th December 2009, 03:15 PM
این تپه اسرارآمیز بسیار گمنام است!
روستای كوچك رحمتآباد از توابع شهرستان خوانسار در استان اصفهان واقع شده است. اگرچه نام خوانسار و روستاهای آن برای برخی ایرانیان آشنا نیست، اما برای بسیاری از گردشگران خارجی و آنها كه گل لاله را قرنها پیش از این منطقه به هلند و اروپا برده، پرورش داده و جهانی كردند، نامی آشناست. شاید زیباتر از طبیعت بكر و گلهای گونهگونش، تاریخ هزاران سالهاش باشد كه متاسفانه بخش وسیعی از آن یا در حال نابودی است یا در زیر زمین مدفون است.
استان اصفهان به دلیل واقع شدن در مركز ایران و به خاطر شرایط منحصر به فرد اقلیمیاش، از دیرباز مهد تمدنهای گوناگون بوده است كه برخی از نشانههای اولین تمدنهای شهرنشین و حتی فراتر از آن، برخی نشانههای انسانهای عصر حجر در جای جای این استان نمود دارد كه این سایتهای كهن در بسیاری از مراجع باستانشناسی دنیا بخش مهمی را به خود اختصاص داده است. از سنگنگارههای آدمیان ماقبل تاریخ و غارهای انسانهای نئوندرتال گرفته تا تپههای سیلك كاشان و محوطههای باستانی منطقههای فریدن، خوانسار، گلپایگان و... .
اینها همه آینههایی است كه تمدن پیش از تاریخ ایرانزمین را بازمیتاباند، اما اگر به این مجموعه آثار گرانقدر پس از تاریخ و بخصوص مفاخر معماری دوران اسلامی را بیفزاییم، درمییابیم بودجه اختصاص داده شده به میراث كهن این استان حتی كفاف مرمت گنبدهای فیروزهای عصر صفوی را هم نمیدهد چه رسد به اكتشاف، حفاظت یا مرمت ابنیه پیش از تاریخ آن!
یكی از این مجموعههای كهن و البته فراموش شده، تپههای باستانی روستای رحمتآباد است. این روستای سرسبز و زیبا كه البته به زعم روستاییان، زیبایی اكنونش كوچكترین نشانی از شادابی و سرزندگی سالهای گذشته را ندارد در 45 كیلومتری شهرستان خوانسار واقع شده و جمعیت كمتر از هزار نفری آن بیشتر به كشاورزی مشغولند.
آنچه زودتر از درختان تنومند گردو و تاكستانهای سرسبزش چشم را میرباید، تپههای به هم متصل این روستاست كه با حفرههای غارمانند و ابنیه خشت و گلی و البته ویران روی آن ابهتی به وسعت تاریخ این مرز و بوم را به رخ میكشد.
شكل خاص تپه، متشكل از غارهای دستساز و بعد از آن ساختمانهای خشتی كه در چند طبقه بالای غارها از دامنه تا قله بنا شدهاند، چشم هر رهگذر حتی مسافران خوانسار و گلپایگان را میرباید. حتی مردم عامی و باستانشناسی نخوانده هم در نگاه اول درمییابند اینجا زمانی مردمی متمدن زندگی میكردهاند.
این طور كه شواهد نشان میدهد، این تپه باستانی بخصوص غارهای كنده شده در آن بسیار قدمت دارد، اما در كمال تعجب اسم آنها را در میراث ثبت شده نمییابیم و سوای آن، با بسیاری از مورخان و باستانشناسان هم كه دربارهاش حرف میزنیم، حتی اسم این منطقه را هم نشنیدهاند. پس با اطمینان میتوان گفت این تپه اسرارآمیز بسیار گمنام است!
در گام اول پای صحبتهای مردم محلی و ریشسفیدان روستا مینشینیم. آنها به تعداد غارهای كنده شده در این تپه برایمان افسانه تعریف میكنند، اما آنچه میان صحبتها اشتراك دارد، بحثی است شگفتانگیز. این كه غارهای تپه را متعلق به آریاییها میدانند. حتی پارهای از افراد، قدمت آن را تا 8 هزار سال قبل عقب میبرند كه البته در ادامه خواهید دید این صحبتها چندان سندیت ندارد.
سرانجام همراه چند تن از آگاهان محلی پای بر تپهها مینهیم. بوضوح میتوان به تفاوتهای تاریخی میان ابنیه خشتی و غارهای كنده شده پی برد. حتی سبك معماری بناهای خشت و گلی هم بیانگر ساخت و ساز طی چند دوره مختلف تاریخی (احتمالا دورههای اسلامی) است. از نكات جالب توجه، ساخته شدن این بناها به صورت طبقهای از دامنه تا قله است. در ضمن گاه و بیگاه حفرههای چاه مانندی میان بناهای خشت و گلی سر برمیآورد كه به غارهای دستساز وصل میشود.
بالای قله كه میرسیم، شواهد نشان میدهد اینجا هم ابنیه وجود داشته كه طی زمان ویران شده و مصالحش به تاراج رفتهاند. آنچه توجه گروه را به خود جلب میكند پایههای سنگی دری است كه مادگی لولای آن در زمین باقی است، اما در سنگی آن، چند متر آن طرفتر در شیب تپه سقوط كرده، گویی سنگینی بیش از حد این در مانع تاراجش شده است.
سرانجام از یك ورودی غار مانند پای در دل تپه میگذاریم و پس از طی مسیر راهرومانندی به تالاری تاریك میرسیم كه محل تقاطع چند راهروی دیگر است. شگفتانگیز این كه از میانه تالار تونلی دیگر به پایین میرود و آن پایین بنا به گفته افراد محلی، دو طبقه دیگر هم در دل زمین كنده شده است. هر كدام از راهروهای منتهی به تالار به غارهای دیگری میرسد كه در هر كدام اتاقهایی مجزا وجود دارد. جالب این كه تمام غارها كه در چند طبقه حفر شدهاند به یكدیگر راه دارند. در ضلعی دیگر از غار وارد اتاقكی میشویم كه هنوز جای تیشه یا ابزار سنگی كه با آن غارها را میكندهاند بر دیوارها و سقف مانده و تاقچههای قدیمی آن هم دست نخورده باقی ماندهاند. اینجا هم جای پای قاچاقچیان آثار فرهنگ و تمدن این سرزمین باقیست. آنها همیشه از مسوولان میراث فرهنگی جلوترند و معمولا پیش از هر فصل كاوشی با گودالهای قاچاقچیان روبهرو میشویم كه بسیار جای تاسف دارد! به گفته آگاهان محلی طی سالیان گذشته، هر چه بردنی وجود داشت را به تاراج بردند و حالا این غارها و ابنیههای ویران مانده كه هر روز ویرانتر از دیروز میشوند.
متاسفانه در چند محل، سقف غارها فرو ریخته و حتی به بالای سرمان كه نگاه میكنیم شكافهای عمیقی میبینیم كه بیانگر فرو ریختن باقی سقفها در زمان نزدیك است!
درباره قدمت این غارها و این كه به چه تمدن و تاریخی تعلق دارند فعلا نمیشود چیزی گفت و مسلما نگاه موشكافانه كارشناسان باستانشناس را میطلبد، اما این كه آن را به آریاییها نسبت دهیم و صحبت از قدمت 8 هزار ساله آنها كنیم نیز چندان منطقی به نظر نمیرسد؛ زیرا آریاییها حدود 8 هزار سال پیش در جنوب سیبری و اطراف دریاچه آرال میزیستند (البته بنابر نظریهای) كه با مهاجرتی به طرف جنوب، بخشی به هند و افغانستان و بخشی نیز به طرف كوههای قفقاز حركت كردهاند كه قومهای ماد و پس از گذر از كوههای سر به فلك كشیده، در اطراف دریاچه ارومیه سكنی گزیده، بخشی از آنها هم به سمت اروپا حركت كردند. سپس و با افزایش جمعیت آنها یا تغییرات اقلیمی بخش دیگری به سمت عرضهای پایینتر حركت كردند كه تمام این مهاجرتها چند هزار سال طول كشید و در پارهای از نظریهها مهاجرت آنها را به سمت ایران به 4 هزار سال پیش نسبت میدهند. البته یكی از تازهترین دیدگاهها را جهانشاه درخشانی مطرح كرده است. او معتقد است خاستگاه نخست این قوم، بستر كنونی خلیجفارس بوده كه پس از سپری شدن دوران یخبندان و بالا آمدن سطح آبهای دریای آزاد، آریاییها بتدریج به فلات ایران و پهنههای میان رودان تا فلسطین كوچ كردهاند و تمدنهای آغازین آن دیارها را بنیاد گذاردهاند.
اگر این نظریه را بپذیریم، متعلق بودن این غارها به اقوام آریایی موجهتر به نظر میرسد. زیرا پس از مهاجرت آنها به سمت مركز ایران و برای فرار از بالا آمدن آبها، آب و هوای منطقهای سردسیری مانند رحمتآباد خوانسار، آنقدر برای آنها سرد بوده كه مجبور به حفر تونل در كوه و تپهها میشوند. خروج تدریجی و زمانبر نیمكره شمالی از دوران یخبندان هم بر وخامت اوضاع افزود و آنها را بر غارنشینی مصرتر كرد، اما از طرفی میتوان اینگونه در نظر گرفت كه سرمای هوا تا قرنها بعد هم در منطقه مذكور ادامه داشته، پس ممكن است غارها قرنها پس از حضور آریاییها كنده شده باشد.
از آنجا كه در روستاهای نزدیك رحمتآباد آثاری از دوران اشكانی یافت شده، بسیار محتمل به نظر میرسد كه این غارها متعلق به دوران اشكانی باشد تا آریاییها. به هر صورت هر چه باشد این تپه تاریخی بخشی از تاریخ این مرز و بوم است و سیر تكوینی زندگی نیاكان ما را، آن هم در چند طبقه زیرزمینی و روزمینی نشان میدهد. آیا شایسته است این گونه تاریخ سرزمینمان را ویران و متروك رها سازیم، حال آن كه كشورهای همسایه ما در جستجوی تاریخی چندصد ساله، با قلممو و فرچه كوهها و بیابانهایشان را میگردند تا شاید چند صفحهای تاریخ برای كتابهای درسی فرزندانشان بیابند!
SaSaMc2
22nd December 2009, 07:44 AM
بسيار بسيار عالي بود {applause}{applause}{applause}
استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است
استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد
vBulletin® v4.2.5, Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.