توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شعر نثرها و شعرهای زیبا و كوتاه و اشعار گوناگون در تمامي زمينه ها و موضوعات !
شاهزاده کوچولو
27th September 2009, 05:39 PM
شعری از استاد رسولی
بابا آب شد
با چند جلد شناسنامه باطله
که احتمالن در اداره ثبت خاک می خورد
و چند برگ اوراق مشارکت
که همسرم فراموش خواهد کرد
از متصدی گورستان بگیرد
آمدم تا به زندگی مشترک خود
با موریانه های شهری ادامه دهم
آمدم تا سنگ هایم را وا بکنم
با کوره پز خانه هایی که نان برج ها را آجر کردند
با آجرهایی که دهان دیوار را گل می گیرند
با درختانی که خیابان ها را تنها گذاشتند
با پرنده هایی که آنتن ها و بشقاب های ماهواره را ترجیح می دهند
با چهارراههایی که به چرخ دستی ها چراغ سبز نشان نمی دهند
با مترسک هایی که دیگر
از دیدن کلاغ ها صلیب نمی کشند
به پیرزن رهگذر گفتم :
سفره ات را کجا می تکانی مادر
در این خیابان که پرنده پر نمی زند
خندید و گفت :
به زودی کلاغ ها از مزرعه گندم باز می گردند
به مامور شهرداری گفتم :
موش ها که آب رفته را به جوی بر نمی گردانند
گربه های لامذهب هم که دستشان به گوشت نمی رسد
پس چرا اینهمه اعصاب سطل آشغال ها به هم ریخته است ؟!
خندید و گفت :
ما این ور جوبیم رفیق
آمدم تا با تمام کودکان گرسنه دنیا
دور میدان آزادی بچرخیم
و یک شکم سیر بخندیم
با پسرک واکسی
که پا توی کفش بزرگتر ها می کند
با دخترک گلفروش
که با ماموران سد معبر گل یا پوچ بازی می کند
با آدامسی که به سوء تغذیه دختران شیرده اهمیت نمی دهد
با بادکنکی که فوت میکند
به خوشبختی بالن های تفریحی
فوت می کند به ذغال های بر افروخته
فوت می کند به شکم های برآمده
فوت می کند به هر چه شادی بادی
آمدم تا با وساطت توالت های فرنگی
برای تمام جنین های بی شناسنامه
اجازه اسم نویسی بگیرم
آمدم تا به کمک پاک کن های وارداتی
علت سرفه های پی در پی تخته سیاه ها را پیدا کنم
آمدم تا تکلیفم را روشن کنم
با مشق هایی که در تاریکی خط می خورند
با دفترهایی که در تاریکی خط می خورند
با کتابهایی که در تاریکی خط می خورند
با کلماتی که در تاریکی خط می خورند
کلمات هم خانواده
کلمات بی خانواده
کلمات بی ناموس
آمدم تا با کلمات بی اصل و نسب جملات خانواده دار بسازم
دارا جنس آب می کند
تکرار کن فرزندم
دارا جنس آب می کند
سارا دسته گل آب می دهد
تکرار کن فرزندم
سارا دسته گل آب می دهد
مادر آب رفت
تکرار کن فرزندم
مادر آب رفت
بابا آب شد
تکرار کن فرزندم
تکرار کن
بابا آب شد
سلوى
13th November 2009, 06:26 PM
تو اكر ميد انستي كة جةطمعي داردغصةازدست عزيزان ازمن
تنها نمي برسيدي كةجرا تنهاي
ØÑтRдŁ§
15th November 2009, 02:30 PM
یک دم رها ز همهمه قیل و قال باش
غوغاست در قیامت عشاق ، لال باش !
چشمی ببار و چشمه آب حیات شو
دل را بشوی و آینه ذوالجلال باش
فردا که کوهها همه سیمرغ می شوند
پر می کشد زمین خدا ، فکر بال باش
حسرت نصیب ماضی و مستقبلی چرا؟
جز در خدا مقام مکن ، اهل حال باش
سی روز تو به جرعه آبی ، حرام شد
یک روز ، فکر روزه نان حلال باش
ارمين
12th December 2009, 01:32 PM
خدایی یا رفاقتی:
شبی راهزنان به قافلهای شبیخون زدند و اموال آنان را به غارت بردند، بعد از مراجعت به مخفیگاه نوبت به تقسیم اموال مسروقه رسید، همه جمع شدند و هرکس آنچه به دست آورده بود به میان گذاشت، رئیس دزدان از جمع پرسید چگونه تقسیم کنیم ؟ خدایی یا رفاقتی ؟ جمع به اتفاق پاسخ دادند خدایی.
رئیس دزدان شروع به تقسیم کرد، بیش از نیمی از اموال را برای خود برداشت و الباقی را به شکل نامساوی میان سه تن از راهزنان تقسیم کرد و به بقیه هیچ نداد، دیگران اعتراض کردند که ما گفتیم خدایی تقسیم کن تا تساوی رعایت شود و همه راضی باشیم این چه تقسیمیست ؟
رئیس پاسخ داد : خداوند به یکی زیاد بخشیده و به یکی کمتر و به یکی هم هیچ، خود شاهدی بر این ادعا هستید، آن تقسیمی که شما در نظر دارید تقسیم رفاقتی بود که نپذرفتید پس حق اعتراض ندارید…
__________________
ارمين
12th December 2009, 01:32 PM
شریكی برای زندگی ات انتخاب كن كه در موفقیت ها و سختی های راه همراهت باشد تا همراه هم زندگی را بسازید. نه این كه چشم به داشته هایت بدوزد و تنها مصرف كننده آن باشد...
*تو نمی توانی از چیزی كه نمی توانی آن را فراموش كنی، چشم پپوشی...
*بسیاری از مردم برای این نمی توانند با هم مهربان باشند، چون از هم می ترسند. و برای این از هم می ترسند، چون همدیگر را نمی شناسند. و برای این همدیگر را نمی شناسند، چون روابط صمیمانه اجتماعی از بین رفته است...
*در محیط كاری ای كه صمیمیت و مهربانی حكمفرما است، ایده های نو كارساز خواهد بود...
*فرمول یك تجارت موفق این است كه با مشتری مثل یك مهمان گرانقدر رفتار كنیم...
*بیماری ای كه بیش از هر بیماری دیگری به سلامت آدمی آسیب می رساند و هیچ علاجی هم برای آن كشف نشده، افكار منفی است. افكار منفی اهداف، آرزوها، روابط و تلاش و كوشش را نابود می كند. اما تنها خودتان راه علاجش هستید و می توانید از آن پیشگیری كرده، درمانش كنید و مانع پیشرفت این بیماری شوید. تنها افكار مثبت شما...
*هر روز، روز خوبی برای شماست چراكه فرصتی است تا تجربه دیگری در زندگی تان كسب كنید...
*اگر دو خرگوش را دنبال كنید، هر دویشان فرار خواهند كرد. اگر در خلاف جهت باد حركت كنید، هرگز موفق به گرفتن آن نمی شوید. پس: بدانید كه برای موفقیت باید بر هدف خود تمركز كنید چراكه تقسیم تمركز به تقسیم موفقیت می انجامد. و برای كسب موفقیت، راهش را بشناسید و اگر می خواهید به نتیجه مطلوب نائل آیید، با شناخت كافی پیش بروید...
*اگر زندگی یك پرتقال در دستتان نهاد، آن را پوست بكنید و به دنبال دوستی باشید تا با او قسمت كنید...
*به عشقتون که برای شما قدرت نمایی می کنه لبخند بزنید تا آروم بشه مثل حس زیبای دوست داشتن...
*بعضی از آدمها را باید چند بار خوند تا معنی آنهارا بفهمیم و بعضی از آدم ها را نخوانده باید دور انداخت. بعضی از آدمها با حروف سیاه چاپ میشوند و بعضی از آدمها صفحه رنگی دارند... بعضی از آدم ها تجدید چاپ میشوند و بعضی آدم ها فتوکپی آدمهای دیگه هستند... و بعضی ها هم ترجمه شده اند... و بعضی دیگر هم با کاغذ کاهی چاپ میشوند... و بعضی با ......
اگه خودتونو خوب میشناسید.. ببینید که شما جزو کدوم گروه هستید...؟؟؟
ارمين
12th December 2009, 01:33 PM
انگار دلم کسی را گم کرده ... غربت ، سرزمینی است که هم تو برای او بیگانه ای وهم او برای تو. نه چشمان آشنایی که چتر پرنیانش را بر تارک تنهایی ات بگستراند و نه انگشتان باوری که تاروپود اندیشه ات را بنوازد. نه حرارت بوسه ای که بع خلسه ابدیت فرو برد و نه شانه های مطمئنی که دریا دریا بباری . نه آغوش امنی که از هراس زخمه های تنهایی و بی کسی پناهش ببری ؛ و نه عطر دلپذیری که بوی باران بشنوی ، نه لحن امیدواری که شاهرگ یأس ببّرد و نه طوفان مهیبی که طوفان گیتی بپیچد. تنها می مانی و سرگردان ، نه در دلت هوس رییدنی ، نه در گامهایت رمق تحرکی ، نه در چشمانت فروغ امیدی ، نه در سرت سودای شوری ونه در انتظارت پیام آشنایی . هر قدمی که بر زمین می نهی ، سینه عطشانش ترک می خورد و طرح ستوه و انفجار می ریزد . به هرجا که چشم می اندازی ، خالی و خالی می یابی ، سوت وکور . آه... اینجا کجاست؟ اینجا کجاست که یا باید تن به ذلت الزام ها بسپاری و یا ذره ذره جان بکنی ؟ ... یکباره سردت می شود ، تمام وجودت می لرزد ، به گوشه دنج و خلوتی می خزی و چشم هایت را می بندی ، آری اینجا غربت است ، غربت. غربت، ارزانی دل های پاک و مقدس ، ارزانی عظیم ترین روح ها . اینجا برای تو غربت است ؛ اینجا برای انسان ترین انسان ها غربت است و برای خیل عظیم گله ها که سر در آبشخورند ،بهشت. و تو در این غربت ،سر در پی چشمان ناشناسی داری ؛ گویا در افق های دوردست چشمان درخشان پری زادی برایت ناز می بافد. کوله بارت را می بندی و آنگاه که می خواهی قدم بر جاده بگذاری ناگهان بیدار می شوی و در می یابی که همه چیز کابوس بوده،سراب بوده. آری اینجا غربت است و غربت ، ارزانی قلب های سوخته... وتو ای همسفر! تو در این غربت سرا بهشتی بساز به وسعت عشق ، با ستون هنر. اگر یقین کنی که چشم هایی ، هذیان غربت تو را می نگرد ، طرح بنای این قصر عظیم را ریخته ای ، باور کن.
روز قسمت بود...
و خدا هستی را قسمت می کرد. خدا گفت: چیزی از من بخواهید هر چه باشد. شما را خواهم داد .سهمتان را از هستی طلب کنید زیرا خدا بخشنده است. و هر که آمد چیزی خواست. یکی بالی برای پریدن و دیگری پایی برای دویدن. یکی جثه ای بزرگ خواست و آن یکی چشمانی تیز. یکی دریا را انتخاب کرد و یکی آسمان را. در این میان کرمی کوچک جلو آمد و به خدا گفت: خدایا من چیز زیادی از این هستی نمی خواهم. نه چشمانی تیز و نه جثه ای بزرگ نه بال و نه پایی و نه آسمان و نه دریا .....تنها کمی از خودت .تنها کمی از خودت به من بده و خدا کمی نور به او داد. نام او کرم شب تاب شد .خدا گفت: آن که نوری با خود دارد بزرگ است .حتی اگر به قدر ذره ای باشد .تو حالا همان خورشیدی که گاهی زیر برگ کوچکی پنهان می شوی و رو به دیگران گفت: کاش می دانستید که این کرم کوچک بهترین را خواست .زیرا که از خدا جز خدا نباید خواست.
حكایت دوم:
گویند گاوداری اب در شیر میکرد و شیراب به خلایق می فروخت و در عوض وجه شیر خالصمی ستاند . ناصحی وی را گفت: از عاقبت کار بپرهیز . کوش نگرفت و به غش در معاملهادامه داد . سحرگهی سیلی در امد و گاوش را که همه دارایی او ببرد . بر سرو سینه زنان فلک را دشنام می داد. ناصحش گفت : خود کرده را تدبیر نیست . آن آبها که در شیر کردی همه جمع شدند و شیرده را با خود ببرد.
ارمين
12th December 2009, 01:33 PM
همینکه با هم از چیزی ترسیدیم
آنگاه ترس ما را به هم پیوند میدهد
دوستی ما با ترس آغاز میشود
و عشق ما با ترس انجام میپذیرد
در ترس با هم یگانه میشویم
تا از ترس فرار کنیم و رهایی یابیم.
ولی باز از هم میترسیم.
ارمين
12th December 2009, 01:33 PM
چرا تابلوی عیبهای هم را
به جای انداختن در رودخانه
با میخ به دیوار می کوبیم؟
آیا فکر نمیکنیم اگر روزی
عیبهایمان را کنار گذاشتیم
تکلیف ما با
این دیوار سوراخ سوراخ شده چیست؟
***************************************
این هوای دور و بر ما
چنان لبریز از پچ پچ ما شده است
که صدای هم را نمی توانیم گوش کنیم
***************************************
گاه نوشیدن یک شیشه شیر
ما را به یاد پستانهای گاوی میاندازد
که او را هرگز ندیده ایم.
اما چرا با دیدن گاو
به یاد نوشیدن شیر نمی افتیم
حتی اگر تشنه باشیم؟
***************************************
دانه های اشک
که بر زمین فرو می افتد
درخت زمان را آب میدهد.
چند سال باید چشم براه ماند
تا درخت زمان
به چشمانم نزدیک شود
تا میوه های آن را بچینم؟
***************************************
سهم من از شب
شاید
همان ستاره ای باشد
که همیشه پنهان است
همیشه
همیشه
همیشه
و یا به قول قاصدکها
ستاره ی من
همان است که پیدا نیست
***************************************
« عشق ورزیدن خطاست
حاصلش دیوانگی ست
عشق ها بازیچه اند
عاشقان بازیگر این بازی طفلانه اند
عشق کو ؟!
عاشق کجاست ؟!
معشوق کیست ؟!
حبس نفس است که عشقش خوانده اند
آنکه می میرد
زشوق دیدن امروزها
وآنکه می سوزد
زبرق چشم عالم سوزها
گر بیاید دلبر تازه تری
عشق عالم سوز خاموش می شود
چهره ما هم
فراموش می شود . »
***************************************
تو ای پارسگرد ، ای همه ریشه ام / شب و روز در فكر و اندیشه ام
ز تو جان من پر ز آتش بود / چه آتش كه سوزان و سركش بود
تویی پرشكوه و تویی دلپذیر /تویی جاودانه به فرهنگ و ویر
تویی دیدگاه همه مردمان / كه مانی سرافراز تا جاودان
***************************************
حقیقت تلخ است اما نه به تلخی تنهایی
تنهایی سخت است اما نه به سختی جدایی
می خواستم اسمتو روی سینه ام خال کوبی کنم
اما ترسیدم که صدای قلبم تو رو اذیت کنه
***************************************
ای صفای درد عشاق ولا،
آرزوهایم همه در پس نور تواند،
جان به راهت می گذارم،
بر من مسكین كنون لطفی نما،
تاکنون كرده ام من هزاران خطا،
گوشه چشمی نما،
منتی برمن رسان ،
در گذر از كرده هایم ای خدا،
مانده ام از دست خویش،
در گذر با لطف خویش،
***************************************
گفتم : غروب غمت را به هر بهایی خریدارم چند می فروشی ؟
گفت : نمی فروشم
گفتم : چرا ؟
گفت : زندگی بی غم معنا ندارد...
***************************************
اگه یکی یه روز بهت گفت دوست دارم بهش نگو دوسش داری
اگه بهت گفت عاشقتم سعی نکن عاشقش بشی
اگه گفت نباشی من میمیرم نگو که تو زودتر از اون میمیری
چون یه روز میاد که بهت میگه ازت متنفرم ولی تو دیگه نمی تونی
***************************************
اگر کسی تو را آنطور که می خواهی دوست نداره
به این معنا نیست که تو رو با تمام وجودش دوست نداره
ارمين
12th December 2009, 01:33 PM
نرگس هر روز در کنار آبگیر می آمد و به روی آن خم می شد، تا زیبایی خود را بنگرد. روزی چنان شیفته ی زیبایی خود شده بود که در آبگیر افتاد و غرق شد. پریان جنگل پس از مرگ نرگس سراغ آبگیر رفتند و دیدند که آب گوارایش تبدیل به اشک شور چشم شده است.از او پرسیدند: "چرا گریه می کنی؟" پاسخ داد برای نرگس. پریان گفتند همه ی ما سایه به سایه ی نرگس حرکت می کردیم، اما تو تنها کسی بودی که می توانستی به زیبایی نرگس خیره شوی. آبگیر پاسخ داد مگر نرگس زیبا بود؟!!
پریان با تعجب پاسخ دادند مگر تو نمی دانی که نرگس هر روز برای دیدن زیبایی خودش به روی تو خم می شد.؟ آبگیر پاسخ داد من به زیبایی نرگس توجه نکردم ولی هر وقت او روی من خم می شد، من زیبایی خود را درون اعماق چشمانش می دیدم.
ارمين
12th December 2009, 01:34 PM
روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت، فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه میگفت: میآید، من تنها گوشی هستم كه غصههایش را میشنود و یگانه قلبیام كه دردهایش را در خود نگه میدارد و سر انجام گنجشك روی شاخهای از درخت دنیا نشست.
فرشتگان چشم به لبهایش دوختند، گنجشك هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود:
"با من بگو از آنچه سنگینی سینه توست". گنجشك گفت: لانه كوچكی داشتم، آرامگاه خستگیهایم بود و سرپناه بی كسیام. تو همان را هم از من گرفتی. این توفان بی موقع چه بود؟ چه میخواستی از لانه محقرم كجای دنیا را گرفته بود؟ و سنگینی بغضی راه بر كلامش بست. سكوتی در عرش طنین انداز شد. فرشتگان همه سر به زیر انداختند.
خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود. خواب بودی. باد را گفتم تا لانهات را واژگون كند. آنگاه تو از كمین مار پر گشودی. گنجشك خیره در خدایی خدا مانده بود. خدا گفت: و چه بسیار بلاها كه به واسطه محبتم از تو دور كردم و تو ندانسته به دشمنیام بر خاستی.
اشك در دیدگان گنجشك نشسته بود. ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت. های های گریههایش ملكوت خدا را پر كرد.
__________________
ارمين
12th December 2009, 01:34 PM
در مطب دكتر به شدت به صدا درآمد.
دكتر گفت: «در را شكستی! بیا تو.»
در باز شد و دختر كوچولوی نه ساله ای كه خیلی پریشان بود، به طرف دكتر دوید: «آقای دكتر! مادرم!» و در حالی كه نفس نفس می زد، ادامه داد: «التماس می كنم با من بیایید! مادرم خیلی مریض است.»
دكتر گفت: «باید مادرت را اینجا بیاوری، من برای ویزیت به خانه كسی نمی روم.»
دختر گفت: «ولی دكتر، من نمی توانم. اگر شما نیایید او می میرد!» و اشك از چشمانش سرازیر شد.
دل دكتر به رحم آمد و تصمیم گرفت همراه او برود. دختر دكتر را به طرف خانه راهنمایی كرد، جایی كه مادر بیمارش در رختخواب افتاده بود.
دكتر شروع كرد به معاینه و توانست با آمپول و قرص تب او را پایین بیاورد و نجاتش دهد. او تمام طول شب را بر بالین زن ماند؛ تا صبح كه علائم بهبود در او دیده شد.
زن به سختی چشمانش را باز كرد و از دكتر به خاطر كاری كه كرده بود تشكر كرد.
دكتر به او گفت: «باید از دخترت تشكر كنی. اگر او نبود حتما می مردی!»
مادر با تعجب گفت: «ولی دكتر، دختر من سه سال است كه از دنیا رفته!» و به عكس بالای تختش اشاره كرد.
پاهای دكتر از دیدن عكس روی دیوار سست شد.
این همان دختر بود!!
فرشته ای كوچك و زیبا!!
ارمين
12th December 2009, 01:34 PM
من تا بحال شعر های زیادی خوندم و لی این شعر ، بهترین و زیباترین و دلنشین ترین شعری هست که من تا به حال دیدم . تا حالا هیچ شعری این چنین به دلم ننشسته .من این شعر رو خیلی دوستش دارم .البته این نظر شخصی بندست ولی خودتون بخونید و قضاوت کنید:(از وحشی بافقی)
شرح پریشانی:
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید **** داستان غم پنهانی من گوش کنید
قصه بی سر و سامانی من گوش کنید **** گفت وگوی من و حیرانی من گوش کنید
شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی **** سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی
روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم **** ساکن کوی بت عربدهجویی بودیم
عقل و دین باخته، دیوانهی رویی بودیم **** بستهی سلسلهی سلسله مویی بودیم
کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود **** یک گرفتار از این جمله که هستند نبود
نرگس غمزه زنش اینهمه بیمار نداشت **** سنبل پرشکنش هیچ گرفتار نداشت
اینهمه مشتری و گرمی بازار نداشت **** یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت
اول آن کس که خریدار شدش من بودم **** باعث گرمی بازار شدش من بودم
عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او **** داد رسوایی من شهرت زیبایی او
بسکه دادم همه جا شرح دلارایی او **** شهر پرگشت ز غوغای تماشایی او
این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد **** کی سر برگ من بی سر و سامان دارد
چاره اینست و ندارم به از این رای دگر **** که دهم جای دگر دل به دلآرای دگر
چشم خود فرش کنم زیر کف پای دگر **** بر کف پای دگر بوسه زنم جای دگر
بعد از این رای من اینست و همین خواهد بود **** من بر این هستم و البته چنین خواهدبود
پیش او یار نو و یار کهن هر دو یکیست **** حرمت مدعی و حرمت من هر دو یکیست
قول زاغ و غزل مرغ چمن هر دویکیست **** نغمهی بلبل و غوغای زغن هر دو یکیست
این ندانسته که قدر همه یکسان نبود **** زاغ را مرتبه مرغ خوش الحان نبود
چون چنین است پی کار دگر باشم به **** چند روزی پی دلدار دگر باشم به
عندلیب گل رخسار دگر باشم به **** مرغ خوش نغمهی گلزار دگر باشم به
نوگلی کو که شوم بلبل دستان سازش **** سازم از تازه جوانان چمن ممتازش
آن که بر جانم از او دم به دم آزاری هست **** میتوان یافت که بر دل ز منش یاری هست
از من و بندگی من اگر اشعاری هست **** بفروشد که به هر گوشه خریداری هست
به وفاداری من نیست در این شهر کسی **** بندهای همچو مرا هست خریدار بسی
مدتی در ره عشق تو دویدیم بس است **** راه صد بادیهی درد بریدیم بس است
قدم از راه طلب باز کشیدیم بس است **** اول و آخر این مرحله دیدیم بس است
بعد از این ما و سرکوی دلآرای دگر **** با غزالی به غزلخوانی و غوغای دگر
تو مپندار که مهر از دل محزون نرود **** آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود
وین محبت به سد افسانه و افسون نرود **** چه گمان غلط است این ، برود چون نرود
چند کس از تو و یاران تو آزرده شود **** دوزخ از سردی این طایفه افسرده شود
ای پسر چند به کام دگرانت بینم **** سرخوش و مست ز جام دگرانت بینم
مایه عیش مدام دگرانت بینم **** ساقی مجلس عام دگرانت بینم
تو چه دانی که شدی یار چه بی باکی چند **** چه هوسها که ندارند هوسناکی چند
یار این طایفه خانه برانداز مباش **** از تو حیف است به این طایفه دمساز مباش
میشوی شهره به این فرقه همآواز مباش **** غافل از لعب حریفان دغلباز مباش
به که مشغول به این شغل نسازی خود را **** این نه کاریست مبادا که ببازی خود را
در کمین تو بسی عیب شماران هستند **** سینه پر درد ز تو کینه گذاران هستند
داغ بر سینه ز تو سینه فکاران هستند **** غرض اینست که در قصد تو یاران هستند
باش مردانه که ناگاه قفایی نخوری **** واقف کشتی خود باش که پایی نخوری
گر چه از خاطر وحشی هوس روی تو رفت **** وز دلش آرزوی قامت دلجوی تو رفت
شد دلآزرده و آزرده دل از کوی تو رفت **** با دل پر گله از ناخوشی خوی تو رفت
حاش لله که وفای تو فراموش کند **** سخن مصلحتآمیز کسان گوش
ارمين
12th December 2009, 01:39 PM
برای اولین بار امروز اجازه دادند که در آفتاب باشم
ومن هرگز در عمرم اینگونه در شگفت نبودم
که چه دور است از من آسمان
چه آبی
چه گسترده
بی حرکت ایستادم
آنگاه با واهمه نشستم
تکیه بر دیوار
در آن لحظه نیا ندیشیدم
نه به هیاهو ،نه به آزادی و نه به زنم
زمین ، آفتاب ومن
من.....چه خوش
ارمين
12th December 2009, 01:39 PM
ابرهای رنگی بر فراز دریا*
********************
ابرهای رنگی بر فراز دریا
روی آن کشتی ی نقره ای
درونش ماهی ی زرد
در اعماق گلسنگ های نیلی
مردی برهنه در ساحل
ایستاده متفکر
ابر باشم؟
یا کشتی؟
ماهی؟
یا شاید هم گلسنگ؟
هیچکدام!
دریا تو باید باشی پسرم!
با ابر ،
کشتی،
ماهی،
با گلسنگ اش
ارمين
12th December 2009, 01:39 PM
زیستن مثل درخت
تنها و رها
در اخوت
این است
حسرت ما!
بانوثریا
7th May 2010, 10:07 PM
شب آمد سرد و غمگین است هوای خانه ام امشب
من بیچاره سرگردان در این کاشانه ام امشب
زبس می ریزم از دیده سرشک غم همی ترسم
شود سیلابی و طغیان کند رودخانه ام امشب
به غفلت عمر ما طی شد فغانم زین غم جانکاه
بیا ساقی قدح پر کن که من دیوانه ام امشب
شبم شب شد دلم شب شد تمام حاصلم شب شد
خماری و نداری و تهی پیمانه ام امشب
چسان سازم کنون با این دل زار و پریشانم؟
کدامین ره بپیمایم ز ظلمت خانه ام امشب؟
من آن کورم که اندر شب به تاریکی سفر سازد
بیا سالک نما راهم پی جانانه ام امشب
شود آیا نصیب من قبول توبه ای مقبول ؟
نماز و روزه ای مقبول از این بتخانه ام امشب ؟
خداوندا بگیر دستم که من خود را فنا سازم
اگر لطفت شود حاصل یقین فرزانه ام امشب
رضا " را گر بود لغزش زنادانی او باشد
کرم فرما که من دیگر زخود بیگانه ام امشب
بانوثریا
7th May 2010, 10:11 PM
چشم ها پرسش بى پاسخ حيرانى ها
دست ها تشنهء تقسيم فراوانى ها
...
عمرى به جز بيهوده بودن سر نكرديم
تقويم ها گفتند و ما باور نكرديم
دل در تب لبيك تاول زد ولى ما
لبيك گفتن را لبى هم تر نكرديم
...
شعاع درد مرا ضرب در عذاب كنيد
مگر مساحت رنج مرا حساب كنيد
...
دلم قلمرو جغرافياى ويرانى است
هواى ناحيه ما هميشه بارانى است
...
نه از مهر و نه از كين مى نويسم
نه از كفر و نه از دين مى نويسم
دلم خون است، مى دانی برادر؟
دلم خون است، از اين مى نويسم
...
موسيقى شهر بانگ «رودارود» است
خنيا گرى آتش و رقص دود است
برخاك خرابه ها بخوان قصه جنگ
از چشم عروسكی كه خون آلود است
خاله
5th June 2010, 10:37 PM
نمی شود دوستت نداشت
لجم هم که بگیرد از دستت
نهایتش این است که
دفتر چه ی خاطراتم
پر از فحش های عاشقانه می شود…
خاله
5th June 2010, 10:55 PM
فردا
ادامهء امشب ...
دردپشت ِ درد
خاله
6th June 2010, 12:43 AM
با یک عالمه فاصله از خودم
انتظار دارم به تو برسم !
از اول هم آرزوهایم محال بودند ...
خاله
6th June 2010, 11:45 AM
تو به زبان دری می نویسی
من به زبان مادری
لات های جهان اما ، به زبان لاتین !
با این حساب ،
چرا ما ، جهانی نمی شویم نمی دانم ؟
یا بلیط هواپیما گران است
یا کارت اینترنت !
و شاید هم ، عیب از بچه های ماست
که شش ماهه سقط می کنند !!
خودم
28th June 2010, 02:43 PM
گلوی مرغ سحر را بريده اند و
هنوز
درين شط شفق
آواز سرخ او
جاری است...
خودم
28th June 2010, 02:45 PM
تا نيارايد گيسوی كبودش را
به شقايقها،
صبح فرخنده
در آيينه نخواهد خنديد!
خودم
28th June 2010, 02:54 PM
بنشينيم و بينديشيم!
اين همه با هم بيگانه
اين همه دوری و بيزاری
به كجا خواهيم رسيد آخر؟
و چه خواهد آمد بر سر ما با اين دلهای پراكنده؟
AreZoO
28th June 2010, 09:23 PM
دل من در دل شب خواب پروانه شدن ميبيند
مه در صبحدمان داس به دست
خرمن خواب مرا ميچيند
AreZoO
5th October 2010, 11:16 PM
خدا گفت: به دنيا يتان مي آورم تا عاشق شويد .
آزمونتان تنها همين است : عشق . و هر كه عاشق تر آمد،
نزديكتر است.پس نزديك تر آييد، نزديكتر.
عشق ، كمند من است . كمندي كه شما را پيش من مي آورد .
كمندم را بگيريد.
وليلي كمند خدا را گر فت .
خدا گفت: عشق ، فرصت گفتگو . گفتگو با من.....
با من گفتگو كنيد .
وليلي تمام كلمه هايش را به خدا داد . ليلي هم صحبت خدا شد .
خدا گفت : عشق ، همان نام من است كه مشتي خاك را به نور بدل مي كند .
و ليلي مشتي نور شد در دستان خداوند ....
raha_aarons_rod
7th November 2010, 03:53 PM
برو ای دوست برو!
برو ای دختر پالان محبت بر دوش !
دیده بر دیده ی من مفکن و نازت مفروش
من دگر سیرم ... سیر
به خدا سیرم ا زاین عشق دو پهلوی تو پست!
تف برآن دامن پستی که تو را پروردست!
کم بگو ، جاه تو کو؟! مال تو کو پرده ی زر!
کهنه رقاصه ی وحشی صفت زنگی خر!
گر طلا نیست مرا، تخم طلا مردم من ،
زاده ی رنجم و پرورده ی دامان شرف
آتش سینه ی صدها تن دلسردم من !
دل من چون دل تو، صحنه ی دلقک ها نیست!
دیده ام مسخره ی خنده ی چشمک ها نیست !
دل من مامن صد شور و بسی فریاد است:
ضربانش جرس قافله ی زنده دلان
تپش طبل ستم کوب، ستم کوفتگان
چکش مغز ز دنیای شرف روفتگان
( تیک تیک ) ساعت، پایان شب بیداد است!
دل من ، ای زن بدبخت هوس پرور پست
شعله ی آتش (شیرین) شکن (فرهاد ) است !
حیف از این قلب، از این قبر طرب پرور درد
که به فرمان تو ، تسلیم تو جانی کردم
حیف از آن عمر، که پاسوز شراری جان سوز
پایمال هوسی هرزه و آنی کردم !
در عوض با من شوریده ،چه کردی ، نامرد؟
دل به من دادی؟نیست؟
صحبت مکن ، این لانه ی شهوت ، دل نیست!
دل سپردن اگراین است ! که این مشکل نیست!
هان ! بگیر! این دلت، از سینه فکندیم به در! ببرش دور ... ببر !
ببرش تحفه ز بهر پدرت، گرگ پدر
کارو
TopPC
19th December 2010, 10:47 PM
طرف ما شب نیست
صدا با سکوت آشتی نمیکند
کلمات انتظار میکشند
من با تو تنها نیستم
هیچ کس با هیچ کس تنها نیست
شب از ستاره ها تنها تر است
طرف ما شب نیست
چخماقها کنار فتیله بی طاقتند
خشم کوچه در مشت توست
بر لبان تو شعر روشن سیقل میخورد
من تو را دوست میدارم
وشب از ظلمت خود وحشت میکند
uody
3rd February 2011, 12:33 PM
یاد اون زمونای بچه گی بخیر
باز باران با ترانه
با گهر های فراوان
می خورد بر بام خانه ...
و اما امروز....
باز باران بي ترانه...
باز باران با تمام بي کسي هاي شبانه...
مي خورد بر مرد تنها ...
مي چکد بر فرش خانه...
باز مي آيد صداي چک چک غم...
باز ماتم من به پشت شيشه ي تنهايي افتاده...
نمي دانم...
نمي فهمم کجاي قطره هاي بي کسي زيباست؟...
نمي فهمم,
چرا مردم نمي فهمند که ان کودک..
که زير ضربه شلاق باران سخت مي لرزد...
کجاي ذلتش زيباست؟
تووت فرنگی
2nd March 2011, 04:43 PM
دستهای تشنهام، باران
گامهای خستهام، همراه
پلکهایم، خواب میخواهد
خوابهایم، ماه.
تووت فرنگی
2nd March 2011, 04:44 PM
سفید میزند این کوه
سفید میزند این دشت
کنار منظره مبهوت ماندهام اینجا.
..
بوسه میجویم
از لبانی جذبه و جادو :
بهمن و مرداد از یک سمت
بستنی و قهوه از یک سو.
..
از حرفها چیزی نفهمیدم
اما نگاه تو
انشاءنویس کهنهکاری بود.
..
من در دهان مه
مه در گلوی من
میبلعدم اندوه.
..
هرچه هرجا هست
بوی رفتن میدهد اینجا
باد حتا سایهها را هم...
تووت فرنگی
2nd March 2011, 04:44 PM
در لذت مرور تو غرقم
ای متن دلپذیر!
میخوانمت دوباره و
گسترده میشوم.
..
ابر نازکدل را
کوه، هرچند که تیغی است
فرو رفته به قلب
نرمتر میبارد.
..
زیباست برف
وقتی که دشت
پیرهن خود را...
..
جاده خوابیدهست
توی رؤیایش
هیچ اسبی نیست.
تووت فرنگی
2nd March 2011, 04:44 PM
ترا با چای مینوشم
غبار واژههایم شسته خواهد شد.
..
برف پاککنها
از پس دلتنگی من بر نمیآیند.
..
لذتی دارد
دستها در جیب
کفشها در برف.
..
زمستان هم
سکوت ناودانها را...
..
هر روز میروم
جایی که دور میشوم از خود
جایی که دورتر.
..
به اندازه، خورشید
به اندازه، باران
نگاهت نگاهت نگاهت نگاهت.
..
دیریاست
خرگوشها سر بر نمیدارند
از خوابهای من.
تووت فرنگی
2nd March 2011, 04:45 PM
صبح
در واپسین شعله شمع
آمد
هیچ دستی
یاد آن رشته نیمسوزی که رقصیده در اشک
یاد آن قطرههایی که غلتیده در خویش
نیست.
پرده را میگشاید
دستهای فراموشکاری که شاید...
تووت فرنگی
2nd March 2011, 04:45 PM
تنهای ما تنهاست
دلهای ما با هم
دل، از تو لبریزست
تنهای تنها هم.
..
سانت تا سانت گنجشک:
سیمهای خیابان
تارهای صدایم.
..
میرنجد از نسیم
برگ اقاقیا.
..
در غباری که هستم
گوهری نیست.
تووت فرنگی
2nd March 2011, 04:46 PM
مسافر گفت:
اگر در پیش رو راه جدیدی نیست
وگر در خاطرت حرف گوارایی؛
نرفتن بهتر از رفتن
نگفتن بهتر از گفتن.
تووت فرنگی
2nd March 2011, 04:46 PM
عشق
راه حل نیست
حل شدن در راه است.
..
آفتاب
هیچ وقت کهنه
هیچ وقت نخ نما نمیشود
عشق هم.
تووت فرنگی
2nd March 2011, 04:46 PM
روی این صندلیهای تاریک
یک نگاه تو کافی است
یک نگاه تو
- حتی اگر نیم جرعه -
خستگیهای یک عصر دلمردگی را
تلافی است.
تووت فرنگی
2nd March 2011, 04:47 PM
هرگز ندانستم:
عشق است
یا اعتمادی محض؟
میدانم اما
- مثل چاقویی
تا دسته در قلبم فرو رفته.
تووت فرنگی
2nd March 2011, 04:47 PM
باور کنید:
پشت همین میز
نزدیک صندلی اتاقم
مثل دو سطر میگذرد
ریلی که سالهاست
قطاری ندیده است.
تووت فرنگی
2nd March 2011, 04:48 PM
سنگ هم باشد
بویِ بارانِ ترا دلتنگ خواهد شد.
..
حواسم نبود
تو بودی که لبخند...
یا آسمان؟
تو بودی که بدرود...
یا آفتاب؟
..
واژههایم پیر دارد میشود
انگار
در رگم شوری مهیا کن
بر لبم افسانهای شیرین.
تووت فرنگی
2nd March 2011, 04:48 PM
هرکه میرود سراغ آینه
گرد و خاک میکند.
دستمال آبیآش بهدست
میرسد نسیم
حرفهای پُر غبار را
پاک میکند.
گر نسیم نیستی
گرد و خاک هم نباش.
تووت فرنگی
2nd March 2011, 04:48 PM
تا سقف خانهام
ابرست روی هم
باران، کنار دست من
اینجا نشسته است
از واژههای مِه زده امشب لبالبم.
تووت فرنگی
2nd March 2011, 04:48 PM
چرا من؟ سپیدار پرسید.
تبر گفت:
تمام سپیدارها پاسخ این سؤالند.
::
سالها میگذرد
در کویری که فرو میشکند در جانم
حسرت بارانم.
::
فواره
کبوتری است
با بندی جاودانهاش بر پای.
تووت فرنگی
2nd March 2011, 04:49 PM
باران و گرد و خاک؛
نوروز
روی پنجره امضا گذاشتهست.
::
در پارک
باران نوبهاری
وقتی که انتظار نداری.
::
هر بار بوی آمدنت
با چشمهای بره گره میخورد:
ـ باران و بوی خون.
::
باران نوبهار
راننده: حرص بوق زدن دارد
عابر: خیال شعر.
::
در کوچه
چرخ کامیون و چالههای آب
حال خوش دوچرخهسواری را
تکمیل میکند.
تووت فرنگی
2nd March 2011, 04:49 PM
بگذار دستت را
باران بیاموزد
بگذار طعم بوسههایت منعکس باشد
در واژههای دوستت دارم.
::
چیزی نمییابم
تسلی کردن خود را
تا چشم میبیند بیابان است.
::
نقطهچین است آسمان من
از لب ایوان؛
در غیابت، سرد خواهد شد
چای در لیوان.
::
ماه را پایین بیاور
وسعت تنهاییام
دیوانه خواهد کرد.
تووت فرنگی
2nd March 2011, 04:50 PM
باد
با خود میبرد
ما را
ناگهان
ما را به خود میآورد
باران.
تووت فرنگی
2nd March 2011, 04:50 PM
گویند:
تاریخ غیر از نامهای سخت
چیزی نیست
و خاطرات تلخ؛
اما
تاریخ ما را عشق
هر روز شیرینتر روایت میکند
ـ با تو.
تووت فرنگی
2nd March 2011, 04:50 PM
باز این پرسش گیج
سر منقار فرو برده مرا
در کلمات
جیک جیک جگرم میسوزد.
تووت فرنگی
2nd March 2011, 04:51 PM
رهروان با عشق میآیند
تا در آغوش بهارت بار بگشایند
از نسیم آهستهتر
میبوسمت ای ماه!
تووت فرنگی
2nd March 2011, 04:51 PM
دلم سبز میخواهد امروز
و پرواز صدها کبوتر؛
بیا زیر پلک مرا آسمان کن.
تووت فرنگی
2nd March 2011, 04:52 PM
از بهار میرسی
با لباس گُل بهی؛
و انارهای خشک
یادگار فصلهای رفته است.
تووت فرنگی
2nd March 2011, 04:52 PM
درعصر گرگها
معصومیت جواب نمیداد
ما هم شدیم داخل آدم بزرگها
..
مشق لبهای ترا
مینویسم: خرما.
واژهها بر لب خودکار بهم میچسبند.
تووت فرنگی
2nd March 2011, 04:53 PM
تمام صابونها را کلاغها بُردند / لباس چرک مرا سیل هم کفایت نیست.
کجاست دریایی / که روح زرد مرا از خودم نجات دهد؟
به قارقار شما غبطه میخورم چندی است.
تووت فرنگی
2nd March 2011, 04:53 PM
رنگ مدادم را
از چشمهایت وام میگیرم.
در دفتر نقاشیام
خورشید دارد خواب میبیند.
تووت فرنگی
2nd March 2011, 04:54 PM
ای روزا با تموم مشکلاتم
نمیدونی چه جوری مبتلاتم
تکون دادی منو تا هشت ریشتر
یه ساله هادر پس لرزههاتم
s.golgol
2nd March 2011, 05:08 PM
طرحي ز موج بر دل درياييم بكش
امشب دلم بهانه ي دريا گرفته است ...
محسن آزماینده
2nd March 2011, 05:19 PM
روزی که هر لب ترانه ایست تا کمترین سرود بوسه باشد
روزی که تو بیایی
برای همیشه بیایی و مهربانی با زیبایی یکسان شود
روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم
...من آن روز را انتظار می کشم
حتی روزی که دیگر نباشم
uody
3rd March 2011, 10:16 AM
به قلبم نشستی نگفتم چرا؟.......
دلم را شکستی نگفتم چرا؟......
یکی خواب شبهای من را ربود..........
چو دیدم تو هستی نگفتم چرا؟........
uody
5th March 2011, 01:22 PM
آنکه ویران شده از یار مرا میفهمد
آنکه تنها شده بسیار مرا میفهمد
چه بگویم که چنان از تو فرو ریخته ام
که فقط ریزش آوار مرا میفهمد
محسن آزماینده
5th March 2011, 01:28 PM
روز اول كه دل من به تمناي تو پر زد
چون كبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدي
من نه رميدم نه گسستم
uody
5th March 2011, 02:22 PM
دریا
به شمال
و خورشید
به غرب خواهد رفت٬
کدام راه
به تو می رساند
مرا
که تاریک و تشنه
پیر شده ام؟!
uody
5th March 2011, 10:33 PM
بخوان دعای فرج را...دعا اثر دارد
دعا کبوتر عشق است...بال و پر دارد...
بخوان دعای فرج را...عافیت بطلب...که روزگار بسی فتنه زیر سر دارد...
بخوان دعای فرج را که یوسف زهرا زپشت پرده ی غیبت به ما نظر دارد.....
uody
5th March 2011, 10:34 PM
بر روی بوم زندگی ....هرچیز میخواهی بکش
زیبا و زشتش پای توست..."تقدیر را باور نکن"
تصویر اگر زیبا نبود.......نقاش خوبی نیستی
از نو دوباره رسم کن......"تصویر را باور نکن"
خالق تو را شاد آفرید.....آزاد آزاد آفرید
پرواز کن تا آرزو......."زنجیر را باور نکن"
mohammad.persia
5th March 2011, 10:43 PM
یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند!
mohammad.persia
5th March 2011, 10:46 PM
من برای خنده های تو بسی دلتنگم
دم به دم با دل خود وای که من میجنگم
یاد آن روز که بودی لحظه ای افتادم
نه که زجری بکشم نه ولی جان دادم
e.einitabar
5th March 2011, 11:41 PM
زندگی را دور بزن آنگاه که بر بلنترین قله ها رسیدی لبخند خود را نثار سنگریزه هایی کن که پایت را خراشیدند
uody
6th March 2011, 02:40 AM
عاشقی را شرط اول ناله و فریاد نیست
تاکسی ازجان شیرین نگذرد فرهاد نیست
عاشقی مقدور هرعیاش نیست
غم کشیدن صنعت نقاش نیست
uody
6th March 2011, 03:59 PM
بی خبر از حال هم تا صبح خوابیدن چه سود...
بر مزار مردگان خویش نالیدن چه سود
زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید...
ورنه بر سنگ مزارش آب پاشیدن چه سود
uody
6th March 2011, 04:00 PM
ساز گل های دلم آهنگ توست
یار بی رنگ غزل هم رنگ توست
رفتی اما جان چشمانت بگو
حس نکردی یک نفردل تنگ توست...؟
uody
7th March 2011, 01:26 AM
من به آمار زمین مشکوکم...
اگر این سطح پر از آدم هاست،
پس چرا این همه دل ها تنهاست؟...
uody
8th March 2011, 01:48 PM
فکر تو عايق سرمای من است
فکر کردم به صميميت تو،
گرم شدم
خـــــنده کن
خــــنده . که با خنده ی زيباي تو،
...آفتــــاب از ته دل می خندد...
uody
10th March 2011, 09:24 AM
من تمنا كردم كه تو با من باشي
تو به من گفتي :
هرگز هرگز!!!
پاسخي سخت و درشت
و مرا غصه اين هرگز كشت!!!
uody
10th March 2011, 07:16 PM
خاطرم نیست
تو از بارانی یا که از نسل نسیم
هر چه هستی
گذرا نیست
هوایت......
بویت.......
فقط آهسته بگو
با دلم میمانی؟
uody
10th March 2011, 10:36 PM
زندگی بافتن یک قالی است
نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی
نقشه را اوست که تعیین کرده است
تو در این بین فقط میبافی
نقشه را خوب ببین !!!
نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند.....
mohammad.persia
10th March 2011, 10:45 PM
«سراپا اگر زرد و پژمردهایم/ ولی دل به پاییز نسپردهایم
چو گلدان خالی لب پنجره/ چنان خاطرات ترک خوردهایم
اگر داغ دل بود ما دیدهایم/ اگر خون دل بود ما خوردهایم
اگر دشنه دشمنان، گردنیم/ اگر خنجر دوستان گردهایم
اگر دل دلیل است آوردهایم/ اگر داغ، شرط است ما بردهایم
گواهی بخواهید اینک گواه/ همین زخمهایی که نشمردهایم
دلی سربلند و سری سر به زیر/ از این دست عمری به سر بردهایم»
B a R a N
10th March 2011, 11:04 PM
چرا تا شکفتم
چرا تا تو را داغ بودم نگفتم
چرا بی هوا سرد شد باد
چرا از دهن
حرفهای من
افتاد
e.einitabar
10th March 2011, 11:09 PM
آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست حق با سکوت بود صدا در گلو شکست
تا آمدن با تو خدا حافظی کنم
بغض امان نداد و خدا... در گلو شکست
e.einitabar
10th March 2011, 11:12 PM
من از تو دل نمي برم اگر چه از تو دلخورم
اگرچه گفته ای ترا به خاطرات بسپرم
هنوز هم خيال کن کنار تو نشسته ام
مني که در جوانی ام به خاطرت شکسته ام
تو در سراب آينه شبانه خنده مي کنی
من شکست داده راخودت برنده مي کنی
نيامدی و سالها نظر به جاده دوختم
بيا ببين که بی تو من چه عاشقانه سوختم
رفيق روزهای خوب رفيق خوب روزها
هميشه ماندگار من هميشه در هنوزها
صدا بزن مرا شبی به غربتی که ساختی
به لحظه ای که عشق را بدون من شناختی
uody
11th March 2011, 07:45 AM
از خویش خستهام
هر چیزِ تازه در دلِ من میشود سیاه
هر رنگِ تازه در نظرم میشود تباه
هر روز میشکند ریسمانِ من
هر روز
پاره میشود ایمانم از گناه
٭
از هم گسستهام
هر چیزِ خوب تو گویی دروغ بود
حتی ستارههای یخی نیز
مردهاند
دیگر ادامهی این راه بستهاست
حتی خدای من امروز
خستهاست.
uody
11th March 2011, 07:49 AM
تکرار خاطرات تو شعر مجسم است
من هر چه می نویسم و می خوانمت کم است
تو کیستی پیامبری یا خدای عشق
هر آیه از کلام تو چون وحی ملزم است
تردید در برابر چشمان تو خطاست
حکم نگاههای قشنگت مسلم است
من می رسم به تو شاید، هنوز، نه
آینده ام به لطف تو اینگونه مبهم است
uody
11th March 2011, 08:59 AM
در سایه مهربانی تو....
برپا شده این جوانی من......
باشه به فدای یک نگاهت.......
عمر من و زندگانی من
*alien*
11th March 2011, 11:04 PM
وفاي شمع را نازم كه بعد از سوختن ...
به صد خاكستري در دامن پروانه ميريزد...
نه چون انسان كه بعد از رفتن همدم...
گل عشقش درون دامن بيگانه ميريزد
uody
13th March 2011, 07:39 PM
خواب روزانه اگر در خور تعبیر نبود
پس چرا گشت شبانه در به در یادت نیست
من به خط و خبری از تو قناعت کردم
قاصدک کاش نگویی که خبر یادت نیست…
uody
14th March 2011, 02:02 AM
من اشک سکوت مرده در فریادم
«داد»ی سر و پا شکسته، در بیدادم
اینها همه هیچ ... ای خدای شب عشق
«نام شب عشق» را که برد از یادم
uody
14th March 2011, 04:52 PM
بشکف ای گل شاخسار دور
ای بهانه سبز یک عبور
تاکه رخت نو بر تنت کنی
دشت را پر از بودنت کنی
آمده بهار ای گلم بمان
شعر تازه از زندگی بخوان
uody
16th March 2011, 10:35 AM
همه ذرات جان پیوسته با دوست
همه اندیشه ام اندیشه اوست
نمی بینم به غیر از دوست اینجا
خدابا این منم یا اوست اینجا ؟
uody
16th March 2011, 10:46 AM
سحرگاه در چمن خوشرنگ شد گل
نگاهش کردم و دلتنگ شد گل
به دل گفتم که ناز است این میندیش
چو دستی پیش بردم سنگ شد گل
uody
17th March 2011, 10:39 AM
خیلی ممنون"
خیلی ممنون اینقدر آسون منو داغون کردی
واسه احساسی که داشتم دلمو خون کردی
تو که هیچ حسی به این قصه نداشتی واسه چی
منو به محبت دو روزه مهمون کردی
همه عالم میدونستن که بری میمیرم
اما رفتی و همه عالم رو حیرون کردی
خیلی ممنون واسه هر چی که آوردی به سرم
خیلی ممنون ولی من هیچ وقت ازت نمیگذرم
من حواسم به تو بود و تو دلت سر به هوا
با همین سر به هواییت منو ویرون کردی
من که با نگاه شیرین تو فرهاد شدم
مگه این کافی نبود که منو مجنون کردی
همه عالم میدونستن که بری میمیرم
اما رفتی و همه عالم رو ویرون کردی
خیلی ممنون واسه هرچی که آوردی به سرم
خیلی ممنون ولی من هیچ وقت ازت نمیگذرم
تووت فرنگی
17th March 2011, 11:40 AM
من آن رودم که تنها آب دارم ،
نگاهی خسته و بی تاب دارم ،
من عشق نور دارم در دل اما ،
فقط تصویری از مهتاب دارم
تووت فرنگی
17th March 2011, 11:41 AM
ای غم ، تو که هستی از کجا می آيی؟
هر دم به هوای دل ما می آيی
باز آی و قدم به روی چشمم بگذار
چون اشک به چشمم آشنا می آيی
تووت فرنگی
17th March 2011, 11:41 AM
ايد آن روز كه سهراب نوشت : تا شقايق هست زندگي بايد كرد،
خبري از دل پر درد گل ياس نداشت،
بايد اينجور نوشت،
هر گلي هم باشي،
چه شقايق چه گل پیچک و ياس،
زندگی اجبارست
تووت فرنگی
17th March 2011, 11:42 AM
نه دل در دست محبوبي گرفتار،
نه سردرکوچه باغي برسردار،
از اين بيهوده گرديدن چه حاصل؟،
پياده مي شوم،
دنيا نگهدار
تووت فرنگی
17th March 2011, 11:42 AM
من در این کلبه خوشم،
تو در ان اوج که هستی خوش باش،
من به عشق تو خوشم،
تو به عشق هر که هستی خوش باش
محسن آزماینده
17th March 2011, 01:35 PM
روزی که هر لب ترانه ایست تا کمترین سرود بوسه باشد!
روزی که تو بیایی،برای همیشه بیایی و مهربانی با زیبایی یکسان شود!
روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم...
من آن روز را انتظار میکشم
حتی اگر آن روز نباشم!!!
احمد شاملو
uody
17th March 2011, 01:46 PM
قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض
صحبت از خاطره ایست که نشسته لب حوض
یک طرف خاطره ها!
یک طرف پنجره ها!
در همه آوازها! حرف آخر زیباست!
آخرین حرف تو چیست که به آن تکیه کنم؟
حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست. . .
محسن آزماینده
17th March 2011, 01:59 PM
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضوع در کوچه لیلا نشست
عشق آنشب مست مستشض کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
گفت: یارب از چه خارم کردهای
بر صلیب عشق دارم کردهای؟
خسته ام زین عشق دلخونم نکن
من که مجنونم،تو مجنونم نکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو،من نیستم
گفت: ای دیوانه،لیلایت منم
در رگت پنهان و پیدایت منم
سالها با جور لیلی ساختی
من کنارت بودم،نشناختی؟
uody
18th March 2011, 06:09 PM
شبی پر کن از بوسه ها ساغرم...
به نرمی بیا همچو جان در برم...
تنم را بسوزان در آغوش خوش...
که فردا نیابند خاکسترم...!
محسن آزماینده
18th March 2011, 07:10 PM
در آینه ات بنگر حیوان صفتی بینی
حاشا مکن این تقدیر
این دست تو نیست
اینی
این است ترازوی عدالت
ای پادشه مکر و رذالت
ارزانی آن تازه رس خوش قدو قامت
تو پیشکش و من هم به سلامت
.
.
.
تفسیر تو این بود اگر از اصل نجابت
نفرین به تو ذات خرابت
نفرین به تو ذات خرابت
تووت فرنگی
18th March 2011, 07:15 PM
سرکشیده ای جام را و مستــــی میکنی
اینهمه احساس را در دلت پنهان میکنی
وقت باهم بودن زدســـتان زمان میرود
بسکه تو با عشق این پا و آن پا میکنی
تووت فرنگی
18th March 2011, 07:15 PM
دین و ایمانم تویی
رفته برباد منم
ذکر و دعای سحرم
دست برآورده منم
تو اجابت، تو دعا
باتو استادم به نماز
از سرّ عشق بگویی
درهای دیدار همه باز
تووت فرنگی
18th March 2011, 07:16 PM
قدمهایم را برمیدارم
میروم
از کنار تمام روزها رد میشوم
و تمام خاطرات
به تو که میرسم میایستم
توان حرکتم نیست
غم نبودنت چقدر بزرگ است
وحس بودنت چقدر شگفت انگیز
میخواهم تاابد در همین نقطه بمانم
جایی که تو هستی و من و زندگی
کاش زمان همینجا متوقف بماند....
تووت فرنگی
18th March 2011, 07:16 PM
سهم من همیشه ماندن است
همیشه انتظار
در میان هیمه ی خاطره ها
گاه میسوزم
گاه میپوسم
گاه هایی هم بندرت، جوانه میزنم .
تووت فرنگی
18th March 2011, 07:16 PM
به چشمهایت دیگر نگاه نمیکنم
همه امید زندگی من بودند ،
آن دو سرچشمه عشق.
وقتی چشمه ها خشکیده اند؛
نگاه به آنها ،تنها،
تحمل رنج سراب است، سراب ....
تووت فرنگی
18th March 2011, 07:17 PM
دیروز
چند موی سپیدم
قسم راست تو بود
امروز
بهونه تو برای رفتن
دیروز
جوانیت
دلیل شور و دیوانگیت
امروز
بهونه بی وفاییت
دیروز
آرزویت ماندن و رسیدن بود
امروز
رفتن و رها شدن
امان از بهونه ها و دلیل ها
چقدر میتوانند تغییر کنند .....!!!
تووت فرنگی
18th March 2011, 07:17 PM
بازهم شکستیم؛
کاش فقط یک لحظه ،
در آن ازدحام و شلوغ ،
صدای شکستنم را میشنیدی....
تووت فرنگی
18th March 2011, 07:17 PM
چشمانت را روی هم بگذار
هزار نقش زیبا پیش چشمت میسازم
برای دلدادگی
برای حظ خوش جاودانگی
برای مستی و دیوانگی
بگذار تا هستم برایت بنویسم
از غزلها و ترانه ها
از پرواز پرستو ها
از آبی دریا
از سرخی شقایقها
بگذار دستانت آرام بگیرند در دستان مهربانی
در آغوش گرم یک مهر آسمانی
بگذار برویم پا به پا ،شاید تا نور راهمان ،زیاد دور نباشد.
تووت فرنگی
18th March 2011, 07:18 PM
مبادا آسمان بیبال و پر بار
مبادا در زمین دیوار بیدر
مبادا هیچ سقفی بیپرستو
مبادا هیچ بامی بیکبوتر
تووت فرنگی
18th March 2011, 07:18 PM
زندگی بکام ماه و خورشید است. دوستی میگفت:
زندگی چیزی نیست جز بازی الاکلنگ آفتاب و مهتاب ...
تووت فرنگی
18th March 2011, 07:18 PM
اگر جز شعر، چیزی نداشته باشی،
بزرگترین پیشکشی که میتوانی ببخشی،
واژه است؛
هرچه شعرو ترانه و غزل ، همه تقدیم تو باد .
تووت فرنگی
18th March 2011, 07:19 PM
در تواضع یک سلام،
با غرور از احساس ،
بر سرراهت می ایستم؛
و تو ندیده از من میگذری،
هیچ چیزی توجهت را جلب نکرد ،
نه صدای طپشهای قلبم،
نه شوق نگاهم ،
نه سرخی گلهای منتظر در دستانم ....
تووت فرنگی
18th March 2011, 07:19 PM
توهرچه داری بریز روی دایره
من هرچه دارم میگذارم کف دست،
آنگاه خودت قضاوت کن ؛
کدام عاشق تر است،
کدام مدعی تر.....!!
تووت فرنگی
18th March 2011, 07:19 PM
قایم موشک بازیمان یادت هست؟
تو همیشه مرا پیدا میکردی و
من همیشه در یافتنت ناتوان؛
بعد از سالها بازی ما همچنان ادامه داد...
تو هنوز هم قایم میشوی و من هنوز برای پیدا کردنت در تلاش...
تووت فرنگی
18th March 2011, 07:19 PM
تورا نمیشناسم!! کیستی؟؟
روزی که چشمانت لبریز از عشق بود و شوق و من ،
آشنایم بودی،
امروز که در آنها هزار عشق است و انبوه جمعیت ،
چقدر غریبه ای!!!
نه ،دیگر تورا نمیشناسم.....راستی ،تو کیستی؟؟
تووت فرنگی
18th March 2011, 07:20 PM
دیدار تو تنها شیرینی تلخی روزهایم بود
به حرمت عشق نمی آیی،
به تلخی روزهایی که می نوشم هر روز،هر روز، جرعه ،جرعه
رحمی کن و بیا...!!
uody
19th March 2011, 09:47 AM
عشق را می توان دریا نوشت
عشق را می توان رویا نوشت
عشق را می توان نسیم سحری
بر لب جنگل زیبا نوشت
هر کسی را میتوان یک عاشق شیدا نوشت
uody
19th March 2011, 03:40 PM
دلم تنگ است
برای آن یادهای آرام
خیال های سفید
روشنی های لطیف
و تو....
که تنها تو
ماندنی هستی در یادم
uody
20th March 2011, 12:14 AM
با یک دل غمگین به جهان شادی نیست.........تا یک ده ویران بود آبادی نیست
تا در همه ی جهان یکی زندان هست ...........در هیچ کجای عالم آزادی نیست
uody
20th March 2011, 01:55 AM
اون كه ميگفت با دستاي دل من
ازقفس بي كسي آزاد شد
چي شد كه با گريه من شاه شد
با شبنم اشك من آباد شد
uody
20th March 2011, 02:12 AM
و به انگشت نخی خواهیم بست...
تا فراموش نگردد فردا...
زندگی شیرین است..
زندگی
باید کرد..
وبدانیم که شبی خواهیم رفت...
و شبی هست که نباشد پس از آن
فردایی
محسن آزماینده
22nd March 2011, 10:10 AM
من نمی خندم اگر بادکنک می ترکد...؟؟؟!!!....
uody
26th March 2011, 05:38 PM
اگر سهم من از این همه ستاره
فقط سوسوی غریبی است .
غمی نیست...
همین انتظار رسیدن شب برایم کافیست
Me121
26th March 2011, 06:30 PM
سجاده ام کجاست ؟
میخواهم از همیشه ی این اضطراب برخیزم
این دل گرفتگی مداوم شاید ،
تاثیر دل سایه ی من است ،
که این سان گستاخ و سنگوار
بین خدا و دلم ایستاده ام .
سجاده ام کجاست ؟
uody
26th March 2011, 06:37 PM
بگذار دستهایت مال من باشند...
بگذار نگاهت مال من باشد...
غمهایت را بر دلم بنشان...
سختیهایت را با من قسمت کن...
اشکهایت را بر شانه های من بریز...
زیبایی خنده هایت را به چشمان من هدیه کن...
عشق را با من قسمت کن...
دوس دارم مرگ من در آغوش تو باشت...
رهایم مکن...
uody
28th March 2011, 03:54 AM
د ل من عادت داشـت ، که بمانـد يک جا به کجا ؟!
معـلـوم است ، به در خانه تو ! دل من عادت داشـت ،
که بمانـد آن جا ،
پـشـت يک پرده تـوري که تو هر روز آن را به کناري بزني ...
دل من ساکن ديوار و دري ، که تو هر روز از آن مي گـذري .
دل من ساکن دستان تو بود
دل من گوشه يک باغـچه بـود که تو هر روز به آن مي نگري
راستي ، دل من را ديـدي
تووت فرنگی
28th March 2011, 09:56 AM
باغ باران خورده مي نوشيد نور
لرزشي در سبزه هاي ترديد
او به باغ آمد درونش تابناک
سايه اش در زير و بم ها ناپديد...
تووت فرنگی
28th March 2011, 10:03 AM
پيشه ام نقاشي است
گاه گاهي قفسي ميسازم با دنگ
ميفروشم به شما
تا به آواز شقايق که در آن زنداني است
دل تنهايى تان تازه شود . . .
تووت فرنگی
28th March 2011, 10:08 AM
من صداي وزش ماده را مي شنوم
و صداي کفش ايمان را در کوچه عشق
و صداي باران را روي پلک تر عشق. . . ..
تووت فرنگی
28th March 2011, 10:15 AM
بايد امشب چمداني را که به اندازه پيراهن تنهايي من جا دارد بردارم و به سمتي بروم که درختان حماسي پيراست
تووت فرنگی
28th March 2011, 10:20 AM
بي گمان آنجا آبي ،آبي است
غنچو يي مي شکفد،اهل ده باخبرند
چه دهي بايد باشد
کوچه باغش پر موسيقى باد
تووت فرنگی
28th March 2011, 10:26 AM
چيزهايي هست که نمي دانم
مي دانم که اگر برگي بکنم،خواهم مرد
مي روم بالا تا اوج ,مي پر از بال و پرم
uody
28th March 2011, 11:17 AM
دوست دارم بروم ، سربه سرم نگـــذاريد
گريه ام را به حســاب سفرم نگـــذاريد
دوست دارم که به پابوسي باران بروم
آسمان گفته: که پا روي پرم نگـــذاريد
اين قدر داغ جنون بر جگرم نگـــذاريد
چشمي آبي تر از آيينه گرفتارم کرد
بس کنيد اين همه دل دور و برم نگذاريد
آخرين حرف من اين است ، زميني نشويد
فقط از حال زمين بي خبرم نگــذاريد
محسن آزماینده
28th March 2011, 12:44 PM
ولی نشد که روبروی وضوح کبوتران بنشیند
و رفت تا لب هیچ
و. پشت حوصله نورها دراز کشید
و هیچ فکر نکرد
.
.
.
که ما میان پریشانی درها برای خوردن یک سیب چقدر تنها ماندیم
(سهراب)
Me121
29th March 2011, 02:45 AM
نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه سایه سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود
نگاه کن
تمام هستیم خراب می شود
شراره ای مرا به کام می کشد
مرا به اوج می برد
مرا به دام میکشد
نگاه کن
تمام آسمان من
پر از شهاب می شود
تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمین عطر ها و نورها
نشانده ای مرا کنون به زورقی
ز عاجها ز ابرها بلورها
مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعر ها و شورها
به راه پر ستاره می کشانی ام
فراتر از ستاره می نشانی ام
نگاه کن
من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل
ستاره چین برکه های شب شدم
چه دور بود پیش از این زمین ما
به این کبود غرفه های آسمان
کنون به گوش من دوباره می رسد
صدای تو
صدای بال برفی فرشتگان
نگاه کن که من کجا رسیده ام
به کهکشان به بیکران به جاودان
کنون که آمدیم تا به اوجها
مرا بشوی با شراب موجها
مرا بپیچ در حریر بوسه ات
مرا بخواه در شبان دیر پا
مرا دگر رها مکن
مرا از این ستاره ها جدا مکن
نگاه کن که موم شب براه ما
چگونه قطره قطره آب میشود
صراحی سیاه دیدگان من
به لالای گرم تو
لبالب از شراب خواب می شود
به روی گاهواره های شعر من
نگاه کن
تو میدمی و آفتاب می شود...
Me121
29th March 2011, 02:46 AM
در دل من چیزیست !
مثل یک بیشه ی نور ،
مثل خواب دم صبح ،
من چنان بی تابم که دلم میخواهد بدوم تا ته دشت ،
بروم تا سرکوه ،
دورها آواییست ؛
که مرا میخواند ...
*yas*
13th May 2011, 12:23 PM
فقط کمی از خنده ات را
در واپسین بدرود
در بدرقه شب نهادم
واندیشه ام
دلتنگ صبح شد
از بلور اشکی که در دلم شکست
ومرا تا ابدیت برد.
omega
18th May 2011, 10:58 PM
شاعر و فرشته.
شاعر و فرشته ای با هم دوست شدند، فرشته پری به شاعر داد و شاعر شعری به فرشته. شاعر پر فرشته را لای دفتر شعرش گذاشت و شعرهایش بوی آسمان گرفت و فرشته شعر شاعر را زمزمه کرد و دهانش مزه عشق گرفت. خدا گفت : دیگر تمام شد. دیگر زندگی برای هردوتان دشوار می شود. زیرا شاعری که بوی آسمان را بشنود، زمین برایش کوچک است و فرشته ای که مزه عشق را بچشد، آسمان برایش تنگ.
فرشته دست شاعر را گرفت تا راه های آسمان را نشانش بدهد و شاعر بال فرشته را گرفت تا کوچه پس کوچه های زمین را به او معرفی کند. شب که هر دو به خانه برگشتند، روی بالهای فرشته قدری خاک بود و روی شانه های شاعر چند پر...
فرشته پیش شاعر امد و گفت : می خواهم عاشق شوم. شاعر گفت : نه تو فرشته ای و عشق کار تو نیست. فرشته اصرار کرد و اصرار کرد. شاعر گفت : اما پیش از عاشقی باید عصیان کرد و اگر چنین کنی از بهشت اخراجت می کنند. آیا آدم و سرنوشت تلخش را فراموش کرده ای؟
اما فرشته باز هم پافشاری کرد. آن قدر که شاعر به ناچار نشانی درخت ممنوعه را به او داد. فرشته رفت و از میوه آن درخت خورد. اما پرهایش ریخت و پشیمان شد. آن گاه پیش خدا رفت و گفت : خدایا مرا ببخش. من به خودم ظلم کرده ام. عصیان کردم و عاشق شدم. آیا حالا مرا از بهشت بیرون می کنی؟
پس تو هم این قصه را وارونه فهمیدی! پس تو هم نمی دانی تنها آن که عصیان می کند و عاشق می شود، می تواند به بهشت وارد شود!
و آن وقت خدا نهمین در بهشت را باز کرد. فرشته وارد شد و شاعر را دید که آنجا نشسته است در سوگ هشت بهشت و رنج هبوط ! فرشته حقیقت ماجرا را برایش گفت. اما او باور نکرد. آدم ها هیچ کدام این قصه را باور نمی کنند. تنها آن فرشته است که می داند بهشت واقعی کجاست!
omega
19th May 2011, 02:07 PM
سرشارم
از شعرهای نچیده
روزهای نیامده
اتوبوسهایی مملو آدمیان که به تعطیلی می روند
قلبی که روی دست بهار مانده است
کفهای پر کشیده بر پر مرغانی که به سمت شمال می روند.
سرشارم از شکایت سنگها وقتی که در ترنم رودخانه ترک می خورند
سرشارم از برف، از ترنم انگور، نور
ودرانتظارم
از بن تاریکی آفاقم را روشن کنی
من برخیزم
ودردرخشش روزی دیگر
باقی زندگی را پی گیرم.
"شمس لنگرودی-ازکتاب رسم کردن دستهای تو"
*yas*
19th May 2011, 04:58 PM
تو مرا میفهمی
من تو را میخواهم
همین ساده ترین قصه یکـ انسان است
تو مرا میخوانی
من تو را ناب ترین شعر زمان میدانم
و تو هم میدانی تا ابد در دل من می مانی
دکتر شریعتی
E L H A M
21st October 2011, 08:29 PM
[از خواب ها پرید، از گریه ی شدید
اما کسی نبود... اما کسی ندید...]
از خواب می پرم، از گریه ی زیاد
از یک پرنده که خود را به باد داد
از خواب می پری از لمس دست هاش
و گریه می کنی زیر ِ پتو یواش
از خواب می پرم می ترسم از خودم
دیوانه بودم و دیوانه تر شدم
از خواب می پری سرشار خواهشی
سردرد داری و سیگار می کشی
از خواب می پرم از بغض و بالشم
که تیر خورده ام که تیر می کشم
از خواب می پری انگشت هاش در...
گنجشک پر... کلاغ پر... پر... پرنده پر...
از خواب می پرم خوابی که درهم است
آغوش تو کجاست؟! بدجور سردم است
از خواب می پری از داغی پتو
بالا می آوری... زل می زنی به او...
از خواب می پرم تنهاتر از زمین
با چند خاطره، با چند نقطه چین
از خواب می پری شب های ساکت ِ
مجبور ِ عاشقی! محکوم ِ رابطه!
از خواب می پرم از تو نفس، نفس...
قبل از تو هیچ وقت... بعد از تو هیچ کس...
از خواب می پری از عشق و اعتماد!
از قرص کم شده، از گریه ی زیاد
از خواب می پرم... رؤیای ناتمام!
از بوی وحشی ات لای ِ لباس هام
از خواب می پری با جیر جیر تخت
از گرمی تنش... سخت است... سخت... سخت...
[از خواب ها پرید در تخت دیگری
از خواب می پرم... از خواب می پری...
چیزی ست در دلت، دردی ست در سرم
از خواب می پری... از خواب می پرم...]
(سید مهدی موسوی)
طلیعه طلا
21st October 2011, 08:53 PM
پوزش دو بار ارسال شده بود ...
[golrooz]
طلیعه طلا
21st October 2011, 08:54 PM
http://up1.iranblog.com/images/94golvaje.jpg
غنچه از خواب پرید
و گلی تازه به دنیا آمد
خار خندید و به گل گفت سلام
و جوابی نشنید
خار رنجید ولی هیچ نگفت
ساعتی چند گذشت
گل چه زیبا شده بود
دست بی رحمی آمد نزدیک
گل سراسیمه ز وحشت افسرد
لیک آن خار در آن دست خلید
و گل از مرگ رهید
صبح فردا که رسید
خار با شبنمی از خواب پرید
گل صمیمانه به او گفت سلام...
استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است
استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد
vBulletin® v4.2.5, Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.