آبجی
8th December 2009, 01:02 AM
سلام
دیر آمدم و زود رفتم
دیر رفتم و زود بازگشتم
بازگشتی که خود نیز در حکمت آن مانده ام.
باز هم نمیدانم که باید گفت یا نه ؟
اما باز هم میگویم
میگویم که این روزها معنا و مفهوم عشق رنگ دیگری برایم گرفت
رنگ بی رنگی و بی آلایشی. رنگی به رنگ رنگین کمان که از هر سو نظاره اش کردم یکرنگ و یکنواخت بود .
میگویم که عشق را به طرز دیگری میجستم و نگاهش میکردم.
عشق را متعلق به معشوق میدانستم و بس.
عشق بدون معشوقه برایم معنی نداشت.
همانطور که اکثر ما بر این عقیده هستیم که عشق به مخلوق یا همان موجود زمینی به وجود آوردنده عشق به خالق و پاکی هاست ، من هم بر این عقیده بوده ام و هستم .
شاید اینطور بگویم بهتر است ؛ اگر عشقی به معبود و خالق وجود نداشته باشد و دل آرامش خود را به دست نیاورده باشد و خود را نشناخته باشد ، محال ممکن عشق را درک کند و عاشقی را لمس نماید. اگر عشق به معبود و خالق نباشد، عشق به مخلوق هم وجود نخواهد داشت.
در هر دو صورت این دو عشق که دائما آنها را از هم مجرا مینمایند، همیشه با هم بوده اند و هستند .
من بر این عقیده هستم که هیچ بشری نمیتواند عشق الهی داشته باشد بدون اینکه معشوقه ای زمینی در اختیار داشته باشد. مستلزم رسیدن عشق آسمانی درک و لمس کردن عشق زمینی است.
از شما میپرسم
حال از نظر شما این دو جدای از هم اند؟
آیا کسی که معشوقه ای زمینی ندارد میتواند به سمت عشق آسمانی برود و عاشق شود ؟
آیا عشق به معبود و یا همان عشقهای آسمانی است که عشق به یک انسان را می آفریند ویا نه بالعکس ؟
اگر هدف از عشق تنها رسیدن به عشق آسمانی بود چرا خداوند از انسانها خواست که در زمین عشق بپراکنند ؟
من که باور نمیکنم انسانی بدون درک خود و لمس عشقهای به اصلاح زمینی و دنیایی بتواند یک قدم به سمت عشق الهی بر دارد.
منی که حتی نتوانسته ام عاشق یک موجود ضعیف و کوچک یاشم
من که حتی نتوانسته ام عشق خود را به یک انسان ابراز کنم
من که با همه کوچکی خود قدرت توان درک عشق زمینی را ندارم ، آیا قادر به درک عشق آسمانی هستم.
من که لیاقت عاشق شدن به یک موجود زمینی را هم نداشته ام، لایق عشقی به آن عظمت هستم ؟
من که نتوانسته ام معنا و مفهوم عشق ورزی را دریابم ، آیا به راستی قادر خواهم بود یک عشق آسمانی را در دل بپرورانم ؟
نه. از نظر من محال ممکن است. حال اگر شما دلیلی بر نقض گفته های من دارید سخت مشتاق شنیدنشان هستم
من میگویم که چگونه میتوانم عشق به بزرگان عالم بورزم در حالی که که رسم عشق ورزی به حقیر ترین موجود را نیافته ام و ندیده ام ؟
من عشق را در این روزهای جستجو بهتر لمس میکنم
نمیگویم که حتم دارم که یافته ها و گفته هایم عین واقعیت است. نه اما تمام تلاش من این است که بگویم عشق الهی و پاک میسر نمیشود مگر اینکه عشق را در ابعاد کوچک لمس کرده باشیم.
بنده خود را میگوییم و هیچ شخص یا فردی مد نظرم نمیباشد.
من باز هم میگویم اگر لازم باشد فریاد میکنم ، کسی که توان ابراز عشق نداشته باشد عاشق نیستو ادای عشق را در می آورد.
میگویم که عشق را نمیتوان در قالب جملات و اشعار ابراز کرد
میگویم که هر کس عاشقانه شعر بسراید و از عشق دم بزند عاشق نیست
میگویم که عشق بی صدا فریاد میکند
میگویم که هر کس عاشقانه سخن بگوید نمیتوان به او لقب عاشق داد
کسی که از عشق میگوید ، تنها خداوند متعال او را موحبتی عطا کرده که توانایی چیذن جملات عاشقانه رادر کنار هم دارد.
مهربانترین و نزدیکترین دوسم روزی نزد من فریاد سر داد و گفت و گفت وگفت
گفت که عاشق نمینالد
عاشق عشق خود را با هیچ چیزی معاوضه نمیکند
او گفت زمانی باید به این باور رسید که معشوقه گردیده ام که هرگز نشنوم که معشوقه اش هستم.
نگوید دنیا بدون تو مساوی با هیچ است.
نگوید دنیایش هستم .
نگوید بعد از پدر و مادرش اولین نفر هستم .
هرگز نمیگوید دوستت دارم اما تمام هستی اش را به نامت میزند
هرگز نمیگوید، اما دنیایش میشوی
هرگز نمیگوید، اما پناه گاه خستگی هایش میشوی
عاشق از در هر دم از عشق دم نمیزند
عاشق در پی اثبات عشق است و نه عنوان عشق .
بگذارید دردی است که مدتها سینه ام را میفشارد فریاد کنم
بگذارید بگویم که عشق در حال نابودی ست
در حال فنا شدن و به رفته به سمت هرزگی میباشد.
ای وای به داد عشق برسید که دار حال نابودی است
نابودیه مطلق.
همگی با واژه عشق بازی به خوبی آشنایی داریم
من هم میشناسمش
من هم بر این باورم که با عشق و عشق بازی خود را زیبا میکنم. به خود عشق میورزم.
اما عشق بازی یعنی چه ؟
یعنی بازی کردن با عشق ؟
این روزها از هر کوی و برزنی نوای عاشقی و شکست عشقی به گوش میرسد
شنیده ام که این روزا همه در حال عشق بازی هستند
دیدم و شنیده ام که عشق به بازی گرفته شده
آنهم چه بازی زیبا و شکننده ای !!
یک بازی به درندگی بازی های آمریکایی !
به تلخیه بازی کشتی کج !
آری بازی...
با عشق، بازی میشود و ما همچنان نظاره گر هستیم.
آیا به راستی این بازی که در حال تماشایش هستیم و گاه و گداری در حین تماشایش برای اینکه جذابیتش برایمان از بین نرود، حتی کف و سوت هم میزنیم ، زیباست و تماشایی ؟ ؟
آیا ته به حال خود هم بازی کرده ایم ؟
خود هم بازی داده ایم ؟
تلخترین بازی دنیا را میتوان همین بازی با عشق نام برد
عشق بازی را جایی شنیذه ایم اما آنرا اشتباه فهمیده ایم
جایی شنیده ایم که باید با معشوق مان عشق بازی کنیم اما نمیدانستیم که این بدان معنی نیست که با عشق بازی کنیم
ما بازی میکنیم و به گمانمان که در حال عشق ورزی هستیم .
بازی به چه قیمتی ؟
هنوز بر این باور نیستم که بازی میدهیم و این بازی روزی تمام میشود و از سمتی دیگر آغاز میشود
بر این باور نیستیم که خود هم روزی بازی داده خواهیم شد
اگر بر این باور بودیم و به تقدس عشق ایمان داشتیم، هرگز به بازی اش نمیگرفتیم.
عشق یعنی پاکی و زلالی
عشق یعنی در آغوش گرفتن و گریستن
عشق یعنی بدور بودن از هرگونه هوی و هوس نفسانی
این روزها چیزها دیده ام و شنیده ام که درکمرا نسبت به عشق زیباتر و بهتر نمود
دریافته ام که عشقی که طالب عشق بازی و بازی با کلمات عاشقانه باشد ،عشق نیست
دریافته ام که عشق رها میکند
دریافته ام که حتی عشق به سمت معشوق روانه نمیشود تا دستان گرم و لطیف معشوق را لمس کند و گیسوانش را غرق بوسه کند
این روزها همه دچار نوعی عشق زدگی شده اند
با هر شخصی که به صحبت مینشینم ، همه آنها از اینکه عشق آنها به بازی گرفته شده مینالند
اما چرا کسی این بازیگران در کجای صحنه جا دارند ، من نمیدانم
هیچ گاه شخصی از این نگفت که خود با عشق بازی کرده
حکمت در چه بود نمیدانم
بازیگران کجا بودند نمیدانم
نمیدانم که چرا هیچ کس نگفت بازیگر بوده
نمیدانم چرا همه عاشق صادق و پاک بودند
در نمیابم که چرای پای صحبت از عشق که میرسد، همه میگویند با آنها بازی شده و شکست خورده اند ؟
عشق به بازی گرفته شده
شعرهای عاشقانه سروده شده و جملات عاشقانه نثار معشوق گردیده
اما آیا براستی عاشقانه سرودن نشانه ای از عشق و عاشق بودن است ؟
آیا عاشق عشق خود را در دستان خود میگذارد و به دیگران نشان میدهد و فخر میفرشد ؟
آیا به راستی عشق متعلق به معشوق است ؟
آیا عشق وسیله ای برای رسیدن به کمال و وجود پاک و بی آلایش نمی باشد ؟
بیاید برای اینکه عشق رنگ و بوی حقیقی از دست رفته خود را بدست آورد، همگی با هم تلاش کنیم
هیچ چیز حاصل نمیشود مگر با خواست و تلاش خودمان
هیچ چیر تغییر نمیکند تا خود تغییری نکنیم
پس همگی با هم قدم بر داریم در جهت رسیدن به وجود پاک و بی آلایش که سخت و دور از انتظار نیست.
من معنی زیستن را نخواهم فهمید
عشق را نخواهم فهمید
انسانها و دروغها و وعده ها را نخواهم فهمید
من ساده زیستی را می شناسم اما ساده نگری را خواهم یافت ؟
مدتهاست که زمستان است و بهار را ندید ه ام
آیا به راستی بهار خواهد آمد ؟
آدمکها بیدار خواهند شد ؟
در پس این سرمای سوزان بهاری خواهد بود ؟
به امید روزی که بهار رو به روزگار غریب و یخ زده دلها برگردونیم
دیر آمدم و زود رفتم
دیر رفتم و زود بازگشتم
بازگشتی که خود نیز در حکمت آن مانده ام.
باز هم نمیدانم که باید گفت یا نه ؟
اما باز هم میگویم
میگویم که این روزها معنا و مفهوم عشق رنگ دیگری برایم گرفت
رنگ بی رنگی و بی آلایشی. رنگی به رنگ رنگین کمان که از هر سو نظاره اش کردم یکرنگ و یکنواخت بود .
میگویم که عشق را به طرز دیگری میجستم و نگاهش میکردم.
عشق را متعلق به معشوق میدانستم و بس.
عشق بدون معشوقه برایم معنی نداشت.
همانطور که اکثر ما بر این عقیده هستیم که عشق به مخلوق یا همان موجود زمینی به وجود آوردنده عشق به خالق و پاکی هاست ، من هم بر این عقیده بوده ام و هستم .
شاید اینطور بگویم بهتر است ؛ اگر عشقی به معبود و خالق وجود نداشته باشد و دل آرامش خود را به دست نیاورده باشد و خود را نشناخته باشد ، محال ممکن عشق را درک کند و عاشقی را لمس نماید. اگر عشق به معبود و خالق نباشد، عشق به مخلوق هم وجود نخواهد داشت.
در هر دو صورت این دو عشق که دائما آنها را از هم مجرا مینمایند، همیشه با هم بوده اند و هستند .
من بر این عقیده هستم که هیچ بشری نمیتواند عشق الهی داشته باشد بدون اینکه معشوقه ای زمینی در اختیار داشته باشد. مستلزم رسیدن عشق آسمانی درک و لمس کردن عشق زمینی است.
از شما میپرسم
حال از نظر شما این دو جدای از هم اند؟
آیا کسی که معشوقه ای زمینی ندارد میتواند به سمت عشق آسمانی برود و عاشق شود ؟
آیا عشق به معبود و یا همان عشقهای آسمانی است که عشق به یک انسان را می آفریند ویا نه بالعکس ؟
اگر هدف از عشق تنها رسیدن به عشق آسمانی بود چرا خداوند از انسانها خواست که در زمین عشق بپراکنند ؟
من که باور نمیکنم انسانی بدون درک خود و لمس عشقهای به اصلاح زمینی و دنیایی بتواند یک قدم به سمت عشق الهی بر دارد.
منی که حتی نتوانسته ام عاشق یک موجود ضعیف و کوچک یاشم
من که حتی نتوانسته ام عشق خود را به یک انسان ابراز کنم
من که با همه کوچکی خود قدرت توان درک عشق زمینی را ندارم ، آیا قادر به درک عشق آسمانی هستم.
من که لیاقت عاشق شدن به یک موجود زمینی را هم نداشته ام، لایق عشقی به آن عظمت هستم ؟
من که نتوانسته ام معنا و مفهوم عشق ورزی را دریابم ، آیا به راستی قادر خواهم بود یک عشق آسمانی را در دل بپرورانم ؟
نه. از نظر من محال ممکن است. حال اگر شما دلیلی بر نقض گفته های من دارید سخت مشتاق شنیدنشان هستم
من میگویم که چگونه میتوانم عشق به بزرگان عالم بورزم در حالی که که رسم عشق ورزی به حقیر ترین موجود را نیافته ام و ندیده ام ؟
من عشق را در این روزهای جستجو بهتر لمس میکنم
نمیگویم که حتم دارم که یافته ها و گفته هایم عین واقعیت است. نه اما تمام تلاش من این است که بگویم عشق الهی و پاک میسر نمیشود مگر اینکه عشق را در ابعاد کوچک لمس کرده باشیم.
بنده خود را میگوییم و هیچ شخص یا فردی مد نظرم نمیباشد.
من باز هم میگویم اگر لازم باشد فریاد میکنم ، کسی که توان ابراز عشق نداشته باشد عاشق نیستو ادای عشق را در می آورد.
میگویم که عشق را نمیتوان در قالب جملات و اشعار ابراز کرد
میگویم که هر کس عاشقانه شعر بسراید و از عشق دم بزند عاشق نیست
میگویم که عشق بی صدا فریاد میکند
میگویم که هر کس عاشقانه سخن بگوید نمیتوان به او لقب عاشق داد
کسی که از عشق میگوید ، تنها خداوند متعال او را موحبتی عطا کرده که توانایی چیذن جملات عاشقانه رادر کنار هم دارد.
مهربانترین و نزدیکترین دوسم روزی نزد من فریاد سر داد و گفت و گفت وگفت
گفت که عاشق نمینالد
عاشق عشق خود را با هیچ چیزی معاوضه نمیکند
او گفت زمانی باید به این باور رسید که معشوقه گردیده ام که هرگز نشنوم که معشوقه اش هستم.
نگوید دنیا بدون تو مساوی با هیچ است.
نگوید دنیایش هستم .
نگوید بعد از پدر و مادرش اولین نفر هستم .
هرگز نمیگوید دوستت دارم اما تمام هستی اش را به نامت میزند
هرگز نمیگوید، اما دنیایش میشوی
هرگز نمیگوید، اما پناه گاه خستگی هایش میشوی
عاشق از در هر دم از عشق دم نمیزند
عاشق در پی اثبات عشق است و نه عنوان عشق .
بگذارید دردی است که مدتها سینه ام را میفشارد فریاد کنم
بگذارید بگویم که عشق در حال نابودی ست
در حال فنا شدن و به رفته به سمت هرزگی میباشد.
ای وای به داد عشق برسید که دار حال نابودی است
نابودیه مطلق.
همگی با واژه عشق بازی به خوبی آشنایی داریم
من هم میشناسمش
من هم بر این باورم که با عشق و عشق بازی خود را زیبا میکنم. به خود عشق میورزم.
اما عشق بازی یعنی چه ؟
یعنی بازی کردن با عشق ؟
این روزها از هر کوی و برزنی نوای عاشقی و شکست عشقی به گوش میرسد
شنیده ام که این روزا همه در حال عشق بازی هستند
دیدم و شنیده ام که عشق به بازی گرفته شده
آنهم چه بازی زیبا و شکننده ای !!
یک بازی به درندگی بازی های آمریکایی !
به تلخیه بازی کشتی کج !
آری بازی...
با عشق، بازی میشود و ما همچنان نظاره گر هستیم.
آیا به راستی این بازی که در حال تماشایش هستیم و گاه و گداری در حین تماشایش برای اینکه جذابیتش برایمان از بین نرود، حتی کف و سوت هم میزنیم ، زیباست و تماشایی ؟ ؟
آیا ته به حال خود هم بازی کرده ایم ؟
خود هم بازی داده ایم ؟
تلخترین بازی دنیا را میتوان همین بازی با عشق نام برد
عشق بازی را جایی شنیذه ایم اما آنرا اشتباه فهمیده ایم
جایی شنیده ایم که باید با معشوق مان عشق بازی کنیم اما نمیدانستیم که این بدان معنی نیست که با عشق بازی کنیم
ما بازی میکنیم و به گمانمان که در حال عشق ورزی هستیم .
بازی به چه قیمتی ؟
هنوز بر این باور نیستم که بازی میدهیم و این بازی روزی تمام میشود و از سمتی دیگر آغاز میشود
بر این باور نیستیم که خود هم روزی بازی داده خواهیم شد
اگر بر این باور بودیم و به تقدس عشق ایمان داشتیم، هرگز به بازی اش نمیگرفتیم.
عشق یعنی پاکی و زلالی
عشق یعنی در آغوش گرفتن و گریستن
عشق یعنی بدور بودن از هرگونه هوی و هوس نفسانی
این روزها چیزها دیده ام و شنیده ام که درکمرا نسبت به عشق زیباتر و بهتر نمود
دریافته ام که عشقی که طالب عشق بازی و بازی با کلمات عاشقانه باشد ،عشق نیست
دریافته ام که عشق رها میکند
دریافته ام که حتی عشق به سمت معشوق روانه نمیشود تا دستان گرم و لطیف معشوق را لمس کند و گیسوانش را غرق بوسه کند
این روزها همه دچار نوعی عشق زدگی شده اند
با هر شخصی که به صحبت مینشینم ، همه آنها از اینکه عشق آنها به بازی گرفته شده مینالند
اما چرا کسی این بازیگران در کجای صحنه جا دارند ، من نمیدانم
هیچ گاه شخصی از این نگفت که خود با عشق بازی کرده
حکمت در چه بود نمیدانم
بازیگران کجا بودند نمیدانم
نمیدانم که چرا هیچ کس نگفت بازیگر بوده
نمیدانم چرا همه عاشق صادق و پاک بودند
در نمیابم که چرای پای صحبت از عشق که میرسد، همه میگویند با آنها بازی شده و شکست خورده اند ؟
عشق به بازی گرفته شده
شعرهای عاشقانه سروده شده و جملات عاشقانه نثار معشوق گردیده
اما آیا براستی عاشقانه سرودن نشانه ای از عشق و عاشق بودن است ؟
آیا عاشق عشق خود را در دستان خود میگذارد و به دیگران نشان میدهد و فخر میفرشد ؟
آیا به راستی عشق متعلق به معشوق است ؟
آیا عشق وسیله ای برای رسیدن به کمال و وجود پاک و بی آلایش نمی باشد ؟
بیاید برای اینکه عشق رنگ و بوی حقیقی از دست رفته خود را بدست آورد، همگی با هم تلاش کنیم
هیچ چیز حاصل نمیشود مگر با خواست و تلاش خودمان
هیچ چیر تغییر نمیکند تا خود تغییری نکنیم
پس همگی با هم قدم بر داریم در جهت رسیدن به وجود پاک و بی آلایش که سخت و دور از انتظار نیست.
من معنی زیستن را نخواهم فهمید
عشق را نخواهم فهمید
انسانها و دروغها و وعده ها را نخواهم فهمید
من ساده زیستی را می شناسم اما ساده نگری را خواهم یافت ؟
مدتهاست که زمستان است و بهار را ندید ه ام
آیا به راستی بهار خواهد آمد ؟
آدمکها بیدار خواهند شد ؟
در پس این سرمای سوزان بهاری خواهد بود ؟
به امید روزی که بهار رو به روزگار غریب و یخ زده دلها برگردونیم