PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : امید ، خود زندگیست



آبجی
7th December 2009, 11:26 PM
گفته اند اسبی به بیماری گرفتار آمد و پشت دروازه شهر بیفتاد . صاحب اسب او را رها کرده و به داخل شهر شد مردم به او گفتند اسبت از چه بابت به این روزگار پرنکبت بیفتاد و مرد گفت از آنجایی که غمخواران نازنینی همچون شما نداشت و مجبور بود دائم برای من بار حمل کند .
یکی گفت براستی چنین است من هم مانند اسب تو شده ام . مردم به هیکل نحیف او نظری انداختند و او گفت زن و فرزندانم تا توان داشتم و بار می کشیدم در کنارم بودند و امروز من هم مانند اسب این مرد تنهایم و لحظه رفتنم را انتظار می کشم .

می گویند آن مرد نحیف هر روز کاسه ایی آب از لب جوی برداشته و برای اسب نحیف تر از خود می برد . ودر کنار اسب می نشست و راز دل می گفت . چند روز که گذشت اسب بر روی پای ایستاد و همراه پیرمرد به بازار شد .
صاحب اسب و مردم متعجب شدند . او را گفتند چطور برخواست . پیرمرد خنده ایی کرد و گفت از آنجایی که دوستی همچون من یافت که تنهایش نگذاشتم و در روز سختی کنارش بودم .اندیشمند یگانه کشورمان ارد بزرگ می گوید : دوستی و مهر ، امید می آفریند و امید زندگی ست .
می گویند : از آن پس پیر مرد و اسب هر روز کام رهگذران تشنه را سیراب می کردند و دیگر مرگ را هم انتظار نمی کشیدند…

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد