PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : تاق پدر



سلوى
7th December 2009, 07:40 PM
اتاق پدر


سارك‌ اعطا


اتاق‌ پدر صدايم‌ مي‌كند. وارد اتاق‌ مي‌شوم‌. عكس‌ قديمي‌ِ من‌ بر ديوار نگاهم‌ رابه‌ خود مي‌كشد. چهارساله‌ هستم‌، مويم‌ بلندِ بلند است‌. دماغم‌ را به‌ شيشة‌ پنجره چسبانده‌ام‌. سرم‌ را به‌ پشتي‌ِ مبل‌ تكيه‌ مي‌دهم‌. مادر تازه‌ سفرة‌ شام را جمع‌كرده‌. دنبال‌ مادر راه‌ مي‌افتم‌. بهش‌ چسبيده‌ام‌، ازش‌ مي‌خواهم‌ زودتر رختخواب‌ پهن‌ كند، ولش‌ نمي‌كنم‌. دامنش‌ را چسبيده‌ام‌. كتري روي علاءالدين‌ است‌. بخارآب‌ اتاق‌ طبقة‌ بالا را پر كرده‌. سينا صدايم‌ مي‌كند. دستم‌ را مي‌گيرد و مي‌بردطرف‌ِ پنجره‌. شيشة‌ پنجره‌ بخار گرفته‌ است‌. سينا بخار شيشه‌ را پاك‌ مي‌كند وصورتم‌ را مي‌چسباند به‌ شيشه‌.
برف‌ مي‌بارد ـ اولين‌ برف‌ِ سال‌.
ذوق‌ مي‌كنم‌. دست‌ِ سينا را مي‌گيرم‌ و مي‌خندم‌. سعيد را صدا مي‌كنم‌. بخار پنجره‌ را پاك‌ مي‌كنيم‌ و صورت‌مان‌ را مي‌چسبانيم‌ به‌ شيشه‌.
اتاق‌ طبقة‌ بالا پُر مي‌شود خنده‌. دماغم‌ را روشيشه‌ فشار مي‌دهم‌. سعيد ازم‌عكس‌ مي‌گيرد. سرم‌ را از روپشتي‌ مبل‌ برمي‌دارم‌ و عكس‌ را نگاه‌ مي‌كنم‌. دست‌سينا تو عكس‌ افتاده‌. عكس‌ سياه‌ و سفيد است‌. گل‌ بتة‌ لاكي‌ِ فرش‌ سياه‌ افتاده‌.
گل‌ بتة‌ فرش‌ طبقة‌ بالا سفيد و لاكي‌ است‌. با سعيد و سينا از در اتاق‌ مي‌زنيم‌ بيرون‌ و از پله‌ها سرازير مي‌شويم‌. من‌ و سينا رو نرده‌هاي چوبي‌ راه‌پله‌سُر مي‌خوريم‌. با سعيد مسابقه‌ مي‌دهيم‌. مي‌رويم‌ پيش‌ مادر، بهش‌ مي‌گوييم ‌برف مي‌آيد. مادر لبخندِ تلخي‌ مي‌زند. ظرف‌ مي‌شويد. دست‌هايش‌ يخ‌زده‌ است‌. موي خرمايي‌ مادر تا كمر است‌. با سينا مي‌رويم‌ رو كابينت‌. از پنجرة‌ كوچك‌آشپزخانه‌، اتاق‌ ناهارخوري را مي‌بينم‌. علاءالدين‌ وسط‌ اتاق‌ است‌، كتري روي آن‌مي‌جوشد. از رو كابينت‌ مي‌پرم‌ پايين‌. سعيد خنده‌خنده‌ دنبالم‌ مي‌كند. سينا روكابينت‌ است‌. سعيد سفيد است‌ و بور. سينا سبزه‌ است‌ و مشكي‌. مي‌دوم‌ طرف‌بخاري‌. كتري روي بخاري مي‌جوشد. مي‌خورم‌ به‌ بخاري‌. كتري روي پايم‌ چپ‌مي‌شود.
اتاق‌ طبقة‌ پايين‌ پر مي‌شود گريه‌.
مادر خودش‌ را مي‌زند. حوري بغل‌ام‌ مي‌كند و مي‌برد تو آشپزخانه‌. پايم‌ رامي‌گيرد زير آب‌ سرد. پدر از پله‌ها پايين‌ مي‌آيد، بغل‌ام‌ مي‌كند و از در مي‌زند بيرون‌.
مادر، سعيد و حوري دنبال‌مان‌ هستند. زيرِ برف‌ خيس‌ مي‌شوم‌. از پارس‌سگ‌ها مي‌ترسم‌. دستم‌ را دور گردن‌ پدر مي‌پيچم‌ و گونه‌ام‌ را به‌ سينه‌اش‌ فشارمي‌دهم‌. صداي قلب‌ پدر آرامم‌ مي‌كند.
برف‌ تندتر شده‌ است‌. همه‌ خيس‌ شده‌ايم‌. پايم‌ را پانسمان‌ كرده‌اند. تو بغل‌پدر گريه‌ مي‌كنم‌. پدر سرم‌ را به‌ قلبش‌ مي‌چسباند.
مادر كليد مي‌اندازد. سينا پشت‌ِ در چمباتمه‌ نشسته‌. چشم‌هاي قهوه‌يي‌اش ‌از گريه‌ پف‌ كرده‌. مي‌رويم‌ طبقة‌ بالا. حوري خشكم‌ مي‌كند. مادر رختخواب‌ پهن‌مي‌كند. سعيد و سينا زُل‌ زده‌اند به‌ پايم‌.
حوري مي‌گذاردم‌ تو بغل‌ پدر، زير پتوي پدر. پدر اتاقم‌ را درست‌ مي‌كند ـ اتاق‌ زير پتو را. از پدر مي‌خواهم‌ چراغ‌ اتاقم‌ را روشن‌ كند. چراغ‌ قوه‌ روشن‌مي‌شود، دنياي من‌ روشن‌ مي‌شود.
پدر پتو را لايه‌ مي‌كند تا برايم‌ تاقچه‌ درست‌ كند. روي هر تاقچه‌ چيزي قرارمي‌دهم‌. بيرون‌ برف‌ مي‌بارد. سرماي برف‌ را تجربه‌ كردم‌.
پارس‌ سگ‌ها مرا هُل‌ مي‌دهد تو بغل‌ پدر. پدر بغل‌ام‌ مي‌كند و برايم‌ قصه‌مي‌گويد. مادر، حوري‌، سعيد و سينا بيرون‌ اتاق‌ من‌ نشسته‌اند. پتوي پدر مرا ازدنياي بيرون‌ جدا كرده‌ است‌. فكر مي‌كنم‌ كسي‌ صداي ما را نمي‌شنود و من‌صداي كسي‌ جز پدر را نمي‌شنوم‌. احساس‌ امنيت‌ مي‌كنم‌. درد پايم‌ را فراموش‌مي‌كنم‌.
اتاق‌ من‌ گرم‌ترين‌ و روشن‌ترين‌ اتاق‌ خانه‌ است‌. اتاق‌ من‌ زيباترين‌ اتاق‌ خانه‌است‌.
عكس‌ قديمي‌ نگاهم‌ را به‌ خود مي‌كشد. چهار ساله‌ هستم‌. مويم‌ بلندبلند است‌. دماغم‌ را به‌ شيشة‌ پنجره‌ چسبانده‌ام‌.
ـ آه‌... اتاق‌ پدر...

************
منبع : دیباچه

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد