توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : زندگی نامه ی ارنستو چگوارا
ЛίL∞F∆R
4th October 2008, 06:40 AM
زندگی نامه بسیار کوتاه از ارنستو چه گوارا
دکتر ارنستو رافائل گوارا دلاسرنا (به اسپانیایی: Ernesto Rafael Guevara de la serna ) (زاده ۱۴ ژوئن ۱۹۲۸ در روساریو استان سانتا فه، - درگذشته ۹ اکتبر، ۱۹۶۷) که بیش تر بهنام چهگوارا یا الچه شناخته میشود، پزشک ،چریک ،سیاستمدار و انقلابی مارکسیست ،درِ آرژانتین زاده شد.
گوارا یکی از اعضای جنبش ۲۶ ژوئیه ِ فیدل کاسترو بود. این جنبش در سال ۱۹۵۹ قدرت را در کوبا بهدست آورد.چهگوارا چندین پست مهم در دولت جدید کوبا از جمله سفیر، رییس بانک مرکزی و وزیر صنایع را بر عهده داشت و پس از آن با امید برانگیختن انقلاب در دیگر کشورها کوبا را ترک کرد. وی ابتدا در سال ۱۹۶۶ به جمهوری دموکراتیک کنگو رفت و سپس به بولیوی سفر کرد. در اوایل اکتبر ۱۹۶۷ چهگوارا در بولیوی طی عملیاتی که توسط سازمان سیا طرحریزی شده بود دستگیر شد. برخی باور دارند که سیا ترجیح میداد گوارا را برای بازجویی زنده در دست داشته باشد، اما در هر صورت او بهوسیله ی ارتش بولیوی در نزدیکی وایهگرانده در مدرسه روستای لا ایگه را در سانتا کروز دلاسیهرا به دستور بارریه نتوس دیکتاتور نظامی کشته شد.
پس از مرگ گوارا، او به عنوان یک تئوریسین، متخصص در فنون جنگی، و جنگآور تبدیل به قهرمان جنبشهای انقلابی سوسیالیستی در سراسر جهان شد.
زندگی نامه
چه گوارا در روساریو دومین شهر بزرگ آرژانتین زاده شد و در آغاز ارنستو گوارا نام داشت. پدر او «ارنستو گوارا لینچ» ایرلندی و مادرش «سلیا ده لاسرنا» اسپانیایی بود. این خانواده از طبقه متوسط جامعه با گرایشهای چپ و سوسیالیستی بودند. خانواده گوارا ستایشگر «خوزه مارتی» و هوادار جمهوریخواهان در دوره جنگهای داخلی اسپانیا بودند. ارنستو گوارا ده لاسرنا - نام کامل چه _ در چهاردهم ژوئن ۱۹۲۸ در آرژانتین زاده شد.
وی همچنین قبل از اینکه دست به انقلابی بزند همه ی آمریکای لاتین را به همراه دوستش آلبرتو گرانادو در 1952 گشت زده و همچنین کتابی بسیارشناخته شده- که فیلم آن نیز ساخته شدهاست -به نام «خاطرات موتور سیکلت» در بیان خاطرات این سفر نگاشته است.
مرگ
در بامداد ۸ اکتبر ۱۹۶۷ در نزدیکی لاایگه را (دهکده کوچکی در بولیوی و در نزدیکی کوههای آند) چهگوارا به همراه چندتن دیگر از گروه چریکی به محاصره ارتش بولیوی که به وسیله ماموران سیا و افسران آمریکایی همراهی میشد درآمده و دستگیر شدند،چه روز بعد توسط سربازان بولیویایی با خونسردی و به وسیلهٔ رگبار مسلسل به قتل رسید. بقایای جسد چه گوارا در 1997 پیدا شد و به کوبا انتقال یافت.در سانتا کلارا بنای یادبودی برای او ساخته شده است.وی در این شهر در جریان جنگ های انقلابی کوبا پیروزیهای شگرفی آفریده بود.
(روحش شاد و یادش گرامی)@};-@};-@};-
ЛίL∞F∆R
4th October 2008, 06:42 AM
من یک ماجراجو هستم ،اما نه از انهایی که برای اثبات شجاعتشان زندگی را به بازی می گیرند.من دنبال مرگ نمی گردم.اما احتمال رویارویی با آن وجود دارد .پس شاید این آخرین خداحافظی من باشد .گه گاه از این فرمانده کوچک یاد کنید.
آخرین نامه ارنستو چه گوارا
ЛίL∞F∆R
4th October 2008, 06:44 AM
متن نامه خداحافظی ارنستو با پدر و مادرش
پدر ومادر عزیزم
بار دیگر زیر پاشنه هایم دنده ی روسینا نته ( احتمالا نام یک نفر است ) را حس می کنم . بار دیگر پا به راه گذاشته ام و سپرم را به دست گرفته ام
حدود ده سال پیش نامه ی خداحافظی دیگری برای شما نوشته بودم.تا جایی که یادم مانده است در آن نامه شکایت کرده بودم که سرباز و پزشک خوبی نبوده ام .آن نامه را دیگر دوست ندارم.من سرباز بدی نیستم
هیچ چیزی عوض نشده است جز آنکه بر آگاهی من افزوده شده . من آگاه تر شده ام مارکسیسم من ریشه دوانده و پالوده شده است . مبارزه ی مسلحانه را تنها راه رهایی مردمی می دانم که در راه آزادی مبارزه می کنند و بر اعتقاد خود پافشاری می کنم . شاید بسیاری مرا ماجراجو بدانند که هستم.فقط یک فرق کوچک دارم:برای اثبات حقانیت خود از جانم مایه می گذارم
شاید این آخر کار باشد من البته به دنبال آن نیستم اما جزو احتمالات منطقی یکی هم این است . اگر چنین باشد شما را از دور می بوسم . خیلی دوستتان دارم فقط نمی دانم علاقه ام را چگونه نشان دهم .من در عمل خود راسخ وپای بند هستم و فکر می کنم که گاهی مرا درک نمی کنید . درک من آسان نیست اما لطفا مرا باور کنید همین امروز
حالا اراده ای دارم که با شوق هنرمندانه ، پاهای لرزان و سینه های خسته را جلا می می دهد.این کار را خواهم کرد
گاهی به این سرباز کوچک قرن بیستم فکر کنید
سیلا روبرتو خوان مارتین و پاتوتینو بئاتریس را می بوسم و همه را سلام می رسانم.شما را در آغوش می فشارم.
فرزند خلف
ЛίL∞F∆R
4th October 2008, 06:45 AM
ارنستو چه گوارا اکنون به اسطورهای بدل شده و حوزهای را در سراسر گیتی به خود اختصاص داده که بیشتر آن، ارتباطی با آرمانها و مبارزات او نداشت. او هرچند دیرتر از بسیاری رهبران کوبایی به صف مبارزان آن سرزمین پیوست ــ چرا که آرژانتینی بود و نه کوبایی ــ خیلی زود به نفر دوم بدل شد و در کنار فیدل کاسترو ایستاد. شاید در وهلهی اول داشتن تحصیلات دانشگاهی، آن هم پزشکبودن، که در زندگی سخت و پُرمشقت چریکی، به آن نیاز بود، جایگاهِ او را چنین زود ارتقا داد. اما بیگمان شجاعت مثلزدنی او و صداقت او در آرمانخواهیاش چنین مُهر تأییدی بر او زده است. امروز جوانان ورزشدوست و ورزشکار، علاقهمندان سینما و طرفداران گروههای موسیقی، و بسیاری دیگر را میبینیم که تصویر چه گوارا را ــ همان تصویری که بر جلد این کتاب است ــ بر بدن خود به صورت خال کوبیدهاند. چه گوارا با مرگ زودهنگام خود ناگهان نفوذ بیشتری از کاسترو پیدا کرد. اصولاً مردم نسبت به کسی که در راه آرمان خود جان میبازد حساسند، بهویژه که این فرد جانباخته جوان باشد و از طرفی دل از قدرت و ریاست کنده باشد تا پی آرمان خود برود. در این پهنه چه گوارا بالاترین امتیاز را گرفت و کاسترو بینصیب ماند. چهگوارا در الجزایر ــ که آخرین بار بهعنوان وزیر در آنجا سخنرانی کرد ــ میتوانست زبان در کام بکشد، در برابر روسها کرنش کند و محبوب خروشچف و دیگر رهبران روس باقی بماند و همچنان بر مسند ریاست و وزارت در کوبا باقی بماند. اما آن شوری که او را از آرژانتین به کوبا کشاند و در کشوری که میهن او نبود، واداشت که تا پای جان مبارزه کند، مانع میشد که سکوت کند و لغزش آرامآرام کاسترو را به دامن روسها نبیند. چنین است که در بازگشت از الجزایر، کاسترو او را از فرودگاه به کاخ خود میبرد و آن همه ساعت با او عتاب و خطاب دارد. چه نیرویی به کاسترو فشار میآورد؟ و این فشار تا چه مایه بود که به چه گوارا امان نداد که به خانه برود و او در فرودگاه تنها توانست چند لحظهای همسرش را ببیند؟ این یکی از دو نیرویی است که چه گوارا را به سوی مرگ راند و کاسترو که در برابر امریکا ترسی به دل نداشت، مرعوب این نیرو بود. آنچه پس از کنفرانس الجزایر گذشت در راندن چه گوارا بهسوی مرگ حرف اول را میزند. اگر روسها اقمار نوکرصفت نمیخواستند و به ایدههای اقمار خود احترام میگذاشتند و آنها را تحمل میکردند، چه گوارا چنین زود از دست نمیرفت. اما تاریخ جنبشی کمونیستی پس از استقرار رژیم شوروی نشان میدهد که روسها هیچگاه استقلال رأی را در میان یاران خود نمیپسندیدند. اگر دستشان میرسید و توانایی آن را داشتند، به کمک نیروی نظامی حریف را سرنگون میکردند، مانند دولت ایمرهناج در مجارستان، دوبچک در چکواسلواکی، از نیروی نظامی کاری برنمیآمد و شرایط بینالمللی امان نمیداد، طرد و اخلال راه دیگری بود که روسها در پیش میگرفتند؛ مانند جدال روسها با مائو در چین، انور خوجه در آلبانی، تیتو در چکواسلواکی و چائوشسکو در رومانی، البته همهی اینهایی که نام بردیم، دولتهای مطلوبی نبودند، بهخصوص انور خوجه و چائوشسکو خود در بیرحمی و قساوت دستکمی از روس نداشتند. در چنین فضایی بود که چه گوارا در دولت کاسترو به بنبست رسید و بهناچار کوبا را ترک کرد و مدتی در افریقا پنهانی دست به سازماندهی چریکی زد که راه به جایی نبرد. ویتنام افریقایی او دشمن روسی و امریکایی داشت. پس به امریکای لاتین بازگشت و در بولیوی شروع به کار کرد. با عدهای معدود و در برابر دشمن مقتدرترش یعنی امریکا خیلی زود کار به پایان رسید و مرگ جسمانی چه گوارا اتفاق افتاد و از آن پس نام او سراسر جهان را درنوردید. آنها که به کوبا و کاسترو دل بسته بودند و میدیدند که عنان او اکنون در دست روسهاست، زیر نام چه گوارا و بهتر است بگویم زیر عکس او گرد آمدند و امروز نهتنها گروههای ستیزهگر که جمعیتهای صلحطلب و سبزها نیز عکس او را ــ همان عکسی که روی جلد کتاب است ــ زینتبخش تظاهرات خود میکنند.
نام چه گوارا و تصویر او سمبل تمام آرمانطلبها و طرفداران عدالت شده است. بسیاری دیوارها با این عکسها زینت گرفته، حال آنکه صاحبان آن خانه در باور فلسفی و آرمانی خود چندان با چه گوارا همعقیده نیستند، یا از راه و آرمان او شناختی ندارند. چرا چه گوارا چنین در دلها جا گرفت و انور خوجه و تیتو و چائوشسکو در کورهراه خود باقی ماندند؟ اول آنکه اینان دیکتاتورهایی بودند که مردم کشورشان را به چارمیخ استبداد کشیده بودند و چه گوارا نه تنها دیکتاتور نبود، بلکه اصولاً کشوری نداشت و در بیرون مرزهای سرزمینی که در آن زاده شده بود، برای عدالت میجنگید. دوم اینکه هیچ یک از این کمونیستهای مخالف شوروی صداقت چه گوارا را نداشتند. در جایی خوانده بودم و اکنون سند آن را به یاد ندارم که وقتی کاسترو و چه گوارا در کوبا پیروز شدند و با تحریم امریکاییها روبهرو شدند، تنها برای سه ماه مواد اولیهی کوکاکولا را داشتند و مردم کوبا که کشورشان به بار و قمارخانهی امریکاییها بدل شده بود، عادت عجیبی به نوشیدن داشتند. پس شیمیدانها دست به کاری زدند و نوشابهی جدید ساختند و قرار شد چه گوارا که محبوب مردم کوبا بود، در برابر تلویزیون آن را بنوشد و از آن ستایش کند تا در میان کوباییهای نوشخوار جا بیفتد. چه گوارا نوشابه را گرفت و نوشید و در برابر سؤال مجری که چه مزهای دارد، گفت: «مزهی... میدهد.» آن نوشابه محو شد. بیگمان اگر کاسترو مینوشید، ستایش فراوان میکرد و پس از قطع فیلمبرداری، سازندگانش را به فحش و ناسزا میبست. این صداقت راز جاودانگی و محبوبیت جهانی چه گوا
ЛίL∞F∆R
4th October 2008, 06:56 AM
http://i18.tinypic.com/52aqydd.jpg
http://www.geocities.com/tahkim_vahdat/child/02.jpg
http://www.uco.es/~i62guigm/che/imagenes/che-flia.jpg
خانواده ی چگوارا
http://www.argentour.com/images/che_guevara_prisionero.jpg
http://news.bbc.co.uk/nol/shared/spl/hi/pop_ups/03/world_parading_the_dead/img/3.jpg
ЛίL∞F∆R
4th October 2008, 07:05 AM
http://aycu39.webshots.com/image/43998/2004788653697337083_rs.jpg
http://www.ajayeb.ir/guevara/guevara2.jpg
ЛίL∞F∆R
11th May 2009, 04:40 PM
شادی و امید
به ياد می آورم
اميد به آينده
اندوه آدمی را می شويد.
همه چيز
در حال تکامل است،
قاعده قصه همين است
حلاوت حيات و
ترانه هستی
همين است.
به ياد می آورم
انگار همين ديروز بود
آسمان هاوانا آبی بود
برای کارگران
از رهايی دربندماندگان سخن می گفتم.
حالا
اينجا
باران از سفر بازمانده
زمين، شسته
شوق، کامل
دامنه ها، سرسبز
و شادمانی
مشغول زری بافی لحظه به لحظه زندگی ست.
و اين همه
زير نورِ ولرم آفتاب و
آواز پرنده می گذرد.
شکوه آدمی
حلاوت حيات
ترانه هستی... !
هستی همين است و
قاعده قصه همين!
با درود فروان به چه گوارا
ЛίL∞F∆R
11th May 2009, 04:58 PM
کلمه نجات
می توانستم شاعری باشم
ولگرد قمارخانه های بوينس آيرس
محفل نشين خواب و زن و امضاء و
اعتياد.
نوحه سرای گذشته های مرده
گذشته های دور
گذشته های گيج.
اما تا کی... ؟
از امروز گفتن و
برای مردم سرودن
دشوار است،
و ما می خواهيم
از امروز و از اندوه آدمی بگوييم
و غفلتی عظيم
که آزادی را از شما ربوده است.
می توانستم شاعری باشم
بی درد، پرافاده، خودپسند،
پرده بردار پتيارگانی
که بر ستمديدگان ترس خورده
حکومت می کنند.
می دانم!
گلوله را با کلمه می نويسند،
اما وقتی که از کلمات
شقی ترين گلوله ها را می سازند،
چاره چريکی چون من چيست؟
کلمات
راهگشای آگاهی آدمی ست
و ما نيز
سرانجام
بر سرِ معنای زندگی متحد خواهيم شد:
کلمه، کلمه نجات!
مردم
ترانه ای از اين دست می طلبند.
روحش شاد@};-
ЛίL∞F∆R
11th May 2009, 05:02 PM
پابلو نرودا در دفتر پرسش های جاودانه اش نوشته :
" چرا پس از شب چه گوارا
در بولیوی سحر نمی شود ؟
آیا قلب مقتول اش
پی قاتلان می گردد ؟
آیا انگورهای سیاه صحرا
طعم بدوی اشک را دارند ؟"
http://www.shafighi.com/forum/imagehosting/thum_1565477a25624d73c.jpg
ЛίL∞F∆R
12th May 2009, 06:17 PM
تمام هراس من از مرگ در سرزمینیست که درآن, مزد گورکن از بهای آزادی بیشتر باشد.
دستم بوی گل می داد، مرا به جرم چیدن گل محکوم کردند اما هیچ کس فکر نکرد شاید من شاخه گلی کاشته باشم!
فرمانده ی شهید دکتر " ارنستو چه گوارا "
استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است
استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد
vBulletin® v4.2.5, Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.