*مینا*
27th November 2009, 01:03 AM
توصیف اختلال وسواسی -جبری از تاریخ معرفی اولیه آن توسط اسکیرول در ۱۸۳۸ تا کنون تغییری نیافته است.
http://aftab.ir/articles/health_therapy/mental_health/images/e90b9ecfc38e5e9f9af2a0a802b3655e.jpg
توصیف اختلال وسواسی -جبری از تاریخ معرفی اولیه آن توسط اسکیرول در ۱۸۳۸ تا کنون تغییری نیافته است. این اختلال با عناوین مختلفی از قبیل حالت وسواسی ، نوروز یا بیماری وسواسی و اختلال وسواسی-جبری معرفی میشود (گریسون و همکاران، ۱۳۸۲). اختلال وسواسی-جبری یا اختلال و سواس فکری - عملی مسالهای ست که به وسیله افکار، تصاویر ذهنی و رفتارهای اجباری ناخوانده مزاحم مشخص میشود. اعمال اجباری شامل آیینهای آشکار (نظیر شستن مکرر دست و رفتارهای وارسی) و آیینهای ناآشکار میشود؛ این دو نوع آیین در اینجا به عنوان رفتارهای خنثیکننده در نظر گرفته میشوند (کلارک و فربورن، ۱۳۸۰). متن تجدید نظر شده ویراست چهارم راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی (DSM IV-TR) اختلال وسواسی- جبری را به عنوان شناختارهای پیشبینی کننده ای تعریف میکند که از نگرانیهای زیاد از حد در باره مسایل واقعی زندگی متفاوت است. این موضوع اشاره به تمایز افکار وسواسی از نگرانیهایی دارد که در اختلال اضطراب فراگیر شایع است.
در واقع وجود آگاهی فرد از افکار و تصاویر ناخوانده مزاحم به عنوان فرآورده ذهن خودش، برای تمایز آنها از پدیدههای روانپریش، ضروری است. برای آنکه این رفتارها به عنوان اعمال وسواسی در نظر گرفته شوند، لازم است با هدف جلوگیری و یا کاهش ناراحتی یا پیامدهای دردناک انجام شوند، بدون اینکه پیوند و ارتباط واقع بینانهای داشته باشد با آن چه قرار است بیاثر و خنثی کنند، (انجمن روانپزشکان آمریکا، ۲۰۰۰). با توجه به اینکه افکار ناخوانده مزاحم در کسانی که مشکلات بالینی و مرضی ندارند، شایع است؛ این جنبه از OCD از اهمیت خاصی برخوردار است (کلارک و فربورن ، ۱۳۸۰). شیوع اختلال وسواسی-جبری با شیوعی کمتر از ۱/۰درصد تا کنون به عنوان یک مساله بالینی نادر در نظر گرفته شده است. اما مطالعات همه گیر شناختی اخیر حاکی از آن است که شیوع OCD در جمعیت عمومی احتمالا بیشتر از آن چیزی است که قبلا تصور میشد، میباشد؛ یعنی چیزی در حدود ۵/۲-۹/۱ درصد (فری استون و لاداسر، ۱۹۹۸؛ انجمن روانپزشکان آمریکا، ۲۰۰۰؛ کلارک و فربورن ، ۱۳۸۰). مدلهای نظری مدل رفتاری مدل دو مرحله ای مورر درباره اکتساب و نگهداری رفتارهای ترس و اجتناب معمولا برای توضیح و توجیه اختلالات وسواسی-اجباری و ترسهای مرضی مورد استفاده قرار میگیرد.
این مدل که در سال ۱۹۵۰ توسط دالرد و میلر و در سال ۱۹۶۰ توسط خود مورر تکمیل شده است، فرض میکند که ابتدا یک رویداد خنثی بر اثر همراه شدن با یک محرک که به علت طبیعت خاص خود ایجاد ناراحتی یا اضطراب میکند، خاصیت ترس زایی به دست میآورد. به این ترتیب، از طریق یک فرآیند بازخوانی یا تداعی، هم اشیای خارجی قابل لمس و هم افکار و تصورات ذهنی، قدرت ایجاد ترس و ناراحتی را کسب میکنند. در مرحله دوم یعنی مرحلهی تشکیل علایم بیماری، فرد پاسخهای گریز یا اجتناب لازم برای تقلیل دادن اضطراب و ناراحتی ایجاد شده توسط محرکهای شرطی مختلف را فرامیگیرد و این پاسخها به علت موفقیت آنها در تقلیل دادن اضطراب تقویت میشوند و ادامه مییابند. به علت تعمیم پیدا کردن پاسخ ترس و اضطراب به اشیاء و موقعیتهای متعدد، بیماران وسواسی-جبری نمیتوانند به راحتی از موقعیتهای زیادی که در آنان ترس و ناراحتی ایجاد میکنند اجتناب نمایند (گریسون و همکاران، ۱۳۸۲). در افراد مبتلا، رفتارهای گریز و اجتنابی (نظیر وارسی و شستشوی وسواسی) تکوین مییابد که از خاموش سازی اضطراب جلوگیری میکند (راچمن و هودسون، ۱۹۸۰ به نقل از سالکووسکیس و کرک، ۱۳۸۰).
مدل شناختی مدل کار در کوشش برای توجیه و توضیح علایم وسواسی-جبری ، پژوهشگری به نام کار در سال ۱۹۷۴، پیشنهاد کرد که این قبیل افراد به صورتی بسیار غیر عادی انتظار دارند نتایج حوادث یا فعالیتهای خود آنان همیشه منفی و نامطبوع باشد، یا به عبارت دیگر، این افراد، خطر یا شانس بروز پیامدهای منفی را برای انواع کارها بیش از آنچه باید، زیاد پیش بینی میکنند. وی اشاره کرد که محتوای افکار وسواسی معمولا صورت اغراقآمیز دلواپسیها و مشغلههای ذهنی از قبیل تندرستی، مرگ، بهبود حال دیگران، مسایل جنسی، مسایل دینی، کارکرد شغلی و نظایر و نظایر اینهاست که همه مردم دارند (کار، ۱۹۷۴؛ به نقل از گریسون و همکاران، ۱۳۸۲). مدل کار بر اساس مفهوم «ارزیابی خطر» لازاروس شکل گرفته است. کار فرض کرد که احساس خطر ناشی از بیش برآورد ذهنی احتمال اتفاق افتادن یک واقعه و نیز بیش برآورد ذهنی هزینههای مربوط به آن، میباشد. به دلیل بیش برآورد ذهنی از امکان روی دادن نتایج نامطلوب؛ برخی از موقعیتها موجب اضطراب بالا در فرد میشوند؛ در نتیجه آیین مندیهای وسواسی-اجباری به منظور کاهش احتمال ذهنی وقوع حوادث نامطلوب، شکل میگیرند و بدین ترتیب، این فعالیتها، به عنوان کاهنده احساس تهدید و خطر عمل میکنند.
این راهبرد توسط کاهش اضطراب، تقویت میشود و در دفع نتایج نامطلوب، به کار میرود. متاسفانه در این مدل اینکه چرا بیماران وسواسی-جبری بیش برآورد ذهنی از احتمال وقوع حوادث بد و نتایج نامطلوب آن دارند، توضیح داده نشده است (کار ، ۱۹۷۴؛ به نقل از ون اوپن و آرنتز، ۱۹۹۴). مدل مک فال و ولرزهایم مدل مک فال و ولرزهایم بر پایه کارهای لازاروس و کار، بناشده است. مک فال و ولرزهایم معتقدند که شناختها بر کارکرد وسواسهای عملی، یک نقش واسطهای دارند. در این مدل روی عواملی که باعث میشوند افراد یکسری بیشبرآوردهای ذهنی در مورد اتفاق افتادن حوادث بد و نتایج نامطلوب آنها داشته باشند، تاکید شده است. برطبق نظر مک فال و ولرزهایم، احساس خطر و تهدید توسط یک فرآیند ارزیابی شناختی اولیه فوری، به وجود میآید که به وسیله آن فرد، میزان خطرناکی یک واقعه را بر اساس منابع ادراک شده ، تخمین میزند تا بتواند برای اتفاق افتادن آن واقعه، خود را آماده کند. بعد از یک ارزیابی اولیه خطر و تهدید، اضطراب بالا میرود و رفتارهای وسواسی-جبری بر پایه ارزیابی ثانویه فرد از نتیجه احتمالی تلاشهایش برای آمادگی روبه رو شدن با تهدید، شکل میگیرند. باورهای غلطی که به نظر میرسد بر فرآیند ارزیابی اولیه در OCD تاثیر میگذارند عبارتند از:
۱) انسان باید کامل باشد؛
۲) اشتباه کردن مستوجب تنبیه است؛
۳) انسان آنقدر توانمند هست که بتواند باعث اتفاق افتادن حوادث بد شود یا جلوی اتفاق افتادن آنها را بگیرد؛
۴) افکار و احساسات خاصی، غیر قابل قبولند و میتوانند تولید فاجعه کنند. مک فال و ولزرهایم همچنین تعدادی از باورهای غلطی را که بر ارزیابیهای ثانویه اثرات منفی میگذارند، مشخص نمودند که عبارتند از:
۱) اگر چیزی خطرناک است یا امکان دارد که خطرناک باشد، انسان باید شدیدا از آن احساس ناراحتی کند؛
۲) انجام بعضی از تشریفات جادوگرانه یا سحرآمیز میتواند از بروز حوادث فاجعهآمیز جلوگیری کند؛
۳) نامطمئن بودن و احساس کنترل نداشتن، میتوانند باعث ترس و نگرانی انسان شوند و بایستی درباره آنها اقدامی کرد (مک فال و ولرزهایم، ۱۹۷۹؛ به نقل از ون اوپن و آرنتز، ۱۹۹۴). به عقیده این مولفان، این گونه اعتقادات نادرست به برداشتهای غلطی از تهدید و خطر احتمالی منجر میشود و این برداشتهای غلط به نوبه خود، در فرد ایجاد ترس و اضطراب میکند. تمایل فرد وسواسی به بی ارزش شمردن قدرت و لیاقت خود برای مقابله مناسب با این قبیل تهدیدها باعث شدیدتر و پیچیده تر شدن فرآیندهای روانی نادرست او میگردند. احساس تردید، عدم اطمینان، ناراحتی و استیصال ناشی از این جریان، از طریق انجام اعمال و تشریفات سحرآمیز تخفیف پیدا میکند و این اعمال تکراری به عنوان تنها روش مقابله با تهدید و خطر درک شده از طرف بیمار به نظر میرسد؛ زیرا بیمار خود را فاقد منابع و قوای مناسب برای مواجهه با این مشکل میداند (مک فال و ولرزهایم، ۱۹۷۹؛ به نقل از گریسون وهمکاران، ۱۳۸۲). مدل شناختی - رفتاری سالکووسکیس در این مدل فرض بر این است که فکرهای وسواسی مرضی، شناختارهای ناخوانده مزاحمی هستند که بیماران مبتلا به وسواس، محتوای آنها را به گونهای تعبیر میکنند که گویی خودشان مسوول آسیب رساندن به خود یا دیگران هستند، مگر آن که اقدامی برای پیشگیری از آن بکنند.
چنین تعبیری منجر به واپس رانی و خنثی سازی افکار، تصاویر ذهنی و یا تکانهها، میشود. در نتیجه فعالیت خنثی سازی، شناختارهای ناخوانده مزاحم، برجستگی و فراوانی بیشتری مییابد و باعث افزایش ناراحتی و احتمالا خنثی سازی بیشتر، میشود. ناراحتی تجربه شده توسط بیمار ناشی از ارزیابی او از محتوا و رویداد و افکار ناخوانده مزاحم است.
افزایش فراوانی افکار و تصاویر ناخوانده مزاحم در مقایسه با افراد غیر وسواسی به طور عمده به رفتارهای (آشکار یا ناآشکار) برآمده از ارزیابیهای انجام شده، بستگی دارد. این ارزیابیها در بیماران وسواسی به افکار تمرین شده درباره «مسوولیت» متمرکز است. معنای تحریف شده مسوولیت که فرد مبتلا به فعالیتهای خود نسبت میدهد، به تلاشهایی ذهنی منجر میشود که با مهار بیش از حد و اشتغال ذهنی مشخص میگردد. بر حسب این نظریه شناختی - رفتاری، بیماران به عنوان کسانی که به خصوص درباره حافظه و فرآیند تصمیم سازی خود نگران هستند، در نظر گرفته میشوند؛ در نتیجه، تلاش زیادی میکنند تا فرآیندها و فعالیت ذهنی خود را تحت کنترل داشته باشند؛ البته به انواع شیوههایی که اثر معکوس دارند و بنابراین، اضطراب را افزایش میدهند. به عنوان مثال کوشش برای جلوگیری از آسیب و مسوولیت آسیب، موجب افزایش آشکار شدن و دسترسی بیشتری به افکار مربوط به آسیب میشود و رفتار خنثی ساز که با هدف پیشگیری صورت میگیرد نیز بیمار را از کشف این مطلب باز میدارد که موضوعاتی که از آنها میترسد، رخ نخواهند داد و به این ترتیب، باورهای اغراق آمیز در مورد مسوولیت و آسیب، امکان کاهش نمییابند (سالکووسکیس و مک گیور، ۲۰۰۳؛ سالکووسکیس و همکاران، ۱۹۹۸؛ کلارک و فربورن، ۱۳۸۰). ویتال و همکاران (۲۰۰۲) معتقدند که در OCD باورهایی وجود دارد که این باورها باعث ارزیابی غلط از افکار ناخواسته شده و فرد را دچار مشکل میسازد. این باورها عبارتند از:
۱) اهمیت بیش از حد قائل شدن به افکار
۲) اشتغال ذهنی زیاد نسبت به کنترل افکار
۳) بیش برآورد تهدید
۴) عدم تحمل بلاتکلیفی
۵) کمال گرایی به صورت خلاصه، احساس مسوولیت درباره خطر بالقوه، باعث میشود تا بیماران وسواسی به شدت تلاشهایی انجام دهند تا آن خطر بالقوه را دفع کنند. آنها به شدت تلاش میکنند تا دیگران و خودشان را از آن خطر یا خطرها، دور کنند و امن نگهدارند.
http://aftab.ir/images/article/break.gif آلاچیق روان ( www.psychoalachigh.com (http://www.psychoalachigh.com) )
http://aftab.ir/articles/health_therapy/mental_health/images/e90b9ecfc38e5e9f9af2a0a802b3655e.jpg
توصیف اختلال وسواسی -جبری از تاریخ معرفی اولیه آن توسط اسکیرول در ۱۸۳۸ تا کنون تغییری نیافته است. این اختلال با عناوین مختلفی از قبیل حالت وسواسی ، نوروز یا بیماری وسواسی و اختلال وسواسی-جبری معرفی میشود (گریسون و همکاران، ۱۳۸۲). اختلال وسواسی-جبری یا اختلال و سواس فکری - عملی مسالهای ست که به وسیله افکار، تصاویر ذهنی و رفتارهای اجباری ناخوانده مزاحم مشخص میشود. اعمال اجباری شامل آیینهای آشکار (نظیر شستن مکرر دست و رفتارهای وارسی) و آیینهای ناآشکار میشود؛ این دو نوع آیین در اینجا به عنوان رفتارهای خنثیکننده در نظر گرفته میشوند (کلارک و فربورن، ۱۳۸۰). متن تجدید نظر شده ویراست چهارم راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی (DSM IV-TR) اختلال وسواسی- جبری را به عنوان شناختارهای پیشبینی کننده ای تعریف میکند که از نگرانیهای زیاد از حد در باره مسایل واقعی زندگی متفاوت است. این موضوع اشاره به تمایز افکار وسواسی از نگرانیهایی دارد که در اختلال اضطراب فراگیر شایع است.
در واقع وجود آگاهی فرد از افکار و تصاویر ناخوانده مزاحم به عنوان فرآورده ذهن خودش، برای تمایز آنها از پدیدههای روانپریش، ضروری است. برای آنکه این رفتارها به عنوان اعمال وسواسی در نظر گرفته شوند، لازم است با هدف جلوگیری و یا کاهش ناراحتی یا پیامدهای دردناک انجام شوند، بدون اینکه پیوند و ارتباط واقع بینانهای داشته باشد با آن چه قرار است بیاثر و خنثی کنند، (انجمن روانپزشکان آمریکا، ۲۰۰۰). با توجه به اینکه افکار ناخوانده مزاحم در کسانی که مشکلات بالینی و مرضی ندارند، شایع است؛ این جنبه از OCD از اهمیت خاصی برخوردار است (کلارک و فربورن ، ۱۳۸۰). شیوع اختلال وسواسی-جبری با شیوعی کمتر از ۱/۰درصد تا کنون به عنوان یک مساله بالینی نادر در نظر گرفته شده است. اما مطالعات همه گیر شناختی اخیر حاکی از آن است که شیوع OCD در جمعیت عمومی احتمالا بیشتر از آن چیزی است که قبلا تصور میشد، میباشد؛ یعنی چیزی در حدود ۵/۲-۹/۱ درصد (فری استون و لاداسر، ۱۹۹۸؛ انجمن روانپزشکان آمریکا، ۲۰۰۰؛ کلارک و فربورن ، ۱۳۸۰). مدلهای نظری مدل رفتاری مدل دو مرحله ای مورر درباره اکتساب و نگهداری رفتارهای ترس و اجتناب معمولا برای توضیح و توجیه اختلالات وسواسی-اجباری و ترسهای مرضی مورد استفاده قرار میگیرد.
این مدل که در سال ۱۹۵۰ توسط دالرد و میلر و در سال ۱۹۶۰ توسط خود مورر تکمیل شده است، فرض میکند که ابتدا یک رویداد خنثی بر اثر همراه شدن با یک محرک که به علت طبیعت خاص خود ایجاد ناراحتی یا اضطراب میکند، خاصیت ترس زایی به دست میآورد. به این ترتیب، از طریق یک فرآیند بازخوانی یا تداعی، هم اشیای خارجی قابل لمس و هم افکار و تصورات ذهنی، قدرت ایجاد ترس و ناراحتی را کسب میکنند. در مرحله دوم یعنی مرحلهی تشکیل علایم بیماری، فرد پاسخهای گریز یا اجتناب لازم برای تقلیل دادن اضطراب و ناراحتی ایجاد شده توسط محرکهای شرطی مختلف را فرامیگیرد و این پاسخها به علت موفقیت آنها در تقلیل دادن اضطراب تقویت میشوند و ادامه مییابند. به علت تعمیم پیدا کردن پاسخ ترس و اضطراب به اشیاء و موقعیتهای متعدد، بیماران وسواسی-جبری نمیتوانند به راحتی از موقعیتهای زیادی که در آنان ترس و ناراحتی ایجاد میکنند اجتناب نمایند (گریسون و همکاران، ۱۳۸۲). در افراد مبتلا، رفتارهای گریز و اجتنابی (نظیر وارسی و شستشوی وسواسی) تکوین مییابد که از خاموش سازی اضطراب جلوگیری میکند (راچمن و هودسون، ۱۹۸۰ به نقل از سالکووسکیس و کرک، ۱۳۸۰).
مدل شناختی مدل کار در کوشش برای توجیه و توضیح علایم وسواسی-جبری ، پژوهشگری به نام کار در سال ۱۹۷۴، پیشنهاد کرد که این قبیل افراد به صورتی بسیار غیر عادی انتظار دارند نتایج حوادث یا فعالیتهای خود آنان همیشه منفی و نامطبوع باشد، یا به عبارت دیگر، این افراد، خطر یا شانس بروز پیامدهای منفی را برای انواع کارها بیش از آنچه باید، زیاد پیش بینی میکنند. وی اشاره کرد که محتوای افکار وسواسی معمولا صورت اغراقآمیز دلواپسیها و مشغلههای ذهنی از قبیل تندرستی، مرگ، بهبود حال دیگران، مسایل جنسی، مسایل دینی، کارکرد شغلی و نظایر و نظایر اینهاست که همه مردم دارند (کار، ۱۹۷۴؛ به نقل از گریسون و همکاران، ۱۳۸۲). مدل کار بر اساس مفهوم «ارزیابی خطر» لازاروس شکل گرفته است. کار فرض کرد که احساس خطر ناشی از بیش برآورد ذهنی احتمال اتفاق افتادن یک واقعه و نیز بیش برآورد ذهنی هزینههای مربوط به آن، میباشد. به دلیل بیش برآورد ذهنی از امکان روی دادن نتایج نامطلوب؛ برخی از موقعیتها موجب اضطراب بالا در فرد میشوند؛ در نتیجه آیین مندیهای وسواسی-اجباری به منظور کاهش احتمال ذهنی وقوع حوادث نامطلوب، شکل میگیرند و بدین ترتیب، این فعالیتها، به عنوان کاهنده احساس تهدید و خطر عمل میکنند.
این راهبرد توسط کاهش اضطراب، تقویت میشود و در دفع نتایج نامطلوب، به کار میرود. متاسفانه در این مدل اینکه چرا بیماران وسواسی-جبری بیش برآورد ذهنی از احتمال وقوع حوادث بد و نتایج نامطلوب آن دارند، توضیح داده نشده است (کار ، ۱۹۷۴؛ به نقل از ون اوپن و آرنتز، ۱۹۹۴). مدل مک فال و ولرزهایم مدل مک فال و ولرزهایم بر پایه کارهای لازاروس و کار، بناشده است. مک فال و ولرزهایم معتقدند که شناختها بر کارکرد وسواسهای عملی، یک نقش واسطهای دارند. در این مدل روی عواملی که باعث میشوند افراد یکسری بیشبرآوردهای ذهنی در مورد اتفاق افتادن حوادث بد و نتایج نامطلوب آنها داشته باشند، تاکید شده است. برطبق نظر مک فال و ولرزهایم، احساس خطر و تهدید توسط یک فرآیند ارزیابی شناختی اولیه فوری، به وجود میآید که به وسیله آن فرد، میزان خطرناکی یک واقعه را بر اساس منابع ادراک شده ، تخمین میزند تا بتواند برای اتفاق افتادن آن واقعه، خود را آماده کند. بعد از یک ارزیابی اولیه خطر و تهدید، اضطراب بالا میرود و رفتارهای وسواسی-جبری بر پایه ارزیابی ثانویه فرد از نتیجه احتمالی تلاشهایش برای آمادگی روبه رو شدن با تهدید، شکل میگیرند. باورهای غلطی که به نظر میرسد بر فرآیند ارزیابی اولیه در OCD تاثیر میگذارند عبارتند از:
۱) انسان باید کامل باشد؛
۲) اشتباه کردن مستوجب تنبیه است؛
۳) انسان آنقدر توانمند هست که بتواند باعث اتفاق افتادن حوادث بد شود یا جلوی اتفاق افتادن آنها را بگیرد؛
۴) افکار و احساسات خاصی، غیر قابل قبولند و میتوانند تولید فاجعه کنند. مک فال و ولزرهایم همچنین تعدادی از باورهای غلطی را که بر ارزیابیهای ثانویه اثرات منفی میگذارند، مشخص نمودند که عبارتند از:
۱) اگر چیزی خطرناک است یا امکان دارد که خطرناک باشد، انسان باید شدیدا از آن احساس ناراحتی کند؛
۲) انجام بعضی از تشریفات جادوگرانه یا سحرآمیز میتواند از بروز حوادث فاجعهآمیز جلوگیری کند؛
۳) نامطمئن بودن و احساس کنترل نداشتن، میتوانند باعث ترس و نگرانی انسان شوند و بایستی درباره آنها اقدامی کرد (مک فال و ولرزهایم، ۱۹۷۹؛ به نقل از ون اوپن و آرنتز، ۱۹۹۴). به عقیده این مولفان، این گونه اعتقادات نادرست به برداشتهای غلطی از تهدید و خطر احتمالی منجر میشود و این برداشتهای غلط به نوبه خود، در فرد ایجاد ترس و اضطراب میکند. تمایل فرد وسواسی به بی ارزش شمردن قدرت و لیاقت خود برای مقابله مناسب با این قبیل تهدیدها باعث شدیدتر و پیچیده تر شدن فرآیندهای روانی نادرست او میگردند. احساس تردید، عدم اطمینان، ناراحتی و استیصال ناشی از این جریان، از طریق انجام اعمال و تشریفات سحرآمیز تخفیف پیدا میکند و این اعمال تکراری به عنوان تنها روش مقابله با تهدید و خطر درک شده از طرف بیمار به نظر میرسد؛ زیرا بیمار خود را فاقد منابع و قوای مناسب برای مواجهه با این مشکل میداند (مک فال و ولرزهایم، ۱۹۷۹؛ به نقل از گریسون وهمکاران، ۱۳۸۲). مدل شناختی - رفتاری سالکووسکیس در این مدل فرض بر این است که فکرهای وسواسی مرضی، شناختارهای ناخوانده مزاحمی هستند که بیماران مبتلا به وسواس، محتوای آنها را به گونهای تعبیر میکنند که گویی خودشان مسوول آسیب رساندن به خود یا دیگران هستند، مگر آن که اقدامی برای پیشگیری از آن بکنند.
چنین تعبیری منجر به واپس رانی و خنثی سازی افکار، تصاویر ذهنی و یا تکانهها، میشود. در نتیجه فعالیت خنثی سازی، شناختارهای ناخوانده مزاحم، برجستگی و فراوانی بیشتری مییابد و باعث افزایش ناراحتی و احتمالا خنثی سازی بیشتر، میشود. ناراحتی تجربه شده توسط بیمار ناشی از ارزیابی او از محتوا و رویداد و افکار ناخوانده مزاحم است.
افزایش فراوانی افکار و تصاویر ناخوانده مزاحم در مقایسه با افراد غیر وسواسی به طور عمده به رفتارهای (آشکار یا ناآشکار) برآمده از ارزیابیهای انجام شده، بستگی دارد. این ارزیابیها در بیماران وسواسی به افکار تمرین شده درباره «مسوولیت» متمرکز است. معنای تحریف شده مسوولیت که فرد مبتلا به فعالیتهای خود نسبت میدهد، به تلاشهایی ذهنی منجر میشود که با مهار بیش از حد و اشتغال ذهنی مشخص میگردد. بر حسب این نظریه شناختی - رفتاری، بیماران به عنوان کسانی که به خصوص درباره حافظه و فرآیند تصمیم سازی خود نگران هستند، در نظر گرفته میشوند؛ در نتیجه، تلاش زیادی میکنند تا فرآیندها و فعالیت ذهنی خود را تحت کنترل داشته باشند؛ البته به انواع شیوههایی که اثر معکوس دارند و بنابراین، اضطراب را افزایش میدهند. به عنوان مثال کوشش برای جلوگیری از آسیب و مسوولیت آسیب، موجب افزایش آشکار شدن و دسترسی بیشتری به افکار مربوط به آسیب میشود و رفتار خنثی ساز که با هدف پیشگیری صورت میگیرد نیز بیمار را از کشف این مطلب باز میدارد که موضوعاتی که از آنها میترسد، رخ نخواهند داد و به این ترتیب، باورهای اغراق آمیز در مورد مسوولیت و آسیب، امکان کاهش نمییابند (سالکووسکیس و مک گیور، ۲۰۰۳؛ سالکووسکیس و همکاران، ۱۹۹۸؛ کلارک و فربورن، ۱۳۸۰). ویتال و همکاران (۲۰۰۲) معتقدند که در OCD باورهایی وجود دارد که این باورها باعث ارزیابی غلط از افکار ناخواسته شده و فرد را دچار مشکل میسازد. این باورها عبارتند از:
۱) اهمیت بیش از حد قائل شدن به افکار
۲) اشتغال ذهنی زیاد نسبت به کنترل افکار
۳) بیش برآورد تهدید
۴) عدم تحمل بلاتکلیفی
۵) کمال گرایی به صورت خلاصه، احساس مسوولیت درباره خطر بالقوه، باعث میشود تا بیماران وسواسی به شدت تلاشهایی انجام دهند تا آن خطر بالقوه را دفع کنند. آنها به شدت تلاش میکنند تا دیگران و خودشان را از آن خطر یا خطرها، دور کنند و امن نگهدارند.
http://aftab.ir/images/article/break.gif آلاچیق روان ( www.psychoalachigh.com (http://www.psychoalachigh.com) )