kamanabroo
24th November 2009, 06:26 PM
طباطبایی؛ فیلسوف آزاد اندیش
http://img.tebyan.net/big/1388/08/112126901631568315149121102906411472337.jpg
گفت و گو با دكتر غلامحسین دینانی
من تاكنون كه در سن پیرىام، انسانى را به حریت فكرى علامه طباطبایى رؤیت نكردهام، علىالاطلاق!
بخش اول ؛ بخش دوم ؛ بخش سوم
http://img.tebyan.net/big/1387/10/1621122911087170181951446502516213716714.jpg
اشاره:
علامه طباطبایی از متفكران بزرگ مشرق زمین در سده اخیر به شمار میرود. از آن بزرگ با عنوان یكی از بزرگترین فیلسوفان جهان یاد شده است. گفتگویی كه در پی به مناسبت سالگرد ارتحال ایشان می آید، نیمرخی از آن حكیم بزرگ را از دیدگاه یكی از نام آورترین شاگردان وی در حوزه عقل و عقلانیت و حكمت و فلسفه ترسیم می كند كه در خلال آن می توانیم به جمال زیبای فكور مردی آزاد اندیش بنگریم.
با علامه طباطبایى چگونه آشنا شدید و چه آموختید؟
مرحوم علامه طباطبایى استاد بزرگ و عالىمقام بنده، كسى است كه من همیشه خود را مدیون آن بزرگ مىدانم. همین اندازه باید بگویم كه: آقاىطباطبایى شخصیتى است كه اگر به حوزه قم وارد نمىشد، نمىدانم براى قم و حوزه آن بهطور كلى و براى شخص من به صورت جزئى، چه اتفاقى مىافتاد! علامه طباطبایى امروز در ایران شناخته شده است. همه او را مىشناسند؛ شخص گمنامى نیست. شاگردانش در سطوح مختلف مصدر امورند؛ چه امور علمى و چه امور اجرایى. او در این كشور منشأ آثار زیادى است؛ ولى معتقدم آنچنان كه باید، هنوز شناخته شده نیست. اهل تفسیر او را با تفسیر كبیر «المیزان» مىشناسند كه البته مهم است و یكى از بهترین و مهمترین تفاسیرى است كه تاكنون بر قرآن كریم نوشته شده است؛ عدهاى او را بهعنوان عابد و زاهد و عارف مىشناسند كه دستورات ذكرى به اشخاص داده است و خود نیز اهل ذكر و عرفان بود و استادانش عارفبودند، مثل مرحوم قاضىطباطبایى. كسانى كه با علامه آشنایى دارند، مقام عرفانى او را مىدانند، هرچند كه در زمینه عرفان، اثر روشن و شایعىبه صورت مستقیم منتشر نكرد؛ ولى گفتار و كردارش همه عرفانى بود و همه دیدهاند. زهد وعرفان و ادبش بىنظیر بود. او در برخورد با شاگردان و غیر شاگردان و مقوله ادب، نمونه بود.
آقاىطباطبایى شخصیتى است كه اگر به حوزه قم وارد نمىشد، نمىدانم براى قم و حوزه چه اتفاقى مىافتاد!
مقام فلسفى او را نیز همه مىدانند. بسیارى از رجال كشور در فلسفه شاگردش بودهاند. بزرگان و فیلسوفان فعلى، در حوزه و جاهاى دیگر غالباً شاگردان او هستند. كتاب «بدایهالحكمه» و «نهایهالحكمه» ایشان در دسترس است و همه مىخوانند و مقام فلسفى ایشان را نشان مىدهد و همچنین تعلیقاتى كه بر «اسفار» ملاصدرا و «بحارالانوار» نوشته است. اینها چیزهایى است كه كسانى كهاهل فلسفه هستند، مىدانند؛ لازم نیست كه من بگویم. مرحوم علامه طباطبایى فیلسوف، مفسر و فقیه است. البته آثار فقهى ایشان چاپنشدهاست. ایشان در علم فقه و اصول آثار فراوان دارد و در زمان خودش از هیچ فقیه و اصولى كمتر نبود. ما كه شاگردان ایشان بودیم، بارها گفتیم: « اجازه بدهید اینآثار را چاپ كنیم.» پاسخ ایشان این بود كه: «من بهالكفایه هست.» منظورشان این بود كه اگر فقه و اصول واجب كفایى هم باشد، آقایان هستند كه این واجب بر زمین نماند. ایشان در ادبیات عرب نیز كمنظیر بود. نوشتارشان نشان مىدهد كهچقدر بر ادبیات عرب تسلط دارد و بیشتر به عربى مىنوشت؛ ولى به فارسى هم مىنوشتو شعرهایشان نشان مىدهد كه چقدر ذوق و احاطه بهفارسى داشت؛ شعرهاى ایشان بسیار خوب بود. من نمىخواهم از این مسائلصحبت كنم.
آن چیزى كه گفته نشده و من كمتر شنیدهام یا اصلاً نشنیدهام و خودمبهعنوان یك شاگرد كه بسیار به ایشان نزدیك بودم، شاهدش بودهام، این است كه علامه طباطبایى یكى از آزاد اندیشترین مردانى است كه من در طول عمرم تاكنوندیدهام و شاید بتوانم بگویم كه: من تاكنون كه در سن پیرىام، انسانى را به حریت فكرى علامه طباطبایى رؤیت نكردهام، علىالاطلاق!
شاید در كتابها خوانده باشم كه خیلىها آزاد اندیش بودهاند. با خواندن كار ندارم، بحثم دیدن است. من تاكنون با انسانى ملاقات نكردهام كه آزاد فكرتر و در حریّت فكرى آزاد اندیشتر از علامه طباطبایى باشد. عظمت علامه طباطبایى براى مندر همین جمله خلاصه مىشود. در اینكه مفسرى كبیر است، شك نیست. همه اذعان دارند، من هم اذعان دارم. به اینكه فیلسوفى بزرگ است، همه اذعان دارند، من هم اذعان دارم. بهاینكه عارف و زاهد و مؤدب است، همه اذعان دارند، من هم اذعان دارم. علاوه بر ایشان، عارف و فیلسوف و فقیه و مفسر باز هم داریم و فراوان هم داریم؛ اما آزاداندیش و داراى حریّت واقعى فكرى، كم انسان داریم. شاید هم باشد، من ندیدهام. منكسى را به رتبه ایشان در آزادفكرى ندیدهام.
تعریف شما از آزادفكرى و آزاداندیشى چیست؟
آن مرد بزرگ همواره در حال اندیشیدن بود: در شب و روز، در سفر و حضر، در راه رفتن و نشستن، در خواب و بیدارى؛ همیشه مىاندیشید؛آن هم به مسائلى كه روزمره نبود و من بهعنوان شاگردی كه بسیار به او نزدیك بودم، میدیدم چه در میان طلاب و چه در جلساتى كه با هانرىكربن داشت و بسیارى از اساتید دانشگاه در آن حضور داشتند، مسئلهاى مطرح نمىشد، مگر اینكه احساس مىكردم ایشان قبلاً دربارهاش فكر كرده است و برایش تازه نیست.
... این مسائل افكارم را پریشان كرد. ماندم كه چه كنم! در همین اوان بود كه بهدرس اسفار آقاى طباطبایى رفتم. این رفتن همان و مجذوب شدن همان. من مجذوب درس ایشان شدم.
برداشت من این بود كه ایشان قبلاً به آن اندیشیده و آن مسئله هر چهباشد، با وى بیگانه نبود و هر اندازه هم كه آن سؤال یا مسئله مخالف نظریاتش بود، روى ترش نمىكرد و براى فكر كردن و پاسخ گفتن آماده بود و حاضر بود كه درباره هر مسئلهاى از نو بیندیشد. هم قبلاً اندیشیده بود و هم آمادگى براى اندیشه درباره آن مسئله را داشت. هرگز نمىگفت كه این مسئلهخلاف مذاق و رشته من است، یا كفر است!
آیا استادان دیگر اینگونه نبودند؟
هرگز! من استادان دیگری هم داشتم. مخصوصاً در فلسفه استادى داشتم كه اگر سؤالى را مطرح مىكردیم كه با مذاقش سازگار نبود و مقدارى بوى اسلامیت نمىداد، روى ترشمىكرد، شاید عصبانى هم مىشد و مجال نمىداد و اصلاً گوش فرانمىداد؛ ولى هیچ سؤالىنبود كه از علامه طباطبایى بپرسم ـ هر چه مىخواهد باشد و هر اندازه هم كه دور از ذهن و حتى كفرآلود باشدـ، و ایشان با روى باز و لبخند با آن روبرو نشود و پاسخ ندهد. من اسم این را حریت فكرى و آزادى در اندیشیدن مىگذارم.
از كى به «آزادى فكر» یا «آزادفكرى» پى بردید؟
من از نوجوانى وارد عالم طلبگى شدم؛ اما از همان ماه اولـ دوم پشیمان شدم؛ولی دیگر راه بازگشت به خانه نداشتم، چون با مخالفت خانواده آمده بودم، نمىخواستمشرمگینانه برگردم؛ بنابراین تحمل كردم. پس از مدتى تأمل كردن، وقتى با علوم معانى و بیانآشنا شدم، عشق جدیدی در من پیدا شد. نمىدانم چرا عاشق علم معانى و بیان شدم! در این فن، خوشبختانه استاد بزرگى به نام ادیب اصفهانى داشتیم كه متخصص مطول بود و شاید بیست بار آن را تدریس كرده بود و احاطه بىنظیرى به معانى داشت و دیدم كه گمشده من، در شاگردى این مرد و خواندن مطول است! از این رو مطول را در نزد مرحوم ادیب خواندم و با خواندن معانى و بیان، شوق جدیدى در من براى علم آخوندىپیدا شد و بعد وارد علم اصول و فقه شدم و مقدارى فقه خواندم و از این بابت خیلى خوشحالبودم و اوضاع برایم خوب بود، تا به درس خارج رسیدیم.ده سال به درس خارج فقه امام خمینى رفتم. یك دوره هم در محضر ایشان خارج اصول خواندم. خودم هم رسائل و مكاسب و منظومه ملاهادىسبزوارى درس مىدادم. قبل از تدریس، در نزد استادانى چند فلسفه خوانده بودم و چون منظومه را درسدیده بودم، مسلط بودم و خودمم از عهده تدریسش برمىآمدم.در این مرحله، به سنی رسیده بودمكه داشتم از جوانى عبور مىكردم. دومرتبه شكى بر من عارض شد كه براى زندگى چه باید بكنم؟ آخوند بودم، آخوند موفقى هم بودم. منبرهاى خوبى داشتم و امرار معاشم خوب بود، خوب درس مىدادم و در مجموع موجه بودم؛ ولى دیدم حالا باید در جایى منبر بروم كه معلوم نیست خوب باشد، خوب نباشد! دیدم از این كار راضى نیستم و از اینكه مایة ارتزاقم سهم امام باشد و بعد تشكیل خانواده بدهم یا اصلاً ازدواج نكنم و مجرد و زاهد بمانم و اگر ازدواج بكنم، به چه پشتوانهاى باید این كار را انجام بدهم؟و... این مسائل افكارم را پریشان كرد. ماندم كه چه كنم! در همین اوان بود كه بهدرس اسفار آقاى طباطبایى رفتم. عده زیادى مىآمدند، من هم رفتم. درس عمومى بود. این رفتن همان و مجذوب شدن همان. من مجذوب درس ایشان شدم.
ایشان در علم فقه و اصول آثار فراوان دارد و در زمان خودش از هیچ فقیه و اصولى كمتر نبود. ما كه شاگردان ایشان بودیم، بارها گفتیم: « اجازه بدهید اینآثار را چاپ كنیم.» پاسخ ایشان این بود كه: «من بهالكفایه هست.»
یكى دو سال به درسشان رفتم. بعد متوجه شدم كه ایشان یك جلسه خصوصى شبانه دارند و فلسفه درس مىدهند. تعبیر «خارج فلسفه» مصطلح نیست؛ ولى مىتوان گفت كه آن درس، درس معمولى نبود، درس خارج بود. آن هم نه در مدرسه، در منزلها و مخفیانه! اعضاى جلسه بیش از هفت/هشت نفر از اصحاب خاص ایشان نبودند و شبهاى پنجشنبه و جمعه در منزل یكى از دوستان برگزار مىشد.
در این جلسه امهات مسائل فلسفه مطرح مىشد و همه كس به آن راه نداشت، مگر كسى كه خود آقاى طباطبایى اجازه بدهد. یكى از دوستان، ما را معرفى كرد و ایشان اجازه دادند كه من هم به آن جلسه بروم. با ورود به این جلسه، دومرتبه شوقى دیگر در من ایجاد شد كه عجیب و غریب بود و دیدم كه گمشده من در آن جلسه است و دیگر زندگى برایم مهم نبود كهزن بگیرم یا نگیرم و زنده بمانم یا نمانم. دیگر اساساً كارى با جهان نداشتم. براى من آنچهبود، آنجا بود و آن جلسه و فكر مىكردم این جلسه همه چیز من است و دیگر مردن و زنده ماندن و پول داشتن و نداشتن برایم مهم نبود. راحت بگویم: فكر زندگى از سرم خارج شد و چندین سال این توفیق را داشتم كه در جلسات شبانه علامه طباطبایى با جمع دوستانى كه بودند، حضور پیدا كنم. در آن برهه، همه چیز من آن جلسه و شخصیت علامه طباطبایى بود و ایشان هم هر چیز تازه و بدیعى داشت، در طبق اخلاص مىگذاشت. ما هم هر چه از ذهنمان مىگذشت، با او در میان مىگذاشتیم.
بخش دوم ؛ بخش سوم گروه دین و اندیشه - حسین عسگری
http://img.tebyan.net/big/1388/08/112126901631568315149121102906411472337.jpg
گفت و گو با دكتر غلامحسین دینانی
من تاكنون كه در سن پیرىام، انسانى را به حریت فكرى علامه طباطبایى رؤیت نكردهام، علىالاطلاق!
بخش اول ؛ بخش دوم ؛ بخش سوم
http://img.tebyan.net/big/1387/10/1621122911087170181951446502516213716714.jpg
اشاره:
علامه طباطبایی از متفكران بزرگ مشرق زمین در سده اخیر به شمار میرود. از آن بزرگ با عنوان یكی از بزرگترین فیلسوفان جهان یاد شده است. گفتگویی كه در پی به مناسبت سالگرد ارتحال ایشان می آید، نیمرخی از آن حكیم بزرگ را از دیدگاه یكی از نام آورترین شاگردان وی در حوزه عقل و عقلانیت و حكمت و فلسفه ترسیم می كند كه در خلال آن می توانیم به جمال زیبای فكور مردی آزاد اندیش بنگریم.
با علامه طباطبایى چگونه آشنا شدید و چه آموختید؟
مرحوم علامه طباطبایى استاد بزرگ و عالىمقام بنده، كسى است كه من همیشه خود را مدیون آن بزرگ مىدانم. همین اندازه باید بگویم كه: آقاىطباطبایى شخصیتى است كه اگر به حوزه قم وارد نمىشد، نمىدانم براى قم و حوزه آن بهطور كلى و براى شخص من به صورت جزئى، چه اتفاقى مىافتاد! علامه طباطبایى امروز در ایران شناخته شده است. همه او را مىشناسند؛ شخص گمنامى نیست. شاگردانش در سطوح مختلف مصدر امورند؛ چه امور علمى و چه امور اجرایى. او در این كشور منشأ آثار زیادى است؛ ولى معتقدم آنچنان كه باید، هنوز شناخته شده نیست. اهل تفسیر او را با تفسیر كبیر «المیزان» مىشناسند كه البته مهم است و یكى از بهترین و مهمترین تفاسیرى است كه تاكنون بر قرآن كریم نوشته شده است؛ عدهاى او را بهعنوان عابد و زاهد و عارف مىشناسند كه دستورات ذكرى به اشخاص داده است و خود نیز اهل ذكر و عرفان بود و استادانش عارفبودند، مثل مرحوم قاضىطباطبایى. كسانى كه با علامه آشنایى دارند، مقام عرفانى او را مىدانند، هرچند كه در زمینه عرفان، اثر روشن و شایعىبه صورت مستقیم منتشر نكرد؛ ولى گفتار و كردارش همه عرفانى بود و همه دیدهاند. زهد وعرفان و ادبش بىنظیر بود. او در برخورد با شاگردان و غیر شاگردان و مقوله ادب، نمونه بود.
آقاىطباطبایى شخصیتى است كه اگر به حوزه قم وارد نمىشد، نمىدانم براى قم و حوزه چه اتفاقى مىافتاد!
مقام فلسفى او را نیز همه مىدانند. بسیارى از رجال كشور در فلسفه شاگردش بودهاند. بزرگان و فیلسوفان فعلى، در حوزه و جاهاى دیگر غالباً شاگردان او هستند. كتاب «بدایهالحكمه» و «نهایهالحكمه» ایشان در دسترس است و همه مىخوانند و مقام فلسفى ایشان را نشان مىدهد و همچنین تعلیقاتى كه بر «اسفار» ملاصدرا و «بحارالانوار» نوشته است. اینها چیزهایى است كه كسانى كهاهل فلسفه هستند، مىدانند؛ لازم نیست كه من بگویم. مرحوم علامه طباطبایى فیلسوف، مفسر و فقیه است. البته آثار فقهى ایشان چاپنشدهاست. ایشان در علم فقه و اصول آثار فراوان دارد و در زمان خودش از هیچ فقیه و اصولى كمتر نبود. ما كه شاگردان ایشان بودیم، بارها گفتیم: « اجازه بدهید اینآثار را چاپ كنیم.» پاسخ ایشان این بود كه: «من بهالكفایه هست.» منظورشان این بود كه اگر فقه و اصول واجب كفایى هم باشد، آقایان هستند كه این واجب بر زمین نماند. ایشان در ادبیات عرب نیز كمنظیر بود. نوشتارشان نشان مىدهد كهچقدر بر ادبیات عرب تسلط دارد و بیشتر به عربى مىنوشت؛ ولى به فارسى هم مىنوشتو شعرهایشان نشان مىدهد كه چقدر ذوق و احاطه بهفارسى داشت؛ شعرهاى ایشان بسیار خوب بود. من نمىخواهم از این مسائلصحبت كنم.
آن چیزى كه گفته نشده و من كمتر شنیدهام یا اصلاً نشنیدهام و خودمبهعنوان یك شاگرد كه بسیار به ایشان نزدیك بودم، شاهدش بودهام، این است كه علامه طباطبایى یكى از آزاد اندیشترین مردانى است كه من در طول عمرم تاكنوندیدهام و شاید بتوانم بگویم كه: من تاكنون كه در سن پیرىام، انسانى را به حریت فكرى علامه طباطبایى رؤیت نكردهام، علىالاطلاق!
شاید در كتابها خوانده باشم كه خیلىها آزاد اندیش بودهاند. با خواندن كار ندارم، بحثم دیدن است. من تاكنون با انسانى ملاقات نكردهام كه آزاد فكرتر و در حریّت فكرى آزاد اندیشتر از علامه طباطبایى باشد. عظمت علامه طباطبایى براى مندر همین جمله خلاصه مىشود. در اینكه مفسرى كبیر است، شك نیست. همه اذعان دارند، من هم اذعان دارم. به اینكه فیلسوفى بزرگ است، همه اذعان دارند، من هم اذعان دارم. بهاینكه عارف و زاهد و مؤدب است، همه اذعان دارند، من هم اذعان دارم. علاوه بر ایشان، عارف و فیلسوف و فقیه و مفسر باز هم داریم و فراوان هم داریم؛ اما آزاداندیش و داراى حریّت واقعى فكرى، كم انسان داریم. شاید هم باشد، من ندیدهام. منكسى را به رتبه ایشان در آزادفكرى ندیدهام.
تعریف شما از آزادفكرى و آزاداندیشى چیست؟
آن مرد بزرگ همواره در حال اندیشیدن بود: در شب و روز، در سفر و حضر، در راه رفتن و نشستن، در خواب و بیدارى؛ همیشه مىاندیشید؛آن هم به مسائلى كه روزمره نبود و من بهعنوان شاگردی كه بسیار به او نزدیك بودم، میدیدم چه در میان طلاب و چه در جلساتى كه با هانرىكربن داشت و بسیارى از اساتید دانشگاه در آن حضور داشتند، مسئلهاى مطرح نمىشد، مگر اینكه احساس مىكردم ایشان قبلاً دربارهاش فكر كرده است و برایش تازه نیست.
... این مسائل افكارم را پریشان كرد. ماندم كه چه كنم! در همین اوان بود كه بهدرس اسفار آقاى طباطبایى رفتم. این رفتن همان و مجذوب شدن همان. من مجذوب درس ایشان شدم.
برداشت من این بود كه ایشان قبلاً به آن اندیشیده و آن مسئله هر چهباشد، با وى بیگانه نبود و هر اندازه هم كه آن سؤال یا مسئله مخالف نظریاتش بود، روى ترش نمىكرد و براى فكر كردن و پاسخ گفتن آماده بود و حاضر بود كه درباره هر مسئلهاى از نو بیندیشد. هم قبلاً اندیشیده بود و هم آمادگى براى اندیشه درباره آن مسئله را داشت. هرگز نمىگفت كه این مسئلهخلاف مذاق و رشته من است، یا كفر است!
آیا استادان دیگر اینگونه نبودند؟
هرگز! من استادان دیگری هم داشتم. مخصوصاً در فلسفه استادى داشتم كه اگر سؤالى را مطرح مىكردیم كه با مذاقش سازگار نبود و مقدارى بوى اسلامیت نمىداد، روى ترشمىكرد، شاید عصبانى هم مىشد و مجال نمىداد و اصلاً گوش فرانمىداد؛ ولى هیچ سؤالىنبود كه از علامه طباطبایى بپرسم ـ هر چه مىخواهد باشد و هر اندازه هم كه دور از ذهن و حتى كفرآلود باشدـ، و ایشان با روى باز و لبخند با آن روبرو نشود و پاسخ ندهد. من اسم این را حریت فكرى و آزادى در اندیشیدن مىگذارم.
از كى به «آزادى فكر» یا «آزادفكرى» پى بردید؟
من از نوجوانى وارد عالم طلبگى شدم؛ اما از همان ماه اولـ دوم پشیمان شدم؛ولی دیگر راه بازگشت به خانه نداشتم، چون با مخالفت خانواده آمده بودم، نمىخواستمشرمگینانه برگردم؛ بنابراین تحمل كردم. پس از مدتى تأمل كردن، وقتى با علوم معانى و بیانآشنا شدم، عشق جدیدی در من پیدا شد. نمىدانم چرا عاشق علم معانى و بیان شدم! در این فن، خوشبختانه استاد بزرگى به نام ادیب اصفهانى داشتیم كه متخصص مطول بود و شاید بیست بار آن را تدریس كرده بود و احاطه بىنظیرى به معانى داشت و دیدم كه گمشده من، در شاگردى این مرد و خواندن مطول است! از این رو مطول را در نزد مرحوم ادیب خواندم و با خواندن معانى و بیان، شوق جدیدى در من براى علم آخوندىپیدا شد و بعد وارد علم اصول و فقه شدم و مقدارى فقه خواندم و از این بابت خیلى خوشحالبودم و اوضاع برایم خوب بود، تا به درس خارج رسیدیم.ده سال به درس خارج فقه امام خمینى رفتم. یك دوره هم در محضر ایشان خارج اصول خواندم. خودم هم رسائل و مكاسب و منظومه ملاهادىسبزوارى درس مىدادم. قبل از تدریس، در نزد استادانى چند فلسفه خوانده بودم و چون منظومه را درسدیده بودم، مسلط بودم و خودمم از عهده تدریسش برمىآمدم.در این مرحله، به سنی رسیده بودمكه داشتم از جوانى عبور مىكردم. دومرتبه شكى بر من عارض شد كه براى زندگى چه باید بكنم؟ آخوند بودم، آخوند موفقى هم بودم. منبرهاى خوبى داشتم و امرار معاشم خوب بود، خوب درس مىدادم و در مجموع موجه بودم؛ ولى دیدم حالا باید در جایى منبر بروم كه معلوم نیست خوب باشد، خوب نباشد! دیدم از این كار راضى نیستم و از اینكه مایة ارتزاقم سهم امام باشد و بعد تشكیل خانواده بدهم یا اصلاً ازدواج نكنم و مجرد و زاهد بمانم و اگر ازدواج بكنم، به چه پشتوانهاى باید این كار را انجام بدهم؟و... این مسائل افكارم را پریشان كرد. ماندم كه چه كنم! در همین اوان بود كه بهدرس اسفار آقاى طباطبایى رفتم. عده زیادى مىآمدند، من هم رفتم. درس عمومى بود. این رفتن همان و مجذوب شدن همان. من مجذوب درس ایشان شدم.
ایشان در علم فقه و اصول آثار فراوان دارد و در زمان خودش از هیچ فقیه و اصولى كمتر نبود. ما كه شاگردان ایشان بودیم، بارها گفتیم: « اجازه بدهید اینآثار را چاپ كنیم.» پاسخ ایشان این بود كه: «من بهالكفایه هست.»
یكى دو سال به درسشان رفتم. بعد متوجه شدم كه ایشان یك جلسه خصوصى شبانه دارند و فلسفه درس مىدهند. تعبیر «خارج فلسفه» مصطلح نیست؛ ولى مىتوان گفت كه آن درس، درس معمولى نبود، درس خارج بود. آن هم نه در مدرسه، در منزلها و مخفیانه! اعضاى جلسه بیش از هفت/هشت نفر از اصحاب خاص ایشان نبودند و شبهاى پنجشنبه و جمعه در منزل یكى از دوستان برگزار مىشد.
در این جلسه امهات مسائل فلسفه مطرح مىشد و همه كس به آن راه نداشت، مگر كسى كه خود آقاى طباطبایى اجازه بدهد. یكى از دوستان، ما را معرفى كرد و ایشان اجازه دادند كه من هم به آن جلسه بروم. با ورود به این جلسه، دومرتبه شوقى دیگر در من ایجاد شد كه عجیب و غریب بود و دیدم كه گمشده من در آن جلسه است و دیگر زندگى برایم مهم نبود كهزن بگیرم یا نگیرم و زنده بمانم یا نمانم. دیگر اساساً كارى با جهان نداشتم. براى من آنچهبود، آنجا بود و آن جلسه و فكر مىكردم این جلسه همه چیز من است و دیگر مردن و زنده ماندن و پول داشتن و نداشتن برایم مهم نبود. راحت بگویم: فكر زندگى از سرم خارج شد و چندین سال این توفیق را داشتم كه در جلسات شبانه علامه طباطبایى با جمع دوستانى كه بودند، حضور پیدا كنم. در آن برهه، همه چیز من آن جلسه و شخصیت علامه طباطبایى بود و ایشان هم هر چیز تازه و بدیعى داشت، در طبق اخلاص مىگذاشت. ما هم هر چه از ذهنمان مىگذشت، با او در میان مىگذاشتیم.
بخش دوم ؛ بخش سوم گروه دین و اندیشه - حسین عسگری