LaDy Ds DeMoNa
19th November 2009, 08:21 AM
بیژن نعمتی شریف؛ نقاش، مجسمهساز، عروسکساز
http://www.seemorgh.com/DesktopModules/iContent2/Files/48339.jpg
به نظر خودم آنها نوعی «جسارت» بودند، و من این «جسارت» را دوست داشتم. فکر هم نمیکردم که کارم ایراد دارد. حرف کسی را هم چندان گوش نمیکردم. همین حالت خودسرانه بعداً...
هنرمندان معاصر ایران
بیژن نعمتی شریف
متولد 26 آذر 1326- بابل
کارشناس مجسمه سازی از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران (1352- 1347)
عضو انجمن هنرمندان مجسمه ساز
عضو انجمن هنرمندان نقاش
نه نمایشگاه انفرادی در ایران
چهارده نمایشگاه گروهی در ایران، چین،...
منتخب چهارمین دوسالانه مجسمه سازی ایران (1382)
شهر بابل زادگاه بیژن است. ولی هنوز نوزادی بیش نبود که با انتقال پدرش به کرج جهت پروژه ساخت ذوب آهن کرج (با سقوط و تبعید رضاشاه این پروژه ناتمام رها شد)، ابتدا مدت کوتاهی در این شهر و سپس با انتقال وی به سازمان برنامه و بودجه، در تهران ساکن میشوند. در آغاز محله حسن آباد، بعد محلههای مختلف.
«تا سالها اجاره نشین بودیم.»
در محیط خانه آزادی عمل وجود داشت و اغلب اوقات در طول روز، حضورش بیرون از خانه بود.
«کی میآمدیم و کی میرفتیم، زیاد مطرح نبود. این آزادی عمل به گشت وگذار محلات و خیابانها و بازارها و به بازیهای اَلَک دُلَک و فوتبال و تیله بازی و ... میگذشت. و این باعث شد، از همان آغاز نوجوانی، کم کم با محلات تهران آشنا شوم و نسبت به آدمها شناخت و دید پیدا کنم. به سینما خیلی علاقه داشتم و پای ثابت «سینما میهن» در حسن آباد بودم. گاهی هم با دوستان به سینماهای لاله زار میرفتیم. یک دفترچه داشتم که مشاهداتم را از فیلمها در آن یادداشت میکردم. روزهایی سرشار از خاطره بود. یادم است سینما میهن صندلی نداشت و به جای آن مردم روی حلبهای خالی روغن نباتی، که با گچ پر شده بودند، مینشستند. بین فیلمها هم آنتراکت نداشت. میتوانستید با یک بلیت- از صبح تا شب- هر چند بار که میخواستید، یک فیلم را ببینید! آمدوشد به داخل سینما دلبخواهی بود. وسط نمایش فیلم میآمدند و میرفتند و حرف میزدند و در این بین لیموناد، تخمه و ساندویچ میفروختند. اینها همه نوعی نوستالژی کودکی است که در من خیلی قوی مانده. ولگردی و پرسه زدن برایم خیلی مؤثر بود و در من ریشه دواند و هنوز هم تأثیرش در کارهایم قابل مشاهده است.»
بیژن، سومین فرزند از میان سه برادر و یک خواهر است.
«پدرم مرد جدی و خودساخته ای بود. او در اوان کودکی، پدر و مادرش را از دست میدهد و از دوازده - سیزده سالگی سرپرستی خواهر و برادرانش را بر عهده میگیرد. در جوانی- زمانی که تا ششم بیشتر درس نخوانده بود- به استخدام دولت درمیآید. در عین حال، در ضمن اشتغال، در انجمن فرهنگی ایران و امریکا به فراگیری زبان انگلیسی میپردازد. او، که در آغاز یک کارمند جزء بیشتر نبود، به تدریج موفق شد تا سطح مدیریت ارتقا پیدا کند.»
بیژن، وقتی به سن مدرسه رسید (1333)، ابتدا در دبستانی در خیابان جمهوری و بعد عمده سالهای تحصیل ابتدایی را در «دبستان صدر»، در خیابان اسکندری، گذراند. این سالها همچنان ایام پرسه زدنهاست و اهمیت درس در همان حد قبول شدن و گرفتن رضایت خانواده است.
«ماجرا از ده سالگی من و از وقتی آغاز شد که دوست برادرم- پسری اهل مطالعه- من را به خواندن علاقهمند کرد.»
خواندن، با قصه و داستان در کتابها و مجلات شروع شد. با انتقال پدر به «کارخانه سیمان دوشان»، با سمت مدیر دفتر، در حالی که مادر، خواهر و بردارانش در تهران ماندند، به همراه او به لوشان میرود و سالهای ششم و هفتم (اول دبیرستان) را در آنجا میگذراند. لوشان، تنهایی، خلوت و سکوت را برایش به ارمغان آورد و او لذت آنها را دریافت. اینجا گویی که زمان ایستا و طولانیتر بود. بازیگوشیها و کنجکاویهای نوجوانی با جذابیت مکاشفه همراه شد؛ مکاشفه و خیال. مکاشفات و خیالاتی که کمکم از درونش جوشید و او شاعر شد. تا سالها شعر گفتن و شعر خواندن بخشی از زندگیاش بود.
نقاشی را از همینجا شناخت. دوست داشت در کنار شعرهایی که میگفت و در دفترچه اش جمع کرده بود، تصویری قرار دهد؛ گاه با عکسی و گاه با فرصتی فراوان کپی از عکس و نقشی.
به تهران که برگشت، در دبیرستان «هنربخش»، در خیابان سزاوار اسم نوشت. کلاس هشتم تا یازدهم را در این مدرسه خواند.
«عروسک سازی را مشخصاً از همین دوره آغاز کردم. و این با دیدن کارهای «عباس مهرپویا»، که هم خواننده و نوازنده پاپ بود و هم دکوراتور و عروسک ساز و ... شروع شد. از مهرپویا عروسکهایی را به یاد دارم که برای آویز جلوی ماشین استفاده میشد. از جمله عروسک «مرد مکزیکی»، که صورت و کلاه آن با چوب خراطی شده و به میله ای صلیبی وصل شده بود. البته، پارچه راه راهی از جنس کیسه حمام رویش قرار میگرفت و جاهایی از آن رنگ میشد. من شروع به کپی از این عروسک و فروش آنها کردم. توری بافی را از یکی از همکلاسیهایم، که مدتی را در ندامتگاه گذرانده و در آنجا این فن را آموخته بود، یاد گرفتم.»
«با یادگیری توری بافی، صورت و کلاه همان عروسکهای قبلی را با سیم میساختم. یادم میآید، روی قرقره ای تعدادی میخ کوبیدم و سر سیم را گرفتم و با قلاب سیمها را رج رج بافتم. با این روش، عروسکهای قبلی جلوه خاصی پیدا میکردند. بعد از آن، روش دیگری برای ساختن عروسک یاد گرفتم: تکههای کاموا را به اندازههای برابر میبریدم و آنها را میان دو رشته سیم قرار میدادم. یک سر سیم ثابت بود و سر دیگرش به دریل وصل میشد. با پیچیده شدن سیمها به کمک دریل، استوانهای کاموایی به وجود میآمد که با شکل دادن آن، عروسکهای گوناگونی را میشد ساخت. کار حرفهای عروسکسازی برای من در واقع از روزی شروع شد که چشمم به یک آگهی استخدام در یک کارگاه عروسکسازی افتاد. دنبال کار را گرفتم و سر از کارگاهی در خیابان نادری درآوردم. در آنجا دو دانشجو بودند که شروع به طرح سؤالهای پیچیده درباره نقاشی کردند. خوشبختانه من که تازه کتابهای «مولن روژ» (سرگذشت تولوز لوترک) و «شور زندگی» (سرگذشت ونسان ون گوگ) را خوانده بودم، روسفید از آب درآمدم و با حقوق روزی پنج تومان شروع به کار کردم. در آنجا همراه با چند نفر دیگر عروسکهای بزرگی را با پوست گوسفند میساختیم و داخلش را از پنبه پر میکردیم. تزئین کردن و خصوصاً چسباندن چشم عروسکها با من بود. در هفده – هجده سالگی بود که با یکی از معلمان مدرسه کرولالها آشنا شدم. عروسکهایی با تخته سه لایی، گچ و تاروپودی از گونی برای او ساختم، که سر از مدرسه باغچه بان درآورد.»1
http://www.seemorgh.com/images/iContent/1388-6/honar.jpg
بیژن، بعد از گرفتن دیپلم در رشته طبیعی، در رشته مجسمهسازی دانشکده هنرهای زیبا پذیرفته میشود (1347). پرویز تناولی، اردشیر ارژنگ (تحصیلکرده ایتالیا، که بیشتر پرتره میساخت)، ناهید سالیانی، پرویز کلانتری، مرتضی ممیز، و میرفندرسکی از جمله استادان وی، همچنین محمدعلی مددی، نیره تقوی و مهین نورماه از جمله همکلاسیهای او در این سالها بودند.
«از همان سال اول پایم به کارگاه تناولی باز شد و برای او شروع به کار کردم. در آنجا با مدلسازی با برنز و برنزریزی آشنا شدم. ولی کلاً دوران تحصیل در دانشکده سالهای جالبی برای من نبود؛ روحیهای ضد آکادمیک داشتم و با دیسپلین حاکم بر دانشکده، که درآغاز از طرف ریاست آن- هوشنگ سیحون- اعمال میشد، چندان جور نبودم. بنابراین، کلاسهای درس را هم چندان با جدیت دنبال نمیکردم. حضورم در کارگاههای عملی در همان حد رفع تکلیف بود و کلاسهای تئوری را هم که اصلاً نمیرفتم. در این مدت تمرکزم بیشتر روی شعر بود. چیزهایی حسی و قوی که تا چند سال بعد از دانشکده هم ادامه یافت. ولی آن را کنار گذاشتم.»
در دوران تحصیل، کار عروسک سازی همچنان ادامه مییابد.
«عروسکهای پارچه ای و چوبی زیادی ساختم، از جمله عروسکی اروپایی بود که داخل آن را از شن ریزه پر کرده بودند و پارچه مخمل کبریتی روی آن کشیده بودند. من به جای مخمل از پارچه ژرسه استفاده کردم و به جای شن ریزه داخلش ارزن ریختم. نتیجه قورباغه ای شد به لزجی و سختی بدن قورباغه واقعی! همه این کارها، در واقع تجاربی به وجود آورد و خاطراتی در ذهن بجا گذاشت که بعدها به کمکم آمد و در کار، تفکر و نگرشم انعکاس یافت.»2
با پایان یافتن تحصیل در دانشگاه (1352)، نعمتی شریف به سربازی میرود. بعد از پایان خدمت، به عنوان طراح و سازنده عروسکهای نمایشی به استخدام کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان درمیآید.
اگر پیش از این عروسکهایی را که میساخت، صرفاً تزئینی یا جهت سرگرمی بودند، بعد از این عروسکهایش میبایست مشخصاً نمایشی و بیشتر در ارتباط با تئاتر کودکان بودند. و این تجربههای تازه ری را میطلبید.
«تئاتر خود مقوله ای وسیع و جادویی است. عروسکهای نمایشی، رابط بین بازیگر (عروسک گردان) و تماشاچی هستند. بنابراین، عروسکها باید به گونه ای ساخته میشد که بتواند حس، شعور و تجربه کاری بازیگر، در عروسک منتقل شود. پس بازیگر باید براحتی میتوانست با آن کار کند. بعد از این دیگر عروسک سازی برای من فراخ عمل گذشته را نداشت.»
اول باید با مداد و مصالح و نحوه ساخت چنین عروسکهایی آشنا میشد.
«و این خیلی تجربی شروع شد. قبل از استخدام من در کانون، هنرمندی اهل چک به نام اسکار ولد، که در دانشکده هنرهای دراماتیک کار میکرد، برای تعدادی از تئاترهای عروسکی کانون از جمله «حادثه ای در شهر عروسکها»، عروسکهای خیلی خوبی ساخته بود که در انبار کانون از آنها نگهداری میشد. از طریق بررسی آنها روش و مواد مصالح این کار را شناختم. اسفنج، یونولیت، پاپیه ماشه، ... ولی این روند ساخت از عروسکهای بیتحرک و دکوراتیو تا رسیدن به عروسکهای حرکتی و تئاتری، زمانی صورت خواهد گرفت که «تو در آن آمیخته شوی تا آموخته شوی.» و این تحول ابتدا باید در جانت صورت بگیرد تا در عروسکهایت اتفاق بیفتد. کارم را شروع کردم و همراه با کار، دیدن نمایشهای عروسکی، که به همت کانون هر سال برگزار میشد، و در رفت وآمد گروههای خارجی برای شرکت در جشنواره، و همکاری با آنها، شناخت من گسترش یافت.
زمانی که تازه در کانون استخدام شده بودم، دان لافون برای یکی از نمایشهایش ساخت ماسک خدایان یونانی را به من سپرد. «شاپرک خانم» تئاتر دیگری بود که در این زمان کار کردم. در این تئاتر، یکی از طراحان والت دیزنی (ویکتور نامی) تمامی کارهای صحنه و لباس آن را انجام داد، که کار خیلی زیبایی شده بود. او ساخت وسایل صحنه را به من سپرد. مثلاً ساختن کفشی به طول دو متر و ساختن قوطی کبریت و مدادهای خیلی بزرگ و ...»
دامنه کارهای بیژن نعمتی شریف رفته رفته از عروسکسازی فراتر رفت و علاوه بر آن، به طراحی صحنه برای تئاتر، و طراحی غرفه برای کانون، شهرداری، رادیو و تلویزیون، ... پرداخت.
http://www.seemorgh.com/images/iContent/1388-6/honar2.jpg
با شروع انقلاب و در سالهای بعد از آن، این فعالیتها همچنان ادامه یافت.
«در حدود بیست وپنج سال به طور فشرده کار عروسک سازی کردم. در این مدت موفق به انجام پنجاه و هشت پروژه شدم که در هر کدام لااقل ده عروسک باید ساخته میشد، و هر پروژه ممکن بود چند ماهی طول بکشد. از جمله کارهایم میتوانم به «بابابزرگ و ترب»، «کارگاه» (قسمت اول و قسمت دوم)، «مدرسة خرگوشها»، «سفر سبزدرسبز»، «زاغچة کنجکاو»، «شش کلاغ و یک روباه»، ... اشاره کنم. همچنین به عنوان طراح صحنه در تئاترهایی مثل «کچل کفترباز»، «چشم در برابر چشم»، «خرس کوچک»، «کوراوغلو»، ... فعالیت داشته ام. با آدمهای مختلفی مثل «بهزاد غریب پور»، «آتش تقی پور»، «غلامحسین لطفی»، «اسماعیل پوررضا»، ... کار کردهام. بعد از انقلاب هم مدتی را صرف بازسازی عروسکهای «خیمه شب بازی»، که داغان شده بودند، کردم و موفق شدم نمونههایی را که در حال از بین رفتن بودند، احیا کنم.»
همکاری با «مرکز سرگرمیهای سازنده» و ساخت عروسکهای محلی ایران، از روی طرحهایی که «پرویز کلانتری» برای این منظور تهیه کرده بود، بخش دیگری از کارهای وی در این مدت است.
«یک بار تعداد زیادی عروسک متعلق به یک مجموعه دار را، که در سفرهای متعددش به کشورهای مختلف جمع آوری کرده بود، و در سیل تجریش به شدت آسیب دیده بودند، بازسازی کردم.»
بیژن نعمتی شریف، پیش از آن که وارد عرصه مجسمهسازی شود، عالم نقاشانه اش را به طور جدی آغاز میکند (1369). یک ضرورت درونی او را به این سمت کشاند. پیش از این، زمانی که دانشجو بود، در ارتباط با فعالیتهای «تالار قندریز» قرار گرفت.
«به نمایشگاههای آن سر میزدم و تحت تأثیر کارهای هندسی و آبستره نقاشان تالار، که به نمایش گذاشته میشد، من هم به تجربه اندوزی و کار پرداختم.»
ولی این تجربه مثل مجسمهسازی تا سالهای زیادی کنار گذاشته میشود. ساختن عروسکهای نمایشی برای وی آن قدر جاذبه داشت که بر دیگر علایقش فایق آید. هرچند با تأخیری چندساله. بالاخره نقاشی و مجسمه را آغاز میکند.
«ابتدا با نقش برجسته شروع کردم. ولی حاصل، کارهایی شد که بیشتر ماهرانه بودند؛ چون وقتی از فضای عروسکسازی وارد عرصه مجسمهسازی شدم، مهارتم در عروسکسازی خیلی به من کمک کرد. ولی خیلی زود متوجه شدم که در آنها مهارت و تکنیک جلوتر از کار ایستاده. بر خلاف قول «پیکاسو» که میگفت: مهارت در کار نباید به چشم بیاید، رفتم سراغ نقاشی. به دلیل لجاجتی که در دوران تحصیل نسبت به مسائل آکادمیک داشتم، طراحی را یاد نگرفتم، و بعداً هم آن را پیگیری نکردم. ولی با وجود ضعفی در طراحی داشتم، شروع به بروز تمایلات درونیام روی بوم کردم. نتیجه کارهایی شد که عده ای آنها را گرافیکی و دارای پیامهای صریح و عده ای هم آنها را نوعی «هنر پاپ» دانستند. به نظر خودم آنها نوعی «جسارت» بودند، و من این «جسارت» را دوست داشتم. فکر هم نمیکردم که کارم ایراد دارد. حرف کسی را هم چندان گوش نمیکردم. همین حالت خودسرانه بعداً برایم خوب شد؛ چون من را گرفتار یک سری پیشنهادهای دست وپاگیر نکرد، و سبب شد، آزادانه کارم را ادامه دهم. به تدریج بیان گرافیکی و خصلت پاپ آرت نقاشیهایم کم شد و به کارهای تلخ و اکسپرسیونیستی تبدیل شدند.»
بیژن نعمتی شریف، از 1369 تا 1375، حجم زیادی از نقاشیهایش را، که اغلب در اندازههای بزرگ هستند، میآفریند و اولین نمایش انفرادی آثارش را در گالری آریا برگزار میکند (1375).
به رغم استفاده فراوانی که او از رنگ، در نقش برجستهها، نقاشیها و بعدها در مجسمههایش داشته است، همیشه دو وجه «تلخی و طنز» از اولین کارهایش در کنار هم حضور دارد. در مجموعه آثار اولین نمایشگاه او، شاهد فضاهایی با پرسپکتیوهای فراخ، ترکیبهایی اغلب غیر متمرکز، خطوط و سطوحی صریح و مورب و رنگهایی تخت و درخشان در کنار رنگهایی با پرسپکتیو دورشونده هستیم، به علاوه استفاده او از دورگیریهای صریح و تیره ای که در اطراف پیکرهها انجام میدهد.
به رغم پایان یافتن جنگ هشت ساله ای که خاک ما را درگیر خود ساخته بود، به نظر میرسید وی از کابوس آن رهایی نیافته، و در آثارش هنوز وحشت از تخریب و سایههای هول وهراس از جنگ را میشد شاهد بود.
دومین نمایشگاه انفرادی آثار نعمتی شریف سال بعد (1376) در گالری آبان اتفاق میافتد. در این دسته از آثار تغییرات زیادی قابل مشاهده بود. از جمله فقدان فضاهای فراخ و پرسپکتیوی گذشته و نزدیکی بیشترین حد به اشیا. به طوری که شیء یا اشیا تمامی پهنه بوم را در بر میگرفتند. همچنین استفاده از بافت رنگی و پهنی و ضمختی خطوط محیطی؛ به عبارتی، او وجه بیانی عناصر را به کمک مضامین تلخ خود گرفت تا بر این تلخی تأکید بیشتری کند.
نعمتی شریف، در رابطه با آثار این نمایشگاه و در گفت وگویی میگوید: «به میراث و دستاوردهای هنر مدرن عمیقاً احترام میگذارم و از هر گام نوین، که در سطح جهانی برداشته شود، خوشحال شده و به وجد میآیم. لذا میکوشم خود را در بستر نوجوییهای مذکور قرار دهم.»3
«من بیشترین تأثیرات ذهنی ام را از «هانری روسو» و «فرنان لژه» گرفته ام. تخیل قوی و حالت خام دستی کارهای «روسو» را در همان نوجوانی و بعدها جنبه نیمه گرافیک آثار لژه. در رابطه با نقاشی، «فیلیپ گاستون» خیلی گذرا مد نظرم بود و در رابطه با مجسمهسازی، دورة خیلی کوتاهی تحت تأثیر «ژان دوبوفه» بودم. هرچند یکی دو کار بیشتر از «نیکی دوسن فال» ندیده ام، ولی تأثیر او را تا حدودی در آثارم میپذیرم. در اولین نقدهایی که بر آثارم شد، بیشتر به «هوگو بال» منتسب شدم؛ در حالی که من فقط میدانستم او شاعری داداییست است و ابداً کاری از او ندیده بودم. از سوی برخی هم به پاپ آرتیستهایی نظیر «وسلمن» یا «روزنکویست» مربوط شده ام. به هر رو، گرایش به هنر «پاپ آرت» را به طور کلی نفی نمیکنم. ضمن آن که در حال حاضر آنچه مرا تحت تأثیر قرار داده، جنبه زیبایی شناسانه و همچنین تکثرگرایی موجود در آثار پستمدرنیستهاست.»4
در مطلبی پیرامون دومین نمایش انفرادی وی میخوانیم: «آثار ارائه شده در نمایشگاه نقاشی بیژن نعمتی شریف، که در گالری بامداد برپا شد، مکالمه ای است بین سطوح رنگین و زندگی انسان معاصر. نقاش با ترکیب عناصر سادة خطی- خط نشانههای تصویری- علائم و نمادهایی شماتیک را، که در سمت وسویی گرافیکی جریان مییابند، به نمایش میگذارد. برخی از این نشانهها به صورت ایلوستراسیون (تصویرسازی) در تابلو طراحی شده است. نقاش، هم زمان و هم زبان با شرایط آشکار این دهه، روال داستانی نقوش را پس میزند و با ترکیب بندی هندسی به بیان عناصر تصویری میپردازد.»5
«تمام پردههای نقاشی بیژن نعمتی شریف تعبیری از زندگی است. روباهی، خروسی را میرباید. سنجاقی که همراه تصویر شعلههای آتش به جایی الصاق شده، لوله اگزوز، دست وپای انسانی که از دکلی فلزی گذر کرده، ... هیچ کدام از این پردهها به دنبال جنجال آفرینی نمیروند، بلکه بینندگان را به تفکر دعوت میکنند. اشیا به انتزاعیترین شکل ممکن نقاشی شده اند، تا جایی که با نمادها و نشانهها- که در زندگی روزمره همه با آن سروکار داریم- براحتی ترکیب میشوند ...»6
ویژگیهای شکل گرفته در آثار نقاشی دومین نمایشگاه انفرادی نعمتی شریف، در سالهای بعد و در آثاری که تقریباً هر سال به نمایش میگذاشت، ادامه مییابد. استفاده از دورگیری با خطوط صریح، تیره و پهن، بهره گرفتن از رنگهای نسبتاً درخشان و بافت دار و بزرگ نمایی اشیا، همچنان ویژگی ثابت آثار او هستند. ضمن این که، سادگی و ایجاز به تدریج در آثارش بیشتر میشود. همچنین مضامین آثارش به مرور کمتر توصیفی و بیشتر جنبة بیانی و تجسمیمییابند.
«زمانی که به نقاشی رو آوردم، از حرفه ای به حرفه ای بود. یک دوره بیست ساله ساخت عروسک داشتم، که چیز جدایی از نقاشی نبود. پیش از آن برای فراگیری نقاشی و مجسمه چندان کار آکادمیک انجام نداده بودم. طراحی نکرده بودم. بنابراین، از آخرین فکرهایی که در عرصههای کاری داشتم، به سراغ نقاشی رفتم. ویژگیهای زیادی در نقاشیهایم از عروسکها بیرون آمده. مثل رنگهای تند یا طنز. ولی خیلی متنوع تر از آن. تئاتر عروسکی، در عین داشتن جنبه دراماتیک، سرشار از طنز هم میتواند باشد، و این طنز وارد کارهایم شد. مثلاً در اولین نقاشیهایم اگر میخواستم حمله دو سوسمار به گلی را نشان بدهم، تیغ صورت تراشی دوسوسمار را نشان میدادم که سوسمارهای آن از روی تیغ به گل حمله میکردند. این واسطه طنز برایم جالب بود، که البته در کارهای نقاشان پاپ هم هست.»
نعمت لاله ای، در یادداشتی جهت معرفی آثار یکی از نمایشگاههای وی، نوشته است: «نقاشیهای بیژن نعمتی شریف این حسن را دارد که نه شخصی است، نه ذوقی است و نه در بند تعالیم کارشناسانه. ممکن است بگویند: این نقاشیها نمیتواند خوشایند باشد؛ تلخ است و الی آخر ... اما دوستان فراموش نکنید هنری که در خدمت سرگرمی باشد، محیط زیست را زینت دهد و به متقضیات برونی زندگی خوشایندی بخشد و اشیا را با تزئین چشمگیر سازد ... نه مستقل است و نه آزاد ... و دیگر اصلاً هنر نیست.»
«کارهای اخیرم با کارهای اولیه ای که انجام داده ام، خیلی فاصله دارند. هرچند هنوز رد پای ایده گذشته در کارهایم هست. ولی فکر میکنم اگر در آغاز دنبال پیدا کردن یک زبان بودم، در کارهای اخیرم به یک زبان ویژة شخصی رسیده ام و دنیای خاص خود را یافته ام. اوایل زور میزدم تا وارد دنیای شخصی ام شوم، ولی حالا انگار که روی موج سوارم و موج من را به هر کجا که میخواهد میبرد.»
نعمتی شریف در 1382 بازنشسته شد و تقریباً از همین ایام مجسمه سازی را به طور کاملاً جدی پی گرفت. از اولین مجسمههایی که ساخت، میشد بسیاری از دستاوردهایش را در نقاشی و عروسکهایش دید.
«از ابتدا و در نقش برجستههایی که شروع کارم بود، از رنگ در آنها استفاده کردم. مجسمه را بدون رنگ نمیتوانم بپذیرم. و این خصوصیت عروسکهایی بود که ساخته ام. مجسمههای من چیزی بین نقاشی و مجسمه است. و این نوع پیکره سازی در اروپا و امریکا بیسابقه نیست. مجسمههایم همچون نقاشیهایم بیان تمایلات درونی ام است. تمایلاتی که در مقاطع مختلف زمانی حالات متنوعی پیدا میکند. برای بیان این تمایلات، در قالب نقاشی و مجسمه، ایده خود را با چند خط ساده یادداشت و اجرا میکنم. در حین اجرا تقریباً از قبل نتیجة کار تا حدود زیادی برایم روشن است؛ ولی بدون رنگ. رنگ گذاری روی پیکره در آخرین مرحلة کار و کاملاً به صورت بداهه است.»
هلیا دارابی، در نقدی پیرامون نمایش آثار مجسمه نعمتی شریف در گالری اثر (بهار 1387)، نوشته است: «کارهای این نمایشگاه را میتوان به سه گروه، انتزاعی، نیمه انتزاعی و دکوراتیو تقیسم کرد، که به رغم این تفاوت حال وهوای مشترکی نیز دارند ... رنگهای تند، اشکال ساده شده و نقش مایههای آشنای کودکی در مجسمههای بیژن نعمتی شریف نیروی الزام آوری تولید میکنند که این آثار را متعلق به دنیای رنگارنگ کودکان، رؤیاهای شیرین یا عوالم انیمیشین بدانیم. پیش زمینة هنرمند در عروسک سازی به این تلقی از پیکرههایش دامن میزند ... نسبت دادن این آثار به دنیای کودکانه به نظرم برداشتی سطحی و عجولانه میرسد. همنشینی چنین عناصر به ظاهر کاملاً بی ربط، و هم سرشار این گربة هیولامانند کاملاً بی شباهت به خپل، پای بریدة عروسک در کنار پرچم یا دست کودکانه دراز شده به رنگ خون، نیروی تداعی گری به مراتب مهیب تر از عوالم سرخوشانه و معصومانة کودکی دارند. نمیتوانم به هیچ روی تصور کنم کودکی این آثار را از خود بداند و با آنها صمیمی شود، حتا گمان میکنم از آنها بترسد.»7
پی نوشت
1- مجسمههای یک عروسک ساز، گفت وگو با بیژن نعمتی شریف، وحید شریفیان، روزنامة اعتماد، سال ششم، شماره 1681، اردیبهشت 1387، ص 11.
2- پیشین.
3- احترام به دستاوردهای هنر مدرن، گفت وگو با بیژن نعمتی شریف، روزنامة آریا، 12 مهر 1377، شماره 55.
4- مجسمههای یک عروسک ساز، پیشین.
5- عناصر دنیای مدرن، حسین طالبیان، مجلة سروش، 1376.
6- هنر در تبعید نمیگنجد، دربارة نقاشیهای بیژن نعمتی شریف، مجلة هنرهای تجسمی، انتشارات موزة هنرهای معاصر، 1376.
7- هلیا دارابی، بازی سیال ناخودآگاه، روزنامة اعتماد، سال ششم، شماره 1681، اردیبهشت 1387، ص 11.
http://www.seemorgh.com/images/iContent/1388-3/TandisLogo2.jpg (http://www.seemorgh.com/culture/?tabid=2858)
تهیه شده توسط: مجله تندیس/ (http://www.tandismag.ir/)حسن موریزی نژاد
http://www.seemorgh.com/DesktopModules/iContent2/Files/48339.jpg
به نظر خودم آنها نوعی «جسارت» بودند، و من این «جسارت» را دوست داشتم. فکر هم نمیکردم که کارم ایراد دارد. حرف کسی را هم چندان گوش نمیکردم. همین حالت خودسرانه بعداً...
هنرمندان معاصر ایران
بیژن نعمتی شریف
متولد 26 آذر 1326- بابل
کارشناس مجسمه سازی از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران (1352- 1347)
عضو انجمن هنرمندان مجسمه ساز
عضو انجمن هنرمندان نقاش
نه نمایشگاه انفرادی در ایران
چهارده نمایشگاه گروهی در ایران، چین،...
منتخب چهارمین دوسالانه مجسمه سازی ایران (1382)
شهر بابل زادگاه بیژن است. ولی هنوز نوزادی بیش نبود که با انتقال پدرش به کرج جهت پروژه ساخت ذوب آهن کرج (با سقوط و تبعید رضاشاه این پروژه ناتمام رها شد)، ابتدا مدت کوتاهی در این شهر و سپس با انتقال وی به سازمان برنامه و بودجه، در تهران ساکن میشوند. در آغاز محله حسن آباد، بعد محلههای مختلف.
«تا سالها اجاره نشین بودیم.»
در محیط خانه آزادی عمل وجود داشت و اغلب اوقات در طول روز، حضورش بیرون از خانه بود.
«کی میآمدیم و کی میرفتیم، زیاد مطرح نبود. این آزادی عمل به گشت وگذار محلات و خیابانها و بازارها و به بازیهای اَلَک دُلَک و فوتبال و تیله بازی و ... میگذشت. و این باعث شد، از همان آغاز نوجوانی، کم کم با محلات تهران آشنا شوم و نسبت به آدمها شناخت و دید پیدا کنم. به سینما خیلی علاقه داشتم و پای ثابت «سینما میهن» در حسن آباد بودم. گاهی هم با دوستان به سینماهای لاله زار میرفتیم. یک دفترچه داشتم که مشاهداتم را از فیلمها در آن یادداشت میکردم. روزهایی سرشار از خاطره بود. یادم است سینما میهن صندلی نداشت و به جای آن مردم روی حلبهای خالی روغن نباتی، که با گچ پر شده بودند، مینشستند. بین فیلمها هم آنتراکت نداشت. میتوانستید با یک بلیت- از صبح تا شب- هر چند بار که میخواستید، یک فیلم را ببینید! آمدوشد به داخل سینما دلبخواهی بود. وسط نمایش فیلم میآمدند و میرفتند و حرف میزدند و در این بین لیموناد، تخمه و ساندویچ میفروختند. اینها همه نوعی نوستالژی کودکی است که در من خیلی قوی مانده. ولگردی و پرسه زدن برایم خیلی مؤثر بود و در من ریشه دواند و هنوز هم تأثیرش در کارهایم قابل مشاهده است.»
بیژن، سومین فرزند از میان سه برادر و یک خواهر است.
«پدرم مرد جدی و خودساخته ای بود. او در اوان کودکی، پدر و مادرش را از دست میدهد و از دوازده - سیزده سالگی سرپرستی خواهر و برادرانش را بر عهده میگیرد. در جوانی- زمانی که تا ششم بیشتر درس نخوانده بود- به استخدام دولت درمیآید. در عین حال، در ضمن اشتغال، در انجمن فرهنگی ایران و امریکا به فراگیری زبان انگلیسی میپردازد. او، که در آغاز یک کارمند جزء بیشتر نبود، به تدریج موفق شد تا سطح مدیریت ارتقا پیدا کند.»
بیژن، وقتی به سن مدرسه رسید (1333)، ابتدا در دبستانی در خیابان جمهوری و بعد عمده سالهای تحصیل ابتدایی را در «دبستان صدر»، در خیابان اسکندری، گذراند. این سالها همچنان ایام پرسه زدنهاست و اهمیت درس در همان حد قبول شدن و گرفتن رضایت خانواده است.
«ماجرا از ده سالگی من و از وقتی آغاز شد که دوست برادرم- پسری اهل مطالعه- من را به خواندن علاقهمند کرد.»
خواندن، با قصه و داستان در کتابها و مجلات شروع شد. با انتقال پدر به «کارخانه سیمان دوشان»، با سمت مدیر دفتر، در حالی که مادر، خواهر و بردارانش در تهران ماندند، به همراه او به لوشان میرود و سالهای ششم و هفتم (اول دبیرستان) را در آنجا میگذراند. لوشان، تنهایی، خلوت و سکوت را برایش به ارمغان آورد و او لذت آنها را دریافت. اینجا گویی که زمان ایستا و طولانیتر بود. بازیگوشیها و کنجکاویهای نوجوانی با جذابیت مکاشفه همراه شد؛ مکاشفه و خیال. مکاشفات و خیالاتی که کمکم از درونش جوشید و او شاعر شد. تا سالها شعر گفتن و شعر خواندن بخشی از زندگیاش بود.
نقاشی را از همینجا شناخت. دوست داشت در کنار شعرهایی که میگفت و در دفترچه اش جمع کرده بود، تصویری قرار دهد؛ گاه با عکسی و گاه با فرصتی فراوان کپی از عکس و نقشی.
به تهران که برگشت، در دبیرستان «هنربخش»، در خیابان سزاوار اسم نوشت. کلاس هشتم تا یازدهم را در این مدرسه خواند.
«عروسک سازی را مشخصاً از همین دوره آغاز کردم. و این با دیدن کارهای «عباس مهرپویا»، که هم خواننده و نوازنده پاپ بود و هم دکوراتور و عروسک ساز و ... شروع شد. از مهرپویا عروسکهایی را به یاد دارم که برای آویز جلوی ماشین استفاده میشد. از جمله عروسک «مرد مکزیکی»، که صورت و کلاه آن با چوب خراطی شده و به میله ای صلیبی وصل شده بود. البته، پارچه راه راهی از جنس کیسه حمام رویش قرار میگرفت و جاهایی از آن رنگ میشد. من شروع به کپی از این عروسک و فروش آنها کردم. توری بافی را از یکی از همکلاسیهایم، که مدتی را در ندامتگاه گذرانده و در آنجا این فن را آموخته بود، یاد گرفتم.»
«با یادگیری توری بافی، صورت و کلاه همان عروسکهای قبلی را با سیم میساختم. یادم میآید، روی قرقره ای تعدادی میخ کوبیدم و سر سیم را گرفتم و با قلاب سیمها را رج رج بافتم. با این روش، عروسکهای قبلی جلوه خاصی پیدا میکردند. بعد از آن، روش دیگری برای ساختن عروسک یاد گرفتم: تکههای کاموا را به اندازههای برابر میبریدم و آنها را میان دو رشته سیم قرار میدادم. یک سر سیم ثابت بود و سر دیگرش به دریل وصل میشد. با پیچیده شدن سیمها به کمک دریل، استوانهای کاموایی به وجود میآمد که با شکل دادن آن، عروسکهای گوناگونی را میشد ساخت. کار حرفهای عروسکسازی برای من در واقع از روزی شروع شد که چشمم به یک آگهی استخدام در یک کارگاه عروسکسازی افتاد. دنبال کار را گرفتم و سر از کارگاهی در خیابان نادری درآوردم. در آنجا دو دانشجو بودند که شروع به طرح سؤالهای پیچیده درباره نقاشی کردند. خوشبختانه من که تازه کتابهای «مولن روژ» (سرگذشت تولوز لوترک) و «شور زندگی» (سرگذشت ونسان ون گوگ) را خوانده بودم، روسفید از آب درآمدم و با حقوق روزی پنج تومان شروع به کار کردم. در آنجا همراه با چند نفر دیگر عروسکهای بزرگی را با پوست گوسفند میساختیم و داخلش را از پنبه پر میکردیم. تزئین کردن و خصوصاً چسباندن چشم عروسکها با من بود. در هفده – هجده سالگی بود که با یکی از معلمان مدرسه کرولالها آشنا شدم. عروسکهایی با تخته سه لایی، گچ و تاروپودی از گونی برای او ساختم، که سر از مدرسه باغچه بان درآورد.»1
http://www.seemorgh.com/images/iContent/1388-6/honar.jpg
بیژن، بعد از گرفتن دیپلم در رشته طبیعی، در رشته مجسمهسازی دانشکده هنرهای زیبا پذیرفته میشود (1347). پرویز تناولی، اردشیر ارژنگ (تحصیلکرده ایتالیا، که بیشتر پرتره میساخت)، ناهید سالیانی، پرویز کلانتری، مرتضی ممیز، و میرفندرسکی از جمله استادان وی، همچنین محمدعلی مددی، نیره تقوی و مهین نورماه از جمله همکلاسیهای او در این سالها بودند.
«از همان سال اول پایم به کارگاه تناولی باز شد و برای او شروع به کار کردم. در آنجا با مدلسازی با برنز و برنزریزی آشنا شدم. ولی کلاً دوران تحصیل در دانشکده سالهای جالبی برای من نبود؛ روحیهای ضد آکادمیک داشتم و با دیسپلین حاکم بر دانشکده، که درآغاز از طرف ریاست آن- هوشنگ سیحون- اعمال میشد، چندان جور نبودم. بنابراین، کلاسهای درس را هم چندان با جدیت دنبال نمیکردم. حضورم در کارگاههای عملی در همان حد رفع تکلیف بود و کلاسهای تئوری را هم که اصلاً نمیرفتم. در این مدت تمرکزم بیشتر روی شعر بود. چیزهایی حسی و قوی که تا چند سال بعد از دانشکده هم ادامه یافت. ولی آن را کنار گذاشتم.»
در دوران تحصیل، کار عروسک سازی همچنان ادامه مییابد.
«عروسکهای پارچه ای و چوبی زیادی ساختم، از جمله عروسکی اروپایی بود که داخل آن را از شن ریزه پر کرده بودند و پارچه مخمل کبریتی روی آن کشیده بودند. من به جای مخمل از پارچه ژرسه استفاده کردم و به جای شن ریزه داخلش ارزن ریختم. نتیجه قورباغه ای شد به لزجی و سختی بدن قورباغه واقعی! همه این کارها، در واقع تجاربی به وجود آورد و خاطراتی در ذهن بجا گذاشت که بعدها به کمکم آمد و در کار، تفکر و نگرشم انعکاس یافت.»2
با پایان یافتن تحصیل در دانشگاه (1352)، نعمتی شریف به سربازی میرود. بعد از پایان خدمت، به عنوان طراح و سازنده عروسکهای نمایشی به استخدام کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان درمیآید.
اگر پیش از این عروسکهایی را که میساخت، صرفاً تزئینی یا جهت سرگرمی بودند، بعد از این عروسکهایش میبایست مشخصاً نمایشی و بیشتر در ارتباط با تئاتر کودکان بودند. و این تجربههای تازه ری را میطلبید.
«تئاتر خود مقوله ای وسیع و جادویی است. عروسکهای نمایشی، رابط بین بازیگر (عروسک گردان) و تماشاچی هستند. بنابراین، عروسکها باید به گونه ای ساخته میشد که بتواند حس، شعور و تجربه کاری بازیگر، در عروسک منتقل شود. پس بازیگر باید براحتی میتوانست با آن کار کند. بعد از این دیگر عروسک سازی برای من فراخ عمل گذشته را نداشت.»
اول باید با مداد و مصالح و نحوه ساخت چنین عروسکهایی آشنا میشد.
«و این خیلی تجربی شروع شد. قبل از استخدام من در کانون، هنرمندی اهل چک به نام اسکار ولد، که در دانشکده هنرهای دراماتیک کار میکرد، برای تعدادی از تئاترهای عروسکی کانون از جمله «حادثه ای در شهر عروسکها»، عروسکهای خیلی خوبی ساخته بود که در انبار کانون از آنها نگهداری میشد. از طریق بررسی آنها روش و مواد مصالح این کار را شناختم. اسفنج، یونولیت، پاپیه ماشه، ... ولی این روند ساخت از عروسکهای بیتحرک و دکوراتیو تا رسیدن به عروسکهای حرکتی و تئاتری، زمانی صورت خواهد گرفت که «تو در آن آمیخته شوی تا آموخته شوی.» و این تحول ابتدا باید در جانت صورت بگیرد تا در عروسکهایت اتفاق بیفتد. کارم را شروع کردم و همراه با کار، دیدن نمایشهای عروسکی، که به همت کانون هر سال برگزار میشد، و در رفت وآمد گروههای خارجی برای شرکت در جشنواره، و همکاری با آنها، شناخت من گسترش یافت.
زمانی که تازه در کانون استخدام شده بودم، دان لافون برای یکی از نمایشهایش ساخت ماسک خدایان یونانی را به من سپرد. «شاپرک خانم» تئاتر دیگری بود که در این زمان کار کردم. در این تئاتر، یکی از طراحان والت دیزنی (ویکتور نامی) تمامی کارهای صحنه و لباس آن را انجام داد، که کار خیلی زیبایی شده بود. او ساخت وسایل صحنه را به من سپرد. مثلاً ساختن کفشی به طول دو متر و ساختن قوطی کبریت و مدادهای خیلی بزرگ و ...»
دامنه کارهای بیژن نعمتی شریف رفته رفته از عروسکسازی فراتر رفت و علاوه بر آن، به طراحی صحنه برای تئاتر، و طراحی غرفه برای کانون، شهرداری، رادیو و تلویزیون، ... پرداخت.
http://www.seemorgh.com/images/iContent/1388-6/honar2.jpg
با شروع انقلاب و در سالهای بعد از آن، این فعالیتها همچنان ادامه یافت.
«در حدود بیست وپنج سال به طور فشرده کار عروسک سازی کردم. در این مدت موفق به انجام پنجاه و هشت پروژه شدم که در هر کدام لااقل ده عروسک باید ساخته میشد، و هر پروژه ممکن بود چند ماهی طول بکشد. از جمله کارهایم میتوانم به «بابابزرگ و ترب»، «کارگاه» (قسمت اول و قسمت دوم)، «مدرسة خرگوشها»، «سفر سبزدرسبز»، «زاغچة کنجکاو»، «شش کلاغ و یک روباه»، ... اشاره کنم. همچنین به عنوان طراح صحنه در تئاترهایی مثل «کچل کفترباز»، «چشم در برابر چشم»، «خرس کوچک»، «کوراوغلو»، ... فعالیت داشته ام. با آدمهای مختلفی مثل «بهزاد غریب پور»، «آتش تقی پور»، «غلامحسین لطفی»، «اسماعیل پوررضا»، ... کار کردهام. بعد از انقلاب هم مدتی را صرف بازسازی عروسکهای «خیمه شب بازی»، که داغان شده بودند، کردم و موفق شدم نمونههایی را که در حال از بین رفتن بودند، احیا کنم.»
همکاری با «مرکز سرگرمیهای سازنده» و ساخت عروسکهای محلی ایران، از روی طرحهایی که «پرویز کلانتری» برای این منظور تهیه کرده بود، بخش دیگری از کارهای وی در این مدت است.
«یک بار تعداد زیادی عروسک متعلق به یک مجموعه دار را، که در سفرهای متعددش به کشورهای مختلف جمع آوری کرده بود، و در سیل تجریش به شدت آسیب دیده بودند، بازسازی کردم.»
بیژن نعمتی شریف، پیش از آن که وارد عرصه مجسمهسازی شود، عالم نقاشانه اش را به طور جدی آغاز میکند (1369). یک ضرورت درونی او را به این سمت کشاند. پیش از این، زمانی که دانشجو بود، در ارتباط با فعالیتهای «تالار قندریز» قرار گرفت.
«به نمایشگاههای آن سر میزدم و تحت تأثیر کارهای هندسی و آبستره نقاشان تالار، که به نمایش گذاشته میشد، من هم به تجربه اندوزی و کار پرداختم.»
ولی این تجربه مثل مجسمهسازی تا سالهای زیادی کنار گذاشته میشود. ساختن عروسکهای نمایشی برای وی آن قدر جاذبه داشت که بر دیگر علایقش فایق آید. هرچند با تأخیری چندساله. بالاخره نقاشی و مجسمه را آغاز میکند.
«ابتدا با نقش برجسته شروع کردم. ولی حاصل، کارهایی شد که بیشتر ماهرانه بودند؛ چون وقتی از فضای عروسکسازی وارد عرصه مجسمهسازی شدم، مهارتم در عروسکسازی خیلی به من کمک کرد. ولی خیلی زود متوجه شدم که در آنها مهارت و تکنیک جلوتر از کار ایستاده. بر خلاف قول «پیکاسو» که میگفت: مهارت در کار نباید به چشم بیاید، رفتم سراغ نقاشی. به دلیل لجاجتی که در دوران تحصیل نسبت به مسائل آکادمیک داشتم، طراحی را یاد نگرفتم، و بعداً هم آن را پیگیری نکردم. ولی با وجود ضعفی در طراحی داشتم، شروع به بروز تمایلات درونیام روی بوم کردم. نتیجه کارهایی شد که عده ای آنها را گرافیکی و دارای پیامهای صریح و عده ای هم آنها را نوعی «هنر پاپ» دانستند. به نظر خودم آنها نوعی «جسارت» بودند، و من این «جسارت» را دوست داشتم. فکر هم نمیکردم که کارم ایراد دارد. حرف کسی را هم چندان گوش نمیکردم. همین حالت خودسرانه بعداً برایم خوب شد؛ چون من را گرفتار یک سری پیشنهادهای دست وپاگیر نکرد، و سبب شد، آزادانه کارم را ادامه دهم. به تدریج بیان گرافیکی و خصلت پاپ آرت نقاشیهایم کم شد و به کارهای تلخ و اکسپرسیونیستی تبدیل شدند.»
بیژن نعمتی شریف، از 1369 تا 1375، حجم زیادی از نقاشیهایش را، که اغلب در اندازههای بزرگ هستند، میآفریند و اولین نمایش انفرادی آثارش را در گالری آریا برگزار میکند (1375).
به رغم استفاده فراوانی که او از رنگ، در نقش برجستهها، نقاشیها و بعدها در مجسمههایش داشته است، همیشه دو وجه «تلخی و طنز» از اولین کارهایش در کنار هم حضور دارد. در مجموعه آثار اولین نمایشگاه او، شاهد فضاهایی با پرسپکتیوهای فراخ، ترکیبهایی اغلب غیر متمرکز، خطوط و سطوحی صریح و مورب و رنگهایی تخت و درخشان در کنار رنگهایی با پرسپکتیو دورشونده هستیم، به علاوه استفاده او از دورگیریهای صریح و تیره ای که در اطراف پیکرهها انجام میدهد.
به رغم پایان یافتن جنگ هشت ساله ای که خاک ما را درگیر خود ساخته بود، به نظر میرسید وی از کابوس آن رهایی نیافته، و در آثارش هنوز وحشت از تخریب و سایههای هول وهراس از جنگ را میشد شاهد بود.
دومین نمایشگاه انفرادی آثار نعمتی شریف سال بعد (1376) در گالری آبان اتفاق میافتد. در این دسته از آثار تغییرات زیادی قابل مشاهده بود. از جمله فقدان فضاهای فراخ و پرسپکتیوی گذشته و نزدیکی بیشترین حد به اشیا. به طوری که شیء یا اشیا تمامی پهنه بوم را در بر میگرفتند. همچنین استفاده از بافت رنگی و پهنی و ضمختی خطوط محیطی؛ به عبارتی، او وجه بیانی عناصر را به کمک مضامین تلخ خود گرفت تا بر این تلخی تأکید بیشتری کند.
نعمتی شریف، در رابطه با آثار این نمایشگاه و در گفت وگویی میگوید: «به میراث و دستاوردهای هنر مدرن عمیقاً احترام میگذارم و از هر گام نوین، که در سطح جهانی برداشته شود، خوشحال شده و به وجد میآیم. لذا میکوشم خود را در بستر نوجوییهای مذکور قرار دهم.»3
«من بیشترین تأثیرات ذهنی ام را از «هانری روسو» و «فرنان لژه» گرفته ام. تخیل قوی و حالت خام دستی کارهای «روسو» را در همان نوجوانی و بعدها جنبه نیمه گرافیک آثار لژه. در رابطه با نقاشی، «فیلیپ گاستون» خیلی گذرا مد نظرم بود و در رابطه با مجسمهسازی، دورة خیلی کوتاهی تحت تأثیر «ژان دوبوفه» بودم. هرچند یکی دو کار بیشتر از «نیکی دوسن فال» ندیده ام، ولی تأثیر او را تا حدودی در آثارم میپذیرم. در اولین نقدهایی که بر آثارم شد، بیشتر به «هوگو بال» منتسب شدم؛ در حالی که من فقط میدانستم او شاعری داداییست است و ابداً کاری از او ندیده بودم. از سوی برخی هم به پاپ آرتیستهایی نظیر «وسلمن» یا «روزنکویست» مربوط شده ام. به هر رو، گرایش به هنر «پاپ آرت» را به طور کلی نفی نمیکنم. ضمن آن که در حال حاضر آنچه مرا تحت تأثیر قرار داده، جنبه زیبایی شناسانه و همچنین تکثرگرایی موجود در آثار پستمدرنیستهاست.»4
در مطلبی پیرامون دومین نمایش انفرادی وی میخوانیم: «آثار ارائه شده در نمایشگاه نقاشی بیژن نعمتی شریف، که در گالری بامداد برپا شد، مکالمه ای است بین سطوح رنگین و زندگی انسان معاصر. نقاش با ترکیب عناصر سادة خطی- خط نشانههای تصویری- علائم و نمادهایی شماتیک را، که در سمت وسویی گرافیکی جریان مییابند، به نمایش میگذارد. برخی از این نشانهها به صورت ایلوستراسیون (تصویرسازی) در تابلو طراحی شده است. نقاش، هم زمان و هم زبان با شرایط آشکار این دهه، روال داستانی نقوش را پس میزند و با ترکیب بندی هندسی به بیان عناصر تصویری میپردازد.»5
«تمام پردههای نقاشی بیژن نعمتی شریف تعبیری از زندگی است. روباهی، خروسی را میرباید. سنجاقی که همراه تصویر شعلههای آتش به جایی الصاق شده، لوله اگزوز، دست وپای انسانی که از دکلی فلزی گذر کرده، ... هیچ کدام از این پردهها به دنبال جنجال آفرینی نمیروند، بلکه بینندگان را به تفکر دعوت میکنند. اشیا به انتزاعیترین شکل ممکن نقاشی شده اند، تا جایی که با نمادها و نشانهها- که در زندگی روزمره همه با آن سروکار داریم- براحتی ترکیب میشوند ...»6
ویژگیهای شکل گرفته در آثار نقاشی دومین نمایشگاه انفرادی نعمتی شریف، در سالهای بعد و در آثاری که تقریباً هر سال به نمایش میگذاشت، ادامه مییابد. استفاده از دورگیری با خطوط صریح، تیره و پهن، بهره گرفتن از رنگهای نسبتاً درخشان و بافت دار و بزرگ نمایی اشیا، همچنان ویژگی ثابت آثار او هستند. ضمن این که، سادگی و ایجاز به تدریج در آثارش بیشتر میشود. همچنین مضامین آثارش به مرور کمتر توصیفی و بیشتر جنبة بیانی و تجسمیمییابند.
«زمانی که به نقاشی رو آوردم، از حرفه ای به حرفه ای بود. یک دوره بیست ساله ساخت عروسک داشتم، که چیز جدایی از نقاشی نبود. پیش از آن برای فراگیری نقاشی و مجسمه چندان کار آکادمیک انجام نداده بودم. طراحی نکرده بودم. بنابراین، از آخرین فکرهایی که در عرصههای کاری داشتم، به سراغ نقاشی رفتم. ویژگیهای زیادی در نقاشیهایم از عروسکها بیرون آمده. مثل رنگهای تند یا طنز. ولی خیلی متنوع تر از آن. تئاتر عروسکی، در عین داشتن جنبه دراماتیک، سرشار از طنز هم میتواند باشد، و این طنز وارد کارهایم شد. مثلاً در اولین نقاشیهایم اگر میخواستم حمله دو سوسمار به گلی را نشان بدهم، تیغ صورت تراشی دوسوسمار را نشان میدادم که سوسمارهای آن از روی تیغ به گل حمله میکردند. این واسطه طنز برایم جالب بود، که البته در کارهای نقاشان پاپ هم هست.»
نعمت لاله ای، در یادداشتی جهت معرفی آثار یکی از نمایشگاههای وی، نوشته است: «نقاشیهای بیژن نعمتی شریف این حسن را دارد که نه شخصی است، نه ذوقی است و نه در بند تعالیم کارشناسانه. ممکن است بگویند: این نقاشیها نمیتواند خوشایند باشد؛ تلخ است و الی آخر ... اما دوستان فراموش نکنید هنری که در خدمت سرگرمی باشد، محیط زیست را زینت دهد و به متقضیات برونی زندگی خوشایندی بخشد و اشیا را با تزئین چشمگیر سازد ... نه مستقل است و نه آزاد ... و دیگر اصلاً هنر نیست.»
«کارهای اخیرم با کارهای اولیه ای که انجام داده ام، خیلی فاصله دارند. هرچند هنوز رد پای ایده گذشته در کارهایم هست. ولی فکر میکنم اگر در آغاز دنبال پیدا کردن یک زبان بودم، در کارهای اخیرم به یک زبان ویژة شخصی رسیده ام و دنیای خاص خود را یافته ام. اوایل زور میزدم تا وارد دنیای شخصی ام شوم، ولی حالا انگار که روی موج سوارم و موج من را به هر کجا که میخواهد میبرد.»
نعمتی شریف در 1382 بازنشسته شد و تقریباً از همین ایام مجسمه سازی را به طور کاملاً جدی پی گرفت. از اولین مجسمههایی که ساخت، میشد بسیاری از دستاوردهایش را در نقاشی و عروسکهایش دید.
«از ابتدا و در نقش برجستههایی که شروع کارم بود، از رنگ در آنها استفاده کردم. مجسمه را بدون رنگ نمیتوانم بپذیرم. و این خصوصیت عروسکهایی بود که ساخته ام. مجسمههای من چیزی بین نقاشی و مجسمه است. و این نوع پیکره سازی در اروپا و امریکا بیسابقه نیست. مجسمههایم همچون نقاشیهایم بیان تمایلات درونی ام است. تمایلاتی که در مقاطع مختلف زمانی حالات متنوعی پیدا میکند. برای بیان این تمایلات، در قالب نقاشی و مجسمه، ایده خود را با چند خط ساده یادداشت و اجرا میکنم. در حین اجرا تقریباً از قبل نتیجة کار تا حدود زیادی برایم روشن است؛ ولی بدون رنگ. رنگ گذاری روی پیکره در آخرین مرحلة کار و کاملاً به صورت بداهه است.»
هلیا دارابی، در نقدی پیرامون نمایش آثار مجسمه نعمتی شریف در گالری اثر (بهار 1387)، نوشته است: «کارهای این نمایشگاه را میتوان به سه گروه، انتزاعی، نیمه انتزاعی و دکوراتیو تقیسم کرد، که به رغم این تفاوت حال وهوای مشترکی نیز دارند ... رنگهای تند، اشکال ساده شده و نقش مایههای آشنای کودکی در مجسمههای بیژن نعمتی شریف نیروی الزام آوری تولید میکنند که این آثار را متعلق به دنیای رنگارنگ کودکان، رؤیاهای شیرین یا عوالم انیمیشین بدانیم. پیش زمینة هنرمند در عروسک سازی به این تلقی از پیکرههایش دامن میزند ... نسبت دادن این آثار به دنیای کودکانه به نظرم برداشتی سطحی و عجولانه میرسد. همنشینی چنین عناصر به ظاهر کاملاً بی ربط، و هم سرشار این گربة هیولامانند کاملاً بی شباهت به خپل، پای بریدة عروسک در کنار پرچم یا دست کودکانه دراز شده به رنگ خون، نیروی تداعی گری به مراتب مهیب تر از عوالم سرخوشانه و معصومانة کودکی دارند. نمیتوانم به هیچ روی تصور کنم کودکی این آثار را از خود بداند و با آنها صمیمی شود، حتا گمان میکنم از آنها بترسد.»7
پی نوشت
1- مجسمههای یک عروسک ساز، گفت وگو با بیژن نعمتی شریف، وحید شریفیان، روزنامة اعتماد، سال ششم، شماره 1681، اردیبهشت 1387، ص 11.
2- پیشین.
3- احترام به دستاوردهای هنر مدرن، گفت وگو با بیژن نعمتی شریف، روزنامة آریا، 12 مهر 1377، شماره 55.
4- مجسمههای یک عروسک ساز، پیشین.
5- عناصر دنیای مدرن، حسین طالبیان، مجلة سروش، 1376.
6- هنر در تبعید نمیگنجد، دربارة نقاشیهای بیژن نعمتی شریف، مجلة هنرهای تجسمی، انتشارات موزة هنرهای معاصر، 1376.
7- هلیا دارابی، بازی سیال ناخودآگاه، روزنامة اعتماد، سال ششم، شماره 1681، اردیبهشت 1387، ص 11.
http://www.seemorgh.com/images/iContent/1388-3/TandisLogo2.jpg (http://www.seemorgh.com/culture/?tabid=2858)
تهیه شده توسط: مجله تندیس/ (http://www.tandismag.ir/)حسن موریزی نژاد