توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شعرهای تنهایی
صفحه ها :
1
2
3
4
5
6
7
8
[
9]
10
11
ارمين
12th December 2009, 03:37 PM
بر پرده های در هم امیال سر کشم
نقش عجیب چهره یک ناشناس بود
نقشی ز چهره یی که چو می جستمش به شوق
پیوسته میرمید و به من رخ نمی نمود
یک شب نگاه خسته مردی بروی من
لغزید و سست گشت و همانجا خموش ماند
تا خواستم که بگسلم این رشته نگاه
قلبم تپید و باز مرا سوی او کشاند
نو مید و خسته بودم از آن جستجوی خویش
با ناز خنده کردم و گفتم بیا بیا
راهی دراز بود و شب عشرتی به پیش
نالید عقل و گفت کجا می روی کجا
راهی دراز بود و دریغا میان راه
آن مرد ناله کرد که پایان ره کجاست
چون دیدگان خسته من خیره شد بر او
دیدم که می شتابد و زنجیرش به پاست
زنجیرش بپاست چرا ای خدای من ؟
دستی بکشتزار دلم تخم درد ریخت
اشکی دوید و زمزمه کردم میان اشک
زنجیرش بپاست که نتوانمش گسیخت
شب بود و آن نگاه پر از درد می زدود
از دیدگان خسته من نقش خواب را
لب بر لبش نهادم و نالیدم از غرور
کای مرد ناشناس بنوش این شراب را
آری بنوش و هیچ مگو کاندر این میان
در دل ز شور عشق تو سوزنده آذریست
ره بسته در قفای من اما دریغ و درد
پای تو نیز بسته زنجیر دیگریست
لغزید گرد پیکر من بازوان او
آشفته شد بشانه او گیسوان من
شب تیره بود و در طلب بوسه می نشست
هر لحظه کام تشنه او بر لبان من
ناگه نگه کردم و دیدم به پرده ها
آن نقش ناشناس دگر ناشناس نیست
افشردمش به سینه و گفتم به خود که وای
دانستم ای خدای من آن ناشناس کیست
یک آشنا که بسته زنجیر دیگریست
ارمين
12th December 2009, 03:38 PM
نه ! نمی شود رفت و گذشت و ندید !
هنوز چشمی پشت پنجره منتظر است
و نگاهش به آن سو دو دو می کند
و صدای تپ تپ دلی را نشنید
که بی تاب و بیقرار دل دل می کند
برای باز آمدن ...
خدایا ، خدایا آن روز مباد
آن روز بی باز گشت هرگز مباد ...!
ارمين
12th December 2009, 03:38 PM
دل ديونه ي عاشق ديگه طاقتي نداره
نگو تا اخر قصه قسمت من انتظاره
بي تو و بدون يادت لحظه هام پر از سكوته
بيا بشكن اين سكوت و ببين عاشق روبروته
شب من سياه و سرد ستاره چشماتو وا كن
نزار از نفس بي افتم من و از غصه رها كن
دل ديوانه تنها مثل دنيا بي وفا نيست
هر جاي دنيا كه باشي دل من از تو جدا نيست
ارمين
12th December 2009, 03:38 PM
آرزویی است مرا در دل
که روان سوزد و جان کاهد
هر دم آن مرد هوسران را
با غم و اشک و فغان خواهد
بخدا در دل و جانم نیست
هیچ جز حسرت دیدارش
سوختم از غم و کی باشد
غم من مایه آزارش
شب در اعماق سیاهی ها
مه چو در هاله راز اید
نگران دیده به ره دارم
شاید آن گمشده باز اید
سایه ای تا که به در افتد
من هراسان بدوم بر در
چون شتابان گذرد سایه
خیره گردم به در دیگر
همه شب در دل این بستر
جانم آن گمشده را جوید
زین همه کوشش بی حاصل
عقل سرگشته به من گوید
زن بدبخت دل افسرده
ببر از یاد دمی او را
این خطا بود که ره دادی
به دل آن عاشق بد خو را
آن کسی را که تو می جویی
کی خیال تو به سر دارد
بس کن این ناله و زاری را
بس کن او یار دگر دارد
لیکن این قصه که میگوید
کی به نرمی رودم در گوش
نشود هیچ ز افسونش
آتش حسرت من خاموش
میروم تا که عیان سازم
راز این خواهش سوزان را
نتوانم که برم از یاد
هرگز آن مرد هوسران را
شمع ‚ ای شمع چه میخندی ؟
به شب تیره خاموشم
بخدا مردم از این حسرت
که چرا نیست ...
ارمين
12th December 2009, 03:38 PM
دیروز به یاد تو و آن عشق دل انگیز
بر پیکر خود پیرهن سبز نمودم
در اینه بر صورت خود خیره شدم باز
بند از سر گیسویم آهسته گشودم
عطر آوردم بر سر و بر سینه فشاندم
چشمانم را ناز کنان سرمه کشاندم
افشان کردم زلفم را بر سر شانه
در کنج لبم خالی آهسته نشاندم
گفتم به خود آنگاه صد افسوس که او نیست
تا مات شود زین همه افسونگری و ناز
چون پیرهن سبز ببیند به تن من
با خنده بگوید که چه زیبا شده ای باز
او نیست که در مردمک چشم سیاهم
تا خیره شود عکس رخ خویش ببیند
این گیسوی افشان به چه کار ایدم امشب
کو پنجه او تا که در آن خانه گزیند
او نیست که بوید چو در آغوش من افتد
دیوانه صفت عطر دلآویز تنم را
ای اینه مردم من از حسرت و افسوس
او نیز که بر سینه فشارد بدنم را
من خیره به اینه و او گوش به من داشت
گفتم که چه سان حل کنی این مشکل ما را
بشکست و فغان کرد که از شرح غم خویش
ای زن چه بگویم که شکستی دل ما را
ارمين
12th December 2009, 03:38 PM
ترا افسون چشمانم ز ره برده ست و میدانم
چرا بیهوده می گویی دل چون آهنی دارم
نمیدانی نمیدانی که من جز چشم افسونگر
در این جام لبانم باده مرد افکنی دارم
چرا بیهوده میکوشی که بگریزی ز آغوشم
از این سوزنده تر هرگز نخواهی یافت آغوشی
نمیترسی نمیترسی نمیترسی که بنویسند نامت را
به سنگ تیره گوری شب غمنک خاموشی
بیا دنیا نمی ارزد به این پرهیز و این دوری
فدای لحظه ای شادی کن این رویای هستی را
لبت را بر لبم بگذار کز این ساغر پر می
چنان مستت کنم تا خود بدانی قدر مستی را
ترا افسون چشمانم ز ره برده است و میدانم
که سر تا پا به سوز خواهشی بیمار میسوزی
دروغ است این اگر پس آن دو چشم راز گویت را
چرا هر لحظه بر چشم من دیوانه می دوزی
فروغ فرخزاد
ارمين
12th December 2009, 03:39 PM
یک نفر نیست که غم های مرا بشناسد
دل عاشق دل تنهای مرا بشناسد
حجم خاکستری غربت تنهایی من
یک نفر نیست که دنیای مرابشناسد
یک نفر نیست که از خامشی چشمانم
شب یلدای غزلهای مرا بشناسد
سفر عشق به ابادی خاموش دلم
یک نفر نیست که رویای مرا بشناسد
یک نفر نیست که در نیمه شب دلتنگی
غم پنهان ، غم پیدای مرا بشناسد
یک نفر نیست که از شعله سوزنده اشک
طلب عشق و تمنای مرا بشناسد
دلم اویخته از دار پریشانی ها
یک نفر نیست مسیحای مرا بشناسد
ارمين
12th December 2009, 03:39 PM
من كه عاشق تو بودم از شكست تو شكستم
گم شدم میون اشكات روی گونههات نشستم
واسه آرامش چشمات از تو عاشقانه گفتم
تا دوباره جون بگیری واسه تو ترانه گفتم
اما حالا عشق پاكم واسه تو رنگی نداره
دیگه حتی گریه من واسه تو معنی نداره
من واسه شكفتن تو همه فرصتهام و باختم
من كه زندگیم تو بودی به تو زندگیم و باختم
ای خدا نیاز چشمام میدونی كه از هوس نیست
میدونی كه حتی بی اون توی سینههام نفس نیست
ای خدا چطور نفهمید كه چقدر دلتنگ و تنهام
اونی كه اسم قشنگش عمری مونده روی لبهام
آرزوم بود كه بزاره دست پاكش و تو دستام
حالا دور از اون میگیره قلب من مثل نفسهام
میبینم كه رفتی و جز بوی تو به دست من نیست
به خودم دروغ میگم باز دست تو همتای من نیست
باز میرم كه تو نبینی اشك پاكم و تو چشمام
باز میگم قسمت نبوده تو بشی مرهم اشكام
ارمين
12th December 2009, 03:39 PM
شب که میرسد از کناره ها
گریه میکنم با ستاره
وای اگر شبی ز آستین جان
بر نیاورم دست چارها؟
همچو خاموشان ! بسته ام زبان
حرف من بخوان از اشاره ها
ما ز اسب و اصل افتاده ایم
ما پیاده ایم ای سواره ها
ای لهیب غم آتشم مزن
خرمنم مسوز از شراره ها
ماز اسب و اصل افتاده ایم
ما پیاده ایم ای سواره ها
ارمين
12th December 2009, 03:39 PM
از کجا باید شروع کرد قصه عشقو دوباره
با زمین خیلی غریبم با هوای تو صمیمی
دیده بودمت هزار بار تویه رویای قدیمی
به نگاه چشم گریون یه فرشته رو زمینی
چشامو به روت می بندم تا که اشکامو نبینی
باتو فریاد یه عمرو می کشم تا اوج باور
دلای ابی همیشه میمونه بی یارو یاور
از کجا باید شروکرد قصه عشق رو دوباره
تا همه بغض های عالم سر عاشقی نباره
غربت ارزو هامو دل طاقتو شکونده
نکو توی شهر حقیقت واسه ما جاییی نمونده
نگو دیره واسه گفتن سهمم از دنیا همینه
که تو تنهایی شبهام کسی اشکام و نبینه
از کجا باید شروع کرد قصه عشقو دوباره
تا همه بغض های عالم سر عاشقی نباره
ارمين
12th December 2009, 03:41 PM
خاکم اي دوست تو با عاطفه انسانم کن
با دو بيت از غزل عشق پريشانم کن
چشم من در هوس ِ سرخ ِ انار تن توست
ترش و شيرين ، به لبم بنشين ، عريانم کن
اگر از چشم تو افتادم ؟! در دامانت
هر چه مي داني و هر چيز نمي دانم کن
تا به عشاق بياموزي سير ِ غم ِ عشق
من ِ تبعيدي را آيه ي قرآنم کن
ساعت ِ مرگم ، از آن منکر هر ثانيه ام
قدر تنهايي انکار مسلمانم کن
گر چه پايينم در چشمم بالا بنشين
تا به جادويي هم کيش پلنگانم کن
ارمين
12th December 2009, 03:41 PM
نگاه از لاله های درخشان بر مگیر
نگاه از کوچه های منتظر
و خیابان های هراسان برمگیر
تو می توانی زیباترین پرنده باشی
در بکرترین افق
ارمين
12th December 2009, 03:41 PM
در یاد من حتی اگر از دیده پنهانی
چنان خورشید ابرآلود پنهانم نمی مانی
تو را دارم به رویایم تو را خوانم به دنیایم
خیالم با خیالت عالمی دارد نمی دانی
ارمين
12th December 2009, 03:42 PM
کوی تو مستانه ................................ می افتم و می خیزم
دلداده و دیوانه ................................ می افتم و می خیزم
من مست و پریشانم ................................ می نالم و می مویم
مدهوش ز پیمانه ................................ می افتم و می خیزم
تا آنکه تو را یابم ................................می گردم و می جویم
س بر در آن خانه ................................ می افتم و می خیزم
چو شمع شب عاشق ................................ می سوزم و می گریم
از عشق چو پروانه ................................ می افتم و می خیزم
گر دست دهد روزی ................................ تا خک رهت گردم
در پای تو جانانه ................................ می افتم و می خیزم
گفتی که ز جان برخیز ................................ در ملک عدم بنشین
زینروست که مستانه ................................ می افتم و می خیزم
من مست قدح نوشم ................................ از چشم تو مدهوشم
سلانه به سلانه ................................ می افتم و می خیزم
دیوانه رویت من ................................ چون گردن به کویت من
ای دلبر فرزانه ................................ می افتم و می خیزم
ارمين
12th December 2009, 03:42 PM
اسیر وناتوان بگذار و بگذر
چو شمعی سوختم از آتش عشق
مرا آتش بگذار و بگذر
دلی چون لاله بی داغ غمت نیست
بر این دل هم نشان بگذار و بگذر
مرابا یک جهان اندوه جانسوز
تو ای نامهربان بگذار و بگذر
دوچشمی را که مفتون رخت بود
کنون گوهرفشان بگذار و بگذر
درافتادم به گرداب غم عشق
مرا در این میان بگذارو بگذر
به او گفتم حمید از هجر فرسود
به من گفتا : جهان بگذار و بگذر
ارمين
12th December 2009, 03:42 PM
برمن چو میگذری ......................................... چون آفتابی
هوشم ز سر ببری ......................................... مانا شرابی
بهر شکسته دلان ......................................... مرهم تویی تو
بر چشم خسته من ......................................... داروی خوابی
هم شهره ای به نشاط ......................................... شط نشیطی
هم شعله ای ز شرار ......................................... شور شرابی
شرمنده ام که تو را ......................................... در خور ندارم
جز جان که هدیه کنم ......................................... تو روح نابی
مرداب را تو در آن ......................................... نیلوفرستی
در عمق آبی بحر ......................................... در خوشابی
برما چه می نگری .........................................همچو � تو مستیم
ای چشم دلبر من ......................................... چون من خرابی
مهر از تو می طلبم ؟ ......................................... هیهات بر من
بر هر که چشمه نوش ......................................... بر من سرابی
ک لب به کجا ......................................... روی آورم روی ؟
مستقیم من و تو ......................................... دریای آبی
من مستمند و تو ......................................... صدر جهانی
یک ذره ام من و تو ......................................... صد آفتابی
ارمين
12th December 2009, 03:42 PM
توی دریای نگاهت
منو قلبت قایقم کرد
من اسیر عشقhttp://njavan.ir/forum/images/New-smile/N_aggressive (39).gif نبودم
چشای تو عاشقم کرد
ارمين
12th December 2009, 03:42 PM
بيا با هم بسازيم آيينه از دلامون
تا آسمون بمونه دعا کنند برامون
همسايه با شقايق هم خونه بهاريم
کنار هم بمونيم يه شاخه گل بکاريم
پنجره ها را بستن ديگه فايده نداره
کنج خونه نشستن فقط غصه مياره
بيا اين در اميد و به روي هم نبنديم
تو آسمون بودن به سختيها بخنديم
به انتظار روز تبسم سعادت
تو دست هم بذاريم سبد سبد سخاوت
تو هم صداي من باش ، بخون تو اين ميونه
هر چي بديست مي ميره، فقط خوبي مي مونه
گم نکنيم خورشيدو،سياهي تو کمينه
هم نفس هم باشيم ،خوشبختيمون همينه
ارمين
12th December 2009, 03:42 PM
حرف را باید زد!
درد را باید گفت!
سخن از مهر من و جور تو نیست
سخن از متلاشی شدن دوستی است
و عبث بودن پندار سرور آور مهر...
ارمين
12th December 2009, 03:43 PM
دو باره با من باش !
پناه خاطرم
ای دو چشم روشن باش !
هنوز در شب من آن دو چشم روشن هست
اگرچه فاصله ما
چگونه بتوان گفت ؟
هنوز با من است
کجایی ای همه خوبی
تو ای همه بخشش
چه مهربان بودی و قتی که شعر می خواندی
چه مهربان بودی
وقتی که مهربان بودی...
http://njavan.ir/forum/images/statusicon/user_offline.gif
ارمين
12th December 2009, 03:43 PM
از بیم و امید عشق رنجورم
آرامش جاودانه می خواهم
بر حسرت دل دگر نیفزایم
آسایش بیکرانه می خواهم
پا بر سر دل نهاده می گویم
بگذاشتن از آن ستیزه جو خوشتر
یک بوسه ز جام زهر بگرفتن
از بوسه آتشین خوشتر
پنداشت اگر شبی به سرمستی
در بستر عشق او سحر کردم
شبهای دگر که رفته از عمرم
در دامن دیگران به سر کردم
دیگر نکنم ز روی نادانی
قربانی عشق او غرورم را
شاید که چو بگذرم از او یابم
آن گمشده شادی و سرورم را
آنکس که مرا نشاط و مستی داد
آنکس که مرا امید و شادی بود
هر جا که نشست بی تامل گفت
او یک +زن ساده لوح عادی بود
می سوزم از این دو رویی و نیرنگ
یکرنگی کودکانه می خواهم
ای مرگ از آن لبان خاموشت
یک بوسه جاودانه می خواهم
رو پیش زنی ببر غرورت را
کو عشق ترا به هیچ نشمارد
آن پیکر داغ و دردمندت را
با مهر به روی سینه نفشارد
عشقی که ترا نثار ره کردم
در سینه دیگری نخواهی یافت
زان بوسه که بر لبانت افشاندم
سوزنده تر آذری نخواهی یافت
در جستجوی تو و نگاه تو
دیگر ندود نگاه بی تابم
اندیشه آن دو چشم رویایی
هرگز نبرد ز دیدگان خوابم
دیگر به هوای لحظه ای دیدار
دنبال تو در بدر نمیگردم
دنبال تو ای امید بی حاصل
دیوانه و بی خبر نمی گردم
در ظلمت آن اطاقک خاموش
بیچاره و منتظر نمی مانم
هر لحظه نظر به در نمی دوزم
وان آه نهان به لب نمیرانم
ای زن که دلی پر از صفا داری
از مرد وفا مجو مجو هرگز
او معنی عشق را نمی داند
راز دل خود به او مگو هرگز
ارمين
12th December 2009, 03:43 PM
آن نامه ای که دادی و زان شکوه های تلخ
تا نیمه شب بیاد تو چشمم نخفته است
ای مایه امید من ای تکیه گاه دور
هرگز مرنج از آنچه به شعرم نهفته است
شاید نبوده قدرت آنم که در سکوت
احساس قلب کوچک خود را نهان کنم
بگذار تا ترانه من رازگو شود
بگذار آنچه را که نهفتم عیان کنم
تا بر گذشته مینگرم
عشق خویش را
چون آفتاب گمشده می آورم به یاد
می نالم از دلی که به خون غرقه گشته است
این شعر غیر رنجش یارم به من چه داد
این درد را چگونه توانم نهان کنم
آندم که قلبم از تو بسختی رمیده است
این شعر ها که روح ترا رنج داده است
فریادهای یک دل محنت کشیده است
گفتم قفس ولی چه بگویم که پیش از این
آگاهی از دو رویی مردم مرا نبود
دردا که این جهان فریبای نقشباز
با جلوه و جلای خود آخر مرا ربود
کنون منم که خسته ز دام فریب و مکر
بار دگر به کنج قفس رو نموده ام
بگشای در که در همه دوران عمر خویش
جز پشت میله های قفس خوش نبوده ام
پای مرا دوباره به زنجیرها ببند
تا فتنه و فریب ز جایم نیفکند
تا دست آهنین هوسهای رنگ رنگ
بندی دگر دوباره بپایم نیفکند
فروغ فرخزاد
ارمين
12th December 2009, 03:43 PM
ای مردی که لبهای مرا
از شرار بوسه ها سوزانده ای
هیچ در عمق دو چشم خامشم
راز این دیوانگی را خوانده ای
هیچ می دانی که من در قلب خویش
نقشی از عشق تو پنهان داشتم
هیچ می دانی کز ای عشق نهان
آتشی سوزنده بر جان داشتم
گفته اند آن زن زنی دیوانه است
کز لبانش بوسه آسان می دهد
آری اما بوسه از لبهای تو
بر لبان مرده ام جان میدهد
هرگزم در سر نباشد فکر نام
این منم کاینسان ترا جویم بکام
خلوتی می خواهم و آغوش تو
خلوتی می خواهم و لبهای جام
فرصتی تا بر تو دور از چشم غیر
ساغری از باده ی هستی دهم
بستری می خواهم از گلهای سرخ
تا در آن یک شب ترا مستی دهم
آه ای مردی که لبهای مرا
از شراربوسه ها سوزانده ای
این کتابی بی سرانجامست و تو
صفحه کوتاهی از آن خوانده ای
ارمين
12th December 2009, 03:43 PM
از این خلسه ناگوار
تا تو
بی واژه
بی اشک
بی لبخند
در حیرتی شیرین
چقدر فاصله است
واژه ها فاصله را کوتاه نمی کنند
واژه ها فاصله را تصویر می کنند
من در تمام آسمانهای صاف
خدا را جستجو کرده ام
بارها به زمین خورده ام اما
از تماشای آسمان
دست بر نداشته ام
من تمام پرنده های بی وطن را
به تو تشبیه کرده ام
و هیچ گاه پرنده ای را
که فرود آمد
دوست نمی دارم
کاش دستهای تو باشد
بر میدان این نگاه
و خلسه ناگزیر
من بیدار می شوم...
ارمين
12th December 2009, 03:44 PM
تو رفته ای_
دوستت دارم
این را هر شب
گوشزد می کنم به خودم
تا صبح فردا
روز تازه ای باشد
به این ترتیب همه چیز روبه راه می شود
فقط یک مساله ی کوچک باقی است
ارمين
12th December 2009, 03:44 PM
سايه ، به سرسپردگان هديه نقاب مي دهد!
جامه ي اين شب زدگان،عطر گلاب مي دهد!
چه سايه گاهِ ساكني! دختر خورشيد كجاست؟
پرسش ساده ي مرا، دشنه جواب مي دهد!
عزيز سر داده به دار! در اين حصار بي مدار،
خيال تو به شعر من، واژه ي ناب مي دهد!
ساعت خواب رفته را، تو زنده كن! بيا! بيا!
كه بودنت به عقربه حسِ شتاب مي دهد!
داغ گلوله را ببين، بر تنِ نازنين ترين!
ببين كه رقص مرگ را، چه پيچ و تاب مي دهد!
ببار بر كويرِ من! بر اين عطش زار سخن!
نهال تشنه ي مرا، اشك تو آب مي دهد!
اي از سپيده آمده! در اين حراج عربده!
خلوت تو به چشم من، فرصت خواب مي دهد!
همنفس ترانه شو! شعله بكش زبانه شو!
عزيزِ دل! سكوت تو مرا عذاب مي دهد!
بگو كه با مني هنوز، در اين شبِ ستاره سوز!
كه بي تو صبحانه ي نور،طعم سراب مي دهد!
ارمين
12th December 2009, 03:44 PM
انده عشق را به یاد دارم
دلم می تپد برای آبی ترین لحضه ها)
باورش کردم
شبیه کوچ پرستو ها
و امروز...
تمام خودم را گشتم اما
عبور باران تنها
او را به جای
ارمين
12th December 2009, 03:51 PM
چه لازم است بگویم
که چه مایه می خواهم ات ؟
چشمان ات ستاره است و
دل ات شک.
جرعه یی نوشیدم و خشکید.
دریاچه شیرین
با آن عطش که مرا بود
برنمی آمد
می دانستم
چه لازم بود بگویم
که چه مایه می خواستم اش ؟
ارمين
12th December 2009, 03:51 PM
فقط در روزهاي باراني
به ياد من باش
در سنگفرشهاي همان خيابانهاي پاييزي قدم بزن
وبه خاطر دا شته باش
که زني ..........براي جستجوي تو هر شب
در شهر بنفشه
و در زير باران ضجه مي زند
فقط به من بگو
ياد مرا......چگونه توانستي به بادها بسپاري
http://njavan.ir/forum/images/statusicon/user_offline.gif
ارمين
12th December 2009, 03:51 PM
اي قلب تو پر شراره از عشق بگو
وي درد تو بي شماره از عشق بگو
اميد رهايي ام از اين دريا نيست
اي پهنه ي بي كناره از عشق بگو
تاشب پره ها باز ملامت نكنند
با اين شب بي ستاره از عشق بگو
ارمين
12th December 2009, 03:53 PM
من از طرح نگاهتو امید مبهمی دارم
نگاهت را مگیر از من که با ان عالمی دارم
ارمين
12th December 2009, 03:53 PM
کاش مي شد با تو بودن را نوشت
تا که زيبا را کشم بر هر چه زشت
کاش مي شد روي اين رنگين کمانمي نوشتم
تا ابد با من بمان
ارمين
12th December 2009, 03:53 PM
مرا کم دوست داشته باش اما همیشه دوست داشته باش این وزن آواز من است,عشقی که گرم و شدید است زود میسوزد و خاموش میشود..مرا کم دوست داشته باش اما همیشه دوست داشته باش این وزن آواز من است اگر مرا بسیار دوست میداری شاید این حس تو صادقانه نباشد.کمتر دوستم بدار تا ناگهان عشقت به پایان نرسد من به کم هم قانعم اگر عشق تو اندک و كم اما صادقانه باشد من راضی ام. دوستی پایدار و هميشگي از هر چیزی بالاتر است...مرا کم دوست داشته باش اما همیشه دوست داشته باش این وزن آواز من است بگو تا زمانی که زنده ای دوستم داری ومن نیز تمام عشق خود را به تو پیشکش میکنم و تا زمانی که زندگی باقی است هرگز ترا فریب نمیدهم... مرا کم دوست داشته باش اما همیشه دوست داشته باش این وزن آواز من است عشق پایدار لطیف و ملایم است و در طول عمر ثابت قدم, با تلاش صادقانه چنین عشقی به من هدیه کن و من با جان خود از آن نگهداری خواهم کرد..عشق صادقانه پایدار و همیشگی است مرا کم دوست داشته باش اما همیشه دوست داشته باش همان گونه که وزن زندگی است...
http://njavan.ir/forum/images/statusicon/user_offline.gif
ارمين
12th December 2009, 03:54 PM
من با تو می نویسم و می خوانم
من با تو راه میروم و حرف می زنم
و ز شوق این محال:
که دستم به دست توست
من جای راه رفتن پرواز می کنم !
آن لحظه ها که مات در انزوای خویش
یا در میان جمع
خاموش می نشینم
موسیقی نگاه تو را گوش می دهم
گاهی میان مردم ، در ازدحام شهر
غیر از تو هرچه هست را فراموش می کنم
ارمين
12th December 2009, 03:54 PM
با اون نگاه گرمت ، توی قلب من نشستی
تو یه احساس قشنگی تو خود آرزو هستی
تو یعنی اوج یه رویا ، بی نیاز از همه اما
من واست غرق نیازم ، لبریز از عشق و تمنا
وقتی قهر می کنی قلبم می کنه پا در میونی
قهر و آشتیات قشنکه تو که از ما بهترونی
می گی تنها تو به چشمم تو فقط این جوری هستی
تو می گی دید من اینه ، خب خودت بگو کی هستی ؟
نگو یه ادم ساده ، واسه من فرشته ای تو
مثه واژه های نابی توی هر نوشته ای تو
نه سیاهی ، نه سفیدی تو خود رنگین کمونی
تو هوایی ، نفسی تو ، می میرم اگه نمونی
تو مثه معجزه هستی واسه من از همه سرتر
تو به من بخشیدی خوبم با نگات یه حس برتر
تو نگات عاشقونس ، خیلی خیلی مهربونی
تو بتی من بت پرستم ، با توام ابرو کمونی
تو یه غصه قشنگی واسه چشمام لالایی
همه خوبیارو داری ، ولی حیف (( تو بی وفائی ))
http://njavan.ir/forum/images/statusicon/user_offline.gif
ارمين
12th December 2009, 03:54 PM
اگر از عشق می شه قصه نوشت
می شه از عشق تو گفت
می شه با ستاره های چشم تو
مغرب نو مشرق نو برپا کرد
می شه از عشق تو مرد و
دیگه از دست همه راحت شد
می شه از عشق تو مرد و
از دست تو هم راحت شد
ارمين
12th December 2009, 03:54 PM
راه دور است و پراز خار ، بيا برگرديم
سايه مان مانده به ديوار ، بيا برگرديم
هر زمانی که تو قصد سفر از من کردی
گريه ام را تو به ياد آر ، بيا برگرديم
اين کبوتر که تو اينسان پر و بالش بستی
دل من بود وفادار ، بيا برگرديم
ترسم اينجا که بسوزد پر و بال عشقم
يا شود حاصل تکرار ، بيا برگرديم
يک غزل نذر نمودم که برايت گويم
گفتم آنرا شب ديدار ، بيا برگرديم
باز گفتی که برايم غزل از عشق بگو
يک غزل ميخرم اينبار ، بيا برگرديم
من که عشقم به دو چشم تو دخيلی بسته است
عشق من را مکن انکار ، بيا برگرديم...
http://njavan.ir/forum/images/statusicon/user_offline.gif
ارمين
12th December 2009, 03:54 PM
سخت است هنگام وداع
آنگاه که در میابی
چشمانی که در حال عبور است
پاره ای از وجود تو را نیز
با خود خواهد برد.
ارمين
12th December 2009, 03:55 PM
همیشه دوست دارمت...
و این حس تند عاشقانه ی من است
این نیاز فطری پرستش است ،
میل تا همیشه با تو بودن است .
روبروی من بایست قبله ام !
دوست دارم این نماز شوق را
این غروب ساعت عروج من ،
این غروب لحظه ی رسیدن است
شمع روزهای عمر خویش را ،
نذر کرده ام برای ماندنت
هیچ ترسم از شب سیاه نیست،
چلچراغ عشق تو که روشن است
قطره قطره چشم ، سیل می شود،
غرق می شوم در این هجوم تند
دره دره می رسم به دشت ها ،
می رسم به بسترت که گلشن است
پشت سر شبی غلیظ و روبرو
ابتدای روشنای آفتاب
آفتاب می شوم ...
ومی درم این لباس تیره را که برتن است
پاره می کنم هزار بند را ،
روح می شوم بریده از قفس
خوب از خودم رها که می شوم،
می رسم به تو، تویی که در من است
سالها گذشته است و با منی ...
سالیان سال هم که بگذرد،
باز دوست دارمت ...
و این همان حس تند عاشقانه ی
ارمين
12th December 2009, 03:55 PM
امشب آن حسرت دیرینه من
در بر دوست به سر می اید
در فروبند و بگو خانه تهی است
زین سپس هر که به در می اید
شانه کو تا که سر و زلفم را
در هم و وحشی و زیبا سازم
باید از تازگی و نرمی و لطف
گونه را چون گل رویا سازم
سرمه کو تا که چو بر دیده کشم
راز و نازی به نگاهم بخشد
باید این شوق که دردل دارم
جلوه بر چشم سیاهم بخشد
چه بپوشم که چو از راه اید
عطشش مفرط و افزون گردد
چه بگویم که ز سحر سخنم
دل به من بازد و افسون گردد
آه ای دخترک خدمتکار
گل بزن بر سر و سینه من
تا که حیران شود از جلوه گل
امشب آن عاشق دیرینه من
چو ز در آمد و بنشست خموش
زخمه بر جان و دل و چنگ زنم
با لب تشنه دو صد بوسه شوق
بر لب باده گلرنگ زنم
ماه اگر خواست که از پنجره ها
بیندم در بر او مست و پریش
آنچنان جلوه کنم کو ز حسد
پرده ابر کشد بر رخ خویش
تا چو رویا شود این صحنه عشق
کندر و عود در آتش ریزم
ز آن سپس همچو یکی کولی مست
نرم و پیچنده ز جا برخیزم
همه شب شعله صفت رقص کنم
تا ز پا افتم و مدهوش شوم
چو مرا تنگ در آغوش کشد
مست آن گرمی آغوش شوم
آه گویی ز پس پنجره ها
بانگ آهسته پا می اید
ای خدا اوست که آرام و خموش
بسوی خانه ما می اید
فروغ فرخزاد
ارمين
12th December 2009, 03:55 PM
هیچ جز حسرت نباشد کار من
بخت بد بیگانه ای شد یار من
بی گنه زنجیر بر پایم زدند
وای از این زندان محنت بار من
وای از این چشمی که می کاود نهان
روز و شب در چشم من راز مرا
گوش بر در مینهد تا بشنود
شاید آن گمگشته آواز مرا
گاه می پرسد که اندوهت ز چیست
فکرت آخر از چه رو آشفته است
بی سبب پنهان مکن این راز را
درد گنگی در نگاهت خفته است
گاه می نالد به نزد دیگران
کو دگر آن دختر دیروز نیست
آه آن خندان لب شاداب من
این زن افسرده مرموز نیست
گاه میکوشد که با جادوی عشق
ره به قلبم برده افسونم کند
گاه می خواهد که با فریاد خشم
زین حصار راز بیرونم کند
گاه میگوید که : کو ‚ آخر چه شد
آن نگاه مست و افسونکار تو ؟
دیگر آن لبخند شادی بخش و گرم
نیست پیدا بر لب تبدار تو
من پریشان دیده می دوزم بر او
بی صدا نالم که : اینست آنچه هست
خود نمیدانم که اندوهم ز چیست
زیر لب گویم : چه خوش رفتم ز دست
همزبانی نیست تا برگویمش
راز این اندوه وحشتبار خویش
بیگمان هرگز کسی چون من نکرد
خویشتن را مایه آزار خویش
از منست این غم که بر جان منست
دیگر این خود کرده را تدبیر نیست
پای در زنجیر می نالم که هیچ
الفتم با حلقه زنجیر نیست
آه اینست آنچه می جستی به شوق
راز من راز نی دیوانه خو
راز موجودی که در فکرش نبود
ذره ای سودای نام و آبرو
راز موجودی که دیگر هیچ نیست
جز وجودی نفرت آور بهر تو
آه نیست آنچه رنجم میدهد
ورنه کی ترسم ز خشم و قهر تو
ارمين
12th December 2009, 03:55 PM
دختر کنار پنجره تنها نشست و گفت
ای دختر بهار حسد می برم به تو
عطر و گل و ترانه و سر مستی ترا
با هر چه طالبی بخدا می خرم ز تو
بر شاخ نوجوان درختی شکوفه ای
با ناز میگشود دو چشمان بسته را
میشست ککلی به لب آب تقره فام
آن بالهای نازک زیبای خسته را
خورشید خنده کرد و ز امواج خنده اش
بر چهر روز روشنی دلکشی دوید
موجی سبک خزید و نسیمی به گوش او
رازی سرود و موج بنرمی از او رمید
خندید باغبان که سرانجام شد بهار
دیگر شکوفه کرده درختی که کاشتم
دختر شنید و گفت چه حاصل از این بهار
ای بس بهارها که بهاری نداشتم
خورشید تشنه کام در آن سوی آسمان
گویی میان مجمری از خون نشسته بود
می رفت روز و خیره در اندیشه ای غریب
دختر کنار پنجره محزون نشسته بود
ارمين
12th December 2009, 03:55 PM
یک شب ز ماورای سیاهی ها
چون اختری بسوی تو می ایم
بر بال بادهای جهان پیما
شادان به جستجوی تو می ایم
سرتا بپا حرارت و سرمستی
چون روزهای دلکش تابستان
پر میکنم برای تو دامان را
از لاله های وحشی کوهستان
یک شب ز حلقه که به در کوبم
در کنج سینه قلب تو می لرزد
چون در گشوده شد تن من بی تاب
در بازوان گرم تو می لغزد
دیگر در آن دقایق مستی بخش
در چشم من گریز نخواهی دید
چون کودکان نگاه خموشم را
با شرم در ستیز نخواهی دید
یکشب چو نام من به زبان آری
می خوانمت به عالم رویایی
بر موجهای یاد تو می رقصم
چون دختران وحشی دریایی
یکشب لبان تشنه من با شوق
در آتش لبان تو میسوزد
چشمان من امید نگاهش را
بر گردش نگاه تو میدوزد
از زهره آن الهه افسونگر
رسم و طریق عشق می آموزم
یکشب چو نوری از دل تاریکی
در کلبه ات شراره میافروزم
آه ای دو چشم خیره به ره مانده
آری منم که سوی تو می ایم
بر بال بادهای جهان پیما
شادان به جستجوی تو می ایم
فروغ فرخزاد
ارمين
12th December 2009, 03:56 PM
هر کس به تمناي کسي غرق نيازاست
هر کس به سوي قبله ي خود رو به نمازاست
هر کس به زبان دل خود زمزمه سازاست
باعشق درآميخته در راز ونياز است
اي جان من تو جانان من تو
در مذهب عشق ايمان من تو
هيهات که کوتاه شود با رفتن جانم
اين دست تمنا که به سوي تو دراز است
هر کس به زبان دل خود زمزمه ساز است
باعشق در آميخته در راز ونياز است
هر که در عشق تو گمشد از تو پيدا مي شود
قدر گل وقابل دل از تو دريا مي شود
دستي که به درگاه خدا دست پر عشق
کوتا ه نبينيد که اين قصه دراز است
خاصيت عشق مي جو شد ازتو
دل رنگ آتش مي پويد از تو
هر گوشه ي اين خاک که دلسوخته اي هست
از دولت عشق تو درميکده باز است
ارمين
12th December 2009, 03:56 PM
ــــــــــايه ها در گـــــــــذرند
راه ها بي انتها
جاده ي اميد من
ميرسد تا به خدا
تا خـــــــــــدا راهي نيست
دو قدم پيش تر از ترديد اســـــــــــــت
سايه هاي ترديد
پي تاراج دلم آمده اند
همه جا تاريك است
ســــــــــايه ها دور شويد
نور را گم كرديد
من از اين چشمه نور
جرعه اي مي خواهم
تا به احســـــــــــــاس خدايي برسم
http://njavan.ir/forum/images/statusicon/user_offline.gif
ارمين
12th December 2009, 03:56 PM
سخت مي گذرد،
روزها.
روزهايي
که خميازه مي کِشند،
و
جا خوش کرده اند.
ومن
در جاده اي که رفته اي ،
مانده ام
و
هنوز
شمارشم
ادامه دارد.
ارمين
12th December 2009, 03:56 PM
اگر تو فراموشکاری ، من که خوب به یاد دارم دیروز از راه های بی ته دنیا آمدم تا به زندگی ات رنگ
و طعم دهم.امروز اگر تو به یاد داری ، من می خواهم فراموش کنم کنار لیوان داغ زندگیت
چ
نشسته ام تا تو لذت روزهای پر رنگت را بچشی
ارمين
12th December 2009, 03:56 PM
شـايد اين صفحه همان پنجرهء رويايي است
كه من از شيشهء شفاف لغات
روي زيباي تو را مي بينم!!
گاه تابيدن مهتاب حضور و نسيمي كه معطر به تو و شادابي است
مي خورد بر تن اين پنجره ي رويايي
واژه ها مي خوانند غزل مستي تو
شعر بيتابي من
و گل هر كلمه رنگ عشقي دارد!
كه در انديشه من
رنگ چشمان تو است!
اي صدايت پر از آرامش روح
و دلت آينهء پاك وجود
باورت هست كه من نغمهء وصل تو بر لب دارم؟
و به ياد نامت همه شــب تا به سحر بيدارم؟؟؟؟
http://njavan.ir/forum/images/statusicon/user_offline.gif
ارمين
12th December 2009, 03:57 PM
ای ستاره ها که بر فراز آسمان
با نگاه خود اشاره گر نشسته اید
ای ستاره ها که از ورای ابرها
بر جهان نظاره گر نشسته اید
آری این منم که در دل سکوت شب
نامه های عاشقانه پاره میکنم
ای ستاره ها اگر بمن مدد کنید
دامن از غمش پر از ستاره میکنم
با دلی که بویی از وفا نبرده است
جور بیکرانه و بهانه خوشتر است
در کنار این مصاحبان خودپسند
ناز و عشوه های زیرکانه خوشتر است
ای ستاره ها چه شد که در نگاه من
دیگر آن نشاط ونغمه و ترانه مرد ؟
ای ستاره ها چه شد که بر لبان او
آخر آن نوای گرم عاشقانه مرد ؟
جام باده سر نگون و بسترم تهی
سر نهاده ام به روی نامه های او
سر نهاده ام که در میان این سطور
جستجو کنم نشانی از وفای او
ای ستاره ها مگر شما هم آگهید
از دو رویی و جفای سکنان خک
کاینچنین به قلب آسمان نهان شدید
ای ستاره ها ستاره های خوب و پک
من که پشت پا زدم به هر چه که هست و نیست
تا که کام او ز عشق خود روا کنم
لعنت خدا بمن اگر بجز جفا
زین سپس به عاشقان با وفا کنم
ای ستاره ها که همچو قطره های اشک سربدار
سر بدامن سیاه شب نهاده اید
ای ستاره ها کز آن جهان جاودان
روزنی بسوی این جهان گشاده اید
رفته است و مهرش از دلم نمیرود
ای ستاره ها چه شد که او مرا نخواست ؟
ای ستاره ها ستاره ها ستاره ها
ارمين
12th December 2009, 03:57 PM
دخترک خنده کنان گفت که چیست
راز این حلقه زر
راز این حلقه که انگشت مرا
این چنین تنگ گرفته است به بر
راز این حلقه که در چهره او
اینهمه تابش و رخشندگی است
مرد حیران شد و گفت
حلقه خوشبختی است حلقه زندگی است
همه گفتند : مبارک باشد
دخترک گفت : دریغا که مرا
باز در معنی آن شک باشد
سالها رفت و شبی
زنی افسرده نظر کرد بر آن حلقه زر
دید در نقش فروزنده او
روزهایی که به امید وفای شوهر
به هدر رفته هدر
زن پریشان شد و نالید که وای
وای این حلقه که در چهره او
باز هم تابش و رخشندگی است
حلقه بردگی و بندگی است
ارمين
12th December 2009, 03:57 PM
کارون چو گیسوان پریشان دختری
بر شانه های لخت زمین تاب می خورد
خورشید رفته است و نفس های داغ شب
بر سینه های پر تپش آب می خورد
دور از نگاه خیره من ساحل جنوب
افتاد مست عشق در آغوش نور ماه
شب با هزار چشم درخشان و پر زخون
سر می کشد به بستر عشاق بی گناه
نیزار خفته خامش و یک مرغ ناشناس
هر دم ز عمق تیره آن ضجه می کشد
مهتاب می دود که ببیند در این میان
مرغک میان پنجه وحشت چه می کشد
بر آبهای ساحل شط سایه های نخل
می لرزد از نسیم هوسباز نیمه شب
آوای گنگ همهمه قورباغه ها
پیچیده در سکوت پر از راز نیمه شب
در جذبه ای که حاصل زیبایی شب است
رویای دور دست تو نزدیک می شود
بوی تو موج می زند آنجا بروی آب
چشم تو می درخشد و تاریک می شود
بیچاره دل که با همه امید و اشتیاق
بشکست و شد به دست تو زندان عشق من
در شط خویش رفتی و رفتی از این دیار
ای شاخه شکسته ز طوفان عشق من
ارمين
12th December 2009, 03:57 PM
روز اول پیش خود گفتم
دیگرش هرگز نخواهم دید
روز دوم باز میگفتم
لیک با اندوه و با تردید
روز سوم هم گذشت اما
بر سر پیمان خود بودم
ظلمت زندان مرا میکشت
باز زندانبان خود بودم
آن من دیوانه عاصی
در درونم هایهو می کرد
مشت بر دیوارها میکوفت
روزنی را جستجو می کرد
در درونم راه میپیمود
همچو روحی در شبستانی
بر درونم سایه می افکند
همچو ابری بر بیابانی
می شنیدم نیمه شب در خواب
هایهای گریه هایش را
در صدایم گوش میکردم
درد سیال صدایش را
شرمگین می خواندمش بر خویش
از چه رو بیهوده گریانی
در میان گریه می نالید
دوستش دارم نمی دانی
بانگ او آن بانگ لرزان بود
کز جهانی دور بر میخاست
لیک درمن تا که می پیچید
مرده ای از گور بر می خاست
مرده ای کز پیکرش می ریخت
عطر شور انگیز شب بوها
قلب من در سینه می لرزید
مثل قلب بچه آهو ها
در سیاهی پیش می آمد
جسمش از ذرات ظلمت بود
چون به من نزدیکتر میشد
ورطه تاریک لذت بود
می نشستم خسته در بستر
خیره در چشمان رویاها
زورق اندیشه ام آرام
می گذشت از مرز دنیا ها
باز تصویری غبار آلود
زان شب کوچک ‚ شب میعاد
زان اطاق سکت سرشار
از سعادت های بی بنیاد
در سیاهی دستهای من
می شکفت از حس دستانش
شکل سرگردانی من بود
بوی غم می داد چشمانش
ریشه هامان در سیاهی ها
قلب هامان میوه های نور
یکدیگر را سیر میکردیم
با بهار باغهای دور
می نشستم خسته در بستر
خیره در چشمان رویا ها
زورق اندیشه ام آرام
میگذشت از مرز دنیا ها
روزها رفتند و من دیگر
خود نمیدانم کدامینم
آن مغرور سر سخت مغرورم
یا من مغلوب دیرینم ؟
بگذرم گر از سر پیمان
میکشد این غم دگر بارم
می نشینم شاید او اید
عاقبت روزی به دیدارم
ارمين
12th December 2009, 03:57 PM
دل ُ روزنامه پيچيدم ، توي جعبه اي گذاشتم...
خوب و محكم اونو بستم ، راه ديگه اي نداشتم
بردمش اداره ي پست ، دادمش برات بيارن...
دل ُ تحويل نگرفتن ، پيش ِ بسته ها بزارن
گير دادن دلت بزرگ ِ ، نمي شه اونو فرستاد...
مونده بودم چه كنم من ، دل من ياد تو افتاد
ياد ِ اون روزي كه قلبت يه دفعه مثه يه سنگ شد...
خاطراتت يادم اومد، دل ِ من دوباره تنگ شد
حالا من اين دل ِ تنگ ُ ميدمش برات بيارن...
اين دفعه مي شه فرستاد ، انگاري حرفي ندارن
دل ِ من قد ِ يه دنيا تو رو دوست داره هميشه...
پيش ِ من باشي، نباشي، عاشق ِ هيشكي نمي شه
ارمين
12th December 2009, 03:58 PM
تو عادت کرده بودم، مثل گلبرگی به شبنم
مثل عاشقی به غربت، مثل مجروحی به مرهم
من که در گریزم از مرگ، به تو عادت کرده بودم
از سکوت و گریه شب، به تو هجرت کرده بودم
ارمين
12th December 2009, 03:58 PM
در دادگاه عشق ... قسمم قلبمhttp://njavan.ir/forum/images/New-smile/N_aggressive (39).gif بود.
وکیلم دلم و حضار جمعی از عاشقان و دلسوختگان .
قاضی نامم را بلند خواند و گناهم را دوست داشتن تو اعلام کرد
و سپس محکوم شدم به تنهایی و مرگ .
کنار چوبیه دار از من خواستند تا اخرین خواسته ام را بگویم و
ومن گفتم : به تو بگویند ... دوستت دارم
ارمين
12th December 2009, 03:58 PM
شكایت نمی كنم، اما
آیا واقعاً نشد كه در گذر ِ همین همیشه ی بی شكیب،
دمی دلواپس ِ تنهایی ِ دستهای من شوی؟
نه به اندازه تكرار ِ دیدار و همصدایی ِ نفسهامان!
به اندازه زندگی...
واقعاً نشد؟
شکایتت نمیکنم، اما
نشد امشب که شب نخستین پیمانمان بود
کنار من باشی و برای لحظه ای
تنها لحظه ای بودنت را نوید دهی؟
نگو كه ناغافل از فضای فكرهایت فرار كردم!
من كه هنوز همینجا ایستاده ام!
من که هنوز در خانه انتظارت را میکشم...
کنار اقاقی ها، شب بو ها،
من که هنوز در خانه ای که دستهای پر مهر تو برایم بنا کردند
در میان تنهایی ها و دلتنگی هایی که یادگار تو ان
به انتظار نشسته ام!
هنوز هم فاصله ی ما
همان چهارده شماره ی پیشین است!
نگو كه در گذر خنده ها و گریه هایت گُمش كردی!
نگو كه باز هم یادت رفت و در خاطرت نماند!
نمیخوام باز هم با شرمندگی بگویی : ببخش!
نگو که در میعاد نورها و رنگها و روشنی های شهرت
باز فراموش کردی که با هم قراری داشتیم!
شکایت نمیکنم، اما
آیا واقعا نشد که به یاریم بشتابی
تا من امشب به جای گرفتن جشن تولد انتظار و تنهایی
جشن میلاد عشقمان را بگیرم؟
میدانم فردا خواهی گفت: ببخش
فراموش کردم! جبران خواهم کرد!
وای به حال دلم...!
ارمين
12th December 2009, 03:58 PM
به دیدارت نمی آیم
که هر دیدار
بهانه ای می شود برای دلتنگی
وقتی من آن قدر عاشقم
که در تلاقی با چشم های تو
تمام سلول هایم به حرف می آیند
وتو آن قدر خسته ای از شنیدن
که من از چشم های پر ستاره ات احساس شرم می کنم
مگر حرارت کوره انتظار
چند هزار درجه است ؟
که من وقتی به دست های تو می رسم
بریان بریانم
وتو همیشه فکر می کنی
شاعری با دل تب زده
هذیان می گوید
ارمين
12th December 2009, 03:59 PM
آمد اما بي صدا خنديد و رفت
لحظه اي در کلبه ام تابيد و رفت
آمد از خاک زمين اما چه زود
دامن از خاک زمين برچيد و رفت
ديده از چشمان من پنهان نمود
از نگاهم رازها فهميد و رفت
گفتم اينجا روزني از عشق نيست
پيکرش از حرف من لرزيد و رفت
گفتم از چشمت بيفشان قطره اي
ناگهان چون چشمه اي جوشيد و رفت
گفتمش من را مبر از خاطرت
خاطراتش را به من بخشيد و رفت
ارمين
12th December 2009, 03:59 PM
به همين بهانه يك شب حتي يك بار ياد من باش
ياد من باش اگه دنيا با تو مهربون نميشه
مث عكساي من و تو زندگي جوون نميشه
ياد من باش اگه سنگم،اگه خاكم،اگه رودم
برا تو خاطره گفتم واسه تو خاطره بودم
اگه بارونو بيابون منو گم كرده تو چشماش
گاهي وقتا مهربون شو،گاهي وقتا ياد من باش
ساده بود امّا برا من كه يه دلشكسته بودم
مث طوفان روز رفتن كوله بارُ بسته بودم
يه روز از تو جون گرفتم،يه روز از تو دل بريدم
از همه دنيا گذشتم،به همه دنيا رسيدم
ساده بود امّا تو جاده دست و پامو جا گذاشتم
شبِ دل بريدم از خود همه رو تنها گذاشتم
دريا دلواپس من شد،منُ ديد به گريه افتاد
منو بشناس اگه بارون ردِ پامو برده از ياد
ياد من باش،يه پلاكم،يه نشونه زير خاكم
مث لالهها غريبم،مث عاشقا هلاكم
اگه بارونو بيابون منو گم كرده تو چشماش
گاهي وقتا مهربون شو،گاهي وقتا ياد من باش
ارمين
12th December 2009, 04:00 PM
.
.
.
زندگی ام در تاریکی ژرفی می گذشت
در باز شد و با فانوسش به درون وزید
-زیبایی رها شده ای بود و من دیده به راهش بودم .زمان در من نمیگذشت .
شور برهنه ای بودم ...عطری در رگ هایم جابجا می شد
وجودش بی خبری شفافم را آشفته بود
چشمانت را گشودی ,شب در من فرود آمد .
دست هایم از یاد مشعل ها تهی شده بود
همه ستاره هایم به تاریکی رفته بود
مشت من ساقه خشک تپش ها را می فشرد
لحظه ام از طنین ریزش پیوندها پر بود .
تنها می رفتم , می شنوی ؟ تنها !
و من می رفتم , می رفتم تا در پایان خودم فرو افتم .
ناگهان تو از بیراهه لحظه ها میان دو تاریکی به من پیوستی
صدای نفس هایم از آن تو باد چهره به شب پیوسته !
همه تپش هایم !
قطره های ستاره ها در تاریکی درونم درخشید
میان ما , سر گردانی بیابان هاست .
بی چراغی شب ها , بستر خاکی غربت ها , فراموشی آتش ها
میان ما هزار و یک شب جستجو هاست ...
ارمين
12th December 2009, 04:00 PM
نگاهت را بگير و ناز کن با من
نيا روي زمين
رويا بمان
پرواز کن بامن
زمين آلوده گردان نگاه ماست
زيبايي در آن بسيار نا زيباست
ميا منشين کنار من
نمي خواهم بگيرم دست نازت را
بدانم رمز و رازت را
همان قديس باقي باش در قلبم
مکن ويرانه اين قصر خيالم را
براي زندگي کردن همين غربت
همين حسرت مرا کافيست
دنيا سهم موجودات سود انديش
مبادا دل بسوزاني براي من
نگاهت را بگرداني به روي من
همان يک لحظه ديدن عشق را در سينه سردم نشاند
عاشق شدم ، آواره ، مي فهمي
نيا ، نگذار عشقم مبتزل گردد
ارمين
12th December 2009, 04:01 PM
امشب از آسمان دیده تو
روی شعرم ستاره میبارد
در سکوت سپید کاغذها
پنجه هایم جرقه میکارد
شعر دیوانه تب آلودم
شرمگین از شیار خواهشها
پیکرش را دوباره می سوزد
عطش جاودان آتشها
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
از سیاهی چرا حذر کردن
شب پر از قطره های الماس است
آنچه از شب به جای می ماند
عطر سکر آور گل یاس است
آه بگذار گم شوم در تو
کس نیابد ز من نشانه من
روح سوزان آه مرطوب من
بوزد بر تن ترانه من
آه بگذار زین دریچه باز
خفته در پرنیان رویا ها
با پر روشنی سفر گیرم
بگذرم از حصار دنیاها
دانی از زندگی چه میخواهم
من تو باشم ‚ تو ‚ پای تا سر تو
زندگی گر هزار باره بود
بار دیگر تو بار دیگر تو
آنچه در من نهفته دریاییست
کی توان نهفتنم باشد
با تو زین سهمگین طوفانی
کاش یارای گفتنم باشد
بس که لبریزم از تو می خواهم
بدوم در میان صحراها
سر بکوبم به سنگ کوهستان
تن بکوبم به موج دریا ها
بس که لبریزم از تو می خواهم
چون غباری ز خود فرو ریزم
زیر پای تو سر نهم آرام
به سبک سایه تو آویزم
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه نا پیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
فروغ
ارمين
12th December 2009, 04:01 PM
گاه مي گويم كاش نام تو ، هم نام يكي بود ز آشنايانم
تا آن گاه كه از من پرسند...
آخر اين كيست
اين نام غريب
كه تو گاه و ناگاه بر زبان مي آري ؟
من توانم گويم ...
پسر همسايه ...
دايي پروانه ...
يا ...
...
واي چه مي گويم من !!!
گر چنين بود نداشتم پاسخ ...
وقت پرسيدن اين كه :
آخر اين كيست كه تو ،
اينچنين با احساس نام او را بر زبان مي آري
ارمين
12th December 2009, 04:01 PM
http://njavan.ir/forum/images/icons/icon1.gif
صدایی در شب
نیمه شب در دل دهلیز خموش
ضربه پایی افکند طنین
دل من چون دل گلهای بهار
پر شدم از شبنم لرزان یقین
گفتم این اوست که باز آمده
جستم از جا و در ایینه گیج
بر خود افکندم با شوق نگاه
آه لرزید لبانم از عشق
تار شد چهره ایینه ز آه
شاید او وهمی را می نگریست
گیسویم در هم و لبهایم خشک
شانه ام عریان در جامه خواب
لیک در ظلمت دهلیز خموش
رهگذر هر دم می کرد شتاب
نفسم نا گه در سینه گرفت
گویی از پنجره ها روح نسیم
دید اندوه من تنها را
ریخت بر گیسوی آشفته من
عطر سوزان اقاقی ها را
تند و بیتاب دویدم سوی در
ضربه پاها در سینه من
چون طنین نی در سینه دشت
لیک در ظلمت دهلیز خموش
ضربه پاها لغزید و گذشت
باد آواز حزینی سر کرد
فروغ
http://njavan.ir/forum/images/icons/icon1.gif
صدایی در شب
نیمه شب در دل دهلیز خموش
ضربه پایی افکند طنین
دل من چون دل گلهای بهار
پر شدم از شبنم لرزان یقین
گفتم این اوست که باز آمده
جستم از جا و در ایینه گیج
بر خود افکندم با شوق نگاه
آه لرزید لبانم از عشق
تار شد چهره ایینه ز آه
شاید او وهمی را می نگریست
گیسویم در هم و لبهایم خشک
شانه ام عریان در جامه خواب
لیک در ظلمت دهلیز خموش
رهگذر هر دم می کرد شتاب
نفسم نا گه در سینه گرفت
گویی از پنجره ها روح نسیم
دید اندوه من تنها را
ریخت بر گیسوی آشفته من
عطر سوزان اقاقی ها را
تند و بیتاب دویدم سوی در
ضربه پاها در سینه من
چون طنین نی در سینه دشت
لیک در ظلمت دهلیز خموش
ضربه پاها لغزید و گذشت
باد آواز حزینی سر کرد
فروغ
ارمين
12th December 2009, 04:02 PM
شب ها
وقتي ماه مي تابد
من وضو مي گيرم
و بهترين واژه هام را برمي دارم
و مي روم
بر مرتفع ترين ساختمان شهر.
شب ها
وقتي ماه مي تابد
من توي دفتر مشق ام
تمرين عشق مي كنم
و،
هزار بار مي نويسم
عشق
نگاه كنيد!
بوي ياس مي دهند
دست هاي من
كه آستين هاي او را بوييده اند.
شب ها وقتي ماه مي تابد
من روح ام را برمي دارم
و،
سفر مي كنم به دورها
مثل كرگدني تنها
از معبر اندوه تا متن كودكي
تا ملكوت
و بعد
در بارگاه او ـ اين بقاياي عشق خداوند ـ
و در حضور معنويت پيراهن اش
روح ام را
آتش مي زنم.
ارمين
12th December 2009, 04:02 PM
وقتي كه دل دستهايم
تنگ ميشود براي انگشتانت
آنها را مي گذارم برابر خورشيد
تا با ترکیبی از كسوف و گرما
دوريات را معنا كنم.
ارمين
12th December 2009, 04:02 PM
دست خودشان نیست
وقتی از فرط معصومیت
با تابشی از جنس عشق
روحهای ولگرد بعدازظهر را
بر نیمکتی سنگی
کشتار میکنند،
چشمهایت.
ارمين
12th December 2009, 04:02 PM
عاشقم ، سوخته ام ، وا بگذاريد مرا
لحظه اى با د ل شيدا بگذاريد مرا
من در افتاده ام از پا دگر اى همسفران
ببريد از من و تنها بگذاريد مرا
سرنوشت من و دل بي سرو ساماني بود
به قضا و قدر اين جا بگذاريد مرا
عاقلان ، راه سلامت به شما ارزاني
من كه مجنونم و رسوا بگذاريد مرا
خسته و كوفته از شور و شر زندگي
يكدم آسوده ز غوغا بگذاريد مرا
تلخكامم كه به غمخوارى من بنشينيد
شاد از آنم كه به غمها بگذاريد مرا
دل ديوانه عاشق ، نشود پند پذير
بهتر آنست به خود وا بگذاريد مرا
http://njavan.ir/forum/images/statusicon/user_offline.gif عاشقم ، سوخته ام ، وا بگذاريد مرا
لحظه اى با د ل شيدا بگذاريد مرا
من در افتاده ام از پا دگر اى همسفران
ببريد از من و تنها بگذاريد مرا
سرنوشت من و دل بي سرو ساماني بود
به قضا و قدر اين جا بگذاريد مرا
عاقلان ، راه سلامت به شما ارزاني
من كه مجنونم و رسوا بگذاريد مرا
خسته و كوفته از شور و شر زندگي
يكدم آسوده ز غوغا بگذاريد مرا
تلخكامم كه به غمخوارى من بنشينيد
شاد از آنم كه به غمها بگذاريد مرا
دل ديوانه عاشق ، نشود پند پذير
بهتر آنست به خود وا بگذاريد مرا
http://njavan.ir/forum/images/statusicon/user_offline.gif
ارمين
12th December 2009, 04:02 PM
پر سوخته ي شرار پرهيز توام
ديوانه ي چشم فتنه انگيز توام
گنجايش ديگري ندارد دل من
همچون قدح شراب لبريز توام
ارمين
12th December 2009, 04:03 PM
در ياد مني حاجت باغ و چمنم نيست
جايي که تو باشي خبر از خويشتنم نيست
اشکم که به دنبال تو آواره ي شوقم
ياراي سفر با تو و راي وطنم نيست
اين لحظه چو باران فرو ريخته از برگ
صد گونه سخن هست و مجال سخنم نيست
بدرود تو را انجمني گرد تو جمع اند
بيرون ز خودم راه در آن انجمنم نيست
دل مي تپدم باز درين لحظه ي ديدار
ديدار ‚ چه ديدار ؟ که جان در بدنم نيست
ارمين
12th December 2009, 04:03 PM
یکروز بلند آفتابی
در آبی بیکران دریا
امواج ترا به من رساندند
امواج ترا بار تنها
چشمان تو رنگ آب بودند
آن دم که ترا در آب دیدم
در غربت آن جهان بی شکل
گویی که ترا بخواب دیدم
از تو تا من سکوت و حیرت
از من تا تو نگاه و تردید
ما را می خواند مرغی از دور
می خواند بباغ سبز خورشید
در ما تب تند بوسه میسوخت
ما تشنه خون شور بودیم
در زورق آبهای لرزان
بازیچه عطر و نور بودیم
می زد ‚ می زد درون دریا
از دلهره فرو کشیدن
امواج ‚ امواج نا شکیبا
در طغیان بهم رسیدن
دستانت را دراز کردی
چون جریان های بی سرانجام
لبهایت با سلام بوسه
ویران گشتند ...
یک لحظه تمام آسمان را
در هاله ای از بلور دیدم
خود را و ترا و زندگی را
در دایره های نور دیدم
گویی که نسیم داغ دوزخ
پیچیده میان گیسوانم
چون قطره ای از طلای سوزان
عشق تو چکید بر لبانم
آنگاه ز دوردست دریا
امواج بسوی ما خزیدند
بی آنکه مرا بخویش آرند
آرام ترا فرو کشیدند
پنداشتم آن زمان که عطری
باز از گل خوابها تراوید
یا دست خیال من تنت را
از مرمر آبها تراشید
پنداشتم آن زمان که رازیست
در زاری و هایهای دریا
شاید که مرا بخویش می خواند
در غربت خود خدای دریا
فروغ
http://njavan.ir/forum/images/statusicon/user_offline.gif
ارمين
12th December 2009, 04:03 PM
گنه کردم گناهی پر ز لذت
درآغوشی که گرم و آتشین بود
گنه کردم میان بازوانی
که داغ و کینه جوی و آهنین بود
در آن خلوتگه تاریک و خاموش
گنه کردم چشم پر ز رازش
دلم در سینه بی تابانه لرزید
ز خواهش های چشم پر نیازش
در آن خلوتگه تاریک و خاموش
پریشان در کنار او نشستم
لبش بر روی لبهایم هوس ریخت
ز اندوه دل دیوانه رستم
فروخواندم به گوشش قصه عشق
ترا می خواهم ای جانانه من
ترا می خواهم ای آغوش جانبخش
ترا ای عاشق دیوانه من
هوس در دیدگانش شعله افروخت
شراب سرخ در پیمانه رقصید
تن من در میان بستر نرم
بروی سینه اش مستانه لرزید
گنه کردم گناهی پر ز لذت
کنار پیکری لرزان و مدهوش
خداوندا چه می دانم چه کردم
در آن خلوتگه تاریک و خاموش
ارمين
12th December 2009, 04:03 PM
امشب از خويشتن جدا شده ام
مثل يک راز بر ملا شده ام
دردهاي نگفته را بگذار
با غمي تازه آشنا شده ام
آمدم تا تو ... از خودم رفتم
موجي از جنس کوچه ها شده ام
هم شما آفتاب من شده اي
هم من آيينه شما شده ام
چه بگويم که بي حضور شما
سنگ زيرين آسيا شده ام
دست تقدير بشکند که چنين
به شب غصه مبتلا شده ام
…
آخرين حرف امشبم اين است
من خودم نيستم شما شده ام
ارمين
12th December 2009, 04:03 PM
تنها تو مي داني دلم سرشار تنهائي ست
چشم هاي خسته ام غمبار و باراني ست
تنها تو مي داني سكوتم پر زفرياد است
اندوهگين و خسته ام اما لبم شاد است
تنها تو مي داني چقدر غمگين و تنهايم
ماه و ستاره گشته است همدرد شب هايم
وقتي نباشي بي قرار و خسته مي مانم
هر دل خوشي را بي تو از آينه مي دانم
من خوب مي دانم دلم بي تو زمستاني ست
تنها پناهم اشك هاي سرد و باراني ست
من خوب مي دانم تنفس بي تو دشوار است
غم با وجود تو سرش همواره بر دار است
با من بمان اي خوب من اي ماه شب هايم
من با حضور سبز تو از عشق سرشارم
ارمين
12th December 2009, 04:04 PM
آن قدر خوابت را دیده ام
که دیگر برایم واقعی نیستی
ذهنم پر می شود از موسیقی خیال تو .
سر بر آستان رویاهایم می کوبم
و آرزوی دیدار تو را زمزمه می کنم .
دستی از ورای خیال
دستانم را مسخ می کند
و سریرم را مسح می کشد .
دست ِ رسیده از خیال ِ تو را
دیوانه وار لمس می کنم
با لبان تکیده از نگاه ِ تو
افسوس ، که باز خواب دیده ام تو را !
ارمين
12th December 2009, 04:04 PM
گاهي مسير جاده به بن بست ميرود
گاهي تمام حادثه از دست ميرود
گاهي همان کسي که دم از عقل ميزند
در راه هوشياري خود مست مي رود
گاهي غريبه اي که به سختي به دل نشست
وقتي که قلب خون شده بشکست مي رود
اول اگرچه با سخن از عشق آمده
آخر خلاف آنچه که گفته است مي رود
واي از غرور تازه به دوران رسيده اي
وقتي ميان طايفه اي پست مي رود
هر چند
مضحک
است و پر از خنده هاي تلخ
بر ما هر آنچه لايقمان هست مي رود
گاهي کسي نشسته که غوغا به پا کند
وقتي غبار معرکه بنشست مي رود
اينجا يکي براي خودش حکم مي دهد
آن ديگري هميشه به پيوست مي رود
اين لحظه ها که قيمت قد کمان ماست
تيريست بي نشانه که از شست مي رود
بي راهه ها به مقصد خود ساده مي رسند
اما مسير جاده به بن بست مي رود
ارمين
12th December 2009, 04:04 PM
یعنی
بتوان مهمان کرد
دیگری را به دلت
عشق
یعنی
بتوان مهمان شد
دیگری را به دلش
عشق
یعنی
نتوان تنها بود.
ارمين
12th December 2009, 04:04 PM
یارا حقوق صحبت یاران نگاه دار
باهمرهان وفا کن و پیمان نگاه دار
در راه عشق گر برود جان ما چه با ک
ای دل تو آن عزیز تر از جان نگاه دار
محتاج یک کرشمه ام ای مایه ی امید
این عشق را ز آفتت حرمان نگاه دار
ما با امید صبح وصال تو زنده ایم
ما را ز هول این شب هجران نگاه دار
مپسند یوسف من اسیر برادران
پروای پیر کلبه ی احزان نگاه دار
بازم خیال زلف تو ره زد خدای را
چشم مرا ز خواب پریشان نگاه دار
ای دل اگر چه بی سر و سامان تر از تو نیست
چون سایه سر رها کن و سامان نگاه دار
ارمين
12th December 2009, 04:04 PM
زمان قرعه ی نو می زند به نام شما
خوشا که جهان می رود به کام شما
درین هوا چه نفس ها پر آتش است و خوش است
که بوی خود دل ماست در مشام شما
تنور سینه ی سوزان ما به یاد آرید
کز آتش دل ما پخته گشت خام شما
فروغ گوهری از گنج خانه ی دل ماست
چراغ صبح که بر می دمد ز بام شما
ز صدق اینه کردار صبح خیزان بود
که نقش طلعت خورشید یافت شام شما
زمان به دست شما می دهد زمام مراد
از آن که هست به دست خرد زمام شما
همای اوج سعادت که می گریخت ز خک
شد از امان زمین دانه چین دام شما
به زیر ران طلب زین کنید اسب مراد
که چون سمند زمین شد سپهر رام شما
به شعر سایه در آن بزمگاه آزادی
طرب کنید که پر نوش باد جام شما
http://njavan.ir/forum/images/statusicon/user_offline.gif
ارمين
12th December 2009, 04:04 PM
بگو بگو، بگو به من
مگر چه دیده ای ز من
بگو به من
تو خوب من
چرا ، چرا ، مگر چه کرده ام به تو
ببین که گلشن وجود من
چگونه تشنه ی بهار توست ؟
مگر امید من رسیدن وصال توست
بگو بگو ، قسم به جان تو
به رویش ستاره ها
به ماه ، کهکشان و راه آن
قسم به شب ، به روز
به ظلمت شبانه ام
به کلبه ی خرابه ام
قسم به روح پک خود
که چون نسیمی از سحر
به روح پر شرر زند
مرا نمی رسد خبر
ز فطرت درون تو
بگو ، بگو ، مگر چه کرده ام به تو؟
http://njavan.ir/forum/images/statusicon/user_offline.gif
آبجی
12th December 2009, 04:13 PM
تا تو به داد من رسی من به خدا رسیده ام
بس كه جفا ز خار وگل ديد دل رميده ام
همچو نسيم از اين چمن پاي برون كشيده ام
شمع طرب ز بخت ما آتش خانه سوز شد
گشت بلاي جان من عشق به جان خريده ام
حاصل دور زندگي صحبت آشنا بود
تا تو ز من بريده اي من ز جهان بريده ام
تا به كنار من بودي بود به جا قرار دل
رفتي ورفت راحت از خاطر آرميده ام
تا تو مراد من دهي كشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسي من به خدا رسيده ام
چون به بهار سر كند لاله ز خاك من برون
اي گل تازه ياد كن از دل داغديده ام
يا ز ره وفا بيا يا ز دل رهي برو
سوخت در انتظار تو جان به لب رسيده ام
ارمين
12th December 2009, 04:20 PM
شذ خزان گلشن اشنایی
باز هم اتش به جان زد جدایی
عمر من ای گل طی شد بهر تو
وز تو ندیدم جز بد عهدی و بی وفایی
با تو وفا کردم
تا به تنم جان بود
عشق و وفاداری
با تو چه دارد سود
آفت خرمن مهر و وفایی
نوگل گلشن جور و جفایی
از دل سنگت اه ه ه ه ه
دلم از غم خونین است
روش بختم این است
از جام غم مستم
دشمن میپرستم
تا هستم
چون گل خندان از مستی بر گریه ی من
با دگران در گلشن نوشی می
من ز فراغت ناله کنم تا کی
تو و نی چون ناله کشیدنها
منو گل چون جامه دریدن ها
ز رقیبان خواری دیدنها
دلم از خون کردی
چه بگویم چون کردی
دردم افزون کردی
برو ای از مهر و وفا عاری
برو ای عاری ز وفاداری
که شکستی چون زلفت عهد مرا
دریغ و درد از عمرم
که در وفایت شد طی
ستم به یاران تا چند؟
جفا به عاشق تا کی؟
نمیکنی ای گل یک دم یادم
که همچو اشک از چشمت افتادم
آه از دل تو
گرچه ز محنت خوارم کردی
با غم و حسرت یارم کردی
مهر تو دارم باز
بکن ای گل با من
هر چه توانی ناز
هر چه توانی ناز
کز عشقت می سوزم باز !
ارمين
12th December 2009, 04:20 PM
گل خزان ندیده بهار نو رسیده
کنون که میروی زین گلزار
خدا تو را نگهدار
بود طنین اوای تو
کنون به گوشم ای یار
پیام من تو بشنو
خدا تو را نگهدار
دو چشم من به ره باشد
در ارزوی دیدار
مسافر عزیزم
تو هم به یاد من باش
ارمين
12th December 2009, 04:40 PM
مرا ببوس
مرا ببوس
برای اخرین بار
تو را خدا نگهدار
که میروم به سوی سرنوشت
بهار ما گذشته
گذشته ها گذشته
منم به جستجوی سرنوشت
در میان توفان
هم پیمان با قایقرانها
گذشته از جان باید بگذشت از توفانها
به تیره شبها با یاران دارم پیمانها
که به فروزم آتشها در کوهستانها
شب سیه سفر کنم
ز تیره ره گذرم
دگر تو ای گل من
سرشک غم به دامن
برای من میفکن
دختر زیبا امشب بر تو مهمانم
در پیش تو می مانم
تا لب گذاری بر لب من
دختر زیبا
برق نگاه تو
اشک بی گناه تو
روشن سازد یک شب من
ستاره مرد سپیده دم
چو یک فرشته ماه من
نهاده دیده بر هم
میان پرنیان غنوده بود
در اخرین نگاهش
نگاه بی گناهش
سرود واپسین سروده بود
دید که من از این پس
دل در راه دگر دارم
به راه دیگر
شوری دیگر
در سر دارم
صبح روشن
اکنون دل بردارم
که عهد خونین با صبحی روشن دارم
ها به روی او نگاه من
نگاه او به راه من
فرشتگان زیبا
به ماتم دل ما
دراسمان هم اوا
دختر زیبا
همچون شبنم گل ها
بر برگ شقایق ها
بنشین بر بال باد سحر
دختر زیبا
چشمان سیه بگشا
با روی بهشت اسا
بنگر خندانم بار دگر
دخت زیبا
همچون شبنم گل ها
بر برگ شقایق ها
ارمين
12th December 2009, 04:40 PM
در غروب بی فروغ اشنایی
این منو تو در سر راه جدایی
خاطراتی مانده از ، هر شام و هر روز
سرگذشتی دارد این عشق جگر سوز
میروی با بی قراری ، یادی از خود میگذاری
مینهی یادی غم انگیز ، خاطراتی حسرت انگیز !
همرهِ ، آهی شرر خیز !
در غم ما ؛ مهر و مه ؛ افسرده گردد چهره ی شاداب گل پژمرده گردد
در غروب بی فروغ اشنایی
این منو تو در سر راه جدایی
یعذ از این ما ؛با جدایی اشنایی
با غم بی اشنایی اشناییم !
http://njavan.ir/forum/images/statusicon/user_offline.gif
ارمين
12th December 2009, 04:41 PM
همه شب نالم چون نی
که غمی دارم
دل و جان بردی اما
نشدی یارم،یارم
بامابودی؛بی مارفتی ؛
چو بوی گل به کجا رفتی ؟
تنها ماندم...تنها رفتی
چو کاروان رود
فغانم از زمین
براسمان رود
دور از یارم
خون میبارم
فتادم از پا
به ناتوانی
اسیر عشقم چنان که دانی
رهایی از غم نمی توانم
تو چاره ای کن که میتوانی
گر ز دل برارم اهی
اتش از دلم خیزد
چون ستاره از مژگانم
اشک اتشین ریزد
چو کاروان رود
فغانم از زمین
براسمان رود
دور از یارم
خون میبارم
نه حریفی تا با او، غم دل گویم
نه امیدی در خاطر که تو را جویم
ای شادی جان
سرو روان
کز بر ما رفتی
از محفل ما
چون دل ما
سوی کجا رفتی؟
تنها ماندم...تنها رفتی....
به کجایی غمگسار من؟
فغان زار من بشنو
باز آ... باز آ....
از صبا حکایتی
ز روزگار من بشنو
باز آ..باز آ..سوی رهی
چون روشنی از دیده ما رفتی
با قافله باد صبا رفتی
تنها ماندم
تنها رفتی ......
ارمين
12th December 2009, 04:41 PM
به رهی دیدم برگ خزان
پژمرده ز بیداد زمان
کز شاخه جدا شد !
چو ز گلشن رو کرده نهان
در رهگذرش باد خزان
چون پیک بلا بود
ای برگ ستمدیده پاییزی
آخر تو زگلشن چه بگریزی !؟
روزی تو هم آغوش گلی بودی
دلداده و مدهوش گلی بودی
برگ : ای عاشق شیدا
دلداده ی رسوا
گویمت چرا فسرده ام
در گل نه صفایی
نی بود وفایی
جز ستم ز وی نبرده ام
خار غمش در دل بنشاندم
در ره او من جان فشاندم
تا شد نوگل گلشن و زیب چمن
رفت آن گل من از دست
با خار و خسی پیوست
من ماندم و صد خار ستم
وین پیکر بی جان
ای تازه گل گلشن
گژمرده شوی چون من
هر برگ تو افتد به رهی
پزمرده و لرزان !
ارمين
12th December 2009, 04:41 PM
همیشه خسته از روزای برفی
عشق پریشون شده ی دو حرفی
گفته بودم اگه دلت گرفته است
کنج دلم جا واسه ی دلت هست
شاید دلت خواست و پاهات نیومد
یا شاید هم دلت باهات نیومد
هرچی که بود بذار که گفته باشم
هرجا که هست دلت منم باهاشم
عشقت گذشته از پل دشت پر از گلایول
گمشده ی دو حرفی خسته ی روز برفی
گفته باشم هنوزم اگه دلت گرفته است
بیا که کنج قلبم جا واسه ی دلت هست
حالا که تقویم من زمستوناش زیاده
تو کوچه های سردش همیشه برف و باده
باید بیای ببینم بهار خنده هاتو
بیا بذار تموم شه روزای برفی باتو
http://njavan.ir/forum/images/statusicon/user_offline.gif همیشه خسته از روزای برفی
عشق پریشون شده ی دو حرفی
گفته بودم اگه دلت گرفته است
کنج دلم جا واسه ی دلت هست
شاید دلت خواست و پاهات نیومد
یا شاید هم دلت باهات نیومد
هرچی که بود بذار که گفته باشم
هرجا که هست دلت منم باهاشم
عشقت گذشته از پل دشت پر از گلایول
گمشده ی دو حرفی خسته ی روز برفی
گفته باشم هنوزم اگه دلت گرفته است
بیا که کنج قلبم جا واسه ی دلت هست
حالا که تقویم من زمستوناش زیاده
تو کوچه های سردش همیشه برف و باده
باید بیای ببینم بهار خنده هاتو
بیا بذار تموم شه روزای برفی باتو
http://njavan.ir/forum/images/statusicon/user_offline.gif
ارمين
12th December 2009, 04:41 PM
ما بی صدا مطالعه می کردیم
اما کتاب را که ورق می زدیم
تنها
گاهی به هم نگاهی...
ناگاه
انگشتهای هیس
ما را
از هر طرف نشانه گرفتند
انگار غوغای چشم های من و تو
سکوت را
در آن کتابخانه رعایت نکرده بود!
ارمين
12th December 2009, 04:41 PM
ما که اين همه براي عشق
آه و ناله ي دروغ مي کنيم
راستي چرا
در رثاي بي شمار عاشقان
-که بي دريغ-
خون خويش را نثار عشق مي کنند
از نثار يک دريغ هم
دريغ مي کنيم؟
ارمين
12th December 2009, 04:41 PM
از شبنم عشق خاک آدم گل شد
صد فتنه وشور در جهان حاصل شد
سر نشتر عشق بر رگ روح زدند
يک قطره از آن چکيد و نامش
ارمين
12th December 2009, 04:43 PM
در این توهمات پیچ در پیچ خاکستری
شاید که دستی سرخ
کبودی گونه های تاریخ را مرهم می نهد
در همین نزدیکی
زیر بار تکرار ثانیه هایی که مدام
چنگ در گریبان هم می زنند
دستی سبز از طراوت گونه ها ی فقر
تیله های بلورین دلی شکسته را
سوال می کند!
شاید که این هجوم کهنه می خواهد
از حلقوم نقره ای آلونک های سر به فلک کشیده
سهم عریان و لخت اندیشه هایی که در باد
بر خود می لرزند را
بستاند
شاید که آن پر نور ترین ستاره
و تمامی ستارگان دیگر
که در قلبشان ذره ای عدالت موج نمی زند
توهمات نورانی ای هستند
که در درون با سیاهی آمیخته اند
شاید که اوج لذت این ستاره ها
به تولد سیاه چاله ها ختم خواهد شد
کاش سیاه چاله ها هم به صداقت قاصدک ایمان می آوردند
کاش قاصدک ها هم می توانستند معجزه کنند
آن وقت شاید آن پرنورترین ستاره
می توانست
عدالت را استنشاق کند
وشاید که عدالت از شیقه های زمان بالا می رفت
و دیگر ثانیه ها دست در گریبان هم نمی
ارمين
12th December 2009, 04:44 PM
http://njavan.ir/forum/images/icons/icon1.gif
اندوه پرست
کاش چون پاییز بودم ... کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم
برگهای آرزوهایم یکایک زرد میشد
آفتاب دیدگانم سرد میشد
آسمان سینه ام پر درد می شد
ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ میزد
اشکهایم همچو باران
دامنم را رنگ می زد
وه ... چه زیبا بود اگر پاییز بودم
وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم
شاعری در چشم من می خواند ...شعری آسمانی
در کنار قلب عاشق شعله میزد
در شرار آتش دردی نهانی
نغمه من ...
همچو آوای نسیم پر شکسته
عطر غم می ریخت بر دلهای خسته
پیش رویم
چهره تلخ زمستانی جوانی
پشت سر
ارمين
12th December 2009, 04:44 PM
امشب بر آستان جلال تو
آشفته ام ز وسوسه الهام
جانم از این تلاش به تنگ آمد
ای شعر ... ای الهه خون آشام
دیریست کان سروده خدایی را
در گوش من به مهر نمی خوانی
دانم که باز تشنه خون هستی
اما ... بس است این همه قربانی
خوش غافلی که از سر خود خواهی
با بندهات به قهر چها کردی
چون مهر خویش در دلش افکندی
او را ز هر چه داشت جدا کردی
دردا که تا بروی تو خندیدم
در رنج من نشستی و کوشیدی
اشکم چو رنگ خون شقایق شد
آن را بجام کردی و نوشیدی
چون نام خود بپای تو افکندم
افکندیم به دامن دام ننگ
آه ... ای الهه کیست که میکوبد
اینه امید مرا بر سنگ ؟
در عطر بوسه های گناه آلود
رویای آتشین ترا دیدم
همراه با نوای غمی شیرین
در معبد سکوت تو رقصیدم
اما... دریغ و درد که جز حسرت
هرگز نبوده باده به جام من
افسوس ... ای امید خزان دیده
کو تاج پر شکوفه نام من ؟
از من جز این دو دیده اشک آلود
آخر بگو...چه مانده که بستانی ؟
ای شعر ...ای الهه خون آشام
دیگر بس است ... اینهمه قربانی
ارمين
12th December 2009, 04:44 PM
نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه سایه سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود
نگاه کن
تمام هستیم خراب می شود
شراره ای مرا به کام می کشد
مرا به اوج می برد
مرا به دام میکشد
نگاه کن
تمام آسمان من
پر از شهاب می شود
تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمین عطر ها و نورها
نشانده ای مرا کنون به زورقی
ز عاجها ز ابرها بلورها
مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعر ها و شورها
به راه پر ستاره ه می کشانی ام
فراتر از ستاره می نشانی ام
نگاه کن
من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل
ستاره چین برکه های شب شدم
چه دور بود پیش از این زمین ما
به این کبود غرفه های آسمان
کنون به گوش من دوباره می رسد
صدای تو
صدای بال برفی فرشتگان
نگاه کن که من کجا رسیده ام
به کهکشان به بیکران به جاودان
کنون که آمدیم تا به اوجها
مرا بشوی با شراب موجها
مرا بپیچ در حریر بوسه ات
مرا بخواه در شبان دیر پا
مرا دگر رها مکن
مرا از این ستاره ها جدا مکن
نگاه کن که موم شب براه ما
چگونه قطره قطره آب میشود
صراحی سیاه دیدگان من
به لالای گرم تو
لبالب از شراب خواب می شود
به روی گاهواره های شعر من
نگاه کن
تو میدمی و آفتاب می شود
ارمين
12th December 2009, 04:45 PM
کاش بر ساحل رودی خاموش
عطر مرموز گیاهی بودم
چو بر آنجا گذرت می افتاد
به سرا پای تو لب می سودم
کاش چون نای شبان می خواندم
بنوای دل دیوانه تو
خفته بر هودج مواج نسیم
میگذشتم ز در خانه تو
کاش چون پرتو خورشید بهار
سحر از پنجره می تابیدم
از پس پرده لرزان حریر
رنگ چشمان ترا میدیدم
کاش در بزم فروزنده تو
خنده جام شرابی بودم
کاش در نیمه شبی درد آلود
سستی و مستی خوابی بودم
کاش چون اینه روشن میشد
دلم از نقش تو و خنده تو
صبحگاهان به تنم می لغزید
گرمی دست نوازنده تو
کاش چون برگ خزان رقص مرا
نیمه شب ماه تماشا میکرد
در دل باغچه خانه تو
شور من ...ولوله برپا میکرد
کاش چون یاد دل انگیز زنی
می خزیدم به دلت پر تشویش
ناگهان چشم ترا میدیدم
خیره بر جلوه زیبایی خویش
کاش در بستر تنهایی تو
پیکرم شمع گنه می افروخت
ریشه زهد و تو حسرت من
زین گنه کاری شیرین می سوخت
کاش از شاخه سر سبز حیات
گل اندوه مرا میچیدی
کاش در شعر من ای مایه عمر
شعله راز مرا میدیدی
http://njavan.ir/forum/images/statusicon/user_offline.gif
ارمين
12th December 2009, 04:46 PM
چند تا مداد رنگی, یه دفتر و یه عاشق
در یا کشید و یه ماهی, با دو تا دل تو یه قایق
دل ها رو آبی کشید دریا رو با سرخی خون
ابرا رو با بنفش زرد, خورشید و با زرد جنون
رو آب دریا گل کشید, رنگین کمون تو آسمون
با صورتی یه پل کشید, ماهی رو برد به کهکشون
دل های تو قایق سبز می گفتن و می خندیدن
دنیا رو از دریچه ی چشم های عاشق می دیدن
بیاین ما هم دنیارو رنگ یه رنگی بزنیم
سیاهی ها رو پاک کنیم به جاش قشنگی بزنیم
http://njavan.ir/forum/images/statusicon/user_offline.gif
ارمين
12th December 2009, 04:46 PM
دلم پر می زند,عشق است شاید
به تو سر می زند,عشق است شاید
شکست آخر سکوت خانه ی من
کسی در می زند,عشق است شاید
ارمين
12th December 2009, 04:46 PM
خیال انگیز و جان پرور چو بوی گل سراپایی
نداری غیر از این عیبی که می دانی که زیبایی
من از دلبستگی های تو با آیینه دانستم
که بر دیدار طاقت سوز خود عاشق تر از مایی
به شمع و ماه حاجت نیست بزم عاشقانت را
تو شمع مجلس افروزی تو ماه مجلس آرایی
منم ابرو وتویی گلبن که می خندی چو می گریم
تویی مهر و منم اختر که می میرم چو می آیی
مراد ما نجویی ورنه رندان هوس جو را
بهار شادی انگیزی حریف باده پیمایی
مه روشن میان اختران پنهان نمی ماند
میان شاخه های گل مشو پنهان که پیدایی
کسی از داغ و درد من نپرسد تا نپرسی تو
دلی بر حال زار من نبخشد تا نبخشایی
مرا گفتی که از پیر خرد پرسم علاج خود
خرد منع من از عشق تو فرماید چه فرمایی؟
من آزرده دل را کس گره از کار نگشاید
مگر ای اشک غم امشب تو از دل عقده بگشایی
رهی تا وارهی از رنج هستی ترک هستی کن
که با این ناتوانی ها به ترک جان توانایی
ارمين
12th December 2009, 04:47 PM
از بداندیشان نیندیشم که یار من تویی
فارغم از دشمنان تا دوستدار من تویی
خاطرم از دم سردی باد خزانم ایمن است
گر حدیث تازه و رنگین بهار من تویی
بهره یاب از دولتم تا با توام خلوت نشین
بر کنار از محنتم تا در کنار من تویی
از دل افسرده جز افسرده دل آگاه نیست
آن که داند وحشت شبهای تار من تویی
اختر بیدار داند حال شب ناخفته را
باخبر از دیده شب زنده دار من تویی
دوری ظاهر دلیل دوری دل نیست نیست
با توام دیگر چرا در انتظار من تویی؟
خواجه شیراز گوید با تو از بام سپهر
کای سخن گستر به عالم یادگار من تویی
با تولای تو از دشمن نیندیشی رهی
بنده من شد فلک تا غمگسار من تویی
ارمين
12th December 2009, 04:47 PM
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم
سکوت را فراموش می کردی
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم
چشمهایم را می شستی
اشکهایم را با دستان عاشقت به باد می دادی
اگرمی دانستی چقدر دوستت دارم
نگاهت را تا ابد به من می دوختی
تا من بر سکوت نگاه تو
رازهای یک عشق زمینی را با خود به عرش خداوند ببرم
ای کاش می دانستی چقدر دوستت دارم
اگر می دانستی چقدر دوستت دارم هرگز قلبم را نمی شکستی
اگر چه خانه ی شیطان شایسته ویرانی ست
اگر می دانستی چقدر دوستت دارم
لحظه ای مرا نمی آزردی
که این غربیه تنها،جز نگاه معصومت
پنجره ای برای زیستن ندارد
وجز عشق بها نه ای
ای کاش می دانستی
ارمين
12th December 2009, 04:47 PM
مگر آن خوشه گندم
مگر سنبل مگر نسرین تو را دیدند
که سر خم کرده خندیدند
مگر بستان شمیم گیسوانت را
چو آب چشمه ساران روان نوشید
مگر گلهای سرخ باغ ریگ آباد
در عطر تن غوطه ور گشتند
که سرنشناس و پا نشناس
از خود بی خبر گشتند
مگر دست سپید تو
تن سبز چناران بلند باغ حیدر را نوازش کرد
که می شنگند و می رقصند و می خندند
مگر ناگاه
نسیم سرد گستاخ از سر زلفت
چه می گویی ؟
تو و انکار ؟
تو را بر این وقاحتها که عادت داد ؟
مگر دیوار حاشا تا کجا تا چند ؟
خدا داند که شاید خاک این بستان
هزاران صد هزاران بوسه بر پای تو
دیگر اختیارم نیست
توانم نیست
تابم نیست
به خود می پیچم از این رشک
اما خنده بر لب با تو گویم
اضطرابم نیست
مگر دیگر من و این خاک ....وای از من
چناران بلند باغ حیدر را
تبر باران من در خاک خواهد کرد
نسیم صبحگاهی جان ز دست من نخواهد برد
ترحم کن نه بر من
بر چناران بلند باغ حیدر
بر نسیم صبح
شفاعت کن
به پیش خشم این خشم خروشانم که در چشم است
به پیش قله آتشفشان درد
شفاعت کن
که کوه خشم من با دیدن تو
ذوب می گردد
http://njavan.ir/forum/images/statusicon/user_offline.gif
ارمين
12th December 2009, 04:47 PM
من ندانم که کیم
من فقط می دانم
که تویی
شاه بیت غزل زندگیم
ارمين
12th December 2009, 04:48 PM
خویش ساخته موهبت صبوری وشکیبایی را نیز به ما ارزانی می دارد .
اشک هایت را پاک کن و آرام بگیر زیرا ما با عشق میثاق بسته ایم و برای آن عشق است که رنج نداری ،تلخی بی نوایی و درد جدایی را تاب می آوریم
ارمين
12th December 2009, 04:48 PM
دوست دارم عشقم بمیرد
در گورستان باران بگیرد
و در کوچه هایی که گام برمی دارم، ا
ببارد، ا
همان عشق گریانی که گمان می کرد مرا دوست دارد
ساموئل بکت
ارمين
12th December 2009, 04:48 PM
كاش میشد که نگار از عاشقي بو ببرد
دل را به شكار چشم آهو ببرد
خسته ز دلم ... بگو خريدار كجاست ؟
تا قلب مرا به شرط چاقو ببرد ...
ارمين
12th December 2009, 04:48 PM
لحظه ها رو با تو بودن، در نگاهِ تو شكفتن ،
حسِ عشقو در تو ديدن، مثل رؤياي تو خوابه
با تو رفتن، باتو موندن، مثل قصّه تو رو خوندن،
تا هميشه تو رو خواستن، مثل تشنگيِ آبه
بي تو اما سر سپردن، بي تو و عشق تو بودن،
تو غبار جاده موندن، بي تو خوبِ من محاله
بي تو حتّي زنده بودن، بي هدف نفس كشيدن،
تا اَبد تو رو نديدن، واسه من رنج و عذابه
http://njavan.ir/forum/images/statusicon/user_offline.gif
ارمين
12th December 2009, 04:48 PM
مرا دریاب که دل دریایی من بی تو
مرداب است
بیا یک شب برای قلبهامان
ز نور عاطفه قابی بسازیم
بیا به رنگ اقیانوس ابی
برای موج ها دیوانه باشیم
ارمين
12th December 2009, 04:49 PM
زندگي را مي توان درغنچه ها تفسير کرد
با نگاه سبز باران عشق را تعبير کرد
زندگي راپر ز احساس کبو تر ها نمود
کينه را با نگاه ساده اي زنجير کرد
همچو شبنم چشم را درچشم شقايهاگشود
طرح يک لبخند را بر برگ گل تصوير کرد
زندگي را مي توان در خلوت هر صبحدم
با وضوئي با دعايي با خدا تقدير کرد
کاش ميشد لحظه ها را قاب کرد
روزهاي تيره را خواب کرد....
http://njavan.ir/forum/images/statusicon/user_offline.gif
ارمين
12th December 2009, 04:49 PM
باز احرام طواف کعبه دل بسته ام
در بیابان جنون بر شوق محمل بسته ام
می فشارم در میان سینه دل را بی کشیب
در تپیدن راه بر این مرغ بسمل بسته ام
می کنم اندیشه ی ایام عمر رفته را
بی سبب شیرازه بر اوراق باطل بسته ام
دیر شد باز آ که ترسم ناگهان پرپر شود
دسته گلهایی که از شوق تو در دل بسته ام
من شهید تیشه ی فرهادی خویشم سرشک
از چه رو تهمت بر آن شیرین شمایل بسته ام
ارمين
12th December 2009, 04:49 PM
ای سلسله ی شوق تو بر پای نگاهم
سرشار تمنای تو مینای نگاهم
روی تو ز یک جلوه ی آن حسن خداداد
صد رنگ گل آورده بهصحرای نگاهم
تو لحظه ی سرشار بهاری که شکفته ست
در باغ تماشای تو گل های نگاهم
بی روی تو چون ساغر بشکسته تراود
موج غم و حسرت ز سزاپای نگاهم
تا چند تغافل کنی ای چشم فسون کار
زین راز که خفته ست به دنیای نگاهم
سرگشته دود موج نگاهم ز پی تو
ای گوهر یکدانه دریای نگاهم
خوش می رود از شوق تو با قافله ی اشک
این رهسپر بادیه پیمای نگاهم
ارمين
12th December 2009, 04:50 PM
مگذر از من ای که در راه تو از هستی گذشتم
با خیال چشم مستت از می و مستی گذشتم
دامن گلچین پر از گل بود از باغ حضورت
من چو باد صبح از آنجا با تهی دستی گذشتم
من از آن پیمان که با چشم تو بستم سال پیشین
گر تو عهد دوستی با دیگری بستی گذشتم
چون عقابی می زنم پر در شکوه بامدادان
من که با شهبال همت زین همه پستی گذشتم
پکبازی همچو من در زندگی هرگز نبینی
ارمين
12th December 2009, 04:50 PM
دل زود باورم را به کرشمه ای ربودی
چو نیاز ما فزون شد توبه ناز خود فزودی
به هم الفتی گرفتیم ولی رمیدی از ما
من ودل همان که بودیم تو آن نیی که بودی
من از آن کشم ندامت که تو را نیازمودم
تو چرا زمن گریزی؟ که وفایم آزمودی
زدرون بود خروشم ولی از لب خموشم
نه حکایتی شنیدی نه شکایتی شنودی
چمن از تو خرم ای اشک روان که جویباری
خجل از تو چشمه ای چشم رهی که زنده رودی
http://njavan.ir/forum/images/statusicon/user_offline.gif
ارمين
12th December 2009, 04:50 PM
در آسمان خیال تو
تنها ترین پرنده منم
راهی دراز و مقصدی نزدیک
در پیش
من کوله بارم را بر می دارم
تا در انزوای باورم پنهانش کنم
شب را به خاطر روز با تو بودن
و روز را به دلیل خاطره های هر شب
دوست دارم
می پرستم!
تو باور نکن
اما من از نزدیک ترین جاده ها
دروترین مسیر را به تو
و برای رسیدن به تو پیموده ام.
تو باور نکن
اما ابرهای آسمان دلم
همیشه در فرجام با تو بودن
طوفان کرده اند
و برای شادی دل تفدیده ام عبث کوشیده اند.
عبور می کنم از تو
برای بودنم
و می مانم دور از تو
برای ماندنت
تو باور نکن
اما این خسته دل سالهاست
که به تعمیر خراب آباد دل نکوشیده
تا مگر کوچکترین تعقیر در آثار به جامانده از تو
در این خانه حاصل گردد.
تو را برای با تو بودن بدرود گفتم
و فراغت را بهر زنده بودن برگزیدم
تا بی دردی مرا از یاد تو دور نسازد.
تو باور مکن
که من نفس کشیدن را
بی بوی گلت دوست می دارم
هزاران بار به تو گفتم
نفس مرا زندگی نیست
تمام زندگی توئی
پس یا من مرده ام
یا در خفقان دنیا نفس می کشم
تو باور مکن
اما هنوز زنده ام!
محسن محمدی
http://njavan.ir/forum/images/statusicon/user_offline.gif
ارمين
12th December 2009, 04:50 PM
آسمان همچو صفحه دل من
روشن از جلوه های مهتابست
امشب از خواب خوش گریزانم
که خیال تو خوشتر از خوابست
خیره بر سایه های وحشی بید
می خزم در سکوت بستر خویش
باز دنبال نغمه ای دلخواه
می نهم سر بروی دفتر خویش
تن صدها ترانه میرقصد
در بلور ظریف آوایم
لذتی ناشناس و رویا رنگ
می دود همچو خون به رگهایم
آه ... گویی ز دخمه دل من
روح شبگرد مه گذر کرده
یا نسیمی در این ره متروک
دامن از عطر یاس تر کرده
بر لبم شعله های بوسه تو
میشکوفد چو لاله گرم نیاز
در خیالم ستاره ای پر نور
می درخشد میان هاله راز
ناشناسی درون سینه من
پنجه بر چنگ و رود می ساید
همره نغمه های موزونش
گوییا بوی عود می اید
آه... باور نمیکنم که مرا
با تو پیوستنی چنین باشد
نگه آن دو چشم شور افکن
سوی من گرم و دلنشین باشد
بیگمان زان جهان رویایی
زهره بر من فکنده دیده عشق
می نویسم بر وی دفتر خویش
جاودان باشی ای سپیده عشق
http://njavan.ir/forum/images/statusicon/user_offline.gif
ارمين
12th December 2009, 04:51 PM
آخر گشوده شد ز هم آن پرده های راز
آخر مراشناختی ای چشم آشنا
چون سایه دیگر از چه گریزان شوم ز تو
من هستم آن عروس خیالات دیر پا
چشم منست اینکه در او خیره مانده ای
لیلی که بود ؟ قصه چشم سیاه چیست ؟
در فکر این مباش که چشمان من چرا
چون چشمهای وحشی لیلی سیاه نیست
در چشمهای لیلی اگر شب شکفته بود
در چشم من شکفته گل آتشین عشق
لغزیده بر شکوفه لبهای خامشم
بس قصه ها ز پیچ و خم دلنشین عشق
در بند نقشهای سرابی و غافلی
برگرد ... این لبان من این جام بوسه ها
از دام بوسه راه گریزی اگر که بود
ما خود نمی شدیم چنین رام بوسه ها !
آری ... چرا نگویمت ای چشم آشنا
من هستم آن عروس خیالات دیر پا
من هستم آن زنی مه سبک پا نهاده است
بر گور سرد و خامش لیلی بی وفا
http://njavan.ir/forum/images/statusicon/user_offline.gif
ارمين
12th December 2009, 04:51 PM
زیبا ترین شبی برای دوست داشتن!
با چشمان تو
مرا به التماس ستاره گان نیازی نیست
با آسمان بگو..."
احمد شاملو
ارمين
12th December 2009, 04:52 PM
می روی.
پرده ها را پس می زنم
پنجره را باز می کنم
موهايم را به دست باد می سپارم و
نفس می کشم
نفسی عميق.
رد پايت نرسيده به پيچ کوچه محو می شوي.
خورشيد تيره مي شود
خيابان سردتر می شود.
نفس می گيرد
بغضم اشك مي شود
و تا آمدن دوباره تو
انتظار مي كشم
ارمين
12th December 2009, 04:52 PM
http://njavan.ir/forum/customavatars/avatar123019_3.gif (http://njavan.ir/forum/member.php?u=123019)
تاريخ عضويت: Aug 2007
محل سكونت: شیراز
پست ها: 1,201
http://njavan.ir/forum/images/icons/icon1.gif
به روی گونه تابیدی و رفتی
مرا با عشق سنجیدی و رفتی
تمام هستی ام نیلوفری بود
تو هستی مرا چیدی و رفتی
کنار انتظارت تا سحر گاه
شبی همپای پیچک ها نشستم
تو از راه آمدی با ناز و آن وقت
تمنای مرا دیدی و رفتی شبی از عشق تو با پونه گفتم
دل او هم برای قصه ام سوخت
غم انگیزست توشیداییم را
به چشم خویش فهمیدی و رفتی
چه باید کرد این هم سرنوشتی ست
ولی دل رابه چشمت هدیه کردم
سر راهت که می رفتی تو آن را
به یک پروانه بخشیدی و رفتی
صدایت کردم از ژرفای یک یاس
به لحن آب نمناک باران
نمی دانم شنیدی برنگشتی
و یا این بار نشنیدی و رفتی
نسیم از جاده های دور آمد
نگاهش کردم و چیزی به من گفت
تو هم در انتظار یک بهانه
از این رفتار رنجیدی و رفتی
عجب دریای غمناکی ست این عشق
ببین با سرنوشت من چه ها کرد
تو هم این رنجش خاکستری را
میان باد پیچیدی و رفتی
تمام غصه هایم مثل باران
فضای خاطرم را شستشو داد
و تو به احترام این تلاطم
فقط یک لحظه باریدی و رفتی
دلم پرسید از پروانه یک شب
چرا عاشق شدی درد عجیبی ست
و یادم هست تو یک بار این را
ز یک دیوانه پرسیدی و رفتی
تو را به جان گل سوگند دادم
فقط یک شب نیازم را ببینی
ولی در پاسخ این خواهش من
تو مثل غنچه خندیدی و رفتی
دلم گلدان شب بو های رویا ست
پر است از اطلسی های نگاهت
تو مثل یک گل سرخ وفادار
کنار خانه روییدی و رفتی
تمام بغض هایم مثل یک رنج
شکست و قصه ام در کوچه پیچید
ولی تو از صدای این شکستن
به جای غصه ترسیدی و رفتی
غروب کوچه های بی قراری
حضور روشنی را از تو می خواست
تو یک آن آمدی این روشنی را
بروی کوچه پاشیدی و رفتی
کنار من نشستی تا سپیده
ولی چشمان تو جای دگر بود
و من می دانم آن شب تا سحرگاه
نگاران را پرستیدی و رفتی
نمی دانم چه می گویند گل ها
خدا می داند و نیلوفر و عشق
به من گفتند گل ها تا همیشه
تو از این شهر کوچیدی و رفتی
جنون در امتداد کوچه عشق
مرا تا آسمانها با خودش برد
و تو در آخرین بن بست این راه
مرا دیوانه نامیدی و رفتی
شبی گفتی نداری دوست من را
نمی دانی که من آن شب چه کردم
خوشا بر حال آن چشمی که آن را
به زیبایی پسندیدی و رفتی
هوای آسمان دیده ابریست
پر از تنهایی نمناک هجرت
تو تا بیراهه های بی قراری
دل من را کشانیدی و رفتی
پریشان کردی و شیدا نمودی
تمام جاده های شعر من را
رها کردی شکستی خرد گشتم
تو پایان مرا دیدی و رفتی
ارمين
12th December 2009, 04:53 PM
تا نهال عشق را با اشک پروردیم ما
بر سپهر سرفرازی سر بر آوردیم ما
آبروی عشق را در چهر زرد ما نگر
روشنی بخش جهان از آتش دردیم ما
میگدازیم از شرار عشق و میبازیم جان
کم نکرده است این چنین سودا ، ولی کردیم ما
مستی ما را خماری نیست غیر از نیستی
سر خوش از صهبای درد عشق پروردیم ما
جان پاکیم و نداریم الــفــتی با خاکیان
چون زمین با خاکساری آسمان گردیم ما
بسته پیمان جان مابا آتش سوزان دل
گرچه خود افسرده چون خاکستر سردیم ما
از جوانی جز غباری نیست ما را در نظر
در پی این کاروان سر گشته چون گردیم ما
جان غم پرورد ما یکدم ندید آسودگی
عاشقان را کاروان سالار از این دردیم ما
شعر درد انگیز باشد آتش افروز جهان
شیوه ای شیواست "گلشن " اینکه آوردیم ما
گلشن کاشانی
http://njavan.ir/forum/images/statusicon/user_offline.gif
ارمين
12th December 2009, 04:53 PM
بوسه یعنی وصله شیرین دو لب
بوسه یعنی خلسه در عاماق شب
بوسه یعنی مستی از مشروب عشق
بوسه یعنی عطش و گرمی تب
بوسه یعنی لذت از دلدادگی
لذت از شب لذت از دیوانگی
بوسه یعنی حس خوب طعم عشق
طعم شیرینی به رنگ سادگی
بوسه یعنی آغازی برای ما شدن
لحظه ای با دلبری تنها شدن
بوسه عطش می زند در جسم و جان
بوسه یعنی عشق من با من بمان
http://njavan.ir/forum/images/statusicon/user_offline.gif
ارمين
12th December 2009, 04:53 PM
رسید لب به لب و بوسه های ناب زدیم
دو جام بودیم که با نیت شراب زدیم
دو گل که با عطش بوسه های پی در پی
به روی پیرهن سرخشان گلاب زدیم
نه از هوس که ز جور زمانه!لب به شراب
اگر زدیم برای دل خراب زدیم
موذنا به امید که میزنی فریاد
تو هم بخواب که ما خویش را به خواب زدیم
مگردد بی سبب ای ناخدا که غرق شده ست
جزیره ای که به سودای آن به آب زدیم...
ارمين
12th December 2009, 04:54 PM
به شرجی ترین سایه می آرمت
ببین با کدام آیه می آرمت
غزل مهربانتر شده مهربان
ارمين
12th December 2009, 04:54 PM
قصه اينجوري شروع شد من وچشمات و ترانه
تو رو خواستن تا هميشه گريه و اشک شبانه
تو مي دوني تا هميشه من به ياد تو مي مونم
هرچي که ترانه دارم واسه ي چشات مي خونم
واسه داشتن دستات لحظه هام پر از بهونه اس
ديدن صورت ماهت يه خيال عاشقانه اس
بي تو من هيچي ندارم پيش چشمات کم مي يارم
اگه تو بخواي مي ميرم جون به دستات مي سپارم
لحظه ها مو با حضورت عاشق وترانه خون کن
با نگاه پاک و معصوم دل سردمونشون کن
تو مثه اب و نفس باش واسه اين عاشق مجنون
رو تن اين خاک تشنه تو ببار هميشه بارون
ارمين
12th December 2009, 04:55 PM
آن را که در هوای تو یک دم شکیب نیست
با نامه ایش گر بنوازی غریب نیست
امشب خیالت از تو به ما با صفاتر است
چون دست او به گردن و دست رقیب نیست
اشک همین صفای تو دارد ولی چه سود
اینه ی تمام نمای حبیب نیست
فریاد ها که چون نی ام از دست روزگار
صد ناله هست و از لب جانان نصیب نیست
سیلاب کوه و دره و هامون یکی کند
در آستان عشق فراز و نشیب نیست
آن برق را که می گذرد سرخوش از افق
پروای آشیانه ی این عندلیب نیست
ارمين
12th December 2009, 04:55 PM
خفته بودیم و شعاع آفتاب
بر سراپامان بنرمی میخزید
روی کشی های ایوان دست نور
سایه هامان را شتابان میکشید
موج رنگین افق پایان نداشت
آسمان از عطر روز کنده بود
گرد ما گویی حریر ابرها
پرده ای نیلوفری افکنده بود
دوستت دارم خموش خسته جان
باز هم لغزید بر لبهای من
لیک گویی در سکوت نیمروز
گم شد از بیحاصلی آوای من
ناله کردم : آفتاب ...ای آفتاب
بر گل خشکیده ای دیگر متاب
تشنه لب بودیم و او ما را فریفت
در کویر زندگانی چون سراب
در خطوط چهره اش نا گه خزید
سایه های حسرت پنهان او
چنگ زد خورشید بر گیسوی من
آسمان لغزید در چشمان او
آه ... کاش آن لحظه پایانی نداشت
در غم هم محو و رسوا میشدیم
کاش با خورشید می آمیختیم
ارمين
12th December 2009, 04:56 PM
گفتی که می بوسم تو را،
گفتم تمنا می کنم
گفتی اگر بيند کسی،
گفتم که حاشا می کنم
گفتی ز بخت بد اگر ناگه رقيب آيد ز در
گفتم که با افسون گری او را ز سر وا می کنم
گفتی که تلخی های می، گر ناگوار افتد مرا
گفتم که با نوش لبم آن را گوارا می کنم
گفتی چه می بينی بگو، در چشم چون آيينه ام
گفتم که من خود را در او عريان تماشا می کنم
گفتی که از بی طاقتی دل قصد يغما می کند
گفتم که با يغماگران باری مدارا می کنم
گفتی که پيوند تو را با نقد هستی می خرم
گفتم که ارزان تر از اين من با تو سودا می کنم
گفتی اگر از کوی خود روزی تو را گويم برو
گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم
گفتی اگر از پای خود زنجير عشقت وا کنم
گفتم ز تو ديوانه تر دانی که پيدا می کنم
ارمين
12th December 2009, 04:56 PM
به من گفتی که دل دریـا کن ای دوست
همه دریا از آن ما کن ای دوست
دلـم دریــا شـد و دادم بـه دستت
مکش دریا به خون ، پروا کن ای دوست
ارمين
12th December 2009, 04:56 PM
وقتی گریبان عدم
با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را
پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را
در آسمانها می کشید
وقتی عطش طعم تو را
با اشکهایم می چشید
من عاشق چشمت شدم
ارمين
12th December 2009, 04:56 PM
هیشکسی به یاد عاشفانه نیس
توی دفتر دلی ترانه نیس
رو لبای سرخ دلسپردگی
هیچی جز بوسه ی تازیانه نیس
هیشکسی اهل وفا نیس به خدا
آدمی تو آدما نیس به خدا
این همه رنگ و ریا، اما دریغ؛
رنگی همرنگ خدا نیس به خدا
معنی عشق و هوس عوض شده
جای پرواز و قفس عوض شده
گرگای گرسنه جای آدمان
معنی مرگ و نفس عوض شده
آینه ی زندگی بی هویته
این دروغه که خود حقیقته
هیشکسی اهل خودش نیست و خدا
این نقابیه که روی صورته
***
آدما! ما همه مون مسافریم
یه روزی باید بذاریم و بریم
پس چرا دلو نبازیم به مهر
وقتی تو بازی دنیا حاضریم...!؟
http://njavan.ir/forum/images/statusicon/user_offline.gif
ارمين
12th December 2009, 04:57 PM
گاهی از شاخه های شب بو
می آمدی
گاهی با خنده های شمعدانی
گاهی با نجوای تاز می آمدی
گاهی با دستان پر از هديه
حالا با جويبار نگاه نمناکت آمدی
تا هميشه
ارمين
12th December 2009, 04:57 PM
پرنده ، همقفس ، همخونهء من
زمستون رفت و شد فصل پریدن
همین دیروز تو از این خونه رفتی
ولی از اومدن چیزی نگفتی
تو را در حنجره یک دشت آواز
تو را در سر هوای خوب پرواز
من اینجا خسته و غمگین و تنهام
نمیدونم كه می مونم تا فردا
چی میشد اون هوای برفی و سرد
تو رو راهی به این خونه نمیكرد
بهار كاغذین خونهء من
تو رو راضی نكرد آخر به موندن
من عادت میكنم با درد تازه
جدایی شاید از من من بسازه
دلم تنگه دلم تنگه برایت
نگاهم با نگاهت داشت عادت
تو اونجا با گلای رنگارنگی
من اینجا پشت دیوارای سنگی
تو با جنگل تو با دریا تو با كوه
منو اندازه ی یه فصله اندوه
من عادت میكنم با درد تازه
جدایی شاید از من من بسازه
دلم تنگه دلم تنگه برایت
نگاهم با نگاهت داشت عادت
شهین حنانه
ارمين
12th December 2009, 04:59 PM
ای سروکه بی سایه چنین سر به هوایی
در پای توهرگز نرسیدم به نوایی
خوارم چه پسندی که به هر حال عزیزی
دردم چه فرستی که به هر درد دوایی
دل نیز خدارا به صفاآینه گردان
کز گردش چشم آینه گردان خدایی
برخاست بلا تا که به بالای تو ماند
ای فتنه ای به بالا تو ندانم چه بلایی
با چشم تواز هر تو جهان گوشه گرفتیم
ماییم وتو ای جان که جگر گوشه مایی
هرچند جدایی است به کابین مه ومهر
لیکن مه من حیف که از مهر جدایی
مگشای در خانه دل جز به رخ دوست
ای عشق تو درخانه دل خانه خدایی
ای اشک بیاویز به چشم از صف مژگان
باشد که بیابیم از این چشمه صفایی
ترسم که پریشان کنی آن طره که هر صبح
ای آه سحر همسفر باد صبایی
جز باده گلرنگ دوای دل ما نیست
خون شد دلم ای ساقی گلچهره کجایی
ارمين
12th December 2009, 04:59 PM
ترا در موج درياهاي آبي جستجو كردم
به يادت با هزاران قطره باران گفتگو كردم
تو حتي از نگاه من نخواندي « دوستت دارم»
و با فرياد و غوغا، عشق خود را با تو رو كردم
نشستم در كوير دور دست آرزوهايم
در آن صحراي بي سرسبز با اشكم وضو كردم
سفر آمد جدايي خيمه زد در سرنوشت ما
و من بي تو سفر با حسرت و بغض گلو كردم
شدم همسايه دريا، اسير عشق و يكرنگي
ترا در موج درياهاي آبي جستجو كردم
ارمين
12th December 2009, 05:01 PM
عشق، راز است.
حساب عشق از حساب شهوت جداست.
در شهوت هیچ رازی نیست.
شهوت یک بازی بیولوژیکی ست،
هر حیوان و پرنده و گیاهی، با این بازی آشناست.
عشق، با هستی رابطه دارد.
عشق، از چشمهی آگاهی می جوشد.
عشق، از اعماق هستی انسان متولد می شود.
شهوت، زاده ی حاشیه وجود آدمی است،
شهوت، نیاز تن است.
بیشتر آدمها با عشق بیگانه اند.
کسانی که عشق را تجربه می کنند،
در سکوت و آرامشی ژرف غوطه ور می شوند.
همین سکوت و آرامش است که آنها را با روح شان مأنوس می کند.
اگر با روح خود انس بگیری،
عشق تو دیگر یک رابطه نیست،
بلکه سایه ایست که تو را در همه جا همراهی می کند.
عشق به کسی یا چیزی محدود نمی شود.
عشق پدیده ای نیست که در حصار بماند.
عشق در دستان گشوده ی تو می بالد،
نه در دستان بسته ی تو.
به محض آنکه دستان خود را می بندی،
انها را از عشق تهی می کنی.
وقتی دستان خود را می گشایی،
همه ی هستی در آنها جای می گیرد.
خدا در هممه جهان نمی گنجد؛
فقط دل است که گنجایش او را دارد.
عشق و حقیقت، دو نام یک تجربه اند.
کسی که عشق را تجربه کرده،
حقیقت را نیز تجربه کرده است.
کسی که حقیقت را تجربه نکرده،
عشق را نیز تجربه نخواهد کرد.
ارمين
12th December 2009, 05:01 PM
عشق، خود را احتکار نمی کند،
بلکه خود را با دیگران سهیم می شود.
عشق چشمداشتی ندارد.
عشق، سهییم شدن بی قید و شرط است.
عشق، خواهشی ندارد
و جویای تملک نیست.
عشق، سر مستی ِ بخشیدن است.
عشق، نیازی به تظاهر ندارد؛
فقط هست و همین برای او کافیست.
عشق، روح را می پرورد.
هرگز به ملالت نمی انجامد.
عشق های دروغین خوراک ِ نفس اند؛
فقط خویشتن دروغی ات را ارضا می کنند.
بنده ی عشق باش.
ببخش
و از شور و سرمستی ِ بخشیدن بهره مند شو.
عشق را وظیفه تلقی نکن.
اگر عشق را وظیفه تلقی کنی،
همه ی شور و هیجان ِ عشق را از بین می بری.
هرگز گمان نکن که به دیگران بدهکار هستی.
عشق، بدهکار کسی نیست.
وقتی عشق می ورزی،
منتظر پاداش و ستایش نباش.
توقع و چشمداشت،
سیمای ِ قدسی ِ عشق را می آلاید.
عشق ِ حقیقی
هرگز سرخورده نمی شود
و به یأس نمی انجامد.
ارمين
12th December 2009, 05:01 PM
تهی شده ام
و نمی دانم باز کجا گمت کردم
می دانم که هستی
می دانم که تا همیشه هستی
می دانم که در همین لحظه هم
در کنارم نشسته ای
و خیره به نوشته هایم نوازشم می کنی
ولی کاش مثل آن روزها لمست می کردم
اتاقم عجیب کمت دارد
جایت آماده است
بیا و بمان برایم
منتظرم .....
ارمين
12th December 2009, 05:02 PM
دلم می خواست
زیباترین شعر جهان را
می سرودم
سرودی
با شوکتی بی همانند
شعری که هیچکس را
توان بازگفتنش نباشد
دلم می خواست
از تو می گفتم
از تو
که شاهبانوی جوان سالی های
من بودی.
دلم می خواست
تنها تو را می سرودم
تنها تو را
ارمين
12th December 2009, 05:02 PM
گاهی برای شنیدن تو دلم تنگ میشود ....
به جاده نگاه می کنم
و چشمانم پاییزی را به دنیا می بخشد
تو ....
مراقب می شوی
و من ....
به امتحان قلب تو دیر می رسم
ارمين
12th December 2009, 05:02 PM
موقعي كه مي خواستمت مي ترسيدم نگات كنم،
موقعي كه نگات كردم ترسيدم باهات حرف بزنم.
موقعي كه باهات حرف زدم ترسيدم نازت كنم،
موقعي كه نازت كردم ترسيدم عاشقت بشم.
حالا كه عاشقت شدم ميترسم از دستت بدم
ارمين
12th December 2009, 05:02 PM
حیرانم حیران .........
که چرا قلبها یکرنگ نیستند
بعضی از جنس شیشه ...
و بعضی از سنگ
قلب شیشه ی
هر لحظه ....
در معرض شکست .....
و قلب سنگی......
بی خیال و بی تفاوت.......
وای کاش قلب من نیز.......
دوستان عزیز از شما خواهشی دارم
دعا کنیم که برادر خوب و وبلاگ نویسم
مهدی جان
هر کجا هست سالم و سلامت باشد
از صمیم قلب ممنونم
ارمين
12th December 2009, 05:03 PM
يارا به دلم نشانه از توست
وين زمزمه ي شبانه از توست
آواي تو خفته در دل چنگ
شور غزل و ترانه از توست
هر شب منم و ستاره ي اشك
وين گوهر دانه دانه از توست
با آنكه جواني ام بسر شد
در باغ دلم جوانه از توست
هرگز ز در تو رخ نتابم
سر از من و آستانه از توست
در پاي تو جان سپردن از من
در من غم جاودانه از توست
جان را بطلب بها نخواهم
گر نار كني بهانه از توست
خاليست دل اي كبوتر من
پرواز آشيانه از توست
بازآ كه فرشته ي زماني
اي ماه زمين زمانه از توست
دور از تو دلم چو شب سياه است
اي ماه بيا كه خانه از توست
از عشق تو نغمه خوان شهرم
غمناله ي عاشقانه از توست
شادم كه ز بوسه هاي گرمت
بر روي لبم نشانه از توست
در شعر يگانه ي زمانم
وين منزلت يگانه از توست
ارمين
12th December 2009, 05:03 PM
در هر باد ،
طنين صداي تو بود
بر هر خاک ،
رد پاي تو فرو رفته بود
و در هر آب ،
انعکاس سيمايت
در هر آتش ،
گرمي دستانت...
آنگاه که من
کوچه به کوچه
خانه به خانه
نشان تو مي خواستم...
ارمين
12th December 2009, 05:03 PM
آرزويم اين است ؛ نتراود اشك در چشم تو هرگز ؛
مگر از شوق زياد
نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز ؛
وبه اندازه ي هر روز تو عاشق باشي
عاشق آنكه تو را مي خواهد . . .
و به لبخند تو از خويش رها مي گردد
و تو را دوست بدارد به همان اندازه ؛
كه دلت مي خواهد
ارمين
12th December 2009, 05:03 PM
تو شب دلهره ی ستاره ها
واسه دلبریدن از ماه کبود
واسه پرپر شدن خاطره ها
یکی تو هجوم گریه مرده بود
یکی تو غربتِ تنهایی شکست
اون که چشمات و ندید و غصه خورد
یه دفه دستی از آسمون اومد
همه شادیاشو از ترانه برد
تو همون ثانیه های لعنتی
یه نفر تموم زندگیشو داد
تو نخواستی و ندیدی بعد تو
اون منم که آرزوش رفته به باد
اون منم که بعد تو هق هقشو
بجز آیینه دیگه هیشکی ندید
لحظه هاش حال و هوای غم گرفت
واسه تو از همه آدما برید...
ارمين
12th December 2009, 05:03 PM
صدا کن مرا
صداي تو خوب است
صداي تو سبزينهء آن گياه عجيبي است
که در انتهاي صميميت و حزن ميرويد
در ابعاد اين عصر خاموش
من از طعم تصنيف يک کوچه تنها ترم !
بيا تا برايت بگويم چه اندازه تنهايي من بزرگ است.
و تنهايي من شبيخون حجم تو را پيش بيني نميکرد!
و خاصيت عشق اين است.
کسي نيست
بيا زندگي را بدوزيم، آن وقت
ميان دو ديدار قسمت کنيم
بيا با هم از حالت سنگ چيزي بفهميم؟!
بيا زودتر چيزها را ببينيم.
ببين عقربکها فواره در ساعت حوض
زمان را به گردي بدل ميکند.
بيا آب شو مثل يک واژه در سطر خاموشي ام
بيا خوب کن در کف دستان من جرم نوراني عشق را
صدا کن مرا !!!!!!!!!!!!!!
صدا کن مرا
صداي تو خوب است
صداي تو سبزينهء آن گياه عجيبي است
که در انتهاي صميميت و حزن ميرويد
در ابعاد اين عصر خاموش
من از طعم تصنيف يک کوچه تنها ترم !
بيا تا برايت بگويم چه اندازه تنهايي من بزرگ است.
و تنهايي من شبيخون حجم تو را پيش بيني نميکرد!
و خاصيت عشق اين است.
کسي نيست
بيا زندگي را بدوزيم، آن وقت
ميان دو ديدار قسمت کنيم
بيا با هم از حالت سنگ چيزي بفهميم؟!
بيا زودتر چيزها را ببينيم.
ببين عقربکها فواره در ساعت حوض
زمان را به گردي بدل ميکند.
بيا آب شو مثل يک واژه در سطر خاموشي ام
بيا خوب کن در کف دستان من جرم نوراني عشق را
صدا کن مرا !!!!!!!!!!!!!!
ارمين
12th December 2009, 05:04 PM
شكست عهد من و گفت هر چه بود گذشت
به گريه گفتمش: آري ولي چه زود گذشت
بهار بود و تو بودي و عشق بود و اميد
بهار رفت و تو رفتي و هر چه بود گذشت
شبي به عمر گَرَم خوش گذشت، آن شب بود
كه در كنار تو با نغمه و سرود گذشت
چه خاطرات خوشي بر دلم به جاي گذاشت
شبي كه با تو مرا در كنار رود گذشت
گشود بس گره آن شب زكار بسته ما
صبا چو از بر آن مشك سود گذشت
غمين مباش و ميانديش از اين سفر كه تو را
اگر چه بر دل نازك غمي فزود، گذشت
ارمين
12th December 2009, 05:04 PM
یک ساعت ار دو قبلکی ازعقل و جان برخاستی
این عقل ما آدم بدی این نفس ما حواستی
ور آدم ازایوان دل درنامدی درآب و گل
تدریس با تقدیس او بالاتر از اسماستی
ور لانسلم گوی ظن اسلمت گفتی چون خلیل
نفس چوسایه سرنگون خورشید سربالاستی
ور هستی تن لا شدی این نفس سربالا شدی
بعد ازتمامی لا شدن دروحدت الاستی
گرضعف و سستی نیستیدردیده خفاش تن
بر جای یک خورشید صد خورشید جان افزاستی
گرنیک و بد نزد خدا یکسان بدی درابتلا
باجبرئیل ماه رو ابلیس هم سیماستی
ور رازدارستی بشرپیدا نکردی خیر و شر
هر چه که ناپیداستش بر وی همه پیداستی
این حس چون جاسوس ما شد بسته و محبوس ما
چونمینبیند اصل را ای کاشکی اعماستی
بنشسته حس نفس خس نزدیک کاسه چون مگس
گرکاسه نگزیدی مگس درحین مگس عنقاستی
استارهها چون کاسها مانند زرین طاسها
آراستش بر طامعان ای کاشکی ناراستی
خاموش باش اندیشه کن کز لامکان آیدسخن
باگفت کی پردازییگرچشم تو آن جاستی
از شمس تبریزی ببین هر ذره را نور یقین
گرذوق درگفتن بدی هر ذرهای گویاستی
ارمين
12th December 2009, 05:05 PM
میرسد روزی که بی من روزها را سر کنی
میرسد روزی که مرگ عشق را باور کنی
میسرسد روزی که تنها در کنار عکس من
نامه های کهنه ام را مو به مواز بر کنی
ارمين
12th December 2009, 05:05 PM
گریه هایم بی صداست
عشقمن بی انتهاست
رد پای اشکم هایم را بگیر
تا بدانی خانه عاشق کجاست
ارمين
12th December 2009, 05:05 PM
هر چه کنی بکن ولی از بر من سفر مکن
یا که چو میروی مرا ، وقت سفر خبر مکن
گرچه به غم ستاده ام نیست توان دیدنم
شعله مزن بر آتشم ، از بر من گذر مکن
روز جدائیت مرا یک نگه تو می کشد
وقت وداع کردنت بر رخ من نظر مکن
من که ز پا نشسته ام ، مرغک پر شکسته ام
زود بیا که خسته ام ، زین همه خسته تر مکن
هرچه که ناله می کنم گوش به من نمی کنی
یا که مرا ز دل ببر یا ز برم سفر مکن
http://njavan.ir/forum/images/statusicon/user_offline.gif
ارمين
12th December 2009, 05:05 PM
عمــق چشــــمان پـــــر از تنهاییـــــم را دیــد و رفت
ســــنگدل، بـــــر آرزوهـــای دلــــم خندیــــد و رفت
عاقبـــــــت گفتـــــــم بـــــــه او راز دل دیــــــوانه را
مـــن كه گفـــتم دوستـــش دارم، چـرا رنجـید و رفت؟
ماهــــی در تنــگ زنــــدانی شده، حــــــرفی بــــزن
از همــان تـــوری كه از دریــــا تو را دزدید و رفت
"شـــعله ی ایـــن شمــــع آتش مــی زنـد بر جان تو"
عاقبــــت پــــروانه ای ایـــــن جمله را نشنید و رفت
آه! این تصویـــر در آییـــنه تكــــراری شــــــده است
باز هم اشــكی به روی گــــونــه اش لغـــزید و رفت
"از چه رو بغض و غرور و قلب من با هم شكست؟"
عاشــقی دلسوختـــــه این نـــكته را پرســــید و رفت
ای خــــــدا! از آدمـــــــیزاد زمیـــــــــنی در گــــــذر
آن كه از باغ بهشتت سیــب سرخــــی چـــید و رفت
غـــرق در رویــــــای تو بــــودم كه پــــلكم بسته شد
یـــك فرشــــته آمــــد و روی مــرا بــــوسید و رفت
ارمين
12th December 2009, 05:05 PM
به سينه مي روم اگر امر به رفتنم كني
حرف نمي زنم اگر حكم به مردنم كني
تويي همان كه بي چرا دلم اجابتش كند
چون وچرا نمي كنم خسته اگر تنم كني
تمام اختيار من در اختيار چشم توست
آينه مي شوم اگر نظر به آهنم كني
تو هر چه مي زني بزن به قلب من كنايه اي
ناله نمي كنم اگر خنده به شيونم كني
اگرچه باغ قلب من تشنه ي نوبهار بود
سبز شوم اگر خزان راهي گلشنم كني
به جاي نقش روي تو رنج كشيده اين دلم
چه مي شود تو يك نظر به اين شكستنم كني
هميشه دشمن دلم سكوت سرد سايه هاست
كاش تو نور و روشني نصيب دشمنم كني
ارمين
12th December 2009, 05:06 PM
در غنچه بهم پیچیده ذهنت
بدنبال شکوفایی دلت
سالهاست اشک چشمانم را
برای دیدن گل سلام تو
به زیر پایت ریختم
میگویند شکفته ای
افسوس که دیگر چشمانم نمی بیند
میگویند سرخ فام شکفته ای
همانند قطره های خون چشمانم
که به جای اشک
بوسه بر پایت زدند
[افسوس که دیگر چشمانم نمی بیند...
ارمين
12th December 2009, 05:06 PM
گفت برگ پاییزی به من
چرا گرفته قلبت را گرد ماتم
از برای چه نشسته ای در انتظار
نیست یک همدم انیس حتی یار
گفته زین راه روزی عبور می کنم
منم تا آنروز با یادش سر می کنم
سال بعد برگ اثری از وی ندید
از زمین و ابر وباد اینطور شنید
که وی چیزی دید که نباید میدید
بعد از سالها که در انتظار نشسته بود
یارش را با یکی دیگر دیده بود
چنین گفت با خودش این برگ
نمرد او زیر برف و باران و تگرگ
ولی چو دید با کسی دیگر همدمش را
امان نداد کمی بیشتر قلب عاشقش را
وی را احاطه کرد پس از سالها سایه مرگ
سالهای سال نقل میکرد این قصه را برگ
که بگیرند بقیه از این داستان پند
مثل وی نیابند از یار خود گزند
ارمين
12th December 2009, 05:07 PM
بی تو دنیا بر سرم آوار شد
بین ما هر پنجره دیوار شد
درد عاشق بودن ما ریشه داشت
رفتن و مردن علاج کار شد
آنکه اول نوشدارو مینمود
بر لب ما زهر نیش مار شد
عیب از ما بود از یاران نبود
تا که یاری یار شد دل ز دل بیزار شد
عاقبت با ناله سوداگران
عشق هم کالای هر بازار شد
آب یکجا مانده ام دریا کجاست؟
مردم از بس زندگی تکرار شد...
ارمين
12th December 2009, 05:07 PM
من...
نه اولین دلیل نبودن
که آخرین آن است.
تو...
نه اولین دلیل رفاقت
که آخرین آن است.
ما...
نه اولین دلیل رویش با هم
که آخرین آن است.
شب...
نه اولین حکایت روشن
که آخرین آن است.
صبح ...
نه اولین امید رسیدن
که آخرین آن است.
و در کنار همه ي این هایی که آخرین هر چیزند
او...
هم اولین وهم آخرین آن است
ارمين
12th December 2009, 05:07 PM
یک پنجره برای دیدن
یک پنجره برای شنیدن
یک پنجره که مثل حلقه ی چاهی
در انتهای خود به قلب زمین میرسد
و باز میشود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنگ
یک پنجره که دست های کوچک تنهایی را
از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریم
سرشار میکند
و میشود از آنجا
خورشید را به غربت گلهای شمعدانی مهمان کرد
یک پنجره برای من کافیست
من از دیار عروسکها می ایم
از زیر سایه های درختان کاغذی
در باغ یک کتاب مصور
از فصل های خشک تجربه های عقیم دوستی و عشق
در کوچه های خکی معصومیت
از سال های رشد حروف پریده رنگ الفبا
در پشت میز های مدرسه مسلول
از لحظه ای که بچه ها توانستند
بر روی تخته حرف سنگ را بنویسند
و سارهای سراسیمه از درخت کهنسال پر زدند
من از میان
ریشه های گیاهان گوشتخوار می ایم
و مغز من هنوز
لبریز از صدای وحشت پروانه ای است که او را
دردفتری به سنجاقی
مصلوب کرده بودند
وقتی که اعتماد من از ریسمان سست عدالت آویزان بود
و در تمام شهر
قلب چراغ های مرا تکه تکه می کردند
وقتی که چشم های کودکانه عشق مرا
با دستمال تیره قانون می بستند
و از شقیقه های مضطرب آرزوی من
فواره های خون به بیرون می پاشید
وقتی که زندگی من دیگر
چیزی نبود هیچ چیز بجز تیک تک ساعت دیواری
دریافتم باید باید باید
دیوانه وار دوست بدارم
یک پنجره برای من کافیست
یک پنجره به لحظه ی آگاهی و نگاه و سکوت
کنون نهال گردو
آن قدر قد کشیده که دیوار رابرای برگهای جوانش
معنی کند
از اینه بپرس
نام نجات دهنده ات را
ایا زمین که زیر پای تو می لرزد
تنها تر از تو نیست ؟
پیغمبران رسالت ویرانی را
با خود به قرن ما آوردند ؟
این انفجار های پیاپی
و ابرهای مسموم
ایا طنین اینه های مقدس هستند ؟
ای دوست ای برادر ای همخون
وقتی به ماه رسیدی
تاریخ قتل عام گل ها را بنویس
همیشه خوابها
از ارتفاع ساده لوحی خود پرت میشوند و می میرند
من شبدر چهار پری را می بویم
که روی گور مفاهیم کهنه روییده ست
ایا زنی که در کفن انتظار و عصمت خود خک شد جوانی من بود ؟
ایا دوباره من از پله های کنجکاوی خود بالا خواهم رفت
تا به خدای خوب که در پشت بام خانه قدم میزند سلام بگویم ؟
حس میکنم که وقت گذشته ست
حس میکنم که لحظه سهم من از برگهای تاریخ است
حس میکنم که میز فاصله ی کاذبی است در میان گیسوان من و دستهای این غریبه ی غمگین
حرفی به من بزن
ایا کسی که مهربانی یک جسم زنده را به تو می بخشد
جز درک حس زنده بودن از تو چه می خواهد ؟
حرفی بزن
من در پناه پنجره ام
با آفتاب رابطه دارم
ارمين
12th December 2009, 05:07 PM
چشمانت شور آتشین بودن
دستانت نوازشگر و آرام
گم کرده ام دلم را در لابلای هزار پیچ نگاهت
و قلبم سراسیمه از حضورت
تنگی سینه ام را احساس میکند
و عشق تجلی بودنت را
به رخ فرشتگان میکشد
و من تنها توانستم چنین بگویم:
خوش آمدی!
و نفس رها شد...
ارمين
12th December 2009, 05:07 PM
من برمی خیزم
چراغی در دست
چراغی در دلم
زنگار روحم را صیقل می زنم
آینه ای مقابل آینه ات می گذارم
تا از تو
ابدیتی بسازم...
ارمين
12th December 2009, 05:08 PM
بي تو مهتاب شبي باز از آن كوجه گزشتم
همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم
شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق ديوانه كه بودم
در نهانخانه جانم گل ياد تو درخشيد
باغ صد خاطره خنديد
عطر صد خاطره پيچيد
يادم آيد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم
پر گشوديم و در آن خلوت دل خواسته گشتيم
ساعتي بر لب آن جوي نشستيم
تو,همه راز جهان ريخته در چشم سياهت
من,همه محو تماشاي نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ريخته در آب
شاخه ها دست براورده به مهتاب
شب و صحرا وگل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
يادم آيد تو به من گفتي از اين عشق حذر كن
لحظه اي چند بر اين آب نظر كن
آب آيينه عشق گذران است
تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است
باش فردا كه دلت با دگران است
تا فراموش كني چندي از اين شهر سفر كن
با تو گفتم حذر از عشق ندانم
سفر از پيش تو هرگز نتوانم نتوانم
روز اول كه دل من به تمناي تو پر زد
چون كبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدي من نرميدم نگسستم
تو صيادي و من آهوي دشتم
تا به دام تو در افتم
باز گفتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پيش تو هر گز نتوانم نتوانم
اشكي از شاخه فرو ريخت
مرغ شب ناله تلخي زد و بگريخت
اشك در چشم تو لرزيد
ماه بر عشق تو خنديد
يادم آيد كه از تو جوابي نشنيدم
پاي در دامن اندوه كشيدم
نگسستم
نرميدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شب هاي دگر هم
نگرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم
نكني ديگر از ان كوچه گذر هم
بي تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم
ارمين
12th December 2009, 05:08 PM
سکوت می کنم و عشق ، در دلم جاری است
که این شگفت ترین نوع خویشتن داری است
تمام روز ، اگر بی تفاوتم ؛ اما
شبم قرین شکنجه ، دچار بیداری است
رها کن آنچه شنیدی و دیده ای ، هر چیز
به جز من و تو و عشق من و تو ، تکراری است
مرا ببخش ! بدی کرده ام به تو، گاهی
کمال عشق ، جنون است ودیگرآزاری است
مرا ببخش اگر لحظه هایم آبی نیست
ببخش اگر نفسم ، سرد و زرد و زنگاری است
بهشت من ! به نسیم تبسمی دریاب
جهان جهنم ما را ، که غرق بیزاری است
ارمين
12th December 2009, 05:08 PM
کدامین نغمه نی می برد امشب مرا تا تو
که دارم شوق پرواز پری وارانه ای با تو
من از روی صداقت دوستت می داشتم،
آری؛
و با این سادگی بر خویش می بالیدم
اما تو،
چه شب هایی که با آن خاطرات زنده تا هر روز
نشستم گریه کردم
عاشقانه خویش را با تو....
یقین دارم که روزی می رسد دستی ز ناپیدا
و مارا می رساند تا تفاهم،
دوستی،
تا تو.....
ارمين
12th December 2009, 05:08 PM
رنگی به رنگ چشم سیاهت نمی رسد
شب می دود، به مرز شباهت نمی رسد
من اشتباه کردم اگر ماه گفتمت
خورشید هم به صورت ماهت نمی رسد
هردفعه کودک غزلم می پرد هوا
دستش به میوه های نگاهت نمی رسد
هر وقت می زند به سرم فکر عاشقی
جایی به جز کنار و پناهت نمی رسد
یا تو نخوانده ای که بیایی به دیدنم
یا نامه های چشم به راهت نمی رسد
ارمين
12th December 2009, 05:09 PM
در سراپرده تيرگيها
دل به امواج شب مي سپارم
مي نويسم براي تو اي خوب
هر چه فرياد در سينه دارم
اي مسافر مرا مي شناسي
من نهالي ز بستان عشقم
يادگار سپيدار و سروم
قطعه شعري ز ديوان عشقم
از تنم شعر غم مي تراود
با نفسهاي من بوي خاك است
روزگاريست كه اين روح سرمست
عاشق يك پرستوي پاك است
آن پرستوي زيبا كه يك شب
با سلامي مرا زيرو رو كرد
آمدو لانه گرم خود را
در دل سرد من جستجو كرد
مهرباني كه يك لحظه يادم
خواب آرام او را به هم زد
دستهايش همان لحظه با عشق
نامه ي هستيم را رقم زد
آن پرستو تويي اي مسافر
باور مومن لحظه هايم
اي كه در قلب پاييز مسموم
از بهاران سرودي برايم
عشق من آري از روشنائيست
تا بلنداي احساس گلهاست
از شب غربتش مي هراسد
روح اين عشق از جنس ميناست
مي تواني به عشقم بخندي
مي تواني بگوئي فريب است
ميتواني نفهمي غمم را
بي تفاوت بگوئي عجيب اس
ارمين
12th December 2009, 05:09 PM
چشم هاي من
اين جزيره ها
كه در تصرف غم است
اين جزيره ها كه از چهار سو
محاصره است
در هواي
گريه هاي "نم نم" است
...
ارمين
12th December 2009, 05:09 PM
بوي عشق
شب، همه دروازههايش باز بود
آسمان چون پرنيان ناز بود
گرم، در رگ هاي ما، روح شراب
همچو خون ميگشت و در اعجاز بود
با نوازشهاي دلخواه نسيم
نغمههاي ساز در پرواز بود
در همه ذرات عالم، بوي عشق
زندگي لبريز از آواز بود
بال در بال كبوترهاي ياد
روح من در دوردست راز بود
ارمين
12th December 2009, 05:09 PM
چشمك زند به بخت سياهم ستاره اي
داده ست روشني به شبم ماهپاره اي
اي ماه شبفروز ز من درگذر كه من
از خلق روزگار گرفتم كناره اي
دشتم فريب خورده ز هر ابر تيره اي
يا چوب خشك سوخته از هر شراره اي
بگذار مست باشم كاين درد كهنه را
جز با مي كهن نه علاجي نه چاره اي
از من تو درگذر
ه دگر در خور تو نيست
مردي دلش ز تيغ جفا پاره پاره اي
هيچم خطا نبود و دلم را شكست و رفت
دامن كشيد از چو من هيچكاره اي
سنگ صبور طاقت اندوه من نداشت
درهم شكست از غم دل سنگ خارهاي
ارمين
12th December 2009, 05:09 PM
كاش آن آينه اي بودم من
كه به هر صبح تو را مي ديدم
مي كشيدم همه اندام تو را در آغوش
سرو اندام تو با آنهمه پيچ
آنهمه تاب
آنگه از باغ تنت مي چيدم
گل صد بوسه ناب
ارمين
12th December 2009, 05:10 PM
گفتم که دلم هست به پیش تو گرو
دل بازده آغاز مکن قصهی نو
افشاند هزار دل ز، هر حلقهی زلف
گفتا که دلت بجوی و بردار و برو
ارمين
12th December 2009, 05:10 PM
بگذار
باران بيايد
و تو بيايي و بماني
تا تمام خاطره را
زير باران
تا يك نگاه عميق
تا يك تبسم عاشقانه
تا لبخند
تا بوسه
تا يك آغوش گرم
و تا يك نفسي دوباره
پيش ببريم
ارمين
12th December 2009, 05:10 PM
اگر منعم کند دین از شراب خون گیرایت
دو فنجان قهوه می نوشم به یاد مردمک هایت
دوفال قهوه می گیرم ، سپس شاید بدانم کی
میسر می شود همراه هم فال و تماشایت
سپس سر می گذارم روی این فرش عزیزی که
پراست از رد نامعلوم عطر ساقه ی پایت
عقب تر می برم جبر زمان را تا شب یلدا
اگر تردید خواه کرد در تقسیم فردایت
تو تنها هسته ی شیرین گردوها ی من هستی
که یک همبازی گردو زنی له کرد با پایت
به تنگ افتادی و دیدی به جای جفت دلتنگت
دوچشم تنگ گربه می کند هرشب تماشایت
دوباره یک فضاپیما به ماه امد چه تقدیری ؟؟
تورامن کرده ام گم ، دیگری کرده است پیدایت !!
ارمين
12th December 2009, 05:10 PM
عیدکه آمد
فکری برای آسمان توخواهم کرد
یادم باشد
روزهای آخر اسفند
دستمال خیسی روی ستاره هابکشم
وگلدانی
کنار ماهت بگذارم.
زندگی
همیشه که این جورپیچ وتاب نخواهد داشت
بدنیست گاهی هم دستی به موهایت بکشی
بایستی کناره پنجره
وبادرخت و باغچه صحبت کنی .
پنهان نمی کنم که پیش ازاین سطرها
"دوستت دارم "را
می خواسته ام که بنویسم
حالا کمی صبر کن
بهار که آمد
فکری برای آسمان تو
وسطرهای پنهانی خودم خواهم کرد.
ارمين
12th December 2009, 05:10 PM
میخواهمت
مثال نیلوفرهای ابی
که محتاجند به روشنایی چشمه
وچشمه میجوشد
میجوشدومیخروشد
زلال وبی تاب
چشمه خبرنداردازعشق نیلوفر
نیلوفر ابی
که میمیردوجان میدهد
بی حضور مهتابیت
بیقرارلبخندوخروش توست
وتوسرمست وزیبایی
دل من شیدایی
ابی پاک توازسرخی من نابتراست
توبیا ودل من ابی کن
شب تاریکم مهتابی کن
توبیا...
گرچه پژمرده دیدارتوام
ارمين
12th December 2009, 05:11 PM
دو چشم قاب شده ، بی صدا و رویا یی
دو تا غرور شکسته ، دو تا تماشایی
دو آسمان پر ازالتهاب داری تو
دو تا قصیده خسته ، دو تا اهورایی
دو تا نگین سیاه ِ به من گره خورده
دو تا شکسته تر از من شبیه تنهایی
دو پلک خسته از این انتظار تکراری
فسیل کهنه ِ یک زن ، زنِِِ بخارایی
و دزدکی تو مرا می بری و می دانی
که خواب میروم آخر بدون لالایی
و من که خیر سرم شاعرانه می گویم ...
قسم به حضرت آدم ، تو روح حوایی
ارمين
12th December 2009, 05:11 PM
حقيقت دارد
تو را دوست دارم
در اين باران
مي خواستم تو
در انتهاي خيابان نشسته
باشي
من عبور كنم
سلام كنم
لبخند تو را در باران
مي خواستم
مي خواهم
تمام لغاتي را كه مي دانم براي تو
به دريا بريزم
دوباره متولد شوم
دنيا را ببينم
رنگ كاج را ندانم
نامم را فراموش كنم
دوباره در آينه نگاه كنم
ندانم پيراهن دارم
كلمات ديروز را
امروز نگويم
خانه را براي تو آماتده كنم
براي تو يك چمدان بخرم
تو معني سفر را از من بپرسي
لغات تازه را از دريا صيد كنم
لغات را شستشو دهم
آنقدر بميرم
تا زنده شوم
ارمين
12th December 2009, 05:11 PM
از دور حركت مي كنيم
تا به نزديك تو برسيم
تو اگر مانده باشي
تو اگر در خانه باشي
من فقط به خانه تو آمدم
تا بگويم
آواز را شنيدم
تمام راه
از تو مي خواستم
مرا باور كني
كه ساده هستم
تو رفته بودي
اكنون گفتم
كه تو هستي
تو اگر نبودي
نمي دانستم
كه مي توانم
باران را در غيبت تو
دوست بدارم
ارمين
12th December 2009, 05:11 PM
هنوز هم که هنوز است عاشق ماهم
ولی بدون تو مهتاب را نمی خواهم
برای آمدنت گرچه راه کوتاه است
هنوز هم که هنوز است چشم در راهم
سلام...روز قشنگی ست...دوستت دارم...
چقدر عاشق این جمله های کوتاهم
هوای بودن یک عمر با تو را دارم
منی که دلخوش دیدارهای گهگاهم
برای گفتن یک حرف عاشقانه فقط
اسیر سخت ترین زخم های جانکاهم
بدون تو همه ی لحضه ها به این فکرند
که تیغ را بگذارند بر گلوگاهم
ارمين
12th December 2009, 05:11 PM
... و می آید قیامت می کند در کوچه و برزن
همان بالابلند پر غرور سبزه - مرد من -
تمام دلخوشی های من از سمت جنوب امشب
می آید ها ولک چشم و چراغم می شود روشن
کجا گم کرده ام تقویم روز و ماه و سالم را
30 خرداد 82 یعنی فصل روئیدن
کجا زل می زنی بانو هنوز آغاز راهم من
به ساعت ها زمان مانده به وقت دیدن و چیدن
میایم با دو شاخا مریم پژمرده در دستم
تو را جاری کنم < زیباترین در چاک پیراهن>
نمی پرهیزم از بوسیدنت هر چند می دانم
مردد مانده ای اینجا میان ماندن و رفتن
ارمين
12th December 2009, 05:11 PM
ديشب بياد تو
هفت آسمان را
به جستجوي ستاره ات
بوييدم...
سرت را روي شانه ام بگذار
ديگر برايت،
نه حافظ مي خوانم،
نه شمس،
نه حتي سهراب.
فقط تو...
شعر تو را خواهم گفت.
ارمين
12th December 2009, 05:11 PM
زيباترين... تو را برای زيبائیات نمیخواستم...
شيرينترين... تو را برای شيرينیات نمیخواستم...
عاشقترين... تو را برای عشقت نمیخواستم...
تو را برای آرامش ابدی میخواستم...
همواره در دو چيز آرام میگیرم...
يکی در گهوارهء مرگ...
يکی در آغوش تو...
بنظرت کدامين، زودتر نصيبم خواهد شد؟...
ارمين
12th December 2009, 05:12 PM
چشمانم در نگاهش ساعتها خيره ماند
حرفي براي هم نداشتيم
زيرا قلبهايمان در حال نجوا بودند
نميخواستم خلوتشان را بر هم زنم
سكوت را ترجيح دادم
تا قلبهايمان درد و دل كنند
چشمهايش عمق عشق را فرياد ميزد
هوس بوسيدن لبهايش آزارم ميداد
عشق مقدسمان را با هوسي زودگذر آلوده نكردم
چه عاشقانه بود دیروزم...
چه تاریکست امروزم...
به آتش می کشم خود را
اگر فردا چنین باشد...
ارمين
12th December 2009, 05:12 PM
رو خدا صـدام نکن خوابتو داشتم مي ديــدم
اطلسي هاي عاشقــو از گـل لبهـــات مي چيدم
تو رو خدا صدام نـکن تو خواب تومهربون تري
دست منو مي گيري و با خود به ابرها مي بري
هزار تا آسمون واسـم ستاره ها رو مي شماري
ماهو مياري رو زمين جاش منو اونجا مي ذاري
چقد تو پاک و مهربون تو خواب من پا مي ذاري
بيدار مي شم تو مي ري و باز منو تنها مي ذاري
تو رو خـدا به جـون من خوابمو از چشام نگير
تو جون بخواه منم مي دم ، خوابمو از چشام نگير
تو رو خدا صـدام نکن خوابتو داشتم مي ديدم
اطلسي هاي عاشقــو از گل لبهــات مي چي
ارمين
12th December 2009, 05:12 PM
تو باور می کنی
سالهاست من نگريسته ام
آخرين بار از عشق تو بود.
تو باور می کنی
من هيچوقت روی تو را سير ننگريسته ام
کوريم هر بار از عشق تو بود.
تو باور می کنی.
ارمين
12th December 2009, 05:12 PM
ویرانه نه آن است که جمشید بنا کرد
ویرانه نه آن است که فرهاد فرو ریخت
ویرانه دل ماست که با هر نگه یار
صدبار بنا گشت و دگر بار فرو ریخت
ارمين
12th December 2009, 05:12 PM
کاری به کار عشق ندارم !
من هیچ چیز و هیچ کسی را ... دیگر
در این زمانه دوست ندارم
انگار
این روزگار چشم ندارد من و تو را ... یک روز
خوشحال و بی ملال ببیند
زیرا
هرچیز و هر کسی را
که دوستر بداری
حتی اگر که یک نخ سیگار
یا زهر مار باشد
از تو دریغ می کند ...
پس
من با همه وجودم
خودم را زدم به مردن
تا روزگار ، دیگر
کاری به من نداشته باشد
این شعر تازه را هم
ناگفته می گذارم ...
تا روزگار بو نبرد ...
گفتم که
کاری به کار عشق ندارم !! ......
ارمين
12th December 2009, 05:13 PM
عزیز دل تو را با خویشتن یکدل نمی بینم
بجز خون دل از این عشق بی حاصل نمی بینم
هزاران بار جهد کردم تا به راهت آورم لیکن چه حاصل
چه حاصل چون تو را در همرهی مایل نمی بینم
به زیبایی و دلداری ندیدم چون تو در خوبان
ولی افسوس یکدم همرهت با دل نمی بینم
مرا بی خویش کن ساقی به یک همدرد بی پروا
بجز پروانه بی دل در این محفل نمی بینم
ارمين
12th December 2009, 05:13 PM
من همون جزیره بودم خاكی و صمیمی و گرم
واسه عشق بازیه موجها قامتم یه بستر نرم
یه عزیز دردونه بودم پیش چشم خیسه موجها
یه نگین سبز خالص روی انگشتر دریا
تا كه یك روز تو رسیدی توی قلبم پا گذاشتی
غصههای عاشقی رو تو وجودم جا گذاشتی
زیر رگبار نگاهت دلم انگار زیر و رو شد
برای داشتن عشقت همه جونم آرزو شد
تو نفس كشیدی انگار نفسم برید تو سینه
ابر و باد و دریا گفتن حس عاشقی همینه
اومدی تو سرنوشتم بی بهونه پا گذاشتی
اما تا قایقی اومد از من و دلم گذشتی
رفتی با قایق عشق سوی روشنی فردا
من و دل اما نشستیم چشم به راهت لب دریا
دیگه تو خاك وجودم نه گلی هست نه درختی
لحظههای بی تو بودن میگذره اما به سختی
دل تنها و غریبم داره این گوشه میمیره
ولی حتی وقت مردن باز سراغت رو میگیره
میرسه روزی كه دیگه قره دریا میشه خونم
اما تو دریای عشقت باز یه گوشهای میمونم
ارمين
12th December 2009, 05:13 PM
کاش می دانستی...
چشم هایم ز شکوفایی عشق تو فقط می خواند
کاش می دانستی...
عشق من معجزه نیست
عشق من رنگ حقیقت دارد
اشک هایم به تمنای نگاه تو فقط می بارد
کاش می دانستی...
دختری هست که احساس تو را می فهمد
دختری از تب عشق تو دلش می گیرد
دختری از غمت امشب به خدا می میرد
کاش می دانستی...
تو فقط مال منی
تو فقط مال همین قلب پر احساس منی
شب من با تو سحر خواهد شد
تو نمی دانی من
چقدر عشق تو را می خواهم
تو صدا کن مرا
تو صدا کن مرا که پر از رویش یک یاس شوم
تو بخوان تا همه احساس شوم
کاش می دانستی...
شعرهای دل من پیش نگاه تو به خاک افتاده
به سرم داد بزن
تا بدانم که حقیقت داری
تا بدانم که به جز عشق تو این قلب ندارد کاری
باز هم این همه عشق
این همه عشق برای دل تو ناچیز است
آسمان را به زمین وصل کنم؟
یا که زمین را همه لبریز ز سرسبزی یک فصل کنم؟
من به اعجاز دو چشمان تو ایمان دارم
به خدا تو نباشی
بی تو من یک بغل احساس پریشان دارم..
ارمين
12th December 2009, 05:13 PM
تو روزگار نحس من
زندگیمو باختم به باد
حسرت خنده موند به من
نگاه عاشقت که رفت
بلای جون من شدی
نمک رو زخم کهنه ام
حالا دیگه دستت رو شد
زندگیمو کردی خراب
برو من از تو میگذرم
تورو به فردا می سپرم
عاشق تو تو غصه مرد
نفرین تو کارشو کرد
برگرد به پیش یار خود
این اخرین خواهشمه
گرچه اسیر درد وغم
تاتوبیای شاید دیر شه
ارمين
12th December 2009, 05:13 PM
قلب شکسته ام هنوز به خاطر تو میزنه
جادوی تو مگه چی بود دل از تو دل نمیکنه
بیا به رسم عاشقا برای این دلم بمون
نترس تو حرفاتو بزن هر چی که گفتی تو همون
به خاطر نبودنت دلم بهونه میگیره
جوابشو پس چی بدم یکم تا اروم بگیره
اخر هر نماز شب برای من دعا بکن
حاجت من پیش توه قبل خدا روا بکن
اماده ی سفر میشم بیام به شهر خواب
تو اخه برام خیلی بده دوریه چشم ناز تو
قلب شکسته ام هنوز به خاطر تو میزنه
جادوی تو مگه چی بود دل از تو دل نمیکنه
بیا به رسم عاشقا برای این دلم بمون
نترس تو حرفاتو بزن هر چی که گفتی تو همون
به خاطر نبودنت دلم بهونه میگیره
جوابشو پس چی بدم یکم تا اروم بگیره
اخر هر نماز شب برای من دعا بکن
حاجت من پیش توه قبل خدا روا بکن
اماده ی سفر میشم بیام به شهر خواب
تو اخه برام خیلی بده دوریه چشم ناز تو
ارمين
12th December 2009, 05:14 PM
رنج هست، مرگ هست، اندوه جدايي هست،
اما آرامش نيز هست، شادی هست، رقص هست،
خدا هست.
زندگی، همچون رودی بزرگ، جاودانه روان است.
زندگی همچون رودی بزرگ كه به دريا می رود،
دامان خدا را می جويد .
خورشيد هنوز طلوع ميكند
فانوس ستارگان هنوز از سقف شب آويخته است :
بهار مدام می خرامد و دامن سبزش را بر زمين مي كشد :
امواج دريا، آواز می خوانند،
بر ميخيزند و خود را در آغوش ساحل گم ميكنند.
گل ها باز می شوند و جلوه می كنند و می روند .
نيستی نيست .
هستی هست .
پايان نيست.
راه هست.
تولد هر كودك، نشان آن است كه :
خدا هنوز از انسان نااميد نشده است .
رابیندرانات تاگور
ارمين
12th December 2009, 05:15 PM
بیا…
همان گونه كه هستي بيا دير مكن…
گيسوان مواجت آشفته
فرق مويت پاشيده.
بيا دلگير مشو
بيا همان گونه كه هستی
بيا دير مكن
چمن ها را پايمال كرده به سرعت بيا.
اگر چه مرواريد هاي گردنبندت بيفتد و گم شود.
باز بيا و دلگير مشو
از كشتزارها بيا،
تندتر بيا…
ابرهايي كه آسمان را پوشيده است مي بيني
در طول رود كه در آن ديده مي شود.
دسته پرندگان وحشي در پروازند.
بادي كه از روي چمن ها مي گذرد و هر آن شدت مي گيرد باد آن را خاموش خواهد كرد
چه كسي مي تواند ترديد داشته باشد كه به ابروان و مژگانت سرمه نپاشيده اي
زيرا ديدگان طوفانيت از ابرهاي باراني هم سياه ترند
اگر هنوز حلقه ي گل بافته نشده، چه مانعي دارد؟
اگر زنجير طلايت هم بسته نشده آن هم بماند
آسمان از ابر آكنده است دير شده همان گونه كه هستي بيا…
بيا فقط بيا…
ارمين
12th December 2009, 05:15 PM
دعا می کنم که هیچگاه چشمهای زیبای تو را
در انحصار قطره های اشک نبینم
و تو برایم دعا کن ابر چشم هایم همیشه برای تو ببارد
دعا می کنم که لبانت را فقط در غنچه های لبخند ببینم
و تو برایم دعا کن که هر گز بی تو نخندم
دعا می کنم دستانت که وسعت آسمان و پاکی دریا و بوی بهار را دارد
همیشه از حرارت عشق گرم باشد
و تو برایم دعا کن دستهایم را هیچگاه در دستی بجز دست تو گره ندهم
من برایت دعا می کنم که گل های وجود نازنینت هیچگاه پژمرده نشوند
برای شاپرک های باغچه ی خانه ات دعا می کنم
که بال هایشان هرگز محتاج مرهم نباشند
من برای خورشید آسمان زندگیت دعا می کنم که هیچگاه غروب نکند
و بدان در آسمان زندگیم تو تنها خورشیدی
پس برایم دعا کن ، دعا کن که خورشید آسمان زندگیم هیچگاه غروب نکند
http://njavan.ir/forum/images/statusicon/user_offline.gif
ارمين
12th December 2009, 05:15 PM
نمی توانم از عشقم برایت بگویم
این است داستان من
آوازی عاشقانه خواهم خواند
تنها برای تو خواهم خواند
گرچه هزاران فرسنگ دوری
امااین احساس نیرومند است
نزد من بیا
مرا چشم انتظار مگذار
شبی دیگر بی تو اینجا باشم دیوانه خواهم شد
دیگری نیست
هیچ کس دیگری نیست
هیچ عشق دیگری نمی تواند جای تو را بگیرد
یا با زیبایی تو برابری کند
همچنان خواهم خواند تا روزی که ترا با آواز عاشقانه ام
افسون کنم
این لحظه کجایی عشق من ؟
من ترا اینجا می خواهم تا در آغوشم بگیری
قلب مرا که می تپد و به نرمی زمزمه می کند دریاب
می خواهم که ترا در آغوش بگیرم
ترا نزد خود می خواهم
نزد من بیا
ارمين
12th December 2009, 05:16 PM
هنگاميكه كتابچه شعر هاي تو با منست
تو برايم بسيار نزديكي
حتي نزديكتر از هنگاميكه واقعآ با مني
من صفحه هاي انديشه ترا
آرام يكي پي ديگر
ورق ميزنم
و احساس گرم تو در من جاري ميشود
و من گمان ميكنم انديشه تو انديشه منست
ارمين
12th December 2009, 05:16 PM
فقط یک بوسه با من باش، ترانه ساز دیروزم
که من آواره ی لبهات، در اوج گریه میسوزم
فقط یک بوسه با من باش، به قدّ عمر یک لبخند
به قد عمر یک بوسه، در این مرداب بی پیوند
در این وحشت،در این تقدیر، تویی معنای ما بودن
در این غربت زده میهن، مثالِ آشنا بودن
در این دوزخ ، تمامَم را به برق چشم تو دادم
سکوتم خواهشی گنگ است، برس امشب به فریادم
در این کُنج خراب آباد، فقط یک بوسه با من باش!
مرا یک لحظه تو ما کن و کل عمر دشمن باش!
نگو : از عُمقِ چشمانت ، تو را دیدم وَ ترسیدم !
تمنای لبانت را خودم با چشم خود دیدم !
همین امشب پناهم باش، که جانم آمده بر لب
مرا گم کن در آغوشت، در آن آتش، همین امشب!
شبی مست از صدای ساز، شبی مست از شراب ناب
تو را دیدم، تو را بودم، تو را بوسیدمت در خواب
شریک راوی قصه، خیال خوب شبهایم
همین یک بوسه با من باش که من راضی به رویایم
ارمين
12th December 2009, 05:16 PM
وقتی که خوابی نیمه شب تو را نگاه می کنم
زیبایی ات را با خدا گاه اشتباه می کنم
از شرم سر انگشت من پیشانی ات تر می شود
بوی تنت می پیچد و دنیا معطر می شود
گیسوت تابی می خورد می لغزد از بازوی تو
از شانه جاری می شود چون آبشاری موی تو
چون نسترن در بسترم می گسترانی بوی خود
من را نوازش می کنی بر مهربان زانوی تو
ای آفتاب! ای آفتاب، امشب بمیر و در نیا
ای شب بیا مردانه تا روز قیامت سر نیا
آسیمه می خیزم ز خواب اما تو پیشم مانده ای
مجرای نور پنجره با دامنت پوشانده ای
حالا که خوابی نازنین تو را نگاه می کنم
در عشق تو می میرم و با تو گناه می کنم
ارمين
12th December 2009, 05:16 PM
تو مرا مي فهمي
من تو را مي خواهم
وهمين ساده ترين قصه يک انسان است
تو مرا مي خواني
من تو را ناب ترين شعر زمان مي دانم
و تو هم مي داني
تا ابد در دل من مي ماني
ارمين
13th December 2009, 02:36 PM
بوسه يعني وصل شيرين دو لب
بوسه يعني خلسه در اعماق شب
بوسه يعني مستي از مشروب عشق
بوسه يعني آتش و گرماي تب
ارمين
13th December 2009, 02:36 PM
بوسه يعني لذت از دلدادگي
لذت از شب , لذت از ديوانگي
بوسه يعني حس طعم خوب عشق
طعم شيريني به رنگ سادگي
ارمين
13th December 2009, 02:36 PM
بوسه آغازي براي ما شدن
لحظه اي با دلبري تنها شدن
بوسه سرفصل کتاب عاشقي
بوسه رمز وارد دلها شدن
ارمين
13th December 2009, 02:37 PM
بوسه آتش مي زند بر جسم و جان
بوسه يعني عشق من , با من بمان
شرم در دلدادگي بي معني است
بوسه بر مي دارد اين شرم از ميان
طعم شيرين عسل از بوسه است
ارمين
13th December 2009, 02:37 PM
پاسخ هر بوسه اي يک بوسه است
بهترين هديه پس از يک انتظار
بشنويد از من فقط يک بوسه است
ارمين
13th December 2009, 02:37 PM
بوسه را تکرار مي بايد نمود
بوسه يعني عشق و آواز و سرود
بوسه يعني وصل جانها از دولب
بوسه يعني پر زدن , يعني صعود
ارمين
14th December 2009, 03:04 PM
بنام خدایی که برای قلب دوست و برای اثبات دوستی اشک را افرید
ارمين
14th December 2009, 03:04 PM
اگر بار گران بودیم و رفتیم اگر نامهربان بودیم و رفتیم
گرچه این دنیا ندارد اعتباری این را نوشتم تا بماند یادگاری
ارمين
14th December 2009, 03:04 PM
سلام سلامی از قلب شکسته از قلبی دور افتاده همچون کبوتری سبکبال که دراسمان عشق به پروازدرامده است سلامی به بلندای اسمان و به زلال و خلوص چشمه ساران سلامی به لطافت گرمای بهاری سلامی همچو بوی خوش اشنایی سلامی بر خواسته از دل و نشسته بر دل
ارمين
14th December 2009, 03:04 PM
روز اول گل سرخي برام اوردي گفتي براي هميشه دوستت دارم روز دوم گل زردي برايم اوردي گفتي دوستت ندارم روز سوم گل سفيدي برايم اوردي و سر قبرم گذاشتي و گفتي منو ببخش فقط يه شوخي بود
ارمين
14th December 2009, 03:04 PM
بهت نمی گم دوسِت دارم،ولی قسم می خورم که دوسِت دارم بهت نمی گم هرچی که می خوای بهت می دم،چون همه چیزم تویی نمی خوام خوابتو ببینم، چون توخوش ترازخوابی اگه یه روزچشمات پرِاشک شد ودنبال یه شونه گشتی که گریه کنی،صِدام کن بهت قول نمی دم که ساکتت کنم ،اما منم پا به پات گریه می کنم اگر دنبال مجسمه سکوت می گشتی صِدام کن، قول می دم سکوت کنم اگه دنبال خرابه می گشتی تا نفرتتو توش خالی کنی ، صِدام کن چون قلبم تنهاست اگه یه روزخواستی بری قول نمیدم جلوتو بگیرم اما باهات میدوم اگه بیه روز خواستی بمیری قول نمی دم جلوتو بگیرم اما اینو بدون من قبل از تو میمیرم
ارمين
14th December 2009, 03:05 PM
چقدرعجيبه که تا مريض نشي کسي برات گل نمي ياره تا گريه نکني کسي نوازشت نمي کنه تا فرياد نکشي کسي به طرفت برنمي گرده تا قصد رفتن نکني کسي به ديدنت نمي ياد و تا وقتي نميري کسي تورو نمي بخشه
http://i7.tinypic.com/21bu539.gif
ارمين
14th December 2009, 03:05 PM
هيچكس لياقت اشكهاي تو را ندارد و كسي كه چنين ارزشي دارد باعث اشك ريختن تو نمي شود اگر كسي تو را آنطوركه ميخواهي دوست ندارد به اين معني نيست كه تو را با تمام وجودش دوست ندارد دوست واقعي كسي است كه دستهاي تورابگيردولي قلب تورالمس كند بدترين شكل دلتنگي براي كسي آن است كه در كنار او باشي و بداني كه هرگزبه اونخواهي رسيد
ارمين
14th December 2009, 03:05 PM
زندگی به من آموخت که چگونه اشک بریزم اما اشک به من نیاموخت که چگونه زندگی کنم
ارمين
14th December 2009, 03:05 PM
با سیم نازمژه هات یه عمره گیتارمی زنم نگاهتو کوک نکنی من خودمودارمی زنم چشمات اگه رو پنجرم طرحه ستاره نزنند دست خودم نیست دلمو به درودیوارمی زنم تواگه نباشی من مثل اون پسرکی که گمشده گوشه کوچه می شینم ازغم تو زارمی زنم
ارمين
14th December 2009, 03:05 PM
زندگي همچون کلافي پيچ در پيچ است که اولش پيچ است وآخرش هيچ است
http://i7.tinypic.com/21bu539.gif
ارمين
14th December 2009, 03:05 PM
عجب معلم بدی است این طبیعت که اول امتحان میگیرد بعد درس میدهد
بنام انکه اشک راآفريد تا آتش جنگلهاي عشق را خاموش کند
ارمين
14th December 2009, 03:06 PM
هر کس به طریقی دل ما می شکند بیگانه جدا دوست جدا می شکند بیگانه اگر می شکند حرفی نیست از دوست بپرسید که چرا می شکند
ارمين
14th December 2009, 03:07 PM
دوست دارم زير بارون گريه کنم مي دوني چرا؟ چون کسي اشکهامو نمي بينه حتي تو عزيزم
http://i7.tinypic.com/21bu539.gif
ارمين
14th December 2009, 03:07 PM
اي بسته به تارو پودم من لايق عشق تو نبودم عشقي که نهفته در دلم بود در راه محبت تو کم بود
سکوت تنها دوستي است که هرگز خيانت نمي کند
http://i7.tinypic.com/21bu539.gif
ارمين
14th December 2009, 03:07 PM
عشق دو دستي تقديم نمي شود پس براي انکه به دستش بياري کوشش کن
هرگز نديدم بر لبي لبخند زيباي تو را هرگز نمي گيرد کسي در قلب من جاي تو را
ارمين
14th December 2009, 03:07 PM
عشق تنها ميکروبي است که از راه چشم سرايت مي کند
شمع سوزان توام اينگونه خامو شم نکن در کنارت نيستم اما فراموشم نکن
ارمين
14th December 2009, 03:07 PM
اگر در خواب مي ديدم غم روز جدايي را به دل هرگز نمي دادم خيال اشنايي را
ارمين
14th December 2009, 03:08 PM
يه دختر كوري تو اين دنياي نامرد زندگي ميكرد .اين دختره يه دوست پسري داشت كه عاشقه اون بود.دختره هميشه مي گفت اگه من چشمامو داشتم و بينا بودم هميشه با اون مي موندم يه روز يكي پيدا شد كه به اون دختر چشماشو بده. وقتي كه دختره بينا شد ديد كه دوست پسرش كوره. بهش گفت من ديگه تو رو نمي خوام برو. پسره با ناراحتي رفت و يه لبخند تلخ بهش زد و گفت :مراقب چشماي من باش
ارمين
14th December 2009, 03:08 PM
نمیدانم زندگی چیست؟؟ اگر زندگی شکستن سکوت است سالهاست که من سکوت را شکسته ام۰ اگر زندگی خروش جویبار است سالهاست که من در چشمه ی جوشان زندگی جوشیده ام اما این نکته را فراموش نمی کنم که زندگی بی وفاست زندگی به من آموخت که چگونه اشک بریزم اما اشکانم به من نیاموخت که چگونه زندگی کنم
ارمين
14th December 2009, 03:08 PM
پرسید : به خاطر کی زنده هستی؟ با اینکه دوست داشتم با تمام وجود داد بزنم به خاطر تو... گفتم به خاطر هیچ کس پرسید : پس به خاطر چی زنده هستی؟ با اینکه دلم می خواست داد بزنم به خاطر دل تو... گفتم بخاطر هیچ چیز پرسیدم : تو بخاطر چی زنده هستی؟ در حالیکه اشک توی چشماش جمع شده بود گفت:بخاطر کسی که بخاطر هیچ چیز زندست
http://i7.tinypic.com/21bu539.gif
ارمين
14th December 2009, 03:08 PM
هميشه به من مي گفت زندگي وحشتناک است ولي يادش رفته بود که به من مي گفت تو زندگي من هستي روزي از روزها از او پرسيدم به چه اندازه مرا دوست داري گفت به اندازه خورشيد در اسمان نگاهي به اسمان انداختم ديدم که هوا باراني بود و خورشيدي در اسمان معلوم نبود شبي از شبها از او پرسيدم به چه اندازه مرا دوست داري گفت به اندازه ستاره هاي اسمان نگاهي به اسمان انداختم ديدم که هوا ابري بود وستاره اي در اسمان نبود خواستم براي از دست دادنش قطره اي اشک بريزم ولي حيف تمام اشکهايم را براي بدست اوردنش از دست داده بودم
ارمين
14th December 2009, 03:08 PM
هر وقت که دل کسي رو شکستي روي ديوار ميخي بکوب تا به يادت باشه که دلشو شکستي هر وقت که دلشو بدست اوردي ميخ را از روي ديوار در بيار اخه دلشو بدست اوردي اما چه فايده جاي ميخ که رو ديوار مونده
ارمين
14th December 2009, 03:08 PM
روزي تمام احساسات آدمي گرد هم جمع مي شن و غايم موشک بازي ميکنن ديوانگي چشمميذاره همه مي رن غايم ميشن تنبلي اون نزديکا غايم ميشه حسادت ميره اون ور غايم ميشه عشق مي ره پشت يه گل رز ديوانگي همه رو پيدا مي کنه به جز عشق حسادت عشق رو لو ميده و به ديوانگي ميگه که رفت پشت گل رز عشق نمياد بيرون ديوانگي هرچي صدا مي زنه عشق بيا بيرون ديوانگي هم يه خنجر ور ميداره همينطور رز رو با خنجرش مي زنه تا عشق پيدا بشه يک دفعه عشق ميگه آخ چشمو کور کردی ديوانگي اشک مي ريزه به دست و پاي عشق بهش مي گه من چشم تو رو کور کردم تو هر کاري بگي من انجام ميدم عشق فقط يک چيز از اون می خواد بهش مي گه با من هم درد شو از اون وقت به بعد ديوانگي هم درد عشق کور شد و بس
ارمين
14th December 2009, 03:09 PM
اگه قلبمو شکستی به فدای یک نگاهت این منم چون گل یاس نشستم سر راهت تو ببین غبار غم رو که نشسته بر نگاهم اگه من نمردم از عشق تو بدون که روسیاهم اگه عاشقی یه درده چه کسی این درد ندیده تو بگو کدام عاشق رنج دوری ندیده اگه عاشقی گناهه ما همه غرق گناهیم میون این همه آدم یه غریب و بی پناهیم تو ببین به جرمه عشقت پره پروازمو بستند تو ندیدی منه مغرور چه بی صدا شکستم
http://i7.tinypic.com/21bu539.gif
ارمين
14th December 2009, 03:09 PM
اگه يكي رو ديدي وقتي داري رد ميشي بر مي گرده ونگات مي كنه بدون براش مهمي اگه يكي رو ديدي كه وقتي داري ميرفتي بر مي گردو با عجله مياد به سمتت بدون براش عزيزي اگه يكي رو ديدي كه وقتي داري مي خندي بر مي گردو نگات مي كنه بدون واسش قشنگي اگه يكي رو ديدي كه وقتي داري گريه مي كني مياد با هات اشك مي ريزه بدون دوستت داره
ارمين
14th December 2009, 03:11 PM
دروغ و خيانت رو هك كن__ از انسانيت كپي بگير و سند توآ ل كن__ با صداقت و وفا و معرفت چت كن__ از زيباترين خاطره زندگي وب بگير__تو پروفايل قلبت يه قلبه تير خورده بذار و بگو عاشق عشق هستي__و عاشق عشق باشين_در مسنجر قلبت عشق رو اد كن __وبه احساسات زيبايي پي ام بده__غم رو ديلت كن__و واژه بدي رو رينيم كن__براي غرورت آف بزار و بگو بشينه آخه (دنيا دو روزه)
ارمين
14th December 2009, 03:11 PM
واسه شكستن يه دل فقط يه لحظه وقت مي خواد.اما واسه اينكه از دلش در بياريشايد هيچ وقت فرصت نداشته باشي... ميشه مثل يه قطره اشك بعضي ها رو از چشمت بندازي ، ولي هيچ وقت نمي توني جلوي اشك وبگيري كه با رفتن بعضي ها از چشمت جاري ميشه
زندگي گل سرخي است كه گلبرگهايش خيالي و خارهايش واقعي است .
ارمين
14th December 2009, 03:11 PM
سادگي را دوست دارم چون با صداقت است هيچ دروغي درآن راه نداردمانندکودکي است که با چشمان معصوم اش به همه نگاه ميکند وبا معصوميت اش هزاران حرف به دنيا ميزند
زندگي کتابي است پرماجرا ، هيچگاه آنرا به خاطر يک ورقش دور مينداز
ارمين
14th December 2009, 03:12 PM
بخشندگي را از گل بياموز، زيرا حتي ته كفشي كه لگدمالش ميكند را هم خوش بو ميكند
وقتي که ديگر نبود من به بودنش نيازمند شدم وقتي که ديگر رفت به انتظار آمدنش نشستم وقتي ديگر نمي توانست مرا دوست بدارد من اورا دوست داشتم وقتي اوتمام شد من اغاز شدم و چه سخت است تنها متولد شدن مثل تنها زندگي کردن مثل تنها مردن
ارمين
14th December 2009, 03:12 PM
عشق نمي پرسه اهل کجايي ، فقط ميگه تو قلب من زندگي مي کني . عشق نمي پرسه چرا دور هستي فقط ميگه هميشه با من هستي . عشق نمي پرسه که دوستم داري فقط ميگه : دوستت دارم
ارمين
14th December 2009, 03:12 PM
درشهرعشق قدم ميزدم گذرم افتادبه قبرستان عاشقان خيلي تعجب کردم تاچشم کارمي کردقبربودپيش خودم گفتم يعني اين قدرقلب شکسته وجودداره؟يکدفعه متوجه قلبي شدم که تازه خاک شده بودجلورفتم برگهاي روي قبرراکنارزدم که براش دعاکنم واي چي ميديدم باورم نميشه اون قلبه همون کسيه که چندساله پيش دله منو شکسته بود
ارمين
14th December 2009, 03:12 PM
سرکلاس دو خط سياه موازي روي تخته کشيد!! خط اولي به دومي گفت ما مي توانيم زندگي خوبي داشته باشيم ..!! دومي قلبش تپيد و لرزان گفت : بهترين زندگي!!! در همان زمان معلم بلند فرياد زد : " دو خط موازي هيچگاه به هم نمي رسند" و بچه ها هم تکرار کردند: ....دو خط موازي هيچگاه به هم نمي رسند مگر آنکه يکي از آن دو براي رسيدن به ديگري خود را بشکند !!
عشق تنها براي يک بار مي ايد و براي تمام عمرش مي ايد عشق همان بود که به تو ورزيدم حقيقتا همان يک بار حقيقتا همان يک بار و از بس بدان اويختم تا هميشه همه ي زندگي ام با ان بيش خواهد رفت بس تا هميشه عا شقت مي مانم
http://i7.tinypic.com/21bu539.gif
ارمين
14th December 2009, 03:13 PM
اگه روزي شاد بودي، بلند نخند كه غم بيدار نشه و اگه يه روز غمگين بودي، آرام گريه كن تا شادي نااميد نشه اگر میدانستی که چقدر دوستت دارم هیچ گاه برای امدنت باران را بهانه نمی کردی رنگین کمان من
از کسی که دوستش داری ساده دست نکش. شايد ديگه هيچ کس رو مثل اون دوست نداشته باشی و از کسی هم که دوستت داره بی تفاوت عبور نکن .چون شايد هيچ وقت ،هيچ کس تو رو مثل اون دوست نداشته باشد
ارمين
14th December 2009, 03:13 PM
روي تخته سنگي نوشته شده بود: اگر جواني عاشق شد چه کند؟ من هم زير آن نوشتم: بايد صبر کند. براي بار دوم که از آنجا گذر کردم زير نوشته ي من کسي نوشته بود: اگر صبر نداشته باشد چه کند؟ من هم با بي حوصلگي نوشتم: بميرد بهتر است. براي بار سوم که از آنجا عبور مي کردم. انتظار داشتم زير نوشته من نوشته اي باشد. اما زير تخته سنگ جواني را مرده يافتم...
ارمين
14th December 2009, 03:13 PM
هر کس به طریقی دل ما می شکند بیگانه جدا دوست جدا می شکند بیگانه اگر می شکند حرفی نیست از دوست بپرسید که چرا می شکند
ارمين
14th December 2009, 03:13 PM
بسته به تارو پودم من لايق عشق تو نبودم عشقي که نهفته در دلم بود در راه محبت تو کم بود
ارمين
14th December 2009, 03:13 PM
بچه بودم فقط بلد بودم تا 10 بشمرم نهايت هر چيزي همين 10 تا بود از بابا بستني که مي خوا ستم10 مي خواستم مامانو 10 تا دوست داشتم خلا صه ته دنيا همين 10 تا بود و اين 10 تا خيلي قشنگ بود حالا نمي دونم که دنيا چقدره نهايت دوست داشتن چندتاست ده تا بستني هم کفافمو نمي ده خيلي هم طمعه کار شده ام اما مي خوام بگم دوستت دارم مي دوني چقدر؟ به اندازه همون ده تاي
ارمين
14th December 2009, 03:13 PM
انقدر از زندگاني دلگير و دلسردم که روزي اگر بميرم مر گ خود را جشن مي گيرم
زندگي شهد گلي است که زنبور زمانه مي مکدش انچه مي ماند عسل خاطره ها ست
ارمين
14th December 2009, 03:14 PM
هميشه کسي رو انتخاب کن که اونقدر قلبش بزرگ باشه که نخواهي براي اينکه تو قلبش جا بگيري خودت رو کوچک نکني
به چشمانت بياموز ؛که هرکس ارزش ديدن نداردبه دستانت بياموز ،که هرگل ارزش چيدن نداردبه قلبت بياموز که هر کس کنج آن جايي ندارد
http://i7.tinypic.com/21bu539.gif
اگر مدیر بودم یکی از شرایط ثبت نام را عشق می گذاشتم اگر دبیر ریاضی بودم عشق را با عشق جمع می کردم اگر معمار بودم قصری از عشق می ساختم اگر سارق بودم فقط عشق می دزدیدم اگر بیمار بودم تنها شربتی که می نوشیدم فقط شربت عشق بود اگر درجه دار بودم فقط به عشق سلام می دادم اگر پلیس بودم هرگز عشق را جریمه نمی کردم اگر خلبان بودم در اسمان عشق پرواز می کردم اگر دبیر ورزش بودم به بچه ها می گفتم با عشق نرمش کنید اگر خواننده بودم فقط از عشق می خواندم اگر ناخدا بودم همیشه در ساحل عشق لنگر می انداختم اگر نجار بودم عشق را قاب می گرفتم
زندگی چیست؟ زندگی مانند اتوبوس شلوغی است که جایی برای نشستن نیست و وقتی خلوت میشود و می خواهی بشینی راننده داد می زند پیاده شوید اخر خط است
http://i7.tinypic.com/21bu539.gif
ارمين
14th December 2009, 03:15 PM
در غرور اشک من همیشه یاد تو بود در سکوت سینه فریاد تو بود
چشم وقتی زیباست پرازاشک باشد اشک وقتی زیباست برای عشق باشد عشق وقتی زیباست برای توباشد تووقتی زیبا هستی که برای من باشی و ما هنگامی زیبا هستیم که برای هم باشیم
http://i7.tinypic.com/21bu539.gif
ارمين
14th December 2009, 03:15 PM
در این دنیا نکردم من کناهی فقط کردم به چشمانت نگاهی اگر باشد نگاه من گناهی مجازتم کن هر طور که خواهی
زندگی دو روز است یه روز با تو یه روز برعلیه تو ان روز که با توست مغرور نشو ان روزکه برعلیه توست نا امید نشو
http://i7.tinypic.com/21bu539.gif
ارمين
14th December 2009, 03:15 PM
می گن قسمت ٬ گفتم نه خواستن ٬ می گن قسمت نباشه خواستن بی ارزشه٬گفتم خب نمی خوام تا قسمت بی ارزش بشه اما...قسمت لعنتی!من خواستم که نخواهم اما نشد و خواستم ٬ ولی قسمت نخواست ومن ازقسمت شکست خوردم وقسمت با ارزش شد و من..
ارمين
14th December 2009, 03:15 PM
به من ميگفت : آنقدر دوست دارم که اگر بگويي بمير مي ميرم . . . . . . . باورم نمي شد . . . . فقط براي يک امتحان ساده به او گفتم بمير . . . ! سالهاست که در تنهايي پژمرده ام کاش امتحانش نمي کردم
http://i7.tinypic.com/21bu539.gif
ارمين
14th December 2009, 03:16 PM
آغوش پارکينگي است که جريمه ندارد !!! بوسه تصادفي است که خسارت ندارد !!! . . . . . چيه دنبالم راه افتادي !؟
دختره از پسره پرسيد من خوشگلم؟گفت نه .گفت دوستم داري؟گفت نوچ؟گفت اگه بميرم برام گريه ميکني؟ گفت اصلا؟دختره چشماش پر از اشک شد. هيچي نگفت:پسره بغلش کرد گفت:تو خوشگل نيستي زيبا ترين هستي.تورودوست ندارم چون عاشقتم. اگه تو بميري برات گريه نميکنم چون من هم می میرم
ارمين
14th December 2009, 03:16 PM
می رسد روزي كه بي من روزها رو سر كني مي رسد روزي كه مرگ رو باور كني مي رسد كه تنها در كنار قبر من شعر هاي كهنه ام رامو به مو از بر كني
استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است
استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد
vBulletin® v4.2.5, Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.