PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شعرهای تنهایی



صفحه ها : 1 2 3 4 5 6 [7] 8 9 10 11

ارمين
11th December 2009, 05:59 PM
دلتنگی هایم
بیش از ستاره ها یند
به عددبزرگی تو
انگشتهایم
برای شمردن خوبی ها
کم می آیند


وقتی تو
سرآغاز شمردن باشی



نامت را نه بر دفتر
که بر دل نگاشته ام
تا مباد
بادی ، آبی ، آتشی
پاکش کند


بیش از آنی


که با مردن کاسته شوی
با رفتن فراموش ....
سفارش میکنم



دلتنگی هایم را
برایت پست کنند
به آدرسی که همه می دانند :
..........................................

ارمين
11th December 2009, 05:59 PM
انگاه که در کنار لجنزار مرغابی ها
حس عشق مرا با خود به قعر جهنم برد...
مرا یادت می اید یا که به عمق فراموشی جنون سپردیم؟!
دلم تنگ است
برای عصر
شاید
تازه می خواهم بیابمت
قایم موشک بازیمان یادت می اید؟
می خواهمت
به احتیاج و نیاز
دلتنگم
راستی!



سلام....صبح بخیر...

ارمين
11th December 2009, 06:00 PM
دلم بسیار تنگ است
دلم صدایت را می خواهد و دستانترا
می دانی چه زجری دارد خداحافظی؟
میداند هنوز جای دستانت بر پشتم گرماست...؟
می دانی این فاصله لعنتی را هیچ گاه دوست ندارم؟
میدانی معنای اینکلماترا؟
حسرت
فراق
لذت
حس
گرم
التهاب
نفس
نگاه
انتظار
امدن
ماندن
زمان
دیر
رفتن
ایامی توانی همه را در یک جمله بگماری؟
من:
منتظرم
دیر زمانی نیست که دستهایم در انتظار گرفتن بود
لب هایم در انتظار بوسیدن دست هایت
اما
شاید
بودی و نمیدیدمت
بسیار نزدیکتر از طول عمر یک نفس
التهابم رابهانه دوست داشتنی نمی یافتم
اما تو
در این زمانه نارفیقی
رفاقتت را خوببه رخم کشیدی
من انتظار را دوست نمیداشتم...
چون در پس ان هچ بهانه ای برایاغازی دوباره نبود
اما اکنون
نه تنها انتظار
بل اعتماد را به بهانه دیدنتدوست دارم
میدانستی که گل های باغچه دلم
عطرشان را از تو کرایه کردهاند؟


باز هم پستچی زود رفت...

ارمين
11th December 2009, 06:00 PM
حالا بگذار هر غبار از راه رسيده اي

درعمق خستگي هاي چشم هاي ما بنشيند

و اشك دل بستگي هاي ما را در آورد .

بگذار جراحت عميق تيغ همين گل هاي سرخ مخملي خمار رويا،

دست نوازش ما را از پاي در آورد .

بگذار همين لباس هاي وصله پينه ي ناچاري هايمان،

آبروي پر از شرم و حياي ما را

جلوي عريان ترين علاقه ها بريزد...

ارمين
11th December 2009, 06:00 PM
در دستانم چيزي ريشه مي كند ،

در چشمم سيراب ميشود ،

در قلبم سبز مي شود ،

مي شود مانا ي نا ميرا ،

دستانم بوي خاك مي دهند ،

چشمانم بوي آب ،

دلم بوي درخت

و تو بوي زند گی...

چقدر شبيه نوازش بادي بر گندم زاران زرد زرد ،

چقدر شبيه شبنمي روي شمعداني سبزسبز ،

چقدر شبيه لرزش دستي هنگام دست هم گرفتن ،

چقدر شبيه همه ي لحظه هاي زند گی.. .

ارمين
11th December 2009, 06:00 PM
دل من پر ز هوس هاي نهاني است که شايد روزي
پشت اين پنجره زنداني ترديدي دور
حبس روياي غريب با تو بودن باشد
دل من، واي خدايا!!
دل من
غرق تپش هاي پريشان خود است
که مدام اين تن تاريک و سيه را
به اميدي که در آن تو
همه اش باشي و بس
زنده نگه داشته است...
و تو را مي خواهد
وتو را مي خواند
و تو را تا ابدين قطره اشک
که سرآغاز فروخورده بغضي باشد
سخت، غريب
مي طلبد...

ارمين
11th December 2009, 06:00 PM
سکوت عجیبی دارداینجا

دیگر تنها من مانده ام و خیال بودنت...

لبخندت و نوشته هایی که ...

با خودچه کرده ای!؟

با من چه می کنی !؟

دلم برایت تنگ می شود

وقتی میخوانمت!

وقتی بلندبلند می خوانمت!

تنهایی عجیبی است،

دیوانه ام می کند گاهی.

وقتی میدانم برق چشمانت را

توانِ دیدن نیست ...

کاش اینجابودی،

درست رو به روی من!

سکوت میکردیم و در آن سکوت

می خواندیم یکدیگر را...

http://njavan.ir/forum/images/statusicon/user_offline.gif

ارمين
11th December 2009, 06:00 PM
باور ِبودنِ من
با نفس ِ سبز ِتو معنا دارد!

و تو پُربارتر از ابر ِبهار
به دلم باریدی...!

قلبِ من، مزرعه یِ خلوت وخشک
و تو سرسبزتر ازچهره یِ دشت
که در آن روئیدی!

تو به تنهائی ِمن،
تو به تاریکی ِمن،
گرمی خورشیدی...!

قلب من، شاخه ی عشق
که تو با دستِ نگاه
غنچه اش راچیدی...

همه ی هستی من، قصه ی توست!

و تو آیا هرگز
ازتپشهای دلم
قصه ای نشنیدی؟!!

ارمين
11th December 2009, 06:01 PM
من به زبانی غریب دوستت دارم

که در زمین و آسمان فهمیدنی نیست
و دل به نیامدنت بسته ام
دل به ندیدنت
نشناختنت
و هرگز تو را برای تنهایی ام نخواسته ام
و اینگونه است که تا ابد
تو می توانی از سایه ها رهایم کنی
و من می توانم عاشقت بمانم

ارمين
11th December 2009, 06:01 PM
تورا گم کرده ام امروز...
و حالا لحظه هاي من ...
گرفتار سکوتي سرد و سنگينند ...
و چشمانم که تاديروز به عشقت مي درخشيدند ...
نمي داني چه غمگينند !!! چراغ روشن شب بود ...
برايم چشمهايت
ونمي دانم چه خواهد شد پر از دلشوره ام ...
بي تاب و دلگيرم ...
کجا ماندي که من بي تو هزاران بار ، در هر لحظه مي ميرم...!

ارمين
11th December 2009, 06:01 PM
تقصیر تو بود

خودت پنهان كاری را یادم دادی

وگرنه

من ساده تر از این بودم

كه بغض سنگین "دوستت دارم" را در گلو نگه دارم

كلاغ آخر قصه هایمان شاهد است

كه هیچگاه

نمی خواستم آخرین صفحه داستانمان




علامت سئوال باشد!

ارمين
11th December 2009, 06:01 PM
وقتی سکوت تو گفتن است
گفتن بی‌تو می‌میرد
مُردن
کلمه می‌شود
کلمه
سکوت رادر خود نگه می‌دارد
سکوت کلمه را می‌رود
رفتن جاری می‌شود
بی‌تو گفتن را جاری می‌کند
وقتی سکوت تو گفتن است. ...

ارمين
11th December 2009, 06:02 PM
شعرهایم خیال نوشته شدن ندارند
طفلکی ها حق دارند
از بی اعتنایی های ناگهانی تو بگویند
یامنکهگیج و منگ
دنبال نشان های
از خاطراتمان چشمانتراورق می زنم؟
نه! انگارکهچشمان تو
بی خاطره سو سو میزنند
با خاطره هایمان چه کردی؟
نکندکههمه شانرا
دم در گذاشتی؟!
گربه های شهر گرسنه اند
حتما خاطرات شیرینمانرا
خواهندخورد
آنوقت من چگونه به همه ثابت کنم
کهچقدر نگاهم بهتو عاشقانه بود؟

ارمين
11th December 2009, 06:02 PM
گریه هایم را شب می بلعد
در این روزهاکه همه دزدند
جای شکایتی نیست
دستانت را نمیخواهم
اصلا مگر دستانت را دراز کرده ای؟
نیستی ‌‌٬ نیستی٬ نیستی ٬نیستی
در گذرگاه خیالم هیچ چیز نیست
انکار میکنم؟
دوست داشتم بار سنگین گناهمان را
در شعربشویم
راستی گناهمان چه بود؟
تو باور کردی؟!...

ارمين
11th December 2009, 06:02 PM
شما نمی دانيد که من در کدام خاطره جا ماندم؟

نيستم.
گم شده ام در خاطره ها
آنقدر کسی دنبالم نگشت
که من هم فراموش کردم دنبال خودم بگردم
قبلا چقدرتوبودم
اما حالا...
هيچ کس نيستم!!!

ارمين
11th December 2009, 06:02 PM
امشب رابرای تو می نویسم
به شعرهایم قسم!
رها اگر شوی حق داری
تو را به خدا
فراموش نکن اشک هایم را
با خود به یادگارببری
اگر اینجا بریزند
لگد می شوند
تو که بروی من می مانم و سیگارها
ناراحت نباش
به کلاغ می گویم همیشه ازتو
برایم خبر بیاورد
تو بری باز هم تنها می شوم
مهم نیست
توبخند
تمام غصه هایت را باران می شوم...

ارمين
11th December 2009, 06:02 PM
داشتم فکر می کردم به ماندن و رفتنت،
نفهمیدم چه شد ...
دیدم رفته ای!
... بعد یک دفعه دلم خواست
همه ی باورهای تلخم را بریزم دور؛
"عشق در نرسیدن است. با وصل، عشق می میرد."
نفرین به باورهایم!
بعد یک دفعه دلم خواست
همه ی فاصله ها را پاک کنم؛
"همیشه فاصله ای هست"
نفرین به فاصله!
.
.
.
بعد نگاه کردم دیدم،
چه تنها شده ام.
دیدم
چه قدر دلم هوایت را کرده است...

ارمين
11th December 2009, 06:02 PM
امروز خودم را
آراسته‌ام.


گفتی که ظهر می‌آيی
و من يادم رفت بپرسم
به افق تو يا من؟
و تو يادت رفت بگويی
فردا يا روزی ديگر؟

چه فرقی می‌کند؟

خودم را آراسته‌ام،
عطرزده و منتظر
با لباسی که خودت تنم کردی...

ارمين
11th December 2009, 06:03 PM
گفتي : سالهاي سرسبزي ِ صنوبر را،
فداي فصل ِ سرد ِ فاصله مان نكن!
من سكوت كردم!
گفتي : يك پلك نزده،
پرنده ي پندارم
از بام ِ خيال تو خواهد پريد!
من سكوت كردم!
گفتي : هيچ ستاره اي،
دستاويز ِ تو در اين سقوط ِ بي سرانجامم
نخواهد شد!
من سكوت كردم!
گفتي: دوري ِ دستها و همكناري ِدلها،
تنها راه ِ رها شدن است!
من سكوت كردم!
گفتي : قول مي دهم هر ازگاهي،
چراغ ِ ياد ِ تو را در كوچه ي بي چنار و چلچله
روشن كنم!
من سكوت كردم!
سكوت كردم ، اما
ديگر نگو كه هق هق ِ ناغافلم را
از آنسوي صراحت ِسيم و ستاره نشنيدي!!!

http://njavan.ir/forum/images/statusicon/user_offline.gif

ارمين
11th December 2009, 06:03 PM
به نبودن هایم عادت کن!

دلم سفر می خواهد

بی قصد بازگشت

...

ارمين
11th December 2009, 06:03 PM
نیت کن تا برایت فالی بگیرم


نیت کن


که رفتن بهتر است یا ماندن


نیت کن


که سکوت بهتر است یا صدا


که صداقت شیرین تر است یا دروغ


نیت کن


که عشق عاشقانه تر است یانفرت


نیت کن


که بمانی یا بروی


بخواهی یا بگریزی


نیت کن




فال خواهم گرفت!!!




و به احترام تمام فال هایی که با هم گرفته ایم


من


دور از چشمان تو


صفحه ی دلخواهم را بازخواهم کرد

ارمين
11th December 2009, 06:05 PM
وقتی که نیستی

غزلهای نسروده ی چشمهایت

از ریسمان باریک دیدگانم آویزان می شود

زمان را گم می کنم

و درامتداد راه باریکه ای محبوس می شوم...

ارمين
11th December 2009, 06:05 PM
هنوز حرف هایم تمام نشده
کلمات در دهانم ماسیده و....
هنگام خداحافظی است
حرفهای نگفته را زیر زبانم مز مزه می کنم
و به سختی همه شان رافرو میدهم
یک لیوان آب شاید کمکم کند
تا احساس خفگی رهایم کند
لبخند میزنم
میبوسمت
و کلمه خدانگهدار را
آرام هجی می کنم
هرباروهربار...این قصه تکراری را
مرور می کنم و
پشت تمام پنجره های باران خورده
رفتنت را
به نظاره می نشینم و
با لبی خاموش
لیوان های آب را
پشت سر هم فرومیدهم
برای قورت دادن
تمام کلماتی که نوک زبانم بودو
مجال نیافتم به گوشت برسانم!

ارمين
11th December 2009, 06:05 PM
شب است و سکوت است و ماه است ومن
شب و خلوت و اشک اه است ومن
شبی چون سیه روزی ،روز من
شب و ناله استخوان سوزمن
شب و ناله های نهان در گلو
شب و ماندن استخوان درگلو
من امشب خبر می کنم درد را
که آتش زند این دل سردرا
بگو بشکفد بغض پنهان من
که گل سر زند از گریبان من
مرا کشت خاموشی ناله ها
دریغ از فراموشی لاله ها!
__________________

http://i33.tinypic.com/1goh04.gif

ارمين
11th December 2009, 06:05 PM
هميشه تاريک مي آيي


تکه اي از خوابم ميربايي،


و آشفته ترين شبِ جهان را


درجانم ميريزي!


اينگونه بي قرارم مکن!


يکبار با چراغ بيا


چيزي گزيده تر ازخوابم مي يابي:


روياهايم،


که درپشتِ پلک هايم به تماشايت

ارمين
11th December 2009, 06:05 PM
به چشم من نگاه نكن
دوباره گريت مي گيره
ساده بگم كه عشق من
بايد تو قلبت بميره
فاصله بين من و تو
از اينجا تا آ سموناست
خيلي عزيزي واسه من
ولي زمونه بي وفاست
قسم نخور كه روزگار
به كام ما دو تا نبود
به هر كي عاشقه بگو
غم كه يكي دو تا نبود
بگو تا وقتي زنده‌ام
نگاه تو سهم منه
هر جاي دنيا كه باشي
دلم واست پر ميزنه
براي اين در به دري
تو بهترين گواهمي
دروغ نگو كه مي دونم
هميشه چشم به راهمي
__________________

ارمين
11th December 2009, 06:06 PM
رفتی و گفتی که تنها می شوی
گفتمت هر لحظه یادت با من است
گفتی از خاطر ببر،یادم مکن
گفتمت آیین من دل بستن است
گفتی از دل بربکن سودای من
گفتمت دل بی تو با من دشمن است
شادمان گفتی خداحافظ تو را
گفتمت این لحظه جان کندن است
رفتی اما بی تو تنها نیستم
آفرین بر غم که هر دم با من است

ارمين
11th December 2009, 06:06 PM
http://p30lords.com/forum/images/smilies/53.gifسکوت را می پذيرمhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gif
اگر بدانم روزی با تو ســــخن خواهم گفت
http://blogfa.com/images/smileys/24.gifتيره بختی را می پذيرمhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gif
اگر بدانم روزی چشمان تو را خواهم سرود
http://blogfa.com/images/smileys/24.gifمـــرگ را می پذيرمhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gif
اگر بدانم روزی تـــــــو خواهی فهميد کـه
دوستت دارم

ارمين
11th December 2009, 06:06 PM
سکوتی بر لبانم
عشقی پیداست
بدونه تو هیچ هستم
ندارم من امیدی به فردا
آه
شبم تاریک و سرده
برای عاشقی چون من
سکوتی این چنین آوازه مرگه
آه عشق من
بیا بر گرد دوباره
که چشمام
هنوز در انتظاره
برای دیدن تو
دلم چه شوقی داره تو شبهام
ای تنها ستاره

ارمين
11th December 2009, 06:06 PM
پاهایم سست می‌شوند
کند می‌شوند
سنگ می‌شوند
می‌ایستم
نگاه می‌کنم
جفت چشمان توست
پیچیده به زانوانم!...

ارمين
11th December 2009, 06:06 PM
امان از گره‌های کور!
چرا باز نمی‌شود
نخ نگاهم
از انگشت اشاره‌ات؟!

ارمين
11th December 2009, 06:07 PM
طومار دلتنگي من آغاز بي پايان شده
در خانه قلبم کنون احساس من پنهان شده
بايد نگفت حرفي دگر رسم است اينجا بي کسي
آغاز فصل تازگي در اين قفس زندان شده
وقتي نمي آيد سحر ديگر چه اميدي به تو
گويي که بعد از اين فراق غم در دلم مهمان شده
شعري نميخوانم دگر جز اولين احساس تو
هر چند ميدانم که باز اين زندگي ويران شده
بعد از سکوتي ناتمام در جاده هاي انتظار
سهم من از دلبستگي تنهايي و هجران شده
هر چند بايد طي شود اندوه بغضي

ارمين
11th December 2009, 06:07 PM
مرا نهراسان

كه من بارها و هزاران بار

بي‌شاهد و شناسنامه

از شادي‌هاي كوچكم جدا شده‌ام

كه بارها و بارها بي‌نام و نشان

اسناد تنهايي خويش را امضا كرده‌ام

بي‌جوهر و مركبي

من چيزي براي هراس ندارم

وقتي رد پاهاي تو تا اتاق اضطراب من امتداد مي‌يابد

كسي كه از دلاشوبه‌ي ظلمت مي‌هراساني

گيس‌بريده‌اي است كه سهمش از عبور فصل‌ها

تنها هاشورهاي درهم و سياه است

زني كه ديروز در گوش چكاوك گفت

من عاشقم

ارمين
11th December 2009, 06:07 PM
گریستن را همچون تمنایی ناممکن و محکوم آموخته ام

و من آن پرنده نازک بالم

تا کی مجال پریدن در آسمان فلزی را دارم؟

گویا تارک دنیا شدم

و بهترین نماد دلتنگی ام

باران

و تمام تلاش خود را با سکوتی مات و غمگین گذاشتم

و من همه چیز داشتم و اکنون هیچ ندارم

برگشته ام به زندگی عادی ام

رسیدگی به تنهایی هایم !!!
__________________

ارمين
11th December 2009, 06:07 PM
چرا سكوت زماني كه غرق فريادم؟!

همان دقيقه كه مبهوت سيلي بادم

غم سكوت ، تمام وجود من ، اي عشق !

ولي بريده شده تار و پود فريادم

هنوز ياد تو در سرنوشت من جاريست

و باز جمله آخر (( ببر تو ازيادم !))

تو عاشقم كه نبودي ، چه دير فهميدم !

اسير خاطره تلخ تكيه بر بادم

تو مثل سنگ ، و اي كاش من چنان آسان

دل شكستني ام را به تو نمي دادم

__________________

ارمين
11th December 2009, 06:08 PM
میدونی تو سکوت شبای خستم با خودم چی زمزمه میکنم؟
فقط میگم خدایا چرا غیر از اشک و درد و یاددلربای من چیز دیگه ای تو ی این همه بیصدایی به گوشم نمیرسه؟
افسوس میخورم که نمیتونم حتی با صدای قطره های اشکم این سکوت رو بشکنمhttp://p30lords.com/forum/images/smilies/weep[1].gif

ارمين
11th December 2009, 06:08 PM
شب بود و سکوت کوی برزن
من بودم و تو تو بودی و من
دست تو که تکیه گاه من بود
انگار خود خود وطن بود
چشمان تو باز و بسته می شد
تندیس غمم شکسته می شد
دل دست رقص باز می کرد
سر دست تو ناز ، ناز می کرد
آن شب که خیال بود و رویا
تو هستی و من، غریب و تنها
در دست سرم ، سرم زانو
آن دست خیالی تو پس کو
دل نیست دلم خیال و خواب است
یک شمع برایش آفتاب است
لبخند تمسخر تو این شد
کفر تو برایم عین دین شد
ای کاش ، اگر شبی چنین بود
رویای بهشت در زمین بود
نه سنگ دلی نه خود پرستی
تقصیر تو نیست خوب هستی
من عاجزم از بیان عشقم
بی تجربه ، جوان عشقم
نه پای گریز نه شهامت
نه نای نبود و استقامت
بی چاره منم که بی زبانم
از عشق سخن نمی توانم
وای من اگر تو خود ندانی
حیف من و عمرم و جوانی

ارمين
11th December 2009, 06:08 PM
من سکوت خویش را گم کرده ام
لاجرم در این هیاهو گم شدم
من که خود افسانه می پرداختم
عاقبت افسانه مردم شدم
ای سکوت ای مادر فریاد ها
ساز جانم از تو پر آوازه بود
تا در آغوش تو در راهی داشتم
چون شراب کهنه شعرم تازه بود
در پناهت برگ و بار من شکفت
تو مرا بردی به شهر یاد ها
من ندیدم خوشتر از جادوی تو
ای سکوت ای مادر فریاد ها
گم شدم در این هیاهو گم شدم
تو کجایی تا بگیری داد من
گر سکوت خویش را می داشتم
زندگی پر بود از فریاد من
__________________

ارمين
11th December 2009, 06:08 PM
تمام خاطرات چکه می‌کند
بر قدم‌قدم های آن شهر
پياده تمام آن کوچه‌هارا
تک‌تک قدمهایی که بر فراز ابرها بود،
لحظه‌لحظه يادش قطره‌قطره باران است بر وجودم
و باز من چه خوش فرو می‌ريزم ...

‌حضور نگاهت تيمار می‌کند مرا ،
در اين شب بهاری ...

و طنین صدایت مرا مشايعت خواهد کرد
تا سرانجام صبح فردا ...

ارمين
11th December 2009, 06:08 PM
دلم تنگ است
در نبودنت
تنهاخيال آرام نگاهت آرامشم می دهد
و صدايت
اميد تمام لحظات تنهايی،

می‌دانم
فاصله تو با دلتنگی من
تنها نگاهيست
آرام و بلند

ارمين
11th December 2009, 06:09 PM
دلم گرفته است
دلم گرفتهاست
به ایوان میروم و انگشتانم را
بر پوست کشیده ی شب می کشم
چراغهای رابطه تاریکند
چراغ های رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب
معرفینخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را بخاطربسپار
پرنده مردنی ست

ارمين
11th December 2009, 06:09 PM
هيچ وقت جرات نكردم اول اسمت را روي دستم بنويسم

هيچ وقت عاشق خوبي نبودم

هيچ وقت نگاهت عاشقانه نبود

در نگاهم هيچ وقت دوستدارت را دوست نداشتي

هميشه با رقيب رفتي

نديدي پشت سرت تنهاايستاده ام

هميشه گلي كه برايت داشتم پژمرد

هديه كردمش به آب

هميشه بي وفا تو بودي

تنهاي تنها من گوشه پنجره چشم دوخته ام به تو

تو مي روي پنجره را باز مي كنم مي خواهم صدايت بزنم

اما تو رفته اي ونيم نگاهم زيرآوارهيچ مي ميرد

شيشه تر شده است اسمت رامي نويسم به بخار شيشه

مي ريزي پاك مي شوي ومی روي...........!

ارمين
11th December 2009, 06:09 PM
تو نيستي كه ببيني
چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاري است
چگونه عكس تو در برق شيشه ها پيداست
چگونه جاي تو در جان زندگي سبز است
هنوز پنجره باز است
تو از بلندي ايوان به باغ مي نگري
درخت ها و چمن ها و شمعداني ها
به آن ترنم شيرين به آن تبسم مهر
به آن نگاه پر از آفتاب مي نگرند
تمام گنجشكان
كه درنبودن تو
مرا به باد ملامت گرفته اند
ترا به نام صدا مي كنند
هنوز نقش ترا از فراز گنبد كاج
كنار باغچه
زير درخت ها لب حوض
درون آينه پاك آب مي نگرند
تو نيستي كه ببيني چگونه پيچيده است
طنين شعر تو نگاه تو درترانه من
تو نيستي كه بيبني چگونه مي گردد
نسيم روح تو در باغ بي جوانه من
چه نيمه شب ها كز پاره هاي ابر سپيد
به روي لوح سپهر
ترا چنانكه دلم خواسته است ساخته ام
چه نيمه شب ها وقتي كه ابر بازيگر
هزار چهره به هر لحظه مي كند تصوير
به چشم همزدني
ميان آن همه صورت ترا شناخته ام
به خواب مي ماند
تنها به خواب مي ماند
چراغ آينه ديوار بي تو غمگينند
تو نيستي كه ببيني
چگونه با ديوار
به مهرباني يك دوست از تو مي گويم
تو نيستي كه ببيني چگونه از ديوار
جواب مي شنوم
تو نيستي كه ببيني چگونه دور از تو
به روي هرچه دراين خانه ست
غبار سربي اندوه بال گسترده است
تو نيستي كه ببيني دل رميده من
بجز تو ياد همه چيز را رهاكرده است
پرنده ساكت و غمگين
ستاره بيمار است
دو چشم خسته من
در اين اميد عبث
دو شمع سوخته جان هميشه بيدار است
__________________

ارمين
11th December 2009, 06:09 PM
... و باز بايد بنشينم غم را ديكته كنم
غم درد هر شب دوري
غم بي تو نشستن
تاريكي ان هم در روز
غم غم غم پوسيدم از اين اه ديوانه ام
غم غم غم به رنگ شبم
بي بهانه ام
غم غم غم غم و ماتم
كو خيال پروانه ام
غم غم غم خسته شدم نيست صداي ترانه ام
صداي احساس كو
عطرخوب ياس كو

صداي قديمي خستگي هاي آواره
به نيمه شب هاي من بي چاره
غم غم غم آموختم
غم غم غم با من توام
تو را هر شب تو را هر روز ديدم
تو امدي غم رفت همه ام
همه كسم همه عشقم
غم غم غم پا بروي عشقم
اعتنا از من رفت غريبه شدم
غم غم غم نا اشناي ديارم
و غم غم وغم اه بيچاره دلم
حتي او نميداند او كه برايش بود منم
و آنكه از ا وست منم
غم غم غم بروي گونه هاي خيسم
غم را باز مي نويسم
باز واژه ي من غم غم و غم

شاعر رضا بهالو هوره(ستاره چين)

ارمين
11th December 2009, 06:09 PM
جاده ي قلب مرا رهگذري نيست كه نيست
جز غبار غم و اندوه در آن همسفري نيست كه نيست

آن چنان خيمه زده بر دل من سايه ي درد
كه در او از مه شادي اثري نيست كه نيست

شايد اين قسمت من بود كه بي كس باشم
كه به جز سايه مرا با خبري نيست كه نيست

اين دل خسته زماني پر پروازي داشت
حال از جور زمان بال و پري نيست كه نيست

بس كه تنهايم و يار دگر نيست مرا
بعد مرگ دل من چشم تري نيست كه نيست

شب تاريك ، شده حاكم چشم و دل من
با من شب زده حتي سحري نيست كه نيست

كامم از زهر زمانه همه تلخ است چنان
كه به شيريني مرگم شكري نيست كه نيست ....
__________________

ارمين
11th December 2009, 06:10 PM
حالا من يه گوشه تنهام با يه عكس يادگاري
رفتي بي وفا و گفتي كه منو دوسم نداري

حالا باز دوباره بارون مي خوره رو تن شيشه
اخه چي كم شده از تو كه مي ري واسه هميشه

عزيزم دنيا كوچيكه تو بگو اخه كجايي
ياد تو مي افتم هر وقت

هي مي گم جاي تو خالي
هي ميگم جاي تو خالي

تو شباي پر ستاره
دل من هواتو داره

ياد من مي مونه نيستي
بودنت خواب و خياله

روي بام خاطراتت من كبوتر شدم اما
با يه سنگ نفرت تو پريدم از بوم دنيا

حالا بعد رفتن تو من يه گوشه اي نشستم
هي مي گم كجايي اخر اخه من دل به كي بستم

ديگه خسته ام از اين عشق خيالي
هي ميگم جاي تو خالي
هي ميگم جاي تو خالي

ارمين
11th December 2009, 06:10 PM
دلم براي خودم تنگ مي شود »

اگر چه نزد شما تشنه ی سخن بودم
کسی که حرف دلش را نگفت من بودم

دلم برای خودم تنگ می شود آری
همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم

نشد جواب بگیرم سلام هایم را
هر آنچه شیفته تر از پی شدن بودم

چگونه شرح دهم عمق خستگی ها را ؟
اشاره ای کنم انگار کوهکن بودم

ارمين
11th December 2009, 06:10 PM
شب فراق که تا داند که تا سحر چند است
مگر كسي كه به زندان عشق دربندست
گرفتم از غم دل راه بوستان گيرم
كدام سرو به بالاي دوست مانندست
پيام من كه رساند به يار مهر گسل
كه بر شكستي و ما را هنوز پيوندست
قسم به جان تو گفتن طريق عزت نيست
به خاك پاي تو و آن هم عظيم سوگندست
كه با شكستن پيمان و برگرفتن دل
هنوز ديده به ديدارت آرزومند است
بيا كه بر سر كويت بساط چهره ماست
بجاي خاك كه در زير پايت افكندست
خيال روي تو بيخ اميد بنشاندست
بلاي عشق تو بنياد صبر بركندست
ز دست رفته نه تنها منم درين سودا
چه دستها كه ز دست تو بر خداوند است
فراق يار كه پيش تو كاه برگي نيست
بيا و بر دل من بين كه كوه الوند است
ز ضعف طاقت آهم نماند

ارمين
11th December 2009, 06:10 PM
آه اي دل غمگين، كـه به اين روز فكندت؟!


فريـاد كـه از يـاد برفت آن هـمه پندت

اي مرغـك سرگشـته، كداميـن هوس‌آموز

بي‌ بال و پَرَت ديد و چنيـن بست به بندت؟

اي آهـوي تنهـاي گـريـزانِ پـريشـان

خون مي‌چكـد از حلقـه‌ي پيچان كمندت

اي جـام بـه هـم ريختـه، صد بار نگفتم:

بـا سنـگـدلان يـار مشـو مي‌شكننـدت

آه، اي دلِ آزرده، دريـن هستـي كـوتـاه

آتـش بـه سـرم مـي‌رود، از آه بلنـدت

جـان در صدف شعر، گُهر كردي و گفتـي

صـاحب‌نظراننـد، پشـيـزي بِـخـرندت

ارزان‌تـرت از هيـچ گـرفتنـد و گذشتنـد

امـروز ندانـم كه فـروشنـد به چنـدت؟

جـان دادي و درسي به جهـان يـاد گرفتي

ارزان‌تـر از ايـن، درس محبـت ندهنـدت!
__________________

ارمين
11th December 2009, 06:10 PM
آری همه چیز را می توانی فراموش کنی
همه چیز را...
چیزی اگر بماند،
زخمی بر تنت
یا قلبی پاره پاره است
آنرا هم می توانی...
تو که سالهاست با معنی زخم و پارگی

ارمين
11th December 2009, 06:11 PM
با کدام بالها می توان

از زوال روزها و سوزها گریخت؟!

با کدام اشک می توان

پرده بر نگاه خیره ی زمان کشید؟!

با کدام دست می توان

عشق را به بند جاودان کشید؟!

با کدام دست؟!!...

ارمين
11th December 2009, 06:11 PM
با من بگو وقتی که صدها صدهزاران سال بگذشت






آنگاه...










اما مگو :هرگز






هرگز چه دور است ،آه

ارمين
11th December 2009, 06:11 PM
دير آمدی
تمام شده ام ديگر
بس كه بلعيده ام اندوه نبودت را...
هنوز اما همانند حاتم ام
می بخشمت
با آنكه هزار شب بی خوابی
طلب دارم از تو!!!

ارمين
11th December 2009, 06:11 PM
شبي از شب ها تو مرا گفتي :شب باش!
من که شب بودم
شب هستم و شب خواهم بود
شب شب گشتم
تا تو فانوس شبم باشي ...!!

ارمين
11th December 2009, 06:11 PM
لحظه ی رفتنت آمده است
من هزاران بار می گویم: نرو !
و آنچه تو می شنوی
تنها لبخندی است که تو را بدرقه می کند...

ارمين
11th December 2009, 06:11 PM
دلم گرفته است
دلم عجيب گرفته است
و هيچ چيز
نه اين دقايق زيبا كه روي شاخه نارنج مي شود خاموش
نه اين صداقت حرفي كه در ميان دو برگ اين گل شب بوست
نه هيچ چیز مرا از هجوم خالي ا

ارمين
11th December 2009, 06:13 PM
تیک.................. تاک...................تیک................... .....تاک.....................
آه هیچ گاه ندانستید چه وقت چگونه روید!
دیروز که آن همه التماستان کردم که " بایستید ...بایستید... شما را به خدا آرام تر..." دل سنگتان کجا به حالم سوخت؟!
و حال که او رفته حال که می خواهم صدای قدم های شما از بار سنگین این لحطه ها ی تنهایی کم کنند مانند سربازان لشگری شکست خورده اینگونه برای بر داشتن قدمی دیگر خسته اید!
...
این منم که جزشنیدن آواز گذر زمان آرامم نمی کند
آوازی چه شیرین
آوازی چه دلنشین
آوازی که می خواند:
" یک ثانیه به نو نزدیک تر...
یک ثانیه به تو نزدیک تر..."

ارمين
11th December 2009, 06:13 PM
دلم گرفته است
دلم گرفتهاست
به ایوان میروم و انگشتانم را
بر پوست کشیده ی شب می کشم
چراغهای رابطه تاریکند
چراغ های رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب
معرفینخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را بخاطربسپار
پرنده مردنی ست
__________________
http://i2.tinypic.com/6yu1x8y.jpg

ارمين
11th December 2009, 06:13 PM
وقتی خواستم زندگی کنم،راھم را بستند.
وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.
وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.
وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است.
وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است.
دنیا را نگه دارید، میخواھم پیاده شوم.
دكتر علي شریعتي

ارمين
11th December 2009, 06:13 PM
راه دوری است، و پایی خسته.
تیرگی هست و چراغی مرده.

می کنم، تنها، از جاده عبور:
دور ماندند ز من آدم ها.
سایه ای از سر دیوار گذشت،
غمی افزور مرا بر غم ها.

فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنهانی.

نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر، سحر نزدیک است.
هر دم این بانگ برآرم از دل:
وای، این شب چقدر تاریک است!

خنده ای کو که به دل انگیزم؟
قطره ای کو که به دریا ریزم؟
صخره ای کو که بدان آویزم؟

مثل این است که شب نمناک است.
دیگران را هم غم هست به دل،
غم من، لیک، غمی غمناک است.

ارمين
11th December 2009, 06:13 PM
بسترم
صدف خالی یک تنهایی است
و تو چون مروارید
گردن آویز کسان دیگری...

هوشنگ ابتهاج
__________________

ارمين
11th December 2009, 06:14 PM
به که باید دل بست؟
به که شاید دل بست؟
سینه ها جای محبت، همه از کینه پر است
هیچکس نیست که فریاد پر از مهر تو را
گرم، پاسخ گوید
نیست یک تن که در این راه غم آلوده عمر
قدمی، راه محبت پوید

خط پیشانی هر جمع، خط تنهاییست
همه گلچین گل امروزند
در نگاه من و تو حسرت بی فرداییست

به که باید دل بست؟
به که شاید دل بست؟
نقش هر خنده که بر روی می شکفد
نقشه ای شیطانیست
در نگاهی که تو را وسوسه عشق دهد
حیله ای پنهانیست

زیر لب زمزمه شادی مردم برخاست
هر کجا مرد توانایی بر خاک نشست
پرچم فتح برافرازد در خاطر خلق
هر زمان بر رخ تو هاله زند گرد شکست
به که باید دل بست؟
به که شاید دل بست؟

خنده ها می شکفد بر لبها
تا که اشکی شکفد بر سر مژگان کسی
همه بر درد کسان می نگرند
لیک دستی نبرند از پی درمان کسی

از وفا نام مبر، آنکه وفا خواست، کجاست؟
ریشه عشق، فسرد
واژه دوست، گریخت
سخن از دوست مگو، عشق کجا؟ دوست کجاست؟

دست گرمی که ز مهر
بفشارد دستت
در همه شهر مجوی
گل اگر در دل باغ
بر تو لبخند زند
بنگرش، لیک مبوی
لب گرمی که ز عشق
ننشیند به لبت
به همه عمر، مخواه
سخنی که سر راز
زده در جانت چنگ
به لبت نیز، مگو

چاه هم با من و تو بیگانه است
نی صد بند برون آید از آن، راز تو را فاش کند
در دل گر بسر چاه کنی
خنده ها بر غم تو دختر مهتاب زند
گر شبی از سر غم آه کنی

درد اگر سینه شکافد، نفسی بانگ مزن
درد خود را به دل چاه مگو
استخوان تو اگر آب کند آتش غم
آب شو، آه مگو

دیده بر دوز بدین بام بلند
مهر و مه را بنگر
سکه زرد و سپیدی که به سقف فلک است
سکه نیرنگ است
سکه ای بهر فریب من و توست
سکه صد رنگ است

ما همه کودک خردیم و همین زال فلک
با چنین سکه زرد
و همین سکه سیمین سپید
می فریبد ما را
هر زمان دیده ام این گنبد خضرای بلند
گفته ام با دل خویش:
مزرع سبز فلک دیدم و بس نیرنگش
نتوانم که گریزم نفسی از چنگش
آسمان با من و ما بیگانه
زن و فرزند و در و بام و هوا بیگانه
خویش، در راه نفاق
دوست، در کار فریب
آشنا، بیگانه

شاخه عشق، شکست
آهوی مهر، گریخت
تار پیوند، گسست
به که باید دل بست؟
به که شاید دل بست؟

ارمين
11th December 2009, 06:14 PM
آسمان بدون پرنده لبريزم
خيال خالي پرواز فصل پاييزم

دلم گرفته دلم تكه تكه ميسوزد
هجا هجا دلم از بين واژه ها پر زد

هجا هجا به خودم گفتم آه تنهايم
فقط منم و كلاهم و پيرهن هايم

فقط منم و جهاني كه روي من تف كرد
وسيب كرمي خود را به من تعارف كرد

و من كه شعر نوشتم به خود امان دادم
به حجم خالي تنهاييم زمان دادم

هزار بار به چشمانتان دچار شدم
دچار آبي دريا هزار بار شدم

هزار بار نشستم شكست را ديدم
صداي صامت انسان مست را ديدم

شراب خانه هوايش دوباره شرجي شد
هزار و سيصد وشصت و سه واژه هجي شد

هنوز الكل و كبريت و زندگي جان داشت
هواي خلسه ي من در اتاق جريان داشت

زمين به دور سرم چون قطار مي چرخيد
سرم به دور زمين چون مدار مي چرخيد

سرم كه ماه بزرگيست ماه اسفند است
سرم به گردن خرچنگ شب نشين بند است

به بركه هاي مجاور بگو كه ماه نمرد
بگو كه ماه خودش خواست اشتباه نمرد

بگو كه جرات خود را به ما نشان بدهيد
به دست سبز خدا جام شوكران بدهيد

و تلخ ، تلخ ، زمين تلخ و آسمان تلخ است
قبول خوردن چاي پهن نشان تلخ است

بيا و زهر خودت را بنوش عيبي نيست
نياز عشق به امداد هاي غيبي نيست

نياز عشق بوسه هاي ممتد ماست
شروع فرصت رسوايي مجدد ماست

شروع جمله ي مجهول دوستت دارم
اجازه هست دلم را به عشق بسپارم...؟
__________________

ارمين
11th December 2009, 06:14 PM
سكوت اشتباه نمي كند
اين را كسي در نامه هايش برايم نوشته بود تا براي بي وفايي كه هميشه در نوشته هايم از او مي نويسم ؛بنويسم امامن اين را شبها براي خودم تكرار مي كنم.
ملالي نيست جز نداشتنت نخواستنت راندنت باختنت رفتنت نماندنت با او و هزاران اوي بودنت
بدون مكث جواب دادنت و عشقي نيست جز عشق به چشمهاي ناز تا ابد روشنت. اين را برايت نوشته بودم و باز هم مي نويسم
هر ستاره شبي ست كه از تو دورم؛ واي اسمان چه ستاره اي دارد.
كسي كه به جرم ديوانه بودن براي تو بايد در انتظار معجزه باشد.

__________________

ارمين
11th December 2009, 06:14 PM
يه نتيجه شبانگاهي به من آموخت اگه کسي، فکري ،دلي يا حتي شماره اي مشغول کسي بخواد باشه شب و روز و ماه و خورشيد نمي شناسه اگه کسي دلتنگ ديگري باشه، آمدن و ديدنش اندک لرزشي در نقطه اي از دل عاشقش مي اندازه و اگر اهل ماندن باشد نياز به سفارش نيست. خلاصه که خلاصش کنم اينبارازاون دفعه ها بود که هيچ بهانه اي نبود براي نوشتن، ياد تفاهم نقره اي مون بر سر قانع کننده ترين دليل عالم افتادم اينبار فقط دلم دلش خواست تا بي بهونه بنويسم من هم نوشتم و حالا چون تقريبا تمام چيزهاي که دلم دلش خواست بداني را گفت و من تجربه کردم و برات نوشتم ديگه حرفي نيست سفارشي نيست جز اينکه چشماي روشنت کاش يکم بيشترهواي منو داشت.فقط همين

ارمين
11th December 2009, 06:14 PM
جاده ايي براي فردايم دارم ....
کوله باري پراز لحظه هايمان .....
و تويي که در ديروزم جا مانده اي .....
تمامي انتظارم را به گوش بسته ي مردان اين شهر خوانده ام ....
فرصتي براي ماندن نيست....بي تو بايد رفت

__________________

ارمين
11th December 2009, 06:14 PM
باران ميبارد ....!
اينجا هوا عجيب شوق گريه دارد !
و من كه دير زمانيست حسابي سر خوشم
از اين هواي دلگير هم دلم نميگيرد !
اسمان همچونان در حاله ناله و زاريست !
و من در زير ساي اش فقط ميخندم

ارمين
11th December 2009, 06:14 PM
ای مسافر!
ای جدا ناشدنی!
گامت را آرم تر بردار
از برم آرم تر بگذر
تا به کام دل ببینمت
بگذار از اشک سرخ
گذرگاهت را چراغان کنم
آه!که نمی دانی
سفرت روح مرا به دو نیم می کند
و شگفتا که زیستن با نیمی از روح تن را می فرساید
بگذار بدرقه کنم
واپسین لبخندت را
و آخرین نگاه فریبنده ات را
مسافر من!
آنگاه که می روی
کمی هم واپس نگر باش
با من سخن بگو
مگذار یکباره از پا در افتم
فراق صاعقه وار بر نمی تابم
جدایی را لحظه لحظه به من بیاموز
آرام تر بگذر
تو هرگز مشایعت کننده نبودی
تا بدانی وداع چه صعب است
وداع طوفان می آفریند
اگر فریاد رعد را در طوفان وداع نمی شنوی
باران هنگام طوفان را که می بینی!
آری باران اشک بی طاقتم را که می نگری
من چه کنم؟
تو پرواز می کنی
و من پایم به زمین بسته است
ای پرنده!
دست خدا به همراهت
اما نمی دانی
که بی تو بجای خون
اشک در رگهایم جاری است
از خود تهی شده ام
نمی دانم تا بازگردی
مرا خواهی دید؟؟!!

ارمين
11th December 2009, 06:15 PM
میـــــــدانم این روزهـــا پر از دلتنـــــگی منی!
خودخـــــواهی نمیــــکنم بـــــاور کـــن مـــن از تو لبریزتر از دلتنـــگی ام
و تنـــها امیـــد دســـت های تنـــهای مـــــــــن ،نفســهای گـــرم تـــوست
که مــــرا گرم میکند
و مـــن ایــنجا ، فقـــط شــعر میـــخوانم تـــا تــو بیــــایی و مــن هـــــم
وصــال را تصـــور کنم...
اینـــجا ، شـــب ها هنـــوز هــم بــا خـــاطره ندیـــدنت خوابــم را بهبود میدهم
وچـــــشم به راه تــــــو هستــــم تا وقتـــی می آیـــــی
گـــل هـــای سرنــکشیده در قلـــبم را بپـــایت پرپر کـــنم
و منتــظرم
تا صبـــحی بــیاید تــو را ببـــینم و دســـتان زخمی از تنــهاییت را
با بوســه هایم مـــداوا کنــــم.
بـــاور کــــنی یا نه دیـــگر چه فرق میــــکند؟
مـــن تنــها مــسافر جامـــانده از زمانـــم تا اینجا بمــانم و تورا بــــه
بهشتی بی غصه بدرقــــه کنم.

میــــــدانم تا تو هستـــي سراچه کوچه دلم غرق نوری عجیب میشود
و من كنار تو خواهـــــم مـــــاند و تاهميشه ستـــاره ها را
بیــــــــــــــــــدار خواهــــــــم کرد.

ارمين
11th December 2009, 06:15 PM
همیشه دوست داشتم، ایستاده بمیرم...
اما کنون که بی سبب اکنون درین بن بست کج و پیچ درد
درین معبر چندش آور پلشت
در حصاری بی رفت و آمد و بی نگاهبان گرفتار آمده ام
و موریانه ها زندان کاغذیم را به نیت گوشت تنم ذره ذره ذره می جوند
خرخاکی ها برای مردارم سوری به پا کرده اند
اکنون که دیوار مرطوب دندان های زردش را به تمسخر به سوی من گشوده و پنجره تنها، فاصله ایست میان بودن و نبودن...
از خود سوال می کنم، آیا به هییت زیوری درآمده ام که مرگ که زمانی تنها شایسته راستان بود، چنین زانو زده در برم گیرد؟

ارمين
11th December 2009, 06:15 PM
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد .
گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش
واو یکریز و پی در پی دم گرم خویش را بر گلویم سخت بفشارد .
وخواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد
بدین سان بشکند در من سکوت مرگبارم را ...

ارمين
11th December 2009, 06:15 PM
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبارآلود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور

ارمين
11th December 2009, 06:15 PM
پشت شیشه برف می بارد
پشت شیشه برف می بارد
در سکوت سینه ام دستی
دانه ی اندوه می کارد

ارمين
11th December 2009, 06:16 PM
در دامن سکوت غم افزایت
اندوه خفته می دهد آزارم
آن آرزوی گم شده می رقصد
در پرده های مبهم پندارم

ارمين
11th December 2009, 06:16 PM
کاش چون پاییز بودم... کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم
برگ های آرزوهایم یکایک زرد می شد
آفتاب دیدگانم سرد می شد
آسمان سینه ام پر درد می شد
ناگهان توفان اندوهی به جانم چنگ می زد،
اشک هایم همچو باران
دامنم را رنگ می زد
وه چه زیبا بود اگر پاییز بودم
وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم

ارمين
11th December 2009, 06:16 PM
من سکوت اختران آسمان دانم که چیست
من سکوت عمق بحر بی کران دانم که چیست



من سکوت دختر محجوب پر احساس را
در حضور مرد محبوب جوان دانم که چیست


من سکوتی را که تنها با نوای سازو چنگ
در میان انجمن گردد بیان دانم که چیست


هم سکوت جنگل خاموش را پیش از بهار
هم سکوت مرگبار مردگان دانم که چیست


داستان ماه را در بدر و تربیع و هلال
ماجرای شمس را با اختران دانم که چیست


اعتراضات ملائک آنچه گفتند آشکار
وانچه را کردند در خاطر نهان دانم که چیست


آنچه حق آموخت آدم را ز اسماء جمال
وانچه آدم خواند بر افرشتگان دانم که چیست


سر آن خاک مبارک پی که در طوفان نوح
شد رها بخش نوح ونوحیان دانم که چیست


آنچه آتش را گلستان کرد بر جان خليل
وآنچه گلشن را کند آتشفشان دانم که چیست



يونس اندر بطن ماهي با خدا دانم چه گفت
رمز آن زندان بی نام ونشان دانم که چيست


عطسه آدم که روح ا لقدس در مریم دمید
وآنچه برد او را بر اوج آسمان دانم كه چيست


گفت محی الدین که حیوان شو اگر خواهی کمال
من نگویم هیچ وحشر مردمان دانم که چیست



گفت رومی من ز بسیاری گفتارم خموش
گفته و ناگفته اي داناي جان دانم كه چيست


قصه نرگس که شد مخمور چشم مست خویش
غصه هاتف ز عشق آن جوان دانم که چیست



آنچه را آموخت حافظ از خط زیبای یار
وآنچه گفت از جوهر لعل بتان دانم که چیست


هفت خطم گرچه خطی می نخوانم غیر عشق
خط زیبا بر جمال شاهدان دانم که چیست



گر چه طفلم در طریق عشق وابجد خوان علم
مبدأ و پایان کار عارفان دانم که چیست


طفل عشقا دعوی باطل مکن خاموش باش
من سکوت طفل عشق بی زبان دانم که چیست

ارمين
11th December 2009, 06:16 PM
عشق با تمام شکوه خود در خانه مرا هم به صدا در اورد و با خود کوله باری از مهر و محبت را به ارمغان اورد
امد و در قلبم طو فانی به پا کرد
طو فانی که همراه با رنج . ریاضت بود
طوفانی که از دریای چشمان تو بر خاست و بر ساحل نا امیدی من لنگر انداخت
طو فانی که افکار افسار گسیخته ما چون کشتی سر گردان بروی مو جهای اقیانوسی چشمانت متلاطم ساخت
نمی دانم نا خدای این کشتی سر گردان تو هستی یا نه؟
ولی می دانم که هرگز سکانداری افکار پریشانم را بر عهده نمی گیری و ان را به جزیره ارامش و اسایش نمی رسانی
می دانم که هر گز جرئت نخواهم داشت که از تو بخواهم منجی این افکار پریشانم باشی.

ارمين
11th December 2009, 06:16 PM
دلتنگی های آدمی را ، باد ترانه ای می خواند
رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد
و هر دانه ی برفی به اشکی ناریخته می ماند
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است
از حرکات ناکرده
اعتراف به عشق های نهان
و شگفتی های بر زبان نیامده
در این سکوت حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو و من
.
.
.
برای تو و خویش چشمانی آرزو می کنم
که چراغ ها و نشانه ها را در ظلماتمان ببیند
گوشی که صداها و شناسه ها را در بیهوشی مان بشنود
برای تو و خویش روحی که این همه را در خود گیرد و بپذیرد
و زبانی که در صداقت خود ما را از خاموشی خویش بیرون کشد
و بگذارد از آن چیزها که در بندمان کشیده است
.سخن بگوییم
.
.
.
گاه آنکه ما را به حقیقت می رساند
خود از آن عاریست
زیرا تنها حقیقت است که رهایی می بخشد
.
.
.
از بخت یاری ماست شاید که آنچه که می خواهیم
یا به دست نمی آید
یا از دست می گریزد
.
.
.
می خواهم آب شوم در گستره ی افق
آنجا که دریا به آخر می رسد
و آسمان آغاز می شود
می خواهم با هر آنچه مرا در بر گرفته یکی شوم
حس می کنم و می دانم
دست می سایم و می ترسم
باور می کنم و امیدوارم
!که هیچ چیز با آن به عناد بر نخیزد
.
.
.
چند بارامید بستی و دام برنهادی
تا دستی یاری دهنده
کلمه ای مهر آمیز
نوازشی یا گوشی شنوا به چنگ آری؟
چند بار دامت را تهی یافتی؟
.
.
.
از پای منشین
... آماده شو! که دیگر بار و دیگر بار دام باز گستری
.
.
.
پس از سفر های بسیار و
عبور از فراز و فرود امواج این دریای طوفان خیز
بر آنم که در کنار تو لنگر افکنم
بادبان برچینم
پارو وانهم
سکان رها کنم
به خلوت لنگرگاهت در آیم
و در کنارت پهلو بگیرم
آغوشت را بازیابم
... استواری امن زمین را زیر پای خویش
.
.
.
پنجه درافکنده ایم با دستهایمان
به جای رها شدن
سنگین سنگین بر دوش می کشیم
بار دیگران را
!به جای همراهی کردنشان
عشق ما نیازمند رهایی است نه تصاحب
... در راه خویش ایثار باید نه انجام وظیفه
.
.
.
هر مرگ اشارتی است
به حیاتی دیگر
.
.
.
این همه پیچ
این همه گذر
این همه چراغ
این همه علامت
و همچنان استواری به وفادار ماندن به راهم
خودم
هدفم
!و به تو
وفایی که مرا و تو را به سوی هدف را می نماید

ارمين
11th December 2009, 06:17 PM
كاش الان آغوش گرمت سر پناه خستگيم بود
دو تا چشمات پر از اندوه
واسه دل شكستگيم بود
آرزوم اينه كه دستام توي دستاي تو باشه
تنگي اين دل عاشق با نوازش تو واشه
واسه چي خدا نخواسته من كنار تو باشم
قول مي دم با داشتن تو هيچ غمي نداشته باشم
همه هستي قلبم تو دو حرف خلاصه ميشه
__________________

ارمين
11th December 2009, 06:17 PM
وقتی خسته ای،چشمهایت راببند...بگذار همه ی تاریکی های جهان در تو جمع شود و قلبت را بشکند...بگذار صدای شکستن قلبت در گوش هایت بپیچد و پژواک آن سکوت مرگبار تنت را آشفته سازد.بگذار انگشتی غمگین گلویت را قلقلک دهد.

حتی اگر خواستی خیس شو! خیس شو از اشکهای بی رحم که وحشیانه پوست صورتت را می شکافند و در هر حفره دردی به جای می نهند و حسرتی...

وقتی همه ی تاریکی های جهان در تو جمع شد و تو سیاه شدی، کدر شدی، وقتی نتوانستی دریابی که هستی،آنگاه دستت را روی سینه ات بگذار...آرام آرام پلک هایت را بگشا...خواهی دید که خورشید را بیدار کرده ای و دستانت گرم می شوند.گرم از حرارت خورشیدی که در سینه ات می تابد.

تو موفق شده ای چون خورشید را بیدار کرده ای و همین کافیست...کافی نیست؟!
امتحان کن!...

ارمين
11th December 2009, 06:17 PM
دارد باران می بارد
و داغ تنهایی ام
تازه می شود!
نگو که نمی آیی
نگو مرا همسفر دشت آسمان نیستی
از ابتدای خلقت
سخن از تنها سفر کردن نبود
قول داده ای
باز گردی
از همان دم رفتنت
تمام لحظه های بی قرار را
بغض کرده ام
و هر ثانیه که می گذرد
روزها به اندازه هزار سال
از هم فاصله می گیرند
__________________

ارمين
11th December 2009, 06:17 PM
قدر هر چه گل ديدم مرا آزار کردی تو

خيانت را دوباره در دلم تکرار کردی تو

عجب ديوانه بودم من که بستم دل به چشمان

تو کار قلب اين دیوانه را دشوار کردی تو

چقدر از التماسم پيش مردم آبرويم رفت

چقدر اين چشم ها را پيش مردم خوار کردی تو

شنيدم بارها با ..........وليکن حيف
شهامت مال هر کس نيست پس انکار کردی تو

چقدر اشعار زيبايی برايم خواندی و گفتی

و بازی با دل بيمار من بسيار کردی تو

نمی بخشم تو را ، او را و هر کس را که بد باشد
خدایم خود تلافی می کند هر کار کردی تو

دلم را ديگر از هرچه نگاه و آرزو کندم

تمام پنجره های مرا ديوار کردی تو

چه حسنی داشت درد اين شکست تلخ ميدانم

مرا از خواب عشق و عاشقی بيدار کردی تو

__________________

مرهمی بود زمان به سال صفر

ارمين
11th December 2009, 06:17 PM
در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند

یکی ز شب گرفتگان چراغ برنمی کند
کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند

نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند


گذرگهیست پر ستم که اندرو به غیر غم
یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند

چه چشم پاسخ است از این دریچه های بسته ات
برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند

نه سایه دارم و نه بر بیفکنندم ام سزاست
وگرنه بر درخت تر کسی تبر نمی زند

ارمين
11th December 2009, 06:18 PM
تنها کودکي کردم تنها به دنيا آمدم
تنهاي تنها دنيا رو ميديدم تنهاي تنها آسمونو حس ميکردم
تنها بزرگ شدم تنها به سرانجام انديشيدم
تنها پايان کارم رو تنهايي حدس زدم تنها با تو حرف ميزنم
تنها ، دلم رو با تو قسمت ميکنم تنها ، تنهاي يمو با تو لمس ميکنم
تنها هستم ، تنهاي تنها تنها زندگي خواهم کرد
تنهاي تنها خواهم بود تنهايي با من يکي شده
بر لوح سرنوشتم تنهايي حک شده و منتظر مينشينم
البته ، تنهاي تنها براي رسيدن به آرامش
براي رسيدن به خدا تنهاي تنها
__________________

ارمين
11th December 2009, 06:18 PM
در بی خیالی های باد

سفر کردم...

آنقدر سفر کردم که فهمیدم

بی تو ،هیچ چیز

تازه نیست...

ارمين
11th December 2009, 06:18 PM
آنگاه که می روی،

کمی هم واپس نگر باش!

با من سخنی بگو!

مگذار یکباره از پا درافتم...

فراق صاعقه وار در نمی تابم

جدایی را لحظه به لحظه

به من بیاموز!

آرام تر بگذر.

ارمين
11th December 2009, 06:18 PM
تکرار گناه ما بود؛

مایی که از آینه سخن می گفتیم...

به تطهیر شیشه های دلمان قسم!

ما در ابتدای خلقتمان به انکار رسیدیم

آنگاه که عشق با انکار جان می گرفت...یادت هست؟!

یادت هست کوچه باغهای ترسهای مداومت

از رعشه های عاشقانه ی سنجاب روحمان را؟!

و هر ثانیه تصورات کفشهایم آزارم می داد

وقتی به حرمت تو، یک عمر

در همان نقطه ی وداعت تنها ماندم...یادت هست؟!

یادت هست گفتی می آیی و سکوت می آوری؟!

...یک عمر نیامدی و من بی تو به سکوت خو کرده ام؛

بی نشاط چشمهای بی قرار رفتن تو؛

با من بگو ای نزدیکترین حادثه به آغاز دلدادگی!

آیا هنوز در حوالی روزها و شب های شیرینت،

تحمل به یاد آوردن نام کوچک من را داری؟!

به آغاز قصه های شیرین کودکانه قسم!

به تناسب دستهای دعاگر کودکان فقیر!

به هر چه با من غریبه است!...

من سالهاست که دلم برای گلدان نداشته ام تنگ است!!

...برایم دعا کنید!
http://njavan.ir/forum/images/statusicon/user_offline.gif

ارمين
11th December 2009, 06:18 PM
دير گاهي است در اين تنهايي
رنگ خاموشي در طرح لب است
بانگي از دور مرا مي خواند
ليك پاهايم در قير شب است
رخنه اي نيست دراين تاريكي
در و ديوار به هم پيوسته
سايه اي لغزد اگر روي زمين
نقش وهمي است ز بندي رسته
نفس آدم ها
سر به سر افسرده است
روزگاري است دراين گوشه پژمرده هوا
هر نشاطي مرده است
دست جادويي شب
در به روي من و غم مي بندد
مي كنم هر چه تلاش
او به من مي خندد
نقشهايي كه كشيدم در روز
شب ز راه آمد و با دود اندود
طرح هايي كه فكندم در شب
روز پيدا شد و با پنبه زدود
ديرگاهي است كه چون من همه را
رنگ خاموشي در طرح لب است
جنبشي نيست دراين خاموشي
دست ها پاها در قير شب است

ارمين
11th December 2009, 06:19 PM
هيچ وقت جرات نكردم اول اسمت را روي دستم بنويسم

هيچ وقت عاشق خوبي نبودم

هيچ وقت نگاهت عاشقانه نبود

در نگاهم هيچ وقت دوستدارت را دوست نداشتي

هميشه با رقيب رفتي

نديدي پشت سرت تنهاايستاده ام

هميشه گلي كه برايت داشتم پژمرد

هديه كردمش به آب

هميشه بي وفا تو بودي

تنهاي تنها من گوشه پنجره چشم دوخته ام به تو

تو مي روي پنجره را باز مي كنم مي خواهم صدايت بزنم

اما تو رفته اي ونيم نگاهم زيرآوارهيچ مي ميرد

شيشه تر شده است اسمت رامي نويسم به بخار شيشه

مي ريزي پاك مي شوي ومی روي...........!
__________________

ارمين
11th December 2009, 06:19 PM
دلم برات تنگ شده.....اما من...من ميتونم اين دوري رو تحمل كنم... به فاصله ها فكر نميكنم ...... ميدوني چرا؟؟ آخه... جاي نگاهت رو نگاهم مونده.....هنوز عطر دستات رو از دستام ميتونم استشمام كنم....رد احساست روي دلم جا مونده ... ميتونم تپشهاي قلبت رو بشمارم...........چشماي بيقرارت هنوزم دارن باهام حرف ميزنن.......حالا چطور بگم تنهام؟؟چطور بگم تو نيستي؟؟چطور بگم با من نيستي؟؟آره!خودت ميدوني....ميدوني كه هميشه با مني....ميدوني كه تو،توي لحظه لحظه هاي من جاري هستي....آخه...تو،توي قلب مني...آره!تو قلب من....براي همينه كه هميشه با مني...براي همينه كه حتي يه لحظه هم ازم دور نيستي...براي همينه كه ميتونم دوريت رو تحمل كنم...آخه هر وقت دلم برات تنگ ميشه...هر وقت حس ميكنم ديگه طاقت ندارم....ديگه نميتونم تحمل كنم...دستامو ميذارم رو صورتم و يه نفس عميق ميكشم....دستامو كه بو ميكنم مست ميشم...مست از عطر ت. صداي مهربونت رو ميشنوم ...و آخر همهء اينها...به يه چيز ميرسم.....به عشق و به تو.....آره...به تو....اونوقت دلتنگيم بر طرف ميشه...اونوقت تو رو نزديكتر از هميشه حس ميكنم....اونوقت ديگه تنها نيستم
حالا من اين تنهايي رو خيلي خيلي دوسش دارم.. به اين تنهايي دل بستم...حالا ميدونم كه اين تنهايي خالي نيست...پر از ياد عشقه.. پر از اشكهاي گرم عاشقونه

ارمين
11th December 2009, 06:19 PM
از این بی راهه تردید از این بن بست می ترسم

از این حسی که بین ما هنوزم هست می ترسم

از اینکه هر دو می دونیم نباید فکر هم باشیم

از اینکه تا کجا می ریم اگه یک لحظه تنها شیم

ته این راه روشن نیست منم مثل تو می دونم

نگو باید برید از عشق نه می تونی نه می تونم

نه می تونیم برگردیم نه رد شیم از تو این بن بست

منم می دونم این احساس نباید باشه اما هست !!!
__________________

ارمين
11th December 2009, 06:19 PM
تو که بودی دلم لبريز عشق بود تو که بودی همه جا عطر و بوی مهربانی داشت
تو که بودی آسمان چشمهايم پر ستاره بود تو که بودی تمام چشمهايم عاشق هم بودند تو که بودی همه چيز فرق می کرد آری...اما حالا ديگر چشمهايم هم غريبی می کنند گوشهايم تاب شنيدن صدايی جز به دنبال رد پای تو را ندارند و حالا بايد در انتظار دستهای شفا بخش تو باشم و هميشه چشم به راه آمدنت هستم.
عشـــــــــــــــــــــــ ــــق من عاشــــــــــــــــــــــ ـــــــقم باش

ارمين
11th December 2009, 06:19 PM
یادته؟
یــادتــه مـنــو تــو بودیــم؟
تــوی این دنـیـای بـی مـهـر یـــادتـــه تـــرانـه هـــا رو؟
هردو ازوفا می خوندیم
یادمه وقتی می رفتی ؛ من صدات کردم ؛ اما تو رفتی
یـادتـه یه باغـی داشتـیـم؟
که توش گل عشق می کاشتیم یـه روزی باغ و گــرفـتـن
دیـدم از ریـا مـی گفتـن
یادته خورشید و داشتیم؟
یــادتــه گــرمـایـی داشتـیــم؟
یــه روزی اونــم گــرفـتـن
جاش شب سرد گذاشتن
یـادته کلبـه ای داشـتـیـم؟
زیــر سـقـف اون مـنــو تـو،دستامـون تـو دست هـم بود
دلامون خالی از غم بود ؛یادمه اینم گرفتن
یـادتـه مـهتـابـو داشتـیـم؟
یــه شبی اونـم گــرفــتــن
یــادتــه ســتـــاره هــا رو یــه شـبـم اونــا رو چـیــدن
جـاش رنـگ غـم پــاشــیـدن
یـادتـه آسـمـون آبـی رو؟
مـیـونـش رنگین کمـون بـود هــردو رو بــا هـم گـرفـتـن
دیدم از جفا می گـفـتـن
یـادتــه بـهـاری داشـتـیـم؟
بــارون نــم نــم ی داشـتـیـم شــــور دلـهـا رو گــرفـتــن
غـم تـو دلا گــذاشتـن
یــادمـه یـه بـیـشـه بود:

مـیـونـش یــه رود قــشـنـگ صــ

ارمين
11th December 2009, 06:19 PM
دلتنگی
باز دلم هوا تو کردهبه یاد روزهایی که دیگه بر نمی گردهبه یاد نفس هــای آخر توکه شب و روز منو غمناک کردهبه یاد خنده های شیرین تو که منو محو تو کردهبه یاد عـشق تــو به منکه پیوند منو تو رو با هم جور دیگه کردهبه یاد روزهای خوش با تو بودنکه حالا منو از زندگی سـیر کرده بــه یاد بـی مهری هایی کهدل من در حق تو کردهبــه یاد کارها و حـرفهایـی کهمی خواسته و نکـرده

ارمين
11th December 2009, 06:20 PM
هر شعر

گریز از یک گناه بود

هر فریاد

گریز از یک درد

و هر عشق

گریز از یک تنهایی عمیق

افسوس که تو

هیچ گریزگاهی نداشتی

ارمين
11th December 2009, 06:20 PM
هنوز به یادت هستم...

هنوز چون ستاره می درخشی در شب های تارم

هنوز نمی دانی که آن روز

چه بی قرار و سراسیمه

به خاطر آمدنت،

تا به کجا،

یک نفس دویدم!

ارمين
11th December 2009, 06:20 PM
دیرزمانی ست ٫برایت هیچ ننوشته ام
دل تنگی خود رادرآیینه یاد تو٫ خیره نمانده ام
شاید که٫ازلرزش دوباره این دل٫واهمه داشته ام
راستی٫
میدانستی من هنوز می ترسم....
عهدبسته بودم سکوت را از" سنگ دم فرو بسته" بیا موزم
دیرزمانی ست گونه هایم٫نافرمانی می کنند ٫اشک ها را دعوت می کنند
زمانی که جرات" دوباره داشتن" ترا به خود دادم ٫ به جای اشک رنج بردم
بگذارآنکس که ترا از دست داده است در کنارگوردوستی از دست رفته
ناله های تلخ دلتنگی سر دهد٫و اینجا من باز برایت می نویسم
راستی٫
تو میدانی حقیقت اندیشه های من چیست؟....
غمهای زندگی من٫درآغاز و پایان این جاده٫همچون مستی سردرگم اند
سستی و نا امیدیست که مرا به زمین میخکوب می کند
به نیستی و فنا می کشاند٫توده ای استخوان خسته وروحی هراسان
مجسمه سرد و مرمرین من!٫شکسته های روح تو و من همزادنند
یاد تو در این روزهای سردر گم جوانی
همچون غریقی ست که به تنها سنگ خاموش
چنگ میزند وبه راز و نیاز می نشیند
راستی٫
نمی خواهم هیچ چیز بدانم
نمی خواهم هیچ چیز بگوی
تنها برایت می نویسم...............

ارمين
11th December 2009, 07:44 PM
چی بگم از كجا بگم
دردمو با كیا بگم[/URL]
بهتره كه دم نزنم[URL="http://bahar-20.sub.ir/"]http://i35.tinypic.com/6saotg.gif (http://bahar-20.sub.ir/)
حرفی از عشقم نزنم
از عشقی كه گم شد ورفتhttp://i35.tinypic.com/6saotg.gif (http://bahar-20.sub.ir/)
عاشق مردم شدو رفت
عشقی كه بی فروغ نبودhttp://i35.tinypic.com/6saotg.gif (http://bahar-20.sub.ir/)
برای من دروغ نبود
بغض نشسته تو گلومhttp://i35.tinypic.com/6saotg.gif (http://bahar-20.sub.ir/)
وقتی نشستی روبه روم
من از خودم چرا بگمhttp://i35.tinypic.com/6saotg.gif (http://bahar-20.sub.ir/)
باید از اون چشا بگم
خیره تو چشم مست تو
دست میدم به دست توhttp://i35.tinypic.com/6saotg.gif (http://bahar-20.sub.ir/)
دل از زمونه میكنم
حرف دلم رو میزنم
چه حالتی داره چشاتhttp://i35.tinypic.com/6saotg.gif (http://bahar-20.sub.ir/)
نرگس بیماره چشات
چشم تو خوابم میكنه
مست و خرابم میكنهhttp://i35.tinypic.com/6saotg.gif (http://bahar-20.sub.ir/)
وقتی نشستی رو به من
ازعاشقی بگو به من
بزار چشات دل ببرهhttp://i35.tinypic.com/6saotg.gif (http://bahar-20.sub.ir/)
اینجوری باشه بهتره
چشات اگه پس نزنن
چشای سرسپردموhttp://i35.tinypic.com/6saotg.gif (http://bahar-20.sub.ir/)
میشه فراموش كنم
خاطره های مردمو

ارمين
11th December 2009, 07:44 PM
اگر برای تو شعری عاشقانه بخوانم
این شعر تا ابد با تو خواهد زیست
حتی وقی که من دیگر نباشم
یا وقتی که دیگر میان ما عشقی نباشد
http://i34.tinypic.com/ddl2py.gif (http://www.bahar20.sub.ir/)

ارمين
11th December 2009, 07:44 PM
شعر عاشقانه بیشتر از آدمها می ماند
عاشقانت تو را ترک می کنند
اما شعر عاشقانه
همیشه با تو خواهد بود
پس بگذار برایت شعری عاشقانه بخوانم!
شعری از اعماق جان٫
که مرا به یاد تو آورد......
شعری که همیشه با تو بماند
http://i36.tinypic.com/30k68lg.gif (http://www.bahar20.sub.ir/)

ارمين
11th December 2009, 07:44 PM
http://i34.tinypic.com/i20kra.gif (http://bahar-20.sub.ir/) http://i33.tinypic.com/3520imw.gif (http://bahar-20.sub.ir/) http://i34.tinypic.com/i20kra.gif (http://bahar-20.sub.ir/)
[/URL]
(http://www.bahar20.sub.ir/)

(http://www.bahar20.sub.ir/)
[URL="http://zibasazi.bahar-20.com/"]http://i36.tinypic.com/qya1jt.gif (http://www.bahar20.sub.ir/)
http://i33.tinypic.com/4ua0wh.gif (http://zibasazi.bahar-20.com/)
http://i34.tinypic.com/i20kra.gif (http://bahar-20.sub.ir/) http://i33.tinypic.com/3520imw.gif (http://bahar-20.sub.ir/) http://i34.tinypic.com/i20kra.gif (http://bahar-20.sub.ir/)

ارمين
11th December 2009, 07:45 PM
دوستم داشته باش ، هـمانـگونه که من دوستـت دارم

بگذار فاصله من و تو کمتر از آنی باشد :


که می خواهـيـم و نمی توانـيـم

که می توانـيــم و نمی گـذارنــد !

بگذار ميان من و تو فاصله ای نـمـانــد

نه به خاطر خودت ،

و نه به خاطر من !

که به خاطر اين عـشـق دوسـتـم داشـتـه باش

بـيـش از آنی که من دوسـتـت دارم
http://i31.tinypic.com/5w40x.jpg

ارمين
11th December 2009, 07:45 PM
من غم را در سکوت.سکوت را در شب. شب را به خاطره اندیشیدن به

تو دوست دارم. من زندگی را در عشق .عشق را در قلب..و قلب را به
خاطره اینکه آشیانه توست دوست دارم.من اندوه را در اشک ..اشک را
در چشم وچشم را به خاطره دیدن روی تو دوست دارم.من عشق را در
سکوت ..سکوت را در تنهایی ..تنهایی را به خاطره تبیدن قلب..
ت÷یدن قلب را برای تو دوست دارم

http://i9.tinypic.com/4bxvmle.gif

ارمين
11th December 2009, 07:45 PM
اجازه هست عشق تو رو تو كوچه ها داد بزنم؟http://www.uploadhouse.com/fileuploads/221/2218201ab48f6e6970002e7ad2c3b8ed719f56.gif
http://www.uploadhouse.com/fileuploads/221/2218201ab48f6e6970002e7ad2c3b8ed719f56.gif رو پشـت بـــــوم خونه ها اسمتو فریاد بزنم؟http://www.uploadhouse.com/fileuploads/221/2218201ab48f6e6970002e7ad2c3b8ed719f56.gif
http://www.uploadhouse.com/fileuploads/221/2218201ab48f6e6970002e7ad2c3b8ed719f56.gif اجازه هست كه قلـبمو برات چراغونی

ارمين
11th December 2009, 07:45 PM
http://www.uploadhouse.com/fileuploads/221/2218201ab48f6e6970002e7ad2c3b8ed719f56.gif
http://www.uploadhouse.com/fileuploads/221/2218201ab48f6e6970002e7ad2c3b8ed719f56.gifپیش نگاه عاشقت،چشـــــمامو قربونی كنم؟http://www.uploadhouse.com/fileuploads/221/2218201ab48f6e6970002e7ad2c3b8ed719f56.gif
http://www.uploadhouse.com/fileuploads/221/2218201ab48f6e6970002e7ad2c3b8ed719f56.gif اجازه میدی تا ابـد سر بزارم رو شونه هات؟http://www.uploadhouse.com/fileuploads/221/2218201ab48f6e6970002e7ad2c3b8ed719f56.gif
http://www.uploadhouse.com/fileuploads/221/2218201ab48f6e6970002e7ad2c3b8ed719f56.gif روزی هزار و صـد دفه بگم كه میمیرم

ارمين
11th December 2009, 07:46 PM
http://www.uploadhouse.com/fileuploads/221/2218201ab48f6e6970002e7ad2c3b8ed719f56.gif
http://www.uploadhouse.com/fileuploads/221/2218201ab48f6e6970002e7ad2c3b8ed719f56.gifاجاز ه میدی كه بـگم حرف ترانه هام تویی؟http://www.uploadhouse.com/fileuploads/221/2218201ab48f6e6970002e7ad2c3b8ed719f56.gif
http://www.uploadhouse.com/fileuploads/221/2218201ab48f6e6970002e7ad2c3b8ed719f56.gif دلیل زنده بودنـــــم ، درد بهانه هام تویی؟http://www.uploadhouse.com/fileuploads/221/2218201ab48f6e6970002e7ad2c3b8ed719f56.gif
http://www.uploadhouse.com/fileuploads/221/2218201ab48f6e6970002e7ad2c3b8ed719f56.gif اجـــازه هست تا تـه مـرگ منتظر

ارمين
11th December 2009, 07:46 PM
تو رویاهــای صورتیم، خودم رو با تو ببینم؟http://www.uploadhouse.com/fileuploads/221/2218201ab48f6e6970002e7ad2c3b8ed719f56.gif
http://www.uploadhouse.com/fileuploads/221/2218201ab48f6e6970002e7ad2c3b8ed719f56.gif اجازه هست جار بزنم بگم چقد دوست دارم؟http://www.uploadhouse.com/fileuploads/221/2218201ab48f6e6970002e7ad2c3b8ed719f56.gif
http://www.uploadhouse.com/fileuploads/221/2218201ab48f6e6970002e7ad2c3b8ed719f56.gif بگم می خـــوام بخاطرت سر به بیابون

ارمين
11th December 2009, 07:46 PM
اجازه میدی قـصه هام با عشق تو جون بگیره؟http://www.uploadhouse.com/fileuploads/221/2218201ab48f6e6970002e7ad2c3b8ed719f56.gif
http://www.uploadhouse.com/fileuploads/221/2218201ab48f6e6970002e7ad2c3b8ed719f56.gif چشمای عاشقـــم واست روزی هزار بار بمیرهhttp://www.uploadhouse.com/fileuploads/221/2218201ab48f6e6970002e7ad2c3b8ed719f56.gif
http://www.uploadhouse.com/fileuploads/221/2218201ab48f6e6970002e7ad2c3b8ed719f56.gif اجازه میدی عشقـــمو همش بهت نشون

ارمين
11th December 2009, 07:46 PM
پیش زمین و آسمــون واسه تو دس تكون بدم؟http://www.uploadhouse.com/fileuploads/221/2218201ab48f6e6970002e7ad2c3b8ed719f56.gif
http://www.uploadhouse.com/fileuploads/221/2218201ab48f6e6970002e7ad2c3b8ed719f56.gif اجازه میدی كه فقــــــط تو دنیا با تو بمونم؟http://www.uploadhouse.com/fileuploads/221/2218201ab48f6e6970002e7ad2c3b8ed719f56.gif
http://www.uploadhouse.com/fileuploads/221/2218201ab48f6e6970002e7ad2c3b8ed719f56.gif هر چی كه عاشقانه بــــود به خاطر تو

ارمين
11th December 2009, 07:47 PM
اجازه هست پناه من گــــــرمی آغوشت بشه؟http://www.uploadhouse.com/fileuploads/221/2218201ab48f6e6970002e7ad2c3b8ed719f56.gif
http://www.uploadhouse.com/fileuploads/221/2218201ab48f6e6970002e7ad2c3b8ed719f56.gif هر اسمی جز اسم خودم ،دیـگه فراموشت بشه؟http://www.uploadhouse.com/fileuploads/221/2218201ab48f6e6970002e7ad2c3b8ed719f56.gif
http://www.uploadhouse.com/fileuploads/221/2218201ab48f6e6970002e7ad2c3b8ed719f56.gif اجازه هست ؟ بگو كه هست ، من همشو دارم میگم http://www.uploadhouse.com/fileuploads/221/2218201ab48f6e6970002e7ad2c3b8ed719f56.gif

ارمين
11th December 2009, 07:50 PM
با تو به آسمون میرم ،با تـــــــــــــو یه آدم دیگمhttp://www.uploadhouse.com/fileuploads/221/2218201ab48f6e6970002e7ad2c3b8ed719f56.gif
http://www.uploadhouse.com/fileuploads/221/2218201ab48f6e6970002e7ad2c3b8ed719f56.gif اجازه میدی كه بگم ،من مال تـــــــو،تو مال من؟http://www.uploadhouse.com/fileuploads/221/2218201ab48f6e6970002e7ad2c3b8ed719f56.gif
http://www.uploadhouse.com/fileuploads/221/2218201ab48f6e6970002e7ad2c3b8ed719f56.gif من از تو خواهش می كنم كه زیر وعـــده هات نزنhttp://www.uploadhouse.com/fileuploads/221/2218201ab48f6e6970002e7ad2c3b8ed719f56.gif

ارمين
11th December 2009, 07:50 PM
اجـــــــازه تـــو دست تـــو ،اجازه من دست تـوhttp://www.uploadhouse.com/fileuploads/221/2218201ab48f6e6970002e7ad2c3b8ed719f56.gif
http://www.uploadhouse.com/fileuploads/221/2218201ab48f6e6970002e7ad2c3b8ed719f56.gif خنده من خنـــــــده تو ،شكست من شكست تـوhttp://www.uploadhouse.com/fileuploads/221/2218201ab48f6e6970002e7ad2c3b8ed719f56.gif
http://img.123greetings.com/eventsnew/birth_forher/1008-031-07-1060.gif

ارمين
11th December 2009, 07:50 PM
کسی دیگر نمی کوبد در این خانه متروکه ویران را

http://tinypic.com/2cii3wiکسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم!!!
http://tinypic.com/2cii3wiومن شمع می سوزم ودیگر هیچ چیز از من نمی ماند
http://tinypic.com/2cii3wiومن گریان ونالانم ومن تنهای تنهایم !!!
http://tinypic.com/2cii3wiدرون کلبه ی خاموش خویش اما
http://tinypic.com/2cii3wiکسی حال من غمگین نمی پرسد!!!
http://tinypic.com/2cii3wiو من دریای پر اشکم که توفانی به دل دارم
http://tinypic.com/2cii3wiدرون سینه ی پرجوش خویش اما!!!
http://tinypic.com/2cii3wiکسی حال من تنها نمی پرسد
http://tinypic.com/2cii3wiومن چون تک درخت زرد پاییزم !!!
http://tinypic.com/2cii3wiکه هر دم با نسیمی میشود برگی جدا از او
http://tinypic.com/2cii3wiودیگر هیچی از من نمی ماند!!!

ارمين
11th December 2009, 07:51 PM
http://i10.tinypic.com/2a4z95h.jpg
سلام ماهی ها... سلام، ماهی ها
سلام، قرمزها، سبزها، طلائی ها
به من بگوئید، آیا در آن اتاق بلور
که مثل مردمک چشم مرده ها سرد است
و مثل آخر شب های شهر، بسته و خلوت
صدای نی لبکی را شنيده ايد
که از ديار پری های ترس و تنهايی
به سوی اعتماد آجری خوابگاه هاا،
و لای لای کوکی ساعت ها،
و هسته های شيشه ای نور - پيش می آيد؟


و همچنان که پيش می آید
ستاره های اکليلی، از آسمان به خاک می افتند
و قلب های کوچک بازيگوش
از حس گريه می ترکند.



http://i5.tinypic.com/2uzyw6s.jpg

ارمين
11th December 2009, 07:52 PM
من از قصه زندگی ام نمی ترسم
من از بی تو بودن به یاد تو زیستن و تنها از خاطرات گذشته تغذیه کردن می ترسم.
ای بهار زندگی ام
اکنون که قلبم مالا مال از غم زندگیست
اکنون که باهایم توان راه رفتن ندارد
برگرد
باز هم به من ببخش احساس دوست داشتن جاودانه را
باز هم آغوش گرمت را به سویم بگشا
باز هم شانه هایت را مرحمی برایم قرار بده.
بگزار در آغوشت آرامش را به دست آورم
بدان که قلب من هم شکسته
بدان که روحم از همه دردها خسته شده.
این را بدان که با آمدنت غم برای همیشه من را ترک خواهد کرد.
بس برگرد که من به امید دیدار تو زنده ام

ارمين
11th December 2009, 07:52 PM
آن زمان که خورشيد قلب من برای هميشه غروب کرد
آن زمان که خونی که در رگهايم جاری بود برای هميشه خشکيد
آن زمان که لبهايم برای هميشه بسته شد
آن زمان که افکارم من را تنها در ميان آسمان رها کردند
آن زمان که تنها جسمم از ميان رفت روحم به پرواز در آمد
آن زمان من مرده ام
وشب هنگام برای يک بار و آخرين بار من را در خوابت ببين
ببين که چگونه تمام استخوانهايم و تمام افکارم در گمنامی وتنهايی پوسيدند
و من از ميان رفتند

و آن لحظه من تنها يک چيز دارم
و آن خداوند يکتاست که بيشتر از هميشه به او نزديک شده
اما آنگاه مطمين باش

که برای اولين بار از نبودن تو شادانم و افسوس گذشته را نخواهم خورد

زيرا در نبود تو خداوند را در کنار خود احساس می کنم
احساسی واقعی که از تمام وجودم سر چشمه ميگيرد
کوچهايی که ميان من و تو بود از فردا نگفت
از رويای زيبای دنيا نگفت

از سبزی دست های پر محبتت هيچ نگفت

کوچه ای ساکت بود بی خروش بی عشق بود
نميدانم چرا؟

کوچه ای که ميان من و تو بود زيبا نبود

ارمين
11th December 2009, 07:53 PM
سلام دوستای خوبم اين شعر يکی از دوستامه راجع بهش نظر بديد
تک دختری که چشم تو را دوست داشت مرد
در آبی نگاه تو معنا نداشت مرد
در انتظار پنجره ها را شکسته بود
از اين همه دروغ و ريا شکسته بود
در يک غروب سرد زمستان به خواب رفت
از لحظه ها جدا شد تا آفتاب رفت
باور نمی کنم که به اين سادگی گذشت
از کوچه های خالی مردانگی گذشت
ديدی تمام قصه های ما اشتباه بود
شش دفتر کنار اتاقم سياه بود
ديگر فريب دست قضا را نمی خورم
گندم به پشت گرمی حوا نمی خورم
فردا کنار خاطره ها بيگانه می شوم
در پيچ و تاب جاده ها ديوانه می شوم
در پيچ خوابها بی تو بی تاب مانده ام
از گرمی نگاه تو شب تاب مانده ام
روزی که بی حضور تو آغاز می کنم
در کوچه های خاطره پرواز می کنم
اشکی که از زلا لی عشقم چکيده است
از چشمای پاک تو بهتر نديده است
تقدير من هميشه شکيبايی وفاست
او از ترانه تنهاي ام جداست
مردی که من بر سر راهش نشسته ام
بيگانه ای که از تب عشقش شکسته ام ديگر کنار آينه ها پيدا نمی شود
رويا که بی حضور تو زيبا نمی شود

ارمين
11th December 2009, 07:53 PM
کاش ميشد عشق را تفسير کرد
خوابه چشمان تو را تعبير کرد
کاش ميشد همچون گلها ساده بود
سادگی را با تو عالمگير کرد
کاش ميشد در خراب آباد دل خانه احساس را تعمير کرد
کاش ميشد در حريم سينه ها عشق را با وسعتش تکثير کرد
سلام به همه ی دوستای خوبم مرسی که منو تنها نميزارين امروز خيلی ناراحتم چون يکی از دوستام که تازه باهش آشنا شده بودم از بين ما برای هميشه رفت اسمش ستاره بود و دلش مثل آسمون صاف و پاک و زيبا اون حالا پيش ستاره هاست درسته که رفت ولی هيچوقت فراموشش نميکنم

ارمين
11th December 2009, 07:53 PM
آسمان هست
من هستم
مثل يک پرستوی مهاجر با حسی غريب
اما نه برای تو و نه برای هيچکس
در کنار اين مردم
شايد حضور صدايی نتواند نگاههايی چنين سنگين را جا به جا کند
شايد برای باور وجودم اثباتی لازم باشد
اما من وجود دارم
برای تنهايی ديوارهای اتاق
برای انتظار قلبهای بدون عکس
برای ترک خوردگی روح باغچه
من هستم با قلبی شکسته اما در حال تپيدن جدا از همه بودنها
همانطور که آسمان هست

ارمين
11th December 2009, 07:53 PM
خدایا!
دلم می خواهد شبیه بی کس ترین آدمهای روی زمین باشم
شبیه آدمهایی که جز تو یاوری ندارند
از عظمت مهربانیت در حیرتم
چگونه به من محبت میکنی
در حالی که در سرزمین وجودم فصل سرد شیطانی حاکم است.
خدایا!
سجده میکنم در برابرت که اینقدر در برابر من و گناهان من صبوری
کمکم کن تا این مهربانی هایت را درک کنم

ارمين
11th December 2009, 07:53 PM
باز هم گرما به سرزمین سرده وجودم باز گشت
و باز هم قلب کوچکم شروع به تبیدن کرد
.من ادعای عشق نمی کنم
چه کنم نمی توانم
.شاید زندگی دوباره لبخندی به رویم زد
لبخندی به وسعت دل تمام عاشقان
لبخندی نابایان
ولی من هنوز ادعای عشق نمی کنم
حتی اگر چشمان بی فروغم باز هم به روی دیدگان زیبایت گشوده شود
.بگزار.......
بگزار در تنهایی نفس بکشم و تا عمق وجودم احساس آرامش کنم.

ارمين
11th December 2009, 07:53 PM
کاش میدانستی که درون قلبم خانه ای داری تو که همیشه آنرا با شفق می شویم
و با آن میگویم که تویی مونس شبهای دلم
کاش میدانستی باغ غمگین دلم بی تو تنها شده است
و گل غم به دلم وا شده است
کاش میدانستی که درون قلبم با تبشهای عشق هم صدا هستی تو
.کاش میدانستی که وجود تو و گرمای صدایت به من خسته و آشفته حال زندگی می بخشد
کاش میدانستی.......
کاش می دانستی........

ارمين
11th December 2009, 07:54 PM
زندگی من.
ای گل بهار من
آن زمان که غم زندگی من را از متلاشی میکند به تو می اندیشم
.به عظمت دریاها قسم
به آبی آسمانها قسم که دوستت دارم.
ای زندگی من
گل من بگزار در آسمان عشق تو برواز کنم
بگزار هوای عشق تو را در تمام وجودم حس کنم
زندگی زیباست اما با تو در کنار تو به فکر تو
زندگی من امکان بذیر است
نگزار عشقم این چنین خاموش شود که حتی یادگاری از آن باقی نماند.
میدانم که خسته ای از تمام دردهایی که ذره ذره روحت را آب کرد
ولی این را بدان که من همیشه در همه حال در کنارت با یادت و عاشقت هستم.
برای تو

ارمين
11th December 2009, 08:53 PM
قسم به چشمات بعد از این جز تو گلی بو نکنم

جز به تو و به خوبیات به هیچ کسی خو نکنم

قسم به اسمت که تو رو تنها نذارم بعد از این

اسم تو رو داد می زنم تا دم دمای آخرین

قطره به قطره خونم و یک جا به نامت می کنم

دلخوشیهای دنیا رو خودم به فالت می کنم

می برمت یک جای دور می شم واست سنگ صبور

برات یه کلبه می سازم پر از یک رنگی پر نور

روح و دل و جون و تنم، نذر نگاهت می کنم

دنیاها رو فدای اون چهره ماهت می کنم
http://njavan.ir/forum/images/statusicon/user_offline.gif

ارمين
11th December 2009, 08:53 PM
هر چه زیباست مرا یاد تو می اندازد



آن که بیناست مرا یاد تو می اندازد



تو که نزدیک تر از من به منی می دانی



دل که شیداست مرا یاد تو می اندازد



هر زمان نغمه ی عشقی است که من می شنوم



از تو گویاست ، مرا یاد تو می اندازد



دیگران هر چه بخواهند بگویند که عشق



بی کم و کاست مرا یاد تو می اندازد



ساعتی نیست فراموش کنم یاد تو را



غم که با ماست مرا یاد تو می اندازد

ارمين
11th December 2009, 08:53 PM
ديشب دوباره ديدمت اما خيال بود




تو در كنار من بشيني محال بود


هر چه نگاه عاشق من بي نصيب بود


چشمان مهربان تو پاك و زلال بود


پاييز بود و كوچه اي و تك مسافري


با تو چقدر كوچه ما بي مثال بود


نشنيد لحن عاشق من را نگاه تو


پرواز چشمهاي تومحتاج بال بود


سيب درخت بي ثمر آرزوي من


يك عمر مانده بود ولي كال كال بود


گفتم كمي بمان به خدا دوست دارمت


گفتي مجال نيست وليكن مجال بود


يك عمر هر چه سهم من از تو نگاه بود


سهم من از عبور تو رنج و ملال بود


چيزي شبيه جام بلور دلي غريب


حالا شكست واي صداي وصال بود


شب رفت و ماه گم شد و خوابم حرام شد


اما نه با خيال تو بودم حلال بود

ارمين
11th December 2009, 08:54 PM
پیش از تو


پیش از تو آبی آرام اجازه جاری شدن را نداشت



شقایق عاشق بود و اجازه دوست داشتن را نداشت



آسمان غمگین بود و چاره ای جز گریستن نداشت



پیش از تو قلبها بی ستاره بود و تنها....



غروب بی افق بود و سپیده دم بی نور....



فاصله ها مبهم بود و رویاها حقیقتی تلخ...



عشق احساسی غریب بود و ابدیت بی مفهوم و پوچ.



پیش از تو چشمها در حسرت یک نگاه عاشقانه بود و



چراغ ساحل آسودگی ها در بی کرانی دریا ناپدید می شد.



پیش از تو نیازمند چیزی بودم که باورش کنم و تو آمدی و



اکنون به برکت وجود توست که معنای واقعی عشق را درک کرده ام



پس بودنت در کنارم را همیشه می ستایم.

ارمين
11th December 2009, 08:54 PM
اگـر چشمان من دريـاست تويي فـانـوس شبهايش اگــر حرفي زدم از گل تويي مفهوم و معنايش

ارمين
11th December 2009, 08:54 PM
این کلبه چون آتشکده زندان من است

بیمارم و دیدار تو درمان من است

هرچند که تنها و غریبم اینجا

از عشق تو صد خاطره مهمان من است

ارمين
11th December 2009, 08:55 PM
از آب آورد دیده گانم هنوز
ردّی مانده بر جای از رنگ هاله گون
تا سرخ
چون غروبانه ی تب آلوده ی دلم

آه ...
از شب َروی های جهانم
چه مانده ست جز
خیل خیل خاطراتی که
می گریاندم سخت
می گریاندم
در کوچه هایی
عریان از مهر و لبخند ماه

افسوس ...
پریزاد اطلسی پوش آرزو هایم
در میان پیله ی بی رنگ و
خامد خویش
مانده ست به سکوت
به هیچ کوششی

هیچ ... هیچ
نمی آشوبد جانم را
تا چو آب و آبگینه های نور
زفاف آدینده های رنگ را
به تماشا نشینم ...

سرشک دیده ام می بارد و
نگاهم دیده بان
تدویر چه زمانه ای ست غریب
که نمی آشوبدم
تا بانگ بر آرم
آهای ... احساس گمشدة جانم

مرا به روشنای راه
بخوان
که خداوندگار جان و جهانم
توئی... ای عشق ... ای عشق

ارمين
11th December 2009, 08:55 PM
گفتم از عشقت جدا شوم
و دل دیوانه ام را از بند عشق آزاد کنم
دل من محبوس است
در زندانی که
میله هایش حرف های عاشقانه ی تو
و زندانبانش چشمان دلربای توست
ای کاش نامه های عاشقانه ام رابه همراه کبوتران سپید
برایت با اشک های شبانه ام راهی می کردم
نه نه !
نمی توانم هرگز زندان دلت را رها کنم
من این اسارت را از آزادی اما بی تو بیشتر می خواهم
واگر حتی روزی
وقت آزادی ام فرا رسد
به کبوتران سپید خواهم گفت
که خاکستر تن بی جانم را برایت آورند

ارمين
11th December 2009, 08:56 PM
اى عشق تو همچو خاک گردد زر من
زر می شود از عشق تو خاکستر من

جان میدهی و ستانی اش گر خواهی
ای سایه ی تو هماره سر گستر من

ارمين
11th December 2009, 08:56 PM
شد دفتر شعرم از تو سرشار ایدوست
بوی تو ز هر واژه پدیدار ایدوست

هر نقطه و سطر و جمله ی دفتر من
دارد اثرت زیاد و بسیار ایدوست

ارمين
12th December 2009, 09:48 AM
این وقت شب انگار

کسی دارد دانه دانه دلتنگیهایش را

لای برفها می کارد ...

*

کم می آورم

برف چشمانم هی آب می شوند...

*

زمستان

همین است که هست

حالا در این باغچه
حتی
دلتنگی هم
نمی روید!

ارمين
12th December 2009, 09:49 AM
مي دانم

دل آسمان مي شكند

چگونه مي توانم گريه نكنم

از آن همه ستاره

تنها سنگي شعله ور

به خانه ام افتاد

گيسوانش را بريدند و

برايم پست كردند

و باقي اينكه

سلامت باشم

چگونه مي توانم گريه نكنم

من از باز كردن هيچ نامه اي خوشبخت نبوده ام .

ارمين
12th December 2009, 09:49 AM
رد زمان را

روي چهره‌ات دنبال مي‌كنم

با هر جاي پايش

تنهاتر مي‌شوم

ارمين
12th December 2009, 09:49 AM
لال شده‌ام

همين‌ قدر كه نمي‌توانم

كلمات را كنار هم بگذارم

تا از دوري تو بگويم

ارمين
12th December 2009, 09:49 AM
دیر یا زود

مانند یک دسته‌ی گل

باید که حسرتم را در بغل بگیرم و بروم

به خواستگاری‌ آن زن ِ خاکی

که نه نخواهد گفت

آغوشش را باز خواهد کرد

و همه چیزم را خواهد گرفت



و من همه چیزم را به او خواهم بخشید

بی هیچ حسرتی

مگر این حسرت ابدی

که دهانم را می‌گیرد



دیگر چگونه بگویم که دوستت دارم

ارمين
12th December 2009, 09:50 AM
یک سر این رشته گم شده است…

و چیزی…جایی…

ناگفته مانده است

و اکنون ما

در خانه های خویش غریب ایم…

ارمين
12th December 2009, 09:50 AM
فراموشی می آید…مثل همین پائیز

با ابرهای سهمگینش

دیروز برگ خشکی دیدم

که نمی دانست

از کدام شاخه جدا شده…

ارمين
12th December 2009, 09:50 AM
آواز عاشقانه ما در گلو شکست
حق با سکوت بود صدا در گلو شکست
دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست

ارمين
12th December 2009, 09:50 AM
http://njavan.ir/_.gif Re: اشعار تنهايي و دلتنگي (http://njavan.ir/forum-f12/topic-t628.htm#13904)

http://illiweb.com/fa/prosilver/icon_post_target.gif by آفتاب (http://njavan.ir/profile.forum?mode=viewprofile&u=4) on Sun Apr 26, 2009 3:50 pm


آواز عاشقانه ما در گلو شکست
حق با سکوت بود صدا در گلو شکست
دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست


---------------------------------


دل تنگم


من آن ابرم که می خواهد ببارد
دل تنگم هوای گریه دارد
دل تنگم غریب این در و دشت
نمی داند کجا سر می گذارد

_________________

ارمين
12th December 2009, 09:51 AM
شبیه قطره باران که آهن را نمی فهمد
دلم فرق رفیق و فرق دشمن را نمی فهمد

نگاهی شیشه ای دارم به سنگ مردمک هایت
الفبای دلت معنای نشکن را نمی فهمد

هزاران بار دیگر هم بگویی دوستت دارم
کسی معنای این حرف مبرهن را نمی فهمد

من ابراهیم عشقم ، مردم اسماعیل دلهاشان
محبت مانده شمشیری که گردن را نمی فهمد

چراغ چشمهایت را برایم پست کن دیگر
نگاهم فرق شب با روز روشن را نمی فهمد

دلم خون است ، تا حدّی که وقتی از تو می گویم
فقط یک روح سرشارم که این تن را نمی فهمد

برای خویشتن دنیایی شبیه آرزو دارم
کسی من را نمی فهمد . . . کسی من را نمی فهمد

ارمين
12th December 2009, 09:51 AM
اين شعرها ديگر براي هيچ كس نيست
نه! در دلم انگار جاي هيچ كس نيست

آنقدر تنهايم كه حتي دردهايم
ديگر شبيهِ دردهاي هيچ كس نيست

حتي نفس‌هاي مرا از من گرفتند
من مرده‌ام در من هواي هيچ كس نيست

دنياي مرموزي‌ست ما بايد بدانيم
كه هيچ‌كس اينجا براي هيچ‌كس نيست

بايد خدا هم با خودش روراست باشد
وقتي كه مي‌داند خداي هيچ‌كس نيست

من مي‌روم هر چند مي‌دانم كه ديگر
پشت سرم حتي دعاي هيچ‌كس نيست

ارمين
12th December 2009, 09:54 AM
بی تو طوفان زده دشت جنونم
صیدافتاده به خونم
تو چه‌سان می‌گذری غافل از اندوه درونم؟
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی من از شهر سفر کردی و رفتی
قطره‌ای اشک درخشید به چشمان سیاهم
تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی...
نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی
چون در خانه ببستم،
دگر از پا نشستم
گوئیا زلزله آمد،
گوئیا خانه فروریخت سر من
بی تو من در همه شهر غریبم
بی تو، کس نشنود ازاین دل بشکسته صدائی
بر نخیزد دگر از مرغک پر بسته نوائی
تو همه بود و نبودی
تو همه شعر و سرودی
چه گریزی ز بر من
که ز کوی‌ات نگریزم
گر بمیرم ز غم دل
به تو هرگز نستیزم
من و یک لحظه جدایی؟
نتوانم، نتوانم
بی تو من زنده نمانم

ارمين
12th December 2009, 09:54 AM
با هر بهانه و هوسی عاشقت شده است
فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده است

چیزی ز ماه بودن تو کم نمی شود
گیرم که برکه ای، نفسی عاشقت شده است

ای سیب سرخ غلط زنان در مسیر رود
یک شهر تا به من برسی عاشقت شده است

پر میزنیّ و وای به حال پرنده ای
کز پشت میله ي قفسی عاشقت شده است

آیینه ای و آه که هرگز برای تو
فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده است

ارمين
12th December 2009, 09:55 AM
در هجوم وحشي باد كوير
نفس شعله افروخته اي مي گيرد

ساقه اي مي شكند
غنچه سرخ دلش مي گيرد

و صدايي است كه در زمزمه ي باد
مرا مي گويد:

خشت در خانه ي آب مي ميرد
دلم از غربت خود مي گيرد

ارمين
12th December 2009, 09:55 AM
عشق یعنی حسرتی در یک نگاه
عشق یعنی غربتی بی انتها
عشق یعنی فرصت اما کوتاه
عشق یعنی مرگ اما بی صدا

ارمين
12th December 2009, 09:56 AM
سراسر شب را به یادت می اندیشیدم

پنجره باز بود و باد دفتر شعرم را ورق می زد

و دیوانه وار در هوا می پراکند

پرده اتاق در باد می رقصید... همه چیز حاکی از تو بود

چشمهایم...صدای باد...سکوت شب...وترانه ی تنهایی من

در دل تاریکی

ستاره ها سر گردان... مهتاب دلتنگ بود چو من...

اه... چه بی انجام می رفتی

انگاه که من ترانه ام را به تو تقدیم می کردم

ارمين
12th December 2009, 09:57 AM
خودم تنها، تنها دلم
چو شام بی فردا دلم

چو کشتی بی ناخدا
به سینه دریا دلم

تو ای خدای مهربان
تو ای پناه بی کسان

بسنگ غم مشکن دگر
چو شیشه مینا دلم

تو هم برو ای بی وفا
مبر بر لب نام مرا

دل تنگم بیگانه شد
نمی خواهد دیگر تو را

نشان من دیگر مجو
حدیث دل دیگر مگو

دلم شکسته زیر پا
نمی خواهد دیگر تو را

تو ای خدای مهربان
تو ای پناه بی کسان

بسنگ غم مشکن دگر
چو شیشه مینا دلم

ارمين
12th December 2009, 09:57 AM
چه دردیست در میان جمع بودن
ولی در گوشه ای تنها نشستن
برای دیگران چون کوه بودن
ولی در چشم خود آرام شکستن
برای هر لبی شعری سرودن
ولی لبهای خو همواره بستن
چه دردیست در میان جمع بودن
ولی در گوشه ای تنها نشستن
به رسم دوستی دستی فشردن
ولی با هر سخن قلبی شکستن
به نزد عاشقان چون سنگ خاموش
ولی در بطن خود غوغا نشستن
به غربت دوستان بر خاک سپردن
ولی در دل امید به خانه بستن
به من هر دم نوای دل زند بانگ
چه خوش باشد از این غمخانه رستن
__________________

ارمين
12th December 2009, 09:57 AM
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمی خواهم بدانم كوزه گر از خاك اندامم چه خواهد ساخت
ولی آنقدر سخت مشتاقم كه از خاك گلويم سوتكی سازند
گلويم سوتكی باشد به دست طفلكی گستاخ و بازی گوش
كه هر دم پاك خودش را در گلويم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را در گلويم آشفته تر سازد
بدين سان بشكند سكوت مرگبارم را http://iranpardis.com/images/smilies/icon_gol.gif

ارمين
12th December 2009, 09:57 AM
آه ای زندگی منم که هنوز
با همه پوچی از تو لبریزم
نه به فکرم که رشته پاره کنم
نه برآنم که از تو بگریزم...
__________________

ارمين
12th December 2009, 09:58 AM
هیچ کس ویرانیم را حس نکرد.........
وسعت تنهاییم را حس نکرد............
در میان خنده های تلخ من ...........
گریه پنهانیم را حس نکرد..............
در هجوم لحظه های بی کسی.......
درد بی کس ماندنم را حس نکرد.....
انکه با اغاز من مانوس بود............
لحظه پایانیم را حس نکرد.............
__________________

ارمين
12th December 2009, 09:58 AM
روزها می گذرد و من هنوز خفته ام و خفته ام و خفته
قلبها ترمیم می شوند و من هنوز قلبم شکسته است و شکسته است و شکسته
لب ها می خندند و من هنوز لبانم بسته است و بسته است و بسته
چشم ها انتظار را وداع می گویند و من هنوز چشم هایم منتظر است و منتظر است و منتظر
دیدگان اشک نمیریزند و من هنوز دیدگانم جاری است و جاری است و جاری

ارمين
12th December 2009, 09:58 AM
باز هم می نالی امشب ؟
- من ننالم پس که نالد ؟
- ناله ات امشب دگر چیست ؟
- ناله ام از داغ دیشب ؟
- دیشب اما ناله کردی !
- ناله از دیشب آن شب
- پس تو هر شب ناله می کن !
- ناله تنها مرحم من
- من ننالم پس که نالد ؟

ارمين
12th December 2009, 09:58 AM
گفتی می خوام بهت بگم همین روزا مسافرم

« باید برم » برای تو فقط یه حرف ساده بود
کاشکی می دیدی قلب من به زیر پات افتاده بود
شاید گناه تو نبود ، شاید که تقصیر منه
شاید که این عاقبت این جوری عاشق شدنه

سفر همیشه قصه رفتن و دلتنگیه
به من نگو جدایی هم قسمتی از زندگیه
همیشه یه نفر میره آدم و تنها میزاره
میره یه دنیا خاطره پشت سرش جا میزاره
همیشه یه دل غریب یه گوشه تنها می مونه
یکی مسافر و یکی این ور دنیا جا می مونه

دلم نمیاد که بگم به خاطر دلم بمون
اما بدون با رفتنت از تن خستم میره جون
بمون برای کوچه ای که بی تو لبریزه غمه
ابری تر از آسمونش ابرای چشمای منه

بمون واسه خونه ای که محتاج عطر تن توست
بمون واسه پنچره ای که عاشق دیدن توست

ارمين
12th December 2009, 09:58 AM
مي توان تنها ماند
مي توان تنها خفت ميشود تنها مرد!
مي توان با فرياد ....دل به فرداها داد
مي توان بي غوغا...دل به اين دريا داد
مثل يک دريا موج
ميتوان اشک بريخت
همچو طوفاني سخت
مي توان آه کشيد
مي توان مثل درخت ....ريشه در خاک دواند
مي توان همچو نسيم......پاي بر کوه نهاد
مي توان چون صحرا
آتشي در دل داشت
مي شود مثل بهار
نفسي پر بر داشت
ميتوان تنها رفت.......
مي توان تنها مرد...............
مي توان تنها ماند ؟!!
__________________

ارمين
12th December 2009, 09:59 AM
یه روزی یه وقت یه جایی
چشم من میوفته تو چشمای تو
اما این همون خیاله
که با من هست
تا همیشه
نمیخوام که نا امیدی
بشینه تو قلب خستم
چی دیدی خدا رو شاید
بشی مال من همیشه
روز موعود مطمئن باش
که زیادم دور نیست
من کنار تو و تو
مال منی تا همیشه

ارمين
12th December 2009, 09:59 AM
من پنداشتم
او مرا خواهد برد
به همان کوچه ی رنگین شده از تابستان
به همان خانه ی بی رنگ وریا
و همان لحظه که بی تاب شوم
او مرا خواهد برد
به همان سادگی رفتن باد
او مرا برد
ولی برد ز یاد

ارمين
12th December 2009, 09:59 AM
شب سردیست و من افسرده
راه دوریست و پایی خسته
تیرگی هست و چراغی سوخته
می کنم تنها از جاده عبور
دور ماندند ز من آدم ها
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر سحر نزدیک است
هر دم این بانگ بر آرم از دل
وای این شب چقدر تاریک است
__________________

ارمين
12th December 2009, 09:59 AM
آواز عاشقانه ما در گلو شکست
حق با سکوت بود صدا در گلو شکست
دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست

ارمين
12th December 2009, 10:00 AM
یک سرنوشت سه حرفی ، خالیست در کنج جدول
فکر مرا کرده مشغول این راز از روز اول

آنجا زنی گریه می کرد با کودکان گرسنه
در دود خاکستر اینجا مردی است در پای منقل

سر درد داریم و گیجیم ، اینرا نباید بگوئیم
این چیزها مشکلی نیست ، بعدن خودش می شود حل

این گرگ های گرسنه ، عادیست ولگرد باشند
ما انتظاری نداریم از وضع قانون جنگل

باید فداکار باشیم ، دارد قطاری می آید
پیراهنم را بسوزان ، باید بسازیم مشعل

این شعر را بعد خواندن یک جای خلوت بسوزان
یک گوشه ی شومینه ی گرم ، در یک اتاق مجلل

من می روم تا پس از این آماده ی مرگ باشم !
ها ! راستی " مـرگ " ، دیگر حل شد معمای جدول
__________________

ارمين
12th December 2009, 10:00 AM
شبیه قطره باران که آهن را نمی فهمد
دلم فرق رفیق و فرق دشمن را نمی فهمد

نگاهی شیشه ای دارم به سنگ مردمک هایت
الفبای دلت معنای نشکن را نمی فهمد

هزاران بار دیگر هم بگویی دوستت دارم
کسی معنای این حرف مبرهن را نمی فهمد

من ابراهیم عشقم ، مردم اسماعیل دلهاشان
محبت مانده شمشیری که گردن را نمی فهمد

چراغ چشمهایت را برایم پست کن دیگر
نگاهم فرق شب با روز روشن را نمی فهمد

دلم خون است ، تا حدّی که وقتی از تو می گویم
فقط یک روح سرشارم که این تن را نمی فهمد

برای خویشتن دنیایی شبیه آرزو دارم
کسی من را نمی فهمد . . . کسی من را نمی فهمد

ارمين
12th December 2009, 10:00 AM
اين شعرها ديگر براي هيچ كس نيست
نه! در دلم انگار جاي هيچ كس نيست

آنقدر تنهايم كه حتي دردهايم
ديگر شبيهِ دردهاي هيچ كس نيست

حتي نفس‌هاي مرا از من گرفتند
من مرده‌ام در من هواي هيچ كس نيست

دنياي مرموزي‌ست ما بايد بدانيم
كه هيچ‌كس اينجا براي هيچ‌كس نيست

بايد خدا هم با خودش روراست باشد
وقتي كه مي‌داند خداي هيچ‌كس نيست

من مي‌روم هر چند مي‌دانم كه ديگر
پشت سرم حتي دعاي هيچ‌كس نيست

__________________

ارمين
12th December 2009, 10:00 AM
من آن ابرم که می خواهد ببارد
دل تنگم هوای گریه دارد
دل تنگم غریب این در و دشت
نمی داند کجا سر می گذارد
__________________

ارمين
12th December 2009, 10:01 AM
وصیتم این است
این قلم خیس گریه را
به کودکی در جنوب جستجو بسپارید!
تا در دفتر مشق های نا تمامش بنویسد
آن مرد سیب دارد ...
آن مرد انار دارد ...
آن مرد سبد ندارد !
یا هر پرنده یی را که از پهنای پنجره ی کلاسش گذشت
نقاشی کند
گوش کن !
صدای آن پری پریشان نی نواز را می شنوی
که هنوز
بعد از گذشت این همه روز
خواب بلند دریا راآشفته می کند ؟
نمی خواهم جز او کسی برایم گریه کند
راضی به غلتیدن قطره یی هم بر گل گونه هایت نیستم !
می خواهم در جنگلی از درختان کاج خاکم کنند
تا عطر سوزنی کاجها همیشه با من باشد
مثل نگاه تو
که تا خاموشی واپسین فانوس افروخته یدنیا
همراهم است
برای کفن هم همان ترمه ی تا خورده ی یادگاری خوب است
تنها اگر به قبای قاصدکی بر نمی خورد
تاری از طلای مویت را
در دست من بگذار
می خواهم وقتی به انتهای آسمان رفتم
آن را به موهای بلند خورشید گره بزنم
تا هر کس خورشید را نگاه کند
خطوط پاک چهره ی تو را هم ببیند
آن وقت همه خواهند دانست
بانوی بهاری من که بوده است
همین را می خواهم و
دیگر هیچ!

ارمين
12th December 2009, 10:01 AM
کوچه از من پرسيد

کين چنين سرد و خموش

به کجا می روی امشب به کجا ؟؟!!

گفتمش
آن روزی
که همه زندگيم زين جا رفت
تو از او پرسيدی

به کجا می رود از خانه ی ما ؟؟؟!!!!!

ارمين
12th December 2009, 10:01 AM
اصلا نباش
پس باید رفت
باید به تمامی رفت
برای همیشه باید رفت
به جایی که هیچ نشان پستی ندارد
هیچ بلیط برگشتی نیست!

ارمين
12th December 2009, 10:02 AM
خشکید و کویر لوت شد دریامان
امروز بد و از آن بتر -بدتر- فردامان
زین تیره دل دیو صفت مشتی شمر
چون آخرت یزید شد دنیامان

ارمين
12th December 2009, 10:02 AM
مرگ من روزي فرا خواهد رسيد
در بهاري روشن از امواج نور
در زمستاني غبار آلود دور
يا خزاني خالي از فرياد و شور
مرگ من روزي فرا خواهد رسيد
روزي از اين تلخ و شيرين روزها
روز پوچي همچو روزان دگر
سايه اي امروزها ديروزها

ديدگانم همچو دالانهاي تار
گونه هايم مرمر هاي زرد
ناگهان خوابي مرا خواهد ربود
من تهي خواهم شد از فرياد و درد

مي خزند آرام روي دفترم
دستهايم فارق از افسون شعر
ياد مي آرم كه در دستان من
روزگاري شعله مي زد خون شعر
خاك مي خواند مرا هر دم به خويش
مي رسند از ره كه در خاكم نهند
آه شايد عاشقانم نيمه شب
گل به روي گور غمناكم نهند

بعد من ناگه به يك سو مي روند
پرده هاي تيره ي دنياي من
چشم هاي نا شناسي مي خزند
روي كاغذ ها و دفتر هاي من...
__________________

ارمين
12th December 2009, 10:02 AM
آنانکه خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا شود که گوشه ی چشمی به ما کنند

دردم نهفته به ز طبیبان مدعی
باشد که از خزانه ی غیبش دوا کنند
__________________

ارمين
12th December 2009, 10:03 AM
چرا از مرگ می ترسید ؟
چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید ؟
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید ؟

- مپندارید بوم ناامیدی باز ،
به بام خاطر من می كند پرواز ،
مپندارید جام جانم از اندوه لبریز است .
مگویید این سخن تلخ و غم انگیز است ?

مگر می این چراغ بزم جان مستی نمی آرد ؟
مگر افیون افسون كار
نهال بیخودی را در زمین جان نمی كارد ؟
مگر این می پرستی ها و مستی ها
برای یك نفس آسودگی از رنج هستی نیست ؟
مگر دنبال آرامش نمی گردید ؟
چرا از مرگ می ترسید ؟

كجا آرامشی از مرگ خوش تر كس تواند دید ؟
می و افیون فریبی تیزبال وتند پروازند
اگر درمان اندوهند ،
خماری جانگزا دارند .

نمی بخشند جان خسته را آرامش جاوید
خوش آن مستی كه هشیاری نمی بیند !

چرا از مرگ می ترسید ؟
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید ؟
بهشت جاودان آنجاست .
جهان آنجا و جان آنجاست
گران خواب ابد ، در بستر گلبوی مرگ مهربان ، آنجاست !
سكوت جاودانی پاسدار شهر خاموشی ست .

همه ذرات هستی ، محو در رویای بی رنگ فراموشی ست .
نه فریادی ، نه آهنگی ، نه آوایی ،
نه دیروزی ، نه امروزی ، نه فردایی ،
زمان در خواب بی فرجام ،
خوش آن خوابی كه بیداری نمی بیند !

سر از بالین اندوه گران خویش بردارید
در این دوران كه از آزادگی نام و نشانی نیست
در این دوران كه هرجا " هركه را زر در ترازو ،
زور در بازوست " جهان را دست این نامردم صد رنگ بسپارید
كه كام از یكدگر گیرند و خون یكدگر ریزند
درین غوغا فرو مانند و غوغاها برانگیزند .

سر از بالین اندوه گران خویش بردارید
همه ، بر آستان مرگ راحت ، سر فرود آرید
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید ؟
چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید ؟
چرا از مرگ می ترسید ؟؟؟

ارمين
12th December 2009, 10:03 AM
می‌خواهم خوابِ اقاقياها را بميرم. خيال‌گونه

در نسيمی کوتاه که به‌ترديد می‌گذردخوابِ اقاقياها را
بميرم.


می‌خواهم نفسِ سنگينِ اطلسی‌ها را پرواز گيرم. در باغچه‌هایِ تابستان،

خيس و گرم به نخستين ساعاتِ عصرنفسِ اطلسی‌ها را
پرواز گيرم.


حتا اگر زنبقِ کبودِ کاردبر سينه‌ام
گُل‌دهدــ
می‌خواهم خوابِ اقاقياها را بميرم در آخرين فرصتِ گل،
و عبورِ سنگينِ اطلسی‌ها باشم
بر تالار اُرسی
به ساعتِ هفتِ عصر.ژ

ارمين
12th December 2009, 10:03 AM
خوابم نمي ربود
نقش هزار گونه خيال از حيات و مرگ
در پيش چشم بود
شب در فضاي تار خود آرام ميگذشت
از راه دور بوسه سرد ستاره ها
مثل هميشه بدرقه ميکرد خواب را
در آسمان صاف
من در پي ستاره خود ميشتافتم
چشمان من به وسوسه خواب گرم شد
ناگاه بندهاي زمين در فضا گسيخت
در لحظه اي شگرف زمين از زمان گريخت
در زير بسترم
چاهي دهان گشود
چون سنگ در غبار و سياهي رها شدم
مي رفتم آنچنان که زهم ميشکافتم
مردي گران به جان زمين اوفتاده بود
نبضش به تنگناي دل خاک ميتپيد
در خويش ميگداخت
از خويش مي گريخت
ميريخت مي گسست
مي کوفت مي شکافت
وز هر شکاف بوي نسيم غريب مرگ
در خانه ميشتافت
انگار خانه ها و گذرهاي شهر را
چندين هزار دست
غربال ميکنند
مردان و کودکان و زنان ميگريختند
گنجي که اين گروه ز وحشت رميده را
با تيغ هاي آخته دنبال ميکنند
آن شب زمين پير
اين بندي گريخته از سرنوشت خويش
چندين هزار کودک در خواب ناز را
کوبيد و خاک کرد
چندين مادر زحمت کشيده را
در دم هلاک ک رد
مردان رنگ سوخته از رنج کار را
در موج خون کشيد
وز گونه شان تبسم و اميد را
با ضربه هاي سنگ و گل و خاک پاک کرد
در آن خرابه ها
ديدم مادري به عزاي عزيز خويش
در خون نشسته
در زير خشت و خاک
بيچاره بند بند وجودش شکسته بود
ديگر لبي که با تو بگويد سخن نداشت
دستي که درعزا بدرد پيرهن نداشت
زين پيش جاي جان کسي در زمين نبود
زيرا که جان به عالم جان بال ميگشود
اما در اين بلا
جان نيز فرصتي که برآيد ز تن نداشت
شب ها که آن دقايق جانکاه مي رسد
در من نهيب زلزله بيدار مي شود
در زير سقف مضطرب خوابگاه خويش
با فر نفس تشنج خونين مرگ را
احساس ميکنم
آواز بغض و غصه و اندوه بي امان
ريزد به جان من
جز روح کودکان فرو مرده در غبار
تا بانگ صبح نيست کسي همزبان من
آن دست هاي کوچک و آن گونه هاي پاک
از گونه سپيده مان پاکتر کجاست
آن چشمهاي روشن و آن خنده هاي مهر
از خنده بهار طربناک تر کجاست
آوخ زمين به ديده من بيگناه بود
آنجا هميشه زلزله ظلم بوده است
آنها هميشه زلزله از ظلم ديده اند
در زير تازيانه جور ستمگران
روزي هزار مرتبه در خون تپيده اند
آوار چهل و سيلي فقز است و خانه نيست
اين خشت هاي خام که بر خاک چيده اند
ديگر زيمن تهي است
ديگر به روي دشت
آن کودک ناز
آن دختران شوخ
آن باغهاي سبز
آن لاله هاي سرخ
آن بره هاي مست
آن چهره هاي سوخته ز آفتاب نيست
تنها در آن ديار
ناقوس ناله هاست که در مرگ زندگيست

ارمين
12th December 2009, 10:04 AM
مي دانم

دل آسمان مي شكند

چگونه مي توانم گريه نكنم

از آن همه ستاره

تنها سنگي شعله ور

به خانه ام افتاد

گيسوانش را بريدند و

برايم پست كردند

و باقي اينكه

سلامت باشم

چگونه مي توانم گريه نكنم

من از باز كردن هيچ نامه

ارمين
12th December 2009, 10:04 AM
دیر یا زود

مانند یک دسته‌ی گل

باید که حسرتم را در بغل بگیرم و بروم

به خواستگاری‌ آن زن ِ خاکی

که نه نخواهد گفت

آغوشش را باز خواهد کرد

و همه چیزم را خواهد گرفت



و من همه چیزم را به او خواهم بخشید

بی هیچ حسرتی

مگر این حسرت ابدی

که دهانم را می‌گیرد



دیگر چگونه بگویم که دوستت دارم
__________________

ارمين
12th December 2009, 10:04 AM
یک سر این رشته گم شده است…

و چیزی…جایی…

ناگفته مانده است

و اکنون ما

در خانه های خویش غریب ایم

ارمين
12th December 2009, 10:04 AM
فراموشی می آید…مثل همین پائیز

با ابرهای سهمگینش

دیروز برگ خشکی دیدم

که نمی دانست

از کدام شاخه جدا شده…

ارمين
12th December 2009, 10:04 AM
غروب اول آبان صدای موزیك...
دلم گرفته برای یكی دو روزی كه

قرار بود بیایی و زندگی بكنی
و چشم‌های خودت را به در بدوزی كه

اجاق روشن این خانه هی غذا بپزد
درون ظرف غذایت مرا بسوزی كه

نه! هیچ حادثه‌ای روی بند رختم نیست
چقدر باد برقصد در آن بلوزی كه

زن اثیری گلدان جنازه‌ی من بود
درون گاری آن پیرمرد قوزی كه

من و تو راه كمی را جدا شدیم از هم
شبیه حركت یك جفت مار موذی كه

یواش می‌روم و اتفاق می‌افتم
منی كه بعد تو افتاده‌ام به روزی كه...
__________________

ارمين
12th December 2009, 10:05 AM
بی تو ای آرام جان یا ساختم یا سوختم
سرد مهری بین که کس بر آتشم آبی نزد
گرچه همچون برق از گرمی سرا پا سوختم
سوختم اما نه چون شمع طرب در یبن جمع
لاله ام که از داغ تنهای به صحرا سوختم
همچون آن شمعی که افروزند نه پیش آفتابچ
سوختم در پیش مه رویان و بیجا سوختم
سوختم ازآتش دل درمیان موج اشک
شور بختی بین که درآغوش دریا سوختم
شمع وگل هرکدام شعله ای درآتشند
درمیان پاکبازان من نه تنها سوختم
جان پاک من رهی خورشید عالمتا ب بود
رفتم و از ماتم خودعالمی راسوختم

ارمين
12th December 2009, 10:05 AM
سبزم اگه جنگل اگه ماهی اگه دریا
اگه اسمم همه جا هست روی لبها تو کتابها
اگه رودم رود گنگم مثل مریم اگه پاک
اگه نوری بر صلیبم اگه گنجی زیر خاک
واسه تو قد یه برگم پیش تو راضی به مرگم
اگه پاکم مثل معبد اگه عاشق مثل هندو
مثل بندر واسه قایق واسه قایق مثل پارو
اگه عکس چل ستونم اگه شهری بی حصار
واسه آرش تیر آخر واسه جاده یه سوار
واسه تو قد یه برگم پیش تو راضی به مر گم
اگه قیمتی ترین سنگ زمینم توی تابستون دستای تو برفم
اگه حرفای قشنگ هر کتابم برای اسم تو چند تا دونه حرفم
اگه سیلم پیش تو قد یه قطره اگه کوهم پیش تو قد یه سوزن
اگه تن پوش بلند هر درختم پیش تو اندازه دگمه پیرهن
واسه تو قد یه برگم پیش تو راضی به مر گم
__________________

ارمين
12th December 2009, 10:05 AM
با عاشقان به حال وداعي سفر بخير
از دوري تو عاقبت چشم تر به خير
تنها شديم و خلوت ما گريه خيز شب
اشك شبان غربت و آه سحر به خير
اكنون كه پيش چشم مني ابر گريه ام
آن لحظه يي كه دور شوي از نظر به خير
من سرخوشم به اشك خود و خنده هاي تو
شوق پدر چو نيست نشاط پسر يه خير
گر صبر ما به سوي ظفر ميبرد تو را
در من شكيب تلخ و اميد ظفر به خير
من باغبان خسته تنم اي نهال سبز
بر قامت صنوبري ات برگ و بر بخيره
چون مي روي به نامه ي خود شد كن مرا
ياد تو با با خبر نامه بر به خير
گر عمر بوذد ديدن رويت بهشت ماست
ورنه بگو به گريه كه ياد پدر به خير
تاب فراق از پدر پير خود مخواه
اي يادگار روز جواني سفر به خير

ارمين
12th December 2009, 10:05 AM
تمام روزها
روی تنهاییم راه می روم
به همه جا نگاه می کنم
مدام
خورشید
از لای پنجره نمی تابد به اتاق
و پروانه
پریدن را لای کتاب جا گذاشته است
ای کاش می توانستم
آبی آسمان رابیاورم توی شعرم
ای کاش
دوستم می داشتید!

ارمين
12th December 2009, 10:05 AM
مجالی نیست
تا از آستین کوتاه روز
بالا بروم
و گپی با ستاره ها بزنم
دل تنگ آدم ها
شمعی بود
که هرشب
نور می گریست

ارمين
12th December 2009, 10:05 AM
اين راه كه ميروم چه دوراست و دراز
دردا كه از اين سفر نمي ايم باز
اي چرخ اگر بمن نكردي تو وفا
با مانده مسافران اين راه بساز

ارمين
12th December 2009, 10:06 AM
اینک موج سنگین گذرزمان است که در من می گذرد
اینک موج سنگین زمان است که چون جوبار آهن در من می گذرد
اینک موج سنگین زمان است که چو نان دریائی از پولاد و سنگ در من می گذرد


***
در گذر گاه نسیم سرودی دیگرگونه آغاز کرده ام
در گذرگاه باران سرودی دیگرگونه آغاز کرده ام
در گذر گاه سایه سرودی دیگرگونه آغاز کرده ام
نیلوفر و باران در تو بود
خنجر و فریادی در من
فواره و رؤیا در تو بود
تالاب و سیاهی در من


در گذرگاهت سرودی دگر گونه آغاز کردم

***
من برگ را سرودی کردم
سر سبز تر ز بیشه
من موج را سرودی کردم
پرنبض تر ز انسان
من عشق را سرودی کردم
پر طبل تر زمرگ
سر سبز تر ز جنگل
من برگ را سرودی کردم
پرتپش تر از دل دریا
من موج را سرودی کردم
پر طبل تر از حیات
من مرگ را

ارمين
12th December 2009, 10:06 AM
در شبان غم تنهایی خویش
عابد چشم سخنگوی توام
من در این تاریکی
من در این تیره شب جانفرسا
زائر ظلمت گیسوی توام
گیسوان تو پریشانتر از اندیشه ی من
گیسوان تو شب بی پایان
جنگل عطرآلود
شکن گیسوی تو
موج دریای خیال
کاش با زورق اندیشه شبی
از شط گیسوی مواج تو من
بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم
کاش بر این شط مواج سیاه
همه ی عمر سفر می کردم

ارمين
12th December 2009, 10:06 AM
شا نه زدم یا س های خاطره را


یادی از لبخندها


برگی از غم ها


زجری که شد قانون فا صله ها


عاقبت مرهمی شد


برای زخم ها


اما افسوس.....

که مرهم

ارمين
12th December 2009, 10:06 AM
نه نام كس به زبانم نه در دلم هوسي
به زنده بودنم اين بس كه مي كشم نفسي

جهان و شادي ي ِ او كام دوستان را باد
پر شكسته ي ما باد و گوشه ي قفسي

از آن به خنجر حسرت نمي درم دل خويش
كه يادگار بر او مانده نقش ِ عشق كسي

بهار عمر مراگر خزان رسد، كه در او
نرُست لاله ي عشقي، شكوفه ي هوسي

سكوت جان من از دشت شد فزون كه به دشت
دراي قافله يي بود و ناله ي جرسي

شكيب خويش نگه دار و دم مزن، سيمين!
كه رفت عمر و ز اندوه او نمانده بسي

ارمين
12th December 2009, 10:06 AM
ابان در تنهايي خود غرق است
و نگاه منتظرش بر رهگذريست
كه ناداني به او جرأت داده است
تا بر سنگفرش صبورانه قدم بگذارد
خانه در تنهايي خود غرق است
و حضور ره نوردي را مي نگرد
كه گامهايش لحظه اي
سكوت سنگين خانه را شكسته است
آسمان در تنهايي خود غرق است
و گذار پرنده اي را مي خواهد
كه بال افشان آغوش فروبسته او را بگشايد
و من در تنهايي خودم غرقم و به روزي مي انديشم
كه ديگر نباشم

ارمين
12th December 2009, 10:06 AM
عاقبت خواهم مرد....
نفسم مي گويد وقت رفتن دير است.....
زودتر بايد رفت.....رازها را چه كنم؟
اين همه بوي اقاقي كه مشامم دارد
چشم هايم پرسه زنان كوچه ها را ديدند
خلوت و ساكت و سرد
يك به يك طي شده اند......
اي واي كوچه آخر من بن بست است
شوق دل دادن يك ياس به يك كاج بلند
شوق پرواز كبوتر بر سر ابر سفيد
پاكي دست پر از مهر و صفاي مادر
لذت بوسه يار زير نور مهتاب....
اين همه دوستي را چه كنم؟.....
عاقبت خواهم رفت عاقبت خواهم مرد...
همرهم چيست در اين راه سفر؟؟؟
يك بغل تنهايي چند خطي حرف ناگفته دل حسرت شنيدن كلام نو
عاقبت خواهم مرد....
مي دانم روز هجرت روز كوچ باورم نزديك است....
دير و زودش كه مهم نيست بايد بروم...
راحت جان كه گران نيست بايد طلبم....
بعد از من...
دانه ها را تو بريز پشت شيشه چشمها منتظرند
تو بپاش گرمي عاطفه ات را دستها منتظرند
من كه بايد بروم
اما تو بدان قدر خودت قدر پروانه زيبايت را
قدر يك ياس كبود و زخمي
قدر يك قلب و دل بشكسته
قدر يك جاده پيوسته
خوب مي دانم مردنم نزديك است حس پرواز تنم....
حس پرپر شدن ترانه هاي آرزوم...
تو بگو من چه كنم؟؟؟
با اميدي كه به من بسته شده
با قراري كه به دل بغض شده
با نگاهي كه به من مست شده
تو بگو من چه كنم....من كه بايد بروم
من كه سردم شده است با تماس دست سردت اي مرگ....
من كه بي جان شده ام بس گوش سپردم به صداي پر ز اوهام تو ...مرگ!
اما دوستت دارم
پر پروازم ده تو بيا همسفرم باش بيا يارم باش
آسمان منتظر است روح من عاشق آبي آرام بلند است
تو بيا تا برسم من به اين آبي خوشرنگ خيال
تا نيايي اي مرگ تو بگو من چه كنم....
وقت تنگ است دگر كوله بارم اصرار سفر دارند
من كه خود مي دانم مردنم نزديك است....
__________________

ارمين
12th December 2009, 10:07 AM
((چراغ هاي رابطه تاريكند))
و من افسرده از ناتواني اين روح
افسرده از شنيدن آواي خوشبختي ماهيان ساده دل
كه سوار بر رود پوچي اند
من از نگاه حزن آلود خويش افسرده ام
و از شنيدن اين كه
چراغ هاي رابطه تاريكند
من از ناتواني اين روح افسرده ام

ارمين
12th December 2009, 10:07 AM
در هجوم وحشي باد كوير
نفس شعله افروخته اي مي گيرد
ساقه اي مي شكند
غنچه سرخ دلش مي گيرد
و صدايي است كه در زمزمه ي باد
مرا مي گويد:
خشت در خانه ي آب مي ميرد
دلم از غربت خود مي گيرد

ارمين
12th December 2009, 10:07 AM
آنان كه به شادي ام نمي آسودند

يك عمر در انتظار فرصت بودند

تا من به تو اعتماد كردم آنها

دستان تو را به خون من آلودند

پاي سند قتل من انگشت زدند

اين قوم مرا به نيت كشت زدند

خنجر خوردم ، ولي نمي بينمش آه

يعني كه مرا دوباره از پشت زدند
__________________

ارمين
12th December 2009, 10:07 AM
دانه های برف بر بلندای آسمان گیتی نعره برآوردند
و هر یک لباس سپید رزم را بر تن کردند و شمیرهای
سرد خود را بر گردن بلورهای باران گذاردند و سر از
تنشان جدا ساختندو خود را در قلب آنان جای دادند ، و پای
خود را چنان محکم بر زمین گذاردند که هستی را ،نیست ساختند.
زمین تن پوش سپید دردانه های برف را به تن داشت و دست
خود را بر قلب گرمش نهاده بود تا لشکر کینه توز برف در قلبش
لانه نگسترانند او تا رسیدن نغمه دلنشین و پر طنین جوانه های سبز
خود را در دستان آینه زندانی می دید اما دل آرام از گرمای عشق برف
گونه های ریز نقش که بر صورت تب کرده اش مرحم سرما نهاده بودند،
حال با خیلی پر آسوده بر تخت نرمگه سپیدی آرمید تا به خوابی زیبا و
رویایی رود و خود را در آغوش مستانه آن دباره لخت و عریان دید تا
بوسه های سرد را از آتش عشقش بر گیرد

ارمين
12th December 2009, 10:07 AM
بر نمی شد گر ز بام خانه ها دودی،
یا که سوسوی چراغی گر پیامی مان نمی آورد،

رد پاها گر نمی افتاد روی جاده ها لغزان،

ما چه می کردیم در کولاک دل آشفته ی دم سرد؟

آنک، آنک کلبه ای روشن،

روی تپه، رو به روی من ...


در گشودندم.

مهربانی ها نمودندم.

ارمين
12th December 2009, 10:07 AM
آمد و آتش به جانم کرد و رفت
با محبت امتحانم کرد و رفت
آمد و بنشست و، آشوبی بپا
در میان دودمانم کرد و رفت
آمد و روئی گشود و، شد نهان
نام خود، ورد زبانم کرد و رفت
آمد و او دود شد، من شعله ای
در وجود خود، نهانم کرد و رفت
آمد و برقی شد و، جانم بسوخت
آتشین تر، این بیانم کرد و رفت
آمدو آیینه گردانم بشد
طوطی بی همزبانم کرد و رفت
آمد و قفل از دهانم بر گشود
چشمه ی آب روانم کرد و رفت
آمدو تیری زد و، شد ناپدید
همچنان صیدی نشانم کرد و رفت
آمد و چون آفتی در من فتاد
سر به سوی آسمانم کرد و رفت

ارمين
12th December 2009, 10:08 AM
گفتم اندر محنت و خواری مرا
چون ببینی نیز نگذاری مرا
بعد از آن معلوم من شد کان حدیث
دست ندهد جز به دشواری مرا
از می عشقت چنان مستم که نیست
تا قیامت روی هشیاری مرا
گر به غارت می‌بری دل باک‌نیست
دل تو را باد و جگرخواری مرا
از تو نتوانم که فریاد آورم
زآنکه در فریاد می‌ناری مرا
گر بنالم زیر بار عشق تو
بار بفزایی به سر باری مرا
گر زمن بیزار گردد هرچه هست
نیست
از تو روی بیزاری مرا
از من بیچاره بیزاری مکن
چون همی بینی بدین زاری مرا
گفته بودی کاخرت یاری دهم
چون بمردم کی دهی یاری مرا
پرده بردار و دل من شاد کن
در غم خود تا به کی داری مرا
چبود از بهر سگان کوی خویش
__________________

ارمين
12th December 2009, 10:08 AM
كسی غیر از تو نمونده
اگه حتی دیگه نیستی
همه جا بوی تو جاری
خودت اما دیگه نیستی
نیستی اما مونده اسمت
توی غربت شبونه
میون رنگین كمونه
خاطرات عاشقونه
آخرین ستاره بودی
تو شب دلواپسی هام
خواستنت پناه من بود
تو شبای بی كسی هام
لحظه هر لحظه پس از تو
شب و گریه در كمینه
تو دیگه بر نمی گردی

ارمين
12th December 2009, 10:08 AM
الا ای رهگذر منگر چنین بیگانه بر گورم

چه میخواهی چه میجوئی از این کاشانه عورم؟

چسان گریم؟ چسان گویم؟ حدیث قلب رنجورم

ازین خوابیدن درزیرسنگ وخاک خون خوردن

نمی دانی چه می دانی که آخر چیست منظورم؟

تن من لاشه فقر است و من زندانی زورم

کجا میخواستم مردن؟ حقیقت کرد مجبورم

چه شبها تا سحر عریان به سوز فقر لرزیدم

چه ساعتها که سرگردان به ساز مرگ رقصیدم

ازاین دوران آفت زا چه آفت ها که من دیدم

سکوت و زجر بود و مرگ بود و ماتم وزندان

هر آن باری که من از شاخسار زندگی چیدم

فتادم در شب ظلمت به قعر خاک پوسیدم

ز بس که با لب محنت زمین فقر بوسیدم

کنون کز خاک غم پرگشته این صدپاره دامانم

ببین پایان کارم را و بستان دادم از دهرم

که خون دیده آبم کرد و خاک مرده ها نانم

همان دهری که با پستی به سندان کوفت دندانم

به جرم اینکه انسان بودم و می گفتم انسانم

ستم خونم بنوشید و بکوبیدم به بد مستی

وجودم حرف بی جائی شد اندر مکتب هستی

شکست وخردشد افسانه شدروزم به صد پستی

کنون ای رهگذر در قلب این سرمای سرگردان

به جای گریه بر قبرم بکش با خون دل دستی

که تنها قسمتش زنجیر بود از عالم هستی

نه غمخواری نه دلداری نه کس بودم دراین دنیا

همه بازیچه پول و هوس بودم در این دنیا

به فرمان سکوت کاروان تیره بختی ها

سراپا نغمه عصیان جرس بودم دراین دنیا

پرو پا بسته مرغی در قفس بودم دراین دنیا

به فرمان حقیقت رفتم اندر قبر با شادی

که تا بیرون کشم از قعر ظلمت نعش آزادی
__________________

ارمين
12th December 2009, 10:08 AM
یادته بهت میگفتم
یه روزی میزاری میری
دنبال یه عشق تازه
تو میگفتی که میبینیم

حالا تو دنیا رو دیدی
روزگار چطور ورق خورد
تو شدی عروس دنیا
من شدم همدم رویا

رویای پیر و قشنگم
تو حصار دنیا مونده
به جز اون چشم سیاهت
توی هیچ دل جا نمونده

روزگار با ما چیکار کرد
دنیا رو ببین چه ها کرد
جز غم نبود چشمات
هر چی در بود واسه ما بست

آسمون دلش میسوزه
زندگیم همش حرومه
آخر بازیه عشقم
میدونم دیگه تمومه

میدونم که سرنوشتم
تو کتاب عاشقی سوخت
صفحه آخر عمرم
بی گناه تر از همه سوخت

ارمين
12th December 2009, 10:09 AM
پشت شيشه برف ميبارد
پشت شيشه برف ميبارد
در سكوت سينه ام دستي
دانه اندوه ميكارد
مو سپيد آخر شدي اي برف
تا سرانجام چنين ديدي
در دلم باريدي ... اي
افسوس
بر سر گورم نباريدي
چون نهالي سست ميلرزد
روحم از سرماي تنهايي
ميخزد در ظلمت قلبم
وحشت دنياي تنهايي
ديگرم گرمي نمي بخشي
عشق اي خورشيد يخ بسته
سينه ام صحراي نوميديست
خسته ام ‚ از عشق هم خسته
غنچه شوق تو هم خشكيد
شعر اي شيطان افسونكار
عاقبت زين خواب درد آلود
جان من بيدار شد بيدار
بعد از او بر هر چه رو كردم
ديدم افسون سرابي بود
آنچه ميگشتم به دنبالش
واي بر من نقش خواب بود
اي خدا ... بر روي من بگشاي
لحظه اي درهاي دوزخ را
تا به كي در دل نهان سازم
حسرت گرماي دوزخ را؟
ديدم اي بس
آفتابي را
كو پياپي در غروب افسرد
آفتاب بي غروب من !
اي دريغا در جنوب ! افسرد
بعد از او ديگر چي ميجويم؟
بعد از او ديگر چه مي پايم ؟
اشك سردي تا بيافشانم
گور گرمي تا بياسايم
پشت شيشه برف ميبارد
پشت شيشه برف ميبارد
در سكوت سينه ام دستي
دانه
اندوه ميكارد

ارمين
12th December 2009, 10:09 AM
تن تو نازك ونرمه مثل برگ
تن من جون ميده پر پر بزنه زير تگرگ
دست باد پر ميده برگو تو هوا
اما من موندنيم تا برسه دستهاي مرگ
نفسم اين خاكه خون گرمم پاكه
نفسم اين خاكه خون گرمم پاكه
نفسم اين خاكه خون گرمم پاكه

ارمين
12th December 2009, 10:09 AM
گلي خشکيده در جنگ بودن و نبودن

که مي جويد قطره آبي را

که زندگي اش را مي جويد

که نفس مي خواهد

شاخه گل خشکيده

اما هيچ دست مهرباني نبود

اما باغباني نبود

او خودش روييد

نبود کسي او آب دهد

گل تنها شده

حتي علفهاي هرز هم ديگر کنار او نيستند

گلي که مي توانست پيوند دو نگاه باشد

يا بهانه يک سلام

اکنون در اين خاک غريب پوسيده

ديگر اميدي ندارد

گل ديگره مرده است

اشک نمي خواهد

گل هاي ديگر را

اميد زندگي باشيم

ارمين
12th December 2009, 10:09 AM
ندیدی تو هم شام تنهایی ام
نپرسیدی از راز شیدایی ام
فقط لاف مهر و وفا می زدی
نبودی رفیق غم و شادی ام
درین غربت آواره و بی نشان
شد از خستگی قلب صحرایی ام
گرفتند نادیده اشک مرا
گذشتند از عشق دریایی ام
نگفتند شاید که مجنون شوم
کشد کار آخر به رسوایی ام
نکردند یادی زمن دوستان
دریغ از دلم ،از غمم،زاری ام
فراموش شد نامم از یادها
نکردند یادی زتنهایی ام
کسی همزبان دل من نشد
دلی خسته ام مرگ زیبایی ام

ارمين
12th December 2009, 10:09 AM
سراسر شب را به یادت می اندیشیدم

پنجره باز بود و باد دفتر شعرم را ورق می زد

و دیوانه وار در هوا می پراکند

پرده اتاق در باد می رقصید... همه چیز حاکی از تو بود

چشمهایم...صدای باد...سکوت شب...وترانه ی تنهایی من

در دل تاریکی

ستاره ها سر گردان... مهتاب دلتنگ بود چو من...

اه... چه بی انجام می رفتی

انگاه که من ترانه ام را به تو تقدیم می کردم

ارمين
12th December 2009, 10:10 AM
امشب گیسوان مهتاب

دوباره ترانه ی تنهایی سروده اند

و آهنگ سکوت را تکرار کنان

زمزمه می کنند

و میگویند :

......... زمان ٬ زمان رفتن تو نیست

ارمين
12th December 2009, 10:10 AM
خیلی وقت که یه بغضی تو صدامه

خیلی وقت که یه آهی تو نگامه

خیلی وقت حتی اشک هم قهر با من

تک و تنها تو قفس اسیر این تن

خیلی وقت خنده هام خیال و رویاست

آرزوهام چون حبابی روی دریاست

خیلی وقت که شب هام نوری نداره

توی آسمون می گردم واسه دیدن ستاره

خیلی وقت گلدون ها بدون آب اند

ماهی ها انگاری عمریه تو خواب اند

خیلی وقت قلب من خسته و پیره
برای سوختن و ساختن دیگه دیره

خیلی وقت قابی خالی رو دیواره

قابی بی عکس که تورو یادم می اره

خیلی وقت عشق تو پاها مو بسته

تنها من موندم و گیتاری شکسته

ارمين
12th December 2009, 10:10 AM
شب تو موهای قشنگت گل صد ستاره کاشته
گل لاله بوسه هاشو رولب تو جا گذاشته
دل آیینه شکسته از صدای هق هق من
بی تو بوی غم گرفته همه دقایق من
شعر دلتنگی من رو کاش میومدی می خوندی
غربت تنهاییامو مثل آتیش می سوزوندی
چه شبایی که با گریه پشت این پنجره موندم
همه غم های دلم رو به یاد چشم تو خوندم
می رسی یه روز تو از راه می دونم که دیر نمی شه
دل دلمرده عاشق از غم تو پیر نمی شه
شعر دلتنگی من رو کاش میومدی می خوندی
غربت تنهاییامو مثل آتیش می سوزوندی

ارمين
12th December 2009, 10:10 AM
مانده ام در کوچه های بیکسی‎
سنگ قبرم را نمی سازد کسی‎

سوختم خاکسترم را‎ ‎باد برد‎
بهترین دوستم مرا از یاد برد

ارمين
12th December 2009, 10:10 AM
من مرگ خوشتن را
با فصلها در میان نهاده ام و
با فصلی که در می گذشت؛
من مرگ خویشتن را
با برفها در میان نهادم و
با برفی که می نشست؛

با پرنده ها و
با هر پرنده که در برف
در جست و جوی
چینه ئی بود.

با کاریز
و با ماهیان خاموشی.
من مرگ خویشتن را با دیواری در میان نهادم
که صدای مرا
به جانب من
باز پس نمی فرستاد.
چرا که می بایست
تا مرگ خویشتن را
من
نیز
از خود نهان کنم
__________________

ارمين
12th December 2009, 10:11 AM
از مرگ هراسم نیست

من از زندگی می ترسم که ناگاه به انتها می رسد

من تشنه ترین احساسم زمانی است که سنگ قبرم را می شویند و

سهم من تنها شنیدن صدای آب است .....
__________________

ارمين
12th December 2009, 10:11 AM
امروز وقتی دلتنگ لحظه های نبودنت ، بودم
وقتی لبریز شده بودیم از نبودنهای بی دلیل این روزها
تمام هستیت را درون سه نقطه های همیشگی ات جای دادی و به سویم نشانه رفتی
بی آنکه بدانی
من این روزها
... هیچ نمی فهمم از سه نقطه ها و سکوت و بی صداییت
بی آنکه بدانی
من بودنم را در همان نگاه اول و همان سلام اول متوقف کرده ام
آخر تمام بودنت میان یک سلام و خداحافظ جای گرفته است
پس من به همان سلام بسنده می کنم
تا هیچ گاه پایانی در کار نباشد
براستی
... ما چه ساده به هم پیوند زدیم ثانیه هامان را
... به سادگی
من ناباورانه به باور بودنت رسیده ام
... تو باور لحظه های من شده ای
...
وقتی تمام بودنم را مال خود می کنی
دیوانه می شوم
خیال سفر نداری ! ؟

ارمين
12th December 2009, 10:11 AM
دارد باران می بارد
و داغ تنهایی ام
تازه می شود!
نگو که نمی آیی
نگو مرا همسفر دشت آسمان نیستی
از ابتدای خلقت
سخن از تنها سفر کردن نبود
قول داده ای
باز گردی
از همان دم رفتنت
تمام لحظه های بی قرار را
بغض کرده ام
و هر ثانیه که می گذرد
روزها به اندازه هزار سال
از هم فاصله می گیرند----

ارمين
12th December 2009, 10:11 AM
همچنان باران مي بارد

همچنان اشک از چشم من

کوچه ها هنوز خلوت و بي رهگذر

و نگاهم خيره به پيچ کوچه

خانه تاريک و تار

عصري حزن انگيز

غروبي سرخ و پر اشک

سرمازده و سياه پوش تمام بي کسي هايم

بي رمق

باران مي بارد

دل پر از تنهايي ست

که حتي اشکي هم در او خانه ندارد

دل پر از لحظه هاي باراني ست

صدايي غمگين و پر سوز در کوچه مي پيچد

مي خواند و مي رود.

او هم دلش گرفته

او هم پرسوز است نگاهش

مثل من

آسمان ديگر آبي نيست

پر است از ابرهاي خاکستري و پر اشک

خورشيدي نمي تابد

و طوفاني اين ابرها را تکان نمي دهد

و گهگاهي نسيمي از سوي او

سروش شادي همراه مي آورد

آسمان باراني است

ديگر قطره هاي باران آبي نيستند

سياه و سرد و خشمگين

همچنان سردي انتظار ادامه دارد

همچنان خاطرات خشکيده مي سوزند

همچنان باران مي بارد

و همچنان اشک از چشم من
__________________

ارمين
12th December 2009, 10:11 AM
دیگر دل شکسته راهی به تو ندارد
این ساز دل شکسته سوزی ز تو ندارد
دیگر نشان ز این عشق من پیش خود ندارم
دیگر تو را در این دل من پیش خود ندارم
می پرسم از دل خود شاید تو را بیابم
شاید تو را در این دل من پیش خود بیابم
رفتی تو از دل من دیگر تو را نخواهم
دیگر منم دل من دیگر تو را نخواهم
زین پس ز تو دل من دیگر نشان نگیرم
دیگر در این دل خود یادی ز تو نگیرم

ارمين
12th December 2009, 10:12 AM
http://njavan.ir/forum/images/icons/icon7.gif
نم هاي باران پوستينم را تر مي كنند

چه با ضرب مي زنند خود را

آرامشان كنيد ... چه شوقي ...

من هنوز اينجايم ...

منتظر او ...

در جستجوي نازمن

هر رهگذري نامم كرده است ...

عده اي ديوانه ام دانند ...

عده اي الافم خوانند ...

بگذار خوش باشن ، هيچ نمي گويم ...

آخر آنان نمي دانند اين كهنه راز من

آه باز شب آمد ...

شب آن كهنه آشناي من ...

آنكه مرا مجالي است از حرف مردم ...

اين تنها شاهد راز و نياز من

خشم مي گيرد تنم از حرفشان ...

لایق خشمم كاغذي و سازي ...

كاغذم پاره شد ...

از بس خشمم پاره شد سيم سازم

خفه ام مكنيد !!!

اگر طالب غمي خوشدل !!!

گوش كن ...

غم مي چكد از آواز من
__________________

ارمين
12th December 2009, 10:12 AM
گیاه وحشی کوهم نه لاله گلدان

مرا به بزم خوشی های خودسرانه مبر

به سردی خشن سنگ خو گرفته دلم

مرا به خانه مبر ...

گیاه وحشی کوهم در انتظار بهار

مرا نوازش و گرمی به گریه می آرد

مرا به گریه میار ...

ارمين
12th December 2009, 10:14 AM
نمیدانی که تنهایم

نمی بینی تو -مرگ زرد دنیایم

نمیخواهم ز اینک خاطراتم را

و میبندم دهانم را که میسوزد

ز هر بغضی که در سینه به خود دارم

و میخوانم غم تلخ جدا گشتن ز فردایم

نمیبینی تو- دفن ارزوهایم

و عزم رفتنی کردی که در من میگشاید زخم شبهایم

نمیدانی ز دیروزم

که در من خرد شد خود باوریهایم

فقط میپرسی و میخواهیم

تا سفره ی دل را به رویت باز بگشایم

ارمين
12th December 2009, 10:14 AM
مشتی خالی از تنهایی
دشتی پر از مرگ
سری پر درد
دلی خون
بر مرکب غم سوارم
از این دشت رهگذارم

میروم تا بر دشتی پر از شادی ببارم

ارمين
12th December 2009, 10:15 AM
یک سال گذشت
هنوز هم من اینجا نشسته ام
رو به این پنجره ی باز
غرق در خلوت خاموش شبی پاییزی ...

اینجا ، هنوز هم منم
و صدای عبوری دوردست
که شاعرانه تر از پاییز
می شکند سکوت اتاقم را

اینجا ، هنوز هم منم
و دفتری سفید ، پر از غزل های نو
و یک دنیا خاطره های نیمه کاره و گندم گون...

اینجا ، هنوز هم منم
و سایه ای یک ساله ، که شاید دیگر زنده نیست !
و قلبی مالامال از این آرزوی خام ،
که کاش همیشه شب باشد ...

اینجا
پس از یک سال
هنوز هم که هنوز است
منم و رویای گم شدن در آرامش دریایی دور

اینجا ،
هنوز هم که هنوز است منم
من!
همان بانوی ماه
با همان دامن حریر سپید
با همان رویای گندمزار ...

یک سال گذشت
اما ، من
هنوز هم که هنوز است
اینجا نشسته ام
رو به این پنجره ی باز
غرق در خلوت خاموش شبی پاییزی...

ارمين
12th December 2009, 10:15 AM
پوسيدن درد در رگهايم

قهقهه مرگ را زمزمه مي کند به هنگامي که

اسطوره هاي نفرت ، چشمانم را از حدقه بيرون مي آوردند.

بوي جنون آميز خون از قلعه تاريک آدميت

به مشام هر هرزه اي مي رسد.......

روحم را بيرون بکش از سينه شکافته شده ام

اي اهريمن سرد.

تا گواهي نباشد

تا مرثيه اي نباشد

بر آنچه ميبينم

ارمين
12th December 2009, 10:16 AM
آن چه بيرق بود باد بي مروت برد

در ميان آذرخش و تندرو توفان

كه همه سيماچه ها راشست

از تبار استقامت قامت مردي

مانده بر جا در دل ميدان

زير اين باران رگباران

آه! اي تنهاترين تن ها!

كه همه ياران تو را بدرود كردند و

به راه خويشتن رفتند

عقده هاشان را عقيده نام دادند و

ز ((ما))ها سوي ((من)) رفتند
من به آواز تو مي انديشم از راهت نمي پرسم

كه به تركستان رور يا كعبه يا جاي دگر اي مرد

و سلامت ميكنم همراه ميثاق كبوتر ها

از ميان حلقه اين چاه ويل و درد

اي دل قرن!اي دلير !اي گرد!

آخرين قديس بر جا مانده زان آيين

كه همه پيغمبرانش توبه كردند و

خدايش روزگاري پيش از اينها مرد!

روزگاري بود و ميگفتم

كاين زمين بي آسمان آيا چه خواهد بود؟

وين زمان در زير اين هفت آسمان پرسم

كه زمين و آسمان بي آرمان آيا چه خواهد بود؟

ارمين
12th December 2009, 10:16 AM
بنال ای نی که من غم دارم امشب
نه دلسوز و نه همدم دارم امشب
دلم زخم است از دست غم یار
هم از غم چشم مرهم دارم امشب
همه چیزم زیادی میکند، حیف!!!
که یار از این میان کم دارم امشب
چوعصری آمد از در ،گفتم ای دل
همه عیشی فراهم دارم امشب
ندانستم که بوم شام رنگین
به بام روز خرم دارم امشب
برفت و کوره ام در سینه افروخت
ببین آه دمادم دارم امشب
به دل جشن عروسی وعده کردم
ندانستم که ماتم دارم امشب
درآمد یار و گفتم دم گرفتی
دمم رفت و همه غم دارم امشب
به امید اینکه گل تا صبحدم هست
به مژگان اشک شبنم دارم امشب
مگر آبستن عیسی است طبعم
که در دل بار مریم دارم امشب
سر دل کندن از لعل نگارین
عجب نقشی به خاتم دارم امشب
اگر روئین تنی باشم به همت
غمی همتای رستم دارم امشب

ارمين
12th December 2009, 10:16 AM
گم ترین پیدائی
دوری و اینجائی
من که با تو هستم تو چرا تنهائی
با همه دوری ما
این همه فاصله ها
همه جا سرشار است از هوایت
__________________

ارمين
12th December 2009, 10:16 AM
آنگاه که بمیرم . ای عزیز ترین

برایم مرثیه های اندوه بار
سر مده .

گلهای سرخ نپرور .

سرو های پر سایه نگستر

و
بگذار مرقدم را تا علفهای هرز بپوشاند

و شادابی خویش از
ژاله و رگبار بگیرد .

و انگاه در ارامش و شفقتی ابدی که ان
را طلوع و غروبی نیست .

شاید تو را به یاد بیاورم . و شاید
به فراموشی سپارم...
__________________

ارمين
12th December 2009, 10:17 AM
كنار پنجره بودم كه آسمان بارید

صدای مرگ برایم رهاترین دل بود

هجوم خلوت شبهای سرد و مهتابی

چقدر زندگیم بی تو سخت و مشكل بود

***

كنار پنجره بودم هوا پر از غم بود

ز قلب ثانیه ها بوی هوش می آمد

تمام صورت شب خیس اشك بود ولی

صدای گام غریبی به گوش می آمد

***
كنار پنجره بودم غریبه ای آمد

غریبه بود ولی چشمهای گرمی داشت

به شیوه گل مریم مرا صدا می كرد

بلور یخ زده قلب من ترك برداشت

***
و ایستاد كنارم برای یك لحظه

تمام قصه غمهای من هویدا بود

به چشمهای غریبش نگاه كردم باز

چقدر برق نگاهش شبیه دریا بود
__________________

ارمين
12th December 2009, 10:17 AM
عشق از دوستي پرسيد:
تفاوت من و تو در چيست؟
دوستي گفت : من ديگران را به سلامي
با هم آشنا مي كنم تو به نگاهي.
من به دروغي ديگران را از هم جدا
مي كنم تو با مرگ.

ارمين
12th December 2009, 10:17 AM
پروردگار من...
روزهای تقویم بی کسی ام
بی امید به لطف تو
چگونه سپری خواهد شد؟
آیا مرا که بی پناهی این جهان
و سیا هی کردارم
روزها و روزگارم را خط خطی کرده است
جز ایمان به مهربانی تو
امیدی خواهد بود

ارمين
12th December 2009, 10:17 AM
در میان دشت بی پایان تنهایی
خانه ای تا مرگ خواهم ساخت
بعد از این دل را میان قصری از فولاد خواهم بست
بعد از این زندانی از تدبیر خواهم ساخت
بعد از این پیراهن اندیشه خواهم ساخت
بعد از این تا مرگ خود، دور از سوار عشق خواهم تاخت

ارمين
12th December 2009, 10:18 AM
براي مرگ جوانم، براي ماندن پير
بگو چگونه کنم اين شگفت را تفسير؟
زمين به دام گل و سبزه گيردم که بمان
زمانه ام به گلو نيشتر زند که بمير

مرا کمان اجل بسکه تير باران کرد
ز مو به موي تنم ميدمد جوانهء تير
هزار تير، يکي کارگر نشد از مرگ
مگر که همت يار از کمر کشد شمشير

زمينگرفتهء اين کوييم و غريبهء دوست
گرسنه مانده درگاه عشق و از جان سير
به کودکي شدم از عمر نااميد و چه زود
خيال عشق به پيرانه سر رسيد و چه دير

در انتظار کدامين سوار موعودم؟
کمر به خدمت هر گردباد بسته دلير
چه مايه شوق، شگفتا در اين سپنجي جاي
مرا به پاي سفر گشته اينچنين زنجير؟

قفس به وسعت دنيا اگر بود قفس است
چنانکه مرغ گرفتار اگر هماي، اسير
که خواهد آمد؟ کي ميرسد؟ چه خواهد گفت؟
که کس نگفته و نشينده اي به دي و پرير

افق تهيست، مياويز چشم خسته در او
سراب تافته را برکهء زلال مگير
براي مرگ جوانم، براي ماندن پير

ارمين
12th December 2009, 10:18 AM
هیچ پرنده ای به خلوت پنهان من پرواز نمی کند
نه پرستوی سیاهی که دلتنگی به همراه می آورد
نه مرغ دریایی سپیدی که خبر از توفان.........
روح وحشی من در سایه ی صخره ها ایستاده
آماده پروازبا شنیدن گامهایی که نزدیک می شوند...
من در گذرگاه بادها دروازه ای بنا کرده ام :
دروازه ای طلایی به سوی غروب
- به سوی عشقی که هرگز نمی آید-
دروازه ای به سوی روز
دروازه ای به سوی اندوه
دروازه ای - همیشه گشوده - به سوی مرگ!

ارمين
12th December 2009, 10:18 AM
مردن امر ساده ای است و از زندگی کردن بسیار ساده تر
تمام خفتگان مرگ
در مقابل یک شک
در مقابل یک حرص در مقابل یک ترس
در مقابل یک کینه
در مقابل یک عشق
هیچ است
مردن امر ساده ای است
و در مقابل خستگی زندگی
چو سفری است که در یک روز تعطیل می کنیم
و دیگر هرگز باز نمی گردیم

ارمين
12th December 2009, 10:18 AM
ثانیه ها می نگرم
به دقیقه های من
به حادثه هایی که پشت هم گذشت
به این باور رسیدم اکنون
روزگاریست دقیقه هایم را
و ثانیه ها را
داده ام از دست
و حادثه ها را...
انگار روزگاریست که مدهوشم
و خاموشم درون تاریکی
فرصتی نیست
برای گفتن لحظه هایم
برای ماندن
فرصتی نیست
روبرویم نشسته ست اکنون
فرشته ی مرگ...
__________________

ارمين
12th December 2009, 10:19 AM
افسانه من به پایان رسیده است

و احساس می کنم که این آخرین منزل من است

دیگر نه بانگ جرس کاروانی

دیگر نه آوای رحیلی

تنهایی آرامگاه جاوید من است

و درد و سکوت

همنشین تنهایی جاودانه من!

ارمين
12th December 2009, 10:19 AM
در خانه ابديم
آرام و تنها
ميان شقايقهاي سرخ رنگ
به ديدار من بيا اي دوست
و برايم فانوسي بياور
تا با نور طلاييش
بتوانم از كوچه پس كوچه هاي مه آلود
عشق را پيدا كنم
زيبايي را ببينم

ارمين
12th December 2009, 10:19 AM
این شعرها دیگر برای هیچ‌کس نیست
نه! در دلم انگار جای هیچ‌کس نیست
آن‌قدر تنهایم که حتی دردهایم
دیگر شبیه دردهای هیچ‌کس نیست
حتی نفس‌های مرا از من گرفتند
من مرده‌ام در من هوای هیچ‌کس نیست
دنیای مرموزی‌ست ما باید بدانیم
که هیچ‌کس این‌جا برای هیچ‌کس نیست
باید خدا هم با خودش روراست باشد
وقتی که می‌داند خدای هیچ‌کس نیست
من می‌روم هرچند می‌دانم که دیگر
پشت سرم حتی دعای خیر هیچ‌کس نیست

ارمين
12th December 2009, 10:19 AM
بگویید که بر گورم بنویسند:
زندگی را دوست داشت
ولی انرا نشناخت
مهربون بود
ولی مهر نورزید
طبیعت را دوست داشت
ولی از ان لذت نبرد
در ابگیر قلبش جنب و جوش بود
ولی کسی بدان راه نیافت
در زندگی احساس تنهایی مینمود
ولی به کسی دل نداد
و خلاصه بنویسید زنده بودن را برای زندگی دوست داشت
نه زندگی را برای زنده بودن

ارمين
12th December 2009, 10:19 AM
شبي در اوج تنهايي
تو را با هرم تلخ اين نفسهايم
صدا كردم.
شبي مست از سخن هايت
تو را با اين دو دست آتشين
لبريز خواهش ها مي كردم.
شبي گمگشته در فرداي بي پايانم
تو را با اين دو چشم شيشه اي
همچون حقايق مي پرستيدم.
شبي در فكر آواز كبوتر ها
تو را با اين صداي خسته و غمگين
همچون ترانه مي سراييدم..
شبي با فكر اينكه تا ابد
شبهايم براي ياد توست
و فكر تو مال دگر
شب را به صبح بي سر انجامي سپردم.
__________________

ارمين
12th December 2009, 10:20 AM
سردر آغوش گناهی تازه تر خواهم گذاشت

بی پر و بال از ستبر آسمان خواهم گذشت
در کبود لانه مشتی بال و پر خواهم گذاشت

در به در دنبال یک جو تشنگی خواهم دوید
چشمه را با تشنگان در به در خواهم گذاشت

تا نگویند این جوان بی رد پایی کوچ کرد
دفتری شعرو مزاری شعله ور خواهم گذاشت

بی صدا در کلبه متروک جان خواهم سپرد
مرگ را از رفتن خود بی خبر خواهم گذاشت

ارمين
12th December 2009, 10:20 AM
نمي خوام چشمامو رو هم بذارم ، فرصت نگاه تو خيلي كمه

عمر من به خواستنت نمي رسه ، همين امشب وقت از تو گفته

دردامو حوصله كن غزل غزل واسه موندن مرگمو بهونه كن

وقتي شعرامو به آتيش مي كشي خون بهاي اين دل ديوونه كن

نمي خوام چشمامو رو هم بذارم نكنه اسم تو رو كم بيارم

آخه نقره داغ روزگارمي ، من پاپتي فقط تو رودارم

كي مثل تو منو باور مي كنه با منو هق هق دل سر مي كنه

واسه جشن همه گريه هاي من ، گل تنهاييشو پرپر مي كنه

كي مثل منو باور مي كنه ، با من چله نشين سر مي كنه

كي مثل تو پاي حرفام مي شينه ، شعر ديوونگي از بر مي كنه

نمي خوام زخمامو مرهم بذارم ، نكنه پيش چشات كم بيارم

من به عمره با غمت زار مي زنم ، من كه از عاشقي ترسي ندارم

نمي خوام چشمامو رو هم بذارم فرصت نگاه تو خيلي كمه

كاشكي دستات به سراغم مي يومد آخه امشب وقتي بي تو مردنه
__________________

ارمين
12th December 2009, 10:20 AM
آه ای زندگی منم که هنوز
با همه پوچی از تو لبریزم
نه به فکرم که رشته پاره کنم
نه برآنم که از تو بگریزم...

ارمين
12th December 2009, 10:21 AM
باز هم می نالی امشب ؟
- من ننالم پس که نالد ؟
- ناله ات امشب دگر چیست ؟
- ناله ام از داغ دیشب ؟
- دیشب اما ناله کردی !
- ناله از دیشب آن شب
- پس تو هر شب ناله می کن !
- ناله تنها مرحم من
- من ننالم پس که نالد ؟

ارمين
12th December 2009, 10:22 AM
اون روزی رو یادم میاد که من بوی گند میدادم

روی تخت مرده شور خونه منو ماساژم میدادن

نمیدونستم چی شده دنیام دیگه تموم شده

نمیتونم جم بخورم عمرم دیگه تموم شده

فرقی نداره واسشون مردن و زنده بودنم

هی میزنن تو سرشون که بگن عاشق منن

اما دیگه راحت شدم از هرچه درد رد شدم

از اونایی که الکی میگفتن دوست داریم رها شدم

اینجا پر از صداقت زندگی خیلی راحته

هیچکی نمیتونه بگه که عاشقی یه عادته

ارمين
12th December 2009, 10:22 AM
در کنار پنجره ای ایستاده ام در این دور دستها
صدای پا میآید از کوچه پس کوچه های غربت
که قدمهایش حکایت از طلوع غم میکند
دلهره ای در وجودم پدیدار میشود
پنجره را میبندم و دوان دوان به کناره ای مینشینم
صدا نزدیکتر میشود، قدمها تند تر
شب است و ماه تنها
جغد شب سکوتش را میشکند
دلکده ی وجودم، وجودم را میلرزاند
چشمانم به پنجره خیره است
اما دلم :
به صدای ساز قدم غریبه نزدیک شده است
کیست مهمان من ؟

ارمين
12th December 2009, 10:22 AM
در دیداری غمناک،
من مرگ را به دست سوده‌ام.
من مرگ را زیسته‌ام
با آوازی غمناک
غمناک
و به عمری سخت دراز و سخت و فرساینده.
...
آری ، مرگ
انتظاری خوف‌انگیز است.
انتظاری
که بی‌رحمانه به‌طول می‌انجامد

ارمين
12th December 2009, 10:23 AM
در اين دنيا تك و تنها شدم من .گياهي در دل صحرا شدم من

چو مجنوني كه از مردم گريزد . شتابان در پي ليلا شدم من

چه بي اثر مي خندد چه بي ثمر ميگريد

به ناكامي . چرا رسوا شدم من .چرا عاشق چرا شيدا شدم من

من ان دير اشنا را ميشناسم

من ان شيري ندارا مي شناسم

محبت بين ما كار خدا بود

از اينجا من خدا را ميشناسم

چه بي اثر مي خندد چه بي ثمر ميگريد

به ناكامي چرا رسوا شدم من . چرا عاشق چرا شيدا شدم من

خوشا ان روزي كه اين دنيا سر ايد

قيامت با قيام محشر ايد .بگيرم دامن عدل الهي

بپرسم كام عاشق كي بر ايد


چه بي اثر ميخندد چه بي ثمر ميگريد

به ناكامي چرا رسوا شدم من .چرا عاشق چرا شيدا شدم من
__________________

ارمين
12th December 2009, 10:23 AM
نمی دانم . نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد .
نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت .
ولی بسیار مشتاقم که از خاکه گلویم سوتکی سازد ،
گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش
واو یک ریزو پی در پی دمِ خویش را در گلویم سخت بفشارد .
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد .
بدین گونه یشکند هر دم سکوت مرگبارم را ... !

ارمين
12th December 2009, 10:24 AM
ساکت و تنها چون کتابي در مسير باد
ميخورد هر دم ورق اما هيچ کس او را نميخواند
برگ ها را ميدهد بر باد
ميرود از ياد
هيچ چيز از او نمي ماند
بادبان کشتيِ او در مسير باد
مقصدش هر جا که باداباد
بادبان را نا خدا باد است
ليک او را هم خدا هم نا خدا باد است
__________________

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد