PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : مقاله اصول و مبانى حكومت اسلامى از منظر امام على (ع)



Victor007
18th November 2009, 01:14 AM
بسم‏اللّه‏الرحمن الرحيم الحمدللّه رب‏العالمين، والصلاة والسلام على خير خلقه و اشرف بريّته سيّدنا و نبيّنا أبيالقاسم محمدصلّىاللّهُ عليه و على اهل بيته الطيبين الطاهرين المعصومين المنتجبين المنتخبين المكرمين واللعن على اعدائهم اجمعين. اللهم انك تعلم انّه لم يكن‏الّذي كان منّا منافسةً فى سُلطانٍ، ولاالتماس شى‏ءٍ من فضول الحُطام، و لكن لنردّ المعالم من دينك، و نُظهرَ الاصلاح في بلادك، فيأمن المظلومون من عبادك، و تقامَ المعطّلةُ من حدودك.
ضمن عرض تبريك به مناسبت عيد سعيد غدير خم و با تشكر از دست‏اندركاران محترمى كه در تأسيس كنگره بين‏المللى امام على (ع) گام برداشته‏اند، اميدواريم اين قبيل مجامع هر ساله رسميت پيدا كند و تداوم بيابد تا در كنار هم و در برابر هم بنشينيم و
به ياد مولاى متقيان حضرت على‏عليه‏السلام صحبت كنيم.
عرايض بنده در اين مجمع محترم، پيرامون اصول و مبانى حكومت اسلامى از منظر امام على (ع) است كه در وهله اول به بيان فهرست مطالبِ آن، سپس به قدر مجال به توضيح و تفصيل در هر يك از زمينه‏ها خواهيم پرداخت. راقم سطور، اصول و مبانى
حكومت على (ع) را در سى و دو اصل، به اين شرح، تنظيم كرده است. انگيزه تأسيس حكومت علوى؛ عنايت شديد به بيت‏المال و دقت در صرف آن؛ احتراز از اندوختن مال نزد متصديان حكومت؛ زهد و ساده‏زيستى گردانندگان امور حكومتى؛ امر به معروف و
نهى از منكر؛ توجه به حال فقرا، دردمندان و محرومان اجتماع و كوشش در فقرزدايى؛
________________________________________
وحدت و اتحاد مسلمانان؛ پنهان نكردن كارها از مردم و آنان را در جريان امور قرار دادن؛ ندادن ميدان و فرصت كسب امتياز و سوءاستفاده از موقعيت به حاشيه‏نشينان و مقرّبان دستگاه حكومتى؛ سعى در جلب رضايت عموم مردم؛ محبت و احترام به مردم و حفظ كرامت آنان؛ عنايت خاص به قواى نظامى و انتظامى و دقت در گزينش آنها؛ عدالت‏گسترى و احتراز شديد از ظلم؛ آگاهى از اوضاع و نقشه‏هاى دشمنان، و احتراز شديد از غافلگيرى در برابر ترفندهاى آنان؛ بى‏پاسخ نگذاشتن تبليغات دشمنان؛ ضرورتِ در دسترس بودن متصديان حكومت اسلامى، و براى خود دربان ننهادن؛ آزادى و تأمين آن براى انسان‏ها؛ سفارش اكيد اخلاقى و اجتماعى به مأمورين دولت در هنگام انتصاب آنها؛ نظارت دقيق بر اعمال و اوضاع كارگزاران دولت؛ تقدير و تشويق از نيكوكاران؛ سفارش اكيد نسبت به امر قضاوت و وظايف قُضات در نظام اسلامى و سعى در انتخاب قضاتى كه واجد شرايط باشند؛ توجه به حال كشاورزان، تجّار و صنعتگران و رفع مشكلات زندگى و كارى آنها؛ مشورت به عنوان يك اصل در حكومت اسلامى؛
ميدان ندادن به آنها كه از راه تعريف و تملق، تقرّب و مقامى را مى‏جويند؛ تعليم و تربيت توأم با تعهد اسلامى؛ وعظ و ارشاد و تبليغ و نصيحت؛ صلح و امنيت؛ وفاى به عهود و پيمان‏ها؛ سعى در آباد ساختن كشور؛ ترويجِ فرهنگ جهاد و شهادت‏طلبى و تثبيت آن؛
روش اخذ ماليات؛ زعيم و شرايط زعامت. اينك، به توضيح و تبيين اصولِ سى‏ودوگانه مذكور كه بيش‏تر مبتنى بر كلام خود حضرت در نهج‏البلاغه است خواهيم پرداخت.

انگيزه تأسيس حكومت علوى
در اين‏باره عبارات ذيل را، مأخوذ از خطبه صدوسى‏ويكمِ امام (ع)، در آغاز كلام نيز آورديم:(1)
اللّهُمَّ اِنَّكَ تَعْلَمُ اَنَّهُ لَمْ يَكُنِ الَّذِي كَانَ مِنَّا مُنافَسَةً فِي سُلْطانٍ، وَ لاَ الِْتماسَ شَيْءٍ مِنْ فُضُولِ الْحُطامِ، وَلكِنْ لِنَرُدَّ الْمَعالِمَ مِنْ دِينِكَ، وَ نُظْهِرَ الاِْصْلاحَ فِي بِلادِكَ. فَيَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبادِكَ، وَ تُقامَ الْمُعَطَّلَةُ مِنْ حُدُودِكَ.
[ بار خدايا، تو به آنچه كه از ما صادر شده است آگاهى (جنگ‏ها و زدوخوردها) كه نه براى ميل و رغبت به سلطنت و خلافت و نه براى به‏دست آوردن چيزى از متاع دنيا بوده است، بلكه براى اين بود كه (چون فتنه و فساد در شهرها شيوع يافت، ظلم و ستم بر مردم وارد گشت و حلال و حرام تغيير نمود، خواستيم) آثار دين تو را (كه تغيير يافته بود) بازگردانيم، و در شهرهاى تو اصلاح و آسايش را برقرار نماييم تا بندگان ستم‏كشيده‏ات در امن و آسودگى باشند و احكام ضايع‏مانده‏ات جارى گردد.]
________________________________________
در خطبه سى‏وسوم نيز هدف على (ع) از تشكيل حكومت، چنين بيان مى‏شود: قال عبداللّه بن العباس ـ رضي اللّه عنه ـ دخلت على أَميرالمؤمنين عليه‏السلام بذيقارٍ و هو يخصِف نعله، فقال لي: «ما قيمة هذا النعل؟» فقلت: لا قيمةَ لها. فقال عليه‏السلام: «واللّه لهى أَحَبُّ إِلىَّ من إِمرتكم، إِلاَّ أَنْ أُقيم حقّاً، اَو أَدفع باطلاً».
[ عبداللّه بن عباس گفت: در ذى‏قار (نام موضعى در نزديكى بصره) بر اميرالمؤمنين، عليه‏السلام، هنگامى كه پارگى كفش خود را مى‏دوخت، وارد شدم. پس سؤال فرمود: «قيمت اين كفش چه‏قدر است؟» عرض كردم: ارزشى ندارد. فرمود: «به‏خدا سوگند كه اين كفش نزد من از امارت و حكومت بر شما محبوب‏تر است، لكن (من قبول چنين امارت و حكومتى نموده‏ام، براى اينكه)
حقى را ثابت گردانم يا باطلى را براندازم.]
عنايت شديد به بيت‏المال و دقت در صرف آن امام على (ع) خطاب به گردانندگان امور مملكتى مى‏فرمايند:
كتب عليه‏السلام الى عمّاله: ادقّوا اقلامكم، و قاربوا بين سطوركم، و احذفوا عنّى فضولكم، واقصدوا قصد المعانى، و اياكم والاكثار، فانّ اموال‏المسلمين لاتحتمل الإضرار.(2)
[ قلم‏هاى خود را نازك بتراشيد، سطرها را نزديك به‏هم بنويسيد، عبارات و كلمات زايد را حذف كنيد، به معنا و مفهوم توجه داشته باشيد و از زياده‏روى در نوشتن پرهيز نماييد؛ زيرا به اموال مسلمانان نمى‏توان ضرر و زيان وارد ساخت.]
در اين زمينه نمونه‏هاى فراوان از نامه‏هايى كه حضرت (ع) خطاب به كارگزاران خود مرقوم فرموده‏اند وجود دارد. براى مثال در نامه چهل‏ويكم نهج‏البلاغه، خطاب به پسر
عموى خودشان، نوشته‏اند:
فَإنِّى كُنْتُ أَشْرَكْتُكَ فِى أَمَانَتِى، وَ جَعَلْتُكَ شِعَارِى وَ بِطَانَتِى، ... فَاتَّقِ اللّه وَارْدُدْ اِلى هؤُلاءِ الْقَوْمِ اَمْوالَهُمْ، فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ ثُمَّ اَمْكَنَني اللّهُ مِنْكَ لاَُعْذِرَنَّ اِلَى اللّهِ فيكَ، وَ لاََضْرِبَنَّكَ بِسَيْفِى الَّذي ما ضَرَبْتُ بِهِ اَحَداً اِلاّ دَخَلَ النّارَ!
[ تو را در امانت خود شركت دادم، و محرم كارهاى خويش گردانيدم... ولى همين كه ديدى وضع زمانه تغيير كرد تو نيز از فرصت استفاده كردى و از بيت‏المال براى خود تصرف نمودى. پس از خدا بترس و اموال قوم و ملت را به ايشان بازگردان و اگر چنين نكنى و خداوند مرا يارى رساند، با همان شمشيرى كه به هر كس زده‏ام راه جهنم را پيش گرفته است، آن را بر فرق تو نيز فرود خواهم آورد.]
________________________________________
على (ع) در خطبه 215، جريان خودش با عقيل و موضوع نزديك ساختنِ آهن گداخته را به بدنِ وى ذكر كرده و در نامه بيستم خطاب به زياد بن ابيه ــ كه در بصره نيابت عبداللّه بن عبّاس را داشت ــ فرموده است:
وَ اِنّى اُقْسِمُ بِاللّهِ قَسَماً صادِقاً، لَئِنْ بَلَغَنى اَنَّكَ خُنْتَ مِنْ فَيْءِ الْمُسْلِمينَ شَيْئاً صَغيراً اَوْ كَبيراً، لاََشُدَّنَّ عَلَيْكَ شَدَّةً تَدَعُكَ قَليلَ الْوَفْرِ، ثَقيلَ الظَّهْرِ، ضَئيلَ الاَْمْرِ، وَالسَّلامُ.
[ به‏خدا قسم مى‏خورم، قسمى صادقانه. اگر به من خبر برسد كه در بيت‏المال مسلمانان، كم يا زياد، به خيانت تصرف كرده‏اى، چنان بر تو سخت خواهم گرفت كه كم‏مايه و ذليل و خوارت بگرداند، وَالسَّلام.]
در نامه بيست‏وششم نيز از اين قبيل عبارت‏ها ديده مى‏شود: وَ اِنَّ اَعْظَمَ الْخِيانَةِ خِيانَةُ الاُْمَّةِ، وَ اَفْظَعَ الْغِشِّ غِشُّ الاَْئِمَّةِ، والسَّلامُ.
[ و بزرگ‏ترين خيانت‏ها، خيانت به مسلمانان و پليدترين غش و تقلب، غش در برابر پيشوايان ملت است.]

احتراز از اندوختن مال ...
متصديان امور حكومتى، بايد با نظرى خالصانه و صادقانه گام بردارند و براى خود اموالى ذخيره نكنند. مولا على (ع) در اين‏باره مى‏فرمايند:(3) قالَ علٌّى (ع) دخلتُ بلادَكُم بأَشمالي هذِهِ وَ رَحْلتي و راحِلَتِى هاهى فإن أَنا
خرجت من بلادكم بغير ما دخلت فاننى من‏الخائنين. [ من وارد اين شهر شدم و، براى قبضه كردن امور حكومت، لباسى بر تن داشتم و بر مركبى سوار بودم؛ همين مركب كه اكنون زيرپاى من است و لباسى كه الان دربر دارم و آن اندازه از اثاثى كه مسافرى به همراه دارد (مشكى، ليوانى و قاشقى). اگر بعد از چند سال حكومت، از اين شهر بيرون روم و چيزى بيش از اين همراه داشته باشم، بدانيد كه نسبت به شما خيانت كرده‏ام.]
________________________________________
زهد و ساده‏زيستى گردانندگان امور حكومتى زهد با روان شخص مرتبط است و فرد زاهد با اينكه امكان استفاده از نعمت‏هاى فراوان را دارد، براى رضاى خدا از آنها صرف‏نظر مى‏كند تا زندگى خود را با فقرا و محرومين در يك سطح قرار دهد. از امام (ع) نقل كرده‏اند:(4) اِنَّ اللّهَ تَعالى فَرَضَ عَلى اَئِمَّةِ الْعَدْلِ اَنْ يُقَدِّرُوا اَنْفُسَهُمْ بِضَعَفَةِ النّاسِ، كَيْلا يَتَبَيَّغَ بِالْفَقيرِ فَقْرُهُ!
[ خداوند بر پيشوايان حق واجب كرده است كه وضع زندگى خود را با مردمان تنگدست برابر و در يك سطح قرار دهند تا فقر و تنگدستى، فشارى بر فقرا وارد نكند.]
همچنين از آن حضرت منقول است:(5)
وَ اللّهِ لَقَدْ رَقَعْتُ مِدْرَعَتى هذِهِ حَتَّى اسْتَحْيَيْتُ مِنْ رَاقِعِهَا. [ به‏خدا سوگند من بر پيراهنى كه به تن دارم، آن‏قدر وصله زده‏ام كه از آن كه (بدان) وصله مى‏زد، خجالت كشيدم.]

امر به معروف و نهى از منكر
امام على (ع) در اين‏باره فرموده‏اند:(6)
فَاِنَّ اللّهَ سُبْحانَهُ لَمْ يَلْعَنِ الْقَرْنَ الْماضِىَ بَيْنَ اَيْديكُمْ اِلاّ لِتَرْكِهِمُ الاَْمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْىَ عَنِ الْمُنْكَرِ.
[ خداوند از اين جهت ملل گذشته را مورد لعن قرار داد كه امر به معروف و نهى از منكر را ترك كرده بودند.]
و يا در جاى ديگر مى‏فرمايند:(7)
لاَ تَتْرُكُوا الاَْمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْىَ عَنِ الْمُنْكَرِ فَيُوَلّى عَلَيْكُمْ اَشْرارُكُمْ، ثُمَّ تَدْعُونَ فَلا يُسْتَجابُ لَكُمْ.
[ هرگز امر به معروف و نهى از منكر را ترك نكنيد. زيرا در اين صورت اشرار بر شما مسلط مى‏شوند. هرگاه دعا كنيد، مستجاب نخواهد شد.]
________________________________________
توجه به حال فقرا و محرومين و سعى در فقرزدايى
در جاى‏جاى نهج البلاغه از فقر و مشكلاتى كه تنگدستى براى افراد ايجاد مى‏كند، سخن به ميان آمده و به بيان رابطه فقر با جهل و درد و مرض و محروميت‏هاى اجتماعى و انواع مشكلات پرداخته است: وَالْفَقْرُ يُخْرِسُ الْفَطِنَ عَنْ حُجَّتِهِ، وَ الْمُقِلُّ غَريبٌ في بَلْدَتِهِ! (كلمه قصار 3)
الْغِنى فِي الْغُرْبَةِ وَطَنٌ، وَالْفَقْرُ فِي الْوَطنِ غُرْبَةٌ ! (كلمه قصار 53)
الْفَقْرُ الْمَوْتُ الاَْكْبَرُ! (كلمه قصار 154)
يا بُنَىَّ، اِنّي اَخافُ عَلَيْكَ الْفَقْرَ، فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ مِنْهُ، فَاِنَّ الْفَقْرَ مَنْقَصَةٌ لِلدّينِ، مَدْهَشَةٌ لِلْعَقْلِ، داعِيَةٌ لِلْمَقْتِ! (كلمه قصار 311)
در عبارات فوق، عواقب و مشكلات ناشى از فقر به‏وضوح مذكور است و تصور نمى‏كنم چندان نيازمند ترجمه باشد و خلاصه كلام اينكه امام (ع) فقر را مرگ بزرگ دانسته است. فقر و تنگدستى در دين نيز اثر نامطلوبى مى‏گذارد و عقل و خرد را سرگردان مى‏كند و باعث مى‏شود كه انسان منفور شود. روزى حضرت على (ع) بر پيرمردى نابينا عبور مى‏كرد كه دست نياز به سوى خلق دراز مى‏نمود و چون دريافت كه وى نصرانى است، فرمود:(8)
إسْتَعْمَلْتُمُوهُ حَتَّى إِذا كبرَ وَ عجزَ مَنعتُمُوهُ أَنفقوا عَلَيْهِ منْ بيتِ‏المالِ.
[ چندى كه جوان و مشغول بود از او كار كشيديد، ولى حالا كه پير و ناتوان شده است به او كمك نمى‏كنيد. بايد از بيت‏المال ارتزاق شود و زندگى كند.]
مطلب مهم ديگر، منشور مربوط به مالك اشتر است كه در عين حال هم بسيار جالب و هم بسى جامع است و براى كسى كه مى‏خواهد به جامعيت دين اسلام پى ببرد، مطالعه آن كافى خواهد بود؛ فرمانى كه در حقيقت گوياى رابطه تنگاتنگ ميان اسلام با سياست است. جورج جورداق مسيحى، در كتاب خود، با مقايسه بين منشور مالك اشتر (نامه پنجاه‏وسوم نهج البلاغه) و منشور سازمان ملل، از چهار جهت، اولى را بر ديگرى برترى داده است:
نخست حضرت على (ع) منشور خود را در بيش از هزار سال پيش نوشته است ــ زمانى كه هنوز علم و دانش اين اندازه وسعت پيدا نكرده بود؛ در ثانى على (ع) آن را به‏تنهايى نوشت، ولى وقتى كه خواستند منشور سازمان ملل را بنويسند، آراى متفكرين و نويسندگانِ سراسر دنيا را جمع كردند و بعد از حك و اصلاح و آن‏هم در عرض چند سال منشور مورد نظر را نوشتند؛ سوم اينكه على (ع) منّتى بر سر مردم نگذاشت و منشور را نوشت و آن را با كمال تواضع در اختيار مالك اشتر گذارد، ولى نويسندگان
منشور سازمان ملل، همه مردم را وامدار خود دانسته و مى‏دانند؛ و بالاخره چهارم و مهم‏تر از همه اينكه حضرت على (ع) اين را نوشت و تا آخرين قطره خون به پاى آن ايستاد و بدان عمل كرد، ولى هنوز مركّب منشور سازمان ملل خشك نشده بود كه همان
نويسندگان و پشتيبانان آنها خون‏ها ريختند و فسادها برانگيختند.
________________________________________
حضرت على (ع)، در اواسط نامه مذكور، خطاب به مالك مى‏فرمايد:(9) «ثُم اللّهَ اللّهَ في الطَّبقَةِ السُّفلى» (از خدا در قبالِ طبقه محروم اجتماع و مساكين و محتاجين بترس.)، چه در اين طبقه افراد آبرومندى هستند كه از لحاظ اقتصاد زندگى در مضيقه‏اند. سپس
فرمود: «فانّ للاقصى منهم مثل‏الذى للادنى» (آن كس از فقرا و محرومين كه در دورترين نقطه مملكت است همان حقى را دارد كه نزديك‏ترين آنها به شما.)، «و كلٌ قداسترعيتَ حَقّه» (پس در برابر حق همه آنان مسئوليت دارى)، «...فلا يشغلنّك عَنْهُمْ بطرٌ» (و مبادا خوشگذرانى و سرگرمى در تنعم، تو را از حال ايشان غافل كند.).
درباره اين موضوع، مطلب فراوان است و على‏اى‏حال امام (ع) در اينجا بيش‏تر توجه به حال محرومين و سعى و كوشش در فقرزدايى از آنان دارد.

وحدت و اتحاد مسلمانان
اتحاد و يكپارچگى، از عناصر اصلى حكومت اسلامى از منظر على (ع) به شمار مى‏رود. افكار بايد با هماهنگى كار كنند تا در پيشرفت‏هاى زندگى موفق باشند، ولى اختلاف باعث مى‏شود كه فكرها به تخريب يكديگر بپردازند:
الخِلافُ يهدم الرأى(10)
[اختلاف، هميشه فكرها را ويران مى‏كند.]
در خطبه قاصعه كه طولانى‏ترين خطبه‏هاى نهج البلاغه است نيز تذكرات فراوانى در اين باب به چشم مى‏خورد:(11)
فَانْظُرُوا كَيْفَ كانُوا حَيْثُ كانَتِ الاَْمْلاءُ مُجْتَمِعَةً، وَ الاَْهْواءُ مُؤْتَلِفَةً، وَالْقُلُوبُ مُعْتَدِلَةً، وَ الاَْيْدى مُتَرادِفَةً، وَ السُّيُوفُ مُتَناصِرَةً، وَ الْبَصائِرُ نافِذَةً، وَ الْعَزائِمُ واحِدَةً.
[ پس نظر كنيد چه مى‏كردند، آن هنگام كه همه ملت با هم ائتلاف و اتحاد داشتند، دل‏ها به هم نزديك بود، دست‏ها براى يكديگر كار مى‏كرد، و شمشيرهاشان پشت و پناه همديگر و ديدگان به يك سو دوخته و تصميم‏ها يگانه بود.]
________________________________________
در آن صورت:
اَلَمْ يَكُونُوا اَرْباباً فِي اَقْطارِ الاَْرَضينَ، وَ مُلُوكاً عَلى رِقابِ الْعالَمينَ؟ فَانْظُرُوا اِلى مَا صَارُوا اِلَيْهِ فِي آخِرِ اُمُورِهِمْ، حِينَ وَقَعَتِ الْفُرْقَةُ، وَ تَشَتَّتَتِ الاُْلْفَةُ، وَاخْتَلَفَتِ الْكَلِمَةُ وَالاَْفْئِدَةُ، وَ تَشَعَّبُوا مُخْتَلِفِينَ، وَ تَفَرَّقُوا مُتَحارِبِينَ، قَدْ خَلَعَ اللّهُ عَنْهُمْ لِباسَ كَرامَتِهِ، وَ سَلَبَهُمْ غَضارَةَ نِعْمَتِهِ، وَ بَقِيَ قَصَصُ اَخْبارِهِمْ فِيكُمْ عِبَرَةً لِلْمُعْتَبِرِينَ منكم.
[ آيا همان‏ها در آن موقع در حال ترقى و تكامل نبودند و آيا آن همه قدرت نداشتند؟ ولى همان ملت‏ها هنگامى كه با هم افتراق و اختلاف پيدا كردند و كلماتشان با يكديگر متفاوت شد و جناح‏بندى‏ها ميان آنها به‏وجود آمد، خداوند لباس كرامت را از آنان سلب كرد و نعمت‏ها را از آنها گرفت و اخبار ايشان براى ما به عنوان پند و موعظه باقى ماند.]
امام (ع) در خطبه 112 نيز مى‏فرمايد:(12)
وَ اِنَّما اَنْتُمْ اِخْوانٌ عَلى دينِ اللّهِ، مَا فَرَّقَ بَيْنَكُمْ اِلاّ خُبْثُ السَّرائِرِ، وَ سُوءُ الضَّمائِرِ.
[ به‏درستى كه شما برادران دينى هستيد و آنچه باعث اختلاف بين شما مى‏شود، خبث سرائر و سوءِ ضماير است.]
پنهان نكردن كارها از مردم و ... بر متصديان امور مملكتى است كه هميشه مردم را در جريان كارها قرار دهند، لذا
على (ع) خطاب به مالك اشتر تأكيد مى‏فرمايد:(13)
وَ اِنْ ظَنَّتِ الرَّعِيَّةُ بِكَ حَيْفاً فَاَصْحِرْ لَهُمْ بِعُذْرِكَ، وَ اعْدِلْ عَنْكَ ظُنُونَهُمْ بِاِصْحارِكَ.
[ و اگر گمانِ بدى در ميان مردم درباره تو رفت، عذر خود را براى آنان بيان كن و مطالب را برايشان روشن نما تا بدگمانى براى كسى باقى نماند.]
ندادن ميدان و فرصت كسبِ امتياز و سوءاستفاده از موقعيت ... امام على (ع) در همان نامه خطاب به مالك در اين‏باره متذكر مى‏شود:(14)
________________________________________
ثُمَّ اِنَّ لِلْوالي خاصَّةً وَ بِطانَةً، فيهِمُ اسْتِئْثارٌ وَ تَطاوُلٌ، وَ قِلَّةُ اِنْصافٍ في مُعامَلَةٍ، فَاحْسِمْ مادَّةَ اُولئِكَ بِقَطْعِ اَسْبابِ تِلْكَ الاَْحْوالِ.
[ بدان كه هميشه براى والى و فرمانروا، نزديكان و خواص و بطانه و محرم كارها وجود دارد و در ميان آنها درازدستى به مال مردم و امتيازخواهى و بى‏انصافى فراوان است. پس اين قبيل كارها را قطع كن.]
همچنين در كلام ائمه اطهار (عليهم‏السلام) سفارشات فراوانى وجود دارد كه در هر شرايطى بايد جلوى دادنِ امتيازها را گرفت.
سعى در جلب رضايت عموم مردم امام (ع) در اين‏باره خطاب به مالك مى‏فرمايند:(15)
وَلْيَكُنْ اَحَبُّ الاُْمُورِ اِلَيْكَ اَوْسَطَها فِي الْحَقِّ، وَ اَعَمَّها فِي الْعَدْلِ، وَ اَجْمَعَها لِرِضَى الرَّعِيَّةِ
[ محبوب‏ترين كارها نزد تو، در اداره امور مملكتى، مراعات ميانه‏روى در حق، و عموميت دادنِ آن در برابرى و دادگرى است كه سبب خوشنودىِ بيش‏ترِ رعيت مى‏شود.]
و اصولاً در نظر آن حضرت كه معتقدند:(16) فَاِنَّ سُخْطَ الْعامَّةِ يُجْحِفُ بِرِضَى الْخاصَّةِ، [زيرا ناخوشنودىِ همگان، رضايت تعدادى اندك را پايمال مى‏كند]، جلب رضايت چند نفر معدود ميزان نيست و ملاك رضايت عموم مردم است. لذا تأكيد مى‏نمايند:(17)
وَ اِنَّما عِمودُ الدّينِ، وَ جِماعُ الْمُسْلِمينَ، وَ الْعُدَّةُ لِلاَْعْداءِ، الْعامَّةُ مِنَ الاُْمَّةِ؛ فَلْيَكُنْ صَغْوُكَ لَهُمْ، وَ مَيْلُكَ مَعَهُمْ.
[ همانا كسانى كه دين را حامى‏اند، و سبب اجتماع مسلمانان، و مهيا براى مقابله با دشمنان، عامّه امت هستند. پس بايد با آنان همراه باشى و ميلت به سوى آنها باشد.]
از همين رو است كه مى‏فرمايند:(18)
وَ اِنَّ اَفْضَلَ قُرَّةِ عَيْنِ الْوُلاةِ اسْتِقامَةُ الْعَدْلِ فِي الْبِلادِ، وَ ظُهُورُ مَوَدَّةِ الرَّعِيَّةِ. [ نور چشم وُلات و فرمانروايان آن است كه عدالت در شهرها و بلاد حكمفرما شود و رعيت و مردم، همه، فرمانروا را دوست داشته باشند.]
________________________________________
محبت و احترام به مردم و حفظ كرامت آنان مولاى متقيان (ع) در اين خصوص فرموده است:(19)
وَ اَشْعِرْ قَلْبَكَ الرَّحْمَةَ لِلرَّعِيَّةِ، وَ الََْمحَبَّةَ لَهُمْ، وَ اللُّطْفَ بِهِمْ، وَلاَ تَكُونَنَّ عَلَيْهِمْ سَبُعاً ضارِياً تَغْتَنِمُ اَكْلَهُمْ، فَاِنَّهُمْ صِنْفانِ: اِمَّا اَخٌ لَكَ فِي الدِّينِ، وَ اِمّا نَظيرٌ لَكَ فِي الْخَلْقِ.
[ مالكا، بايد دلت از رحمت و محبت مردم مالامال باشد و لطف و دوستى نسبت به آنان روا دارى، و نبايد همچون جانور درنده‏يى خوردن آنها را غنيمت شمارى؛ زيرا مردم دو صنف هستند: گروهى برادر دينى تواند، و دسته‏يى اگر چه مسلمان نيستند اما مثل تو انسان و محترم‏اند و حفظ حرمتشان لازم است.]
در كلمه قصار سى‏وششم آمده است هنگامى كه حضرت على (ع) براى جنگ صفين به شام مى‏رفت دهاقين و رعاياى شهر انبار، به احترام پياده شدند و در ركاب آن حضرت حركت كردند و پيشاپيش ايشان دويدند («وَ قَدْ لِقَيهُ عِنْدَ مَسِيْرِهِ عليه‏السلامُ الى الشَّامِ
دَهَاقينُ الأَنبارِ، فَتَرَجَّلُوا لَهُ و اشتدوا بينَ يديهِ»). حضرت بسيار ناراحت شدند و از آنان پرسيدند: «مَا هذَا الَّذي صَنَعْتُمُوهُ؟» (اين چه كارى است شما كرديد؟). آنها پاسخ گفتند: «خُلُقٌ مِنّا نُعَظِّمُ بِهِ اُمَراءَنا!» (اين خوى ما است كه اميران بلاد خود را بزرگ مى‏شماريم). سپس امام (ع) فرمودند: «وَ اللّهِ مَا يَنْتَفِعُ بِهذا اُمَراؤُكُمْ! وَ اِنَّكُمْ لَتَشُقُّونَ عَلى اَنْفُسِكُمْ في دُنْياكُمْ، وَ تَشْقَوْنَ بِهِ في آخِرَتِكُمْ.» (به‏خدا سوگند اُمرايتان از آن سودى نَبَرند! و شما در دنيايتان خود را به سختى مى‏آزاريد، و به آخرت نيز خويشتن را بدبخت مى‏داريد.)
در اينجا تأكيد مى‏كنم كه امروز زمانه فرق كرده است، اما در آن زمان اين كارها اهانت محسوب مى‏شد و از ديدگاه حضرت على (ع) با كرامت انسان منافات داشت. عنايت خاص به قواى نظامى و انتظامى و دقت در گزينش آنها ايضاً در نامه امام (ع) به مالك آمده است:(20) فَالْجُنُودُ، بِاِذْنِ اللّهِ، حُصُونُ الرَّعِيَّةِ، وَزَيْنُ الْوُلاةِ، وَ عِزُّ الدّينِ، وَ سُبُلُ الاَْمْنِ، وَ لَيْسَ تَقُومُ الرَّعِيَّةُ اِلاّ بِهِمْ.
[ پس لشكريان، به فرمان خداوند، قلعه‏هاى محكم مردم، زينت فرمانروايان، و باعث عزت دين هستند و راه‏هاى امنيت به اين وسيله تأمين مى‏شود و كار رعيت جز به سپاهيان قرار نگيرد.]
________________________________________
در اين‏باره شواهد بسيارى وجود دارد كه به همان مورد فوق بسنده مى‏شود. عدالت‏گسترى و احتراز شديد از ظلم در جاى‏جاى نهج البلاغه بر اين مطلب تأكيد شده، و فى‏المثل در خطبه 163 آمده است: فَاعْلَمْ اَنَّ اَفْضَلَ عِبادِ اللّهِ عِنْدَ اللّهِ اِمامٌ عادِلٌ، هُدِيَ وَ هَدى، فَاَقامَ سُنَّةً مَعْلُومَةً، وَ اَماتَ بِدْعَةً مَجْهُولَةً. وَ اِنَّ السُّنَنَ لَنَيِّرَةٌ لَها اَعْلامٌ، وَ اِنَّ الْبِدَعَ لَظاهِرَةٌ، لَها اَعْلامٌ. وَ اِنَّ شَرَّ النّاسِ عِنْدَ اللّهِ اِمامٌ جائِرٌ ضَلَّ وَ ضُلَّ بِهِ، فَاَماتَ سُنَّةً مَأْخُوذَةً، وَ اَحْيَا بِدْعَةً مَتْرُوكَةً. وَ اِنّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللّهِ ـ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ـ يَقُولُ: «يُؤْتى يَوْمَ الْقِيامَةِ
بِالاِْمامِ الْجائِرِ وَ لَيْسَ مَعَهُ نَصيرٌ وَ لاَ عاذِرٌ، فَيُلْقى فِي نَارِ جَهَنَّمَ، فَيَدُورُ فِيهَا كَما تَدُورُ الرَّحى، ثُمَّ يُرْتَبَطُ فِي قَعْرِها.
[ و بدان كه برترين بندگان نزد خدا، پيشواى عادل و درستكارى است كه خود (به راه حق هدايت) شده است و (ديگران را) راهنما باشد، پس سنت و طريقه دانسته‏شده (پيغمبر اكرم (ص) را) برپا دارد و بدعتِ باطل و نادرست را بميراند، و محققاً سننْ روشن و هويدايند و آنان را نشانه‏هايى است و (همچنين) بدعت‏ها آشكارند و آنها نيز نشانه‏هايى دارند. و به‏درستى بدترين مردم، نزد خدا،
پيشواى ستمگرى است كه خود گمراه باشد و ديگران هم بدو گمراه شوند؛ پس سنت معمول (از رسول خدا گرفته‏شده) را بميراند و بدعتِ ازميان‏رفته را زنده كند، و از پيغمبر خدا (ص) شنيدم كه مى‏فرمود: «به روز رستاخيز، پيشواى ستمكار را فرا مى‏خوانند، كه نه او را ياورى است و نه عُذرخواهى، و آن گاه به آتش دوزخ افكنده مى‏شود و در آن مى‏چرخد، چنان‏كه آسيا گردش مى‏نمايد،
سپس در ژرفاى جهنم، زندانى و بازداشته شود.»]
عده‏يى به حضرت (ع) پيشنهاد مى‏كردند كه ايشان به بعضى كمك و مساعدت نمايد تا آنها نيز پشتيبان حكومت علوى باشند. امام (ع) اين كار را ظلم مى‏دانست و آن را تبعيض تلقّى مى‏فرمود، و در همين باره در خطبه 126 فرموده است: أَتَأْمُرُونّي اَنْ اَطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَوْرِ فيمَنْ وُلِّيتُ عَلَيْهِ؟ وَ اللّهِ لاَ أَطُورُ بِهِ مَا سَمَرَ سَميرٌ، وَ مَا اَمَّ نَجْمٌ فِي السَّماءِ نَجْماً.
[ مرا امر مى‏كنيد با توسّل به جور، آن‏هم به كسى كه ولىِ اويم، طلبِ نصرت كنم! به‏خدا قسم، تا ستاره‏يى پَسِ ستاره‏يى حركت مى‏كند و شب و روزى برقرار است، هرگز چنين كارى نكنم.]
________________________________________
يا نقل است كه در زمان عثمان، بيت‏المالى را بدون حساب به مردم داده بودند و حضرت (ع) همه آنها را به خزانه بازگرداند:
وَ اللّهِ لَوْ وَجَدْتُهُ قَدْ تُزُوِّجَ بِهِ النِّساءُ، وَ مُلِكَ بِهِ الاِْماءُ لَرَدَدْتُهُ؛ فَاِنَّ فِي الْعَدْلِ سعَةً، وَ مَنْ ضاقَ عَلَيْهِ الْعَدْلُ فَالْجَوْرُ عَلَيْهِ اَضْيَقُ!(21)
[ به‏خدا اگر ببينم كابين زنان در تزويج و بهاى كنيزان از بيت‏المال مردم بوده باشد همه را پس مى‏گيرم، زيرا در عدل وسعتى است و كسى كه عدل را برنتابد جور و ظلم بر او سخت‏تر خواهد بود.]
و بالاخره هنگامى كه ابن ملجم بر حضرت اميرالمؤمنين (ع) ضربت وارد آورد، ايشان توصيه مى‏فرمايند كه چون از دنيا رفتم مبادا خون مردم را، به‏عنوان اينكه اميرالمؤمنين كشته شد، بريزند:(22) «يا بَني عَبْدِالْمُطَّلِبِ، لاَ اُلْفِيَنَّكُمْ تَخُوضُونَ دِماءَ الْمُسْلِمينَ خَوْضاً، تَقُولُونَ: «قُتِلَ اَميرُ الْمُؤْمِنينَ، قُتِلَ اَميرُ الْمُؤْمِنينَ». اَلا لاَ يُقْتَلَنَّ بي اِلاّ قاتِلى!». سپس تأكيد فرمود كه فقط يك نفر را مى‏توانيد بكشيد، آن‏هم قاتل مرا: «اُنْظُرُوا اِذا اَنَا مِتُّ مِنْ ضَرْبَتِهِ هذِهِ، فَاضْرِبُوهُ ضَرْبَةً بِضَرْبَةٍ»، و اين نهايت عدالت است كه امام (ع) مى‏فرمايد بعد از اينكه من شهيد شدم، ديگر حق مال ورّاث است، ولى به شرط آنكه ورّاث از حريم عدالت تخطى نكنند و دست به مُثله نزنند كه ضربه‏يى در مقابل ضربتى كافى است: «اِيّاكُمْ وَ الْمُثْلَةَ وَ لَوْ بِالْكَلْبِ الْعَقُورِ!»

آگاهى از اوضاع و نقشه‏هاى دشمنان، و ...
در خطبه ششم، آنجا كه به امام (ع) گفتند در پى طلحه و زبير نرود و آماده نبرد با آنان نشود، حضرت (ع) فرمودند: «وَاللّهِ لا اَكُونُ كَالضَّبُعِ تَنامُ عَلَى طُولِ اللَّدْمِ، حَتّى يَصِلَ اِلَيْها طالِبُها، وَيَخْتِلَها راصِدُها» (به‏خدا من مانند كفتار نباشم كه با صداهايى كه حول و حوش
او مى‏آيد به خواب رَوَد، آن‏گاه فريبش دهند و شكارش كنند). البته كه چنين نيستم و نمى‏توانم هم چنين باشم، من بايد قيام كنم: «وَلكِنّى اَضْرِبُ بِالْمُقْبِلِ اِلَى الْحَقِّ الْمُدْبِرَ عَنْهُ، وَ بِالسّامِعِ الْمُطيعِ الْعاصِىَ الْمُريبَ اَبَداً» (و به يارىِ كسى كه به حق روى آورده و شنوا و
فرمانبر است، شمشير مى‏زنم و با گناهكارِ روگردانيده از حق، تا آن هنگام كه زنده‏ام، خواهم جنگيد) و در مقابل نقشه طلحه‏ها و زبيرها آرام نمى‏نشينم(23) و: «وَ اللّهِ مَا اُسْتَغْفَلُ بِالْمَكيدَةِ، وَلاَ اُسْتَغْمَزُ بِالشَّديدَةِ!»(24) (به‏خدا سوگند كه من غافلگير نمى‏شوم تا درباره‏ام مكر و حيله به كار برده شود.)
________________________________________
در كلام حضرت (ع)، مطالب ديگرى مربوط به همين موضوع را مى‏توان يافت. بى پاسخ نگذاشتن تبليغات دشمنان
حضرت على (ع) همواره با چهره باز با مردم برخورد مى‏كرد و بسيار مهربان بود و از همين رويابن النابغه، يعنى عمروعاص، بر آن شد تا در ميان مردم چنين تبليغ كند كه على سبُك‏سر و شوخ‏طبع است. حضرت هم در اينجا ساكت نمى‏نشيند و چنين پاسخ
مى‏دهد:(25) «عَجَباً لاِبْنِ النّابِغَةِ! يَزْعُمُ لاَِهْلِ الشّامِ اَنَّ فِيَّ دُعابَةً، وَ أَنِّى امْرُؤٌ تِلْعَابَةٌ: أُعافِسُ وَ أُمارِسُ! لَقَدْ قالَ باطِلاً، و نَطَقَ آثِماً» (از عمروعاص در شگفتم كه در ميان مردم شام چنين تبليغ مى‏كند كه على بن ابى‏طالب شوخ‏طبع و سبُك‏سر است، در حالى كه بر
باطل رفته و دروغ گفته و از روى گناه حرف زده است). البته، در اينجا نكات مهمى وجود دارد كه يكى از آنها اين است كه حضرت مى‏فرمايد: «أَمَا وَاللّهِ اِنَّي لََيمْنَعُنى مِنَ اللَّعِبِ ذِكْرُ الْمَوْتِ» (ياد مرگ مانع از آن است كه من شوخ‏طبع باشم)، و ديگر اينكه امام فرمود: «وَ اِنَّهُ لََيمْنَعُهُ مِنْ قَوْلِ الْحَقِّ نِسْيانُ الاْآخِرَةِ» (مانع او از بيان حرف حق اين است كه آخرت را
فراموش كرده است).

ضرورتِ در دسترس بودن متصديان حكومت اسلامى، و ...
بر فرمانروايان و صاحبانِ سمت است كه خود را از دسترس مردم دور نگه ندارند و احتجاب نكنند و براى خودشان حاجب و دربان قرار ندهند. امام على (ع) در اين خصوص خطاب به مالك اشتر مى‏فرمايد: فَلاَ تُطَوِّلَنَّ احْتِجابَكَ عَنْ رَعِيَّتِكَ [ هرگز احتجاب خود را از رعيت طولانى نكن] ،
فَاِنَّ احْتِجابَ الْوُلاةِ عَنِ الرِّعِيَّةِ شُعْبَةٌ مِنَ الضّيقِ، وَ قِلَّةُ عِلْمٍ بِالاُْمُورِ [ زيرا از مردم كناره گرفتن، نمونه‏يى از سخت‏گيرى است و باعث مى‏شود كه انسان بسيارى از اخبار و اطلاعاتِ امور را به دست نياورد و كنار بماند] ،(26) ...وَ اجْعَلْ لِذَوِي الْحاجاتِ مِنْكَ قِسْماً تُفَرِّغُ لَهُمْ فيهِ شَخْصَكَ [ هميشه قسمتى از وقت خود را براى ملاقات با نيازمندانت قرار ده] ، وَ تَجْلِسُ لَهُمْ مَجْلِساً عامّاً [ و در مجلسى عمومى بنشين] ، فَتَتَواضَعُ فيهِ لِلّهِ الَّذي خَلَقَكَ، وَ تُقْعِدَ عَنْهُمْ جُنْدَكَ وَ اَعْوانَكَ [ و در آن مجلس در مقابل خالقت تواضع كن، و ديگر لشكريان و يارانت آنجا نباشند] ، ...
________________________________________
حَتّى يُكَلِّمَكَ مُتَكَلِّمُهُمْ غَيْرَ مُتَتَعْتِعٍ [ تا هر كس مى‏خواهد، بدون نگرانى و لكنت زبان سخن بگويد] ، فَاِنّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللّهِ ـ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ـ يَقُولُ في غَيْرِ مَوطِنٍ: «لَنْ تُقَدَّسَ اُمَّةٌ لاَ يُؤْخَذُ لِلضَّعيفِ فيها حَقُّهُ مِنَ الْقَوِىِّ غَيْرَ مُتَتَعْتِعٍ» [ من از پيغمبر (ص) شنيدم كه فرمود: «امتى كه در آن ضعيف نتواند حق خود را از قوى بگيرد و در گفتار درمانَد، قداست ندارد.»](27)

آزادى و تأمين آن براى انسان‏ها
تأكيدهاى زيادى در اين‏باره وجود دارد و از جمله حضرت على (ع) در نامه سى‏ويكم كه مى‏فرمايد:(28) «وَ لاَ تَكُنْ عَبْدَ غَيْرِكَ وَ قَدْ جَعَلَكَ اللّهُ حُرّاً»، به اين معنى كه خداوند تو را آزاد قرار داده است بنابراين بنده ديگرى نباش! آزادى در محدوده شريعت اسلامى يكى از عناصر حكومت اسلامى است.
سفارش اكيد اخلاقى و اجتماعى به مأمورين دولت در زمان انتصاب آنها در اينجا براى مثال مى‏توان به محمد بن ابى‏بكر، هنگام اعزام او به مصر، اشاره كرد كه امام على (ع) وى را چنين سفارش فرمود:(29)
فَاخْفِصْ لَهُمْ جَناحَكَ وَ اَلِنْ لَهُمْ جانِبَكَ وَ ابْسُطْ لَهُمْ وَجْهَكَ وَ آسِ بَيْنَهُمْ فِي اللَّحْظَةِ وَ النَّظْرَةِ.
[ با مردم با تواضع برخورد كن، و با ملايمت، و با چهره باز؛ حتى در نگاه كردن به اشخاص، چه به گوشه چشم بنگرى و چه خيره شوى، ميان آنان نبايد فرقى گذاشته بشود.]
از اين قبيل عبارات، به هنگام نصب عمّال و وُلات در شهرها، از امام (ع) بسيار نقل شده است و فى‏المثل در همان نامه بيست‏وهفتم مى‏خوانيم:(30)
فَلْيَكُنْ اَحَبُّ الذَّخائِرِ اِلَيْكَ ذَخيرَةَ الْعَمَلِ الصّالِحِ وَ اَمَرَهُ اَنْ يَكْسِرَ نَفْسَهُ عندالشَّهَواتِ، وَ يَزَعَها عِنْدَ الْجَمَحاتِ، فَاِنَّ النَّفْسَ اَمّارَةٌ بِالسُّوءِ اِلاّ ما رَحِمَ اللّهُ وَ اِذا اَحْدَثَ لَكَ ما اَنْتَ فيهِ مِنْ سُلْطانِكَ اُبَّهَةً اَوْ مَخيلَةً، فَانْظُرْ اِلى عِظَمِ مُلْكِ اللّهِ فَوْقَكَ .
[ بهترين ذخيره‏هاى تو (محمد بن ابى‏بكر) در انجام اين مأموريت عمل صالح باشد!، على (ع) در اينجا توصيه مى‏فرمايد كه محمد بن ابى‏بكر خودش را بشكند و نفس خود را هنگام شهوات و سركشى‏ها مهار كند، براى اينكه اين نفس آدمى را به بدى وامى‏دارد، مگر خدا رحمت آرد، اگر در اثر قدرت غرورى به تو دست داد، به بالاى سر نگاه كن و عظمت ملك پروردگار را كه برتر از تو
است بنگر، تا بدانى كه انسان چه‏قدر در برابر عظمت اين عالم حقير و ناچيز است.]
________________________________________
نظارت دقيق بر اعمال و اوضاع كارگزاران دولت در اين‏باره به نامه مولاى متقيان (ع)، خطاب به شريح بن حارث، كه از قضاتِ ايشان بود اشاره مى‏كنيم. آن حضرت چون دريافتند شريح خانه‏اى را به 80 دينار خريده است، او را خواستند و فرمودند:(31)
بَلَغَنى اَنَّكَ ابْتَعْتَ داراً بِثَمانينَ ديناراً، وَ كَتَبْتَ لَها كِتاباً ... فقال له شريح: قد كان ذلك يا اميرالمؤمنين. قال: فنظر اليه نظر المغضب... .
[ به من خبر رسيده است كه تو خانه‏يى به 80 دينار خريده و سندى از براى آن نوشته‏اى، شريح گفت: آرى، اى اميرالمؤمنين چنين بوده است. حضرت با غضب به شريح نگاه كرد و فرمود: بدان كه به‏زودى كسى به سروقت تو خواهد آمد كه نه به سندت نگاه كند و نه به شاهدت، تا اينكه تو را از اين خانه به بيرون ببرد و... .]
سپس حضرت (ع) در ادامه چنين مى‏فرمايد:(32)
فَانْظُرْ يا شُرَيْحُ لاَ تَكُونُ ابْتَعْتَ هذِهِ الدّارَ مِنْ غَيْرِ مالِكَ، اَوْ نَقَدْتَ الَّثمَنَ مِنْ غَيْرِ حَلالِكَ! فَاِذا اَنْتَ قَدْ خَسِرْتَ دارَ الدُّنْيا وَ دارَ الاْآخِرَةِ!
[ مبادا پول اين خانه را كه خريده‏اى، از غير حلال يا از غير مال خود داده باشى كه در اين صورت در دار دنيا خسران ديده‏اى و منزل آخرت را نيز از كف داده‏اى.]
در جاى ديگر نيز آمده است:
وَ بَنَى رجل من عمّاله بناءً فخماً، فقال عليه‏السلام: اَطْلَعَتِ الْوَرقُ رُؤُوسَها! اِنَّ الْبِناءَ يَصِفُ لَكَ الْغِنى!(33)
[ چون امام ديد يكى از كارگزارانش خانه مجللى ساخته است، فرمود: طلا و نقره، سر و گوش خود را آشكار كرده است! اين بنا نشان مى‏دهد كه تو توانگر شده‏اى. آخر اينها را از كجا به دست آورده‏اى؟] ؛
________________________________________
فَارْفَعْ اِلَىَّ حِسابَكَ، وَ اعْلَمْ اَنَّ حِسابَ اللّهِ اَعْظَمُ مِنْ حِسابِ النّاسِ.(34)
[ حسابت را پس بده، و آن را براى من بفرست و آگاه باش كه حساب‏رسى خداوند بسى برتر از حساب‏كشى خلق است.]
از جمله موارد ديگرِ نظارت بر كارهاى مأمورين دولت، يكى هم قضيه مربوط به عثمان بن حنيف است كه در يك جلسه ميهمانى شركت كرده بود و در آنجا فقط ثروتمندان حضور داشتند. امام (ع) فرمود:(35)
وَ ما ظَنَنْتُ اَنَّكَ تُجيبُ اِلى طَعامِ قَوْمٍ، عائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ، وَ غَنِيُّهُمْ مَدْعُوٌّ. [ گمان نمى‏كردم تو (به عنوان كارمند حكومت علوى) در جلسه ميهمانى‏يى شركت كنى كه فقرا را از آنجا برانند و اغنيا را بدان بخوانند!]

تقدير و تشويق از نيكوكاران
حضرت على (ع) در اين‏باره توصيه فرموده‏اند:(36)
وَلاَ يَكُونَنَّ الُْمحْسِنُ وَ الْمُسى‏ءُ عِنْدَكَ بِمَنْزِلَةٍ سَواءٍ فَاِنَّ في ذلِكَ تَزْهيداً لاَِهْلِ الاِْحْسانِ فِي الاِْحْسانِ، وَ تَدْريباً لاَِهْلِ الاِْساءَةِ عَلَى الاِْساءَةِ!
[ مبادا نيكوكار و بدكار در نزد تو مساوى باشند، كه اگر اين‏طور بشود، نيكوكاران انگيزه درستكارى را از دست دهند و بدكاران در بدكردارى جرأت پيدا كنند!]
سفارش اكيد نسبت به امر قضاوت و وظايف قُضات در نظام اسلامى، ... در حكومت اسلامى درباره قُضات سفارش بسيار شده است؛ از جمله اينكه قاضى بايد برترين مردمان باشد، به‏دقت و هوشمندى داورى كند، كارها بر او دشوار نيايد، از لجاجت و لغزش و خطا دورى گزيند، هيچ‏گاه از حق فاصله نگيرد، با برهان قاطع و شناخت كافى به صدور حكم همت گمارد، به حرص و طمع روى نيارَد و مراقب باشد كه از ستايش و خوشامدگويى ديگران، به ورطه هولناك خودبينى و خودپسندى فرو نيفتد. در اين راستا، چنانچه معيشت قاضى به‏خوبى تأمين شود، ديگر انديشه رشوه و آزمندى در او قوّت نخواهد گرفت و بى‏ترديد از فساد و تباهى در امان خواهان ماند، چنان‏كه در عهدنامه مالك اشتر مى‏خوانيم:(36)
اخْتَرْ لِلحُكْمِ بَيْنَ النّاسِ اَفْضَلَ رَعِيَّتِكَ في نَفْسِكَ، مِمَّنْ لاَ تَضيقُ بِهِ الاُْمُورُ، وَ لاَ تُمْحِكُهُ الْخُصُومُ، وَ لاَ يَتَمادى فِي الزَّلَّةِ، وَ لاَ يَحْصَرُ مِنَ الْفَىْ‏ءِ اِلَى الْحَقِّ اِذا عَرَفَهُ، وَ لاَ تُشْرِفُ نَفْسُهُ عَلى طَمَعٍ، وَ لاَ يَكْتَفى بِاَدْنى فَهْمٍ دُونَ اَقْصاهُ؛ وَ اَوْقَفَهُمْ فِي الشُّبُهاتِ، وَ آخَذَهُمْ بِالْحُجَجِ، وَ اَقَلَّهُمْ تَبَرُّماً بِمُراجَعَةِ الْخَصْمِ، وَ اَصْبَرَهُمْ عَلى تَكَشُّفِ الاُْمُورِ، وَ اَصْرَمَهُمْ عِنْدَ اتِّضاحِ الْحُكْمِ، مِمَّنْ لاَ يَزْدَهيهِ اِطْراءٌ، وَلاَ يَسْتَميلُهُ اِغْراءٌ، وَ اُولئِكَ قَليلٌ. ثُمَّ اَكْثِرْ تَعاهُدَ قَضائِهِ، وَافْسَحْ لَهُ فِي الْبَذْلِ ما يُزيلُ عِلَّتَهُ، وَ تَقِلُّ مَعَهُ حاجَتُهُ اِلَى النّاسِ... .
________________________________________
[ پس براى قضاوت و داورى بين مردم بهترين رعيتت را اختيار كن؛ كسى كه كارها به او سخت نيايد (از عهده هر حكمى برآيد، نه آنكه ناتوان باشد) و نزاع‏كنندگان در ستيزه و لجاج، رأى خود را بر او تحميل نكنند، و در لغزش پايدارى نكند و از بازگشت به حق، هرگاه آن را شناخت، درمانده نشود (چون به خطاى خود آگاه شد يا او را به آن لغزش آشنا نمودند بازگردد، نه آنكه بر اشتباه
خويش ايستادگى كند) و نفس او به طمع و آز مايل نباشد (زيرا اگر طمع داشته باشد نمى‏تواند به‏حق حكم كند) و (در حكم دادن) به اندك فهم، بدون به‏كار بردن انديشه كافى اكتفا نكند (بلكه جست‏وجو نمايد تا منتها درجه آنچه لازم است به دست آورد) و كسى كه در شبهات تأمل و درنگش از همه بيش‏تر باشد (در امر مشتبه تا حقيقت را به دست نياورد حكم ندهد) و حجت‏ها و دلايل را
بيش از همه فرا گيرد، و كم‏تر از همه از مراجعه دادخواه دلتنگ شود، و بر (رنج بردن در) آشكار ساختن كارها از همه شكيباتر و هنگام رو شدن حكم، از همه برّنده‏تر باشد (چون به مطلب پى برد فورى حكم آن را بدهد و تأخير نيندازد كه موجب سرگردانى نزاع‏كننده‏ها شود). كسى كه بسيار ستودن، او را به خودبينى واندارد و برانگيختن و گول زدن، او را مايل (به يكى از دو طرف) نگرداند كه حكم‏دهندگان آراسته به اين صفات كم به دست مى‏آيند (بايد در طلب ايشان بسيار سعى و كوشش نمود)، پس از آن از قضاوت او بسيار خبرگير و وارسى كن (مبادا خطايى از او سر زند كه نتوانى جبران نمود) و آن‏قدر به او ببخش و زندگيش را فراخ ساز كه عذر او را از بين ببرد، و نيازش به مردم بدان بخشش كم باشد (تا بهانه‏يى براى رشوه گرفتن نداشته باشد و به‏راستى و درستى، در كارها حكم نمايد).]
توجه به حال كشاورزان، تجّار و صنعتگران و ... بايد به اين گروه رسيدگى و كمك شود و اگر در كارشان اشكال وجود دارد مرتفع گردد و از آنجايى كه تهيه قوت و غذاى مملكت بر عهده كشاورزان است، لذا توجه ويژه به امور آنان لازم است:
________________________________________
وَ اِنَّما يُؤْتى خَرابُ الاَْرْضِ مِنْ اِعْوازِ اَهْلِها وَ اِنَّما يُعْوِزُ اَهْلُها لاِِشْرافِ اَنْفُسِ الْوُلاةِ عَلَى الْجَمْعِ، وَ سُوءِ ظَنِّهِمْ بِالْبَقاءِ وَلْيَكُنْ نَظَرُكَ في عِمارَةِ الاَْرْضِ اَبْلَغَ مِنْ نَظَرِكَ فِي اسْتِجْلابِ الْخَراجِ لاَِنَّ ذلِكَ لاَ يُدْرَكُ اِلاّ بِالْعِمارَةِ؛ وَ مَنْ طَلَبَ الْخَراجَ بِغَيْرِ عِمارَةٍ اَخْرَبَ الْبِلادَ، وَ اَهْلَكَ الْعِبادَ.
[ هميشه زمين از اين جهت تخريب مى‏شود كه فقرا و مستمندان مشغول كشاورزى در آن باشند، و رعيت، نيازمند و پريشان مى‏شود به توجه حكمرانان به جمع آوردنِ (مال و دارايى) و بدگمانى‏شان به پايدارىِ (حكومت و رياست خود).(37) بنابراين توجه تو در آباد كردن زمين‏ها بايد بيش از آن باشد كه غرق در اخذ ماليات باشى،(38) زيرا خراج گرفتن، جز به آبادانى ميسّر نشود و كسى كه ماليات بگيرد و مملكت را آباد نسازد، بلاد را خراب مى‏كند و بندگان خدا را به هلاكت مى‏رساند.]

مشورت به عنوان يك اصل در حكومت اسلامى
در نظام اسلامى بر مسئله مشورت بسيار تأكيد شده است و فى‏المثل در كلام مولاى متقيان (ع) در اين‏باره مى‏خوانيم:(39)
مَنِ اسْتَقْبَلَ وُجُوهَ الاْآراءِ، عَرَفَ مَواقِعَ الْخَطاءِ!
[ كسى كه جوانبِ رأى‏ها و افكار مردم را در نظر بگيرد و از آنها استقبال كند، به خطاهاى خود بهتر پى مى‏برد.]
نيز آمده است:(40)
مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْيِهِ هَلَكَ، وَ مَنْ شاوَرَ الرِّجالَ شارَكَها في عُقُولِها.
[ كسى كه استبداد به خرج بدهد دچار هلاكت مى‏شود و آن كه با مردم مشورت كند از عقول و افكار آنها استفاده مى‏كند.]
ميدان ندادن به متملقين و چاپلوسان از على (ع) نقل شده است كه:
وَ اِنَّ مِنْ اَسْخَفِ حَالاَتِ الْوُلاةِ عِنْدَ صَالِح ِ النّاسِ، اَنْ يُظَنَّ بِهِمْ حُبُّ الْفَخْرِ، وَ يُوضَعَ اَمْرُهُمْ عَلَى الْكِبْرِ... فَلاَ تُكَلِّمُوني بِما تُكَلَّمُ بِهِ الْجَبابِرَةُ ... وَ لاَ تُخالِطُوني بِالْمُصانَعَةِ و قال عليه‏السّلام لرجل افرط فى الثناء عليه، و كان عليه‏السلام له متهما: اَنَا دُونَ ما تَقُولُ، وَ فَوْقَ ما في نَفْسِكَ!
________________________________________
[ بدترين و پست‏ترين حالات فرمانروايان آن است كه مردم پارسا آنان را دوستدار فخر و خودستايى دانند و كردارشان را حمل بر كبر و خودخواهى كنند. من از اينكه چنين گمانى درباره‏ام رود، كراهت دارم...، آن طور كه با جباران و گردنكشان صحبت كنند با من سخن مگوييد ... ، با من از روى چاپلوسى حرف نزنيد.(41) شخصى برخلاف عقيده قلبى‏اش بيش از حد از آن حضرت تعريف
كرد و گويا در خاطرش اين بود كه چيزى بيش از حق خود طلب كند. حضرت فرمودند: من از گفتارى كه بر زبان مى‏رانى پايين‏تر هستم ولى از آنچه در دل دارى بالاترم.](42)

تعليم و تربيت توأم با تعهد اسلامى
اين مقوله نيز بسيار مفصل است و حضرت بر آن تأكيد مى‏كند و مى‏فرمايد: أَيُّهَا النّاسُ، اِنَّ لِي عَلَيْكُمْ حَقّاً، وَ لَكُمْ عَلَىَّ حَقٌّ: فَاَمّا حَقُّكُمْ عَلَىَّ فَالنَّصيحَةُ لَكُمْ. وَتَوْفيرُ فَيْئِكُمْ عَلَيْكُمْ، وَ تَعْليمُكُمْ كَيْلا تَجْهَلُوا، وَ تَأْديبُكُمْ كَيْما تَعْلَمُوا.
[ اى مردم، مرا بر شما حقى است و شما را نيز بر من حقى. حق شما آن است كه من خيرخواهتان باشم و سعى كنم كه زندگى شما در رفاه باشد و شما را تعليم بدهم تا جاهل نباشيد و آدابتان بياموزم تا دانا شويد.]
شواهد فراوانى درباره تعليم توأم با تربيت و تخصص همراه با تعهد وجود دارد كه بيان همه آنها موجب تطويل مقال خواهد شد.
خطبه‏هاى حضرت اميرالمؤمنين (ع) در خداشناسى و امثال آن، در سطوح بسيار عالى است ولى بايد به اين مسئله توجه كرد كه خطبه غير از كتاب است، بدين معنى كه يك عالم كتاب خود را براى اهلِ علم مى‏نويسد اما خطبه‏ها در مقاطع مختلف و براى
صنوف گوناگون كاربرد دارد؛ از جمله در ميدان‏هاى جنگ براى سربازان، در بازار براى بازاريان و در مساجد براى عموم مردم. بنابراين، خطبه‏ها حاوى مطالب بسيار ارزشمندى است كه نبايد از آنها غافل شد و فرهنگ علوى، مكتب علوى و حكومت
علوى، به‏قدرى فرهنگ مردم را بالا برده است كه بسيارى از عامّه مردم اين خطبه‏ها را
________________________________________
ــ كه حتى امثال مرحوم صدرالمتألهين شيرازى، مرحوم بحرانى و مرحوم خوئى كه خود از شارحان نهج البلاغه بوده، گاهى از فهمِ معانى كلماتِ آن عاجز مانده‏اند ــ با تأمل در مى‏يابند! چه‏گونه بود كه بازارى‏ها اين مطالب را مى‏فهميدند و سربازانِ ميادين نبرد اينها را درك مى‏كردند؟ خطيب بايد به مقتضاى حال مردم حرف بزند تا مخاطبان بفهمند و على (ع) چنين مى‏كرد:(44)
بِتَشْعيرِهِ الْمَشاعِرَ عُرِفَ اَنْ لاَ مَشْعَرَ لَهُ، وَ بِمُضادَّتِهِ بَيْنَ الاُْمُورِ عُرِفَ اَنْ لاَ ضِدَّ لَهُ، وَ بِمُقارَنَتِهِ بَيْنَ الاَْشْياءِ عُرِفَ اَنْ لاَ قَرينَ لَهُ.
[ با به وجود آوردنِ او، حواسّ و قواى درّاكه را معلوم مى‏شود كه آلتِ ادراكيّه‏يى از براى وى نيست و به قرار دادن او، ضدّيت و مخالفت را بين اشيا دانسته مى‏شود كه ضد و مخالفى ندارد، و به تعيين او قرين و همنشين را بين اشيا شناخته مى‏شود كه قرين و همنشين براى او نيست (زيرا او آفريننده حواسّ و اضداد و قرينه‏ها است).]
خوب ملاحظه مى‏شود كه معناى اين عبارت بسيار رفيع و در عين حال طورى است كه سربازان در ميدان جنگ، بازارى‏ها و آنهايى كه در مسجد بودند نيز اينها را مى‏فهميدند. نگارنده، نمونه‏هاى زيادى را در اين خصوص فراهم آورده است كه در اينجا تنها به نقل مواردى از آنها اكتفا مى‏كند: نوفٍ البكالى قال: خطبنا بهذِه الخطبة اميرالمؤمنين عليه السَّلام بالكوفة و هو قائم
على حجارة، نصبها له جعدة بن هبيرة المخزومى، و عليه مدرعة من صوف و حمائل سيفه ليف، و في رجليه نعلان من ليف، و كأَنَّ جبينه ثفنة بعير.
[ نوف بِكالى مى‏گويد: حضرت امير اين خطبه را خواندند در حالى‏كه در كوفه روى سنگى ايستاده بودند و جَعده فرزند هُبيره مخزومى آن (سنگ) را برپا داشته بود. جامه‏يى پشمين به تن داشتند و بند شمشيرى از ليف خرما بر كتف، و كفشى از ليف در پا، و پيشانى او مثل پينه زانوى شتر بود.](45)
فَمِنْ شَواهِدِ خَلْقِهِ خَلْقُ السَّمواتِ مُوَطَّداتٍ بِلاَ عَمَدٍ، قائِماتٍ بِلاَ سَنَدٍ، دَعاهُنَّ فَاَجَبْنَ طَائِعاتٍ مُذْعِناتٍ، غَيْرَ مُتَلَكِّئاتٍ وَلاَ مُبْطِئاتٍ.
[ از شواهد خلقت خداوند، آفرينش آسمان‏ها است كه بدون ستون، پابرجا و بى‏تكيه‏گاه، برپا است. خداوند آسمان‏ها را خواند، اجابت كردند، از روى طوع و رغبت و بى‏درنگ و تأخير.](46)
________________________________________
اين دليلى بر آن است كه حضرت امير (ع) مى‏فرمايند همه جمادات درك و شعور دارند؛ از اين جهت كه خداوند آنها را خواند و چنين شنيد:(47)
فَاَجَبْنَ طَائِعاتٍ مُذْعِناتٍ، غَيْرَ مُتَلَكِّئاتٍ وَلاَ مُبْطِئاتٍ؛ وَ لَولا اِقْرارُهُنَّ لَهُ بِالرُّبُوبِيَّةِ وَ اِذْعانُهُنَّ لَهُ بِالطَّواعِيَةِ، لَما جَعَلَهُنَّ مَوْضِعاً لِعَرْشِهِ...
[ پس از روى اطاعت و فرمانبرى، بدون توقف و درنگ (دعوتش را) پذيرفتند (ايجاد شدند) و اگر اقرار نبود (زبان حال)، ايشان بر (ثبوت) ربوبيت و اعتراف آنها به اطاعت و بندگى، آنها را موضع عرش خود و محل (مقرّبين از) فرشتگان و
جاى بالا بردن گفتار نيكو و كردار شايسته بندگان قرار نمى‏داد.]
اين مطلب كه شعور و درك در همه موجودات عالم سريان دارد، بسيار مهم است و از اين قبيل خطبه‏ها نيز در نهج البلاغه فراوان مشاهده مى‏شود. ابن ابى‏الحديد و شرّاح ديگر مى‏گويند كه واقعاً على (ع) مبتكر اين موضوع است، چون قبل از ايشان اگر هم
مردم عرب سخنى مى‏گفتند، صرفاً درباره كوه و درخت و دشت و بيابان بود، اما اولين كسى كه درباره آسمان‏ها و ملائكه و عظمت خلقت، ابتكار به خرج داد و درباره اين موضوعات سخن گفت، على بن ابى‏طالب (ع) بود.

وعظ و ارشاد و تبليغ و نصيحت
قسمت مهمى از مطالب نهج البلاغه درباره وعظ و ارشاد است. به اين ترتيب كه امام على (ع) ابتدا آياتى از قرآن مى‏خواند و سپس خطبه‏هايى را ايراد مى‏فرمود و فى‏المثل در يك خطبه، آيه شريفه «يَا اَيُّهَا الاِْنْسانُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَريمِ» را تلاوت و آن‏گاه خطبه را ايراد كردند.(48) نيز پس از قرائت آياتِ «اَلْهيكُمُ التَّكاثُرُ، حَتّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ»، خطبه ديگرى را ايراد فرمودند(49) و اين خطبه‏ها بعضاً داراى مضامين بسيار عجيبى است؛ براى مثال، ابن ابى‏الحديد درباره يكى از اينها مى‏گويد: «و اقسم بمن تقسم الامم كلها به
لقد قرأت هذه الخطبة منذ خمسين سنة و إلى الآن اكثر من الف مرة»،(50) بدين مضمون كه من به آنچه همه امت‏ها قسم مى‏خورند سوگند ياد مى‏كنم كه اين خطبه را، از پنجاه سال پيش به اين طرف، بيش از هزار دفعه خوانده‏ام و هر بار در نفس من اثر جديدى بر جاى نهاده است. سپس مى‏گويد: چه‏قدر خطبا حرف زدند، ولى كيست كه مثل على بن ابى‏طالب (ع) اين‏قدر با فصاحت و بلاغت سخن گفته باشد؟ همين ابن ابى‏الحديد به دنبال خطبه صدوهشتم ــ سُبْحانَكَ خالِقاً وَ مَعْبُوداً! بِحُسْنِ بَلائِكَ عِنْدَ خَلْقِكَ، خَلَقْتَ
________________________________________
داراً... ــ مى‏گويد: «فجزى‏الله قائلها عن‏الاسلام افضل ما جزى به ولّياً من اوليائه!»،(51) و بعد از اينكه مقدارى درباره فصاحت و بلاغت كلام امام (ع) صحبت مى‏كند، به بيانِ خدمات على بن ابى‏طالب (ع) مى‏پردازد و در اين‏باره چنين سخن مى‏رانَد: «فما ابلغ
نصرته له! تارةً بيده و سيفه، و تارة بلسانه و نطقه، و تارة بقلبه و فكره!» (على بن ابى‏طالب (ع) گاهى با دست و شمشيرش به اسلام خدمت كرد، گاه با زبان و نطقش، و گاهى با قلب و فكرش). او سپس با اين عبارات لب به ستايش على (ع) مى‏گشايد:(52)
ان قيل جهاد و حرب فهو سيدٌ المجاهدين والمحاربين و ان قيل وعظٌ وتذكيرٌ فهو ابلغ الواعظين والمذكرين و ان قيل فقهٌ و تفسيرٌ فهو رئيس الفقهاء و المفسرين و ان قيل عدل و توحيد فهو امامٌ اهل العدل و الموحدين.
ليس على‏الله بمستنكرٍ
ان يجمع العالم فى واحد
[ اگر درباره جهاد و حرب سخن به ميان آيد، على بن ابى‏طالب سيد مجاهدين و محاربين است. همو كه در وعظ و پند و اندرز، زبان‏آورترين واعظان و مذكّران است، در فقه و تفسير نيز رئيس فقها و مفسّرين، و در عدل و توحيد و عقايد، امام موحدين است. براى خداوند مشكل نيست كه تمام دنيا را در شخصى واحد و وجودى يگانه جمع كند.]

صلح و امنيت
اين موضوع در كنگره حاضر مورد عنايت بيش‏ترى نيز هست. مطالب زيادى درباره امنيت، از جمله فقرات زير، در نهج البلاغه آمده است: اللّهُمَّ اِنَّكَ تَعْلَمُ اَنَّهُ لَمْ يَكُنِ الَّذِي كانَ مِنّا مُنافَسَةً فِي سُلْطانٍ، وَ لاَ الِْتماسَ شَيْءٍ مِنْ فُضُولِ... .
[ خدايا تو مى‏دانى حكومت را كه تأسيس كرديم، نخواستيم با سلطنت‏طلبان و آنان‏كه در فكر حكومت‏اند، رقابت كرده و مال و ثروت زيادى به دست آورده باشيم. بلكه مى‏خواستيم دين را زنده كنيم و اصلاح به‏وجود آوريم.](53)
بايد توجه نمود اصلاح‏طلبى‏يى كه حضرت اميرالمؤمنين (ع) در اينجا آغازگر آن است، جزء عناصر دين است.
امام صادق (ع) نيز فرمود: «مَنْ استوى يَوْمَاهُ فهو مغبونٌ»(54) (هر كس دو روزش مساوى باشد مغبون است)، يعنى هميشه بايد به جلو و به سوى پيشرفت حركت كرد و
________________________________________
رو به جانب اصلاح گام برداشت. در باب هدف مولى الموحدين (ع) از تأسيس حكومت نيز مى‏خوانيم:(55)
وَ لكِنّ لِنَرُدَّ الْمَعالِم مِن دِينِكَ، وَ نُظْهِرَ الاِْصْلاحَ فِي بِلادِكَ، فَيَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبادِكَ... .
[ بلكه براى اين بود كه (چون فتنه و فساد در شهرها شيوع يافت و ظلم و ستم بر مردم وارد گشت و حلال و حرام تغيير كرد، خواستيم) آثار دين تو را (كه تغيير يفاته بود) بازگردانيم، و در شهرهاى تو اصلاح و آسايش برقرار نماييم تا بندگان ستمكشيده‏ات در امن و آسودگى بوده باشند و احكام تو كه ضايع مانده بود، جارى گردد.]
و از حضرت (ع) منقول است:(56)
فَالْجُنُودُ، بِاِذْنِ اللّهِ، حُصُونُ الرَّعِيَّةِ، وَزَيْنُ الْوُلاةِ، وَ عِزُّ الدّينِ، وَ سُبُلُ الاَْمْنِ. [ پس لشكريان، به فرمان خداوند، قلعه‏هاى محكم مردم، زينت فرمانروايان و باعث عزت دين هستند و راه‏هاى امنيت به اين وسيله تأمين مى‏شود.]
از امام على (ع) نقل است كه: «شنيده‏ام لشكرى از سوى معاويه وارد شهر انبار شده و يكى از آنان گوشواره و خلخال زنى مسلمان و يك زن غير مسلمان را (كه در پناه اسلام قرار داشت) ربوده است.» آن‏گاه مى‏فرمايند:(57)
فلو أنَّ امرأً مسلماً مات من بعد هذا اَسفاً ما كان به ملوماً، بل كان به عندى جديراً. [ اگر مسلمانى بر اثر شنيدن اين واقعه از غصه بميرد، نه تنها بر او ملامتى نيست بلكه از نظر من شايسته، و اى بسا جاى شگفتى است.]

وفاى به عهود و پيمان‏ها
اين اصل نيز بسيار مهم است، زيرا مردم به رغم آرزوهاى گوناگون و انديشه‏هاى پراكنده، بر هيچ‏يك از واجبات الهى نظير بزرگ شمردن وفاى به عهد همداستان نيستند؛ به‏ويژه كه آدمى در اسلام هماره خود را با تأكيد بر نهى از پيمان‏شكنى مواجه مى‏بيند. اين تعاليم ارزنده را در اواخر عهدنامه مالك اشتر، با عبارات دلنشين زير، مى‏توان از نظر گذراند:(58)
لَيْسَ مِنْ فَرائِضِ اللّهِ شَىْ‏ءٌ النّاسُ اَشَدُّ عَلَيْهِ اجْتِماعاً، مَعَ تَفَرُّقِ اَهْوائِهِمْ، وَ تَشَتُّتِ آرائِهِمْ، مِنْ تَعْظيمِ الْوَفاءِ بِالْعُهُودِ... ، وَ لاَ تَخيسَنَّ بِعَهْدِكَ... .
________________________________________
[ زيرا چيزى از واجبات خدا در اجتماع مردم با اختلاف هَواها و پراكندگى انديشه‏هاشان از بزرگ دانستن وفاى به پيمان‏ها نيست، و مشركين هم پيش از مسلمان‏ها وفاى به عهد را بين خود لازم مى‏دانستند، به جهت آنكه وَبال و بدعاقبتى پيمان‏شكنى را دريافته بودند (آزموده بودند، و مسلمان‏ها به انجام آن سزاوارترند).]

سعى در آباد ساختن كشور
حضرت على (ع) در صدر منشور خود خطاب به مالك اشتر مى‏فرمايند:(59) هذا ما اَمَرَ بِهِ عَبْدُ اللّهِ عَلِىٌّ اَميرُ الْمُؤْمِنينَ، مالِكَ بْنَ الْحارِثِ الاَْشْتَرَ في عَهْدِهِ اِلَيْهِ، حينَ وَلاّهُ مِصْرَ: جِبايَةَ خَراجِها، وَ جِهادَ عَدُوِّها، وَ اسْتِصْلاحَ اَهْلِها، وَ عِمارَةَ بِلادِها.
[ اين فرمانى است از على اميرالمؤمنين به مالك اشتر فرزند حارث در پيمانى كه با او مى‏بندد، هنگامى كه او را به حكومت مصر مى‏گمارد تا چهار چيز را در صدر برنامه خود قرار دهد: جمع‏آورى ماليات، جهاد با دشمنان دين، سامان دادن كار مردم و آباد ساختن شهرها.]
مملكتى كه از جهت مال، ماليات، هزينه و بودجه تأمين است، از لحاظ دفع دشمن نيز قدرت جهادى و توانِ مدافعه قوى را دارد و در اين صورت همه كار مردم هم اصلاح شود و شهرها آباد، و اين خود مبناى برنامه حكومت علوى است. ترويج فرهنگ جهاد و شهادت‏طلبى و تثبيت آن اين مقوله، فصل مهمى از نهج البلاغه را تشكيل مى‏دهد:(60)
اِنَّ اَكْرَمَ الْمَوْتِ الْقَتْلُ، وَ الَّذى نَفْسُ ابْنِ اَبِي طالِبٍ بِيَدِهِ، لاََلْفُ ضَرْبَةٍ بِالسَّيْفِ اَهْوَنُ عَلَىَّ مِنْ مِيتَةٍ عَلَى الْفِراشِ.
[ همانا گرامى‏ترين مرگ‏ها كشته شدن در راه خدا است و قسم به پروردگارى كه جان على بن ابى‏طالب در قبضه قدرت او است، هزار ضربه شمشير خوردن برمن بهتر و آسان‏تر است كه در رختخواب بميرم.]
از اين قبيل عبارات و تأكيدات را در آخر همان نامه مالك اشتر فراوان مى‏يابيم:(61) وَ اَنَا اَسْاَلُ اللّهَ بِسَعَةِ رَحْمَتِهِ، وَ عَظيمِ قُدْرَتِهِ، عَلى إعْطاءِ كُلِّ رَغْبَةٍ اَنْ يُوَفِّقَنى وَ اِيّاكَ لِما فيهِ رِضاهُ... وَ اَنْ يَخْتِمَ لي وَ لَكَ بِالسَّعادَةِ وَ الشَّهادَةِ.
________________________________________
[ مالكا، بعد از اين همه سفارش‏ها درباره سياست و مملكت‏دارى، از خدا مى‏خواهم توفيق پيدا كنيم و پايان عمر من و تو، هر دو، به سعادت و شهادت ختم شود.]
حضرت على (ع) درباره مسئله جهاد نيز عباراتى را مى‏فرمايد كه به نظر نگارنده اين سطور اگر جمع‏آورى شود، خود كتاب مستقلى درباره فرهنگ جهاد و شهادت‏طلبى است. مثلاً هنگامى كه لشكريان معاويه در جنگ صفين، شريعه فرات را گرفتند و ياران
على (ع) را از برداشتن آب منع كردند، آن حضرت فرمود:(62) قَدِ اسْتَطْعَمُوكُمُ الْقِتالَ، فَاَقِرُّوا عَلى مَذَلَّةٍ، وَ تَأْخيرِ مَحَلَّةٍ؛ اَوْ رَوُّوا السُّيُوفَ مِنَ الدِّماءِ تَرْوَوْا مِنَ الْماءِ؛ فَالْمَوْتُ فِي حَياتِكُمْ مَقْهُورينَ، وَالْحَياةُ فى مَوْتِكُمْ قاهِرينَ
[ لشكر معاويه (با تصرف شريعه فرات و منع شما از برداشتن آب) كارزار را با شما طالبند، پس شما بر ذلّت و خوارى اقرار كنيد و شجاعت و شرافت را از كف بدهيد، يا آنكه شمشيرهاتان را از خون‏ها(ى ايشان) سيراب كنيد تا از آب سيراب شود؛ پس مرگ (حقيقى) در زندگانى شما است اگر مغلوب شويد و (حقيقتِ) زندگانى در مرگ شما است آن‏گاه كه (بر دشمن غالب آييد) و مرگ با عزّت و شرافت بهتر از زندگانى با ذلّت و خوارى است).]
براى مرگ و زندگى، قاموس على بن ابى‏طالب (ع) فصل جديدى را مى‏گشايد: «فَالْمَوْتُ فِي حَياتِكُمْ مَقْهُورينَ» (مرگ آن است كه زنده باشيد و زير سلطه ديگران)، «وَالْحَياةُ فى مَوْتِكُمْ قاهِرينَ» (ولى زندگى آن است كه بميريد در حال قدرت). اينها واقعاً عجيب است، خصوص آنكه آخرالامر مى‏فرمايد: «الْعارُ وَراءَكُمْ، وَالْجَنَّةُ اَمامَكُمْ». موقعى هم كه طارق بن زياد براى فتح اسپانيا همت گماشت، همين خطبه را خواند و به لشكرش گفت: «العدو امامكم والبحر وراءكم»،(64) آن‏گاه اسپانيا فتح شد.

روش اخذ ماليات
سيد رضى در آغاز نامه بيست‏وپنجم نهج البلاغه، ضمن عبارتِ «كان يكتبها لمن يستعمله على الصدقات و انما ذكرنا هنا جملاً منها ليعلم بها أَنَّهُ عليه‏السلام كان يقيم عمادالحق و يشرع امثلة العدل، فى صغير الامور و كبيرها و دقيقها و جليلها»، گويد: ما اين
را نوشتيم تا بدانند على بن ابى‏طالب (ع) چه ميزان به جزئيات كار در هر جريانى براى اقامه عماد حق نظر داشته است.
________________________________________
درباره نحوه اخذ ماليات از منظر امام (ع) نيز مطلب بسيار است و در اينجا تنها به اشاره‏هايى بسنده مى‏كنيم. آن حضرت خطاب به مأمور مالياتى خود فرمود: «انْطَلِقْ عَلى تَقْوَى اللّهِ» (با پرهيزكارى برو ماليات بگير)؛ «وَ لاَ تُرَوِّعَنَّ مُسْلِماً» (و مسلمانى نبايد
بترسد)؛ «وَ لاَ تَجْتازَنَّ عَلَيْهِ كارِهاً...» (و بايد به هر كجا كه گام مى‏گذارى، با رضا و رغبت مردم مواجه شوى)؛ «فَاِذا قَدِمْتَ عَلَى الْحَىِّ» (وقتى به قبيله‏يى رسيدى)؛ «فَانْزِلْ بِمائِهِمْ مِنْ غَيْرِ اَنْ تُخالِطَ اَبْياتَهُمْ» (در آنجا كه آب است، فرود آى و به خانه‏هاى مردم در مياى)؛ «ثُمَّ امْضِ اِلَيْهِمْ بِالسَّكينَةِ وَ الْوَقارِ» (چون آنجا منزل كردى، با سكينه و وقار و متانت به سوى ايشان رو)؛ «حَتّى تَقُومَ بَيْنَهُمْ فَتُسَلِّمَ عَلَيْهِمْ و لا تُخرِجْ بالتَحيِّةِ لَهُمْ» (سلام كن و آنان را تحيت فرست)؛ «ثُمَّ تَقُولُ: عِبادَ اللّهِ، اَرْسَلَنى اِلَيْكُمْ وَلِىُّ اللّهِ وَ خَليفَتُهُ، لاِآخُذَ مِنْكُمْ حَقَّ اللّهِ في اَمْوالِكُمْ...» (سپس بگو: اى بندگان خدا، مرا ولى خدا فرستاده است كه اگر حقى از خداوند در مال شما هست بگيرم)؛ «فَاِنْ قالَ قائِلٌ:لاَ، فَلاَ تُراجِعْهُ» (اگر كسى گفت بدهكار نيستم، ديگر كارى نداشته باش)؛ «وَ اِنْ اَنْعَمَ لَكَ مُنْعِمٌ» (و اگر گفت كه نه، من بدهكارم، با او برو)؛ «فَانْطَلِقْ مَعَهُ مِنْ غَيْرِ اَنْ تُخيفَهُ اَوْ تُوعِدَهُ اَوْ تَعْسِفَهُ اَوْ تُرْهِقَهُ» (ولى وى را نترسان، بر او سخت نگير و با وى به‏دشوارى رفتار مكن)؛ «فَخُذْ مَا اَعْطاكَ مِنْ ذَهَبٍ اَوْ فِضَّةٍ. فَاِنْ كانَ لَهُ ماشِيَةٌ...» (پس آنچه از زر يا سيم به تو دهد، بگير و اگر او را گاو و گوسفند و شتر و اين طور چيزها است، بى‏اجازه‏اش او داخل نشو. حيوانى را مَرَمان و مترسان. بعد از آنكه او را گرفتى، وقت برگشتن، مواظب باش بچه شتر را از مادرش جدا نكنى، و هيچ حيوانى را به‏تندى نرانى. اگر بر آنها سوار شدى، به هر كجا كه رسيدى و آب و علف بود، به آنها بده).(65) خلاصه اينكه دقت‏هاى عجيبى در آنجا ذكر شده است. زعيم و شرايط زعامت مطلب آخر مقاله حاضر در باب شرايط زعيم و والى است و از حضرت على (ع) در اين‏باره مى‏خوانيم:(66)
وَ قَدْ عَلِمْتُمْ اَنَّهُ لاَ يَنْبَغى اَنْ يَكُونَ الْوالِي عَلَى الْفُرُوجِ وَالدِّماءِ والْمَغانِمِ وَالاَْحْكامِ وَ اِمامَةِ الْمُسْلِمينَ، الْبَخيلُ فَتَكُونَ فِي اَمْوالِهِمْ نَهْمَتُهُ وَ لاَ الْجاهِلُ فَيُضِلَّهُمْ بِجَهْلِهِ وَ لاَ الْجافِي فَيَقْطَعَهُمْ بِجَفائِهِ وَ لاَ الْحائِفُ لِلدُّوَلِ فَيَتَّخِذَ قَوْماً دُونَ قَوْمٍ وَ لاَ الْمُرْتَشى فِي الْحُكْمِ فَيَذْهَبَ بِالْحُقُوقِ وَ يَقِفَ بِها دُونَ الْمَقاطِعِ وَ لاَ الْمُعَطِّلُ لِلسُّنَّةِ فَيُهْلِكَ الاُْمَّةَ.
________________________________________
[ كسى كه بر حيثيت‏ها، جان‏ها، غنايم، اموال و احكام مسلمان‏ها ولايت دارد و امامت آنها را بر عهده مى‏گيرد، نبايد بخيل باشد؛ در اين‏صورت، چشم طمع به مال مردم مى‏دوزد؛ بايد جاهل نباشد، زيرا مردم را گمراه مى‏كند؛ بايد آدمى با ملايمت و مهربان باشد، زيرا اگر چنين نباشد مردم را پراكنده مى‏سازد؛ بايد شجاع باشد و از كسى نترسد؛ وگرنه به اين طرف يا آن طرف تكيه مى‏كند؛ نبايد
در صدور حكم رشوه گيرد؛ تا حقوق از بين رود؛ و اگر رشوه بخورد، كارها را چنان كه بايد به سرانجام نرساند و همچنين بايد سنت پروردگار يا سنت اسلامى را معطل نگذارد كه اگر چنين كند، امت به هلاكت رسد.]
و ايضاً فرموده است:(67)
لاَ يُقيمُ اَمْرَ اللّهِ سُبْحانَهُ اِلاّ مَنْ لاَ يُصانِعُ، وَ لاَ يُضارِعُ، وَ لاَ يَتَّبِعُ الْمَطامِعَ. [ پس كسى كه اهل سازش با دشمنان اسلام باشد و از سنت‏ها و آداب غلط پيروى كند و تابع اميال و مطامع شخصى خود باشد، هرگز نمى‏تواند امور سياسى و اداره جامعه اسلامى را به انجام برساند.]
در خاتمه مطلب، خيلى معذرت مى‏خواهم كه مصدع شدم و خوانندگان محترم را خسته كردم. غرض چنين بود كه نمونه‏هايى از ديدگاه حضرت على (ع) را درباره حكومت اسلامى، عرض كرده باشم. پروردگار متعال به همه شما توفيق عنايت كند. در
خاتمه بار ديگر از كسانى كه چنين مجمعى را برپا كردند، تشكر مى‏كنم.
پروردگارا، اسلام و اسلاميان را مؤيد و منصور بفرما. دشمنان دين اسلام را مغلوب و مغضوب بگردان. در ظهور امام عصر (عليه‏السلام) تعجيل بفرما. شهداى اسلام، شهداى انقلاب، امام راحلمان، مقامشان عالى است، متعالى بگردان. به ما هم توفيق علم و عمل و گام برداشتن در راه اسلام و انجام وظيفه اسلاميمان عنايت بفرما.
________________________________________
پى‏نوشت‏ها و كتابنامه
1. خطبه‏ها، نامه‏ها و كلمات قصار، منقول نهج‏البلاغه طبعِ مرحوم فيض‏الاسلام است. (á : شريف رضى، محمد بن حسن. نهج‏البلاغه. ترجمه و شرح علينقى فيض‏الاسلام. تهران: چاپ آفتاب).
2. ابن بابويه (شيخ صدوق)، ابوجعفر محمد بن على. 1389 ه ق. كتاب‏الخصال. صحّحه و علّق عليه على‏اكبر الغفّارى. تهران: مكتبة الصدوق. ج 1. ص 149.
3. مجلسى، محمدباقر بن محمدتقى. 1403 ه ق. بحارالانوار. بيروت: دار احياء التراث العربى. ج 40. ص 325.
4. نهج‏البلاغه. «خطبه 200». ص 663.
5. همان. «خطبه 159». ص 512.
6. همان. «خطبه 234». ص 808.
7. همان. «نامه 47». ص 978.
8. حرّ عاملى، محمد بن حسن. [1376 ه ق]. وسائل الشيعة الى تحصيل مسائل الشريعة. طبع عبدالرحيم الرّبانى الشيرازى. بيروت: دار احياء التراث العربى. ج 11. ص 49.
9. نهج‏البلاغه. «نامه 53». ص 1019.
10. همان. «كلمه قصار 206». ص 1182.
11. همان. «خطبه 234». ص‏ص 802-803.
12. همان. ص‏ص 349-350.
13. همان. «نامه 53». ص 1026.
14. همان نامه. ص 1025.
15. همان نامه. ص 996.
16. همان‏جا.
17. همان‏جا.
18. همان نامه. ص 1006.
19. همان نامه. ص 993.
20. همان نامه. ص 1003.
21. همان. «خطبه 15». ص 66.
22. همان. «نامه 47». ص 978.
23. همان. «خطبه 6». ص‏ص 58-59.
24. همان. «خطبه 191». ص 649.
25. همان. «خطبه 83». ص 200.
26. همان. «نامه 53». ص 1024.
27. همان نامه. ص 1021.
28. همان. «نامه 31». ص 929.
29. همان. «نامه 27». ص 886.
30. همان نامه. به‏ترتيب صفحات 992، 991، 993.
31. همان. «نامه 3». ص 834.
32. همان‏جا.
33. همان. «كلمه قصار 347». ص 1251.
34. همان. «نامه 40». ص 955.
35. همان. «نامه 44». ص 966.
36. همان. «نامه 53». ص 1000.
37. همان نامه. ص 1014.
38. همان نامه. ص 1013.
39. همان. «كلمه قصار 164». ص 168.
40. همان. «كلمه قصار 152». ص 1164.
41. همان. «خطبه 207». ص‏ص 686-687.
42. همان. «كلمه قصار 80». ص 1122.
43. همان. «خطبه 34». ص 114.
44. همان. «خطبه 228». ص 742.
45. همان. «خطبه 181». ص‏ص 587-588.
46. همان خطبه. ص‏ص 588-589.
47. همان خطبه. ص 589.
48. همان. «خطبه 214». ص 707.
49. همان. «خطبه 212». ص 694.
50. ابن ابى‏الحديد، عزالدين. ــ . شرح نهج‏البلاغة. به تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم. قم: موءسسة اسماعيليان. ج 11. ص 153.
51. همان. ج 7. ص 200.
52. همان. ج 7. ص‏ص 202-203.
53. نهج‏البلاغه. «خطبه 131». ص‏ص 406-407.
54. بحارالانوار. ج 71. ص 173.
55. نهج‏البلاغه. «خطبه 131». ص 407.
56. همان. «نامه 53». ص 1003.
57. همان. «خطبه 27». ص 95.
58. همان. «نامه 53». ص 1027.
59. همان نامه. ص 991.
60. همان. «خطبه 122». ص 380.
61. همان. «نامه 53». ص 1034.
62. همان. «خطبه 51». ص 138.
63. همان. «خطبه 170». ص 553.
64. در <ابن خلّكان، احمد بن محمد. 1398 ه ق. وفيات الأعيان و أنباءُ أبناءِ الزمان. به كوشش احسان عباس. بيروت: دار صادر. ج 5. ص 321.> با اندكى جابه‏جايى بدين گونه ضبط شده است: «ايها الناس، اين المفر و البحر من ورائكم و العد و أمامكم؟».
65. نهج‏البلاغه. «نامه 25». ص‏ص 879-881.
66. همان. «خطبه 131». ص 407.
67. همان. «كلمه قصار 107». ص 1136.




آيت‏اللّه‏العظمى شيخ حسين نورى همدانى

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد