moji5
14th November 2009, 11:46 PM
398 http://www.seemorgh.com/DesktopModules/iContent2/Files/46964.jpg
در شرایط بدی بودم و دلم میخواست بمیرم ولی صدای پسرم باعث شد بفهمم باید بیدار شوم. شوهرم...
مادری كه به علت مسمومیت غذایی به كما رفته بود با شنیدن صدای پسرش بیدار شد.
«كارن مورسیرو كلاتن» 32 ساله بر اثر خوردن یك ساندویچ همبرگر گیاهی مبتلا به نوعی مسمومیت ناشی از ورود باكتری «ای كولی» به بدن خود شد. او كه در خطر مرگ حتمی قرار گرفته بود، توسط پزشكان به كما رفت تا بدین طریق بدنش بهتر به درمان دارویی واكنش نشان داده و با باكتری بجنگد ولی پنج هفته در كما ماند و تنها پس از شنیدن صدای ضبط شده پسر كوچكش، هوشیار شد و به زندگی برگشت.
خانم مورسیرو كلاتن اهل شمال ویلز میگوید: «در شرایط بدی بودم و دلم میخواست بمیرم ولی صدای پسرم باعث شد بفهمم باید بیدار شوم. شوهرم نوار صدای ضبط شده اولیور 10 ماههام را به بخش مراقبتهای ویژه آورد و برایم پخش كرد. من به خاطر دارم كه صدای آواهای بیمعنی بچهام را شنیدم و با خود فكر كردم، باید زنده بمانم.» خانم مورسیرو هشت هفته بچهاش را ندید ولی در طول این مدت، همسرش تمام پیشرفتها و حركات تازه اولیور كوچولو را ضبط میكرد و برای او پخش میكرد. خانم مورسیرو میگوید: «وقتی وارد بخش شدم تنها نگرانیام آن بود كه پسرم مرا نشناسد ولی او كه حالا خیلی بزرگ شده بود به محض دیدن من لبخند آشنایی زد و خیال مرا راحت كرد. من مطمئن هستم كه این حس مادری بود كه مرا زنده نگه داشت و از عالم كما بیرون آورد. آورد.»
گردآوری:گروه سرگرمی سیمرغ
در شرایط بدی بودم و دلم میخواست بمیرم ولی صدای پسرم باعث شد بفهمم باید بیدار شوم. شوهرم...
مادری كه به علت مسمومیت غذایی به كما رفته بود با شنیدن صدای پسرش بیدار شد.
«كارن مورسیرو كلاتن» 32 ساله بر اثر خوردن یك ساندویچ همبرگر گیاهی مبتلا به نوعی مسمومیت ناشی از ورود باكتری «ای كولی» به بدن خود شد. او كه در خطر مرگ حتمی قرار گرفته بود، توسط پزشكان به كما رفت تا بدین طریق بدنش بهتر به درمان دارویی واكنش نشان داده و با باكتری بجنگد ولی پنج هفته در كما ماند و تنها پس از شنیدن صدای ضبط شده پسر كوچكش، هوشیار شد و به زندگی برگشت.
خانم مورسیرو كلاتن اهل شمال ویلز میگوید: «در شرایط بدی بودم و دلم میخواست بمیرم ولی صدای پسرم باعث شد بفهمم باید بیدار شوم. شوهرم نوار صدای ضبط شده اولیور 10 ماههام را به بخش مراقبتهای ویژه آورد و برایم پخش كرد. من به خاطر دارم كه صدای آواهای بیمعنی بچهام را شنیدم و با خود فكر كردم، باید زنده بمانم.» خانم مورسیرو هشت هفته بچهاش را ندید ولی در طول این مدت، همسرش تمام پیشرفتها و حركات تازه اولیور كوچولو را ضبط میكرد و برای او پخش میكرد. خانم مورسیرو میگوید: «وقتی وارد بخش شدم تنها نگرانیام آن بود كه پسرم مرا نشناسد ولی او كه حالا خیلی بزرگ شده بود به محض دیدن من لبخند آشنایی زد و خیال مرا راحت كرد. من مطمئن هستم كه این حس مادری بود كه مرا زنده نگه داشت و از عالم كما بیرون آورد. آورد.»
گردآوری:گروه سرگرمی سیمرغ