PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شعر شعرهای و نامه هاي عاشقانه !



صفحه ها : [1] 2 3 4 5

SK8ER_GIRL
6th September 2008, 10:25 PM
شعر های عاشقانه خیلی قشنگی هستن که واقعا آدم ازشون لذت میبره.هرکودوم رو که احساس کردید قشنگه اینجا بذارید.[golrooz]

ЛίL∞F∆R
7th September 2008, 08:51 AM
درد عشقی کشیده ام که مپرس*******زهر هجری کشیده ام که مپرس

گشته ام در جهان و آخر کار **********دلبری برگزیده ام که مپرس

آنچنان در هوای خاک درش ********** می رود آب دیده ام که مپرس

من بگوش خود از دهانش دوش****** سخنانی شنیده ام که مپرس

سوی من لب چه می گذری که مگوی* لب لعلی گزیده ام که مپرس

بی تو در کلبه ی گدا یی خویش*****رنجهایی کشیده ام که مپرس


همچو حافظ غریب در ره عشق

به مقامی رسیده ام که مپرس

SK8ER_GIRL
14th September 2008, 11:31 AM
چه زیبا می شوی وقتی که می گردی سرپا سبز
تو را من دوســت می دارم تو را ای سبز بالا سبز

تو روح ســـبز بارانی , من آن نـــیلوفر خــــواهش
بیا بنشین کنارم سبز و بنشان خواهشم را سبز

دلم قد می کشـــــد تا آبشار صاف گیسویت
تو اما تشنه می خواهی مرا غرق تمنا سبز

به زیر اســـــمان چشــــم تو تا چند بنشــــینم
بگو پژمرده می خواهی مرا ای اسمان یا سبز

به هنگام عــبور از لحظه های آبی احساس
مرا پل می زند چشم تو از آبی ترین تا سبز

تو در چشم من آن زیـــباترین گـــل در بهارانی
به غیر از تو نمی بینم گلی در جمع گلها سبز

میان این همه گــــلهای رنــــگارنـــــگ باغ عشق
گل از چشم تو می چینم گل از چشم تو زیبا سبز

به شوق دیدنت سر می کشند از پشت پرچین ها
بــــهار آورترین گــــــلها هــــــمه محو تماشا سبز

فضــــــای دره از بــــوی بـــــهار آکنده می گردد
چون بر می داری آهسته قدم روی علفها سبز

بیا ای دختر دریا کــــــنار ســــــاحل چشمم
که دیدن دارد اینجا با تو چشم انداز دریا سبز

نه تنها عشق من احساس من یا شعر من شد سبز
که از لـــطف نــگاهت خـــــــاک هم گردیده حتا سبز

SK8ER_GIRL
14th September 2008, 11:31 AM
ای سر چشمه ی محبت
ای عشق واقعی
چگونه ستایشت کنم در حالی که قلبت از محبت بی نیاز است
چگونه ببوسمت وقتی که عشقت در وجودم جاری میشود
بگزار نامت را تکرار کنم نامت زیباست دلنشین است
چه داشته ای که اینگونه مرا تلسم کرده ای
من اینگونه نبودم تو عشق را با من آشنا کردی
تو هوای دلم را با طراوت کردی
زمانی که با تو هستم به آسمان به بیکران برواز میکنم
پس بدان دوستت دارم گرچه پایان راه را نمیدانم

SK8ER_GIRL
14th September 2008, 11:32 AM
عشق یعنی مستی دیوانگی

عشق یعنی با جهان بیگانگی

عشق یعنی شب نخفتن تا سحر

عشق یعنی سجده ها با چشم تر

عشق یعنی سر به دار اویختن

عشق یعنی اشک حسرت ریختن

عشق یعنی در جهان رسوا شدن

عشق یعنی مست و بی پروا شدن

عشق یعنی سوختن یا ساختن

عشق یعنی زندگی را باختن

ЛίL∞F∆R
14th September 2008, 04:02 PM
ای شب از رؤیای تو رنگین شده

سینه از عطر تو ام سنگین شده

ای به روی چشم من گسترده خویش

شادیم بخشیده از اندوه بیش

همچو بارانی که شوید جسم خاک

هستیم ز آلودگی ها کرده پاک

ای تپش های تن سوزان من





آتشی در سایه ی مژگان من

ای ز گندمزارها سرشارتر

ای ز زرّین شاخه ها پر بارتر

ای در بگشوده بر خورشیدها

در هجوم ظلمت تردیدها



با تو ام دیگر ز دردی بیم نیست

هست اگر ، جز درد خوشبختیم نیست

این دل تنگ من و این بار نور ؟

های و هوی زندگی در قعر گور ؟




ای دو چشمانت چمنزاران من

داغ چشمت خورده بر چشمان من

پیش از اینت گر که در خود داشتم

هر کسی را تو نمی انگاشتم

درد تاریکیست درد خواستن




رفتن و بیهوده خود را کاستن

سر نهادن بر سیه دل سینه ها




سینه آلودن به چرک کینه ها




در نوازش ، نیش ماران یافتن






زهر در لبخند یاران یافتن

زر نهادن در کف طرّارها




گم شدن در پهنه ی بازارها




آه ، ای با جان من آمیخته

ای مرا از گور من انگیخته




چون ستاره با دو بال زرنشان

آمده از دور دست آسمان

از تو تنهائیم خاموشی گرفت

پیکرم بوی همآغوشی گرفت




جوی خشک سینه ام را آب تو

بستر رگهام را سیلاب تو

در جهانی اینچنین سرد و سیاه

با قدم هایت قدم هایم براه




ای به زیر پوستم پنهان شده

همچو خون در پوستم جوشان شده

گیسویم را از نوازش سوخته

گونه هام از هرم خواهش سوخته




آه ، ای بیگانه با پیراهنم

آشنای سبزه زاران تنم

آه ، ای روشن طلوع بی غروب

آفتاب سرزمین های جنوب

آه ، آه ای از سحر شاداب تر

از ، بهاران تازه تر سیراب تر

عشق دیگر نیست این ، این خیرگیست

چلچراغی در سکوت تیرگیست




عشق چون در سینه ام بیدار شد

از طلب پا تا سرم ایثار شد

این دگر من نیستم ، من نیستم

حیف از آن عمری که با من زیستم



ای لبانم بوسه گاه بوسه ات

خیره چشمانم به راه بوسه ات

ای تشنج های لذت در تنم




ای خطوط پیکرت پیراهنم

آه می خواهم که بشکافم ز هم

شادیم یکدم بیالاید به غم

آه ، می خواهم که برخیزم ز جای

همچو ابری اشک ریزم های های



این دل تنگ من و این دود عود ؟

در شبستان ، زخمه های چنگ و رود ؟

این فضای خالی و پروازها ؟

این شب خاموش و این آوازها ؟



ای نگاهت لای لائی سِحربار

گاهوار کودکان بیقرار

ای نفسهایت نسیم نیم خواب

شسته از من لرزه های اضطراب

خفته در لبخند فرداهای من

رفته تا اعماق دنیاهای من



ای مرا با شور شعر آمیخته

این همه آتش به شعرم ریخته

چون تب عشقم چنین افروختی

لاجرم شعرم به آتش سوختی

SK8ER_GIRL
14th September 2008, 06:24 PM
نمی دانم چرا؟ اما ترا هر جا که می بینم
کسی انگار می خواهد ز من تا با تو بنشینم

تن یخ کرده اتش را که می بیند چه می خواهد؟
همانی را که می خواهم ترا وقتی که می بینم

تو تنها می توانی آخرین درمان من باشی
و بی شک دیگران بیهوده می جویند تسکینم

تو آن شعری که من جایی نمی خوانم که میترسم
به جانت چشم زخم آید چو گویند تحسینم

زبانم لال! اگر روزی نباشی من چه خواهم کرد؟
چه خواهد رفت آیا بر من و دنیای رنگینم؟

SK8ER_GIRL
14th September 2008, 06:26 PM
چشمانم در نگاهش مدتها خیره ماند


حرفی برای هم نداشتیم


زیرا قلب هایمان در حال نجوا بودن


نمی خواستم خلوتشان را بر هم زنم


سکوت را ترجیح دادم


تا قلبهایمان درد دل کنن


چشمهایش عمق عشق را فریاد میزد


هوس بوسیدن لبهایش آزارم میداد


عشق مقدسمان را با هوسی زود گذر آلوده نکردم...

SK8ER_GIRL
14th September 2008, 06:29 PM
پنج وارونه چه معنا دارد ؟!
خواهر کوچکم از من پرسيد
من به او خنديدم
کمي آزرده و حيرت زده گفت
روي ديوار و درختان ديدم
باز هم خنديدم
گفت ديروز خودم ديدم پسر همسايه
پنج وارونه به مينو ميداد
آنقَدَر خنده برم داشت که طفلک ترسيد
بغلش کردم و بوسيدم و با خود گفتم
بعدها وقتي غم
سقف کوتاه دلت را خم کرد
بي گمان مي فهمي
- پنج وارونه چه معنا دارد

ЛίL∞F∆R
14th September 2008, 08:18 PM
شادم كه در شرار تو مي سوزم

شادم كه در خيال تو مي گريم

شادم كه بعد وصل تو اينسان

در عشق بي زوال تو مي گريم

پنداشتي كه چون ز توبگسستم

ديگر مرا خيال تو در سر نيست

اما چه گويمت كه جز اين آتش

بر جان من شراره ي ديگر نيست

شب ها چو در كناره ي نخلستان

كارون ز رنج خود به خروش آيد

فرياد هاي خسته من گويي

از موج هاي خسته به گوش آيد

شب لحظه اي به ساحل او بنشين

تا رنج آشكار مرا بيني

شب لحظه اي به سايه ي خود بنگر

تا روح بي قرار مرا بيني

من با لبان سرد نسيم صبح

سر مي كنم ترانه براي تو

من آن ستاره ام كه درخشانم

هر شب در آسمان سراي تو

غم نيست گر كشيده حصاري سخت

بين من و تو پيكر صحرا ها

من آن كبوترم كه به تنهايي

پر مي كشم به پهنه ي دريا ها

شادم كه همچو شاخه ي خشكي باز

در شعله هاي قهر تو مي سوزم

گويي هنوز آن تن تبدارم

كز آفتاب شهر تو مي سوزم

در دل چگونه ياد تو ميميرد

ياد تو ياد عشق نخستين است

ياد تو آن خزان دل انگيزيست

كورا هزار جلوه رنگين است

بگذار زاهدان سيه دامن

رسواي كوي انجمنم خوانند

نام مرا به ننگ بيا لايند

اينان كه آفريده ی شيطان اند

اما من آن شكوفه ي اندوهم

كز شاخه هاي ياد تو ميرويم

شب ها ترا به گوشه ي تنهايي

در ياد آشناي تو مي جويم

SK8ER_GIRL
15th September 2008, 09:18 AM
تو یعنی گونه های غنچه ای را
به رسم مهربانی ناز کردن
تو یعنی کوچه باغ آرزو را
به روی گام یاسی باز کردن
تو یعنی وسعت معصوم دل را
به معنای شکفتن هدیه دادن
تو یعنی بوته ای از رازقی را
میان حجم گلدانی نهادن
تو یعنی جستجوی آبی عشق
تو یعنی فصل پک پونه بودن
تو یعنی قصه شوق کبوتر
تو یعنی لذت سبز شکفتن
تو یعنی با تواضع راز دل را
به یک نیلوفر بی کینه گفتن
تو یعنی وسعتی تا بی نهایت
تو یعنی نغمه موزون باران
تو یعنی تا ابد ایینه بودن
برای خاطر دلهای یاران
تو یعنی در حضور نیلی صبح
گلی را به بهار دل سپردن
تو یعنی ارغوانی گشتن و بعد
هزاران دست تنها را فشردن
تو یعنی مثل شبنم عاشقانه
گلوی یاس ها را تازه کردن
تو یعنی حجم رویای گلی را
میان کهکشان اندازه کردن
تو یعنی پونه را زیر باران
میان کهکشان اندازه کردن
تو یعنی بی ریا چون یاس بودن
و یا به شهر شبنم ها رسیدن
تو یعنی انتظار غنچه ها را
میان شهر رویا خواب کردن
تو یعنی غصه های زرد دل را
به رنگ نقره مهتاب کردن
تو یعنی در سحرگاهی طلایی
به یک احساس تشنه آب دادن
تو یعنی نسترن های وفا را
به رسم مهربانی تاب دادن
تو یعنی غربت یک اطلسی را
ز شوق آرزو سرشار کردن
تو یعنی با طلوع آبی مهر
صبور و شوق آرزو سرشار کردن
تو را آن قدر در دل می سرایم
که دل یعنی ترا زیبا سرودن
فدای تو شقایق احساس
و رویای بی آغاز سرودن

SK8ER_GIRL
15th September 2008, 09:18 AM
همه می پرسند:
چیست در زمزمه مبهم آب؟
چیست در همهمه دلکش برگ؟
چیست در بازی آن ابر سپید،
روی این آبی آرام بلند،
که ترا می برد این گونه به ژرفای خیال؟
چیست در خلوت خاموش کبوتر ها؟
چیست درکوشش بی حاصل موج؟
چیست درخنده جام؟
که تو چندین ساعت
مات و مبهوت بدان می نگری؟
نه به باد،
نه به آب ،
نه به برگ،
نه به این آبی آرام بلند،
نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام،
نه به این خلوت خاموش کبوترها،
من به این جمله نمی اندیشم!

من مناجات درختان را هنگام سحر،
رقص عطر گل یخ را با باد،
نفس پاک شقایق را در سینه کوه،
صحبت چلچله راباصبح،
نبض پاینده هستی را در گندم زار،
گردش رنگ و طراوت را در گونه گل،
همه را میشنوم، میبینم!
من به این جمله نمی اندیشم!

به تو می اندیشم!
ای سرا پا همه خوبی، تک و تنها به تو می اندیشم!
همه وقت،همه جا،
من به هر حال که باشم به تو می اندیشم!
تو بدان این را تنها تو بدان،
تو بیا! توبمان با من تنها تو بمان.
جای مهتاب به تاریکی مهتاب تو بتاب!
من فدای تو به جای همه گلها تو بخند!
اینک این من که به پای تو در افتادم باز
ریسمانی کن از آن موی دراز،
تو بگیر!
تو ببند!
تو بخواه!
پاسخ چلچله ها را تو بگو.
قصه ابر هوا را تو بخوان!
توبمان با من تنها تو بمان!
در دل ساغر هستی تو بجوش!
من ، همین یک نفس از جرعه جانم باقیست!
آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش!..................................

SK8ER_GIRL
15th September 2008, 09:22 AM
يارا به دلم نشانه از توست
وين زمزمه ي شبانه از توست
آواي تو خفته در دل چنگ
شور غزل و ترانه از توست
هر شب منم و ستاره ي اشك
وين گوهر دانه دانه از توست
با آنكه جواني ام بسر شد
در باغ دلم جوانه از توست
هرگز ز در تو رخ نتابم
سر از من و آستانه از توست
در پاي تو جان سپردن از من
در من غم جاودانه از توست
جان را بطلب بها نخواهم
گر نار كني بهانه از توست
خاليست دل اي كبوتر من
پرواز آشيانه از توست
بازآ كه فرشته ي زماني
اي ماه زمين زمانه از توست
دور از تو دلم چو شب سياه است
اي ماه بيا كه خانه از توست
از عشق تو نغمه خوان شهرم
غمناله ي عاشقانه از توست
شادم كه ز بوسه هاي گرمت
بر روي لبم نشانه از توست
در شعر يگانه ي زمانم
وين منزلت يگانه از توست

SK8ER_GIRL
15th September 2008, 09:25 AM
آرزو
دلم می خواست
زیباترین شعر جهان را
می سرودم

سرودی
با شوکتی بی همانند
شعری که هیچکس را
توان بازگفتنش نباشد
دلم می خواست
از تو می گفتم
از تو
که شاهبانوی جوان سالی های
من بودی.
دلم می خواست
تنها تو را می سرودم
تنها تو را
ای آرزوی محال.

SK8ER_GIRL
15th September 2008, 09:26 AM
عشق، راز است.
حساب عشق از حساب شهوت جداست.
در شهوت هیچ رازی نیست.
شهوت یک بازی بیولوژیکی ست،
هر حیوان و پرنده و گیاهی، با این بازی آشناست.
عشق، با هستی رابطه دارد.
عشق، از چشمهی آگاهی می جوشد.
عشق، از اعماق هستی انسان متولد می شود.
شهوت، زاده ی حاشیه وجود آدمی است،
شهوت، نیاز تن است.
بیشتر آدمها با عشق بیگانه اند.
کسانی که عشق را تجربه می کنند،
در سکوت و آرامشی ژرف غوطه ور می شوند.
همین سکوت و آرامش است که آنها را با روح شان مأنوس می کند.
اگر با روح خود انس بگیری،
عشق تو دیگر یک رابطه نیست،
بلکه سایه ایست که تو را در همه جا همراهی می کند.
عشق به کسی یا چیزی محدود نمی شود.
عشق پدیده ای نیست که در حصار بماند.
عشق در دستان گشوده ی تو می بالد،
نه در دستان بسته ی تو.
به محض آنکه دستان خود را می بندی،
انها را از عشق تهی می کنی.
وقتی دستان خود را می گشایی،
همه ی هستی در آنها جای می گیرد.
خدا در هممه جهان نمی گنجد؛
فقط دل است که گنجایش او را دارد.
عشق و حقیقت، دو نام یک تجربه اند.
کسی که عشق را تجربه کرده،
حقیقت را نیز تجربه کرده است.
کسی که حقیقت را تجربه نکرده،
عشق را نیز تجربه نخواهد کرد.

عشق پدیده ای نیست که در حصار بماند.
عشق در دستان گشوده ی تو می بالد،
نه در دستان بسته ی تو.
عشق، خود را احتکار نمی کند،
بلکه خود را با دیگران سهیم می شود.
عشق چشمداشتی ندارد.
عشق، سهییم شدن بی قید و شرط است.
عشق، خواهشی ندارد
و جویای تملک نیست.
عشق، سر مستی ِ بخشیدن است.
عشق، نیازی به تظاهر ندارد؛
فقط هست و همین برای او کافیست.
عشق، روح را می پرورد.
هرگز به ملالت نمی انجامد.
عشق های دروغین خوراک ِ نفس اند؛
فقط خویشتن دروغی ات را ارضا می کنند.
بنده ی عشق باش.
ببخش
و از شور و سرمستی ِ بخشیدن بهره مند شو.
عشق را وظیفه تلقی نکن.
اگر عشق را وظیفه تلقی کنی،
همه ی شور و هیجان ِ عشق را از بین می بری.
هرگز گمان نکن که به دیگران بدهکار هستی.
عشق، بدهکار کسی نیست.
وقتی عشق می ورزی،
منتظر پاداش و ستایش نباش.
توقع و چشمداشت،
سیمای ِ قدسی ِ عشق را می آلاید.
عشق ِ حقیقی
هرگز سرخورده نمی شود
و به یأس نمی انجامد.

ashkan
15th September 2008, 10:40 AM
به كوچه باغ دلم می کنم گذر شبها

چقدر زود ولی میشود سحر شبها

آهای نسیم که شب می وزی به سمت سحر

آهای ؛بیا و مرا با خودت ببر شبها

چه قدر پر بزنم تا به آسمان برسم

گرفته دور و برم بوی بال و پر شبها

پرنده می شوم و خواب کوچ می بینم

که بال می زنم و میروم سفر شبها

نفس نفس دلم از شعر عاشقانه پر است

غزل غزل به شما میدهم خبر شبها


شعر از دوست خوبم مهدی

ashkan
15th September 2008, 10:58 AM
بر‌آنم كه تمام خورشیدها را

چون شكوفه‌های نارنج

بر طر‌ّّه‌ مویت بنشانم.

اما تو

به دورها چشم دوخته‌ای :

از كهكشانی دیگر

و سیاره‌ای دیگر

شكوفه‌ای یخین را انتظار می‌كشی

كه برای چیدنش

می‌باید

سفری طولانی بیاغازم

و در راه بازگشت

تشنه

بمیرم.


شعر از مهدی

ashkan
15th September 2008, 11:27 AM
وقتی نگاه تو.... بر شمع جسم وجان من پروانه میشود....



آن لحظه گوییا... زیبا ترین دقیقه ی هستی رسیده است.



این لحظه ی یگانه را... این جاودانه را...هرگز زمن مگیر...



با من بمان...بمان... پروانه ام بمان

شاعر مهدی

ashkan
15th September 2008, 11:27 AM
مرا در قبر سیاهی بگذارید تا همه بدانند در سیاهی ترین تاریکی ها جان باخته ام.

هر گاه در جای قبر من تردید داشتید قطعه سنگی را از کوه بغلتانید هر جا آرام

گرفت بدانید آنجا قبر من است.

دستانم را از تابوت بیرون بگذارید تا همه بدانند به آنچه خواستم نرسیدم.

چشمانم را باز بگذارید تا همه بدانند تا آخرین لحظه چشم انتظار مانده ام.

موهایم را پریشان بگذارید تا همه بدانند در این دنیا هیچ امید و آرزویی نداشتم.

بوته گلی وحشی در تابوتم بگذارید تا به جای معشوقم همراهم باشد.

تکه یخی روی قلبم بگذارید تا با تابش آفتاب،آب شود و به جای عزیز

شاعر:مهدی

ashkan
15th September 2008, 11:28 AM
نپذیرفتم که عشق افسانه است ... این دل درد آشنا دیوانه است
می روم شاید فراموشت کنم ... با فراموشی هم آغوشت کنم

می روم از رفتن من شاد باش ... از عذاب دیدنم آزادباش

گر چه تو تنها تر از ما می روی ... آرزو دارم ولی عاشق شوی

آرزو دارم بفهمی درد را ... تلخی بر خوردهای سرد را

شاعر:مهدی

ashkan
15th September 2008, 11:33 AM
دانی که چرا زمیوه ها سیب نکوست نیمش رخ عاشق است و نیمش رخ دوست

آن زردی و سرخی که درآن می بینی زردی رخ عاشق است و سرخی رخ دوست.

آن دوست که بی وفاست دشمن به از اوست... آن نقره که بی بهاست

آهن به از اوست


شاعر: مهدی>>>>مینا

ashkan
15th September 2008, 11:38 AM
زندگی آینه ای است به نام دل

زندگی گل زردی است به نام غم

زندگی مرواریدی است به نام اشک

زندگی فریاد بلندی است به نام آه

زندگی کلبه ی زیبایی است به نام عشق


شاعر:مهدی>>>>>مینا

ashkan
15th September 2008, 11:41 AM
خاک پای مادرشدن

در نزد من بک آرزوست

گر مادر قابل بداند

جان من تقدیم اوست



شاعر مهدی>>>>>>>مینا

ashkan
15th September 2008, 11:46 AM
ای آسمان زیبا امشب دلم گرفته


از های و هوی دنیا امشب دلم گرفته


یک سینه غزق مستی دارد هوای باران


از این خراب رسوا امشب دلم گرفته


امشب خیال دارم تا صبح گریه کنم


شرمنده ام خدایا امشب دلم گرفته


خون دل شکسته بر دیدگان تشنه


باید شود هویدا امشب دلم گرفته


ساقی عجب صفایی دارد پیاله ی تو


پر کن به جان مولا امشب دلم گرفته


گفتی خیال بس کن فرمایشت متین است


فردا به چشم اما امشب دلم گرفته


شاعر مهدی>>>>>>>مینا

ЛίL∞F∆R
15th September 2008, 11:53 AM
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم************** بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم************ به گفت و گوی تو خیزم به جست و جوی تو باشم
به مجمعی که درآیند شاهدان دو عالم *********** نظر به سوی تو دارم غلام روی تو باشم
به خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبم ********* ز خواب عاقبت آگه به بوی موی تو باشم
حدیث روضه نگویم گل بهشت نبویم ******** جمال حور نجویم دوان به سوی تو باشم
می بهشت ننوشم ز دست ساقی ******* رضوان مرا به باده چه حاجت که مست روی تو باشم
هزار بادیه سهلست با وجود تو رفتن ***** و گر خلاف کنم سعدیا به سوی تو باشم

ashkan
15th September 2008, 11:54 AM
با رفتن تو آسمان رنگی دگر شد

با رفتن تو دیدگانم خونین و تر شدم

دیگر توان شعر گفتن در برم نیست

با رفتن تو عصر من با ناله سر شد

غمگین ترینم در نبودت بین یاران

خون از دو چشمم گشته جاری همچو باران

تنها ترین ماوای من بعد از تو دلدار

میخانه است و جمع پاک غمگساران

چشم به در تا عاقبت روزی بیایی

پایان دهی بر غصه و درد و جدایی

مينا


شاعر:مهدی>>>>مینا

ashkan
15th September 2008, 12:03 PM
تو رفتی و در سکوت کلبه عشق

تمامی وجود من سخت آزرد

شقایق های این دشت پر از خون

درون سینه ام نشکفته پژمرد

تو رفتی و با تو عشق هم سفر کرد

شریک غم به کام من فرو ریخت

سکوت ماتم درد و جدایی

به شبهای غم آلود بیامیخت

سفر کردی لیکن دستهایم

کنون در حسرت و غرق نیازند

فراق و دوری ات را چاره ای نیست

پس از تو اشکهایم چاره سازند

بیا ای زندگانی بگذر از من

که بی او زندگانی هیچ و پوچ است

فروپاشیده شد کاشانه دل

پرستوی مهاجر فکر کوچ است

ميناي عزيزم


شاعر : مهدی

ЛίL∞F∆R
15th September 2008, 12:04 PM
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید************* گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید

گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز **************** گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید

گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم ***************** گفتا که شب رو است او از راه دیگر آید

گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد*************** گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید

گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد ************** گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید

گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت************ گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید

گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد************** گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآید

گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد************ گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید

ashkan
15th September 2008, 12:06 PM
لالا لالا همه در خواب نازن دیگه چیزی ندارن تا ببازن

بخواب آروم نه اینکه وقته خوابه بخواب ای گل که بیداری عذابه

نترس از دست بی قانون فردا بخواب جونم که قانون داره دنیا

بخواب آروم گل گلدون خونه که بیرون تا بخوای نا مهربونه

لالا لالا که قلبم زیرو رو شد که دست عاشقم پیش تو رو شد

که بازم این دلم دیوونگی کرد که این دیوونه با عشق زندگی کرد

بخواب ای گل الهی در نمونی نگیره بغضت از نا

شاعر:مهدی


بخواب جونم که در ها رو ببندم نخوای از من که با گریه بخندم

بخواب آروم که خورشیدم آرومه اونم باید بره چیزی بپوشه

اونم طاقت نداره توی سرما اونم غافل شد از حال دل ما

همه اینجا قریب اندر قریبا همه از بی نیازی بی نصیبن


شاعر:مهدی

ashkan
15th September 2008, 12:26 PM
من از پشت شبهاي بي خاطره
من از پشت زندان غم آمدم
من از آرزوهاي دور ودراز
من از خواب چشمان نم آمدم
تو تعبير رؤياي ناديده اي
تو نوري كه بر سايه تابيده اي
تو يك آسمان بخشش بي طلب
تو بر خاك ترديد باريده اي

تو يك خانه در كوچه ی زندگي
تو يك كوچه در شهر آزادگي
تو يك شهر در سرزمين حضور
تويي راز بودن به اين سادگي

مرا با نگاهت به رؤيا ببر
مرا تا تماشاي فردا ببر
دلم قطره اي بي تپش در سراب
مرا تا تكاپوي دريا ببر

ЛίL∞F∆R
15th September 2008, 01:46 PM
فكر بلبل‌ همه‌ آنست‌ كه‌ گل‌ شد يارش**************‌ گل‌ در انديشه‌ كه‌ ‌ چون‌ عشوه‌ كند دركارش‌

دلربايي‌ همه‌ آن‌ نيست‌ كه‌ عاشق‌ بكشند********** خواجه‌ آنست‌ كه‌ باشد غم‌ خدمتكارش‌

جاي‌ آنست‌ كه‌ خون‌ موج‌ زند در دل‌ لعل*************‌ زين‌ تغابن‌ كه‌ خزف‌ مي‌شكند بازارش‌

بلبل‌ از فيض‌ گل‌ آموخت‌ سخن‌ ورنه‌ نبود************ اين‌ همه‌ قول‌ و غزل‌ تعبيه‌ در منقارش‌

اي‌ كه‌ در كوچه‌ معشوقه‌ ما ميگذري‌**************** برحذر باش‌ كه‌ سر مي‌شكند ديوارش‌

آن‌ سفر كرده‌ كه‌ صد قافله‌ دل‌ همره‌ اوست******** هر كجا هست‌ خدايا بسلامت‌ دارش

صحبت‌ عافيتت‌ گرچه‌ خوش‌ افتاد اي دل*************‌ جانب‌ عشق‌ عزيز است‌ فرو مگذارش‌

صوفي‌ سرخوش‌ از اين‌ دست‌ كه‌ كج‌ كرد كلاه‌******** به‌ دو جام‌ دگر آشفته‌ شود دستارش‌


دل‌ حافظ كه‌ بديدار تو خو گر شده‌ بود
ناز پرورد وصالست‌ مجو آزارش

SK8ER_GIRL
16th September 2008, 07:15 AM
نگاهم مي کني!

و در گوشم چيزي زمزمه مي شود.

صدايم مي کني!

و در قلبم چيزي زمزمه مي شود.

دستانت به روشني آفتاب

و

دستانم تنها و خسته

چشمانم به گام هاي توست، که دور مي شوند!

و دو پايم اميدوارانه قدم بر مي دارند!

صداي گامهايت

چيزي را در هوا

زمزمه مي کنند

و اين چنين است که زمزمه ي

"دوستت مي دارم!"

در گوش و

قلب و

جانم

مي پيچيد

SK8ER_GIRL
16th September 2008, 07:16 AM
در بازی دل نگاه من مست تو بود ،
هر برگ دلم شکسته پا بسته تو بود
من شاه دلم رابه زمین انداختم ،
اما چه کنم که تک دل دست تو بود .

fer000n
16th September 2008, 08:28 PM
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست

nafise sadeghi
17th September 2008, 02:50 PM
و من هنوز عاشق ترينم
اي توتنها باور من
به غير از با تو بودن
نيست هوايي در سر من
هنوز عطر تو مونده
در فضاي اتاق من
هنوز بي قراره
اين دل ديونه ي من

SK8ER_GIRL
17th September 2008, 05:01 PM
غمی به سینه من میچکد شبانه ترین
بخوان ترانه ای ای دوست عاشقانه ترین
مرا به نام صدا کن که عزم توسن جان
سفر به سوی دیاریست بی نشانه ترین
تو ای شکفته درآفاق شعر وشیدایی
نهال باغچه ام باش بی جوانه ترین
سری به سینه من نه مگر که گوش کنی
صدای عشق که مانده است غمگنانه ترین
چو شعر و ماه ولاله دوستت دارم
مرا کلام دل اینست صادقانه ترین
نثار مقدم مسعود با شکوه تو باد
تمام هستی ام ای عشق ای یگانه ترین

nafise sadeghi
18th September 2008, 10:55 PM
نگو خداحافظ


http://i32.tinypic.com/207w8c1.jpg


در ابتدای جهانم نگو خداحافظ

به انتها برسانم نگو خداحافظ

ز راه آمدم تشنه ی سلام توام

سلام کن بمانم نگو خداحافظ

قسم که بی سبب از عشق گریزانی

نگو که عشق نخواهم

نگو خداحافظ

سکوت می کنی اما دلت پر از حرف است

نگو گرفت زبانم نگو خداحافظ

پناه اول من

ای امید آخر من بیا

ز خویش نرانم

نگو خداحافظ ...

همیشه چشمه تو هستی رود منم

من از تو در جریانم نگو خداحافظ

nafise sadeghi
18th September 2008, 11:35 PM
تو را دوست مي دارم ....
تو را دوست مي دارم زيرا دوست داشتن را در مكتب عشق تو اموختم
تو را دوست مي دارم زيرا قطره اي هستي از دريايي بي كرانه وجودم

SK8ER_GIRL
20th September 2008, 09:21 AM
اینجا قصد داریم نامه های عاشقانه رو قرار بدیم.چه از افراد مشهور و چه غیر مشهور.

SK8ER_GIRL
20th September 2008, 09:23 AM
نامه ی عاشقانه ای از دکتر علی شریعتی ...


ابر،حریری است که برگاهواره ی من کشیده اند
وطناب گاهواره ام را مادرم،که در پس این کوه هاهمسایه ی ماست در دست خویش دارد


باتو،دریا با من مهربا نی می کند
باتو، سپیده ی هرصبح بر گونه ام بوسه می زند
باتو،نسیم هر لحظه گیسوانم را شانه می زند
باتو،من با بهار می رویم
باتو،من در عطر یاس ها پخش می شوم
باتو،من درشیره ی هر نبات میجوشم
باتو،من در هر شکوفه می شکفم
باتو،من درمن طلوع لبخند میزنم،درهر تندر فریاد شوق میکشم،درحلقوم مرغان عاشق می خوانم در غلغل چشمه ها می خندم،درنای جویباران زمزمه می کنم
باتو،من در روح طبیعت پنهانم
باتو،من بودن را،زندگی را،شوق را،عشق را،زیبایی را،مهربانی پاک خداوندی را می نوشم
باتو،من در خلوت این صحرا،درغربت این سرزمین،درسکوت این آسمان،درتنهایی این بی کسی،
غرقه ی فریاد و خروش وجمعیتم،درختان برادران من اند و پرندگان خواهران من اند وگلها کودکان من اند و اندام هر صخره مردی از خویشان من است و نسیم قاصدان بشارت گوی من اند وبوی باران،بوی پونه،بوی خاک،شاخه ها ی شسته، باران خورده،پاک،همه خوش ترین یادهای من،شیرین ترین یادگارهای من اند.
بی تو،من رنگهای این سرزمین را بیگانه میبینم
بی تو،رنگهای این سرزمین مرا می آزارند
بی تو،آهوان این صحرا گرگان هار من اند
بی تو،کوه ها دیوان سیاه و زشت خفته اند
بی تو،زمین قبرستان پلید و غبار آلودی است که مرا در خو به کینه می فشرد
ابر،کفن سپیدی است که بر گور خاکی من گسترده اند
وطناب گهواره ام را از دست مادرم ربوده اند و بر گردنم افکنده اند

بی تو،دریا گرگی است که آهوی معصوم مرا می بلعد
بی تو،پرندگان این سرزمین،سایه های وحشت اند و ابابیل بلایند
بی تو،سپیده ی هر صبح لبخند نفرت بار دهان جنازه ای است
بی تو،نسیم هر لحظه رنج های خفته را در سرم بیدار میکند
بی تو،من با بهار می میرم
بی تو،من در عطر یاس ها می گریم
بی تو،من در شیره ی هر نبات رنج هنوز بودن را و جراحت روزهایی را که همچنان زنده خواهم ماند لمس می کنم.
بی تو،من با هر برگ پائیزی می افتم.بی تو،من در چنگ طبیعت تنها می خشکم
بی تو،من زندگی را،شوق را،بودن را،عشق را،زیبایی را،مهربانی پاک خداوندی رااز یاد می برم
بی تو،من در خلوت این صحرا،درغربت این سرزمین،درسکوت این آسمان،درتنهایی این بی کسی،نگهبان سکوتم،حاجب درگه نومیدی،راهب معبد خاموشی،سالک راه فراموشی ها،باغ پژمرده ی پامال زمستانم.
درختان هر کدام خاطره ی رنجی،شبح هر صخره،ابلیسی،دیوی،غولی،گنگ وپرکینه فروخفته،کمین کرده مرا بر سر راه،باران زمزمه ی گریه در دل من،
بوی پونه،پیک و پیغامی نه برای دل من،بوی خاک،تکرار دعوتی برای خفتن من،
شاخه های غبار گرفته،باد خزانی خورده،پوک،همه تلخ ترین یادهای من،تلخ ترین یادگارهای من اند.

« دکتر علی شریعتی »


--------------------------------------------------------------------------------

ЛίL∞F∆R
20th September 2008, 02:23 PM
لوديگ فون بتهوون به زني ناشناس

فرشته من، تمام هستي و وجودم، جان جانانم. امروز تنها چند كلمه، آن هم با مداد برايم نوشته بودي كه تا قبل از فردا وضعيت جا و مكان تو مشخص نمي شود. چه اتلاف وقت بيهوده اي! چرا بايد اين غم و اندوه عميق وجود داشته باشد؟ آيا عشق ما نمي تواند بدون اينكه قرباني بگيرد ادامه پيدا كند؟ بدون اينكه همه چيزمان را بگيرد؟ آيا مي تواني اين وضع را عوض كني - اينكه من تماما به تو تعلق ندارم و تو هم نمي تواني تمام و كمال از آن من باشي؟
چه شگفت انگيز است! به زيبايي طبيعت كه همان عشق راستين است. بنگر تا به آرامش برسي، عشق هست و نيست تو را طلب مي كند و به راستي حق با اوست. حكايت عشق من و تو نيز از اين قرار است. اگر به وصال كمال برسيم، ديگر از عذاب فراق آزرده نخواهيم شد.
بگذار براي لحظه اي از دنيا و مافيها رها شده و به خودمان بپردازيم. بي گمان يكديگر را خواهيم ديد. از اين گذشته نمي توانيم آنچه را كه در اين چند روز در مورد زندگي ام پي برده ام در نامه بنويسم. اگر در كنارم بودي هيچ گاه چنين افكاري به سراغم نمي آمد. حرف هاي بسياري در دل دارم كه بايد تو بگويم.
آه لحظه هايي هست كه حس مي كنم سخن گفتن كافي نيست. شاد باش - اي تنها گنج واقعي من بمان - اي همه هستي من!
بدون شك خدايان آرامشي به ما ارزانتي خواهند داشت كه بهترين هديه است.

SK8ER_GIRL
21st September 2008, 08:33 AM
آنکه هلاک من همی...
خواهد و من سلامتش
هر چه کند به شاهدی
کس نکند ملامتش!

باغ تفرٌج است و بس
میوه نمی دهد به کس
جز به نظر نمی رسد
سیب درخت قامتش!

کاش که در قیامتش
بار دگر بدیدمی
کانچه گناه او بُود
من بکشم غرامتش!

هر که هوا گرفت و رفت
از پی آرزوی دل
گوش مدار "سعدیا"
بر خبر سلامتش!

ЛίL∞F∆R
21st September 2008, 11:48 AM
نامه عاشقانه شكسپير به همسرش

وقتي كه خاطرات گذشته در دل خاموشم بيدار مي شوند بياد آرزوهاي در خاك رفته. اه سوزان از دل بر مي شكم و غم هاي كهن روزگاران از كف رفته را در روح خود زنده مي كنم.
با ديدگان اشكبار ياد از عزيزاني مي كنم كه ديري است اسير شب جاودان مرگ شده اند.
ياد از غم عشق هاي در خاك رفته و ياران فراموش شده مي كنم. رنج هاي كهن دوباره در دلم بيدار مي شوند. افسرده و نااميد بدبختي هاي گذشته را يكايك از نظر مي گذانم و بر مجموعه غم انگيز اشك هايي كه ريخته ام مي نگرم. و دوباره چنان كه گويي وام سنگين اشك هايم را نپرداخته ام دست به گريه مي زنم. اما اي محبوب عزيز من اگر در اين ميان ياد تو كنم غم از دل يكسره بيرون مي رود. زيرا حس مي كنم كه در زندگي هيچ چيز را از دست نداده ام.
بارها سپيده درخشان بامدادي را ديده ام كه با نگاهي نوازشگر بر قله كوهساران مي نگريست.
گاه با لب هاي زرين خود بر چمن هاي سرسبز بوسه مي زند و گاه با جادوي آسماني خويش آب هاي خفته را به رنگ طلايي در مي آورد.
بارها نيز ديده ام كه ابرهاي تيره چهره فروزان خورشيد آسمان را فرو پوشيدند. مهر درخشان را واداشتند تا از فرط شرم چهره از زمين افسرده بپوشاند و رو در افق مغرب كشد.
خورشيد عشق من نيز چون بامدادي كوتاه در زندگي من درخشيد و پيشاني مرا با فروغ دلپذير خود روشن كرد. اما افسوس. دوران اين تابندگي كوتاه بود زيرا ابري تبره روي خورشيد را فرا گرفت. با اين همه در عشق من خللي وارد نشد زيرا مي دانستم كه تابندگي خورشيد هاي آسمان پايندگي ندارد.

ЛίL∞F∆R
21st September 2008, 12:01 PM
چشمك

روبروي من و چشمات انتظار يه چراغه *** زير سقفي که نجيبه فرصت بوسه چه داغه

آينه هاي مهربوني تو به تو تا بي نهايت *** شونه هامون جاي قصه سرامون گرم رفاقت

روبروي من و چشمات اتفاقي پا به ماهه *** چشماي تو سهم عشقه چشمايي که سرپناهه

بوي عطر پيرهن تو برده هوش از عطر شب بو *** به نگاه تو حسوده چشماي قشنگ آهو

سمت و سوي وسعت تو سمت و سوي آسمونه *** حرف بارون با تنت نيست حرف تو رنگين کمونه

داشتن تو يه قراره بين قلب من و دريا *** شور شعر و شوق شعري ديدنت وقت تماشا

کاشکي چشمات مال من بود با يه رنگ عاشقونه *** بغضمو بغل بگيري به يه چشمک يه بهونه

ЛίL∞F∆R
22nd September 2008, 05:19 PM
من هنوز چیزی نگفتم

که تو طاقتت تموم شد

باقیشو بگم می بینی

گریه هات کلی حروم شد

من که آسمون نبودم

اما عشق تو یه ماهه

سرزنش نکن دلم رو

به خدا عمری گناهه

باز که ابری شد نگاهت

بغضتم واسم عزیزه

اما اشکاتو نگه دار

نذار اینجوری بریزه

حال من خیلی عجیبه

دوست دارم پیشم بشینی

من نگاهت بکنم تا

تو چشام عشقو ببینی

بدجوری دیوونتم من

فکر نکن یه اعتراضه

همیشه نبودن تو

کرده این دلو کلافه

می دونم فرقی نداره

واست عاشق بودن من

می دونم واست یکی شد

بودن و نبودن من

اولش گفتم یه حسه

یا یه احترام ساده

اما بعد دیدم یه عشقه

حد واندازه اش زیاده

بیا و مثل گذشته

جز به من به همه شک کن

من بدون تو می میرم

بیا و بهم کمک کن

nafise sadeghi
23rd September 2008, 06:46 AM
از خدا خواستم
من از خدا خواستم تا نغمه هاي عشق مرا به گوشت برساند/تا لبخند مرا هر گز فراموش نكني /
و ببيني كه سايه ام به دنبالت است/تا هزگز نپنداري تنهايي/

N I M A
23rd September 2008, 10:30 AM
دریچه ها از مهدی اخوان ثالث

ما چون دو دريچه روبروي هم
آگاه زهر بگو مگوي هم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز آينده
عمر آينه بهشت، اما…آه
بيش از شب و روز تير و دي كوتاه
اكنون دل من شكسته و خسته ست
زيرا يكي از دريچه ها بسته ست
نه مهر فسون، نه ماه جادو كرد
نفرين به سفر، كه هر چه كرد او كرد

nafise sadeghi
24th September 2008, 05:48 PM
گنه كردم خدايا گناهي پر ز لذت
كنار پيكري لرزان و مدهوش
خداوندا چه مي دانم چه كردم
در ان خلوتگه تاريك و خاموش

در ان خلوتگه تاريك و خاموش
نگه كردم بچشم پر ز رازش
دلم در سينه بي تابانه لرزيد
ز خواهش هاي چشم پرنيازش

در ان خلوتگه تاريك و خاموش
پريشان در كنار او نشستم

ز اندوه دل ديوانه رستم

فرو خواندم بگوشش قصه عشق
تو را مي خوام اي جانانه من
تورا مي خوانم اي اغوش جانبخش
تو اي عاشق ديوانه من

SK8ER_GIRL
24th September 2008, 08:35 PM
تو
زيباترين تصويري که در
زندگانيم ديدم نگاه
عاشقانه و معصومانه تو بود

زيباترين سخني که
شنيدم سکوت دوست
داشتني تو بود

زيباترين احساساتم
گفتن دوست داشتن تو بود

زيباترين انتظار زندگیم
حسرت ديدار تو بود

زيباترين لحظه زندگيم
لحظه با تو بودن بود

زيباترين هديه عمرم
محبت تو بود

زيباترين تنهاييم
گريه براي تو بود

زيباترين اعترافم
عشق تو بود

SK8ER_GIRL
24th September 2008, 08:42 PM
http://i35.tinypic.com/2dgktat.jpg
http://i38.tinypic.com/23hopdd.jpg
http://i34.tinypic.com/2h7nf36.jpg
http://i37.tinypic.com/2zxoyut.jpg

N I M A
25th September 2008, 08:27 AM
بی وفا از من چرا ببريده ای
خون دل از ديده ام باريده ای

دل زعشقت گشته چون مجمر به نار
من چه کردم يا چه از من ديده ای

گوچه ديدی که اين چنين پنهان شدی
از نظرها خود چرا پوشيده ای

گو چه کردم سنگدل جرمم چه بود
تا دلم را با جفا بدريده ای

عاشقی چون من کجا پيدا شود
قصه هايم کو ؟ کجا بشنيده ای

از رضا صد کينه بر دل بسته ای
تا که اغياری دگر بگزيده ای


شعری از : رضا محمدزاده

ЛίL∞F∆R
25th September 2008, 11:46 AM
لبانت
به ظرافت شعر
شهوانی ترین بوسه ها را به چنان شرمی مبدل می کند
که جاندار غار نشین از آن سود می جوید
تا به صورت انسان دراید

و گونه هایت
با دو شیار مّورب
که غرور تو را هدایت می کنند و
سرنوشت مرا
که شب را تحمل کرده ام
بی آن که به انتظار صبح
مسلح بوده باشم،
و بکارتی سر بلند را
از رو سپیخانه های داد و ستد
سر به مهر باز آورده ام


هرگز کسی این گونه فجیع به کشتن خود برنخاست
که من به زندگی نشستم!

و چشمانت از آتش است

و عشقت پیروزی آدمی ست
هنگامی که به جنگ تقدیر می شتابد

و آغوشت
اندک جائی برای زیستن
اندک جائی برای مردن
و گریز از شهر
که به هزار انگشت
به وقاحت
پاکی آسمان را متهم می کند


کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود
و انسان با نخستین درد

در من زندانی ستمگری بود
که به آواز زنجیرش خو نمی کرد -
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

توفان ها
در رقص عظیم تو
به شکوهمندی
نی لبکی می نوازند،
و ترانه رگ هایت
آفتاب همیشه را طالع می کند

بگذار چنان از خواب بر ایم
که کوچه های شهر
حضور مرا دریابند
دستانت آشتی است
ودوستانی که یاری می دهند
تا دشمنی
از یاد برده شود
پیشانیت ایینه ای بلند است
تابنک و بلند،
که خواهران هفتگانه در آن می نگرند
تا به زیبایی خویش دست یابند

دو پرنده بی طاقت در سینه ات آوازمی خوانند
تابستان از کدامین راه فرا خواهد رسید
تا عطش
آب ها را گوارا تر کند؟

تا آ یینه پدیدار آئی
عمری دراز در آن نگریستم
من برکه ها ودریا ها را گریستم
ای پری وار درقالب آدمی
که پیکرت جزدر خلواره ناراستی نمی سوزد!
حضور بهشتی است
که گریز از جهنم را توجیه می کند،
دریائی که مرا در خود غرق می کند
تا از همه گناهان ودروغ
شسته شوم
وسپیده دم با دستهایت بیدارمی شود


احمد شاملو

ЛίL∞F∆R
25th September 2008, 11:47 AM
تو را به جای همه زنانی که نشناختم دوست دارم .
تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیستم دوست دارم .
برای خاطر عطر نان گرم
و برفی که آب می‌شود
و برای نخستین گل‌ها
تو را به خاطر دوست داشتن دوست دارم .
تو را به جای همه کسانی که دوست نمی‌دارم دوست می‌دارم .
بی تو جز گستره‌ یی بی‌کرانه نمی‌بینم
میان گذشته و امروز.
از جدار آیینه‌ی خویش گذشتن نتوانستم
می‌بایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم
راست از آن گونه که لغت به لغت از یادش می‌برند.
تو را دوست می‌دارم برای خاطر فرزانه‌گی‌ات که از آن من نیست
به رغم همه آن چیزها که جز وهمی نیست دوست دارم
برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمی‌دارم
می‌اندیشی که تردیدی اما تو تنها دلیلی
تو خورشید رخشانی که بر من می‌تابی هنگامی که به خویش مغرورم
سپیده که سر بزند
در این بیشه‌زار خزان زده شاید گلی بروید
شبیه آنچه در بهار بوئیدیم .
پس به نام زندگی
هرگز نگو هرگز


پل الوار

ЛίL∞F∆R
25th September 2008, 12:02 PM
نامه عاشقانه امام به همسرش

«تصدقت شوم؛ الهي قربانت بروم، در اين مدت كه مبتلاي به جدايي از آن نور چشم عزيز و قوت قلبم گرديدم متذكر شما هستم و صورت زيبايت در آينه قلبم منقوش است. عزيزم، اميدوارم خداوند شما را به سلامت و خوشي در پناه خودش حفظ كند. [حال] من با هر شدتي باشد مي‌گذرد ولي به حمدالله تاكنون هرچه پيش آمد خوش بوده و الان در شهر زيباي بيروت هستم. حقيقتا جاي شما خالي است. فقط براي تماشاي شهر و دريا خيلي منظره خوش دارد. صد حيف كه محبوب عزيزم همراهم نيست كه اين منظره عالي به دل بچسبد... ايام عمر و عزت مستدام. تصدقت. قربانت؛ روح‌الله.»

ЛίL∞F∆R
25th September 2008, 12:04 PM
لودويک فن بتهوون

فرشته من
اي وجود من .....اي همه چيز من ...
امروز در اين نامه ...در اين نامه اي كه به خواست قلبم براي تو مي نگارم تنها مي خواهم چند كلمه ..
چند جمله كوتاه بنويسم:
اينك كه روزها اينگونه با شتاب از زندگي ما مي گريزند.
اينك كه گردونه جاوداني زمان ، بي لحظه اي توقف به سير هميشگي اش ادامه ميدهد، و با هر گردش ما را گامي به دروازه هاي شهر سكوت... به دروازه هاي ابديت نزديك مي سازد، آيا دريغ نيست ما قلوب خويش را كه آكنده از عشق است به دست اندوه بسپاريم؟
به من بگو ستاره من
آيا هيچ عشقي مي تواند جز از راه فداكاري و ايثار نفس، جز از راه كاستن خواهش هاي رنگين و آلوده پيروز گردد؟
اگر چنين است پس هيچ نيرويي قادر نيست در عشق ما :
در اين حقيقت كه تو كاملا به من تعلق داري ، و من با همه وجودم از آن تو هستم تغييري وارد سازد؟
زيباي مقدس
به طبيعت ، به شكوه و جلال خفته در آن...
و به عظمت و ابهت و جبروتش نگاه كن و خود را با اين تابلوي اعجاز انگيز آسماني تسكين ببخش.
من نيك آگاهم كه تو، تو وجود عزيزي كه فانوس اميد من در شب تاريك حيات هستي ، پيوسته رنج ميبري .
رنج از آلام زندگي .... از مصائب و درد هاي نا گفتني.
ولي اگر مي توانستيم با هم زندگي كنيم.
اگر قادر بوديم فرداي آينده مان را يگانگي بخشيم تحمل اين آلام و رنج ها براي هردوي ما ، هم من و هم تو آسانتز مي نمود.
دلم از گفتني ها ...از آنچه بايد با تو در ميان بگذارم لبريز است ، ولي افسوس لحظات ملال انگيزي پيش مي آيند كه احساس مي كنم حتي كلمات...
حتي اين حروف روان نيز نمي توانند ترجمان احساس و خواسته هايم باشند.
نمي توانند آنچه را كه من مي خواهم ، آنچه را كه قلب من مي خواهد ، براي تو نقاشي نمايند.
اينك يكي از آن لحظه ها است.
ازآن لحظه هاي سياه و اندوه بار...از آن دقايق پريشان و سرسام انگيز...
تو نشاط خود را حفظ كن اي وفادار من ...و اي تنها گنجينه زندگانيم.
از آن من باش همانگونه كه من به تو تعلق دارم . شايد خداوند آسايش و فراغتي را كه بيش از هر چيز مورد نياز ماست به ما ارزاني دارد.


(( لودويك با وفاي تو ))

SK8ER_GIRL
25th September 2008, 02:04 PM
در جلسه امتحان عشق
من مانده ام و يك برگه سفيد !
يك دنيا حرف نا گفتني
و يك بغل تنهايي و دلتنگي ...
درد دل من در اين كاغذ كوچك جا نمي شود !
در اين سكوت بغض آلود
قطره كوچكي هوس سرسر بازي مي كند !
و برگه سفيدم
عاشقانه قطره را به آغوش مي كشد !
عشق تو نوشتني نيست ...
در برگه ام ، كنار آن قطره
يك قلب كوچك مي كشم !
وقت تمام است .
برگه ها بالا ...

SK8ER_GIRL
25th September 2008, 02:49 PM
اين نامه را برای هر آنکه دوستش داريد بنويسيد ( البته اگه تا آخرش طاقت بياره بخونه )
علاقه و محبت شديدي كه سابقا به تو ابراز مي كردم

دروغ بود و بي احساس بود و در حقيقت نفرت من نسبت به تو

روز به روز بيشتر مي شود و هر چه بيشتر تو را مي شناسم

به دو رويي تو بيشتر پي مي برم و

اين احساس در دل من جا ميگيرد كه بالاخره بايد

از هم جدا شويم ديگر به هيچ وجه حاضر نيستم كه

روزي شريك زندگي تو باشم و اگر چه عمر دوستي چون گلهاي بهاري كوتاه بود

در اين مدت كم به طبيعت فرومايه و هوسهاي پست تو پي بردم و

بسياري از صفات و اخلاق تو برايم روشن شد مطمئن هستم كه

اين خشونت و تنه خوئي بالاخره تو را بدبخت خواهد كرد

اگر ازدواج ما سر گيرد

تمام عمر با پشيماني خواهي گريست و اگر افسانه آشنايي پايانش جدايي باشد

خوشبخت خواهيم بود و حالا لازم است كه بگويم

اين موضوع را هيچ گاه فراموش نكن و مطمئن باش که

اين نامه را سرسري نمي نويسم و چقدر ناراحت كننده است اگر

باز هم بخواهي در صدد دوستي با من باشي بنابراين از تو ميخواهم

جواب نامه مرا ندهي چون نامه تو سرتاسر

دروغ و تظاهر است و تنها چيزي كه نداري

محبت است و من تصميم گرفتم براي هميشه

تو و يادگاري تلخ عشقت را فراموش كنم ديگر به هيچ وجه نميتوانم

خودم را راضي كنم كه دوستت داشته باشم و شريك زندگي تو باشم

و حالا اگر مي خواهي به محبت من پي ببري نامه مرا يك خط در ميان بخوان

<< دوستت دارم >>

ЛίL∞F∆R
26th September 2008, 10:42 PM
قسمتی از نامه چهلم کتاب چهل نامه کوتاه به همسرم و شاید آخرین نامه…


بانوی من!
یک روز عاقبت قلبت را خواهم شکست _ یک روز عاقبت.
نه با سفری یک روزه
نه با سفری بلند
بل با آخرین سفر

یک روز عاقبت قلبت را خواهم شکست _ یک روز با عاقبت.
نه با کلامی کم توشه از مهربانی
نه با سخنی تو بیخ کننده
بل با آخرین کلام.
یک روز عاقبت قلبت را خواهم شکست _ یک روز عاقبت.
تو باید بدانی عزیز من

باید بدانی که دیر یا زود _ اما، دیگر نه چندان دیر_ قلبت را خواهم شکست؛ و کاری جز این هم نمی توان کرد. اما اینک، علیرغم این شکستن محتوم قریب الوقوع _ که می دانم همچون درهم شکستن چلچراغی بسیار ظریف و عظیم، فرو ریخته از سقفی بسیار رفیع خواهد بود _ آنچخ از تو می خواهم _ و بسیاری از یاران، از یارانشان خواسته اند _ این است که بر مرده ام دل نسوزانی، اشک بر گورم نریزی، و خود را یکسره به اندوهی گران و ویرانگر وانسپاری…

این است تمام آنچه که آمرانه، همسرانه، و ملتمسانه از تو می خواهم؛ تو که در سفری چنین پر مخاطره خالق جمیع خاطره هایم بوده یی.

می دانی که من و تو همانقدر که با این خواهش بزرگ آشنا هستیم، پاسخ هایی را که به این خواسته داده می شود نیز می شناسیم.

و من، علیرغم منطقی بودن همه پاسخ ها، و علیرغم جمیع مشاهدات و تجربه ها، بر سر این خواسته همچنان پای می فشارم، و می خواهم به من اطمینان بدهی که در یک لحظه ی عظیم و باز نیامدنی، فراسوی همه ی منطق های مستعمل قرار خواهی گرفت _ با تجربه یی نو؛ و تابع پرشور چیزی خواهی شد که حتی می تواند قوی ترین منطق ها را به آسانی خرد کند و درهم بکوبد.

عزیزمن!

بگذار آسوده خاطر و بی دغدغه بمیرم. بگذار تجسمی از آن روز داشته باشم که دلم را به تابستان بیاورد. بگذار شادمانه بمیرم. و شادمانه مردن ممکن نیست مگر آنکه یقین بدانم تو می دانی که براین مرده حتی قطره یی نباید گریست. در یادداشت هایی که برایت گذاشته ام و می توانی آنها را چیزی همچون یک وصیت نامه ی بازیگوشانه تلقی کنی، به کرات گفته ام که از نظر شخصی و فردی، هر روز که بروم، بی آرزو رفته ام؛ چرا که سالهاست به همه ی آرزوهای شخصی و فردی ام دست یافته ام.

مطلقا بی توقع ام، ابدا تشنه نیستم، و چشم هایم به دنبال هیچ، هیچ، هیچ چیز نیست؛ اما از نظر سیاسی، اجتماعی و ملی، طبیعی ست که در آرزوی ژرف روزگار بسیار بهتری برای ملتم و ملت های سراسر جهان باشم، و این نیز آرزو یا آرمانی نیست که در جایی به انتها برسد.

ЛίL∞F∆R
26th September 2008, 10:43 PM
نامه اي بسيار زيبا از ويكتور هوگو به نام "برایت آرزومندم"

قبل از هر چيز برايت آرزو مي‌كنم كه عاشق شوي، و اگر هستي، كسي هم به تو عشق بورزد، و اگر اينگونه نيست، تنهاييت كوتاه باشد و پس از تنهاييت، نفرت از كسي نيابي. آرزومندم كه اينگونه پيش نيايد، اما اگر پيش آمد، بداني چگونه به دور از نااميدي زندگي كني.

برايت همچنان آرزو دارم دوستاني داشته باشي، از جمله دوستان بد و ناپايدار، برخي نادوست و برخي دوستداركه دست كم يكي در ميانشان بي ترديد مورد اعتمادت باشد و چون زندگي بدين گونه است، برايت آرزومندم كه دشمن نيز داشته باشي، نه كم و نه زياد. درست به اندازه، تا گاهي باورهايت را مورد پرسش قراردهند، كه دست كم يكي از آن‌ها اعتراضش به حق باشد تا كه زياده به خود غره نشوي.

و نيز آرزومندم مفيد فايده باشي، نه خيلي غير ضروري تا در لحظات سخت،.وقتي ديگر چيزي باقي نمانده است، همين مفيد بودن كافي باشد تا تو را سرپا نگاه دارد.

همچنين برايت آرزومندم صبور باشي، نه با كساني كه اشتباهات كوچك مي‌كنند، چون اين كار ساده اي است، بلكه با كساني كه اشتباهات بزرگ و جبران ناپذير مي‌كنند و با كاربرد درست صبوريت براي ديگران نمونه شوي.
و اميدوارم اگر جوان هستي، خيلي به تعجيل، رسيده نشوي و اگر رسيده‌اي، به جوان نمايي اصرار نورزي، و اگر پيري، تسليم نا اميدي نشوي، چرا كه هر سني خوشي و ناخوشي خودش را دارد و لازم است بگذاريم در ما جريان يابد.

اميدوارم كه دانه اي هم بر خاك بفشاني .....هر چند خرد بوده باشد...... و با روييدنش همراه شوي، تا دريابي چقدر زندگي در يك درخت وجود دارد.

به علاوه اميدوارم پول داشته باشي، زيرا در عمل به آن نيازمندي و سالي يك بار پولت را جلو رويت بگذاري و بگويي: " اين مال من است" فقط براي اينكه روشن كني كدامتان ارباب ديگري است!

اگر همه اين‌ها كه گفتم برايت فراهم شد، ديگر چيزي ندارم برايت آرزو كنم ...

ЛίL∞F∆R
26th September 2008, 10:47 PM
تو را نگاه می کنم
خورشید چند برابر می شود و روز را روشن می کند!
بیدار شو
با قلب و سر رنگین خود
بد شگونی شب را بگیر
تو را نگاه می کنم و همه چیز عریان می شود
زورق ها در آب های کم عمقند...
خلاصه کنم:دریا بی عشق سرد است!
جهان این گونه آغاز می شود:
موج ها گهواره ی آسمان را می جنبانند
(تو در میان ملافه ها جا به جا می شوی
وخواب را فرا می خوانی)
بیدار شو تا از پی ات روان شوم
تنم بی تاب تعقیب توست!
می خواهم عمرم را با عشق تو سر کنم
از دروازه ی سپیده تا دریچه ی شب
می خواهم با بیداریِ تو رویا ببینم!


" پل الوار"

ЛίL∞F∆R
26th September 2008, 10:51 PM
از پا تا سرت
سراسرت
نوری و نیرویی
وجود مقدست را در بر گرفته است
جنس تو ، جنس نان
نانی که آتش او را می پرستد
عشقم خاکستری زیر خاک بود
من با تو گر گرفتم
عشق من
عزیزم
پیشانی ات . پاهایت و دهانت
نانی است مقدس که زنده ام می دارد
آتش به تو درس خون داد
از آرد تقدس را فرا بگیر
و از نان بوی خوش را


پابلو نرودا

ЛίL∞F∆R
26th September 2008, 10:52 PM
ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی
چه کنم؟ که هست اینها گل خیرآشنایی


همه شب نهاده‌ام سر، چوسگان، بر آستانت
که رقیب در نیاید به بهانه‌ی گدایی


مژه‌ها و چشم یارم به نظرچنان نماید
که میان سنبلستان چرد آهوی ختایی


در گلستان چشمم ز چه روهمیشه باز است؟
به امید آنکه شاید تو به چشم من درآیی


سر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گلشن؟
که شنیده‌ام ز گلها همه بوی بی‌وفایی


به کدام مذهب این به کدام ملت است این؟
که کشند عاشقی را، که توعاشقم چرایی؟


به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که برون در چه کردی؟ که درون خانه آیی؟


به قمار خانه رفتم، همه پاکباز دیدم
چو به صومعه رسیدم همه زاهدریایی


در دیر می‌زدم من، که یکی زدر در آمد
که : درآ، درآ، عراقی، که توهم از آن مایی

ЛίL∞F∆R
26th September 2008, 10:54 PM
آمدي وه كه چه مشتاق و پريشان بودم
تا برفتي ز برم صورت بي جان بودم
نه فراموشيم از ذكر تو خاموشي بود
كه در انديشه اوصاف تو حيران بودم
بي تو در دامن گلزار نخفتم يك شب
كه نه در باديه ی خارمغيلان بودم
زنده مي كرد مرا دم به دم اميد وصال
ورنه دور از نظرت كشته هجران بودم
به تولاي تو در آتش محنت چو خليل
گوييا در چمن لاله و ريحان بودم
تا مگر يك نفسم بوي تو آرد دم صبح
همه شب منتظر مرغ سحر خوان بودم
سعدي از جور فراقت همه روز اين مي گفت
عهد بشكستي و من بر سر پيمان بودم

سعدی

SK8ER_GIRL
1st October 2008, 02:29 AM
در دل مني و باز دور و بي کرانه اي
دور از مني و با دلم هم آشيانه اي
دل به بي کرانه ها به ديدن تو پر زند
با صداي بال ها، ميان لب ترانه اي
جان که آسمان بيکران بي حدود توست
آب اوست، نور و دانه ي ستاره ، دانه اي
باغ بي شمار از تو باردار و بارور
اي تو باعث درخت و اصل هر جوانه اي
اي تجلي غريب تو به ذره و به سنگ
طور پر فروغ، از تو کمترين زبانه اي
خون ميان رگ به اسم توست مرتسم، به اسم تو
موج نور در ميان رشته ها روانه اي
هر نشانه اي به قالبي ز اسم تو، ز اسم تو، ز اسم تو
نقش اسم تو نوشته روي هر نشانه اي
اي نوشته،
رشته رشته
ريشه ريشه
اي هميشه
اي خدا! تو جوهر يگانه اي
گردوي بلند
کوه سر کشيده، پر کشيده در فضا
ذات بي زوال نور
باعث درخت دور آسمانه اي
از شرابت اي طبيب دلنواز مهربان من
بي قرار مي پرم، ز لانه اي، به لانه اي
مي پرم ز شاخه اي، به شاخه اي، ز شاخه اي
سر بروي شانه ها ز شانه اي به شانه اي
خواب من ، لبالب از جمال دلپسند توست
تو فراتر از گمان رساتر از گمانه اي
ذکر تو، چو فکر تو، چراغ پر تسلي ام
اي دواي دل، فروغ جان، فراغ خانه اي

nafise sadeghi
1st October 2008, 08:27 AM
كنار اشيان تو اشيانه مي كنم
فضاي اشيانه را پر از ترانه مي كنم
كسي سوال مي كند براي چه تو زنده اي
من براي زندگي تو را بهانه مي كنم.

ЛίL∞F∆R
1st October 2008, 05:43 PM
واقعا دوستت دارم


واقعا دوستت دارم


گرچه شايد گاهي

چنين به نظر نرسد


گاه شايد به نظررسد

كه عاشق تو نيستم

گاه شايد به نظر رسد

كه حتي دوستت هم ندارم

ولي درست در همين زمان هااست

كه بايد بيش از هميشه

مرا درك كني

چون در همين زمان هاست

كه بيش از هميشه عاشق تو هستم

ولي احساساتم جريحه دار شده است

با اين كه نمي خواهم

مي بينم كه نسبت به تو

سرد و بي تفاوتم

درست در همين زمان هاست كه مي بينم

بيان احساساتم برايم خيلي دشوار مي شود

اغلب كرده تو ؛كه احساسات مرا جريحه دار كرده است

بسيار كوچك است

ولي آن گاه كه كسي را دوست داري

آن سان كه من تو را دوست داري

هركاهي ؛كوهي مي شود

و پيش از هر چيزي اين به ذهنم مي رسد

كه دوستم نداري

خواهش مي كنم با من صبور باش

مي خواهم با احساساتم

صادق تر باشم

و مي كوشم كه اين چنين حساس نباشم

ولي با اين همه

فكر مي كنم كه بايد كاملا اطمينان داشته باشي

كه هميشه

از همه راههاي ممكن

عاشق تو هستم

ЛίL∞F∆R
1st October 2008, 05:44 PM
در شبان غم تنهایی خویش
عابد چشم سخنگوی توام
من در این تاریکی
من در این تیره شب جانفرسا
زائر ظلمت گیسوی توام
گیسوان تو پریشانتر از اندیشه ی من
گیسوان تو شب بی پایان
جنگل عطرآلود
شکن گیسوی تو
موج دریای خیال
کاش با زورق اندیشه شبی
از شط گیسوی مواج تو من
بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم
کاش بر این شط مواج سیاه
همه ی عمر سفر می کردم
من هنوز از اثر عطر نفسهای تو سرشار سرور
گیسوان تو در اندیشه ی من
گرم رقصی موزون
کاشکی پنجه ی من
در شب گیسوی پر پیچ تو راهی می جست
چشم من چشمه ی زاینده ی اشک
گونه ام بستر رود
کاشکی همچو حبابی بر آب
در نگاه تو رها می شدم از بود و نبود...

گزيده ای از قصيده آبی خکستری سیاه
حميد مصدق

ЛίL∞F∆R
1st October 2008, 05:45 PM
اکنون کجايی ای خود ديگر من؟
ايا در اين سکوت شب بيداری؟
بگذار نسيم پاک
تپش و مهربانی جاودانه ی قلبم را به تو برساند.
کجايی ای ستاره زيبای من؟
تيرگی زندگی مرا در اغوش کشيده
و اندوه بر من چيره گشته است.
لبخندی در فضا بزن؛ که خواهد رسيد و مرا جانی دوباره خواهد داد!
از انفاس خود عطری در فضا بپراکن که حمايتم خواهد کرد!
کجايی ای محبوب من؟
اه ؛ چه بزرگ است عشق!
و چه بی مقدارم من!

جبران خليل جبران

ЛίL∞F∆R
1st October 2008, 09:31 PM
جان كيتس به فاني براوني


اي عزيزترين

امروز صبح كتابي در دست داشتم و قدم مي ردم اما طبق معمول جز تو به هيچ چيز نمي توانستم فكر كنم. اي كاش مي توانستم اخبار خوشايندتري داشته باشم. روز و شب در رنج و عذابم. صبح رفتن من به ايتاليا مطرح شده است اما مطمئنم اگر از تو مدت طولاني دور باشم هرگز بهبود نخواهم يافت. در عين حال با تمام سرسپردگي ام به تو نمي توانم خودم را راضي كنم كه به تو قولي بدهم...

دلم بسيار در طلب توست. بي تو هوايي كه در آن نفس مي كشم سالم نيست. مي دانم كه براي تو اينچنين نيستم. نهف تو مي تواني صبر كني، هزار كار ديگر داري. بدون من هم مي تواني خوشبخت شوي.

اين ماه چگونه گذشت؟ به چه كسي لبخند زدي؟ شايد گفتن اين حرف ها مرا به چشم تو بي رحم جلوه دهد ولي تو احساس مرا نداري. نمي دان عاشق بودن چيست. اما روزي خواهي فهميد. هنوز نوبت تو نشده است.

من نمي توانم بدون تو زندگي كنم. نه فقط خود تو، بلكه پاكي و پاكدامني تو. خورشيد طلوع و غروب مي كند روزها مي گذرد ولي تو به كار خود مشغولي و هيچ تصوري از درد و رنجي كه هر روز سرتاپاي مرا فرا مي گيرد نداري. جدي باش. عشق مسخره بازي نيست. و دوباره برايم نامه ننويس مگر ان كه وجدانت آسوده باشد. قبل از اينكه بيماري مرا از پا در آورد از دوري تو مي ميرم.




دوستدار هميشگي تو
جان كيتس
صبح چهارشنبه
شهر كنتيش. 1820

SK8ER_GIRL
2nd October 2008, 12:28 AM
لحظه دیدار نزدیک است

باز من دیوانه ام مستم

باز میلرزد دلم دستم

باز گویی در هوای دیگری هستم

ای نخورده مست لحظه دیدار نزدیک است

ЛίL∞F∆R
2nd October 2008, 01:27 AM
اين را بدان که من دوستت دارم و دوستت ندارم
چرا که زندگانی را دو چهره است،
کلام، بالی ست از سکوت،
و آتش را نيمه ای ست از سرما.


دوستت دارم برای آنکه دوست داشتنت را آغاز کنم،
تا بی کرانگی را از سر گيرم،
و هرگز از دوست داشتنت باز نايستم:
چنين است که من هنوز دوستت نمی دارم.


دوستت دارم و دوستت ندارم آن چنان که گويي
کليدهای نيک بختی و سرنوشتی نامعلوم،
در دست های من باشد.


برای آنکه دوستت بدارم، عشقم را دو زندگاني هست،
چنين است که دوستت دارم در آن دم که دوستت ندارم
و دوستت ندارم به آن هنگام که دوستت دارم.

پابلو نرودا

ЛίL∞F∆R
2nd October 2008, 01:28 AM
برخیز با من
هیچ کس بیشتر از من
نمی خواهد سر به بالشی بگذارد
که پلک های تو در آن
درهای دنیا را به روی من می بندند.

آنجا من نیز می خواهم
خونم را
در حلاوت تو
به دست خواب بسپارم.
اما برخیز،
برخیز،
برخیز با من
و بگذار با هم برویم
برای پیکار رویارویدر تارهای عنکبوتی دشمن،
بر ضد نظامی که گرسنگی را تقسیم می کند،
بر ضد نگون بختیٍ سامان یافته.

برویم،
و تو ستاره من،
در کنار من،
سر بر آورده از گٍل و خاک من،
تو بهار پنهان را خواهی یافت
و در میان آتش
در کنار من،
با چشمان وحشی خود،
پرچم من را بر خواهی افروخت.


پابلو نرودا

ЛίL∞F∆R
2nd October 2008, 01:29 AM
دوستت نمی دارم چنان که گل سرخی باشی از نمک
زبرجد باشی یا پرتاب آتشی از درون گل میخک
دوستت می دارم آن چنان که گاهی چيزهای غريبی را
ميان سايه و روح با رمز و راز دوست می دارند


تو را دوست دارم
همانند گلی
که هرگز شکفته نشد ولی
در خود نور پنهان گلی را دارد.

ممنون از عشق تو
شمیم راستینی از عطر
برخاسته از زمین
که می روید در روحم سیاه

دوستت می دارم بی آنکه بدانم چه وقت و چگونه و از کجا
دوستت می دارم ساده و بی پيرايه، بی هيچ سد و غروری؛
اين گونه دوست می دارمت،
چرا که برای عشق ورزيدن راهی جز اين نمی دانم
که در آن
من وجود ندارم

و تو...
چنان نزدیکی که دستهای تو
روی سینه ام، دست من است
چنان نزدیکی که چشمهایت بهم می آیند
وقتی به خواب میروم...


پابلو نرودا

Amir
2nd October 2008, 05:51 AM
شبي شناخت دلت را و ني‌لبك برداشت
براي از تو سرودن دلش ترك برداشت

چه آسمان سپيدي مقابلش روييد
دو بال سبز به ابعاد شاپرك برداشت

در آرزوي بهاري هميشه جاويدان
خيال سبز ترا مثل يك محك برداشت

شبيه آدم عاشق گناه را فهميد
وسيب چشم تو انگار بوي شك برداشت

درست لحظه‌ي چيدن...چه خواب شيريني
ميان هق‌هق باران دلش ترك برداشت

Amir
2nd October 2008, 05:52 AM
وقتی غزل سکوت تو را مستجاب کرد
حسی شبیه عشق دلت را مجاب کرد
تا آمدی بهانه کنی درد کهنه را
دستی رسید و زخم تو را بی نقاب کرد
چندین تَرَک غرور طلبکار بودی و
روشن نشد چگونه تو را بی حساب کرد
کودک شدی عروسک بی خواب مانده را ...
[این سقف، خانه خانه خودت را خراب کرد...]
باران گرفته پلک عطش را به هم بزن!
فرخنده باد هر که تو را انقلاب کرد!
آمد سر نترس تو را بی سر و صدا
اين عشق _ در کمال ادب _ زیر آب کرد...!

Amir
2nd October 2008, 05:52 AM
بر شاخه اي نشستي و سيبم نمي شوي
دلتـنـگ دســت هـاي غريـبــم نمي شوي
در خوابـهاي مـن كسـي از راه مـي رســد
تعـبـيــر خــوابــهـاي عجيـــبم نمي شوي؟
بيمـــارم،آن چنــان كه حريـفـت نمي شوم
بــي تابي ،آن چنان كه طبيبـم نمي شوي
من كوهــم و تو كوهنــوردي كه بــي گمان
قــربـانـي فــراز و نشيبـــم نـمـي شوي
* * * * * *
دستي شدم كه گاه رفيـــقت نمي شوم
سيبي شدي كه گاه نصيــبم نمي شوي

Amir
2nd October 2008, 05:53 AM
اصلا چرا دروغ، همین پیش پای تو
گفتم که یک غزل بنویسم برای تو
احساس می کنم که کمی پیرتر شدم
احساس می کنم که شدم مبتلای تو
برگرد و هر چقدر دلت خواست بد بگو
دل می دهم دوباره به طعم صدای تو
از قول من بگو به دلت نرم تر شود
بی فایده ست این همه دوری فدای تو
دریای من ! به ابر سپـردم بیـاورد
یک آسمان بهانه ی باران برای تو
ناقابل است ،بیشتر از این نداشتم
رخصت بده نفس بکشم در هوای تو

Amir
2nd October 2008, 05:54 AM
هر چند که دلتنگ تر از تنگ بلورم
با کوه غمت سنگ تر از سنگ صبورم

اندوه من انبوه تر از دامن الوند
بشکوه تر از کوه دماوند غرورم

يک عمر پريشاني دل بسته به مويي است
تنها سر مويي ز سر موي تو دورم

اي عشق به شوق تو گذر مي کنم از خويش
تو قاف قرار من و من عين عبورم

بگذار به بالاي بلند تو ببالم
کز تيره ي نيلوفرم و تشنه ي نورم

قيصر امين پور

SK8ER_GIRL
2nd October 2008, 05:59 PM
ميشوم درجست وجوهايی که داری
در پيچ تند سمت و سو ها يی که داری

ماهی منم حالا که هی لب می زنم بر
ته مانده ی آب وضو هايی که داری

طوفان به پا کن تا بميرم در شلال
گرداب وحشتناک مو هايی که داری

وا کن دو پلکت را که بنشينم ميان
دريای چشمت پيش قوهايی که داری

چيزی ندارم تا ابد بايد بمانم
شرمنده ی اين خلق وخوهايی که داری

حالا بخندان گونه ات را تا نخشکد
بر صورتت باغ هلوهايی که داری...

من راضيم تنها همين کافيست ٬بامن...
در شعرهايم گفت و گو هايی که داری

ЛίL∞F∆R
4th October 2008, 01:05 AM
رفتی و نمی‌شوی فراموش
می‌آیی و می‌روم من از هوش


سحرست کمان ابروانت
پیوسته کشیده تا بناگوش


پایت بگذار تا ببوسم
چون دست نمی‌رسد به آغوش


جور از قبلت مقام عدلست
نیش سخنت مقابل نوش


بی‌کار بود که در بهاران
گویند به عندلیب مخروش


دوش آن غم دل که می‌نهفتم
باد سحرش ببرد سرپوش


آن سیل که دوش تا کمر بود
امشب بگذشت خواهد از دوش


شهری متحدثان حسنت
الا متحیران خاموش


بنشین که هزار فتنه برخاست
از حلقه عارفان مدهوش


آتش که تو می‌کنی محالست
کاین دیگ فرونشیند از جوش


بلبل که به دست شاهد افتاد
یاران چمن کند فراموش


ای خواجه برو به هر چه داری
یاری بخر و به هیچ مفروش


گر توبه دهد کسی ز عشقت
از من بنیوش و پند منیوش


سعدی همه ساله پند مردم
می‌گوید و خود نمی‌کند گوش

ЛίL∞F∆R
4th October 2008, 01:06 AM
کویر تشنه ی باران است

من تشنه خوبی

به من محبت کن!

که ابر رحمت اگر در کویر می بارید

به جای خار بیابان

بنفشه می روئید

وبوی پونه ی وحشی به دشت بر می خاست

چرا هراس؟

چرا شک؟

بیا که من بی تو

درخت خشک کویرم که برگ وبارم نیست

امید بارش باران نوبهارم نیست...


حميد مصدق

ЛίL∞F∆R
4th October 2008, 01:07 AM
به تو می انديشم
ای سراپا همه خوبی
تک و تنها به تو می انديشم
همه وقت
همه جا
من به هر حال که باشم به تو می انديشم
تو بدان اين را تنها تو بدان!
تو بيا
تو بمان با من . تنها تو بمان
جای مهتاب به تاريکی شبها تو بتاب
من فدای تو. به جای همه گلها تو بخند
اينک اين من که به پای تو درافتادم باز
ريسمانی کن از اين موی بلند
تو بگير
تو ببند
تو بخواه
پاسخ چلچله ها را تو بگو
قصه ابر هوا را تو بخوان
تو بمان با من تنها تو بمان
در دل ساغر هستی تو بجوش
من همين يک نفس از جرعه جانم باقی است
اخرين جرعه اين جام تهی را تو بنوش



فريدون مشيری

SK8ER_GIRL
4th October 2008, 05:25 AM
با میلیون ها میلیون گناه کرده و نکرده...
با هزازان ثواب برده و نابرده...
و با صدها درخواست بجا و نابجا ...
فقط از تو یک چیز میخواهم...
که بگذار دوباره دوستت داشته باشم...!

ЛίL∞F∆R
4th October 2008, 06:08 AM
من به بی سامانی
باد را می مانم
من به سرگردانی
ابر را می مانم
من به آراستگی خندیدم
من ژولیده به آراستگی خندیدم
سنگ طفلی ، اما
خواب نوشین کبوترها را در لانه می آشفت
قصه ی بی سر و سامانی من
باد با برگ درختان می گفت
باد با من می گفت :
” چه تهیدستی مرد “
ابر باور می کرد
من در ایینه رخ خود دیدم
و به تو حق دادم
آه می بینم ، می بینم
تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی
من به اندازه ی زیبایی تو غمگینم...

حميد مصدق

ЛίL∞F∆R
4th October 2008, 06:10 AM
باد ما را با خود خواهد برد


در شب کوچک من ، افسوس

باد با برگ درختان میعادی دارد

در شب کوچک من دلهرهء ویرانیست

گوش کن

وزش ظلمت را می شنوی ؟

من غریبانه به این خوشبختی می نگرم

من به نومیدی خود معتادم

گوش کن

وزش ظلمت را می شنوی ؟


در شب اکنون چیزی می گذرد

ماه سرخست و مشوش

و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است

ابرها، همچون انبوه عزاداران

لحظهء باریدن را گوئی منتظرند

لحظه ای

و پس از آن، هیچ.

پشت این پنجره شب دارد می لرزد

و زمین دارد

باز می ماند از چرخش

پشت این پنجره یک نامعلوم

نگران من و تست

ای سراپایت سبز

دستهایت را چون خاطره ای سوزان، در دستان عاشق من
بگذار

و لبانت را چون حسی گرم از هستی

به نوازش لبهای عاشق من بسپار

باد مارا با خود خواهد برد

باد مارا با خود خواهد برد...

فروغ فرخزاد

SK8ER_GIRL
4th October 2008, 07:36 PM
گاه در خلوتي گم مي شوي



نه به فراواني اسباب



نه به شلوغي کوچه



نه در جيب هاي پر



در دفتر خاطراتي



که سفيد سفيد ورق مي خورد



محو مي شوي



انگار که هرگز نبوده اي

ЛίL∞F∆R
4th October 2008, 09:16 PM
ای رفته از برم به دیاران دوردرست
با هر نگین اشک بچشم تر منی
هرجاکه عشق و صفا و بوسه هست
در خاطر منی

هر شامگه که جامه ی نیلین اسمان
پولک نشان ز نقش هزاران ستاره است
هر شب که مه چو دانه ای الماس بی رقیب
بر گوش شب به جلوه چنان گوشواره است
ان بوسه ها و زمزمه های شبانه را
یاداور منی
در خاطر منی

در موسم بهار
کز مهر بامداد
دوشیزه نسیم
مشاطه وار موی مرا شانه میکند
اندم که شاخ پر گل باغی به دست باد
خم میشود که بوسه زند بر لبان من
و انگاه نرم نرم
گلهای خویش را به سرم دانه میکند
ان لحظه , ای رمیده زمن! در بر منی
در خاطر منی

هر روز نیمه ابری پائیز دلپسند
کز تند بادها
با دست هر درخت
صدها هزار برگ ز هر سو چو پول زرد
رقصنده در هواست
و ان روزها که در کف این ابی بلند
خورشید نیمروز
چون سکه ی طلاست
تنها توئی توئی تو که روشنگر منی
در خاطر منی

هر سال ,چون سپاه زمستان فرا رسد
از راه های دور
در بامداد سرد که بر ناودان کوی
قندیلهای یخ
دارد شکوه و جلوه ی اویزه ی بلور
ان لحظه ها که رقص کند برف در فضا
همچون کبوتری
و انگه برای بوسه نشینند مست و شاد
پروانه های برف , به مژگان دختری
در پیش دیده من و در منظر منی
در خاطر منی

ان صبحها که گرمی جانبخش افتاب
چون نشئه ی شراب , دود در میان پوست
یا ان شبی که رهگذری مست و نغمه خوان
دل میبرد ببانگ خوش اهنگ : دوست, دوست
در باور منی
در خاطر منی

اردیبهشت ماه
یعنی زمان دلبری دختر بهار
کز تکچراغ لاله , چراغانی است باغ
وز غنچه های سرخ
تک تک میان سبزه , فروزان بود چراغ
و انگه که عاشقانه بپیچد بدلبری
بر شاخ نسترن
نیلوفری سپید
اید مرا بیاد که : نیلوفر منی
در خاطر منی

بر گرد, ای پرنده رنجیده, بازگرد
باز آ که خلوت دل من اشیان توست
در راه, در گذر
در خانه , در اتاق
هر سو نشان توست

با چلچراغ یاد تو نورانی ام هنوز
پنداشتی که نور تو خاموش میشود؟
پنداشتی که رفتی و یاد گذشته مرد؟
و ان عشق پایدار فراموش میشود؟
نه , ای امید من!
دیوانه ی توام
افسونگر منی
هر جا , به هر زمان
در خاطر منی


مهدي سهيلي

ЛίL∞F∆R
4th October 2008, 09:17 PM
معنای زنده بودن من با تو بودن است
نزدیک ـ دور
سیر ـ گرسنه
رها ـ اسیر
دلتنگ ـ شاد
آن لحظه ای که بی تو سر آید مرا مباد!
مفهوم مرگ من
در راه سرفرازی تو در کنار تو
مفهوم زندگی ست .
معنای عشق نیز
در سرنوشت من
با تو همیشه با تو
برای تو زیستن...

فريدون مشيری

SK8ER_GIRL
5th October 2008, 03:38 AM
هوا تراست به رنگ هوای چشمانت

دوباره فال گرفتم برای چشمانت

اگرچه تنگ و کوچک است حجم این دنیا

قبول کن که بریزم به پای چشمانت

بگو چه وقت دلم را زیاد خواهی برد؟

اگرچه خوانده از جای جای چشمانت

دلم مسافر تنهای شعر شب بوهاست

که مانده در عطش کوچه های چشمانت

چه می شود تو صدایم کنی به لهجه ی موج

به لحن نقره ای و بی صدای چشمانت

به انتهای جنون رسیده ام اکنون

به انتهای خود و ابتدای چشمانت

SK8ER_GIRL
5th October 2008, 07:58 PM
يادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد

طلب عشق ز هر بي سر و پايي نکنيم



يادمان باشد اگر اين دلمان بي کس شد

طلب مهر ز هر چشم خماري نکنيم



يادمان باشد که دگر ليلي و مجنوني نيست

به چه قيمت دلمان بهر کسي چاک کنيم



يادمان باشد که در اين بهر دو رنگي و ريا

دگر حتي طلب آب ز دريا نکنيم



يادمان باشد اگر از پس هر شب روزيست

دگر آن روز پي قلب سياهي نرويم

يادمان باشد اگر شمعي و پروانه به يکجا ديديم

طلب سوختن بال و پر کس نکنيم



ولي آخر تو بگو با دل عاشق چه کنم؟

ياد من هست طلب عشق ز هر کس نکنم

گو تو آخر که نه انصاف و نه عدل است و نه داد

دل ديوانه من بهر که افتاده به خاک؟



اين همه گفتم و گفتم که رسم آخر کار

به تواي عشق تواي ياربه تواي بهرنياز



ياد من هست که د يگر دل من تنها نيست

يادمن هست که ديگردل تومال من است



ياد من هست که باشم همه عمر بهر تو پاک

ياد تو باشم و هر دم بکنم راز و نياز



ياد تو باشد از اين پس من و تو ما شده ايم

هر دو عاشق دو پرستو دو مسافر شده ايم....



يادمان باشد از امروز جفايي نكنيم


گر كه در خويش شكستيم صدايي نكنيم


خود بتازيم به هر درد كه از دوست رسد


بهر بهبود ولي فكر دوايي نكنيم


جاي پرداخت به خود بر دگران انديشيم


شكوه از غير خطا هست،خطايي نكنيم


ياور خويش بدانيم خداياران را


جز به ياران خدا دوست وفايي نكنيم


يادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند


طلب عشق ز هر بي سر و پايي نكنيم


گر كه دلتنگ از اين فصل غريبانه شديم


تا بهاران نرسيده ست هوايي نكنيم


گله هرگز نبود شيوه ي دلسوختگان


با غم خويش بسازيم و شفايي نكنيم


يادمان باشد اگر شاخه گلي را چيديم


وقت پرپر شدنش ساز و نوايي نكنيم


پر پروانه شكستن هنر انسان نيست


گر شكستيم ز غفلت من و مايي نكنيم


و به هنگام نيايش سر سجاده ي عشق


جز براي دل محبوب دعايي نكنيم


مهرباني صفت بارز عشاق خداست


يادمان باشد از اين كار ابايي نكنيم

ЛίL∞F∆R
9th October 2008, 12:56 AM
ایستاده روی پلکهام،
و گیسوانش،
درون موهام
شکل دستهای مرا دارد،
رنگ چشمهای مرا...
در تاریکی من محو می شود،
مثل سنگ ریزه ای دربرابر آسمان.
چشمانی دارد همیشه گشوده،
که آرام از من ربوده...
رویاهایش ،
با فوج فوج روشنایی،
ذوب می کنند
خورشیدها را
و مرا وامی دارند به خندیدن،
گریستن،
خندیدن
و حرف زدن،
بی آنکه چیزی برای بیان باشد.
پل الوار

ЛίL∞F∆R
9th October 2008, 12:57 AM
ای مهربان تر از برگ در بوسه‌های باران
بيداری ستاره ، در چشم جويباران
آيينه ی نگاهت؛ پيوند صبح و ساحل
لبخندِ گاه گاهت ؛ صبح ِ ستاره باران
بازآ که در هوايت ، خاموشی جنونم
فريادها بر انگيخت از سنگ ِ کوهساران
اي جويبار ِ جاري ! زين سايه برگ مگريز
کاين گونه فرصت از کف ، دادند بي شماران
گفتي : "به روزگاري مهری نشسته بر دل!"
"بيرون نمی‌توان کرد، حتي به روزگاران"
بيگانگي ز حد رفت، اي آشنا مپرهيز
زين عاشق ِ پشيمان، سرخيل شرمساران
پيش از من و تو بسيار ، بودند و نقش بستند
ديوار ِ زندگي را زين گونه يادگاران
وين نغمه ی محبت، بعد از من و تو ماند
تا در زمانه باقيست آواز ِ باد و باران




شفيعی کدکنی

ЛίL∞F∆R
9th October 2008, 12:59 AM
لبخند چشم تو
تنها دلیل من که خدا هست و این جهان زیباست
وین حیات عزیز و گرانبها ست

لبخند چشم توست
هرچند با تبسم شیرینت آنچنان از خویش میروم که نمیبینمش درست
لبخند چشم تو در چشم من وجود خدا را آواز میدهد
درجسم من تمامی روح حیات را پرواز میدهد
جان مرا که دوریت از من گرفته است

شیرین و خوش دوباره به من باز میدهد


فريدون مشيری

ЛίL∞F∆R
9th October 2008, 01:00 AM
آشناي غم تنهايي من



داغ دستان مرا باور کن



که براي تو چنين مي سوزد



روح لغزنده شبهاي مرا باور کن



که به ياد تو چنين مي شورد



طپش قلب مرا باور کن



که به نام تو چنين مي کوبد



نازنين باور تنهايي من



شعله قلب مرا باور کن



رقص آتش شدن و بودن را



تو بيا قاصدک بوته آرام خيال



در ميان غم وغوغاي وصال



مرگ مرداب مرا باور کن



قصه عاشق صادق شدن ساحل را



اي که فقدان تو عصيان من است



غم تنهايي تو مرگ من است



حاصل عمر تو بر جان من است



نازنين عمر مرا باور کن

ЛίL∞F∆R
9th October 2008, 01:09 AM
نشنو از نی ، نی حصیری بینواست
بشنو از دل ، دل حریم کبریاست
نی بسوزد خاک و خاکستر شود
دل بسوزد خانه ی دلبر شود

SK8ER_GIRL
10th October 2008, 01:21 AM
رنگ و بوی تازه از عشق بگیر
پر سوز ترین گدازه از عشق بگیر
در هر نفسی که می تپی ای دل من
یادت نرود اجازه از عشق بگیر

SK8ER_GIRL
10th October 2008, 01:22 AM
چه شب ها تا سحر نام تو را از دل صدا کردم

دلم را با جنون بی کسی ها آشنا کردم

نفهمیدم چه رنگی دارد این شب های شیدایی

که قلبم را فقط با خاطراتت مبتلا کردم

چه شب ها تا سحر با قاصدک بی رنگ

نشستم مو به موی خاطراتت را سوا کردم

به پای قاصدک بستم صبوری را شبیه گل

نوشتم روی گلبرگش که من بی تو چه ها کردم

SK8ER_GIRL
10th October 2008, 01:23 AM
من و اوای گرمت را شنودن
بدین اوا غم دل را زدودن
از اول کار من دلدادگی بود
ولیکن شیوه ی تو دل ربودن
گرفت از من مجال دیده بستن
همه شب بر خیالت در گشودن
قرار عمر من بر کاستن بود
تو را بر لطف و زیبایی فزودن
غم شیرین دوری بر من اموخت
سخن گفتن ، غزل خواندن ، سرودن
من و شبهای غربت تا سحرگاه
چو شمعی گریه کردن، نا غنودن

چه خوش باشد غم دل با تو گفتن
وزان خوشتر ، امید با تو بودن

nafise sadeghi
13th October 2008, 10:35 PM
http://www.parsiblog.com/FirendsAlbum/7aseman/didar.jpg






لحظه ديــــدن تــو لحظـــه يکــــي شـــدن بود


لحظه تکرار عشق و با تو هم قسم شدن بود


من تـــوي بــــــرق نگاهت قصر روياهامو ديدم


نذر کردم صد گل ياس تا به عشق تو رسيدم


اي نفسهاي پياپي بــــي تــو زندگي عذابه


مالک دنيا که باشم بــي تو عمر من سرابه

SK8ER_GIRL
14th October 2008, 03:30 PM
داستانم ، ماجرای سیب و حوا بود و

تو

نه آدم ؛

که بهشت بودی

راندند مرا از تو

تو را از من ...

صورتم را با سرخیِ سیب هایم سیلی زدند

و محکوم ام کردند به انتظار ،

تا قیامت ... قیامتِ ابروانِ تو

و من می گریم

و سیب های گناهِ بزرگم را

یکی یکی گاز می زنم ....

SysT3M
14th October 2008, 04:14 PM
http://steuben.com/source_images/in-love_lrg.jpg

گفتم : عشق چيست ؟

گفت : آتش است .

گفتم : مگر ديدي ؟

گفت : نه . در آن سوختم.@};-

__________________________________________________ __

عشق زيباس اگر معنايه آن را بدانيم.

SysT3M
14th October 2008, 04:24 PM
http://lovinghugs.com/images/thumbnailitems/Love-Wallpapers/love-wallpaper10.jpg

yaalimolamadd
16th October 2008, 08:50 AM
خواهم شبي دريا شوم غوغا کنم غوغا کنم
بر هر کران سر بر زنم ، شايد تو را پيدا کنم


از موج خيز قهر تو سر بر کشم طغيان کنم
ار هفت اقليم تو را در خود کشم دريا کنم


در دست طوفان غمت غوطه خورم غلطان شوم
تا سر نهم در پاي تو، سر را رها در پا کنم


از نشأت باران الطاف تو گوهر زا شوم
هر قطره را در جان خود دُردانه اي والا کنم


گر با سر انگشت جنون در کوبم و نگشاييم
آنقدر سر کوبم به در تا رخنه در خارا کنم


چون گسترم دامان خود بر ساحل آغوش تو
تر دامن بي مايه را ، رسوا کنم رسوا کنم



بر پرنيان جامه ام خون شفق ريزد اگر
با هفت آبش شويم و چون مريم عذرا کنم


دل را بپالايم ز غم ابروي بگشايم ز هم
تا لايق عشقت شوم هر زشت را زيبا کنم


پشمينه بر گيرم زتن عريان شوم از خويشتن
فارغ ز فکر ما و من امروز را فردا کنم


چشمم شود ائينه ات سر بر نهم بر سينه ات
تو شاهد و مجنون شوي من خويش را ليلا کنم


سيماب جانِ جان من چون آيت رويت شود
صد فخر از اشراق خود بر گنبد خضرا کنم


کام نهنگ عشق را پر سازم از آغوش خود
در لا مکان بي زمان من خويش را دريا کنم


از شور در اوج آيم و از هر کران موجي زنم
از بيکران عشق تو مرگست اگر پر واکنم
@};-@};-@};-

HVPAC
16th October 2008, 04:25 PM
پنج دفتر شعر از فریدون مشیری

ЛίL∞F∆R
18th October 2008, 12:47 PM
بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی******************** آهنگ اشتیاق دلی دردمند را

شاید که بیش از این مپسندی به کار عشق**************آزار این رمیده ی سر در کمند را



بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت**********************اندوه چیست عشق کدام است غم کجاست

بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان *******************عمریست در هوای تواز آشیان جداست



بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح ******************* بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب

بیمار خنده های توام بیشتر بخند! ****************** خورشید آرزوی منی گرم تر بتاب!



دلتنگم آنچنانکه اگر ببینمت به کام ****************** خواهم که جاودانه بنالم به دامنت

شاید که جاودانه بمانی کنار من ***************** ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت





فریدون مشیری

ЛίL∞F∆R
18th October 2008, 12:54 PM
هان چه حاصل از آشنايی ها

گر پس از آن بود جدايی ها

من و با تو چه مهربانی ها

تو و با من چه بی وفايی ها

من و از عشق راز پوشيدن

تو و با عشوه خودنمايی ها

در دل سرد سنگ تو نگرفت

آتش اين سخنسرايی ها

چشم شوخ تو طرفه تفسری ست

آشكارا به بي حيايی ها

مهر روي تو جلوه كرد و دميد

در شب تيره روشنایی ها

گفته بودم كه دل به كس ندهم

تو ربودی به دلربايی ها

چون در آيينه روی خود نگری

مي شوی گرم خودستايی ها

موی ما هر دو شد سپيد وهنوز

تويی و عاشق آزمايی ها

شور عشقت شراب شيرين بود

ای خوشا شور آشنايی ها
حميد مصدق

ЛίL∞F∆R
18th October 2008, 12:56 PM
سخن از پیوند سست دو نام

و هم‌آغوشي در اوراق کهنه‌ی يک دفتر نيست

سخن از گيسوي خوشبخت من است

با شقايق‌های سوخته‌ی بوسه‌ی تو

و صميميت تن‌هامان در طراري

و درخشيدن عرياني‌مان

مثل فلس ماهي‌ها در آب

سخن از زند‌گی نقره‌ئي آوازی است

که سحرگاهان فواره‌ی کوچک می‌خواند .... !


فروغ فرخزاد

ЛίL∞F∆R
18th October 2008, 12:58 PM
بازدرخلوت من دست خیال

صورت شاد تورا نقش نمود

بر لبانت هوس مستی ریخت

در نگاهت عطش توفان بود

یاد آن شب که تورا دیدم وگفت

دل من با دلت افسانه ی عشق

چشم من دید در آن چشم سیاه

نگهی تشنه و دیوانه ی عشق

رفتی و دردل من ماند بجای

عشقی آلوده به نومیدی و درد

نگهی گمشده در پرده ی اشک

حسرتی یخ زده در خنده ی سرد

فروغ فرخزاد

ЛίL∞F∆R
18th October 2008, 12:59 PM
عاشقانه
بيتوته‌ی کوتاهي‌ست جهان
در فاصله‌ی گناه و دوزخ
خورشيد
همچون دشنامي برمي‌آيد
و روز
شرم‌ساری جبران‌ناپذيری‌ست.


آه
پيش از آن که در اشک غرقه شوم
چيزی بگوی


درخت،
جهل ِ معصيت‌بار ِ نياکان است

و نسيم
وسوسه‌يي‌ست نابه‌کار.
مهتاب پاييزی
کفری‌ست که جهان را مي‌آلايد.


چيزی بگوی

پيش از آن که در اشک غرقه شوم
چيزی بگوی

هر دريچه‌ی نغز
بر چشم‌انداز ِ عقوبتي مي‌گشايد.

عشق
رطوبت ِ چندش‌انگيز ِ پلشتي‌ست
و آسمان
سرپناهي
تا به خاک بنشيني و
بر سرنوشت ِ خويش
گريه ساز کني.

آه
پيش از آن که در اشک غرقه شوم چيزی بگوی،
هر چه باشد


چشمه‌ها
از تابوت مي‌جوشند
و سوگواران ِ ژوليده آبروی جهان‌اند.
عصمت به آينه مفروش
که فاجران نيازمندتران‌اند.


خامُش منشين
خدا را
پيش از آن که در اشک غرقه شوم

از عشق
چيزی بگوی!

احمد شاملو

ЛίL∞F∆R
18th October 2008, 01:01 PM
ای کاش

هزار تیغ برهنه

بر اندوه تو می نشست

تا بتوانم

بشارت روشنی فردا را

بر فراز پلک هایت

نگاه کنم

اینک

صدای آن یار بی دریغ

گل می کند در سبزترین سکوت

و گلهای هرزه را

در بارش مداوم خویش

درو می کند

جنگل

در اندیشه های سبز تو

جاری ست *


*خسرو گلسرخی

ЛίL∞F∆R
18th October 2008, 01:02 PM
چون دوستت می دارم

حتا آفتاب هم که بر پوستت بگذرد

من می سوزم

پاییز از حوالی حوصله‌ات که بگذرد

من زرد می شوم

روسری زردت که از کوچه عبور می‌کند

عاشق می شوم

و تا کفش های رفتنت ‌جفت می شوند

غریب می‌مانم

و تنها وقتی گریه ای گمان نمی برم در تو

من سبز می‌مانم...

که نیلوفرانه دوستت می دارم

نه ماننده‌ی مردمانی که دوست داشتن را

به عادتی که ارث برده‌اند

با طعم غریزه نشخوار می کنند

من درست مثل خودم

هنوز و همیشه دوستت می دارم *

*بهمن قره داغی

ЛίL∞F∆R
18th October 2008, 01:03 PM
آيا هنوز عاشقم هستي
آنگاه كه سپيدي بر گيسوانم موج مي زند
...
آيا هنوز هم به ياد مي آوري
دختر جواني را
كه بردي
چون عروست
در يك روز باراني
در پاييز
آيا هنوز مرا سخت در آغوش مي فشاري
چون شب پيوندمان
يا ،از ياد خواهي برد
اولين روز ديدارمان را
در تابستان
هنگامي كه رزها شكوفه داده بودند
و پرندگان مي خواندند
آيا باز هم نواي خوش خنده هايمان
گوشت را مي نوازد
آيا هنوز هم به ياد داري
همه سالهاي شادي را كه در كنار هم سپري كرديم
...

قلبت را تا هميشه
برايم روشن بدار ...

ماگدا هرزبرگر

ЛίL∞F∆R
18th October 2008, 01:04 PM
عشق من به تو
مانند رود كوهستاني است
پيوسته و پايدار
عشق من به تو
شبيه تابش ابدي خورشيد است
يا مانند دريا كه هرگز نمي آسايد
امواج قوي و نجيبش
كه از آغوش بازش پيوسته مي گذرد
عشق من به تو
مانند درختي است
كه در قلب ريشه كرده است
عشقي بي قيد و شرط
حقيقي و ابدي
و خاموش نشدني ...

ماگدا هرزبرگر

ЛίL∞F∆R
18th October 2008, 01:05 PM
قوت شاعره‌ي من سحر از فرط ملال
متنفر شده از بنده گريزان ميرفت

نقش خوارزم و خيال لب جيحون مي‌بست
با هزاران گله از ملک سليمان مي‌رفت

مي‌شد آن کس که جز او جان سخن کس نشناخت
من همي‌ديدم و از کالبدم جان مي‌رفت

چون همي‌گفتمش اي مونس ديرينه‌ي من
سخت مي‌گفت و دل‌آزرده و گريان مي‌رفت

گفتم اکنون سخن خوش که بگويد با من
کان شکر لهجه‌ي خوشخوان خوش الحان مي‌رفت

لابه بسيار نمودم که مرو سود نداشت
زانکه کار از نظر رحمت سلطان مي‌رفت

پادشاها ز سر لطف و کرم بازش خوان
چه کند سوخته از غايت حرمان مي‌رفت

حافظ

ЛίL∞F∆R
18th October 2008, 01:07 PM
در عشق توام نصیحت و پند چه شد ؟
زهراب چشیدم مرا قند چه شد ؟
گویند مرا که بند در پیش نهید
دیوانه دل است پام در بند چه شد ؟
(مولانا)

SK8ER_GIRL
19th October 2008, 10:06 PM
تا به کی باید رفت
از دیاری به دیاری دیگر
نتوانم، نتوانم جستن
هر زمان عشقی و یاری دیگر
کاش ما آن دو پرستو بودیم
که همه عمر سفر می کردیم
از بهاری به بهار دیگر
آه، اکنون دیریست
که فرو ریخته در من، گوئی،
تیره آواری از ابر گران
چو می آمیزم، با بوسهء تو
روی لبهایم، می پندارم
می سپارد جان عطری گذران

SK8ER_GIRL
19th October 2008, 10:07 PM
فردا اگر ز راه نمی آمد
من تا ابد کنار تو می ماندم
من تا ابد ترانهء عشقم را
در آفتاب عشق تو می خواندم

در پشت شیشه های اتاق تو
آن شب نگاه سرد سیاهی داشت
دالان دیدگان تو در ظلمت
گوئی به عمق روح تو راهی داشت

SK8ER_GIRL
19th October 2008, 10:08 PM
قلبي از آينه داري

رگي از نور

چشمانت پر از نور ايمان

دستاني چون بال پرنده داري

تو اي غريبه ترين غريبه!!!

نيمه شبي

از چشمانت چون دانه هاي اشک خواهم ريخت

و لبانم پر از بوسه هاي نور خواهد شد

خواهد آمد

روزي که تو مي شوي بهانه هر شعرم

اي ابدي ترين چشمه محبت!!!!

SK8ER_GIRL
19th October 2008, 10:09 PM
باورت داشتم از روز نخست،
آمدی تا باشی،
و پر از شعر،
پر زا همهمه بودی،
اما،
هیچ حرفی نزدی،
پر از گفتن دلدادگیت،
پراز زمزمۀ عشق به دریاشدنت،
باز حرفی نزدی،
و فقط خندیدی،
خوب من،
میفهمم
از دو چشمت همۀ حرف تو را،
بی کلام اینجا باش.
آخر اینجا بودن،
نیست محتاج صدا.
بودنت با دل من،
بی صدا هم زیباست.

aniya1364
21st October 2008, 08:54 AM
با یاد تو خوابم برد
در خواب تورا دیدم
از پنجره ام مهتاب
تابید تورا دیدم
شادان مژه بگشودم
از دیده فشاندم اشک
در آب تورا دیدم

SK8ER_GIRL
22nd October 2008, 02:02 PM
تو
از خوابم بیرون آمدی
و قشنگ ترین تعبیر های بیداری را
رویاروی من نهادی
برکه های زیبا،همانجایی که شروع بیداریست،
شروع پنجره ها،شروع خواب،
و شروع دوباره رویای تو
و انتظار دوباره رویای تو
تا از خوابم بدر آیی
و نسیم دلتنگی را برسانی به ابر های محبت
به برکه های زیبای زندگی سرشار از عشق
که بزرگ ترین هدیه تو بمن بوده است
در انتظارم تا اشتیاق
خود را با دیدار دوباره تو معنا کند
و من پر از عطش
از تو پر شوم،پر از طراوت سحر

farzan
22nd October 2008, 08:05 PM
بشنو همسفر من باهم رهسپار راه درديم
باهم لحظه ها را گريه کرديم ما در صداي بي صدايي گريه بوديم
شايد در اين راه اگر باهم بمانيم وقت رسيدن شعر خوشبختي بخوانيم

farzan
22nd October 2008, 08:09 PM
گوش کن با لبخاموش سخن میگویم
پاسخم گو به نگاهی که میان من و توست
گرچه در خلوت دل ما کسی نرسید
همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست

farzan
22nd October 2008, 08:11 PM
چنانت دوست ميدارم که گر روزي فراق افتد
تو صبر از من توانيکرد من صبر از تو نتوانم

farzan
22nd October 2008, 08:13 PM
زهي خجسته زماني که يار باز ايد
عشق صداي فاصله هاست فاصله هايي که غرق ابهام اند
عاشق ان نيست که يک دل به صد يار دهد
عاشق ان است که صد دل به یک يار دهد
بگذار تا بجويمت اي همه جستجوي من
ربايحه اي ببويمت نرگس خوب روي من

SK8ER_GIRL
23rd October 2008, 10:35 PM
چه خوش است در هوايت به دمي نفس کشيدن

چه خوش است بي نهايت شدن و ز دل پريدن

گل باغ آسماني، دل من هواي تو کرده

دم آخرم بيا تو چو دلم نواي تو کرده

SK8ER_GIRL
23rd October 2008, 10:36 PM
تو را درزیر باران دوست دارم
تو را اندازه جان دوست دارم
تو را درخلـوت شب هـای انـدوه
تو را ای ماه تابان دوست دارم


بیـا امـروز حتـی وقـت دیـر است
به بند موی تو، این دل اسیر است
بیا امروز فردایی ندارد
بیا! دیر است، دیر است، باز دیر است


تویی، تو، خاطراتِ خوب و زیبا
تویی، تو، پـرنیانِ خواب و رویا
مـرا از تنگنایِ شب بـرون آر
بیا! ای وسعت چشم ِ تو دریا!

SK8ER_GIRL
23rd October 2008, 10:36 PM
گفت با من عشق را معنا نما
گفتمش بهتر تو می دانی ز ما

عشق یعنی در غم هم سوختن
رخت شادی بهر دل ها دوختن

عشق تفریق تمام کینه هاست
حاصل جمع صفای سینه هاست

عشق مجزور محبت های ماست
حاصل ضرب صداقت های ماست

عشق آزادگی و گاه بندگی ست
گاه شادی و گهی افسردگی ست

عشق در دشت کویر سینه هاست
می شکوفاند گل مهر و وفا

عشق صادق همچو یک آیینه است
اختری در شام تار سینه هاست

گر بیاید عشق شادی ها کند
در ره منزل دل ، در را وا کند

SK8ER_GIRL
23rd October 2008, 10:37 PM
ترانه یادم نمیاد،تنها بدون دوست دارم

بدون که با نبودنت،قدم قدم بد میارم

طلسم خوشبختی من چشمای عاشق تو بود

وقتی که بودی میشد از روزای آفتابی سرود

باتو میشد به ما رسید،میشد تورو نفس کشید

میشد طلوع ممتدو تو آینه ی چشم تو دید

ترانه یادم نمیاد ،اما هنوز کنارتم

تو یار من نیستی و من تا ته دنیا یارتم

میشد با دست عاشقت یه سقف پر ستاره ساخت

پیش حضور روشنت قافیه ساخت قافیه باخت

با تو میشد به ما رسید میشد تورو نفس کشید

میشد طلوع ممتدو تو آینه ی چشم تو دید

ترانه یادم نمیاد اما چشات به یادمه

خاطره هارو رج زدن،بودن من همین دمه

ستاره نیست که بشمارم خودت باید بیای و بس

با تو میشد ترنه خوند تا اوج آخرین نفس

مرشاد
24th October 2008, 12:45 PM
باشد كه نباشيم و بدانند كه عشق يعني.......

عشق يعني با جهان بيگانگي.عشق يعني مستي وديوانگي
عشق يعني سجده ها با چشم تر.عشق يعني شب نخفتن تا سحر
عشق يعني اشك حسرت ريختن. عشق يعني سر به دار آويختن
عشق يعني مست وبي پروا شدن. عشق يعني در جهان رسوا شدن
عشق يعني زندگي را باختن.عشق يعني سوختن با ساختن

SK8ER_GIRL
25th October 2008, 08:07 AM
غصه ها را می شکنم تا تو را زیباتر بببینم
چشم هایم را میزدایم از هر چه بدی است
تا پاکی تو را بهتر دریابم
ای آینه ای که بر روی طاقچه ی قلب منی
خود را در تو می بینم که خوب میبینم

SK8ER_GIRL
25th October 2008, 08:11 AM
یارم به یک لا پیرهن خوابیده زیر نسترن
ترسم که بوی نسترن مست است و هوشیارش کند
پیراهنی از برگ گل از بهر یارم دوختم
از بس لطیف است آن بدن ترسم که آزارش کند
ای آفتاب آهسته نه پا در حریم یار من
ترسم صدای پای تو خواب است و بیدارش کند
پروانه امشب پر نزن اندر حریم یار من
ترسم صدای شه پرت قدری دل آزارش کند

SK8ER_GIRL
25th October 2008, 08:18 AM
به راستي كه دلم عاشق و ديوانه ي توست
هر صبح و سحر نيز، به در خانه ي توست
اين قلب من است، سنگ نيست اي دلنواز
عاشقم من، اين دستها هستند دستان نياز
دلم را با نگاه اولت بردي، نمي دانم چرا؟
دلم را با نگاه اولت بردي، نمي دانم كجا؟
شبي نيست كه به ياد تو چشمم نباشد گريان
روزي نيست كه با چشمت نباشم خندان
اي زيباترين زيبا، ناز كم كن
به دل عاشق من، يك كم رحم كن

SK8ER_GIRL
25th October 2008, 08:21 AM
ای از عشق پاکمان همیشه مست .........من تورا آسان نیاوردم به دست
بارها این کودک احساس من ........زیر بارانهای اشک من نشست
من تو را آسان نیاوردم به دست
در دل آتش نشستن کار آسانی نبود ..... راه را بر اشک بستن کار آسانی نبود
با غروری هم قد و بالای بام آسمان ...... بارها در خود شکستن کار آسانی نبود
بارها این دل به جرم عاشقی ........ زیر سنگینی بار غم شکست
من تو را آسان نیاوردم به دست
در بدست آوردنت .. بردباریها شده .. بیقراریها شده .. شب زنده داریها شده
در بدست اوردنت پایداریها شده ... با ظلم و جور روزگار .. نا سازگاریها شده
ای از عشق پاکمان همیشه مست ......... من تورا آسان نیاوردم به دست
بارها این کودک احساس من زیر بارانهای اشک من نشست
من تو را آسان نیاوردم به دست
من تو را آسان نیاوردم به دست

مرشاد
26th October 2008, 09:24 AM
دوستي فصل قشنگي است ،پر از لاله سرخ،دوستي تلفيق شعور من وتوست.دوستي رنگ قشنگي است به رنگ خدا، دوستي حس عجيبي است ميان آفتاب و آب ....خدا زمين را مدور آفريد تا به انسان بگويد همان لحظه اي كه تصور مي كني به آخر دنيا رسيده ايد ، درست در نقطه آخر هستي.

مرشاد
26th October 2008, 09:30 AM
دوست دارم شب را با غم سر كنم، دفتري رااز اشك چشم تر كنم، نام آن دفتر نهم ديوان عشق ، عشق را عنوان آن دفتر كنم.

مرشاد
27th October 2008, 08:57 AM
باش كه نباشيم وبدانند كه عشق يعني.........


عشق يعني زاهد اما بت پرست
عشق يعني بيستون كندن به دست
عشق يعني قطره دريا شدن
عشق يعني همچو من شيدا شدن
عشق يعني درد ومحنت در درون
عشق يعني يك شقايق غرق خون
عشق يعني يك درود ويك سلام
عشق يعني يك تبلور يك سرود


عشق يعني خون لاله بر چمن
عشق يعني همچو يوسف قعر چاه
عشق يعني چون محمد پا به راه
عشق يعني آب بر آذر زدن
عشق يعني با پرستو پر زدن.

تقديم به همه دوستان گل

مرشاد
27th October 2008, 09:11 AM
بيشتر از هر چيزي.......

بيشتر از هر چيزي داشتنش را دوست داريم
و بيشتر از هر چيزي دادنش را دوست داريم
و هيچ كسي در نمي يابد كه عشق همان چيزي است
كه همواره داده مي شود وپذيرفته نمي شود.@};-

عشق آلوچه نيست كه بهش نمك بزني دختر همسايه نيست كه بهش چشمك بزني
غذا نيست كه بهش ناخونك بزني
رفيق نيست كه بهش كلك بزني
عشق مقدسه بايد جلوش زانو بزني

SK8ER_GIRL
27th October 2008, 02:14 PM
تو اون شام مهتاب کنارم نشستی
عجب شاخه گلوار به پایم شکستی
قلم زد نگاهت به نقش آفرینی
که صورت گری را نبود این چنینی
پریزاد عشق رو مه آسا کشیدی
خدا را به شور تماشا کشیدی
تو دونسته بودی چه خوش باورم من
شکفتی و گفتی از عشق پر پرم من
تا گفتم کی هستی تو گفتی یه بی تاب
تا گفتم دلت کو تو گفتی که دریاست
قسم خوردی بر ماه که عاشق ترینی
تو یک جمع عاشق تو صادق ترینی
همون لحظه ابری رخ ماه و آشفت
به خود گفتم ای وای مبادا دروغ گفت
گذشت روزگاری از اون لحظه ی ناب
که معراج دل بود به درگاه مهتاب
در اون درگه عشق چه محتاج نشستم
تو هر شام مهتاب به یادت شکستم
تو از این شکستن خبر داری یا نه
هنوز شور عشق و به سر داری یا نه
هوزم تو شبهات اگه ماه و داری
من اون ماه و دادم به تو یادگاری

SK8ER_GIRL
3rd November 2008, 07:58 PM
من فكر مي كنم

هرگز نبوده قلب من

اين گونه

گرم و سرخ:



احساس مي كنم

در بدترين دقايق اين شام مرگزاي

چندين هزار چشمه خورشيد

در دلم

مي جوشد از يقين؛

احساس مي كنم

در هر كنار و گوشه اين شوره زار ياس

چندين هزار جنگل شاداب

ناگهان

مي رويد از زمين.

***

آه اي يقين گمشده، اي ماهي گريز

در بركه هاي آينه لغزيده تو به تو!

من آبگير صافيم، اينك! به سحر عشق؛

از بركه هاي آينه راهي به من بجو!

***

من فكر مي كنم

هرگز نبوده

دست من

اين سان بزرگ و شاد:

احساس مي كنم

در چشم من

به آبشر اشك سرخگون

خورشيد بي غروب سرودي كشد نفس؛



احساس مي كنم

در هر رگم

به تپش قلب من

كنون

بيدار باش قافله ئي مي زند جرس.

***

آمد شبي برهنه ام از در

چو روح آب

در سينه اش دو ماهي و در دستش آينه

گيسوي خيس او خزه بو، چون خزه به هم.



من بانگ بر گشيدم از آستان ياس:

(( - آه اي يقين يافته، بازت نمي نهم! ))

SK8ER_GIRL
3rd November 2008, 08:04 PM
دلداده ی من گر که مرا یاد کند
ویرانه ی دل در دلم آباد کند
آن سرو سهی قامت و گلگون رخ و مست
از دیدن خود قلب مرا شاد کند

مگر قلبم سزاوار جفا بود
مگر عاشق شدن جرم و خطا بود
خدا داند که عشق من خدایی ست
که این هم در ازل تقدیر ما بود

SK8ER_GIRL
3rd November 2008, 08:07 PM
خود را اگرچه سخت نگه داری از گناه
گاهی شرایطی ست که ناچاری از گناه

هر لحظه ممکن است که با برق یک نگاه
بر دوش تو نهاده شود باری از گناه

گفتم: گناه کردم اگر عاشقت شدم...
گفتی تو هم چه ذهنیتی داری از گناه!!!


...


سخت است این‌که دل بکنم از تو، از خودم
از این نفس کشیدن اجباری، از گناه

بالا گرفته‌ام سرِ خود را اگرچه عشق
یک عمر ریخت بر سرم آواری از گناه

دارند پیله‌های دلم درد می‌کشند
باید دوباره زاده شوم ـ عاری از گناه ـ

مرشاد
5th November 2008, 01:05 PM
کاش می­شد پر کشید

کاش می­شدپرکشید در این قفس بی آنکه بگسلد زنجیرها

ای حیف که پر نیز مرا یاری نمی­کند

او نیز قفس را باور کرده است

در میان قفس اندیشه­ی آزادی، چه بس شیرین است و تلخ

وقتی، می­گذرانم در این رویا

گویند در آن سوی میله­های قفسم

هست باغی

که در آن مرغکان خوش آواز

دارند لانه­ای چند

درون قفس می­بینم لانه­ام را

هست در آن منتظرم مرغکی چند

ای قفس ز چه روی هستی مرا محبس

زین ناله­ی سوزناکم

جهیدن­های غمناکم

زین عمر کوتاه؛ قفس شده­ای دنیا

مرشاد
5th November 2008, 01:24 PM
هنوز در به در کوچه هاي خاطره ام / هنوز اسم تو مانده گوشه حنجره (http://www.smslovely.ir/) ام /هنوز مثل نخستين نگاه عاشق تو / در انحصار غم عشق در محاصره ام

مرشاد
5th November 2008, 04:52 PM
در سرزمین عاطفه هایم چون گل روئیدی و من باغبانی آموختم اما کدام گل احساس باغبان را می فهمد آیا هیچ گلی هست که باغبان را به اندازه ی یک قطره شبنم یا یک گلبرگ بشناسد و دوست بدارد ؟

مرشاد
5th November 2008, 04:55 PM
ما زنده به عشقیم ولی عشق تب دوست،ما طالب مرگیم ولی در طلب دوست،ما تشنه دردیم ولی از غم هجرانیم،درویش نگاهیم ولی با لب خندان.

SK8ER_GIRL
5th November 2008, 11:12 PM
دیر یا زود

مانند یک دسته‌ی گل

باید که حسرتم را در بغل بگیرم و بروم

به خواستگاری‌ آن زن ِ خاکی

که نه نخواهد گفت

آغوشش را باز خواهد کرد

و همه چیزم را خواهد گرفت



و من همه چیزم را به او خواهم بخشید

بی هیچ حسرتی

مگر این حسرت ابدی

که دهانم را می‌گیرد



دیگر چگونه بگویم که دوستت دارم

SK8ER_GIRL
5th November 2008, 11:13 PM
دلا تا چند می نازی به خود در عالم فانی
مگر در این سرای غم تا چندین سال می مانی
بزرگان جهان همه رفتن از انها نشانی نیست
مشو مغرور ای دل چند روزی هم تو مهمانی
تو هم روزی به چنگش می روی با حال اسان
نماند سیم و زر بهر کسی جزء یه کفن ای دل
بود ره دور مرکب خسته و گمراه می مانی
از بهر من بنویسید که زود پرید ولی اسان
ره ربان ره پر پیچ جهانید همه
از غم جور زمان خسته دلانیم همه
در گذرگاه جهان رهگذرانیم همه
می رود قافله عمر شتابان شب و روز
پی این قافله ما نیز روانیم همه
بار ذلت مبند بر تن خود ای دل
سر تن اسوده در این خاک روانیم همه
دنیا سراب چی است که باید ازآن گذشت
بگذر از این سراب چه تما شا چه می کنی
گیرم که عمر نوح کنی یا که بیشتر
کشتی شکسته در دل دریا چه می کنی
گیرم که تمام ثروت عالم ازان توست
دست تهی در عالم عقبا چی می کنی
گیرم به ناز تن خاکی به پروری
در زیر خاک با تن تنها چه می کنی

مرشاد
6th November 2008, 11:38 AM
ز چشمت اگر چه دورم هنوز....پر از اوج (http://www.smslovely.ir/) و عشق و غرورم هنوز
اگر غصه بارید از ماه و سال....به یاد گذشته صبورم هنوز
شکستند اگر قاب یاد مرا.....دل شیشه دارم بلورم هنوز
سفر چاره دردهایم نشد..... پر از فکر راه عبورم هنوز
ستاره شدن کار سختی نیست.... گرشتم ولی غرق (http://www.smslovely.ir/) نورم هنوز
پر از خاطرات قشنگ توام.....پر از یاد و شوق و مرورم هنوز
ترا گم نکردم خودت گم شدی......من شیفته با تو جورم هنوز
اگر جنگ با زندگی ساده نیست.....در این عرصه مردی جسورم هنوز
اگر کوک ماهور با ما نساخت.....پر از نغمه پک و شورم هنوز
قبول است عمر خوشی (http://www.smslovely.ir/) ها کم است.....ولی با توام پس صبورم هنوز

SK8ER_GIRL
7th November 2008, 07:18 PM
برگ ریزان تنها به پاییز رخ ندهد
برگ های درخت عشق من نیز
اگر حس نکنند آن آفتاب و نسیم مهربانیت را
خزان زده می گردند.

Shima_67
10th November 2008, 08:49 AM
به تمام اشک هایی که برای رسیدنت ریختم قسم
وبه اون سیاهی شب هایی که با خدای خودم برای رسیدن به تو دردودل کردم سوگند
بی تو نفس کشیدن برای من سخته
و تو ای مهربانم
تمام زیبایی دنیای منی..............

Shima_67
10th November 2008, 08:57 AM
چه خوشبختند آنان که می توانند چشمان قشنگ تو را ببینند
نه از زمانه ملولم و نه از جهان سیرم
ولی اگر تو بگویی بمیر می میرم
یک بر خواب دیدن تو به تمام عمر می ارزد
گوشه گوشه این دل خراب سرشار از عطر یاد تو
و مه ی زندگی منی
من بی تو هیچم........

مرشاد
10th November 2008, 12:34 PM
نکته ي عشق


1000مرتبه900جمله ي عاشقانه رادر800جاي مختلف به700زبان پيش600نفرطرح کردم

500تاي ان را در 400جمله به300زبان در200کتاب ترجمه کردم100تاي ان رادر 90روز روزي80 دفعه

براي تو خواندم70تاي ان را60 بار در 50روز روزي 40 بار براي تو تکرار کردم 30تاي آن را آموختي

وبيشتر از20 روز 10 بار9سوال از تو کردم به 8 سوال من 7 مرتبه در فاصله ي 6 روز

5 جواب دادي 4 دفعه تو را در 3 جا دعوت کردم 2 ساعت خواهش کردم1 ساعت

ان را باز کردي توضيح دادي و در يک ثانيه گفتي:دوستت دارمhttp://forum.parsigold.com/images/sheklak/give_rose.gif

مرشاد
10th November 2008, 12:36 PM
آخرين حرفهاي شب جدايي


دلم مي خواست من باشمو تو با يک دنياي خالي.دوست داشتم تو باشي منو دو قلب ﭘر احساس.اما نميشه
بدون تو دنيا برام ارزشي نداره.کاش خودم مي مردم. اما مرگ لحظه هاي ﭘر احساس زندگيمو نمي ديدم.خدايا چه سخته.تحملش چه سخته
اما مي دونم که اگه نشد باهم باشيم .اما قلبامون هنوز باهمه.من الان بيش از هر زماني اون دلي که بهم دادي تو قلبم حس مي کنم
امشب اگه تنهام
اگه نيستي باهم اشک بريزيم.اما ضربان قلبتو توي دلم احساس مي کنم
اگه هر شب از شوق بودن با تو خوابم نمي برد.امشب از درد جدايي و غم نبودنت نمي تونم بخوابم
نيستي اما من حست مي کنم.باهام حرف نمي زني اما من صداتو مي شنوم که تو دلت داري حرف مي زني.نمي بينمت اما با همه وجود تو ذهنمي
الان به ياده لحظه آخر افتادم.لحظه آخر صدات لرزيد.صداي منم لرزيد
وقتي صدات قطع شد باور لحظه ها برام مشکل شد.تازه فهميدم که ديگه هرگز اين صدارو نمي شنوم.اشک ريختم.اما چيزي عوض نشد
من موندم با يک جاده بي انتها که از اين به بعد کسي رو براي همراهي ندارم.چه دردناک بود اون لحظه.قدرت تحملشو نداشتم.اما چاره اي جز تحمل نداشتم
زندگي با من چي کار کرد؟امشب چه طولاني شده.بغضمم نميشکنه. امشب همه چيز عزاب آور شده.سکوت٫بغض خفه کننده٫ فکر تو٫ صداي ضربان قلبم٫ تحمل٫ نفس کشيدنم٫ باور لحظه هام و نگه داشتن قلبي که تو به من دادي
سخته.سخت تر از حد توانم.حست ميکنم. با همه وجود حست مي کنم.مي دونم که الان داري به من فکر مي کني.مي دونم. باور دارم
با من نيستي اما من تورو با ذره ذره وجودم حس مي کنم
مي دونم که تو هم منو حس مي کني
دارم آهنگايي که با همه وجود به تو دادم گوش مي دم.اون روز که اون آلبومو به تو دادم مي دونستم که توي اين شب که عزاب آور ترين شب زندگيمه تنها اين آلبوم ميتونه منو با آهنگاش باور کنه.براي همين به تو دادم. تا تو هم تو اين شب بري سراغش.کاش تو هم الان گوش بدي و مثل من خودتو به احساس واقعي اين آهنگا ﺑﺴﭙاري
يک بار بهت گفته بودم.الان بازم ميگم.به تو ساده دل ندادم که بري ساده ز يادم.هر چقدر بيشتر فکر مي کنم کمتر مي تونم باور کنم که ديگه باهم نيستيم
چه ﭘاک بود اين احساسي که بين ما بود.چه ساده بوديم هردومون
ما که توقع زيادي نداشتيم.فقط مي خواستيم خودمونو فداي احساسي که برامون ارزش داشت بکنيم. اما نشد
زندگي به ما مهلت نداد
خدايا زندگي چه بي رحمه
ما که توقع زيادي نداشتيم. فقط مي خواستيم با هم باشيم.اما زندگي اين حقو از ما گرفت.کاش بودي و مي ديدي که بدون تو دليلي براي ادامه ندارم
ساعت ها از لحظه آخره با هم بودنمون گذشته.اما من انگار تو اون لحظه متوقف شدم
دوست ندارم که از ذهنم بيرونش کنم
خدايا چه سخته جدايي.هنوز به اندازه نصف روز از لحظه آخر نگذشته اما من طاقتم داره تموم ميشه.چقدر دلم برات تنگ شده
دلم بد جوري گرفته.اما اين بار تو نيستي که برات از دل تنگيام بگم.ستاره دلتنگي هاي منم امشب تو آسمون گم شده.ﭘيداش نمي کنم
اين شبم که به آخر نميرسه
خدايا اين زجر تا کي مي خواد ادامه داشته باشه؟چرا ديشب که با هم مي خنديديم زود گذشت؟ولي امشب که با هم نيستيم ﭘايان نداره؟
مي خوام از خدا بخواهم که به هر دومون کمک کنه.من دعا مي کنم تو هم دستاتو بالا بگير تا دعامون بر آورده بشه.مي دونم که سخته اما بيا باور کنيم که براي ما بازگشت امکان نداره
نمي دونم امشب تا کي مي خواهد طول بکشه
اما من تحمل مي کنم.تو هم تحمل کن.ميدونم که ميگي سخته.مي دونم که داري اشک ميريزي و ميگي نميخوام
اما اينم مي دوني که ما مجبوريم که زير بار غصه هامون تحمل کنيم .ﭘس منم با تو اشک ميريزم و سعي مي کنم که با هر قطره اشکم هم باورمو بيشتر کنم و هم احساسمو
دوستت دارم براي هميشه.مي دونم که تو هم تا آخرين لحظه دوستم خواهي داشت
مي خوام برم .برمو از فردا با سکوت و دل شکستم يک زندگي بي دليلو شروع کنم.ميخوام برم و با همه اين چيزايي که اتفاق افتادباز خدارو شکر کنم.تو هم برو.برو تا کم کم بتوني باور کني که هميشه هر چي تو زندگي دوست داشته باشي بهش نميرسي
دلم برات چه تنگه .دنيا دلش چه سنگه
دنيا حسابي مارو دور خودش دوونده.صبرم زياده اما عمري ديگه نمونده
برام سخته.خيلي هم سخته
اما بايد بگم
خداحافظ زيباترين لحظه هاي زندگي من.خداحافظ خاطرات من
خداحافظ براي هميشه http://forum.parsigold.com/images/sheklak/no[1].gif

مرشاد
10th November 2008, 12:40 PM
خداحافظ گل لادن .تموم عاشقا باختن
ببين هم گريه هام از عشق .چه زندوني برام ساختن
خداحافظ گل پونه .گل تنهاي بي خونه
لالايي ها ديگه خوابي به چشمونم نمي شونه
يكي با چشماي نازش دل كوچيكمو لرزوند
يكي با دست ناپاكش گلاي باغچمو سوزوند
تو اين شب هاي تو در تو . خداحافظ گل شب بو
هنوز آوار تنهايي داره مي باره از هر سو
خداحافظ گل مريم .گل مظلوم پر دردم
نشد با اين تن زخمي به آغوش تو برگردم
نشد تا بغض چشماتو به خواب قصه بسپارم
از اين فصل سكوت و شب غم بارونو بردارم
نمي دوني چه دلتنگم از اين خواب زمستوني
تو كه بيدار بيداري بگو از شب چي مي دوني
تو اين روياي سر دم گم .خداحافظ گل گندم
تو هم بازيچه اي بودي . تو دست سرد اين مردم
خداحافظ گل پونه . كه باروني نمي توني
...طلسم بغضو برداره .از اين پاييز ديوونه خداحافظ .....!
http://www.loo3.com/loo3/12/loo3-8.jpg
خداحافظ همين حالا، همين حالا که من تنهام
خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شده چشمام
خداحافظ کمی غمگين، به ياد اون همه ترديد
به ياد آسمونی که منو از چشم تو ميديد
اگه گفتم خداحافظ نه اينکه رفتنت ساده اس
نه اينکه ميشه باور کرد دوباره آخر جاده اس
خداحافظ واسه اينکه نبندی دل به رؤيا ها
بدونی بی تو و با تو، همينه رسم اين دنيا
خداحافظ خداحافظ
همين حالا
خداحافظhttp://forum.parsigold.com/images/sheklak/Vishenka_17.gif

مرشاد
10th November 2008, 12:45 PM
يه دل دارم




http://www.dostan.net/cl_upload/iave.jpg





يه دل دارم خدا داره، زمين داره، هوا داره


ميون درياي غمش؛ کَشتي و ناخدا داره

يه دل دارم ترک داره، ترس ويقين و شک داره

روبام برفيش هميشه يه دنيا باد بادک داره

يه دل دارم وفا داره يه طاقي از طلا داره

تو بهترين جاش يه دونه قصر و يه پادشاه داره

يه دل دارم نگين داره، هوا داره، زمين داره

تو درياي پر ازغمش قايق و سرنشين داره

يه دل دارم غصه داره، قفلاي سر بسته داره

از اونا که ميان مي رن؛ يه عالمه قصه داره

يه دل دارم خيال داره، عين پرنده بال داره

زخميه اما زخماشم تماشا داره فال داره

يه دل دارم درد داره، زمستون سرد داره

رنگ بهارو نديده، خزوناي زرد داره

يه دل دارم شيشه داره؛ تبر داره، تيشه داره

آرزوهايي که شايد يه روز وا مي شه داره

يه دل دارم دعا داره، خوبي داره، خطا داره

خودش ميگه تو اين زمون اين دل کجا بها داره

يه دل دارم صدا داره، شادي که نه بلا داره

يه جاش کويري يه جاش ابر هر کدومو جدا داره

يه دل دارم جنون داره سرخي رنگ خون داره

عاشقه وخودش مي گه هرچي داره از اون داره

يه دل دارم دونه داره، لاله داره، پونه داره

طفلکي فهميده که يه صاحب ديوونه داره

يه دل دارم ديدن داره، ديوونگيش چيدن داره

جوريه حالش که فقط يه دنيا پرسيده داره

يه دل دارم دريا داره، کويرداره، صحرا داره

دنياي ما؛ هيچه پيشش واسه خودش دنيا داره

يه دل دارم بارون داره، ليلي داره، مجنون داره

ناخونده توش زياد مي ياد اون هميشه مهمون داره

يه دل دارم سفر داره خنده براش ضرر داره

گوش ندادن به تپشش خيلي جاها خطر داره

يه دل دارم اگر داره رو همه چي اثر داره

خودم تعجب مي کنم ازهمه چي خبر داره

يه دل دارم حباب داره تشنه که مي شم آب داره

گاهي يه چيزايي مي گه مي گه بکن ثواب داره

يه دل دارم پري داره ونوس ومشتري داره

زيرپاهاي اسم اون فرشاي مرمري داره

يه دل داره اسير داره کارش يه جايي گير داره

براي خاطرات من صندوقي از حرير داره

يه دل دارم ماه داره بيراهه و راه داره

اندازه ي ابراي سرد دردسر و آه داره

يه دل دارم آتيش داره توابرا قوم وخويش داره

نه راه پس مونده براش نه طفلي راه پيش داره

يه دل دارم رقيب داره فراز داره نشيب داره

بااين که آدم نشده کلي درخت سيب داره

يه دل دارم که غم داره يه عمره اونو کم داره

وقتي که رفته وقتي که نيست بيخود چرا بگم داره

يه دل دارم فقط دله قايق عشقش توگله

غروبا بيشترمي گيره اما هميشه غافله

يه دل دارم اما مي گه غلط نوشتي ننويس

توخيلي وقته که داديش اون که حالا پيش تونيس

راس مي گه عاشقم ديگه عاشق وکلي بي حواس

اصن يادم نبود که دل پيش خودم نيست وکجاس

خلاصه که اون لغتي که يکيه با دوتاحرف

چيزيه که نداشتنش بيشتر واست مي کنه صرف

ازته دل نه نمي گم ولي اگر که دل نبود

دروغ چرا تو دنيامون إنقد غم ومشکل نبود

پيش روي دلم مي گم توهين نباشه به دلا

خوش به حال بي خيالا خوشا به حال عاقلا

مرشاد
10th November 2008, 12:52 PM
اگه با بودن من غم تو دلت جون ميگيره
ميميرم که تا ابد قلب تو آروم بگيره
اگه با بودن من باغ تو ويرونه ميشه
ميرم اما ميدونم دل بي تو ديوونه ميشه...http://forum.parsigold.com/images/sheklak/inlove[1].gif

مرشاد
10th November 2008, 12:55 PM
سنگ دل


سيب سرخي را به من بخشيد و رفت

عاقبت بر عشق من خنديد ورفت

چشم از من کند و دل از من بريد

حال بيمار مرا فهميد و رفت

اشک در چشمان سردم حلقه زد

بي مروت گريه ام را ديد و رفت

با غم هجرش مدارا ميکنم

گر چه بر زخمم نمک پاشيد رفت

مرشاد
10th November 2008, 12:56 PM
<<<<اگر عاشقی بخون>>>>


عشق يعني استخوان و يک پلاک سالها تنهاي تنها زير خاک


دنيائي كه اندازه يك كف دست بيشتر نيست شكستن دل، حماقتي بيشتر نيست. خيانت، كارآساني است صداقت، كار هر کسي نيست


در قلب كوچك و ناتوانم تا ابد جاي توست
دلدار من اين كلبه حزن آور اين كاشانه مملو از عشق فقط جاي تست تلخيها فراز ها نشيبها بر حرارت و اشتياق من مي افزايند.
و اين ماتمكده تعلق بتو دارد.....


بازم ببار اي آسمون شايد منم گريه كنم

بغض سكوت و بشكنم اشكم. به تو هديه كنم
نگاه نكن كه ساكتم دلم اسير سايه هاست
نگاه خستمو ببين كه لبريز از گلايه هاست
كوير خشك گونه ام اشكي به روي خود نديد
لبانم ز خنده دور شدن هيشكي كلامي نشنيد
يه عمره غم تو دلم نشسته بيرون نميره
لباي بي خنده من تو حسرت و غم ميميره
رفت و منو تنها گذاشت
روزو شبا يه عمره منو به بازي ميگيرن
ستاره هاي نقره اي تو دست ابرا اسيرن
اي آسمون تو هم ببار شايد يه كم سبك شي
نگاه به بغض من نكن نگو به زودي پير ميشي
ديگه گذشت از من و دل شكوفه ها منتظرن
دشتاي سبز تو يه عمريه كه باريدن.http://forum.parsigold.com/images/sheklak/72.gifhttp://forum.parsigold.com/images/sheklak/give_rose.gif

مرشاد
10th November 2008, 12:58 PM
يه روزي فكر ميكردم بدون تو ميميرم



http://www.dostan.net/cl_upload/tboose5.gif

يه روزي فكر ميكردم بدون تو ميميرم
پيش خودت ميگفتي تو چنگ تو اسيرم
يه روزي فكر ميكردم كنار تو ميمونم
تا دنيا دنيا باشه از عشق تو ميخونم
يه روزي فكر ميكردم برام خيلي عزيزي
اگه يه روز نباشي دل رو به هم ميريزي
يه روزي فكر ميكردم صادق و باوفايي
اما حالا ميبينم از اين حرفا رهايي
برام ديگه مهم نيست عاشق من نباشي
فقط مي خوام خيلي زود از پيش من جدا شي
فقط بدون كه ديگه تو قلب من تو مردي
خيلي وقته ميدونم قلبم و از ياد بردي
منم ميخوام رها شم ميخوام با تو نباشم
منم ميخوام مثل تو با يكي آشنا شم
الان ديگه ميفهمم كه عشق تو سراب بود
خدا رو شكر تو قلبم هنوز يه قطره آب بود
خداحافظ عزيزم.حال دلت خرابه
تو ديگه هيچي نيستي عشقت مثل حبابه

مرشاد
10th November 2008, 01:48 PM
تو مثل خواب نسیمی به رنگ اشک شقایق


تو مثل شبنم عشقی به روی پونه عاشق
تو مثل دست سپیده پر از تولد نوری
تو مثل نم باران لطیف و پک و صبوری
تو مثل مرهم یاسی برای قلب شکسته
تو مثل سایبان امیدی برای یک دل خسته
تو مثل غنچه لطیفی به رنگ حسرت شبنم
تو مثل خنده یاسی و مثل غربت یک غم
تو مثل جذبه عشقی در انتظار رسیدن
در امتداد نوازش گلی ز عاطفه چیدن
تو مثل نغمه موجی غریب و آبی و ساده
شبیه شاخه گلی که افق به چلچله داده
تو مثل چکه مهری ز سقف سبز صداقت
تو مثل گریه شعری بروی صفحه غربت
تو مثل لذت رویا تو مثل شوق نگاهی
هزار مرتبه خورشید و صد افق پر ماهی
تو مثل لطف بهاری پر از شکوفه خواندن
تمام هستی من شد میان شعر تو ماندن
تو مثل هر چه که هستی مرا به نام صدا کن
برای این دل سرگشته وقت صبح دعا کن

مرشاد
10th November 2008, 03:30 PM
http://www.takkhal.net/goonagoon/massege/jan-kitsen/1.jpg

AvAstiN
10th November 2008, 10:29 PM
بهار عشق

روان پرور بود خرم بهاری
که گیری پای سروی دست یاری
و گر یاری ندارد لاله رخسار
بود یکسان به چشمت لاله و خار
چمن بی همنشین زندان جانست
صفای بوستان از دوستان است
غمی در سایه جانان نداری
و گر جانان نداری جان نداری
بهار عاشقان رخسار یار است
که هر جا نوگلی باشد بهار است

AvAstiN
10th November 2008, 10:31 PM
بنفشه سخنگوی

بنفشه زلف من ای سر و قد نسرین تن
که نیست چون سر زلف بنفشه و سوسن
بنفشه زی تو فرستادم و خجل ماندم
که گل کسی نفرستد بهدیه زی گلشن
بنفشه گرچه دلاویز و عنبر آمیز است
خجل شود بر آن زلف همچو مشک ختن
چو گیسوی تو ندارد بنفشه حلقه و تاب
چو طره تو ندارد بنفشه چین و شکن
گل و بنفشه چو زلف و رخت به رنگ و به بوی
کجاست ای رخ و زلفت گل و بنفشه من
به جعد آن نکند کاروان دل منزل
به شاخ این نکند شاهباز جان مسکن
بنفشه در بر مویت فکنده سر درجیب
گل از نظاره رویت دریده پیراهن
که عارض تو بود از شکوفه یک خروار
که طره تو بود از بنفشه یک خرمن
بنفشه سایه ز خورشید افکند بر خک
بنفشه تو به خورشید گشته سایه فکن
ترا به حسن و طراوت جز این نیارم گفت
که از زمانه بهاری و از بهار چمن
نهفته آهن در سنگ خاره است ترا
درون سینه چونگل دلی است از آهن
اگر چه پیش دو زلفت بنفشه بی قدراست
بسان قطره به دریا و سبزه در گلشن
بنفشه های مرا قدر دان که بوده شبی
بیاد موی تو مهمان آب دیده من
بنفشه های من از من ترا پیام آرند
تو گوش باش چو گل تا کند بنفشه سخن
که ای شکسته بهای بنفشه از سر زلف
دل رهی را چون زلف خویشتن مشکن

AvAstiN
10th November 2008, 10:42 PM
در خواب ناز بودم شبی


دیدم کسی در میزند

در را گشودم روی او

دیدم غم است در میزند

ای دوستان بی وفا

از غم بیاموزید وفا.....

غم با همه بیگانگی

هر شب به من سر میزند

AvAstiN
10th November 2008, 10:44 PM
باز شب شد چقدر تنهايم گفته بودي كه شبي مي آيم

باز شب شد و از پنجره ام همچنان راه تو را مي پايم

كنج اين پنجره ها شب همه شب منم و گريه و هاي و هايم

پشت اين پنجره ها تا به سحر پنجه بر پيكر شب مي سايم

نكند بيهوده عمر خود را پشت اين پنجره مي فرسايم

نكند بيهوده تكرار شود قصه ي چشم به راهي هايم

باز چون ديشب و شب هاي دگر مي روم پنجره را بگشايم

باز شب شد شب و از پنجره ام همچنان راه تو را مي پايم...

SK8ER_GIRL
13th November 2008, 03:54 PM
با تو گفتم که چرا محو تماشای منی
آنقدر مات که یکدم مژه بر هم نزنی
مژه بر هم نزنم تا که زدستم نرود
ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی

SK8ER_GIRL
14th November 2008, 01:22 PM
تو را گم کرده ام امروز .... و حالا لحظه های من گرفتار سکوتی سرد و سنگینند
و چشمانم که تا دیروز به عشقت می درخشیدند نمی دانی چه غمگینند ...
چراغ روشن شب بود برایم چشم های تو ...نمی دانم چه خواهد شد
پر از دلشوره ام ....بی تاب و دلگیرم ...
کجا ماندی که من بی تو هزاران بار در هر لحظه میمیرم .

SK8ER_GIRL
18th November 2008, 03:10 PM
غزلی عاشقانه باید گفت
حرف دل بی بهانه باید گفت
شرح گیسوی یار زیبا را
دانه دانه به شانه باید گفت
زیر یک شاخه خزان دیده
شرح حال جوانه باید گفت
عاشقی ابتدای یک فریاد
زین حکایت فسانه باید گفت
آنچه گفتم حکایت دل بود
تا به کی از زمانه باید گفت
محرمی غیر شب ندارم من
قصه دل شبانه باید گفت
لاله زار نگاه عاشق را
پیش نامحرمان نباید گفت.

maryami
12th December 2008, 10:03 PM
چقدر خواندیم از باران

غافل از این دل

که خود بارانی بود !!

صبا محمدي
21st December 2008, 08:56 PM
مرغی که نوای درد راند عشق است {happy} پیکی که زبان غیب داند عشق است

هستی که به نیستیت خواند عشق است و آنچ از تو ، تو را باز رهاند عشق است

صبا محمدي
23rd December 2008, 12:59 PM
آنها که هواي عشق موزون زده اند
هر نيمشبي سجاده در خون زده اند
نشنيدستي که عاشقان ، خيمه ي شب
از گردن هفت چرخ ، بيرون زده اند.

پیمان
27th December 2008, 03:01 PM
دلم خواهد که با تو یار باشم
برایت همدم و غمخوار باشم
چو اشک تر به چشمانت نشینم
بیادت تا سحر بیدار باشم

پیمان
29th December 2008, 08:04 AM
نه به سر هوای یاری نه به دل توان و تابی
نه به ساغر جوانی دگرم شراب نابی
به دو چشم خونفشانم همه شب در انتظارم
به امید آنکه روزی برسد زتو جوابی

مهناز
2nd January 2009, 01:05 AM
بی تو مهتاب شبی




بي‌تو، مهتاب شبي، باز از آن چه گذشتم
همه‌تن چشم شدم، خيره به دنبال تو گشتم
شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق ديوانه كه بودم
در نهانخانه‌ي جانم، گل ياد تو درخشيد
باغ صد خاطره خنديد
عطر صد خاطره پيچيد
يادم آمد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم
پرگشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم
ساعتي بر لب آن جوي نشستيم
تو، همه راز جهان ريخته در چشم سياهت
من همه، محو تماشاي نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه‌ي ماه فروريخته در آب
شاخه‌ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
يادم آيد تو به من گفتي
ـ «از اين عشق حذر كن!
لحظه‌اي چند بر اين آب نظر كن
آب، آيينه‌ي عشق گذران است
تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است
باش فردا، كه دلت با دگران است!
تا فراموش كني، چندي از اين شهر سفر كن!»
با تو گفتم: «حذر از عشق!؟ ندانم
سفر از پيش تو؟ هرگز نتوانم
نتوانم!
روز اول، كه دل من به تمناي تو پر زد
چون كبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدي، من نرمیدم، نگسستم...»
بازگفتم كه: «تو صيادي و من آهوي دشتم
تا بدام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم، نتوانم!»
اشكي از شاخه فرو ريخت
مرغ شب، ناله‌ي تلخي زد و بگريخت...
اشك در چشم تو لرزيد،
ماه بر عشق تو خنديد!
يادم آيد كه دگر از تو جوابي نشنيدم
پاي در دامن اندوه كشيدم
نگسستم، نرميدم
رفت در ظلمت غم، آن شب و شب‌هاي دگر هم
نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نکنی ديگر از آن كوچه گذر هم ...
بي‌تو، اما، به چه حالي من از آن كوچه گذشتم

صبا محمدي
2nd January 2009, 01:51 AM
نگار من تویی و یار غمگسار تویی
وگر بهار نباشد مرا بهار تویی

چه گونه یابم با درد ففرقت تو قرار
که جان و دل را آرامش و قرار تویی

شکار کردی جانا دل مرا و مرا
ز دام عشق به دست آمده شکار تویی

مباد عمر من و روزگار من بی تو
که شادی و طرب عمر و روزگار تویی

مرا نه جان هست امروز و نه جهان بی تو
از آن که جان و جهان من ای نگار تویی

پیمان
2nd January 2009, 10:32 AM
گل امید من امشب به ناز می آید
چنانکه نغمه زیبا به ساز می آید
قدم به چشم ترم می گذارد آن دلبر
به ناز آن بت بنده نواز می آید

پیمان
2nd January 2009, 09:50 PM
تا که دل دادم بتو از دیگران دل برگرفتم
عاشقی را پیشه کردم،زندگی از سر گرفتم
در بیابان طلب با پای همت ره سپردم
از تن خاکی گذشتم،بالی از شهپر گرفتم

صبا محمدي
3rd January 2009, 05:57 AM
يارم چه ميخواند مرا
آيد ندا از كوي او
دائم دلم پر ميزند
هر لحظه هر دم سوي او
من بي اراده ميروم
تا كوي يار نازنين
بندي شده بر پاي دل
آن حلقه گيسوي او
در دل ز شوق وصل او
صد ناله آيد نيمه شب
بر دل ز مژگانش رسد
تير كمان ابروي او
شبها كه از تنهايي ام
بوي غم آيد بر مشام
دستي كشم بر روي شب
با ياد رنگ موي او
اشكم كه از هجران او
هر صبحدم جاري شود
چون ژاله رخسار گل
دارد هميشه بوي او
هجرش چنان اخگر زند
بر قلب زار خسته ام
تا دست تسليم عاقبت
بالا برم بر روي او

SK8ER_GIRL
3rd January 2009, 09:56 PM
دست عشق از دامن دل دور باد!
می توان آیا به دل دستور داد؟
می‌توان آیا به دریا حکم کرد ؟
که دلت را یادی از ساحل مباد؟
موج را آیا توان فرمود: ایست!
باد را فرمود: باید ایستاد؟
آنکه دستور زبان عشق را ،
بی‌گزاره در نهاد ما نهاد؛
خوب می‌دانست تیغ تیز را ،
در کف مستی نمی‌بایست داد

پیمان
4th January 2009, 09:06 PM
با نگاهت آتشی بر جان ما انداختی
بر سرم سنگ مصیبت را چرا انداختی
گفته بودی از نگاهم راز من را خوانده ای
خود بگو راز نگاهم را کجا انداختی
نازنینم بعد تو قلبم همیشه مرده است
خود نمی دانی که قلبم زیر پا انداختی
در میان های و هوی شادیت بعد از سفر
بی وفا با شادیت ما را جدا انداختی
بی تو،قلب من همیشه خسته است
نازنین با رفتنت تیر از جفا انداختی

پیمان
5th January 2009, 07:28 AM
نگاه تو
به ناوگان چشم من
دوباره حمله می برد
و چشم های من دوباره خیس می شود
به اشکهای تلخ و شور
و وحشت ندیدن
دوباره ات
خیال نازک مرا لکه دار می کند
و باز نگاه من در نگاه تو غرق می شود

پیمان
5th January 2009, 07:29 AM
تو به من خندیدی
و ندانستی
که بعد از هر خنده تو
غم
چه غوغایی برپا می کند
درون سینه پر از اندوهم
اکنون
سالها می گذرد و من
امروز بیاد
خنده هایت می خندم
که ندانستم آن روز
تو چرا خندیدی

SK8ER_GIRL
5th January 2009, 08:40 AM
ما از نظر خرقه پوشان بسته ایم
دل به مهر باده نوشان بسته ایم
جان بکوی می فروشان داده ایم
در به روی خود فروشان بسته ایم
بحر طوفان زا دل پر جوش ماست
دیده از دریای جوشان بستهایم
اشک غم در دل فرو ریزیم ما
راه بر سیل خروشان بسته ایم
بر نخیزد ناله ای از ما رهی
عهد الفت با خموشان بسته ایم

AreZoO
5th January 2009, 02:29 PM
می نشینم زیر درخت مدرسه
روی برگهایی که زیر درخت ریخته شده می نویسم
*خزان*
خ: خدایا
ز: زندگیمو
ا: ازم
ن: نگیر
اشکهای حلقه زده در چشمانم دیگر مجالی برای ماندن پیدا نمی کنند
اولین قطره که بر گونه هایم می نشیند
دوست داشتن تو را فریاد می زند
آرام با دستهایم اشک را بر می دارم
و آن را در آغوشم می فشارم
چشمهایم را می بندم
روز های بد و خوب در ذهنم طلاقی پیدا می کند
حرفهایی که هیچگاه به حقیقت نپیوست
آرزوهایی که محال بود
و شبهایی که بعد از تو بر سر سجاده عشق می نشستم و هزاران قطره مثل همین قطره اشک
که در آغوشم هست از چشمانم سرازیر می شد.
آری...
من تمام این مدت را با یاد تو زیر درخت مدرسه می گذراندم
که ناگهان خود را در دفتر مدرسه یافتم
دستهایم را باز کردم تا آن قطره اشک را نشان دهم
که ثابت کنم عاشقم و بی جا زیر درخت ننشستم که ناگهان
به جای قطره اشک خودکار را در آغوشم یافتم
و همزمان مدیر مدرسه فریاد زد:
تعهد نامه را امضاء کن

پیمان
5th January 2009, 03:42 PM
کاش بودی،قلب من غمگین نمی شد
عاقبت کار دل من این نمی شد
تمام لحظه ها در بی قراری
اسیر چین و پاورچین نمی شد
به زیر آسمان امشب دوباره
شبم بی ماه و بی پروین نمی شد
اگر دیوانه عشقت نبودم
سرانجام دل من، این نمی شد

صبا محمدي
6th January 2009, 02:19 PM
آتش عشق تو شد باده و در جام فتاد هر كه نوشيد از آن در نظر عام فتاد
قسمت ما شد آن باده و آن آتش عشق نوش كرديم چه نوشي چه سر انجام فتاد

SK8ER_GIRL
6th January 2009, 02:44 PM
من همان شبان ِ عاشقم

سینه چاک و ساکت و غریب

بی تکلّف و رها

در خراب ِ دشتهای دور

ساده و صبور

یک سبد ستاره چیده ام برای تو

یک سبد ستاره

کوزه ای پُر آب

دسته ای گل از نگاه ِ آفتاب

یک رَدا برای شانه های مهربان تو!

در شبان ِ سرد

چارُقی برای گامهای پُر توان ِ تو

در هجوم درد...

من همان بلال ِ الکنم ، در تلفظ ِ تو ناتوان

وای از این عتاب! آه....

SK8ER_GIRL
6th January 2009, 02:49 PM
از کوچه پرسیدم نشانت را نمی دانست
آن کفشهای مهربانت را نمی دانست

رنجیده ام از آسمان ، قطع امیدم کرد
دنباله ی رنگین کمانت را نمی دانست


اینگونه سیب سرخ هم از چشمم افتاده ست
شیرینی اش ، طعم لبانت را نمی دانست

قیچی شدم ، بال و پرم را یک به یک چیدم
ســـَمت ِ وسیع ِ آسمانت را نمی دانست

لای ورقها ، نامه ها ، دفترچه ها گشتم
حتی کتابی داستانت را نمی دانست

SK8ER_GIRL
6th January 2009, 02:53 PM
مكن پنهان ، ز رخسارت هويداست
كه شب را تا سحر بيدار بودي

تو را عشق اين چنين بر باد داده
مگر از زندگي بيزار بودي ؟

هواي دلبري داري و شك نيست
كه تير عشق بر جانت نشسته

دل شيداي تو پيوسته با دوست
به عشق دوست از عالم گسسته

تو را گر عشق جان تازه بخشيد
شرار رنج ها بال و پرت سوخت

و گر با نااميدي پنجه كردي
غمي ديگر به نوعي ديگرت سوخت

تو مي گويي بلاي جان عاشق
شب هجران و غم هاي فراغ است ؟

ولي چشمان بي تاب توگويد
بلاي جان عاشق اشتياق است

فریدون مشیری

SK8ER_GIRL
6th January 2009, 02:58 PM
سه نقطه هاي تو گاهي هزار واژه ومن

هنوز در تب يك نقطه از لبت بي تاب




هميشه معني صد اضطراب ... من، بي تو

هميشه ديدن بي پرده ی شما در خواب




چه عاشقانه ی پوچي! تو خوب مي داني

ميان اين همه رويا ، فقط تويي كمياب




و من چه خسته تو را چون سراب مي جويم

چه فصل خالي و تلخي ست سهم من زين خواب!

...







كجاست آنكه ز من آتشي بگيراند

بسازد از تن من قطعه قطعه هاي مذاب



و يا حضور تو را قصّه قصّه ، فصل به فصل...

بخواند از تو غزل هاي نابِ بي پاياب


...


خدا کند که غزلهای آخرم باشد

خدا کند که شوم در غمت خراب،خراب



چه روزگار غریبی ست نازنین، آری

نه حرف مانده برایم ، نه عشق های مجاب



بیا... تمام کن این انتظار را در من

بدون شرح و سه نقطه ... پر از حکایت ناب

...






یکی نبود و یکی بود و او نبود ... و من

هنوز در تب یک نقطه از لبت بی تاب

پیمان
6th January 2009, 03:07 PM
رفتی و من رفتنت را نیک، معنا می کنم
خانه را با عطر تو اینک مهیا می کنم
عشق تو چون قطره ای در چشم من
امشب این قطره را با عشق، دریا می کنم
راز عشق مرا نگاه بی زبانت فاش کرد
من همان چشمان عاشق را تمنا می کنم
در عبور از کوچه ها از کوی من خواهی گذشت
پس بدان خواب تو را اینگونه معنا می کنم

SK8ER_GIRL
7th January 2009, 01:19 PM
پرواز در هوای خيال تو ديدنی ست

حرفی بزن که موج صدايت شنيدنی ست


شعر زلال جوشش احساس های من

از موج دلنشين کلام تو چيدنی ست


يک قطره عشق کنج دلم را گرفته است

اين قطره هم به شوق نگاهت چکيدنی ست


خم شد- شکست پشت دل نازکم ولی

بار غمت ـ عزيز تر از جان ـ کشيدنی ست


من در فضای خلوت تو خيمه می زنم

طعم صدای خلوت پاکت چشيدنی ست


تا اوج ، راهی ام به تماشای من بيا

با بالهای عشق تو پرواز ديدنی ست

SK8ER_GIRL
7th January 2009, 01:24 PM
دوباره باز خواهم گشت

نمی دانم چه هنگام٬از کدامین راه

ولی یکبار دیگر باز خواهم گشت

و چشمان تو را با نور خواهم شست

به دیوار حریم عشق یکبار دگر٬من تکیه خواهم کرد

رسوم عشق ورزی را دوباره زنده خواهم کرد

به نام عشق و زیبایی٬دوباره خطبه خواهم خواند

پیمان
7th January 2009, 04:15 PM
گفتی که می آیی،چرا تاخیر کردی
با رفتنت خواب مرا تعبیر کردی
گفتی که هر لحظه برایم سالها بود
گفتی ولی این عاشق دیوانه را دلگیر کردی
با این همه بی اعتنایی نازنینم
مرا از زندگانی عاقبت تو سیر کردی
گفتی برای دیدنت یک بار دیگر،
یک بار دیگر آمد و تو دیر کردی
این دل شوریده را به چه گناهی
در کوچه های بی کسی زنجیر کردی

پیمان
8th January 2009, 11:05 AM
قلب شکسته ام را شبی که برده بودی
به خانه برنگشتی ولی نمرده بودی
از آسمان چشمم چه ناگهان پریدی
مگر برای ماندن قسم نخورده بودی
وقت سفر رسید و تو پر زدی از این جا
مرا ز شهر غمها چرا نبرده بودی
من از گلهای زخمی شبی شنیده بودم
برای عشق پاکم قسم نخورده بودی
تمام غنچه ها را به دست غم شکستم
عجب غمی تو آن شب به من سپرده بودی

SK8ER_GIRL
8th January 2009, 08:46 PM
هر دانه برفی به اشکی نریخته می ماند

سکوت سرشار از سخنان ناگفته است

از حرکات ناکرده

اعتراف به عشق های نهان و شگفتی های بر زبان نیامده...

در این سکوت حقیقت ما نهفته است

حقیقت تو؛

هی فلانی!...

شاید زندگی همین باشد

یعنی وقتی عشق دستور می دهد،

محال سر تسلیم فرود می آورد

یعنی یک فریب ساده و کوچک آن هم

از دست عزیزی که تو دنیا را جز با او و برای او نمی خواهی...

آری!

به گمانم زندگی همین باید باشد...

SK8ER_GIRL
8th January 2009, 08:46 PM
برای زیستن دو قلب لازم است

قلبی که دوست بدارد

قلبی که دوستش بدارند

قلبی که هدیه کند

قلبی که بپذیرد

قلبی که بگوید

قلبی که پاسخ بگوید

قلبی برای من و قلبی برای انسانی که من می خواهم

...تا او را در کنار خود حس کنم

SK8ER_GIRL
8th January 2009, 08:46 PM
یکی اومده به خــــــوابم آتــــیشی انداخته جونم

یکی که دلش سفیده تو نگاش عشقو می خونم

کاش بمونه توی قلبـــــــم تا همــــیشه در کنارم

نمی خوام چشـــــمی ببینه تا نـــظر بشه خیالم

به کسی چیزی نمــــــی گم تا بمونه توی خوابم

می خوام دردمــــــو بدونه تــــــا بشه محرم رازم

می شه حرفا رو بهش گــــفت تـوی تنهایی ذهنم

آره اون می مــــونه پیشم همه جـا حتی تو قلبم

SK8ER_GIRL
8th January 2009, 08:47 PM
خوش به حال من ودریا و غروب و خورشید
و چه بی ذوق جهانی که مرا با تو ندید
رشته ای جنس همان رشته که بر گردن توست
چه سروقت مرا هم به سر وعده کشید
به کف و ماسه که نایابترین مرجان ها
تپش تبزده نبض مرا می فهمید
آسمان روشنی اش را همه بر چشم تو داد
مثل خورشید که خود را به دل من بخشید
ما به اندازه هم سهم ز دریا بردیم
هیچکس مثل تو ومن به تفاهم نرسید
خواستی شعر بخوانم دهنم شیرین شد
ماه طعم غزلم را ز نگاه تو چشید
منکه حتی پی پژواک خودم می گردم
آخرین زمزمه ام را همه شهر شنید

SK8ER_GIRL
8th January 2009, 08:47 PM
وقتی که خوابی نیمه شب تو را نگاه می کنم
زیبایی ات را با خدا گاه اشتباه می کنم
از شرم سر انگشت من پیشانی ات تر می شود
بوی تنت می پیچد و دنیا معطر می شود

گیسوت تابی می خورد می لغزد از بازوی تو
از شانه جاری می شود چون آبشاری موی تو
چون نسترن در بسترم می گسترانی بوی خود
من را نوازش می کنی بر مهربان زانوی تو

ای آفتاب! ای آفتاب، امشب بمیر و در نیا
ای شب بیا مردانه تا روز قیامت سر نیا
آسیمه می خیزم ز خواب اما تو پیشم مانده ای
مجرای نور پنجره با دامنت پوشانده ای

حالا که خوابی نازنین تو را نگاه می کنم
در عشق تو می میرم و با تو گناه می کنم

مهناز
8th January 2009, 11:38 PM
بازوانت را به مستی حلقه کن بر گردنم

تا بلرزت زیر بازوهای سیمینت تنم

راز عشق خویش را آهسته خوان در گوش من

جستجو کن عشق را در گرمی آغوش من

مهناز
8th January 2009, 11:38 PM
من تو را تا بی کران ها , من تو را تا کهکشان ها , از زمین تا آسمان ها

دوست دارم , می پرستم

من تو را همچون اهورا , من تو را همچون مسیحا , همچو عطر پاک گلها

دوست دارم , می پرستم

من تو را با هستی خود , با وجودم

عاشقم , با خون خود با تار و پودم

من تو را با لحظه های انتظارم

عاشقم , با این نگاه بی قرارم

من تو را همچون پرستو , یاسمن ها , نسترن ها
من تو را با آنچه هستی , دوست دارم , می پرستم

پیمان
9th January 2009, 10:28 AM
گریه کردم،کودکم پنداشتی
هق هقم را کودکی انگاشتی
خنده چون کردم،مرا مجنون دون
در میان ابلهان پنداشتی
بذر عشقت چون به دل می کاشتم
تخم بی مهری به دل می کاشتی
نازنینم ما سپر انداختیم
از چه تو تیغ مژه برداشتی
روز مرگ رازقی هجر تو شد
رفتی و داغت به دل بگذاشتی
خوابم اکنون تا که بیدارم کنی
روزها را روی هم انباشتی
من چه تنهایم کنون ای بی وفا
کاشکی یک ذره بویم داشتی

صبا محمدي
9th January 2009, 12:48 PM
این کوزه چو من عاشق زاری بوده است

در بند سر زلف نگاری بوده‌ست -

این دسته که بر گردن او می‌بینی

دستی‌ست که برگردن یاری بوده‌ست ...

SK8ER_GIRL
9th January 2009, 11:10 PM
گفتي كه مرا دوست نداري گله اي نيست

بين من و عشق تو ولي فاصله اي نيست

گفتم كه كمي صبر كن و گوش به من كن

گفتي كه نه بايد بروم حوصله اي نيست

پرواز عجب عادت خوبيست , ولي حيف

تو رفتي و ديگر اثر از چلچله اي نيست

گفتي كه كمي فكر خودم باشم و آن وقت

جز عشق تو در خاطر من مشغله اي نيست

رفتي تو , خدا پشت و پناهت به سلامت

بگذار بسوزد دل من , مساله اي نيست

SK8ER_GIRL
9th January 2009, 11:11 PM
می گریختم



از لحظه ی شوم عاشق شدن



اما افسوس



انسان چه آسان به دام می افتد

SK8ER_GIRL
9th January 2009, 11:11 PM
من تو را در آرامش لحظه ها جستجو خواهم کرد


در رقص ماهی هایی که دریا ندیده اند


در نگاه معصوم کودکی که نمی داند برای چه به دنیا آمده


در پرواز پرنده ای در قفس


پرنده ای که فضای قفس همه دنیای اوست


من تو را جستجو خواهم کرد


زمانی که تو را یافتم

خواهم گفت من کیستم برای چه برای که زیستم ؟

SK8ER_GIRL
9th January 2009, 11:12 PM
بالا بلند عشوه گر نقش باز من
کوتاه کرد قصه زهد دراز من
دیدی دلا که آخر پیری و زهد و علم
با من چه کرد دیده معشوقه باز من
می ترسم از خرابی ایمان که می برد
محراب ابروی تو حضور نماز من
گفتم به دلق زرق بپوشم نشان عشق
غماز بود اشک و عیان کرد راز من
مست است یار و یاد حریفان نمی کند
ذکرش به خیر ساقی مسکین نواز من
یارب کی آن صبا بوزد کز نسیم آن
گردد شمامه کرمش کارساز من
نقشی بر آب می زنم از گریه حالیا
تا کی شود قرین حقیقت مجاز من
بر خود چو شمع خنده زنان گریه می کنم
تا با تو سنگ دل چه کند سوز و ساز من
زاهد چو از نماز تو کاری نمی رود
هم مستی شبانه و راز و نیاز من
حافظ ز گریه سوخت بگو حالش ای صبا
با شاه دوست پرور دشمن گداز من

SK8ER_GIRL
9th January 2009, 11:12 PM
نگاه کن چه فرو تنانه بر خاک می گسترد
آنکه نهال نازک دستانش
از عشق
خداست
و پیش عصیانش
بالای جهنم
پست است.
آن کو به یکی « آری » می میرد
نه به زخم صد خنجر،
و مرگش در نمی رسد
مگر آنکه از تب وهن
دق کند.

قلعه یی عظیم
که طلسم دروازه اش
کلام کوچک دوستی است.

انکار ِ عشق را
چنین که بر سر سختی پا سفت کرده ای
دشنه مگر
به آستین اندر
نهان کرده باشی.-
که عاشق
اعتراف را چنان به فریاد آمد
که وجودش همه
بانگی شد.

نگاه کن
چه فرو تنانه بر در گاه نجابت
به خاک می شکند
رخساره ای که توفانش
مسخ نیارست کرد.
چه فروتنانه بر آستانه تو به خاک می افتد
آنکه در کمر گاه دریا
دست
حلقه توانست کرد.
نگاه کن
چه بزرگوارانه در پای تو سر نهاد
آنکه مرگش
میلاد پر هیا هوی هزار شهزاده بود.
نگاه کن

SK8ER_GIRL
9th January 2009, 11:13 PM
به لبت



به گیسوانت. . . .



به کمون ابروانت. . . .



به سوی دیدگانت. . . .



که تو را ز جان پرستم



به همونه ای دو رنگت. . . .



به نوای سازو چنگت. . . .



که تو را ز جان پرستم



به قطار کاوانها. . . .



به مسیر ساروانها. . . .



به شفق به اب دریا. . . .



به سپیده سپیده. . . .



که تو را زجان پرستم



به خدا اگر بمیرم. . .



به خدا اگر نمیرم. . .



به خدا اگر بگیرم. . .

توئی اخرین امیدم. . . که تو را ز جان پرستم
__________________

پیمان
11th January 2009, 09:34 AM
کاش قلبم درد پنهانی نداشت
چهره ام هرگز پشیمانی نداشت
برگ برگ دفتر تقویم عشق
حرف از یک روز بارانی نداشت
کاش می شد راه سخت عشق را
بی خطر پیمود،قربانی نداشت

صبا محمدي
11th January 2009, 12:44 PM
زندگي حكمت اوست

زندگي دفتري از حادثه هاست

چند برگي را تو ورق خواهي زد

ما بقي را قسمت

پیمان
13th January 2009, 04:16 PM
باید تو رو پیدا کنم
شاید هنوزم دیر نیست
تو ساده دل کندی ولی تقدیر بی تقصیر نیست
با اینکه بی تاب منی
بازم منو خط می زنی
باید تو رو پیدا کنم
تو با خودت هم دشمنی
کی با یه جمله مثل من میتونه آرومت کنه
اون لحظه های آخر از رفتن پشیمونت کنه
دلگیرم از این شهر سرد
این کوچه های بی عبور
وقتی به من فک می کنی
حس می کنم از راه دور
آخر یه شب این گریه ها سوی چشامو می بره
عطرت داره از پیرهنی که جا گذاشتی میپره
باید تو رو پیدا کنم
هر روز تنها تر نشی
راضی به با من بودنت
حتی از این کمتر نشی
پیدات کنم حتی اگه پروازمو پرپر کنی
محکم بگیرم دستو
احساسمو باور کنی
باید تو رو پیدا کنم
شاید هنوزم دیر نیست
تو ساده دل کندی ولی
تقدیر بی تقصیر نیست
باید تو رو پیدا کنم
هر روز تنها تر نشی
راضی به با من بودنت
حتی از این کمتر نشی.

rainboy
13th January 2009, 05:41 PM
من مست جام باقيم
دارم هواي عاشقي
پيرو روي ساقيم
دارم هواي عاشقي
گه نور و گه نار آمدم
گه گل گهي خار آمدم
گه مست وهوشيار آمدم
دارم هواي عاشقي
اي جان درويشت منم
درويش , درويشت منم
بيگانه و خويشت منم
ديوانه روي تو ام
آشفته موي توام
سرگشته کويت منم
دارم هواي عاشقي

پیمان
14th January 2009, 05:47 PM
کوچه وقتی که نباشی رگ خشکیده ی شهره
ماه تو گوشه خونه گفته دیگه با پنجره قهره
سقف دلبستگی بی تو واسه من سایه نداره
دلم از روزی که رفتی دیگه همسایه نداره
تو پی کدوم ستاره پشت ابرا خونه کردی
رفتیو چیزی نگفتی گریه رو بهونه کردی
من سؤال ساده ی تو،تو جواب مشکل من
رد پای رفتن تو روی صحرای دل من
کوچه وقتی که نباشی رگ خشکیده ی شهره
ماه تو گوشه خونه گفته دیگه با پنجره قهره
سقف دلبستگی بی تو واسه من سایه نداره
دلم از روزی که رفتی دیگه همسایه نداره
وقتی آسمون شبهام زیر سایه ی چشاته
وقتی حتی این ترانه رنگ غربت صداته
نمی ذارم این دوراهی سر راه ما بشینه
نمی ذارم این جدایی رنگ فردا رو ببینه
شبو با فانوس اشکت می برم به روشنایی
با تو می رسم دوباره به طلوع آشنایی
می دونم هر جا که باشم دل تو اهل همین جاست
واسه ی من و تو اینجا اول و آخر دنیاست

SK8ER_GIRL
14th January 2009, 11:06 PM
دوستت دارم و
با تو لج بازی نمی کنم!
مانند کودکان
سر ماهی ها با تو قهر نخواهم کرد
ماهی قرمز مال تو
ماهی آبی مال من
هر دو ماهی مال تو باشد و تو مال من
دریا و کشتی و سرنشینانش
مال تو باشد و تو مال من
ضرر نخواهم کرد!
تمام دار و ندارم زیر پای تو!
نه چاه نفتی دارم که فخر بفروشم و
معشوقه هایم در آن شنا کنند
نه ثروتمندم
نه جزیره ایی دارم
که به وسعت یک دریاست مال من است!
من شاعرم و تنها ثروتم
دفتر شعرهایم و چشمان زیبای توست!!!

SK8ER_GIRL
14th January 2009, 11:08 PM
منم سرگشته ی حیرانم ای دوست
کنم یکباره جان قربانت ای دوست
ولی ناسازشوق وصل کویت
به هم سربر سر پیمانت ای دوست
دلی دارم در آتش خانه کرده
میان شعله ها کاشانه کرده
دلی دارم که از شوق وصالت
وجودم را زغم ویرانه کرده
وجودم را زغم ویرانه کرده
من آن آواره ی بشکسته حالم
زهجرانت بتا رو بر زوالم
منم آن مرغ سرگردان تنها
پریشان گشته شد یکباره حالم
به هر سو بر سر سجاده کردم
دعایی برآن دلداده کردم
زحسرت ساغر چشمانم ای دوست
زبانم یکسره از باده کردم
دلا تا کی اسیر یاد یاری
زهجر یار تا کی داغداری
بگو تا کی زشوق روی لیلی
تو مجنون پریشان روزگاری
پریشانم پریشان روزگارم
من آن سرگشته ی هجر نگارم
کنون عمریست با امید وصلش
درون سینه آسایش ندارم
زهجرت روز و شب فریاد دارم
زبیدادت دلی ناشاد دارم
درون کوهسار سینه ی خود
هزاران کشته چون فرهاد دارم
چرا ای نازنینم بی وفایی
زمادم با دل من در جفایی
چرا آشفته کردی روزگارم
عزیزم دارد این دل هم خدایی
عزیزم دارد این دل هم خدایی

SK8ER_GIRL
14th January 2009, 11:08 PM
در برهوت "نداشتن"،سرشار از "خواستن"،

همانگونه که همیشه ترجیح می دادی،

ایستاده ام...

چگونه دوام خواهم آورد این همه"خواستن"

و این همه "نداشتن"را؟!!

و در تنگنای "داشتن"های ناخواسته،



هر روز اسیرتر بودن را...

صبا محمدي
15th January 2009, 12:29 PM
ای نو بهر خندان، از لامکان رسیدی
چیزی به یار مانی، از یار ما چه دیدی؟

خندان و تازه رویی، سر سبز و مفشکبویی
همرنگ یار مایی یا رنگ از او خریدی؟

صبا محمدي
15th January 2009, 12:30 PM
يادگار عشق داغي در دل ديوانه ماند
شمع رفت از انجمن خاكستر پروانه ماند
گريه ام در دل گره شد ناله ام بر لب شكست
واي بر قفلي كه مفتاحش درون خانه ماند

صبا محمدي
15th January 2009, 12:31 PM
گر بر سر كوي تو نباشم چه كنم؟
گر واله روي تو نباشم چه كنم؟
ايجان جهان به تارموي تو اسير
گر بسته موي تو نباشم چه كنم؟

SK8ER_GIRL
17th January 2009, 08:02 PM
آزادم

مثل یک اسب با یالهای رها و رام نشدنی

میان چنگلهای کاج و برف

با دعا و دندان خرس

به دست رییس قبیله

متبرک شده ام من

با دود چپقهای صلح و دوستی .

از خواب یک سرخ پوست بیرون پریده ام

بگذاز آزادانه دوستت داشه باشم.

SK8ER_GIRL
17th January 2009, 08:03 PM
کشاورزی خوش بختم
با کشتزاری کوچک و اربابی سرزنده

زمینت را لمس می کنم
بوسه هایم را می کارم و
برداشت می کنم

SK8ER_GIRL
17th January 2009, 08:03 PM
قلب کوچک من
توان نشتر نام تو را ندارد

نام تو را بر هر آن چه که فکر نمی کنی نوشته ام

بر شن های ساحل و
برگ درختان در پاییز

SK8ER_GIRL
17th January 2009, 08:03 PM
گاهی که از دور می بوسمت

فکر می کنی

نسیمی وزیده است

لبهایت

لحظه ای داغ

بعد خنک می شود

rainboy
19th January 2009, 02:51 PM
بنشين اي همه عشق بنشين اي همه ناز
بنشين گوش به درد دل ما کن .... بنشين
گره از کار من غمزده وا کن بنشين
بهر رفتن مشتاب
تو که دير آمده اي از بر ما زود مرو
بنشين نغمه بخوان شور به پا کن بنشين
از دل چشمه روشن به شبي مهتابي
دل تو صاف تراست
اي رخت آينه مهر صفا کن بنشين
در نگاه من تو نقش بسي خاطره است
در نگاهم بنگر
گردشي در سفر خاطره ها کن بنشين
تا که از زلف تو هر باغ شود عطرافشان
گيسوان را به سر شانه رها کن بنشين
کعبه عشق تويي قبله عشاق تويي
چشم مشتاق مرا قبله نما کن بنشين
جان شيرين مني کام مرا تلخ مخواه
دل ناکام مرا کامروا کن بنشين
نازنينا غم بگذشته مخور عشق بورز
فرصتي کز کف ما رفت قضا کن بنشين
بنشين گوش به درد دل ما کن ...... بنشين

SK8ER_GIRL
22nd January 2009, 08:16 PM
هرگز از دوری این راه مگو!

و از این فاصله ها که میان من و توست

...و هرگاه که دلت تنگ من است،

بهترین شعر مرا قاب کن

و پشت نگاهت بگذار!

تا که تنهایی ات از دیدن من جا بخورد!

و بداند که دل من با توست

و همین نزدیکی ست...

SK8ER_GIRL
22nd January 2009, 08:16 PM
می خواهم برای تو،

فقط یک برگ سبز باشم که هوا می جنباندش...

تا درست هماهنگ با شور آن لحظه،

سخن گوید

و...

چنین می کنم!

ØÑтRдŁ§
22nd January 2009, 11:16 PM
گفتمش در عشق پا برجاست دل
گر گشایی چشم دل، زیباست دل
گر تو ذورحمان شوی دریاست دل
بی تو شام بی فرداست دل
دل زعشق روی تو حیران شده
در پی عشق تو سرگردان شده
گفت در عشقت وفادارم بدان
من تو را بس دوست میدارم بدان
شوق وصلت را بسر دارم بدان
چون تویی مخمور خمارم بدان
با تو شادی می شود غم های من
با تو زیبا می شود فردای من
گفتمش عشقت به دل افزون شده
دل زجادوی رخت افزون شده
جز تو هر یادی به دل مدفون شده
عالم از زیبایی ات مجنون شده
بر لبم بگذاشت لب یعنی خموش
طعمه بوسه از سرم برد عقل و هوش
در سرم جز عشق او سودا نبود
بهر کس جز او در این دل جا نبود
دیده جز بر روی او بینا نبود
همچو عشق من هیچ گل زیبا نبود
خوبی او شهره آفاق بود
در نجابت در نکوهی طاق بود
روزگار اما وفا با ما نداشت
طاقت خوشبختی ما را نداشت
پیش پای عشق ما سنگی گذاشت
بی گمان از مرگ ما پروا نداشت
آخر این قصه هجران بود و بس
حسرت و رنج فراوان بود و بس
یار ما را از جدایی غم نبود
در غمش مجنون عاشق کم نبود
بر سر پیمان خود محکم نبود
سهم من از عشق جز ماتم نبود
با من دیوانه پیمان ساده بست
ساده هم آن عهد و پیمان را شکست
بی خبر پیمان یاری را گسست
این خبر ناگاه پشتم را شکست
آن کبوتر عاقبت از بند رست
رفت و با دلدار دیگر عهد بست
با که گویم او که هم خون من است
خصم جان و تشنه خون من است
بخت بد بین وصل او قسمت نشد
این گدا مشمول آن رحمت نشد
آن طلا حاصل به این قیمت نشد
عاشقان را خوش دلی تقدیر نیست
با چنین تقدیر بد تدبیر نیست
از غمش با دود و دم همدم شدم
باده نوش غصه او من شدم
مست و مخمور و خراب از غم شدم
ذره ذره آب گشتم کم شدم
آخر آتش زد دل دیوانه را
سوخت بی پروا پر پروانه را
عشق من از من گذشتی خوش گذر
بعد از این حتی تو اسمم را نبر
خاطراتم را تو بیرون کن زسر
دیشب از کف رفت فردا را نگر
آخر این یک بار از من بشنو پند
بر منو بر روزگارم دل مبند
عاشقی را دیر فهمیدی چه سود
عشق دیرین گسسته تار و پود
گرچه آب رفته باز آید به رود
ماهی بیچاره اما مرده بود
بعد از این هم آشیانت هر کس است
باش با او یاد تو ما را بس است

ØÑтRдŁ§
22nd January 2009, 11:17 PM
شاخه گلی شکسته تو دسته تو اسیرم

اگه نیایی تو پیشم یه وقت دیدی میمیرم

محتاج یک نگاتم تا جون دارم فداتم

محتاج یک نگاه و قهر بکنی میمیرم

دستو پامو گم می کنم

وقتی نگام می کنی تو

نفس نفس هول می کنم

وقتی صدام می کنی تو

تو دفتره خاطره هام

تو ذهن و تو آرزوهام

اسم تو هم شده فراموش

اسم تو هم شده فراموش

یادم دادی بسوزم... دارم می سوزم...دارم می سوزم

اشکه چشامو دیدی بگو به چی رسیدی

قسم به بی قراریت مردم از چشم انتظاریت

محتاج یک نگاتم تا جون دارم فداتم

محتاج یک نگاه و قهر بکنی میمیرم

دستو پامو گم می کنم

وقتی نگام می کنی تو

نفس نفس هول می کنم

وقتی صدام می کنی تو

تو دفتره خاطره هام

تو ذهن و تو آرزوهام

اسم تو هم شده فراموش

اسم تو هم شده فراموش

می دونی که دوست دارم

واسه اینه که دل می سوزونی تو

گفتم بهت دوست دارم

اما حالا من پشیمونم

برو به درک برو به درک برو به درک

برو به درک...

SK8ER_GIRL
24th January 2009, 07:28 PM
تکه سنگ صبوری
تمام آبی های دنیا را در خودت جمع می کنی
نمی دانم اگر ترک بخوری
چه می شود
می ترسم به آن فکر کنم
تمام روًیاهای آبی ات را در من بریزی

SK8ER_GIRL
24th January 2009, 07:30 PM
يک لحظه دلم براي بيقراري هايت تنگ شد ..

نگاهت را دوباره در ذهنم مرور کردم ...

دوباره آرام شدم ...

دوباره جان گرفتم ...

و دوباره عاشق شدم....

ولي...

SK8ER_GIRL
24th January 2009, 07:32 PM
ازاسمان
تازمین
راهی نیست
اگر
توماه شب باشی...
ومن
برکه کوچک اب..

ØÑтRдŁ§
25th January 2009, 06:58 PM
من اگر روح پريشان دارم
من اگر غصه هزاران دارم
گله از بازي دوران دارم
دل گريان،لب خندان دارم
به تو و عشق تو ايمان دارم
در غمستان نفسگير، اگر
نفسم ميگيرد
آرزو در دل من
متولد نشده، مي ميرد
يا اگر دست زمان درازاي هر نفس
جان مرا ميگيرد
دل گريان، لب خندان دارم
به تو و عشق تو ايمان دارم
من اگر پشت خودم پنهانم
من اگر خسته ترين انسانم
به وفاي همه بي ايمانم
دل گريان، لب خندان دارم
به تو و عشق تو ايمان دارم

SK8ER_GIRL
26th January 2009, 12:08 AM
نمیشه دید از تو غبار شیشه ها
پرنده خاطره رو تو بیشه ها
تا پر کشید خالی تز از کویر شدم
پرنده خاطره رفت و پیر شدم

ØÑтRдŁ§
29th January 2009, 10:14 AM
تو را به جای همه زنانی که نشناختم دوست دارم .
تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیستم دوست دارم .
برای خاطر عطر نان گرم
و برفی که آب می‌شود
و برای نخستین گل‌ها
تو را به خاطر دوست داشتن دوست دارم .
تو را به جای همه کسانی که دوست نمی‌دارم دوست می‌دارم .
بی تو جز گستره‌ یی بی‌کرانه نمی‌بینم
میان گذشته و امروز.
از جدار آیینه‌ی خویش گذشتن نتوانستم
می‌بایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم
راست از آن گونه که لغت به لغت از یادش می‌برند.
تو را دوست می‌دارم برای خاطر فرزانه‌گی‌ات که از آن من نیست
به رغم همه آن چیزها که جز وهمی نیست دوست دارم
برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمی‌دارم

می‌اندیشی که تردیدی اما تو تنها دلیلی

تو خورشید رخشانی که بر من می‌تابی هنگامی که به خویش مغرورم

سپیده که سر بزند
در این بیشه‌زار خزان زده شاید گلی بروید
شبیه آنچه در بهار بوئیدیم .
پس به نام زندگی
هرگز نگو هرگز

SK8ER_GIRL
30th January 2009, 10:48 AM
براي نگاهي، دنيا
براي لبخندي، آسمان
براي بوسه‌اي...
نميدانم...براي بوسه‌اي!
ترا چه خواهم بخشيد!

SK8ER_GIRL
30th January 2009, 10:48 AM
زلال بانو

در این وادی بی رویا

عطر تو حادثه ایست

که مدام در من تکرار می شود

ØÑтRдŁ§
30th January 2009, 05:10 PM
خواب رؤیای فراموشیهاست
خواب را دریابيم
که در آن دولت خاموشیهاست
من شکوفایی گلهای امیدم را در رؤیاها می بینم
و ندایی که به من می گوید :
”گر چه شب تاریک است
دل قوی دار ، سحر نزدیک است “
دل من در دل شب
خواب پروانه شدن می بیند
مهر در صبحدمان داس به دست
خرمن خواب مرا می چیند
آسمانها آبی
پر مرغان صداقت آبی ست
دیده در آینه ی صبح تو را می بیند
از گریبان تو صبح صادق
می گشاید پر و بال
تو گل سرخ منی
تو گل یاسمنی
تو چنان شبنم پاک سحری
نه
از آن پاکتری
تو بهاری ؟
نه
بهاران از توست
از تو می گیرد وام
هر بهار اینهمه زیبایی را
هوس باغ و بهارانم نیست
ای بهین باغ و بهارانم تو
سبزی چشم تو
دریای خیال
پلک بگشا که به چشمان تو دریابم باز
مزرع سبز تمنایم را
ای تو چشمانت سبز
در من این سبزی هذیان از توست
زندگی از تو و
مرگم از توست
سیل سیال نگاه سبزت
همه بنیان وجودم را ویرانه کنان می کاود
من به چشمان خیال انگیزت معتادم
و دراین راه تباه
عاقبت هستی خود را دادم
آه سرگشتگی ام در پی آن گوهر مقصود چرا
در پی گمشده ی خود به کجا بشتابم ؟

SK8ER_GIRL
1st February 2009, 06:20 PM
کرده بودی گذر از کوچۀ رسوایی دوش،
من شنیدم که عجب ولوله ای، غوغا بود.
رد پایی زنگاهت، به لب پنجره ام،
بعدِ باران سحر نیز، هنوز آنجا بود.
تا سحرگاه در آغوش خیالت دیشب،
تن من سوخته از آتش یک رویا بود.
تا که همسایه نداند که تواینجا بودی،
لب من دوخته با بوسۀ آن لب ها بود.
روی آن سینۀ پر مهر تو خفتن تا صبح،
با نوازش به سرا پای تنم زیبا بود.
تاول بوسۀ سوزان تو داغ عشق است،
که سحر بر لب و بر سینۀ من پیدا بود.
تنگِ آغوش خیال تو تمام شب را،
مهربان چتر نگاهت به سر من وا بود.
برکۀ چشم تو چون چشمۀ نیلی و زلال،
دهن خواهش من تشنۀ دریاها بود.
بستر گرم لبانت، بغل بوسه گشود،
کودک خستۀ تن درتب یک لالا ! بود.
شب سرمای زمستانی و این شیدایی،
تنِ اندیشه ام آتش زده از گرما بود.
پشت آن پرده و تاریکی شب هر لحظه،
بین نقش تو و این سایۀ شّک دعوا بود.
پس همان بِه که نگاهت به پسِ پنجره بود،
و نمیدید در این خانه چه ها برپا بود.
آنچنان غرق هیاهوت، پرستو خوابید،
باورش نیست که در خلوت خود تنها بود.

ØÑтRдŁ§
1st February 2009, 07:55 PM
قسم به چشمات بعد از این جز تو گلی بو نکنم

جز به تو و به خوبیات به هیچ کسی خو نکنم

قسم به اسمت که تو رو تنها نذارم بعد از این

اسم تو رو داد می زنم تا دم دمای آخرین

قطره به قطره خونم و یک جا به نامت می کنم

دلخوشیهای دنیا رو خودم به فالت می کنم

می برمت یک جای دور می شم واست سنگ صبور

برات یه کلبه می سازم پر از یک رنگی پر نور

روح و دل و جون و تنم، نذر نگاهت می کنم

دنیاها رو فدای اون چهره ماهت می کنم

SK8ER_GIRL
7th February 2009, 08:01 PM
باز هم در تب مهتاب٬ دگرباره می سوزم.
بی تو در تنهایی؛ کلبه یی می سازم.
باز به تو دل می بازم.
شب؛ شب مهتاب است!
چشم مه در خواب است.
و من اینجا نگران
که مبادا مهتاب، درد پنهان مرا در دل خود می جوید...

ØÑтRдŁ§
8th February 2009, 10:49 AM
وقتي كه دستهاي باد
قفس مرغ گرفتارو شكست
شوق پرواز نداشت
وقتي كه چلچله ها
خبر فصل بهارو ميدادند
عشق آواز نداشت
ديگه آسمون براش
فرقي با قفس نداشت
واسه پرواز بلند
تو پرش هوس نداشت
شوق پرواز توي ابرها
سوي جنگل هاي دور
ديگه رفته از خيال
اون پرنده ي صبور
اما لحظه اي رسيد
لحظه پريدنو رها شدن
ميون بيم و اميد
لحظه اي كه پنجره بغض ديوارو شكست
لحظه آسمون سرخ ميون چشاش نشست

SK8ER_GIRL
8th February 2009, 01:26 PM
زيبايي ام را پاياني نيست

وقتي كه در چشمان تو به خواب مي روم

و هراس كودكانه ام را از يا د مي برم

در عطري كه از تو بر سينه دارم

چه بي پروا دوستت دارم

و چه بي نشان تو را گم ميكنم

وقتي كه دروغ ميگويم

ØÑтRдŁ§
8th February 2009, 03:20 PM
يادته اون عشق رسوا يادته


اون همه ديوونگي ها يادته


تو مي گفتي كه گناه مقدسه


اول و آخر هر عشق هوسه


آدما آخ آدماي روزگار


چي مي مونه از شماها يادگار

SK8ER_GIRL
8th February 2009, 09:44 PM
به التماس نجیبم بخند حرفی نیست

شکسته پای شکیبم بخند حرفی نیست

در امتداد جنونم بیا و رو در رو

به خنده ‫های عجیبم بخند حرفی نیست

از آخرین نفس کوچه هم پرم دادند

به این غروب غریبم بخند حرفی نیست

طلسم اشک مرا با فریب دزدیدند

تو هم برای فریبم بخند حرفی نیست

من از عبور نگاهی شکسته ام، آری

شکستن است نصیبم بخند حرفی نیست

به حال من پری دل گرفته هم خندید

تو هم بخند حبیبم ـ بخند حرفی نیست

ØÑтRдŁ§
9th February 2009, 12:31 PM
من آنجا هستم

در آسمانها، جايی که می نگری

من آنجا هستم

جايی که قدم می زنی

تنهای تنها

جايی که می خوابی، در کنارت

بی حرکت

جايی که عاشق شدی و عاشقت شدم

بی دروغ
من آنجا هستم

کشته شده، غرق به خون

بی جان

زير يک سنگ قبر

تنها تر از همیشه

بدون تو ...

و چه سخت است بدون تو بودن...

SK8ER_GIRL
10th February 2009, 10:46 PM
ساده و بي سايه
در ويرانه ي دل نشسته ام
چشم براه
و منتظرم
كه اشكي بيايد
باراني ببارد
تا كالبدم را
از فريب عشق بشويد
لا اقل تو مرا بيادت هست
من امير اقليم عشق بودم
********
يك روز باد بي نشان
آهسته و پاورچين
بر سر شاخه هاي شكسته ام وزيد
و بذر آفتاب را
بر مزار دلم پاشيد
دلم آفتابي شد
شگفتم دراقليم عشق
زمستانم بهاري شد
غافل كه جام سرد تقدير
از گرماي عشق ترك خواهد خورد
بيادت هست ؟
من امير اقليم عشق بودم

ØÑтRдŁ§
11th February 2009, 10:41 PM
ایستاده روی پلکهام،
و گیسوانش،
درون موهام
شکل دستهای مرا دارد،
رنگ چشمهای مرا...



در تاریکی من محو می شود،
مثل سنگ ریزه ای دربرابر آسمان.



چشمانی دارد همیشه گشوده،
که آرام از من ربوده...



رویاهایش ،
با فوج فوج روشنایی،
ذوب می کنند
خورشیدها را
و مرا وامی دارند به خندیدن،
گریستن،
خندیدن
و حرف زدن،
بی آنکه چیزی برای بیان باشد.

پل الوار

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد