اراکس*
4th November 2009, 12:15 PM
خدا هست؟
دانشجویی سر کلاس فلسفه نشسته بود. موضوع درس درباره ی خدا بود.
استاد پرسید: "ایا در کلاس کسی هست که خدا را دیده باشد؟"
کسی پاسخ نداد.
استاد دوباره پرسید: " ایا در این کلاس کسی هست که خدا را لمس کرده باشد؟"
دوباره کسی پاسخ نداد.
استاد برای سومین بار پرسید: " ایا در این کلاس کسی هست که صدای خدا را شنیده باشد؟ "
برای سومین بار کسی پاسخ نداد.استاد با قاطعیت گفت : پس خدا وجود ندارد .
دانشجو به هیچ روی با استدلال استاد موافق نبود و اجازه خواست تا صحبت کند .
استاد پذیرفت.دانشجو از جایش برخواست واز هم کلاسیهایش پرسید: " ایا در این کلاس کسی مغز استاد را دیده است ؟ "
همه سکوت کردند.
" ایا در این کلاس کسی هست که مغز استاد را لمس کرده باشد ؟ "
کسی چیزی نگفت.
" ایا در این کلاس کسی هست که صدای مغز استاد را شنیده باشد؟ "
وقتی برای سومین بار کسی پاسخ نداد. دانشجو چنین نتیجه گرفت که استادشان مغز ندارد.
" نویسنده : ناشناس "
سکان را به من بده !
خدا با لبخندی مهرامیز به من می گوید : اهای! دوست داری برای یک مدت خدا باشی و دنیا را برانی؟
می گویم: البته به امتحانش می ارزد. کجا باید بنشینم؟ چقدر باید بگیرم ؟ کی وقت ناهار است؟ چه موقع کار را تعطیل کنم؟
خدا میگوید: " سکان را بده به من ! فکر می کنم هنوز اماده نباشی".
" نویسنده: شل سیلور استاین "
جعبه های سیاه طلایی
در دستانم دو جعبه دارم که خدا به من داده است. او گفت: " غصه هایت را در جعبه ی سیاه و شادی هایت را در جعبه ی طلایی بگذار "
به حرف خدا گوش کردم. شادی ها و غصه هایم را درون جعبه گذاشتم . جعبه طلایی روز به روز سنگین تر و جعبه ی سیاه روز به روز سبکتر میشد. از روی کنجکاوی جعبه ی سیاه را باز کردم تا علت را ببینم . دیدم ته جعبه سوراخ است و غصه هایم از ان بیرون می ریزد.
سوراخ جعبه را به خدا نشان دادم وگفتم : " در شگفتم که غصه های من کجا هستند ؟ " خدا با لبخند گفت: " ای بنده من ! همه ی انها نزد من اینجا هستند. " پرسیدم : پروردگارا! چرا این جعبه را به من دادی ؟ چرا ته جعبه سیاه سوراخ بود؟ .
گفت: " ای بنده من ! جعبه طلایی را به تو دادم تا نعمت های خود را بشماری م جعبه ی سیاه را برای اینکه غمهایت را دور بریزی.
" نویسنده : ناشناس"
عاشقان خدا چه کسانی هستند؟
فرشته ای در خیابان قدم میزد . در دست راست او یک مشعل بود و در دست چپش یک سطل اب.
رهگذری از فرشته پرسید: " با اب و اتش چه می خواهی بکنی ؟ "
فرشته پاسخ داد : " با مشعل می خواهم خانه های مجلل بهشت را بسوزانم و با سطل اب میخواهم اتش جهنم را فرو نشانم ."
ان گاه پی خواهیم برد که عاشقان واقعی خدا چه کسانی هستند . دنیا جای سوداگری نیست .
" نویسنده : ناشناس "
دانشجویی سر کلاس فلسفه نشسته بود. موضوع درس درباره ی خدا بود.
استاد پرسید: "ایا در کلاس کسی هست که خدا را دیده باشد؟"
کسی پاسخ نداد.
استاد دوباره پرسید: " ایا در این کلاس کسی هست که خدا را لمس کرده باشد؟"
دوباره کسی پاسخ نداد.
استاد برای سومین بار پرسید: " ایا در این کلاس کسی هست که صدای خدا را شنیده باشد؟ "
برای سومین بار کسی پاسخ نداد.استاد با قاطعیت گفت : پس خدا وجود ندارد .
دانشجو به هیچ روی با استدلال استاد موافق نبود و اجازه خواست تا صحبت کند .
استاد پذیرفت.دانشجو از جایش برخواست واز هم کلاسیهایش پرسید: " ایا در این کلاس کسی مغز استاد را دیده است ؟ "
همه سکوت کردند.
" ایا در این کلاس کسی هست که مغز استاد را لمس کرده باشد ؟ "
کسی چیزی نگفت.
" ایا در این کلاس کسی هست که صدای مغز استاد را شنیده باشد؟ "
وقتی برای سومین بار کسی پاسخ نداد. دانشجو چنین نتیجه گرفت که استادشان مغز ندارد.
" نویسنده : ناشناس "
سکان را به من بده !
خدا با لبخندی مهرامیز به من می گوید : اهای! دوست داری برای یک مدت خدا باشی و دنیا را برانی؟
می گویم: البته به امتحانش می ارزد. کجا باید بنشینم؟ چقدر باید بگیرم ؟ کی وقت ناهار است؟ چه موقع کار را تعطیل کنم؟
خدا میگوید: " سکان را بده به من ! فکر می کنم هنوز اماده نباشی".
" نویسنده: شل سیلور استاین "
جعبه های سیاه طلایی
در دستانم دو جعبه دارم که خدا به من داده است. او گفت: " غصه هایت را در جعبه ی سیاه و شادی هایت را در جعبه ی طلایی بگذار "
به حرف خدا گوش کردم. شادی ها و غصه هایم را درون جعبه گذاشتم . جعبه طلایی روز به روز سنگین تر و جعبه ی سیاه روز به روز سبکتر میشد. از روی کنجکاوی جعبه ی سیاه را باز کردم تا علت را ببینم . دیدم ته جعبه سوراخ است و غصه هایم از ان بیرون می ریزد.
سوراخ جعبه را به خدا نشان دادم وگفتم : " در شگفتم که غصه های من کجا هستند ؟ " خدا با لبخند گفت: " ای بنده من ! همه ی انها نزد من اینجا هستند. " پرسیدم : پروردگارا! چرا این جعبه را به من دادی ؟ چرا ته جعبه سیاه سوراخ بود؟ .
گفت: " ای بنده من ! جعبه طلایی را به تو دادم تا نعمت های خود را بشماری م جعبه ی سیاه را برای اینکه غمهایت را دور بریزی.
" نویسنده : ناشناس"
عاشقان خدا چه کسانی هستند؟
فرشته ای در خیابان قدم میزد . در دست راست او یک مشعل بود و در دست چپش یک سطل اب.
رهگذری از فرشته پرسید: " با اب و اتش چه می خواهی بکنی ؟ "
فرشته پاسخ داد : " با مشعل می خواهم خانه های مجلل بهشت را بسوزانم و با سطل اب میخواهم اتش جهنم را فرو نشانم ."
ان گاه پی خواهیم برد که عاشقان واقعی خدا چه کسانی هستند . دنیا جای سوداگری نیست .
" نویسنده : ناشناس "