hossein_music
8th September 2008, 09:13 PM
http://www.ahangsara.com/mag/images/Sep1387/AliPahlevan.jpg10 سال از اولین آلبومی كه گروه آریان به بازار فرستاد، میگذرد و امروز كه برای انتشار آلبوم چهارم با هم صحبت میكنیم، پررنگترین حسی كه دارم این است كه بیشتر از هر ایرادی كه از نظر موسیقایی بشود روی كارهای شما گذاشت، آریان دچار یك نوع ركود، خستگی و افسردگی شده است. میخواهم بدانم آن شور و حال اولیه كجا رفت؟ این خستگی از كجا میآید؟
ببینید داستان آریان در این مدت، داستان عجیبی بود. شاید آن ویدپوی ناگفتههای آریان، واقعا ناگفتههای آریان نباشد. اتفاقهای خیلی بد دیگری در این مدت افتاد كه همهمان را ناامید كرد.
آقای پهلوان! روزی كه شما كار را شروع كردید، شور و حالتان بیشتر بود، اما الان مهمتر از همه انتقادهایی كه به شما میشود، شما افسردهاید، چرا؟
برای اینكه نمیگذارند ما كارمان را بكنیم.
چه كسانی نمیگذارند شما كارتان را بكنید؟
ببینید تا بحث اذیت میشود، همه انگشت میكشند سمت وزارت ارشاد، در حالی كه بحث ما اصلا بحث ارشاد نیست. مثلا ما میخواهیم در تهران كنسرت بگذاریم، ارشاد مشكلی ندارد، با هیچ نهادی مشكل نداریم، ما الان مشكل سالن داریم. شب اول كنسرت باشگاه انقلاب كه، باران آمد ولی شب دوم و سوم كنسرت آریان را نه ارشاد لغو كرد، نه نیروی انتظامی و نه اداره اماكن، هیچ كدام مشكلی نداشتند، همه داشتند با ما همكاری میكردند ولی محل برگزاری كنسرت، كنسرت ما را به هم زد، به همین راحتی. ما مدتهاست مشكلمان با ارشاد حل شده است. دیگر سبك ما جا افتاده. دیگر آن دوران دیدی چی شد و اینها گذشت.
پس چه مشكلی وجود دارد؟ شما با نهادهایی از این دست كه همه با آنها مشكل دارند، مشكلی ندارید؟
ما از چند جنبه تحت فشار قرار داریم. از یك طرف آنها كه خیلی تندرو هستند و از طرف دیگر، قشر روشنفكر. ولی جالب این است كه بیشتر آزار و اذیتهایی كه از طرف قشر روشنفكر میشود، ما را اذیت میكند، چون ما از تندروها انتظار داریم ولی از اینوریها نه.
مثلا چه انتقادی؟
ببینید، بعد ازآلبومهای اول و دوم ما، چند ماجرای خیلی بد اتفاق افتاد، یكی همان باران شب اول كنسرت باشگاه انقلاب كه برای همهمان شوك خیلی بدی بود و ما را به مرز افسردگی رساند. بعد هم اینكه دچار تناقض شده بودیم. از یك طرف میرفتم روی صحنه و میدیدم كه مردم هنوز شور و حال دارند، دارند از كنسرت لذت میبرند ولی میآمدم پایین و روزنامه را باز میكردم و میدیدم كه هر چه از دهانشان درآمده به ما گفتهاند. میدیدم كه مردم بعد از كنسرت از ما تشكر میكنند ولی روزنامهها آدم را میكوبند. نمیدانم چه لذتی دارد كه بیایی و كسی كه دارد كارش را انجام میدهد و با تو كاری ندارد را بزنی. حالا بر فرض اینكه نسل سوم را نشانه رفته باشد، اصلا میخواهد برای این نسل موسیقی تولید كند، مگر چه اشكالی دارد؟ هر كسی برای یك سن و سال خاصی كار میكند. ما برای بچهها موسیقی داریم، حتی برای پیرمردها. حالا كه ما برای تینایجرها كار میكنیم، ما را میكوبند.
یعنی شما از روزنامهها و مجلههایی كه با نام جناج چپ شناخته شدهاند، شاكی هستید؟
شاكی هستیم ولی چرا؟ ما میگوییم ما كه حمایت هیچ نهاد و سازمانی را نداریم. ما هیچ وقت به تلویزیون نیامدهایم، هیچوقت. یكی مثل علیرضا عصار در تلویزیون حضور داشته. یك نفر مثل محمد اصفهانی كارهایش از تلویزیون پخش شده. ناصر عبداللهی هم همینطور. حتی یكبار به خاطر پخش آهنگ ناصریا، آلبومش در 3،2 ماه، ۵۰۰ هزار نسخه فروخت، اما ما كه این امكانات را نداشتیم، ما كه این ساپورت را نداشتهایم، خب ما را نزنید.
این فشارها فقط از جانب روزنامهها بود؟
یكی از دورههای اوج ناراحتی ما روزی بود كه به ما گفتند بیایید میزگرد چالشی موسیقی پاپ در تالار وحدت. فكر كردیم كه چه عجب، ما را به حساب آوردند، چه عجب كه ما موسیقی حساب شدیم. رفتیم و دیدیم كه اتفاقا كسانی هستند كه در بعضی موارد و شرایط ما را دلگرم میكردند. یكی مثل دكتر ریاحی. دكتر ریاحی همیشه باعث دلگرمی ما بود. در اولین كنسرت آریان در تهران دكتر ریاحی دقیقا در ردیف اول جلوی من نشسته بود. پسرش همیشه در كنسرتهای ما هست، همیشه. دكتر اردلان هم بود، دكتر سریر بود، فردین خلعتبری بود، سهیل محمودی بود. ما رفتیم و در جلسه نشستیم و گفتیم، میخواهیم راجع به مشكلات موسیقی پاپ صحبت كنیم دیگر. دكتر سریر خیلی عادی بحث را شروع كرد و سهیل محمودی یك چیزی راجع به شعر گفت، گفت كه مشكل موسیقی پاپ ما این است كه شاعر كم پول میگیرد. توی این مایهها بود حرفش. رسید به ما و نینف یك توضیحی داد و چرخ زد و همه صحبت كردند. دور اول خیلی خوشگل گذشت. پیچید و دكتر سریر گفت انگار یكی دو نفر سوال دارند. یك نفر از بین جمعیت بلند شد كه ببخشید اینجا میزگرد چالشی موسیقی پاپ است، یكی را دعوت میكردید كه آدم حسابی طرفدارش باشد. من نگاه كردم به دكتر سریر و ایشان گفتند سوال بعدی را هم بپرسید، سوال بعدی. یعنی نگذاشت ما جواب بدهیم. یك خبرنگار بلند شد و گفت آقای محمودی شما كه شاعر هستید بگویید ترانه سرا كه ترانه میگوید شاعر هم باید دنبال ترانهاش برود؟ بعد سهیل محمودی گفت: آره اتفاقا یك عده هستند كه شعر میگویند و میگویند كه برای امام زمان شعر را گفتیم. ولی اصلا شعر هیچ ربطی به امام زمان ندارد. قبلش، قبل از اینكه این حرفها زده شود، من راجع به آهنگ شاپرك حرف زده بودم و این حرفها متلكهایی بود كه به شعر شاپرك میانداختند. بعد هم یك تكه از شاپرك را گذاشتند. بعد از آن دیگر سهیل محمودی شمشیر را از رو بست و گفت مثلا شما این آهنگ را گوش بدهید، شما به جز شاپرك، شاپرك چیزی شنیدید؟ این هم چه تنظیمی بود؟ حالا جالب این بود كه اسپیكرها رو به آن ور بود و ما یك خرده نگاهش كردیم كه تو اصلا داری برگشت صدا میشنوی، راجع به آهنگ نشنیده چه نظری میدهی؟ بعد هم مگر تخصص تو تنظیم آهنگ است؟ من آماده شدم كه نوبت به من برسد تا جواب بدهم. فردین خلعتبری خیلی ناراحت شد. به من گفت من اگر جای تو بودم بلند میشدم و میرفتم. من هم گفتم من اول جوابش را میدهم و بعد بلند میشوم و میروم. گفت: ولی اگر به من برسد من حرف نمیزنم. دكتر ریاحی و دكتر اردلان هم خیلی ناراحت شدند. نوبت به من كه رسید، دكتر سریر گفت: خیلی ممنونم وقت جلسه تمام شد. من خیلی جا خوردم كه یعنی چی؟ صبر كنید، كه دكتر اردلان گفت: ببخشید میشود این شعری كه همه میكوبند را بشنویم؟ دكتر سریر گفت: نه، وقت نداریم. گفت: ولی من میخواهم شعر را بشنوم. دكتر سریر گفت: انشاءالله در یك فرصت دیگر، الان وقت برنامه تمام شده. گفت: یعنی چی كه وقت برنامه تمام شده؟ هنوز نوبت ما نرسیده. آقا ما این شعر را بشنویم و ببینیم همینی است كه اینها میگویند؟ همه چیز به اینها گفتهاید، نمیخواهند جواب حرفها را بدهند، ما فقط ببینیم كه این شعری كه اینها میگویند چیست. گفت: فقط شعر را بخوانند. وقتی من شعر شاپرك را خواندم، جمعیت دست زدند. از جمله آدمهایی كه در جمع بود، نیلوفر لاریپور بود. كه اصلا بهش برخورده بود. خیلی جالب است كه شاید نیلوفر لاریپور اصلا آریانباز نباشد، حتی شاید این سبك را دوست نداشته باشد اما لحن صحبت اینها به لاریپور برخورده بود. من كه شعر را خواندم، جمعیت دست زدند، دكتر اردلان گفت: همین كافی است. اما بعد كه آمدم بیرون، شوكه بودم. باورتان نمیشود من دو هفته بعد از آن جلسه، حالم بد بود. از اینكه مرا آوردهاند در جلسهای و هر چه از دهانشان درآمده به من گفتهاند و من رفتهام، همین. نگذاشتند من به این حرفها جواب بدهم. اینها مشكلاتی بود كه ما از اینوریها داشتیم. از آن طرفیها هم مفصل است. مثلا روی صحنه بودیم كه به ما میگفتند زیر پایتان بمب گذاشتهاند. اصلا اینقدر استرس و فشار به ما آمد كه حد ندارد. حالا آن سمت تندروها قابل تحمل بود. به هر حال نیروی انتظامی بود، شرایطی بود كه آدم میدانست بلایی سرش نمیآید.
یعنی بعد از آن نشست بود كه دیگر به مرز افسردگی رسیدید؟
دقیقا آنجا بود كه دیگر افسرده شدیم. نه موزیكمان میآمد، نه هیچی. تا اینكه گفتیم بلند شوید یك آلبوم جمع كنید، چند وقت است صدایی ازتان درنمیآید؟ ما هم اینقدر این ماجرا رویمان فشار آورده بود كه موقع آریان 3 اصلا روی عام جامعه مانور ندادیم؛ مایه گذاشتیم روی بخش فنی. چند تا اتفاق افتاد، آریان 3 كه به بازار آمد كاندیدای جایزه بیبیسی شد در سال 2005. خیلی از موزیسینهایی كه به ما انتقاد میكردند، آمدند و گفتند دستتان درد نكند، ولی اقبال عمومیاش شد نصف آلبومهای 1 و 2. باز دوباره توی ذوقمان خورد؛ كهای بابا چرا ما این ور را درست كردیم، آن طرف به هم ریخت. بعد همانها، همانها كه بحث فنی را پیش میكشیدند، به ما گفتند كه چرا اقبال عمومیتان پایین آمده؟ یك دفعه یك مطلبی نوشته بودم كه داستان ما شده داستان آن پیرمرد و بچهاش و خرش. این میرود بالا آن میرود پایین و هر كسی یك چیزی میگوید. شاید برایتان جالب باشد كه هفت سال پیش یك خبرنگاری جلوی من نشسته بود و گفت: چیه كه شما اینقدر از گل و بته و درخت میخوانید؟ آن موقع آریان 2 تازه به بازار آمده بود. گفتم: خب چی بخوانیم؟ گفت: بیایید راجع به درد جامعه حرف بزنید. راجع به یك دختر كبریت فروش. چند روز پیش دوباره این خبرنگار جلوی من نشسته بود و گفت: حس نمیكنید حالا كه استعارههایتان را حذف كردهاید، شعرهایتان تنزل پیدا كرده؟ گفتم: ببین بلند میشوم و میآیم میزنمت. دختر كبریت فروش را یادت نمیآید؟ من هنوز یادم است. خودش یادش نمیآمد. گفتم كه، داستان ما دقیقا شده مصداق پیرمرد و بچه و خر، استعاره میگذاریم میگویند شدهاید مهدكودك. استعاره نمیگذاریم، میگویند این استعارهها كجاست؟ چرا آنها را برداشتهاید؟ و ما قرار است دقیقا شبیه به همان داستان، خر را بیندازیم داخل آب. داستان این است، اینكه ما خستهایم، به این خاطر كه همیشه درگیر بحث هستیم و درگیر جدال لفظی با یكسری آدم كه كنار گود نشستهاند و میگویند لنگش كن.
(http://pilot.ahangsara.com/advanced_search_result.php?keywords=de+burgh&search_in_description=1)
خب شما چه میخواهید؟ میخواهید چه برخوردی با شما انجام شود؟
من هیچوقت نمیگویم باید كل ملت ایران از این آلبوم خوششان بیاید، اصلا یك عده نباید این سبك را دوست داشته باشند. بحثی كه درباره محسن نامجو راه افتاد را یادتان میآید؟
آن ماجرای طرفدارانی است كه جان میدهند و عدهای كه متنفرند؟
دقیقا من از آن عدهای هستم كه وقتی این موسیقی را گوش میدهم حالم بد میشود ولی نمیتوانم بگویم كه این موزیك اصلا نباشد. یك عده افتخارشان این است كه این موسیقی را گوش میدهند.
میخواهید چه موضعی در مقابلتان گرفته شود؟ به این فكر كردهاید؟
بابك ریاحیپور دو سه یادداشت درباره آریان نوشته و همیشه گفته كه من این سبك موسیقی را دوست ندارم اما به آن احترام میگذارم چون طرفدار دارد. من هم این حرف را قبول دارم چون من هم خیلی از موسیقیها را قبول ندارم اما وقتی میبینم یك نفر گوش میدهد و آن را دوست دارد به او چه بگویم؟
یعنی خستهتان كردهاند؟
خستهمان كردهاند. ما اگر بخواهیم با روال خودمان كار كنیم، اوضاعمان این نیست. اگر به آریان نگاه كنید، میبینید كه آریان خیلی كارها كرده كه نباید خسته باشد. حتی سومین آلبوم آریان كه میگوییم اقبال عمومیاش نصف دو آلبوم اول بوده، در سال ۸۳ پرفروشترین آلبوم سال شد. گرچه بعد از آن آلبوم فریدون آمد و در سال ۸۴ آمارش بالاتر از آریان ۳ شد. پرفروشترین آلبوم موسیقی پاپ هم كه برای ماست. اولین گروه موسیقی پاپ بعد از انقلاب هستیم. اولین گروه مختلط پاپ هستیم. اولین گروهی هستیم كه تا مرحله نیمهنهایی یك جایزه جهانی رفتیم. اولین گروه ایرانی هستیم كه اسممان در دایرهالمعارف موسیقی جهان است. گواهی نوازندگان چیرهدست بینالمللی را از آمریكا داریم. كریس دیبرگ قبول كرده كه با ما آهنگ بخواند، در مصاحبه مطبوعاتیاش گفته اگر كسی غیر از آریان بود، با او نمیخواندم، همه اینها را داریم ولی باز یك نفر میآید و به ما میگوید شما از نردبان كریس دیبرگ بالا رفتهاید. اگر قرار به نردبان است، خب تو برو و با او بخوان، ببین اصلا قبول میكند با تو بخواند؟ باید یك چیزی در چنتهات باشد. روزی كه من پیشنهاد دادم كه كریس دیبرگ با ما بخواند، یك خرده همه با تعجب به من نگاه كردند ولی من گفتم تعجب نكنید، من متنی مینویسم كه ترانه شرقی آن را بفرستد. آریان اینقدر كنسرت برگزار كرده كه دیگر مشكلی نداشته باشد و اینقدر موضوع داریم كه مستدل باشد كه ما چه كردهایم. اینكه فلان روزنامه و فلان خبرگزاری خارجی فلان مطلب را نوشته، چیزی نیست كه ما بگوییم در ایران چنین ماجرایی برایمان اتفاق افتاده. اینقدر داریم كه اگر به دستش برسانیم محال است قبول نكند، مگر اینكه اصلا دلش نخواهد با این سبك كار كند. یك هفته بعد از فرستادن این نامه، به نامه ما جواب مثبت داد. همه اینها هست ولی وقتی شما به این داستانها برمیخورید، متعجب میشوید. مثلا شما كنسرت باشگاه انقلاب را دیدید؟ ما روی این كنسرت، دو ماه مایه گذاشتیم. به نظر من اگر این كنسرت برگزار میشد خیلیها باید زحمت میكشیدند تا كنسرتی شبیه به این برگزار كنند، برای اینكه اولینباری بود كه یك چنین كاری انجام میشد. ولی چی شد؟ بارانش به كنار، برقش كه آنطور قطع شد. بعد هم گفتند دیگر نمیتوانید اجرایش كنید. خیلی جالب بود كه تا میگویی كنسرت كنسل شد، همه میگویند این كار ارشاد است. در حالی كه اصلا ارشاد نبود نه حتی اماكن و نیروی انتظامی، مكان برگزاری كنسرت، كنسرت ما را لغو كرد، خیلی خندهدار است. بعد با خودت فكر میكنی من این همه كار میكنم برای چی؟ بعد آلبوم میدهیم بیرون، بیتو با تو را دادهایم بیرون و دو سال تمام رویش زحمت كشیدهایم، ۱۴ تا آهنگ است، یك ساعت ویدپو است، كریس دیبرگ دارد، آلبوم را آماده میكنی، هزار تا كار میكنیم اما در روز سوم، ۷۹ تا سایت همزمان دانلود آزاد میگذارند. كار كپی میشود، میرویم و میبینیم كه فلان مغازه كپی آلبوم را میفروشد. با چه چیزی میخواهی جلوی این را بگیری؟ قانونی داری؟ نه چنین ساپورتی داری، نه قانونی كه برود و جلوی تكثیر غیرقانونی را بگیرد، رسانه را هم كه نداری، رسانه آن ور آب را هم كه نداری، ممنوعالكار میشوی، یعنی كارت كه از ماهواره پخش شود، میگویند خودت كار را دادهای. حالا ما هیچوقت كاری به ماهوارهها ندادهایم، اما خودشان پخش میكردند. این بار آقای رجبپور رسما به آنها گفتهاند كه از ما چیزی پخش نكنید چون هر كسی كه كارش پخش شود، سریع به مشكل برمیخورد. همه اینها به كنار، مگر آدم اینترنتباز چقدر داریم؟
http://www.4shared.com/file/62245750/f7a48fe2/AliPahlevan.html
واقعا زیاد نیست.
حالا بپرسید مگر همه این آدمها سبك آریان را دوست دارند؟ بزرگترین تبلیغات ما در اینترنت بوده، مثلا كلیپ كریس دیبرگ بالای یك میلیون هیت داشته در یوتوب، بازهم یوتوب برای من نان و آب نمیشود. یا این همه آلبوم دانلود شده. یعنی مردم كار را شنیدهاند و با آن ارتباط برقرار كردهاند اما چه فایده برای من كه دو سال روی آن زحمت كشیدهام؟ شما در كشورهای دیگر میبینید كه كسی كه یك آهنگش بهترین موسیقی هفته میشود، زندگیاش برای یك عمر تامین است. ولی در ایران، همه ما شغل دوم داریم، شغل دوم كه نه، شغل اول. یعنی شغلی كه كار اصلی ماست و موسیقی را هم در كنارش دنبال میكنیم.
یعنی همه بچههای آریان شغل دیگری هم دارند؟
بچههایی كه اصلیتر هستند و كارها را میسازند و جمع میكنند، یك شغل دیگر هم دارند. خیلی عجیب است، مثلا این آلبوم جدید ما، هم صدا و هم ویدئو دارد، پخش موسیقیاش را سیدی میكنند و میدهند دست مردم. من از چند نفر پرسیدهام كه كارها را شنیدی؟ ویدئوها را هم دیدی؟ میگوید مگر ویدئو هم داشت؟ همان لحظه ازش میپرسم: رفتی كپی خریدی؟
مشكل از تفاوت قیمت است؟
یك زمانی بود كه نوار خام 500 تومان بود و نوارهای بازار 600 تومان و اصلا صرف نمیكرد كه آدم خودش آلبوم را كپی كند، مخصوصا كه وقتی خودمان ضبط میكردیم نوار هوا میگرفت و كیفیت كار پایین میآمد، اما الان سیدی خام 250 تومان است و سیدی 1250 تومان. آقای رجبپور حرف بامزهای میزند. میگوید كه فروش و اما عشق دیگر تكرار نمیشود. مگر اینكه اتفاقی بیفتد و قیمت سیدی خام و سیدی موسیقی یكی شود. ما در دوره و اما عشق 2 میلیون و 700 هزار نوار كاست فروختیم. 10 هزار تا هم سیدی فروختیم.
عجب !
خب میگویید چرا خسته میشوید؟ اینها همهاش دلیل است دیگر. قربانش بروم الان هم كه دیگر دوره بیلبورد هم تمام شد و ما این فرصت را هم از دست دادیم. یعنی شما هر جور كه بخواهید تبلیغ كنید راهتان بسته است. تنها جایی كه هست، تبلیغ در روزنامه است. حالا یك ماجرای بامزه درباره تبلیغ در روزنامه. برای این آلبوم چهارم آمدهاند و یك مقدار هنریتر تبلیغ كردهاند، نوشتهاند: بیتو با تو، كاری از گروه آریان با همكاری كریس دیبرگ. آخرش هم نوشتهاند به صورت سیدی و دیویدی، عرضه در بازار. از فردایش به دفتر زنگ میزدند كه كنسرت كی برگزار میشود؟ فكر كنید من دارم در خیابان راه میروم به من میگویند: آقا تبلیغ كنسرتتان را دیدیم، آلبوم جدید كی میدهید؟ میگویم: بابا آن كار جدید بود، كنسرت را بعدا میگذاریم. یعنی این هم روزنامه! حالا ما این بدبختی را هم داریم كه مدرسهها تعطیل شد. یا سر امتحانها بود و هیچكس حوصله این كارها را نداشت و باز مدرسه هم خودش یك تبی ایجاد میكند. وقتی آن تبلیغهای اصلی را نداری، اینها جلوه میكند. با خودت فكر میكنی كه باید اینها در مدرسه به همدیگر بگویند یا... جام ملتهای اروپاست، همه حواسشان به فوتبال است. مثلا یك چیزهایی برای ما ملاك است كه شاید برای خارجیها خندهدار باشد. اینكه بگوید شاید آلبوم من تحت تاثیر جام ملتهای اروپا قرار بگیرد! طرف میگوید چه ربطی دارد؟ چون طرف بین دو نیمه میزند كانال موزیك و موسیقی هم گوش میدهد. حالا من به كی بگویم كه ویدئوی كار مرا هیچكس نمیبیند؟ باز خدا پدر این تلویزیونفروشها را بیامرزد كه همهشان دارند سیدی ما را پخش میكنند، شدهاند بیلبورد ما. الجی به تمام تلویزیونفروشیهایش گفته این كلیپ را پخش كنند یا مثلا به میلاد نور كه میروید میبینید كه تلویزیونفروشیها دارند ویدئوهای ما را پخش میكنند. ما داریم اینطور تبلیغ میكنیم. حالا در این سیستم كه از نظر تبلیغاتی بیمار است، شما میخواهید یك كار نو انجام بدهید. مثلا یك اتفاق بامزه این بود كه این آلبوم آخر باید با حضور كریس دیبرگ برایش تبلیغ میشد ولی این آلبوم تحتالشعاع حضور كریس دیبرگ قرار گرفت. با این حال، ظرف 37 روز ركورد آریان 3 را زد.
یعنی تا به امروز از كل فروش آریان 3 بیشتر فروخته؟
بله دیگر. ایرنا هم نوشت. و با تمام این فلاكتها این اتفاق افتاد.
خب اگر این نبود كه دیگر باید جمع میكردید و میرفتید خانهتان. حالا فكر میكنید این ماجراها تقصیر كی هست؟
نمیدانم، فقط میدانم كه تقصیر ارشاد نیست.
الان خیلی وقت است كه تقصیر ارشاد نیست.
یك ماجرایی هم وجود دارد، به دلیل بالا رفتن سنتان، به هر حال 10 سال از روز اول گذشته، خواستهها و انتظارهایتان تغییر كرده است. ممكن است این تغییر سن و سال هم تاثیر بگذارد؟
وقتی یك كار بزرگ انجام میدهی، توقع از تو بالا میرود. گاهی اوقات خیلی زیادی بالا میرود. تقصیری هم نیست، مردمی كه در جریان كارهای ما نیستند نمیدانند و نباید هم بدانند كه ما با چه چیزهایی درگیریم. مثلا میگویند: چرا تهران كنسرت نمیگذارید؟ چرا تهران كنسرت میگذارید در همدان و مشهد نمیگذارید؟ طرف مرا نصیحت میكند كه شما باید یك تور بگذارید و از فلان شهر و بهمان شهر بگذرید و به این شهر برسید و به آن شهر برسید. یا میگویند: آقا من از وین تماس میگیرم شما چرا به شهر ما نمیآیید؟
اما مگر كنسرت گذاشتن به همین سادگی است؟ آن اوایل اینقدر سر آقای رجبپور كلاه گذاشتهاند كه الان دیگر جلو نمیرود. من یادم میآید كه یك سال در كیش برنامه اجرا كردیم، آن كسی كه در كیش برنامه را گذاشت پول هتل ما را نداده بود و هتلدار شب آمد و به ما گفت بلند شوید و بروید بیرون. پول سالن را نداده بودند، سازهای ما را آزاد نمیكردند تا ما بیاوریمشان بیرون. الان آقای رجبپور میگوید من خودم برنامهگذار هستم همهتان بروید كنار. در جاهایی كه خودش برنامهگذار است ما دیگر خیالمان راحت است كه از این اتفاقها پیش نمیآید. آقای رجبپور حاضر است بیشتر از چیزی كه فرض كرده هزینه كند تا آبرویش حفظ شود. حتی از سودش بگذرد.
بحث سطح توقع بود؟
در نوع موزیك هم، هست. من خیلی دوست دارم كارهای دیگر هم بكنم. و خیلی هم بدم میآید كه آب بخواهد مرا یك جایی ببرد. اصلا جلوی این داستان مقاومت میكنم. مثلا چون این سبك را خودمان آوردیم، الان هم دلم میخواهد وقتی كاری میكنیم بگویم خودمان این كار را كردیم، آریان این كار را كرد. امضای آریان دارد. اینكه میگویند دیدی فلانی چطور كار كرده؟ چرا شما این كار را نمیكنید؟ این اصلا برایم زور دارد. ولی قبول دارم كه تجربه آریان 3 به ما نشان داد كه تا زمانی كه نتوانی كاری كه انجام دادی را خیلی پرقدرت ارائه كنی، خیلی كارها را نمیتوانی انجام بدهی. من دوست داشتم یك بار آلبومی بزنم كه همهاش موسیقیهای ملایم باشد. ملایم لایت خوشگل عاشقانه. دوست داشتم یك آلبومم چنین سبكی داشته باشد. اما میدانم به محض اینكه چنین آلبومی بدهم همه میگویند: شش و هشتش چی شد؟ حتی تهیهكننده هم قبول نمیكند و میگوید: آقا من چطور چنین چیزی را در بازار موسیقی بقبولانم؟
فكر میكنید كه این موج منفی تنها دور و بر آریان وجود دارد؟
برای همه آنهایی است كه دیگران فكر میكنند دارند از چند پله بالا میآیند. ببینید یك مثالی را یك آدم انگلیسی به من گفت. من در كار نفت هستم و برای آن یكی شغلی كه دارم، ماموریت خارج از كشور میروم. آنجا، یك انگلیسی برای من تعریف كرد كه میگویند اداره مهاجرت انگلستان تمام كشورها را چاله كند و مهاجرها را انداخت در چاله. هر كشوری را در یك چاله. بالای هر چاله یك پلیس چماقدار گذاشت كه هر كسی خواست از آن بالا بیاید، بزند در سرش تا برود پایین. منتها برای ایرانیها نگذاشت. چون خودشان، خودشان را میكشیدند پایین. این یك مشكل فرهنگی ما ایرانیهاست كه ما سعی میكنیم آن را نداشته باشیم. یك نفر به من میگفت: شما چرا كاری میكنید كه برای سیامك بیشتر دست بزنند؟ گفتم برای اینكه وقتی برای سیامك دست میزنند، برای آریان دست میزنند. چه فرقی میكند؟ آخر سر همه میروند و میگویند نمیدانید در كنسرت آریان چه دستی میزنند برای بچهها، علیالخصوص سیامك. خب سیامك هم یكی از ماست چه فرقی میكند؟
معمولا وقتی آدمها به صورت گروهی كار میكنند، افسردگی و بیحوصلگی یكی روی دیگری هم تاثیر میگذارد. در آریان هم این ماجرا هست؟
حال بدی را بچههایی كه در صف اول كار هستند خیلی بیشتر حس میكنند. تلاششان بیشتر بوده و وقتی یك راهی سد میشود بیشتر زحمت به آنها وارد میشود. ولی یكی از ویژگیهای گروه ما كه توانسته 10 سال با انسجام جلو برود، حالا به آن دو نفری كه رفتند كاری ندارم چون آنها هم به خاطر اختلاف داخلی نرفتند، به خاطر شرایط خاص شخصیشان از گروه جدا شدند. آریان گروهی نیست كه اعضایش با اختلاف نظر از هم جدا شوند. یك چیزی كه در آریان وجود دارد و من خیلی دوستش دارم این بوده كه بچهها همدیگر را تعدیل میكردند. این تعدیل خیلی خوب است. به فرض اگر این كار همهاش دست من بود، من یك جاهایی خیلی محتاط هستم كه شاید جلوی كار را بگیرد. اگر دست پیام صالحی بود، پیام صالحی از آن ور خیلی تندتر است و همهاش ده قدم جلوتر است و همهاش میخواهد با شیرجه به آن ده قدم برسد. كه اختلاف من و پیام خودش یك داستان است ولی اختلاف نظر ماست كه وقتی با هم به یك نظر مشترك میرسیم گروه را معتدل میكند. یا مثلا شخصیتهای متفاوت. مثلا شراره فرنژاد تندمزاج كه با همه رك و تند برخورد میكند. یا ساناز كاشمری كه همیشه لبخند میزند و نگاهت میكند و آخر اعتراضش این است كه با یك صدای خیلی آرام میگوید: خب این را چرا اینجور كنیم؟ مثلا نینف كه مسوولیتپذیر است و همه كارها را میندازند گردنش انجام میدهد با برزوی بدیهی كه آدمی است كه با او قرار میگذاری، یادش میرود. همین خصوصیتهای متناقض است كه باعث تعادل میشود و حتی وقتی به اختلاف میرسند همه سعی میكنند آن را حل كنند، به جای اینكه نمك روی آن بپاشند. همه از دری میآیند كه اختلاف این دو نفر حل شود.
و قاعدتا وقتی روی سن میروید، دیگر از این خبرها نیست.
من یك خاطره بامزه در این مورد دارم. در كنسرت لندن، كه فیلمش هست، دیدید كه چقدر میگوییم و میخندیم؟ در پشت صحنه كنسرت، 2 دقیقه پیش از اینكه بیاییم روی سن، من و شراره فرنژاد دعوایمان شده بود. دعوا كرده بودیم و داد میزدیم سر همدیگر. یك عكس هم بچهها همانجا از من گرفتهاند كه دارم داد میزنم! موضوع هم خیلی بیخود بود. از یك ماجرای خیلی الكی ناراحت شده بود و من بهش گفتم الان كه وقت ناراحت شدن نیست. از همین جمله صدایمان روی هم بالا رفت. من رفتم توی یك اتاق و او هم رفت توی یك اتاق دیگر نشست. هیچی به هم نگفتیم ولی لحظهای كه با هم رفتیم روی صحنه، انگار نه انگار كه اتفاقی افتاده. بعد هم كه پایین آمدیم انگار نه انگار كه اتفاقی افتاده، انگار ما با هم هیچ اختلافی نداریم و تمام شد. رابطهها یكجوری است كه انگار یك نفر گفته این رابطهها نباید به هم بخورد. بارها دعوایمان شده، نه فكر كنید یكی دو بار. یكی از خوبیهای این ماجرا این است كه هیچوقت این دعواها بیرون از خودمان نرفته و هیچوقت برای آریان حاشیهساز نبوده. یعنی شما هیچوقت در روزنامه نخواندهاید كه گروه آریان دعوایشان شده. اگر هم دعوایشان شده، در خلوت خودشان حل شده و بعد آمدهاند بیرون. حتی شده كه بچهها از هم یك چیزی را به دل گرفتهاند و آن یكی نمیداند كه این یكی از او چیزی به دل گرفته. ولی بعد از یك مدت آمده و جلویش نشسته و گفته یك چیزی را رك بگویم؟ از فلان حرفی كه زدی یا فلان كاری كه كردی، دلخور شدم. بعد با هم جرو بحث میكنند و تمام میشود. و همین است كه گروه را نگه میدارد. اتفاقا فكر نكنید كه هیچكس اعتراض نمیكند، همه اعتراض میكنند. ولی خوبیاش این است كه در جمع خودمانی اینها را میریزند دور و كسی سعی نمیكند چیزی را به دل بگیرد تا كینه شود. حتی بعضی وقتها بچهها كاری میكنند كه برای بقیه قابل قبول نیست. یك جور دیگر با آن برخورد میكنند. مثلا فلانی عادتی دارد كه من از این عادت خوشم نمیآید. همه شروع میكنند روی آن عادت با او شوخی میكنند. اینقدر این را به شوخی میگویند كه دیگر خودش به این داستان میخندد. این هم یك روش برخورد است. مثلا پیام یك جاهایی خیلی من میگوید. بعد همه شروع میكنند با این موضوع شوخی كردن. «پیام برو جلو وایسا»، «پیام ماسكه نشی» و جالب بود كه چند وقت پیش خودش در مصاحبه گفت كه من خیلی من من میكنم.
در این مواقع معمولا اعضای گروه همسلیقه هم میشوند و دیگر راه انتقاد داخلی بسته میشود.
در مورد ما، هنوز پیش نیامده. مثلا ما یك علیرضا طباطبایی داریم كه جاز و راك دوست دارد. پیام صالحی هاوس گوش میكند، نینف نگاهش خیلی كلاسیك است. سیامك موسیقی ایرانی گوش میدهد، سنتی گوش میدهد. نگاه من به كلاسیكی نینف نیست. هر كسی یك جور است. قاطی آن میشود این آریان كه از آن یك آهنگ «نگو» با تنظیم ریتمیك و تند و خشن بیرون میآید و یك «نگو» كه آرام است و با پیانو ساخته شده. پیام میگفت آنكه تند است و من از ورژن آرام آن خوشم میآمد. بچهها گفتند هم میتواند این باشد و هم آن. ما گفتیم خب جفتش را میگذاریم. گفتیم وقتی ما خودمان چنین اختلاف سلیقهای داریم، كسانی كه آریان را گوش میدهند هم ممكن است این حس را داشته باشند. بعد جالب است كه یكسری بچهها از این خوششان میآید و یكسری از آن یكی. این آهنگ نگو، اوج اختلاف نظر ماست. در یك آلبوم، یكسری بچهها یك آهنگ را دوست دارند و یكسری آن را دوست ندارند. در یك آلبوم هم اختلاف نظر هست. سلیقهها یكی نمیشود ولی همسو است.
حالا یك چیزی، بعد از تمام این داستانها با همان قدرتی كه آن موقع میگفتید كه فردا مال شماست، هنوز هم این اعتقاد را دارید؟
فردا كه دیگر از ما گذشته!
آن موقع فكر میكردم تنها آهنگی است كه واقعا از ته دل خواندهاید و انگار كه مانیفست آریان همین یك جمله است و روح شروع به حركت در آن هست.
یك شاخصی در آریان یك و دو وجود دارد. ببینید در آریان یك، آهنگها زمانی ساخته شده كه قرار نبود وارد بازار شود. آهنگهای دلی ما بود. آهنگهایی كه خودمان در خانه نشسته بودیم و ساخته بودیم. حسهایش با حسهای الان ما خیلی فرق میكند. مخصوصا در آلبوم چهار، كه پیاده كردن آن فرم خیلی سخت بود. اصلا در آلبوم چهارم وضعیت خیلی فرق میكرد. آن آهنگها برای سال 73 است، آنموقعها ساختیم و اولین آلبوم سال 79به بازار آمد. حس آنموقع یك حس كاملا جوان بود. حس یك پسر 19-18 ساله كه برای آیندهاش برنامهریزی میكرده و به همین دلیل خیلی خوب ارتباط برقرار میكند. یكی از انتقادهایی كه به ما میكنند این است كه چرا آلبومهایتان اینقدر امیدوار است و چرا شما مثل همه همنسلهایتان خشن حرف نمیزنید؟ من همیشه اعتقاد داشتم و دارم كه مشكلات خیلی زیادند. اگر ما بخواهیم بنشینیم و درباره این مشكلها حرف بزنیم، به جز اینكه روحیه خودمان و طرف مقابلمان را خراب كنیم كار دیگری نكردهایم. من همیشه سعی میكردم به خودم امید بدهم كه مشكل را حل میكنم. تمام داستانهای آن آلبوم، این بود كه همیشه از امید حرف زدهام. گفتهام كه آخر سر گل آفتابگردان آن ابر را كنار میزند. وقت لبخند گلاست، بگو فردا مال ماست. مطمئن بودم كه مشكلات حل میشود، خیلی وقتها هم مشكلاتم حل شده ولی خب با چه تلاش و به چه شكلی هم مهم است. الان هم آن حس را دارم كه بگویم این مشكل حل میشود ولی الان دید ما روی مسائل متفاوت است. دیگر نه من 18 ساله هستم كه الان 33 ساله هستم و نه نوع و جنس آدمها آن چیزهایی كه من دیدهام را دیدهاند. الان داستانی هست كه من حس میكنم. ما كسانی بودیم كه دوران جنگ را دیدیم. آن دوران را لمس كردیم. از بمباران فرار كردیم. مدرسهمان تعطیل شده. دوست بغل دستیام را خانهشان بمب زد و وقتی من امتحان میدادم به جای او گل گذاشته بودند. همه این صحنهها را یادم میآید. شما این را به یك نوجوان بگویید چقدر میتوانید آن را به او بقبولانید؟ مگر اینكه واقعا یكجوری و به سبكی كه دوست دارد نشانش بدهی.
یعنی شما فرق كردهاید و نسل تازه هم؟
دقیقا. ما با 10 سال پیش خودمان فرق داریم. مشكلاتمان هم فرق كرده، نوع مشكلاتمان فرق كرده، آنموقع هدفهای دیگری داشتیم و الان هدفهای دیگری داریم. نمیدانم میشود به این سوال جواب قطعی داد یا نه ولی میدانم كه امید هنوز هم هست. اگر امید نداشته باشیم كه باید برویم و بمیریم
http://www.4shared.com/file/62245943/7d28c213/AryanConcert.html
ببینید داستان آریان در این مدت، داستان عجیبی بود. شاید آن ویدپوی ناگفتههای آریان، واقعا ناگفتههای آریان نباشد. اتفاقهای خیلی بد دیگری در این مدت افتاد كه همهمان را ناامید كرد.
آقای پهلوان! روزی كه شما كار را شروع كردید، شور و حالتان بیشتر بود، اما الان مهمتر از همه انتقادهایی كه به شما میشود، شما افسردهاید، چرا؟
برای اینكه نمیگذارند ما كارمان را بكنیم.
چه كسانی نمیگذارند شما كارتان را بكنید؟
ببینید تا بحث اذیت میشود، همه انگشت میكشند سمت وزارت ارشاد، در حالی كه بحث ما اصلا بحث ارشاد نیست. مثلا ما میخواهیم در تهران كنسرت بگذاریم، ارشاد مشكلی ندارد، با هیچ نهادی مشكل نداریم، ما الان مشكل سالن داریم. شب اول كنسرت باشگاه انقلاب كه، باران آمد ولی شب دوم و سوم كنسرت آریان را نه ارشاد لغو كرد، نه نیروی انتظامی و نه اداره اماكن، هیچ كدام مشكلی نداشتند، همه داشتند با ما همكاری میكردند ولی محل برگزاری كنسرت، كنسرت ما را به هم زد، به همین راحتی. ما مدتهاست مشكلمان با ارشاد حل شده است. دیگر سبك ما جا افتاده. دیگر آن دوران دیدی چی شد و اینها گذشت.
پس چه مشكلی وجود دارد؟ شما با نهادهایی از این دست كه همه با آنها مشكل دارند، مشكلی ندارید؟
ما از چند جنبه تحت فشار قرار داریم. از یك طرف آنها كه خیلی تندرو هستند و از طرف دیگر، قشر روشنفكر. ولی جالب این است كه بیشتر آزار و اذیتهایی كه از طرف قشر روشنفكر میشود، ما را اذیت میكند، چون ما از تندروها انتظار داریم ولی از اینوریها نه.
مثلا چه انتقادی؟
ببینید، بعد ازآلبومهای اول و دوم ما، چند ماجرای خیلی بد اتفاق افتاد، یكی همان باران شب اول كنسرت باشگاه انقلاب كه برای همهمان شوك خیلی بدی بود و ما را به مرز افسردگی رساند. بعد هم اینكه دچار تناقض شده بودیم. از یك طرف میرفتم روی صحنه و میدیدم كه مردم هنوز شور و حال دارند، دارند از كنسرت لذت میبرند ولی میآمدم پایین و روزنامه را باز میكردم و میدیدم كه هر چه از دهانشان درآمده به ما گفتهاند. میدیدم كه مردم بعد از كنسرت از ما تشكر میكنند ولی روزنامهها آدم را میكوبند. نمیدانم چه لذتی دارد كه بیایی و كسی كه دارد كارش را انجام میدهد و با تو كاری ندارد را بزنی. حالا بر فرض اینكه نسل سوم را نشانه رفته باشد، اصلا میخواهد برای این نسل موسیقی تولید كند، مگر چه اشكالی دارد؟ هر كسی برای یك سن و سال خاصی كار میكند. ما برای بچهها موسیقی داریم، حتی برای پیرمردها. حالا كه ما برای تینایجرها كار میكنیم، ما را میكوبند.
یعنی شما از روزنامهها و مجلههایی كه با نام جناج چپ شناخته شدهاند، شاكی هستید؟
شاكی هستیم ولی چرا؟ ما میگوییم ما كه حمایت هیچ نهاد و سازمانی را نداریم. ما هیچ وقت به تلویزیون نیامدهایم، هیچوقت. یكی مثل علیرضا عصار در تلویزیون حضور داشته. یك نفر مثل محمد اصفهانی كارهایش از تلویزیون پخش شده. ناصر عبداللهی هم همینطور. حتی یكبار به خاطر پخش آهنگ ناصریا، آلبومش در 3،2 ماه، ۵۰۰ هزار نسخه فروخت، اما ما كه این امكانات را نداشتیم، ما كه این ساپورت را نداشتهایم، خب ما را نزنید.
این فشارها فقط از جانب روزنامهها بود؟
یكی از دورههای اوج ناراحتی ما روزی بود كه به ما گفتند بیایید میزگرد چالشی موسیقی پاپ در تالار وحدت. فكر كردیم كه چه عجب، ما را به حساب آوردند، چه عجب كه ما موسیقی حساب شدیم. رفتیم و دیدیم كه اتفاقا كسانی هستند كه در بعضی موارد و شرایط ما را دلگرم میكردند. یكی مثل دكتر ریاحی. دكتر ریاحی همیشه باعث دلگرمی ما بود. در اولین كنسرت آریان در تهران دكتر ریاحی دقیقا در ردیف اول جلوی من نشسته بود. پسرش همیشه در كنسرتهای ما هست، همیشه. دكتر اردلان هم بود، دكتر سریر بود، فردین خلعتبری بود، سهیل محمودی بود. ما رفتیم و در جلسه نشستیم و گفتیم، میخواهیم راجع به مشكلات موسیقی پاپ صحبت كنیم دیگر. دكتر سریر خیلی عادی بحث را شروع كرد و سهیل محمودی یك چیزی راجع به شعر گفت، گفت كه مشكل موسیقی پاپ ما این است كه شاعر كم پول میگیرد. توی این مایهها بود حرفش. رسید به ما و نینف یك توضیحی داد و چرخ زد و همه صحبت كردند. دور اول خیلی خوشگل گذشت. پیچید و دكتر سریر گفت انگار یكی دو نفر سوال دارند. یك نفر از بین جمعیت بلند شد كه ببخشید اینجا میزگرد چالشی موسیقی پاپ است، یكی را دعوت میكردید كه آدم حسابی طرفدارش باشد. من نگاه كردم به دكتر سریر و ایشان گفتند سوال بعدی را هم بپرسید، سوال بعدی. یعنی نگذاشت ما جواب بدهیم. یك خبرنگار بلند شد و گفت آقای محمودی شما كه شاعر هستید بگویید ترانه سرا كه ترانه میگوید شاعر هم باید دنبال ترانهاش برود؟ بعد سهیل محمودی گفت: آره اتفاقا یك عده هستند كه شعر میگویند و میگویند كه برای امام زمان شعر را گفتیم. ولی اصلا شعر هیچ ربطی به امام زمان ندارد. قبلش، قبل از اینكه این حرفها زده شود، من راجع به آهنگ شاپرك حرف زده بودم و این حرفها متلكهایی بود كه به شعر شاپرك میانداختند. بعد هم یك تكه از شاپرك را گذاشتند. بعد از آن دیگر سهیل محمودی شمشیر را از رو بست و گفت مثلا شما این آهنگ را گوش بدهید، شما به جز شاپرك، شاپرك چیزی شنیدید؟ این هم چه تنظیمی بود؟ حالا جالب این بود كه اسپیكرها رو به آن ور بود و ما یك خرده نگاهش كردیم كه تو اصلا داری برگشت صدا میشنوی، راجع به آهنگ نشنیده چه نظری میدهی؟ بعد هم مگر تخصص تو تنظیم آهنگ است؟ من آماده شدم كه نوبت به من برسد تا جواب بدهم. فردین خلعتبری خیلی ناراحت شد. به من گفت من اگر جای تو بودم بلند میشدم و میرفتم. من هم گفتم من اول جوابش را میدهم و بعد بلند میشوم و میروم. گفت: ولی اگر به من برسد من حرف نمیزنم. دكتر ریاحی و دكتر اردلان هم خیلی ناراحت شدند. نوبت به من كه رسید، دكتر سریر گفت: خیلی ممنونم وقت جلسه تمام شد. من خیلی جا خوردم كه یعنی چی؟ صبر كنید، كه دكتر اردلان گفت: ببخشید میشود این شعری كه همه میكوبند را بشنویم؟ دكتر سریر گفت: نه، وقت نداریم. گفت: ولی من میخواهم شعر را بشنوم. دكتر سریر گفت: انشاءالله در یك فرصت دیگر، الان وقت برنامه تمام شده. گفت: یعنی چی كه وقت برنامه تمام شده؟ هنوز نوبت ما نرسیده. آقا ما این شعر را بشنویم و ببینیم همینی است كه اینها میگویند؟ همه چیز به اینها گفتهاید، نمیخواهند جواب حرفها را بدهند، ما فقط ببینیم كه این شعری كه اینها میگویند چیست. گفت: فقط شعر را بخوانند. وقتی من شعر شاپرك را خواندم، جمعیت دست زدند. از جمله آدمهایی كه در جمع بود، نیلوفر لاریپور بود. كه اصلا بهش برخورده بود. خیلی جالب است كه شاید نیلوفر لاریپور اصلا آریانباز نباشد، حتی شاید این سبك را دوست نداشته باشد اما لحن صحبت اینها به لاریپور برخورده بود. من كه شعر را خواندم، جمعیت دست زدند، دكتر اردلان گفت: همین كافی است. اما بعد كه آمدم بیرون، شوكه بودم. باورتان نمیشود من دو هفته بعد از آن جلسه، حالم بد بود. از اینكه مرا آوردهاند در جلسهای و هر چه از دهانشان درآمده به من گفتهاند و من رفتهام، همین. نگذاشتند من به این حرفها جواب بدهم. اینها مشكلاتی بود كه ما از اینوریها داشتیم. از آن طرفیها هم مفصل است. مثلا روی صحنه بودیم كه به ما میگفتند زیر پایتان بمب گذاشتهاند. اصلا اینقدر استرس و فشار به ما آمد كه حد ندارد. حالا آن سمت تندروها قابل تحمل بود. به هر حال نیروی انتظامی بود، شرایطی بود كه آدم میدانست بلایی سرش نمیآید.
یعنی بعد از آن نشست بود كه دیگر به مرز افسردگی رسیدید؟
دقیقا آنجا بود كه دیگر افسرده شدیم. نه موزیكمان میآمد، نه هیچی. تا اینكه گفتیم بلند شوید یك آلبوم جمع كنید، چند وقت است صدایی ازتان درنمیآید؟ ما هم اینقدر این ماجرا رویمان فشار آورده بود كه موقع آریان 3 اصلا روی عام جامعه مانور ندادیم؛ مایه گذاشتیم روی بخش فنی. چند تا اتفاق افتاد، آریان 3 كه به بازار آمد كاندیدای جایزه بیبیسی شد در سال 2005. خیلی از موزیسینهایی كه به ما انتقاد میكردند، آمدند و گفتند دستتان درد نكند، ولی اقبال عمومیاش شد نصف آلبومهای 1 و 2. باز دوباره توی ذوقمان خورد؛ كهای بابا چرا ما این ور را درست كردیم، آن طرف به هم ریخت. بعد همانها، همانها كه بحث فنی را پیش میكشیدند، به ما گفتند كه چرا اقبال عمومیتان پایین آمده؟ یك دفعه یك مطلبی نوشته بودم كه داستان ما شده داستان آن پیرمرد و بچهاش و خرش. این میرود بالا آن میرود پایین و هر كسی یك چیزی میگوید. شاید برایتان جالب باشد كه هفت سال پیش یك خبرنگاری جلوی من نشسته بود و گفت: چیه كه شما اینقدر از گل و بته و درخت میخوانید؟ آن موقع آریان 2 تازه به بازار آمده بود. گفتم: خب چی بخوانیم؟ گفت: بیایید راجع به درد جامعه حرف بزنید. راجع به یك دختر كبریت فروش. چند روز پیش دوباره این خبرنگار جلوی من نشسته بود و گفت: حس نمیكنید حالا كه استعارههایتان را حذف كردهاید، شعرهایتان تنزل پیدا كرده؟ گفتم: ببین بلند میشوم و میآیم میزنمت. دختر كبریت فروش را یادت نمیآید؟ من هنوز یادم است. خودش یادش نمیآمد. گفتم كه، داستان ما دقیقا شده مصداق پیرمرد و بچه و خر، استعاره میگذاریم میگویند شدهاید مهدكودك. استعاره نمیگذاریم، میگویند این استعارهها كجاست؟ چرا آنها را برداشتهاید؟ و ما قرار است دقیقا شبیه به همان داستان، خر را بیندازیم داخل آب. داستان این است، اینكه ما خستهایم، به این خاطر كه همیشه درگیر بحث هستیم و درگیر جدال لفظی با یكسری آدم كه كنار گود نشستهاند و میگویند لنگش كن.
(http://pilot.ahangsara.com/advanced_search_result.php?keywords=de+burgh&search_in_description=1)
خب شما چه میخواهید؟ میخواهید چه برخوردی با شما انجام شود؟
من هیچوقت نمیگویم باید كل ملت ایران از این آلبوم خوششان بیاید، اصلا یك عده نباید این سبك را دوست داشته باشند. بحثی كه درباره محسن نامجو راه افتاد را یادتان میآید؟
آن ماجرای طرفدارانی است كه جان میدهند و عدهای كه متنفرند؟
دقیقا من از آن عدهای هستم كه وقتی این موسیقی را گوش میدهم حالم بد میشود ولی نمیتوانم بگویم كه این موزیك اصلا نباشد. یك عده افتخارشان این است كه این موسیقی را گوش میدهند.
میخواهید چه موضعی در مقابلتان گرفته شود؟ به این فكر كردهاید؟
بابك ریاحیپور دو سه یادداشت درباره آریان نوشته و همیشه گفته كه من این سبك موسیقی را دوست ندارم اما به آن احترام میگذارم چون طرفدار دارد. من هم این حرف را قبول دارم چون من هم خیلی از موسیقیها را قبول ندارم اما وقتی میبینم یك نفر گوش میدهد و آن را دوست دارد به او چه بگویم؟
یعنی خستهتان كردهاند؟
خستهمان كردهاند. ما اگر بخواهیم با روال خودمان كار كنیم، اوضاعمان این نیست. اگر به آریان نگاه كنید، میبینید كه آریان خیلی كارها كرده كه نباید خسته باشد. حتی سومین آلبوم آریان كه میگوییم اقبال عمومیاش نصف دو آلبوم اول بوده، در سال ۸۳ پرفروشترین آلبوم سال شد. گرچه بعد از آن آلبوم فریدون آمد و در سال ۸۴ آمارش بالاتر از آریان ۳ شد. پرفروشترین آلبوم موسیقی پاپ هم كه برای ماست. اولین گروه موسیقی پاپ بعد از انقلاب هستیم. اولین گروه مختلط پاپ هستیم. اولین گروهی هستیم كه تا مرحله نیمهنهایی یك جایزه جهانی رفتیم. اولین گروه ایرانی هستیم كه اسممان در دایرهالمعارف موسیقی جهان است. گواهی نوازندگان چیرهدست بینالمللی را از آمریكا داریم. كریس دیبرگ قبول كرده كه با ما آهنگ بخواند، در مصاحبه مطبوعاتیاش گفته اگر كسی غیر از آریان بود، با او نمیخواندم، همه اینها را داریم ولی باز یك نفر میآید و به ما میگوید شما از نردبان كریس دیبرگ بالا رفتهاید. اگر قرار به نردبان است، خب تو برو و با او بخوان، ببین اصلا قبول میكند با تو بخواند؟ باید یك چیزی در چنتهات باشد. روزی كه من پیشنهاد دادم كه كریس دیبرگ با ما بخواند، یك خرده همه با تعجب به من نگاه كردند ولی من گفتم تعجب نكنید، من متنی مینویسم كه ترانه شرقی آن را بفرستد. آریان اینقدر كنسرت برگزار كرده كه دیگر مشكلی نداشته باشد و اینقدر موضوع داریم كه مستدل باشد كه ما چه كردهایم. اینكه فلان روزنامه و فلان خبرگزاری خارجی فلان مطلب را نوشته، چیزی نیست كه ما بگوییم در ایران چنین ماجرایی برایمان اتفاق افتاده. اینقدر داریم كه اگر به دستش برسانیم محال است قبول نكند، مگر اینكه اصلا دلش نخواهد با این سبك كار كند. یك هفته بعد از فرستادن این نامه، به نامه ما جواب مثبت داد. همه اینها هست ولی وقتی شما به این داستانها برمیخورید، متعجب میشوید. مثلا شما كنسرت باشگاه انقلاب را دیدید؟ ما روی این كنسرت، دو ماه مایه گذاشتیم. به نظر من اگر این كنسرت برگزار میشد خیلیها باید زحمت میكشیدند تا كنسرتی شبیه به این برگزار كنند، برای اینكه اولینباری بود كه یك چنین كاری انجام میشد. ولی چی شد؟ بارانش به كنار، برقش كه آنطور قطع شد. بعد هم گفتند دیگر نمیتوانید اجرایش كنید. خیلی جالب بود كه تا میگویی كنسرت كنسل شد، همه میگویند این كار ارشاد است. در حالی كه اصلا ارشاد نبود نه حتی اماكن و نیروی انتظامی، مكان برگزاری كنسرت، كنسرت ما را لغو كرد، خیلی خندهدار است. بعد با خودت فكر میكنی من این همه كار میكنم برای چی؟ بعد آلبوم میدهیم بیرون، بیتو با تو را دادهایم بیرون و دو سال تمام رویش زحمت كشیدهایم، ۱۴ تا آهنگ است، یك ساعت ویدپو است، كریس دیبرگ دارد، آلبوم را آماده میكنی، هزار تا كار میكنیم اما در روز سوم، ۷۹ تا سایت همزمان دانلود آزاد میگذارند. كار كپی میشود، میرویم و میبینیم كه فلان مغازه كپی آلبوم را میفروشد. با چه چیزی میخواهی جلوی این را بگیری؟ قانونی داری؟ نه چنین ساپورتی داری، نه قانونی كه برود و جلوی تكثیر غیرقانونی را بگیرد، رسانه را هم كه نداری، رسانه آن ور آب را هم كه نداری، ممنوعالكار میشوی، یعنی كارت كه از ماهواره پخش شود، میگویند خودت كار را دادهای. حالا ما هیچوقت كاری به ماهوارهها ندادهایم، اما خودشان پخش میكردند. این بار آقای رجبپور رسما به آنها گفتهاند كه از ما چیزی پخش نكنید چون هر كسی كه كارش پخش شود، سریع به مشكل برمیخورد. همه اینها به كنار، مگر آدم اینترنتباز چقدر داریم؟
http://www.4shared.com/file/62245750/f7a48fe2/AliPahlevan.html
واقعا زیاد نیست.
حالا بپرسید مگر همه این آدمها سبك آریان را دوست دارند؟ بزرگترین تبلیغات ما در اینترنت بوده، مثلا كلیپ كریس دیبرگ بالای یك میلیون هیت داشته در یوتوب، بازهم یوتوب برای من نان و آب نمیشود. یا این همه آلبوم دانلود شده. یعنی مردم كار را شنیدهاند و با آن ارتباط برقرار كردهاند اما چه فایده برای من كه دو سال روی آن زحمت كشیدهام؟ شما در كشورهای دیگر میبینید كه كسی كه یك آهنگش بهترین موسیقی هفته میشود، زندگیاش برای یك عمر تامین است. ولی در ایران، همه ما شغل دوم داریم، شغل دوم كه نه، شغل اول. یعنی شغلی كه كار اصلی ماست و موسیقی را هم در كنارش دنبال میكنیم.
یعنی همه بچههای آریان شغل دیگری هم دارند؟
بچههایی كه اصلیتر هستند و كارها را میسازند و جمع میكنند، یك شغل دیگر هم دارند. خیلی عجیب است، مثلا این آلبوم جدید ما، هم صدا و هم ویدئو دارد، پخش موسیقیاش را سیدی میكنند و میدهند دست مردم. من از چند نفر پرسیدهام كه كارها را شنیدی؟ ویدئوها را هم دیدی؟ میگوید مگر ویدئو هم داشت؟ همان لحظه ازش میپرسم: رفتی كپی خریدی؟
مشكل از تفاوت قیمت است؟
یك زمانی بود كه نوار خام 500 تومان بود و نوارهای بازار 600 تومان و اصلا صرف نمیكرد كه آدم خودش آلبوم را كپی كند، مخصوصا كه وقتی خودمان ضبط میكردیم نوار هوا میگرفت و كیفیت كار پایین میآمد، اما الان سیدی خام 250 تومان است و سیدی 1250 تومان. آقای رجبپور حرف بامزهای میزند. میگوید كه فروش و اما عشق دیگر تكرار نمیشود. مگر اینكه اتفاقی بیفتد و قیمت سیدی خام و سیدی موسیقی یكی شود. ما در دوره و اما عشق 2 میلیون و 700 هزار نوار كاست فروختیم. 10 هزار تا هم سیدی فروختیم.
عجب !
خب میگویید چرا خسته میشوید؟ اینها همهاش دلیل است دیگر. قربانش بروم الان هم كه دیگر دوره بیلبورد هم تمام شد و ما این فرصت را هم از دست دادیم. یعنی شما هر جور كه بخواهید تبلیغ كنید راهتان بسته است. تنها جایی كه هست، تبلیغ در روزنامه است. حالا یك ماجرای بامزه درباره تبلیغ در روزنامه. برای این آلبوم چهارم آمدهاند و یك مقدار هنریتر تبلیغ كردهاند، نوشتهاند: بیتو با تو، كاری از گروه آریان با همكاری كریس دیبرگ. آخرش هم نوشتهاند به صورت سیدی و دیویدی، عرضه در بازار. از فردایش به دفتر زنگ میزدند كه كنسرت كی برگزار میشود؟ فكر كنید من دارم در خیابان راه میروم به من میگویند: آقا تبلیغ كنسرتتان را دیدیم، آلبوم جدید كی میدهید؟ میگویم: بابا آن كار جدید بود، كنسرت را بعدا میگذاریم. یعنی این هم روزنامه! حالا ما این بدبختی را هم داریم كه مدرسهها تعطیل شد. یا سر امتحانها بود و هیچكس حوصله این كارها را نداشت و باز مدرسه هم خودش یك تبی ایجاد میكند. وقتی آن تبلیغهای اصلی را نداری، اینها جلوه میكند. با خودت فكر میكنی كه باید اینها در مدرسه به همدیگر بگویند یا... جام ملتهای اروپاست، همه حواسشان به فوتبال است. مثلا یك چیزهایی برای ما ملاك است كه شاید برای خارجیها خندهدار باشد. اینكه بگوید شاید آلبوم من تحت تاثیر جام ملتهای اروپا قرار بگیرد! طرف میگوید چه ربطی دارد؟ چون طرف بین دو نیمه میزند كانال موزیك و موسیقی هم گوش میدهد. حالا من به كی بگویم كه ویدئوی كار مرا هیچكس نمیبیند؟ باز خدا پدر این تلویزیونفروشها را بیامرزد كه همهشان دارند سیدی ما را پخش میكنند، شدهاند بیلبورد ما. الجی به تمام تلویزیونفروشیهایش گفته این كلیپ را پخش كنند یا مثلا به میلاد نور كه میروید میبینید كه تلویزیونفروشیها دارند ویدئوهای ما را پخش میكنند. ما داریم اینطور تبلیغ میكنیم. حالا در این سیستم كه از نظر تبلیغاتی بیمار است، شما میخواهید یك كار نو انجام بدهید. مثلا یك اتفاق بامزه این بود كه این آلبوم آخر باید با حضور كریس دیبرگ برایش تبلیغ میشد ولی این آلبوم تحتالشعاع حضور كریس دیبرگ قرار گرفت. با این حال، ظرف 37 روز ركورد آریان 3 را زد.
یعنی تا به امروز از كل فروش آریان 3 بیشتر فروخته؟
بله دیگر. ایرنا هم نوشت. و با تمام این فلاكتها این اتفاق افتاد.
خب اگر این نبود كه دیگر باید جمع میكردید و میرفتید خانهتان. حالا فكر میكنید این ماجراها تقصیر كی هست؟
نمیدانم، فقط میدانم كه تقصیر ارشاد نیست.
الان خیلی وقت است كه تقصیر ارشاد نیست.
یك ماجرایی هم وجود دارد، به دلیل بالا رفتن سنتان، به هر حال 10 سال از روز اول گذشته، خواستهها و انتظارهایتان تغییر كرده است. ممكن است این تغییر سن و سال هم تاثیر بگذارد؟
وقتی یك كار بزرگ انجام میدهی، توقع از تو بالا میرود. گاهی اوقات خیلی زیادی بالا میرود. تقصیری هم نیست، مردمی كه در جریان كارهای ما نیستند نمیدانند و نباید هم بدانند كه ما با چه چیزهایی درگیریم. مثلا میگویند: چرا تهران كنسرت نمیگذارید؟ چرا تهران كنسرت میگذارید در همدان و مشهد نمیگذارید؟ طرف مرا نصیحت میكند كه شما باید یك تور بگذارید و از فلان شهر و بهمان شهر بگذرید و به این شهر برسید و به آن شهر برسید. یا میگویند: آقا من از وین تماس میگیرم شما چرا به شهر ما نمیآیید؟
اما مگر كنسرت گذاشتن به همین سادگی است؟ آن اوایل اینقدر سر آقای رجبپور كلاه گذاشتهاند كه الان دیگر جلو نمیرود. من یادم میآید كه یك سال در كیش برنامه اجرا كردیم، آن كسی كه در كیش برنامه را گذاشت پول هتل ما را نداده بود و هتلدار شب آمد و به ما گفت بلند شوید و بروید بیرون. پول سالن را نداده بودند، سازهای ما را آزاد نمیكردند تا ما بیاوریمشان بیرون. الان آقای رجبپور میگوید من خودم برنامهگذار هستم همهتان بروید كنار. در جاهایی كه خودش برنامهگذار است ما دیگر خیالمان راحت است كه از این اتفاقها پیش نمیآید. آقای رجبپور حاضر است بیشتر از چیزی كه فرض كرده هزینه كند تا آبرویش حفظ شود. حتی از سودش بگذرد.
بحث سطح توقع بود؟
در نوع موزیك هم، هست. من خیلی دوست دارم كارهای دیگر هم بكنم. و خیلی هم بدم میآید كه آب بخواهد مرا یك جایی ببرد. اصلا جلوی این داستان مقاومت میكنم. مثلا چون این سبك را خودمان آوردیم، الان هم دلم میخواهد وقتی كاری میكنیم بگویم خودمان این كار را كردیم، آریان این كار را كرد. امضای آریان دارد. اینكه میگویند دیدی فلانی چطور كار كرده؟ چرا شما این كار را نمیكنید؟ این اصلا برایم زور دارد. ولی قبول دارم كه تجربه آریان 3 به ما نشان داد كه تا زمانی كه نتوانی كاری كه انجام دادی را خیلی پرقدرت ارائه كنی، خیلی كارها را نمیتوانی انجام بدهی. من دوست داشتم یك بار آلبومی بزنم كه همهاش موسیقیهای ملایم باشد. ملایم لایت خوشگل عاشقانه. دوست داشتم یك آلبومم چنین سبكی داشته باشد. اما میدانم به محض اینكه چنین آلبومی بدهم همه میگویند: شش و هشتش چی شد؟ حتی تهیهكننده هم قبول نمیكند و میگوید: آقا من چطور چنین چیزی را در بازار موسیقی بقبولانم؟
فكر میكنید كه این موج منفی تنها دور و بر آریان وجود دارد؟
برای همه آنهایی است كه دیگران فكر میكنند دارند از چند پله بالا میآیند. ببینید یك مثالی را یك آدم انگلیسی به من گفت. من در كار نفت هستم و برای آن یكی شغلی كه دارم، ماموریت خارج از كشور میروم. آنجا، یك انگلیسی برای من تعریف كرد كه میگویند اداره مهاجرت انگلستان تمام كشورها را چاله كند و مهاجرها را انداخت در چاله. هر كشوری را در یك چاله. بالای هر چاله یك پلیس چماقدار گذاشت كه هر كسی خواست از آن بالا بیاید، بزند در سرش تا برود پایین. منتها برای ایرانیها نگذاشت. چون خودشان، خودشان را میكشیدند پایین. این یك مشكل فرهنگی ما ایرانیهاست كه ما سعی میكنیم آن را نداشته باشیم. یك نفر به من میگفت: شما چرا كاری میكنید كه برای سیامك بیشتر دست بزنند؟ گفتم برای اینكه وقتی برای سیامك دست میزنند، برای آریان دست میزنند. چه فرقی میكند؟ آخر سر همه میروند و میگویند نمیدانید در كنسرت آریان چه دستی میزنند برای بچهها، علیالخصوص سیامك. خب سیامك هم یكی از ماست چه فرقی میكند؟
معمولا وقتی آدمها به صورت گروهی كار میكنند، افسردگی و بیحوصلگی یكی روی دیگری هم تاثیر میگذارد. در آریان هم این ماجرا هست؟
حال بدی را بچههایی كه در صف اول كار هستند خیلی بیشتر حس میكنند. تلاششان بیشتر بوده و وقتی یك راهی سد میشود بیشتر زحمت به آنها وارد میشود. ولی یكی از ویژگیهای گروه ما كه توانسته 10 سال با انسجام جلو برود، حالا به آن دو نفری كه رفتند كاری ندارم چون آنها هم به خاطر اختلاف داخلی نرفتند، به خاطر شرایط خاص شخصیشان از گروه جدا شدند. آریان گروهی نیست كه اعضایش با اختلاف نظر از هم جدا شوند. یك چیزی كه در آریان وجود دارد و من خیلی دوستش دارم این بوده كه بچهها همدیگر را تعدیل میكردند. این تعدیل خیلی خوب است. به فرض اگر این كار همهاش دست من بود، من یك جاهایی خیلی محتاط هستم كه شاید جلوی كار را بگیرد. اگر دست پیام صالحی بود، پیام صالحی از آن ور خیلی تندتر است و همهاش ده قدم جلوتر است و همهاش میخواهد با شیرجه به آن ده قدم برسد. كه اختلاف من و پیام خودش یك داستان است ولی اختلاف نظر ماست كه وقتی با هم به یك نظر مشترك میرسیم گروه را معتدل میكند. یا مثلا شخصیتهای متفاوت. مثلا شراره فرنژاد تندمزاج كه با همه رك و تند برخورد میكند. یا ساناز كاشمری كه همیشه لبخند میزند و نگاهت میكند و آخر اعتراضش این است كه با یك صدای خیلی آرام میگوید: خب این را چرا اینجور كنیم؟ مثلا نینف كه مسوولیتپذیر است و همه كارها را میندازند گردنش انجام میدهد با برزوی بدیهی كه آدمی است كه با او قرار میگذاری، یادش میرود. همین خصوصیتهای متناقض است كه باعث تعادل میشود و حتی وقتی به اختلاف میرسند همه سعی میكنند آن را حل كنند، به جای اینكه نمك روی آن بپاشند. همه از دری میآیند كه اختلاف این دو نفر حل شود.
و قاعدتا وقتی روی سن میروید، دیگر از این خبرها نیست.
من یك خاطره بامزه در این مورد دارم. در كنسرت لندن، كه فیلمش هست، دیدید كه چقدر میگوییم و میخندیم؟ در پشت صحنه كنسرت، 2 دقیقه پیش از اینكه بیاییم روی سن، من و شراره فرنژاد دعوایمان شده بود. دعوا كرده بودیم و داد میزدیم سر همدیگر. یك عكس هم بچهها همانجا از من گرفتهاند كه دارم داد میزنم! موضوع هم خیلی بیخود بود. از یك ماجرای خیلی الكی ناراحت شده بود و من بهش گفتم الان كه وقت ناراحت شدن نیست. از همین جمله صدایمان روی هم بالا رفت. من رفتم توی یك اتاق و او هم رفت توی یك اتاق دیگر نشست. هیچی به هم نگفتیم ولی لحظهای كه با هم رفتیم روی صحنه، انگار نه انگار كه اتفاقی افتاده. بعد هم كه پایین آمدیم انگار نه انگار كه اتفاقی افتاده، انگار ما با هم هیچ اختلافی نداریم و تمام شد. رابطهها یكجوری است كه انگار یك نفر گفته این رابطهها نباید به هم بخورد. بارها دعوایمان شده، نه فكر كنید یكی دو بار. یكی از خوبیهای این ماجرا این است كه هیچوقت این دعواها بیرون از خودمان نرفته و هیچوقت برای آریان حاشیهساز نبوده. یعنی شما هیچوقت در روزنامه نخواندهاید كه گروه آریان دعوایشان شده. اگر هم دعوایشان شده، در خلوت خودشان حل شده و بعد آمدهاند بیرون. حتی شده كه بچهها از هم یك چیزی را به دل گرفتهاند و آن یكی نمیداند كه این یكی از او چیزی به دل گرفته. ولی بعد از یك مدت آمده و جلویش نشسته و گفته یك چیزی را رك بگویم؟ از فلان حرفی كه زدی یا فلان كاری كه كردی، دلخور شدم. بعد با هم جرو بحث میكنند و تمام میشود. و همین است كه گروه را نگه میدارد. اتفاقا فكر نكنید كه هیچكس اعتراض نمیكند، همه اعتراض میكنند. ولی خوبیاش این است كه در جمع خودمانی اینها را میریزند دور و كسی سعی نمیكند چیزی را به دل بگیرد تا كینه شود. حتی بعضی وقتها بچهها كاری میكنند كه برای بقیه قابل قبول نیست. یك جور دیگر با آن برخورد میكنند. مثلا فلانی عادتی دارد كه من از این عادت خوشم نمیآید. همه شروع میكنند روی آن عادت با او شوخی میكنند. اینقدر این را به شوخی میگویند كه دیگر خودش به این داستان میخندد. این هم یك روش برخورد است. مثلا پیام یك جاهایی خیلی من میگوید. بعد همه شروع میكنند با این موضوع شوخی كردن. «پیام برو جلو وایسا»، «پیام ماسكه نشی» و جالب بود كه چند وقت پیش خودش در مصاحبه گفت كه من خیلی من من میكنم.
در این مواقع معمولا اعضای گروه همسلیقه هم میشوند و دیگر راه انتقاد داخلی بسته میشود.
در مورد ما، هنوز پیش نیامده. مثلا ما یك علیرضا طباطبایی داریم كه جاز و راك دوست دارد. پیام صالحی هاوس گوش میكند، نینف نگاهش خیلی كلاسیك است. سیامك موسیقی ایرانی گوش میدهد، سنتی گوش میدهد. نگاه من به كلاسیكی نینف نیست. هر كسی یك جور است. قاطی آن میشود این آریان كه از آن یك آهنگ «نگو» با تنظیم ریتمیك و تند و خشن بیرون میآید و یك «نگو» كه آرام است و با پیانو ساخته شده. پیام میگفت آنكه تند است و من از ورژن آرام آن خوشم میآمد. بچهها گفتند هم میتواند این باشد و هم آن. ما گفتیم خب جفتش را میگذاریم. گفتیم وقتی ما خودمان چنین اختلاف سلیقهای داریم، كسانی كه آریان را گوش میدهند هم ممكن است این حس را داشته باشند. بعد جالب است كه یكسری بچهها از این خوششان میآید و یكسری از آن یكی. این آهنگ نگو، اوج اختلاف نظر ماست. در یك آلبوم، یكسری بچهها یك آهنگ را دوست دارند و یكسری آن را دوست ندارند. در یك آلبوم هم اختلاف نظر هست. سلیقهها یكی نمیشود ولی همسو است.
حالا یك چیزی، بعد از تمام این داستانها با همان قدرتی كه آن موقع میگفتید كه فردا مال شماست، هنوز هم این اعتقاد را دارید؟
فردا كه دیگر از ما گذشته!
آن موقع فكر میكردم تنها آهنگی است كه واقعا از ته دل خواندهاید و انگار كه مانیفست آریان همین یك جمله است و روح شروع به حركت در آن هست.
یك شاخصی در آریان یك و دو وجود دارد. ببینید در آریان یك، آهنگها زمانی ساخته شده كه قرار نبود وارد بازار شود. آهنگهای دلی ما بود. آهنگهایی كه خودمان در خانه نشسته بودیم و ساخته بودیم. حسهایش با حسهای الان ما خیلی فرق میكند. مخصوصا در آلبوم چهار، كه پیاده كردن آن فرم خیلی سخت بود. اصلا در آلبوم چهارم وضعیت خیلی فرق میكرد. آن آهنگها برای سال 73 است، آنموقعها ساختیم و اولین آلبوم سال 79به بازار آمد. حس آنموقع یك حس كاملا جوان بود. حس یك پسر 19-18 ساله كه برای آیندهاش برنامهریزی میكرده و به همین دلیل خیلی خوب ارتباط برقرار میكند. یكی از انتقادهایی كه به ما میكنند این است كه چرا آلبومهایتان اینقدر امیدوار است و چرا شما مثل همه همنسلهایتان خشن حرف نمیزنید؟ من همیشه اعتقاد داشتم و دارم كه مشكلات خیلی زیادند. اگر ما بخواهیم بنشینیم و درباره این مشكلها حرف بزنیم، به جز اینكه روحیه خودمان و طرف مقابلمان را خراب كنیم كار دیگری نكردهایم. من همیشه سعی میكردم به خودم امید بدهم كه مشكل را حل میكنم. تمام داستانهای آن آلبوم، این بود كه همیشه از امید حرف زدهام. گفتهام كه آخر سر گل آفتابگردان آن ابر را كنار میزند. وقت لبخند گلاست، بگو فردا مال ماست. مطمئن بودم كه مشكلات حل میشود، خیلی وقتها هم مشكلاتم حل شده ولی خب با چه تلاش و به چه شكلی هم مهم است. الان هم آن حس را دارم كه بگویم این مشكل حل میشود ولی الان دید ما روی مسائل متفاوت است. دیگر نه من 18 ساله هستم كه الان 33 ساله هستم و نه نوع و جنس آدمها آن چیزهایی كه من دیدهام را دیدهاند. الان داستانی هست كه من حس میكنم. ما كسانی بودیم كه دوران جنگ را دیدیم. آن دوران را لمس كردیم. از بمباران فرار كردیم. مدرسهمان تعطیل شده. دوست بغل دستیام را خانهشان بمب زد و وقتی من امتحان میدادم به جای او گل گذاشته بودند. همه این صحنهها را یادم میآید. شما این را به یك نوجوان بگویید چقدر میتوانید آن را به او بقبولانید؟ مگر اینكه واقعا یكجوری و به سبكی كه دوست دارد نشانش بدهی.
یعنی شما فرق كردهاید و نسل تازه هم؟
دقیقا. ما با 10 سال پیش خودمان فرق داریم. مشكلاتمان هم فرق كرده، نوع مشكلاتمان فرق كرده، آنموقع هدفهای دیگری داشتیم و الان هدفهای دیگری داریم. نمیدانم میشود به این سوال جواب قطعی داد یا نه ولی میدانم كه امید هنوز هم هست. اگر امید نداشته باشیم كه باید برویم و بمیریم
http://www.4shared.com/file/62245943/7d28c213/AryanConcert.html