PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : معرفی کتابي که سوزانده نشد



*میترا*
27th October 2009, 11:52 AM
مژده دقيقي
http://www.etemaad.ir/Released/88-08-05/daghighi.jpg
وقتي نويسنده ها از ديگران مي خواهند دستنوشته هايشان را نابود کنند، آيا بايد به حرف شان گوش کرد؟ و آيا نويسنده بايد پس از مرگ روي آثارش کنترل داشته باشد؟ اگر ماکس برود به حرف دوستش فرانتس کافکا عمل کرده بود، «محاکمه» و «قصر» امروز وجود نداشتند. درخواست هايي که در بستر مرگ مطرح مي شوند، معمولاً آميخته به ترديد و از روي بي ميلي هستند. بسياري معتقدند اگر کاري تا اين حد براي نويسنده اهميت داشته باشد، حتماً خودش آن را انجام مي دهد، مثل تامس هاردي که صفحات بي شمارً نوشته هايش را خودش به شعله هاي آتش سپرد.

ولاديمير نباکوف در سال هاي آخر عمر مشغول نوشتن رماني با عنوان «نسخه اصلي لورا» بود. او در اکتبر 1976 در بستر بيماري با صراحت به همسرش وًرا گفت که اين رمان هرگز نبايد منتشر شود، و حتي از او خواست دستنوشته اش را بسوزاند. نباکوف در 1977 درگذشت و ورا که نقش مهمي در زندگي ادبي نباکوف داشت و پيش از آن هم «لوليتا» را از شعله هاي آتش نجات داده بود، تا پايان عمر با اين مساله کلنجار رفت و ترجيح داد به جاي سوزاندن اين رمان، آن را در صندوق بانکي در سوئيس به امانت بگذارد. در 1991 که ورا از دنيا رفت، «لورا» هنوز وجود داشت و اين مشکل به تنها فرزند نباکوف ها، دميتري، که در حال حاضر وصي دارايي ادبي نباکوف است به ارث رسيد. دميتري در مورد از بين بردن اين دستنوشته ترديد داشت. از يک سو، احساس مي کرد ملزم است به وظيفه فرزندي خود عمل کند و تقاضاي پدر را اجابت کند. از سوي ديگر آن را رماني بسيار درخشان و بديع و متفاوت با ساير آثار نباکوف مي دانست. به هر روي دميتري نتوانست خودش را راضي کند که به وصيت پدر عمل کند و اخيراً اين دستنوشته را پس از حدود 30 سال ترديد و دودلي از صندوق امانات بانک در سوئيس بيرون آورده و به انتشارات کناپف در ايالات متحده و انتشارات پنگوئن در انگلستان سپرده است و «نسخه اصلي لورا» به زودي منتشر خواهد شد.
http://www.etemaad.ir/Released/88-08-05/nabakov.jpg
تصميم گرفتن درباره عمل کردن يا نکردن به وصيت خالق اثر کار دشواري است، به ويژه وقتي پاي نويسنده کمال گرايي مانند نباکوف در ميان باشد. خالق «آتش بي رنگ» و «لوليتا» براي بسياري از خوانندگان يکي از غول هاي ادبي قرن بيستم

- و شايد تنها غول ادبي اين قرن- است. ارزش تجارتي کتابي به قلم نباکوف نيز مساله را پيچيده تر مي کند. در سال هاي پس از مرگ نباکوف بحث بر سر انتشار دستنوشته او ادامه داشته و اخيراً بار ديگر بالا گرفته است. گروهي از نويسندگان و محققان مانند تام استاپرد از دميتري مي خواستند به وصيت پدرش عمل کند و برخي ديگر مانند جان بنويل خواستار انتشار اين رمان بودند. دميتري نباکوف 73ساله طي اين سال ها به تناوب به يکي از اين دو قطب متمايل شده است. در ژانويه 2008 ران رزنبام، منتقد ادبي، در مقاله يي در نشريه اينترنتي «اسلًيت» از او خواست تصميمش را بگيرد و به اين وضعيت بلاتکليف پايان دهد. مقاله رزنبام موج جديدي از بحث و اظهارنظر در اين زمينه به ويژه در فضاي مجازي به راه انداخت و دميتري به عنوان وصي ادبي نباکوف بار ديگر کانون توجه رسانه ها شد. رزنبام در ماه فوريه در مقاله ديگري با عنوان «سرنوشت لوراي نباکوف، قسمت دوم» خبر داد که گويا روح نباکوف بر دميتري ظاهر شده و او تمايل پيدا کرده اين دستنوشته را منتشر کند. در آوريل 2008 دميتري نباکوف اعلام کرد قصد دارد بالاخره اين دستنوشته را منتشر کند و در مصاحبه يي گفت هرگز به طور جدي مصمم به سوزاندن آن نبوده است. نباکوف در خاطراتش نخستين بار در اول دسامبر 1974 به نوشتن اين رمان با عنوان «مردن لذت بخش است» اشاره مي کند. در تابستان 1976 مي نويسد که داستان در ذهنش کامل شده است، ولي پس از آن حال مزاجي اش به سرعت رو به وخامت مي گذارد. در دوم ژوئيه 1977 که نباکوف از دنيا رفت، هنوز کار روي اين رمان را به پايان نبرده و نامش را ابتدا به «نقطه مقابل لورا» و سرانجام به «نسخه اصلي لورا» تغيير داده بود. دميتري نباکوف در اواخر دهه 1990 در مراسم بزرگداشت نباکوف در دانشگاه کرنل بخشي از اين کتاب را براي حدود 20 محقق خواند و دو تن از اين محققان ادعا مي کنند که دستنوشته نباکوف را خوانده اند. در 1999 نيز دو بخش از «نسخه اصلي لورا» در نشريه پژوهشي «نباکوفيîن» منتشر شد. اگرچه قرار است اين کتاب تا زمان انتشار يک راز باقي بماند، ولي از صحبت هاي اين محققان چنين بر مي آيد که مرگ و آنچه در پس آن وجود دارد و نباکوف را از جواني مجذوب کرده بود، در اين رمان نيز نقش محوري دارد. راوي آخرين رمان نباکوف دانشمند بسيار چاقي به نام فيليپ وايلد است که با زني لاغراندام و بوالهوس و بي بندوبار به نام فلورا ازدواج کرده است. سن و سال وايلد مشخص نيست، ولي ذهنش را فکر مرگ خودش تسخير کرده است. راوي و همسرش رماني با عنوان «لوراي من» را از سوي نقاشي دريافت مي کنند. راوي متوجه مي شود که اين رمان در واقع درباره همسرش فلوراست که نقاش زماني دلبسته اش بوده. در اين رمان، لورا حين خلق پرتره اش به دست نقاش نابود مي شود. نباکوف عادت داشت براي نوشتن رمان هايش از فيش استفاده کند، و بسياري از آثارش مانند «لوليتا» و «آتش بي رنگ» را با اين شيوه نوشته بود. «نسخه اصلي لورا» نيز از 138 فيش گرد آمده است. اين کتاب که قرار است هفدهم نوامبر در 288 صفحه همزمان در انگلستان و امريکا منتشر شود، از نظر شيوه چاپ هم ترکيب بسيار جذابي دارد که کنجکاوي خواننده را بيشتر تحريک مي کند؛ فيش هايي که دستخط نباکوف و همچنين آثار انگشت و لکه هاي غذا روي آنها ديده مي شود، به قسمت بالاي متن ضميمه شده اند؛ اين فيش ها پرفراژ دارند و خواننده مي تواند آنها را از متن جدا کند و با ترتيب ديگري کنار هم قرار دهد.

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد