kamanabroo
27th October 2009, 01:03 AM
نويسنده : محمد باغستانى
مذهب شيعه چرا مذهب جعفرى ناميده شد؟
خبرگزاري فارس: تاكنون به اين نكته انديشيدهايد كه چرا ما شيعيان را پيروان مذهب جعفرى مىخوانند؟ در ميان امامان دوازده گانه شيعه چرا مذهب ما به ايشان انتساب يافته است؟ با توجه به اين كه امام جعفر صادق (ع)ششمين امام شيعه هستند مگر پيش از ايشان وضعيت شيعه چگونه بوده و به عبارت ديگر چرا مذهب شيعه علوى يا حسنى يا حسينى يا سجادى ناميده نشده است؟
http://media.farsnews.com/Media/8402/Images/jpg/A0092/A0092293.jpg
تاكنون به اين نكته انديشيدهايد كه چرا ما شيعيان را پيروان مذهب جعفرى مىخوانند؟ در ميان امامان دوازده گانه شيعه چرا مذهب ما به ايشان انتساب يافته است؟ با توجه به اين كه امام جعفر صادق عليه السلام ششمين امام شيعه هستند مگر پيش از ايشان وضعيت شيعه چگونه بوده و به عبارت ديگر چرا مذهب شيعه علوى يا حسنى يا حسينى يا سجادى و يا باقرى ناميده نشده است؟ آنچه در پى مىآيد توضيحى است بر راز اين نام گذارى.
عرصه تئورىها و ديدگاههاى علمى و فرهنگى در ميان دانشمندان و فرهيختگان همواره عرصه ابقاى بهترين انديشهها بوده است. هر نظريهاى آن هنگام توانسته جايگزين نظريه پيشين شود كه محتوايى بهتر از آن را به بشريت هديه كرده باشد و الا مورد استقبال قرار نخواهد گرفت. مكتبهاى فكرى بزرگ نيز همواره بايد داراى چنين ويژگى باشند تا بتوانند در دل بشر جايى باز كنند. نگاهى به دستاورد مكتب اسلام در مقايسه با آنچه جامعه جاهلى عرب بدان دلبسته بود و مبناى رفتار فردى و اجتماعى خود قرار داده بود مىتواند راز موفقيت اسلام را در برابر انديشههاى جاهلانه نشان دهد. پيامبر صلي الله عليه و آله در دعوت خود ضمن پذيرش سنتهاى پسنديده انسانى در ميان اعراب آنگاه كه به نفى ضد ارزشها مىپرداخت طرحهاى جايگزين نيز ارائه مىكرد تا مخاطبان او احساس خلاء نكنند.
شايد راز بسيارى از شكستهاى فردى و اجتماعى مصلحان در طول تاريخ همين بوده كه طرح جايگزين نداشتهاند به همين نمونه تاريخ معاصر ايران توجه كنيد. حضور روحانيت در مشروطيت و انقلاب اسلامى و اين كه چرا روحانيت در مشروطيت نتوانست تا پايان حضور داشته باشد اما انقلاب اسلامى به رهبرى امام موفق به براندازى يك نظام شد؟
شايد مهمترين نكته در همين طرح جايگزين بوده است. امام خمينى(ره) طرح جايگزين سلطنت را داشت اما روحانيت در مشروطيت به ابعاد اين موضوع آن چنان كه بايسته است نيانديشيده بود و اين سرانجام هر حركت سياسى و فكرى است كه فقط طرح براندازى داشته باشد و نه طرح جايگزين!
امام جعفرصادق عليه السلام در مسير تكاملى حركت شيعه گام دوم را برداشته بودند. يعنى پس از آن كه مردم بر اثر مجاهدتهاى امامان پيشين به ناصحيح بودن مذهب رسمى و ديگر انديشههاى منبعث از آن و نيزحركتهاى سياسى مبتنى بر آن در سالهاى گذشته پى بردند آماده بودند تا طرح جايگزين مكتب اهلبيت را دريافت كنند و امام صادق عليه السلام همان بزرگوارى است كه با توجه به يك موقعيت استثنايى تاريخى طرح جايگزين شيعه را به هنگام ارائه كرد و امامان ديگر به شرح و بسط بعضى از ابعاد آن پرداختند.
دوره امامت حضرت كه از سال 114 هجرى آغاز شده تا سال 148 هجرى ادامه يافت. (1) يكى از شرايط بحرانى تاريخى در اسلام بود زيرا كه بنيان حكومتى يكصدساله فرو ريخته بود و بنيان حكومت پانصد سالهاى پىريزى مىشد و همت اصلى سران حكومت تازه، كوبيدن مخالفان بود. مثلا توجه كنيد كه از سال 132 كه رسما حكومت عباسيان آغاز شد تا سال137 هجرى سردمداران آن از هيبت و عظمت يكى از بزرگترين سرداران خود يعنى ابومسلم خراسانى هراس داشتند و تا او را با حيله و فريب نكشتند (2) احساس آرامش نكردند و امام صادق عليه السلام با توجه به اين فضا، پايههاى فكرى نظام تشيع يا طرح جايگزين را بنا نهاد.
سال ها پيش از امامت حضرت صادق عليه السلام تقريبا يكصد و سيزده سال پيش، جد ايشان پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در روزى گرم و سوزان و به هنگام بازگشت از آخرين حج خود در غدير خم جانشينى خويش را به فرمان خداى به امام على عليه السلام واگذار كرد و بر اساس منابع شيعى و بعضى از منابع اهل سنت از مردم در اين باره بيعت گرفت. (3) اما صلاحديد پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله به دلايلى مورد پذيرش بعضى از صحابه قرار نگرفت و با رحلت حضرت، خلافت در سقيفه بنىساعده مسيرى تازه يافت. چند تن از صحابيان مهاجر در برابر انصار كه خود دچار دو دستگى شده بودند با استناد به حق خويشاوندى با پيامبر صلي الله عليه و آله خلافت را حق خود دانستند (4) نه حق انصار. و با آن كه امام على عليه السلام خويشاوندى روشنترى با پيامبر صلي الله عليه و آله داشت به اين بهانه كه عرب نمى تواند امتيازات بيش از اندازهاى را براى بنىهاشم بپذيرد و قبلا نبوت به بنىهاشم رسيده بود و اينك خلافت بايد به ديگر تيرههاى قريش برسد خود را شايسته خلافت ديدند. (5)
از پس اين تدبير، مسير قدرت سياسى درامت اسلامى دگرگون شد و به تدريج هر چه بر سال ها افزوده مىشد اين دگرگونى نيز بيشتر خود را نشان مىداد به گونهاى كه در سال 35 قمرى كه اندكى از انحرافات خود را نشان داده بود و امت اسلامى به چشم خويش بعضىاز آن را مىديد شورشى رخ داد كه خليفه سوم در طى آن كشته شد. (6)
به گواهى جنگ هاى سه گانهاى كه امام على عليه السلام با ناكثين، قاسطين و مارقين انجام داد (7) ، مىتوان پذيرفت كه جامعه اسلامى دچار بحرانى عميق شده بود؛ بحرانى كه در تبديل خلافت به ملوكيت خود را نشان داد و خاندان بنىاميه كه بيش از اين در ميان مسلمانان جايگاهى نداشتند و طلقاى(آزادشدگان) پيامبر صلي الله عليه و آله در فتح مكه بودند، (8) با موقعيت سنجى سياسى به اقتدار رسيدند و حكومتى 90ساله را بنيان نهادند. سياست عربگرايى امويان موجب شد تا مخالفتهايى با آنان در جهان اسلام رخ دهد و تحليل گران يكى ازعلل سقوط اين سلسله را همين سياست مىدانند. (9)
امويان با توجه به سابقه ناشايست خود در ميان امت اسلامى جدىترين رقيب خويش را بنىهاشم و علويان مىدانستند و براى بىمقدار نشان دادن رقيب به هر حربهاى متوسل مىشدند. از جمله به ساختن احاديث و رواياتى دست يازيدند تا حسن سابقه بنىهاشم و علويان را كه به ويژه در سايه فداكارىهاى حضرت علىعليه السلام به اعتبارى فوق تصور دست يافته بودند بيالايند.
جاعلان حديث نخست به جعل رواياتى در مذمت حضرت على عليه السلام پرداختند. (10) و در مرحله دوم از اختلاف ميان خلفا و امام على عليه السلام هر آنچه نيكى و سجاياى اخلاقى بود به رقيبان آن حضرت نسبت دادند و در برابر هر فضيلتى كه براى امام وجود داشت احاديثى را درباره فضيلتى مشابه براى رقيبان نيز جعل كردند (11) تا آنچه امام علىعليه السلام بدانها ممتاز بود عادى جلوه كند و در نهايت همانند يكى از اصحاب پيامبر تلقى شود نه بالاتر و در مقام خلافت هم خليفهاى چونان ديگران معرفى شود كه حتى به سياستهاى زيركانه روزگار نيز كه عبارت از حيله و مكر و فريب باشد آگاه نيست. (12)
امويان به اين نيز اكتفا نكردند و فرمان سب امام علىعليه السلام را بر منابر و در خطبهها و پس از هر نماز اعلام كردند (13) كه تا پايان حكومت آنها به جز مقطع كوتاه خلافت عمربن عبدالعزيز (14) (99 تا101 هجرى) باقى بود.
شايان توجه است كه پرداختن به موضوعاتى چون ايمان ابوطالب، پدر حضرت علىعليه السلام در هنگام مرگ كه همواره يكى از نقاط اختلاف ميان شيعه و سنى بوده است و طرفين در اين باره كتابهايى نوشتهاند. (15) با توجه به كفر ابوسفيان كه تا حمله مسلمانان به مكه و ايمان اجبارى او، حمله به ابوطالب و طرح ايمان او با همين انگيزه بود و به گفته يكى از محققان، اگر ابوطالب، پدر حضرت علىعليه السلام نبود هرگز مورد تهاجم قرار نمىگرفت. (16) علاوه براين در عرصه اجتماعى، صلح اجبارى امام حسن عليه السلام (18) بسياري از علويان را ظاهرا از صحنه سياسى جامعه حذف كرد. هر چند امام با زيركى موادى را در صلح نامه گنجانده بود كه فقط از آن طريق مىشد ماهيت بسيار متظاهر معاويه را به جامعه نشان دهد. موادى چون عدم اذيت و آزار شيعيان على و عدم تعيين جانشين از سوى معاويه دو ماده مهم اين قطعنامه بودند كه با زير پا گذاشته شدن از سوى معاويه چهره واقعى او را نشان دادند.
هنگامى كه حجربن عدى يكى از شيعيان امام علىعليه السلام توسط ماموران معاويه به شهادت رسيد موجى از مخالفت با سياستهاى معاويه به وجود آمد كه از آن ميان مىتوان پاسخ تند امام حسين عليه السلام به نامه معاويه اشاره كرد. (19)
همچنين انتصاب يزيد به جانشينى نيز پيامدهاى جدى به همراه داشت و معاويه فقط با زور و شمشير و تهديد توانست براى بيعت يزيد بگيرد. (20) با وجود شخصيتهاى مطرحى چون امام حسين عليه السلام در ميان امت اسلامى معاويه پسرش يزيد را به مدارا با ايشان ترغيب كرد. (21)
تا اين زمان كه سال 60 هجرى بود به نظر مىرسيد انديشه امامت شيعى در محاق قرار گرفته بود اينك امام حسين عليه السلام در شرايطى متفاوت قرار داشت كه از يك سو همراه پيروزىهاى مسلمانان در خارج از شبه جزيره عربستان و آوازه داخلى آن بود (22) و از سوى ديگر يزيد بن معاويه خليفه تازه، شخصيت اجتماعى مورد قبولى نداشت و بسيارى از مسلمانان و صحابه و تابعين او را به ديانت نمىپذيرفتند. كسى چون ابوايوب انصارى كه خود را موظف به شركت درهمه نبردهاى مسلمانان با كفار مىدانست يكبار با شنيدن امارت و فرماندهى يزيد از شركت در نبرد سرباز زده بود. (23)
امام حسين عليه السلام با درك صحيح اين موقعيت در شرايطى كه به نظر مىرسيد خلافت در دست امويان به سلطنت تبديل شده و آنان از هر وسيلهاى از جمله دين براى نشان دادن مشروعيت خود سودى بردند امام با مشروعيت ذاتى خود به عنوان نواده بنيانگذار دين اسلام مىتوانست روياروى مشروعيت خود ساخته امويان بايستد و با سخن و نهضت خود به اصلاح امت بپرازد. همان كه هدف امام عليه السلام بود. (24)
ايشان مىتوانست نسب خويش به پيامبر صلي الله عليه و آله را به مردم يادآور سازد و بدان استناد جويد چنانكه در هنگام درخواست بيعت يزيد فرمود:
«مثلى لايبايع مثله» همچو منى (با اين شرافت نسبى) با چون اويى بيعت نخواهد كرد. (25)
مهمترين بازتاب قيام و شهادت امام حسين عليه السلام از بين بردن باقى مانده آبروى اجتماعى و جايگاه دينى امويان در ميان مردم بود.
امام نشان داد كه امويان چگونه پسر دختر پيامبر صلي الله عليه و آله را كه آن همه حديث از رسول خدا صلي الله عليه و آله در فضيلت او رسيده بود به قتل رسانند. (26)
امام نهى بزرگي را گفت و ماهيت نفاق بنياد امويان را برملا كرد كه چگونه به تنها چيزى كه نمىانديشند دين الهى است. و حاضرند احكام مسلم اسلامى را به خاطر حفظ قدرت زير پا بگذارند. شرح رفتارى كه سپاهيان اموى با خاندان امام حسين عليه السلام كردند اين مهم را به نمايش گذاشت. (27) و اين چهره پنهان شده در سركوب خونين و هتك حرمت از مردم فضاحت با تخريب خانه خدا تكميل گرديد. (29) تاثير قيام امام حسين عليه السلام بدون ترديد آن قدر سريع بود كه با مرگ زودهنگام يزيد در سال 64 هجرى پسرش معاويه دوم تنها چهل روز حكومت كرد و درخطبهاى اعلام نمود كه پدر و جد او غاصب خلافت بودند و خود استعفا كرد. (30) اما اين تازه آغاز كار بود. جامعه اسلامى به تدريج متوجه ظلم و ستم بنىاميه مىشد و شورشها دوباره به راه افتادند. شورشهاى توابين در سال 6665 هجرى به خونخواهى امام حسين عليه السلام (31) ، مختار ثقفى در67 هجرى و پيروزى او و قصاص قاتلان امام حسين عليه السلام و يارانش (32) و نيز شورشهاى دو باند خوارج در نقاط گوناگون جهان اسلام معادله (33) را به نفع بنىهاشم تغيير داد.
در واپسين سال نخستين سده اسلامى خليفه نجيب اموى عمربنعبدالعزيز براى نخستين بار دستور داد تا سب امام علىعليه السلام بر منابر و در خطبهها حذف شود و فدك دوباره به بنىهاشم و علويان بازگردانده شود. (34)
اما به نظر مىرسيد نهالى كه امام حسين عليه السلام با خون خود آبيارى كرده بود اينك به ثمر نشسته و زمان بهره بردارى از آن فرامىرسيد.
اينك به اختصار وضعيت بنىهاشم را پس از شهادت امام حسين عليه السلام پىمىگيريم:
نخستين جرقههاى اختلاف در ميان بنىهاشم احتمالا پس از شهادت امام حسين عليه السلام رخ داد. آن هنگام كه گروهى مشهور به كيسانيه معتقد به امامت محمد حنفيه شدند كه از نظر سنى از امام سجادعليه السلام بزرگتربود و به عنوان عالمى علوى مورد احترام مردم، (35) مختار در شورش خود معتقد بود كه به اجازه او قيام كرده است. محمد (36) حنفيه در سال 81 هجرى درگذشت. (37) و گروهى به سراغ پسرش ابوهاشم رفتند و امامت او را معتقد شدند كه تا سال99 هجرى زنده بود و در اينسال به هنگام مرگ بنابر روايت جعلى بعدى توسط بنىعباس ابوهاشم كه فرزندى نداشت امامت را به محمدبن على بن عبدالله بن عباس واگذار كرد. (38) و امامت اينگونه از علويان به عباسيان منتقل شد.
همزمان با گسترش دعوت عباسيان كه شعار خود را «الرضاء من آل محمد» قرار داده و به دستور ابراهيم امام از افشاى نام واقعى امام و رهبر پرهيز مىكردند. (39) واژه آل محمد كه عنوان ويژه تيره علوى بود به كار عباسيان آمد. تقسيم بندى ابراهيم امام از وضعيت شهرها نشان از آمادگى ايرانيان براى قيام دارد و نيزعلاقه آنان به اهلبيت عليهم السلام (40) يك حركت موازى از سوى بنىعباس مردم را فريفته بود چنانكه بعضى از بزرگان همراه اين نهضت مانند ابوسلمه خلال كه به اين فريب پى برده بود به جرم هوادارى از خلافت علويان اعلام شد. (41)
شايد يكى از علل واقعى مخالفت امام صادق عليه السلام با قيام زيد بن على بن الحسين عليه السلام براساس رواياتى كه مخالفت حضرت را نشان مىدهد، (42) پيش از هر چيزى فضاى نامناسب آن بود كه اتفاقا بسيار مورد سوء استفاده عباسيان قرار گرفت، به گونهاى كه مزار پسرش يحيى در خراسان كه قبلا از سوى ابراهيم امام به عنوان منطقه نفوذ تبليغاتى مطرح شده بود و احتمالا تشويق او به قيام و خونخواهى پدر از سوى داعيان عباسى احتمالى است كه نمىتوان به سادگى از آن گذشت. زيرا شهادت يحيى در خراسان به سال126 هجرى در شورش عباسيان و سقوط امويان در خراسان مهم ارزيابى شده است. (43)
روى كار آمدن عباسيان امت اسلامى را در تحولى تازه قرار داد و بنيان حكومتى 90 ساله را فرو ريخت و حكومتى پانصد ساله را به قدرت رساند. اما آنچه مهم است نقش موازى عباسيان بود كه در شرايط ويژه تاريخى با يك سوء استفاده بزرگ به قدرت رسيدند.
بسيار طبيعى بود كه منتظر يك حركت نسنجيده در عرصه سياسى از سوى نماينده مهم و بزرگ علويان باشند. چنانكه در ماجراى قيام محمد نفس زكيه در سال 145 رخ داد و منصور بهره بردارى بزرگ از آن به نفع عباسيان انجام داد. (44)
امام صادق عليه السلام كه به دقت همه اين تحولات اجتماعى را زير نظر داشت فضاى سياست را هرگز آماده يك قيام علنى سياسى نديد. آنچه كه جامعه اسلامى از آن رنج مىبرد زير ساخت فكرى بود والا ايشان به هيچ وجه كمتر از شخصيتى چون ابومسلم نبود اين را از نامه تاريخى ابومسلم به امام كه ايشان بدون خواندن آن را به آتش سپرده بودند، مىتوان فهميد. پرسش بزرگ مطرح اين بود: چه بايد كرد؟
جد او امام حسين عليه السلام با قيام خونين خود دل هاى بسيارى از مسلمانان را در گوشه و كنار جهان اسلام متوجه اهلبيت پيامبرصلي الله عليه و آله كرده بود و در زمان امام صادق عليه السلام حكومتى روى كار آمده بود كه از شعار«الرضا من آل محمد(ص(» استفاده و سپس آل محمد واقعى را كنار زده بود و مردم نيز پذيرفته بودند. اين همه دگرگونى و تلون در جامعه اسلامى معلول چه عواملى مىتوانست باشد؟
دراين فضاى تيره كه مذاهب اهلسنت در حال شكلگيرى بودند چه چيزى مىتوانست شيعه را پايدار سازد؟ آنچه كه به درون فرهنگ مردم راه يابد و تفسير آنها را از رابطه خود با خدا و جامعه اسلامى دگرگون سازد.
پس در حقيقت گام دوم در بنيانگذارى يك مكتب را حضرت صادق عليه السلام برداشت. گويا مردمى كه از پس قيام امام حسين عليه السلام دلداده اين خاندان شده بودند به سراغ آنها آمده و مىپرسيدند كه اگر نه امويان و نه عباسيان شما چه مىگوييد؟ و چه تفسيرى از اسلام داريد؟ و به عبارت روشنتر طرح جايگزين شما چيست؟
نشان دادن يك تفسير جامع از خدا، رابطه مردم با او و انسان مورد نظر اسلام در آن زمان مهمترين دغدغههاى حضرت امام جعفر صادق عليه السلام بوده است اعتقادات عقلانى، اخلاق بايسته و دستورالعملهاى فردى و اجتماعى(فقه) مهمترين حوزه هايى بود كه امام صادق عليه السلام در آنها به طرح و انديشه دينى پرداختند و چون چنين شد، تشيع داراى شناسنامه رسمى گرديد و مذهب ما به نام ايشان مزين شد.
پىنوشت ها:
1- بحارالانوار، ج47، ص6.
2- تاريخ طبرى، ج6، ص123، منشورات مكتبه اورميه.
3- الغدير،امينى، ج 1، ص 152 تا 158، چاپ دارالكتب العربى لبنان.
4- تاريخ طبرى، ج 2، ص 455.
5- تاريخ خلفا، رسول جعفريان، ص 30.
6- تاريخ طبرى، ج3، ص399.
7- همان، ج3، ص.
8- همان، ج 2، ص 520/ ج3، ص 1 تا 10.
9- تاريخ تحليلى اسلام، شهيدى، چاپ نشر دانشگاهى سال 1374، ص200.
10- تاريخ سياسى اسلام، رسول جعفريان، ص 90 و89.
11- همان، ص 92 و 91.
12- نهج البلاغه، خطبه 118.
13- بحارالانوار، ج 44، ص 125.
14- شرح نهج البلاغه، ابن ابىالحديد، ج 4، ص56.
15- مانند كتاب ايمان ابوطالب شيخ مفيد كه علامه امينى در مقدمهالغدير، ج 1، ص23 و 24 در اين باره سخنانى دارد.
16- همان، ج 1 تا 10 در صفحه 48 فهرست موضوعى الغدير، آدرس مفصل همه موارد آمده است .
17- الاغانى، اصفهانى، ج16، ص2667.
18 تاريخ طبرى، ج 4، ص 30، حوادث سال 40 هجرى/ ارشاد شيخ مفيد، ص 170.
19- انساب الاشراف، بلاذرى، ج 2، ص 744، حديث303.
20 الامامه والسياسه، ابن قتيبه، ج 1، ص 175/ ابن اعثم،الفتوح، ج 4، ص 226- 225.
21- تاريخ سياسى اسلام، ص127.
22- تاريخ طبرى، ج 4، حوادث سالهاى 50 تا 60 هجرى.
23- طبقات، ابن سعد، ج3، ص 485، چاپ دارصادر بيروت.
24- حماسه حسينى، شهيد مطهرى، ج3، ص 380، انتشارات صدرا.
25- تاريخ سياسى اسلام، ج 2، ص26/ تاريخ طبرى، ج 4، ص 257- 301.
27- همان، ص 368-370.
28- همان، ص383.
29- همان، ص426.
30- همان، ص487.
31- همان، ص579.
32- كامل ابن اثير، ج 2، ص 225/ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 305.
33- تاريخ سياسى اسلام، ص 260.
34- الفتوح، ج6، ص 95/ انساب الاشراف، ج 5، ص 221.
35- تاريخ سياسى اسلام، ص 266-265.
36- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 250 – 248/ انساب الاشراف، ج 4، ص18.
37- تاريخ سياسى و اجتماعى خراسان در زمان حكومت عباسيان،التون، ل، دنيل، ترجمه مسعود رجبنيا، ص 28.
38- همان، ص46.
39- همان، ص 115 و 114.
40- شخصيت و قيام زيد بن على، رضوى اردكانى، ص 489- 504، انتشارات علمى فرهنگى.
41- تاريخ سياسى و اجتماعى خراسان در زمان حكومت عباسيان، ص38.
42- تاريخ طبرى، ج 4، حوادث سال 145.
43- بحارالانوار، ج47، ص 200.
44- تحف العقول، ابن شعبه حرانى،ص 256-260.
.................................................. ..........................................
منبع : ماهنامه كوثر، شماره 40
مذهب شيعه چرا مذهب جعفرى ناميده شد؟
خبرگزاري فارس: تاكنون به اين نكته انديشيدهايد كه چرا ما شيعيان را پيروان مذهب جعفرى مىخوانند؟ در ميان امامان دوازده گانه شيعه چرا مذهب ما به ايشان انتساب يافته است؟ با توجه به اين كه امام جعفر صادق (ع)ششمين امام شيعه هستند مگر پيش از ايشان وضعيت شيعه چگونه بوده و به عبارت ديگر چرا مذهب شيعه علوى يا حسنى يا حسينى يا سجادى ناميده نشده است؟
http://media.farsnews.com/Media/8402/Images/jpg/A0092/A0092293.jpg
تاكنون به اين نكته انديشيدهايد كه چرا ما شيعيان را پيروان مذهب جعفرى مىخوانند؟ در ميان امامان دوازده گانه شيعه چرا مذهب ما به ايشان انتساب يافته است؟ با توجه به اين كه امام جعفر صادق عليه السلام ششمين امام شيعه هستند مگر پيش از ايشان وضعيت شيعه چگونه بوده و به عبارت ديگر چرا مذهب شيعه علوى يا حسنى يا حسينى يا سجادى و يا باقرى ناميده نشده است؟ آنچه در پى مىآيد توضيحى است بر راز اين نام گذارى.
عرصه تئورىها و ديدگاههاى علمى و فرهنگى در ميان دانشمندان و فرهيختگان همواره عرصه ابقاى بهترين انديشهها بوده است. هر نظريهاى آن هنگام توانسته جايگزين نظريه پيشين شود كه محتوايى بهتر از آن را به بشريت هديه كرده باشد و الا مورد استقبال قرار نخواهد گرفت. مكتبهاى فكرى بزرگ نيز همواره بايد داراى چنين ويژگى باشند تا بتوانند در دل بشر جايى باز كنند. نگاهى به دستاورد مكتب اسلام در مقايسه با آنچه جامعه جاهلى عرب بدان دلبسته بود و مبناى رفتار فردى و اجتماعى خود قرار داده بود مىتواند راز موفقيت اسلام را در برابر انديشههاى جاهلانه نشان دهد. پيامبر صلي الله عليه و آله در دعوت خود ضمن پذيرش سنتهاى پسنديده انسانى در ميان اعراب آنگاه كه به نفى ضد ارزشها مىپرداخت طرحهاى جايگزين نيز ارائه مىكرد تا مخاطبان او احساس خلاء نكنند.
شايد راز بسيارى از شكستهاى فردى و اجتماعى مصلحان در طول تاريخ همين بوده كه طرح جايگزين نداشتهاند به همين نمونه تاريخ معاصر ايران توجه كنيد. حضور روحانيت در مشروطيت و انقلاب اسلامى و اين كه چرا روحانيت در مشروطيت نتوانست تا پايان حضور داشته باشد اما انقلاب اسلامى به رهبرى امام موفق به براندازى يك نظام شد؟
شايد مهمترين نكته در همين طرح جايگزين بوده است. امام خمينى(ره) طرح جايگزين سلطنت را داشت اما روحانيت در مشروطيت به ابعاد اين موضوع آن چنان كه بايسته است نيانديشيده بود و اين سرانجام هر حركت سياسى و فكرى است كه فقط طرح براندازى داشته باشد و نه طرح جايگزين!
امام جعفرصادق عليه السلام در مسير تكاملى حركت شيعه گام دوم را برداشته بودند. يعنى پس از آن كه مردم بر اثر مجاهدتهاى امامان پيشين به ناصحيح بودن مذهب رسمى و ديگر انديشههاى منبعث از آن و نيزحركتهاى سياسى مبتنى بر آن در سالهاى گذشته پى بردند آماده بودند تا طرح جايگزين مكتب اهلبيت را دريافت كنند و امام صادق عليه السلام همان بزرگوارى است كه با توجه به يك موقعيت استثنايى تاريخى طرح جايگزين شيعه را به هنگام ارائه كرد و امامان ديگر به شرح و بسط بعضى از ابعاد آن پرداختند.
دوره امامت حضرت كه از سال 114 هجرى آغاز شده تا سال 148 هجرى ادامه يافت. (1) يكى از شرايط بحرانى تاريخى در اسلام بود زيرا كه بنيان حكومتى يكصدساله فرو ريخته بود و بنيان حكومت پانصد سالهاى پىريزى مىشد و همت اصلى سران حكومت تازه، كوبيدن مخالفان بود. مثلا توجه كنيد كه از سال 132 كه رسما حكومت عباسيان آغاز شد تا سال137 هجرى سردمداران آن از هيبت و عظمت يكى از بزرگترين سرداران خود يعنى ابومسلم خراسانى هراس داشتند و تا او را با حيله و فريب نكشتند (2) احساس آرامش نكردند و امام صادق عليه السلام با توجه به اين فضا، پايههاى فكرى نظام تشيع يا طرح جايگزين را بنا نهاد.
سال ها پيش از امامت حضرت صادق عليه السلام تقريبا يكصد و سيزده سال پيش، جد ايشان پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در روزى گرم و سوزان و به هنگام بازگشت از آخرين حج خود در غدير خم جانشينى خويش را به فرمان خداى به امام على عليه السلام واگذار كرد و بر اساس منابع شيعى و بعضى از منابع اهل سنت از مردم در اين باره بيعت گرفت. (3) اما صلاحديد پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله به دلايلى مورد پذيرش بعضى از صحابه قرار نگرفت و با رحلت حضرت، خلافت در سقيفه بنىساعده مسيرى تازه يافت. چند تن از صحابيان مهاجر در برابر انصار كه خود دچار دو دستگى شده بودند با استناد به حق خويشاوندى با پيامبر صلي الله عليه و آله خلافت را حق خود دانستند (4) نه حق انصار. و با آن كه امام على عليه السلام خويشاوندى روشنترى با پيامبر صلي الله عليه و آله داشت به اين بهانه كه عرب نمى تواند امتيازات بيش از اندازهاى را براى بنىهاشم بپذيرد و قبلا نبوت به بنىهاشم رسيده بود و اينك خلافت بايد به ديگر تيرههاى قريش برسد خود را شايسته خلافت ديدند. (5)
از پس اين تدبير، مسير قدرت سياسى درامت اسلامى دگرگون شد و به تدريج هر چه بر سال ها افزوده مىشد اين دگرگونى نيز بيشتر خود را نشان مىداد به گونهاى كه در سال 35 قمرى كه اندكى از انحرافات خود را نشان داده بود و امت اسلامى به چشم خويش بعضىاز آن را مىديد شورشى رخ داد كه خليفه سوم در طى آن كشته شد. (6)
به گواهى جنگ هاى سه گانهاى كه امام على عليه السلام با ناكثين، قاسطين و مارقين انجام داد (7) ، مىتوان پذيرفت كه جامعه اسلامى دچار بحرانى عميق شده بود؛ بحرانى كه در تبديل خلافت به ملوكيت خود را نشان داد و خاندان بنىاميه كه بيش از اين در ميان مسلمانان جايگاهى نداشتند و طلقاى(آزادشدگان) پيامبر صلي الله عليه و آله در فتح مكه بودند، (8) با موقعيت سنجى سياسى به اقتدار رسيدند و حكومتى 90ساله را بنيان نهادند. سياست عربگرايى امويان موجب شد تا مخالفتهايى با آنان در جهان اسلام رخ دهد و تحليل گران يكى ازعلل سقوط اين سلسله را همين سياست مىدانند. (9)
امويان با توجه به سابقه ناشايست خود در ميان امت اسلامى جدىترين رقيب خويش را بنىهاشم و علويان مىدانستند و براى بىمقدار نشان دادن رقيب به هر حربهاى متوسل مىشدند. از جمله به ساختن احاديث و رواياتى دست يازيدند تا حسن سابقه بنىهاشم و علويان را كه به ويژه در سايه فداكارىهاى حضرت علىعليه السلام به اعتبارى فوق تصور دست يافته بودند بيالايند.
جاعلان حديث نخست به جعل رواياتى در مذمت حضرت على عليه السلام پرداختند. (10) و در مرحله دوم از اختلاف ميان خلفا و امام على عليه السلام هر آنچه نيكى و سجاياى اخلاقى بود به رقيبان آن حضرت نسبت دادند و در برابر هر فضيلتى كه براى امام وجود داشت احاديثى را درباره فضيلتى مشابه براى رقيبان نيز جعل كردند (11) تا آنچه امام علىعليه السلام بدانها ممتاز بود عادى جلوه كند و در نهايت همانند يكى از اصحاب پيامبر تلقى شود نه بالاتر و در مقام خلافت هم خليفهاى چونان ديگران معرفى شود كه حتى به سياستهاى زيركانه روزگار نيز كه عبارت از حيله و مكر و فريب باشد آگاه نيست. (12)
امويان به اين نيز اكتفا نكردند و فرمان سب امام علىعليه السلام را بر منابر و در خطبهها و پس از هر نماز اعلام كردند (13) كه تا پايان حكومت آنها به جز مقطع كوتاه خلافت عمربن عبدالعزيز (14) (99 تا101 هجرى) باقى بود.
شايان توجه است كه پرداختن به موضوعاتى چون ايمان ابوطالب، پدر حضرت علىعليه السلام در هنگام مرگ كه همواره يكى از نقاط اختلاف ميان شيعه و سنى بوده است و طرفين در اين باره كتابهايى نوشتهاند. (15) با توجه به كفر ابوسفيان كه تا حمله مسلمانان به مكه و ايمان اجبارى او، حمله به ابوطالب و طرح ايمان او با همين انگيزه بود و به گفته يكى از محققان، اگر ابوطالب، پدر حضرت علىعليه السلام نبود هرگز مورد تهاجم قرار نمىگرفت. (16) علاوه براين در عرصه اجتماعى، صلح اجبارى امام حسن عليه السلام (18) بسياري از علويان را ظاهرا از صحنه سياسى جامعه حذف كرد. هر چند امام با زيركى موادى را در صلح نامه گنجانده بود كه فقط از آن طريق مىشد ماهيت بسيار متظاهر معاويه را به جامعه نشان دهد. موادى چون عدم اذيت و آزار شيعيان على و عدم تعيين جانشين از سوى معاويه دو ماده مهم اين قطعنامه بودند كه با زير پا گذاشته شدن از سوى معاويه چهره واقعى او را نشان دادند.
هنگامى كه حجربن عدى يكى از شيعيان امام علىعليه السلام توسط ماموران معاويه به شهادت رسيد موجى از مخالفت با سياستهاى معاويه به وجود آمد كه از آن ميان مىتوان پاسخ تند امام حسين عليه السلام به نامه معاويه اشاره كرد. (19)
همچنين انتصاب يزيد به جانشينى نيز پيامدهاى جدى به همراه داشت و معاويه فقط با زور و شمشير و تهديد توانست براى بيعت يزيد بگيرد. (20) با وجود شخصيتهاى مطرحى چون امام حسين عليه السلام در ميان امت اسلامى معاويه پسرش يزيد را به مدارا با ايشان ترغيب كرد. (21)
تا اين زمان كه سال 60 هجرى بود به نظر مىرسيد انديشه امامت شيعى در محاق قرار گرفته بود اينك امام حسين عليه السلام در شرايطى متفاوت قرار داشت كه از يك سو همراه پيروزىهاى مسلمانان در خارج از شبه جزيره عربستان و آوازه داخلى آن بود (22) و از سوى ديگر يزيد بن معاويه خليفه تازه، شخصيت اجتماعى مورد قبولى نداشت و بسيارى از مسلمانان و صحابه و تابعين او را به ديانت نمىپذيرفتند. كسى چون ابوايوب انصارى كه خود را موظف به شركت درهمه نبردهاى مسلمانان با كفار مىدانست يكبار با شنيدن امارت و فرماندهى يزيد از شركت در نبرد سرباز زده بود. (23)
امام حسين عليه السلام با درك صحيح اين موقعيت در شرايطى كه به نظر مىرسيد خلافت در دست امويان به سلطنت تبديل شده و آنان از هر وسيلهاى از جمله دين براى نشان دادن مشروعيت خود سودى بردند امام با مشروعيت ذاتى خود به عنوان نواده بنيانگذار دين اسلام مىتوانست روياروى مشروعيت خود ساخته امويان بايستد و با سخن و نهضت خود به اصلاح امت بپرازد. همان كه هدف امام عليه السلام بود. (24)
ايشان مىتوانست نسب خويش به پيامبر صلي الله عليه و آله را به مردم يادآور سازد و بدان استناد جويد چنانكه در هنگام درخواست بيعت يزيد فرمود:
«مثلى لايبايع مثله» همچو منى (با اين شرافت نسبى) با چون اويى بيعت نخواهد كرد. (25)
مهمترين بازتاب قيام و شهادت امام حسين عليه السلام از بين بردن باقى مانده آبروى اجتماعى و جايگاه دينى امويان در ميان مردم بود.
امام نشان داد كه امويان چگونه پسر دختر پيامبر صلي الله عليه و آله را كه آن همه حديث از رسول خدا صلي الله عليه و آله در فضيلت او رسيده بود به قتل رسانند. (26)
امام نهى بزرگي را گفت و ماهيت نفاق بنياد امويان را برملا كرد كه چگونه به تنها چيزى كه نمىانديشند دين الهى است. و حاضرند احكام مسلم اسلامى را به خاطر حفظ قدرت زير پا بگذارند. شرح رفتارى كه سپاهيان اموى با خاندان امام حسين عليه السلام كردند اين مهم را به نمايش گذاشت. (27) و اين چهره پنهان شده در سركوب خونين و هتك حرمت از مردم فضاحت با تخريب خانه خدا تكميل گرديد. (29) تاثير قيام امام حسين عليه السلام بدون ترديد آن قدر سريع بود كه با مرگ زودهنگام يزيد در سال 64 هجرى پسرش معاويه دوم تنها چهل روز حكومت كرد و درخطبهاى اعلام نمود كه پدر و جد او غاصب خلافت بودند و خود استعفا كرد. (30) اما اين تازه آغاز كار بود. جامعه اسلامى به تدريج متوجه ظلم و ستم بنىاميه مىشد و شورشها دوباره به راه افتادند. شورشهاى توابين در سال 6665 هجرى به خونخواهى امام حسين عليه السلام (31) ، مختار ثقفى در67 هجرى و پيروزى او و قصاص قاتلان امام حسين عليه السلام و يارانش (32) و نيز شورشهاى دو باند خوارج در نقاط گوناگون جهان اسلام معادله (33) را به نفع بنىهاشم تغيير داد.
در واپسين سال نخستين سده اسلامى خليفه نجيب اموى عمربنعبدالعزيز براى نخستين بار دستور داد تا سب امام علىعليه السلام بر منابر و در خطبهها حذف شود و فدك دوباره به بنىهاشم و علويان بازگردانده شود. (34)
اما به نظر مىرسيد نهالى كه امام حسين عليه السلام با خون خود آبيارى كرده بود اينك به ثمر نشسته و زمان بهره بردارى از آن فرامىرسيد.
اينك به اختصار وضعيت بنىهاشم را پس از شهادت امام حسين عليه السلام پىمىگيريم:
نخستين جرقههاى اختلاف در ميان بنىهاشم احتمالا پس از شهادت امام حسين عليه السلام رخ داد. آن هنگام كه گروهى مشهور به كيسانيه معتقد به امامت محمد حنفيه شدند كه از نظر سنى از امام سجادعليه السلام بزرگتربود و به عنوان عالمى علوى مورد احترام مردم، (35) مختار در شورش خود معتقد بود كه به اجازه او قيام كرده است. محمد (36) حنفيه در سال 81 هجرى درگذشت. (37) و گروهى به سراغ پسرش ابوهاشم رفتند و امامت او را معتقد شدند كه تا سال99 هجرى زنده بود و در اينسال به هنگام مرگ بنابر روايت جعلى بعدى توسط بنىعباس ابوهاشم كه فرزندى نداشت امامت را به محمدبن على بن عبدالله بن عباس واگذار كرد. (38) و امامت اينگونه از علويان به عباسيان منتقل شد.
همزمان با گسترش دعوت عباسيان كه شعار خود را «الرضاء من آل محمد» قرار داده و به دستور ابراهيم امام از افشاى نام واقعى امام و رهبر پرهيز مىكردند. (39) واژه آل محمد كه عنوان ويژه تيره علوى بود به كار عباسيان آمد. تقسيم بندى ابراهيم امام از وضعيت شهرها نشان از آمادگى ايرانيان براى قيام دارد و نيزعلاقه آنان به اهلبيت عليهم السلام (40) يك حركت موازى از سوى بنىعباس مردم را فريفته بود چنانكه بعضى از بزرگان همراه اين نهضت مانند ابوسلمه خلال كه به اين فريب پى برده بود به جرم هوادارى از خلافت علويان اعلام شد. (41)
شايد يكى از علل واقعى مخالفت امام صادق عليه السلام با قيام زيد بن على بن الحسين عليه السلام براساس رواياتى كه مخالفت حضرت را نشان مىدهد، (42) پيش از هر چيزى فضاى نامناسب آن بود كه اتفاقا بسيار مورد سوء استفاده عباسيان قرار گرفت، به گونهاى كه مزار پسرش يحيى در خراسان كه قبلا از سوى ابراهيم امام به عنوان منطقه نفوذ تبليغاتى مطرح شده بود و احتمالا تشويق او به قيام و خونخواهى پدر از سوى داعيان عباسى احتمالى است كه نمىتوان به سادگى از آن گذشت. زيرا شهادت يحيى در خراسان به سال126 هجرى در شورش عباسيان و سقوط امويان در خراسان مهم ارزيابى شده است. (43)
روى كار آمدن عباسيان امت اسلامى را در تحولى تازه قرار داد و بنيان حكومتى 90 ساله را فرو ريخت و حكومتى پانصد ساله را به قدرت رساند. اما آنچه مهم است نقش موازى عباسيان بود كه در شرايط ويژه تاريخى با يك سوء استفاده بزرگ به قدرت رسيدند.
بسيار طبيعى بود كه منتظر يك حركت نسنجيده در عرصه سياسى از سوى نماينده مهم و بزرگ علويان باشند. چنانكه در ماجراى قيام محمد نفس زكيه در سال 145 رخ داد و منصور بهره بردارى بزرگ از آن به نفع عباسيان انجام داد. (44)
امام صادق عليه السلام كه به دقت همه اين تحولات اجتماعى را زير نظر داشت فضاى سياست را هرگز آماده يك قيام علنى سياسى نديد. آنچه كه جامعه اسلامى از آن رنج مىبرد زير ساخت فكرى بود والا ايشان به هيچ وجه كمتر از شخصيتى چون ابومسلم نبود اين را از نامه تاريخى ابومسلم به امام كه ايشان بدون خواندن آن را به آتش سپرده بودند، مىتوان فهميد. پرسش بزرگ مطرح اين بود: چه بايد كرد؟
جد او امام حسين عليه السلام با قيام خونين خود دل هاى بسيارى از مسلمانان را در گوشه و كنار جهان اسلام متوجه اهلبيت پيامبرصلي الله عليه و آله كرده بود و در زمان امام صادق عليه السلام حكومتى روى كار آمده بود كه از شعار«الرضا من آل محمد(ص(» استفاده و سپس آل محمد واقعى را كنار زده بود و مردم نيز پذيرفته بودند. اين همه دگرگونى و تلون در جامعه اسلامى معلول چه عواملى مىتوانست باشد؟
دراين فضاى تيره كه مذاهب اهلسنت در حال شكلگيرى بودند چه چيزى مىتوانست شيعه را پايدار سازد؟ آنچه كه به درون فرهنگ مردم راه يابد و تفسير آنها را از رابطه خود با خدا و جامعه اسلامى دگرگون سازد.
پس در حقيقت گام دوم در بنيانگذارى يك مكتب را حضرت صادق عليه السلام برداشت. گويا مردمى كه از پس قيام امام حسين عليه السلام دلداده اين خاندان شده بودند به سراغ آنها آمده و مىپرسيدند كه اگر نه امويان و نه عباسيان شما چه مىگوييد؟ و چه تفسيرى از اسلام داريد؟ و به عبارت روشنتر طرح جايگزين شما چيست؟
نشان دادن يك تفسير جامع از خدا، رابطه مردم با او و انسان مورد نظر اسلام در آن زمان مهمترين دغدغههاى حضرت امام جعفر صادق عليه السلام بوده است اعتقادات عقلانى، اخلاق بايسته و دستورالعملهاى فردى و اجتماعى(فقه) مهمترين حوزه هايى بود كه امام صادق عليه السلام در آنها به طرح و انديشه دينى پرداختند و چون چنين شد، تشيع داراى شناسنامه رسمى گرديد و مذهب ما به نام ايشان مزين شد.
پىنوشت ها:
1- بحارالانوار، ج47، ص6.
2- تاريخ طبرى، ج6، ص123، منشورات مكتبه اورميه.
3- الغدير،امينى، ج 1، ص 152 تا 158، چاپ دارالكتب العربى لبنان.
4- تاريخ طبرى، ج 2، ص 455.
5- تاريخ خلفا، رسول جعفريان، ص 30.
6- تاريخ طبرى، ج3، ص399.
7- همان، ج3، ص.
8- همان، ج 2، ص 520/ ج3، ص 1 تا 10.
9- تاريخ تحليلى اسلام، شهيدى، چاپ نشر دانشگاهى سال 1374، ص200.
10- تاريخ سياسى اسلام، رسول جعفريان، ص 90 و89.
11- همان، ص 92 و 91.
12- نهج البلاغه، خطبه 118.
13- بحارالانوار، ج 44، ص 125.
14- شرح نهج البلاغه، ابن ابىالحديد، ج 4، ص56.
15- مانند كتاب ايمان ابوطالب شيخ مفيد كه علامه امينى در مقدمهالغدير، ج 1، ص23 و 24 در اين باره سخنانى دارد.
16- همان، ج 1 تا 10 در صفحه 48 فهرست موضوعى الغدير، آدرس مفصل همه موارد آمده است .
17- الاغانى، اصفهانى، ج16، ص2667.
18 تاريخ طبرى، ج 4، ص 30، حوادث سال 40 هجرى/ ارشاد شيخ مفيد، ص 170.
19- انساب الاشراف، بلاذرى، ج 2، ص 744، حديث303.
20 الامامه والسياسه، ابن قتيبه، ج 1، ص 175/ ابن اعثم،الفتوح، ج 4، ص 226- 225.
21- تاريخ سياسى اسلام، ص127.
22- تاريخ طبرى، ج 4، حوادث سالهاى 50 تا 60 هجرى.
23- طبقات، ابن سعد، ج3، ص 485، چاپ دارصادر بيروت.
24- حماسه حسينى، شهيد مطهرى، ج3، ص 380، انتشارات صدرا.
25- تاريخ سياسى اسلام، ج 2، ص26/ تاريخ طبرى، ج 4، ص 257- 301.
27- همان، ص 368-370.
28- همان، ص383.
29- همان، ص426.
30- همان، ص487.
31- همان، ص579.
32- كامل ابن اثير، ج 2، ص 225/ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 305.
33- تاريخ سياسى اسلام، ص 260.
34- الفتوح، ج6، ص 95/ انساب الاشراف، ج 5، ص 221.
35- تاريخ سياسى اسلام، ص 266-265.
36- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 250 – 248/ انساب الاشراف، ج 4، ص18.
37- تاريخ سياسى و اجتماعى خراسان در زمان حكومت عباسيان،التون، ل، دنيل، ترجمه مسعود رجبنيا، ص 28.
38- همان، ص46.
39- همان، ص 115 و 114.
40- شخصيت و قيام زيد بن على، رضوى اردكانى، ص 489- 504، انتشارات علمى فرهنگى.
41- تاريخ سياسى و اجتماعى خراسان در زمان حكومت عباسيان، ص38.
42- تاريخ طبرى، ج 4، حوادث سال 145.
43- بحارالانوار، ج47، ص 200.
44- تحف العقول، ابن شعبه حرانى،ص 256-260.
.................................................. ..........................................
منبع : ماهنامه كوثر، شماره 40