PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : دکتر علي شريعتي



moji5
9th October 2009, 12:31 PM
۲۹‬خرداد هر سال يادآور شهادت دكتر علي شريعتي ،جامعه‌شناس و دانشمند مسلماني است كه با انديشه ژرف خود در حوزه مباحث اسلامي ، شيوه‌اي بديع و نوين در ساحت تفكر اسلامي بوجود آورد.

بسياري از انديشمندان و جامعه شناسان نتايج امروزين تفكرات اسلامي را وامدار وي مي‌دانند.

با نگاهي اجمالي وگذرا به آثار و فعاليت‌هاي دكترشريعتي در حوزه مطالعات اسلامي مي‌توان دريافت كه وي در اشاعه و بسط شيوه‌هاي نوين انديشه اسلامي نقشي انكارناپذير داشت.

يكي‌از مولفه‌هاي برجسته انديشه دكتر شريعتي در نقش‌آفريني وي به عنوان فردي متفاوت ،برقراري پيوند ميان زندگي مدرن امروزي و اعتقادات زندگي متعارف بود. نا

وي دريافته بود كه زندگي در دنياي مدرن براي آناني كه خود را به عنوان مسلمان معرفي مي‌كنند،با شبهاتي آميخته بوده و پاسخ آن نيز مويد چگونگي ارتباط بين آنان و زندگي مدرن است.

دكتر شريعتي در برخي از آثارش مسلمانان را در برخورد با زندگي مدرن به سه گروه مختلف طبقه‌بندي مي‌كند:دسته‌اول آنهايي هستند كه در نتيجه سياستهاي بلند مدت كشورهاي استعماري دچار نوعي خود باختگي و حقارت شده و مذهب،آداب ، رسوم و فرهنگ خود را مانعي بر سر راه پيشرفت قلمداد مي‌كنند.

دسته دوم افراد سنتي بوده كه روند رو به رشد مدرنيته در جامعه را رد و ترجيح مي‌دهند كه منزوي باقي بمانند، چرا كه حضور روح مدرنيته در بطن زندگي اسلامي را نوعي آفت در زندگي خود مي‌پندارند.

دسته سوم كه شريعتي خود را از آن دسته معرفي مي‌كند، معترف بر نواقص ، محدوديتها و كاستي‌هاي زندگي مدرنيته هستند.

آنان علاوه بر ايمان به ضرورت زندگي در دنياي مدرن ،معتقدند مسلمانان بايد با سربلندي و عزتي خاص بدون اطاعت كوركورانه از تجربيات غرب زندگي كنند.

از اين رو شمار قابل توجهي از آثار دكتر علي شريعتي نيز بر محور همين سخن در گردش است.

وي همواره در سخنراني‌ها و آثار خود بر لزوم حفظ اصالت اسلامي (به عنوان يك تمدن قوي از بعد فطري) در دنياي مدرن (به عنوان يك هنجار انكارناپذير) تاكيد كرده‌است.

دكتر علي شريعتي كه مطالعات غربي و اسلامي را در حد آكادميك سپري كرده بود ، توانست با حضور در محافل علمي به عنوان چهره‌اي نخبه شناخته شود.

از ديگر سو آثار دكتر شريعتي را مي‌توان از جمله نمونه‌هاي كم‌نظير در ادبيات فارسي از بعد شيوايي دانست.

شماري از آثار وي همچون " كوير " ، " حج " ، " هبوط " ، " حسين وارث آدم " و "فاطمه فاطمه است" در زمره متون ادبي روان و شيوا در حوزه خلاقيت هاي ادبي محسوب مي‌شوند.

آثاري كه به مدد شيوايي كم نظير خود توانست بهترين جايگاه براي ارائه ديدگاهها و انديشه‌هاي وي باشند.

بسياري از بزرگان ادب و انديشه معترفند كه شريعتي جرياني را بوجود آورد كه تفكر خوش رنگ و لعاب ديني را با استفاده از كنايات و عبارات رمز آلود به مخاطبان خويش منتقل كرد.

وي در آثارش از شاعرانگي و خوانش استعاري ،گاه مخاطب را تا مرز جنون پيش مي‌برد و در يك كلام شيوايي آثارش در بسياري از مواقع دليل قاطعي بر مقبول بودن آنها به شمار مي‌رفت.

استفاده دكتر شريعتي از استعارات و كناياتي مخصوص به خود، آثارش را از يك حالت بي‌روح و گزارش‌گونه به متني ادبي تبديل كرده كه مخاطب را هر لحظه بر ادامه خواندن مشتاق‌تر مي‌كند.

هم اكنون پس از گذشت ‪ ۲۸‬سال از شهادت آن معلم شهيد به نظر مي‌رسد ، " نبودش " در جامعه بسيار بيشتر از حضورش تاثيرگذار است.

شريعتي آميزه‌اي اعجازآميز بود از روحي ناآرام ، عقلي پرسشگر و دلي شيفته و شيداي حقيقت.

كوشش براي لمس و دريافت دروني آنچه شريعتي گفته همواره مي‌تواند ما را در آشنايي با آنچه كه حقيقت نام دارد، راهنمايي كند.

دكتر شريعتي از اهالي مزينان از توابع سبزوار در خراسان بود و نسب خانوادگي وي به ملاهادي سبزواري برمي‌گردد.

وي بعد از تحصيلات متوسطه به دانشگاه تهران راه يافت و به عنوان دانشجوي نمونه از بورس تحصيلي خارج از كشور برخوردار شد و براي ادامه تحصيل در دانشگاه "سوربن" فرانسه" راهي پاريس شد.

او در "جنبش ملي نفت" به رهبري مصدق فعال بود و مدتي نيز در اوايل تاسيس "نهضت آزادي ايران" در كنار مرحوم طالقاني، سحابي، بازرگان قرار گرفت.

از جمله فعاليت‌هاي سياسي او همكاري با مرحوم محمد نخشب در تاسيس "حزب خداپرستان سوسياليست" و پايه‌گذاري و مشاوره برخي گروه‌ها و تشكل‌هاي سياسي نظير "انجمن اسلامي دانشجويان" بود.

شريعتي در سال ‪ ۱۳۲۶‬شمسي دستگير و زنداني شد، ولي بعد از آزادي براي ادامه تحصيل عازم فرانسه شد و در آنجا مبارزات خود را عليه ظلم با پيوستن به سازمان آزادي بخش الجزاير ادامه داد.

او در پاريس نيز به دليل حمايت از انقلاب الجزاير، مدتي در زندان "سيته" بسر برد.

سرانجام پس از اخذ درجه دكتري در رشته‌هاي جامعه‌شناسي و تاريخ اديان به ايران مراجعت كرد و مبارزه با ظلم ستم‌شاهي پهلوي را با برگزاري جلسات سخنراني و بحث در حسينيه ارشاد دنبال كرد.

امااين شيوه مبارزاتي شريعتي چندان به درازا نكشيد و ماموران رژيم شاه مانع از برگزاري اين جلسات شده و وي بار ديگر به زندان افتاد كه سرانجام با وساطت "بومدين" رييس جمهور وقت الجزاير نزد شاه، آزاد شد.

از دكتر شريعتي بيش از ‪ ۲۰۰‬اثر شامل كتاب، مقاله و سخنراني باقي است.

"تشيع سرخ"، "تاريخ تمدن"، "اسلام شناسي (تهران و مشهد)، "علي تنهاست"، "حسين وارث آدم"، "تشيع‌علوي و تشيع‌صفوي"،"هبوط"،"كوير"،"خ� �� �� �دسازي انقلابي"، "بازشناسي هويت ايراني و اسلامي"، "بازگشت به خويشتن"، "ما و قبال"، "مذهب عليه‌مذهب"، "انتظار مكتب اعتراض" و"تاريخ تمدن" از جمله اين آثار گرانقدر و ارزشمند به شمارمي‌روند.

كليه آثار شريعتي كه به معلم انقلاب (‪ (۵۷‬نيز معروف است در ‪" ۳۶‬مجموعه آثار" گردآوري شده‌است.

شريعتي علاوه بر آثار تاليفي، با توجه به آشنايي با چند زبان زنده دنيا، از جمله عربي و فرانسه در دوران نوجواني به ترجمه آثار متفكرين و انديشمندان جهان پرداخت.

اهل ادب ، وي را بنيانگذار يك سبك خاص در نثر فارسي مي‌دانند
__________________

moji5
9th October 2009, 12:31 PM
سال هاي كودكي و نوجواني:


دكتر در كاهك متولد شد.مادرش زني روستايي وپدرش مردی اهل قلم و مذهبي بود.سالهاي كودكي را در كاهك گذراند.افراد خاصي در اين دوران بر او تاثير داشتند از جمله:مادر،پدر،مادر بزرگ مادري و پدري و ملا زهرا(مكتب‌دار ده كاهك).دكتر در سال 1319-در سن هفت سالگي-در دبستان ابن‌يمين در مشهد،ثبت نام كرد،اما به دليل اوضاع سياسي و تبعيد رضا‌خان و اشغال كشور توسط متفقين استاد(پدر دكتر) خانواده را بار ديگر به كاهك مي‌فرستد.پس از برقراري صلح نسبي در مشهد به ابن‌يمين بر‌مي‌گردد.در اواخر دوره دبستان و اوائل دوره دبيرستان رفت و آمد او و خانواده به ده به دليل مشغوليت‌هاي استاد كم مي‌شود.در اين دوران تمام سرگرمي دکترمطالعه وگذراندن اوقات خود در كتابخانه پدر بود.دكتر در 16 سالگي سيكل اول دبيرستان(كلاس نهم نظام قديم) را به پايان رساند و وارد دانشسراي مقدماتي شد.او قصد داشت تحصيلاتش را ادامه دهد.در سال 31، اولين بازداشت او رخ داد و اين اولين رويارويي او و نظام حكومتي بود.اين بازداشت طولاني نبود ولي تاثيرات زيادي در زندگي آينده او گذاشت. در اين زمان فصلي نو در زندگي او آغاز شد، فصلي كه بتدريج از او روشنفكري مسئول و حساس نسبت به سرنوشت ملتش ساخت
__________________

moji5
9th October 2009, 12:32 PM
آغاز كار آموزي:با گرفتن ديپلم از دانشسراي مقدماتي،دكتر در اداره‌ي فرهنگ استخدام شد.ضمن كار، در دبستان ـ كاتب‌پورـ در كلاس هاي شبانه به تحصيل ادامه داد و ديپلم كامل ادبي گرفت. در همان ايام در كنكور حقوق نيز شركت كرد، دكتر به تحصيل در رشته فيزيك هم ابراز علاقه مي‌كرد،اما مخالفت پدر، او را از پرداختن بدان بازداشت.دكتر در اين مدت به نوشتن چهار جلدكتاب دوره ابتدايي پرداخت.اين كتاب‌ها در سال 35،توسط انتشارات و كتاب‌فروشي باستان مشهد منتشر و چند بار تجديد چاپ شد و تا چند سال در مقطع ابتدايي آن زمان تدريس ‌شد.در سال 34،با باز شدن دانشگاه علوم وادبيات‌‌انساني در مشهد، دكتر و چند نفر از دوستانشان‌برای ثبت نام در اين دانشگاه اقدام كردند. ولي به دليل شاغل بودن و كمبود جا تقاضاي آنان رد شد.دكتر و دوستانشان همچنان به شركت در اين كلاس‌ها به صورت آزاد ادامه دادند. تا در آخر با ثبت نام آنان موافقت شد و توانستند در امتحانات آخر ترم شركت كنند. در اين دوران دكتر به جز تدريس در دانشگاه طبع شعر نوي خود را مي‌آزمود. هفته‌ي يك بار نيز در راديو برنامه ادبي داشت گه‌گاه مقالاتي نيز در روزنامه خراسان چاپ مي‌كرد.در اين دوران فعاليت‌هاي او همچنان در نهضت مقاومت ادامه داشت ولي شكل ايدئولوژيك به خود نگرفته بود.
__________________

moji5
9th October 2009, 12:32 PM
ازدواج:در تاريخ 24تيرماه سال 47 با پوران شريعت رضوي يكي از همكلاسي‌هايش ازداوج كرد.
دكتر در اين دوران روزها تدريس مي‌كرد و شبها را روي پايان‌نامه‌اش كار مي‌كرد.زيرا مي‌بايست سريع‌تر آن را به دانشكده تحويل مي‌داد. موضوع تز او ،ترجمه كتاب(در نقد و ادب) نوشته مندور (نويسنده مصري) بود.به هر حال دكتر سر موقع رساله‌اش را تحويل داد و در موعد مقرر از آن دفاع كرد و مورد تاييد اساتيد دانشكده قرار گرفت.بعد از مدتي به او اطلاع داده شد بورس دولتي شامل حال او شده .پس به دليل شناخت نسبي با زبان فرانسه و توصيه اساتيد به فرانسه براي ادامه تحصيل مهاجرت کرد

............

ای خداوند!



به علمای ما مسؤولیت



و به عوام ما علم



و به دینداران ما دین



و به مؤمنان ما روشنایی



و به روشنفكران ما ایمان



و به متعصبین ما فهم



و به فهمیدگان ما تعصب



و به زنان ما شعور



و به مردان ما شرف



و به پیران ما آگاهی / و به جوانان ما اصالت / و به اساتید ما عقیده / و به دانشجویان ما نیز عقیده / و به خفتگان ما بیداری / و به بیداران ما اراده



و به نشستگان ما قیام / و به خاموشان ما فریاد / و به نویسندگان ما تعهد و به هنرمندان ما درد / و به شاعران ما شعور/ و به محققان ما هدف/ و به مبلغان ما حقیقت / و به حسودان ما شكاف / و به خودبینان ما انصاف



و به فحاشان ما ادب / و به فرقه‌های ما وحدت / و به مردم ما خودآگاهی



و به همه‌ی ملت ما، همت تصمیم و استعداد فداكاری و شایستگی نجات و عزت ببخش!

moji5
9th October 2009, 12:32 PM
لیستی از اثار دکتر علی شریعتی :

شيعه، ما و اقبال، بازگشت، ابوذر، خودسازي انقلابي، انسان و اسلام، حج، آشنا، سوره روم، فلسفه تعليم و تربيت، هجرت و تمدن، شيعه، طرح ”اقتصاد قسط توحيدي”، جهان‌بيني توحيدي، حسين وارث آدم، انديشه و هنر در چين، اسلام شناسي، شناخت اديان، نامه‌ها، گفتگوهاي تنهايي، هنر، ويژگي‌هاي قرون جديد، ميعاد با ابراهيم، بازشناسي هويت ايراني-اسلامي، علي(ع)، با مخاطب‌هاي آشنا، مذهب عليه مذهب و هبوط در كوير

فاطمه فاطمه است - تشيع علوي و صفوی - آري اينچنين بود برادر

moji5
9th October 2009, 12:32 PM
بسوزم

چه امید بندم در این زندگانی
که در ناامیدی سرآمد جوانی

سرآمد جوانی و مارا نیامد

پیام وفایی ازاین زندگانی

بنالم زمحنت همه روزتا شام

بگریم زحسرت همه شام تاروز

توگویی سپندم براین آتش طور

بسوزم ازاین آتش آرزوسوز

بود کاندرین جمع ناآشنا

پیامی رساند مرا آشنایی ؟

شنیدم سخن ها زمهرو وفا لیک

ندیدم نشانی زمهر و وفایی

چو کس بازبان دلم آشنا نیست

چه بهترکه از شکوه خاموش باشم

چو یاری مرانیست همدرد بهتر

که ازیاد یاران فراموش باشم

ندانم درآن چشم عابد فریبش

کمین کرده آن دشمن دل سیه کیست ؟

ندانم که آن گرم و گیرا نگاهش

چنین دل شکاف و جگر سوز ازچیست ؟

ندانم در آن زلفکان پریشان

دل بیقرار که آرام گیرد ؟

ندانم که از بخت بد آخر کار

لبان که از آن لبان کام گیرد ؟



احمق نیستم



پر بودم و سیر بودم و سیراب

ولذتم تنها اینکه ...

آری کارم سخت است و دردم سخت تر

و از هرچه شیرینی و شادی و بازی است محروم

اما ...

این بس که میفهمم !

خوب است .... خوب

احمق نیستم .



نه مرد بازگشتم !



اما باز نگشتم

به بیراهه هم نرفتم

که من نه مرد بازگشتم !

استوار ماندن و به هر بادی به باد نرفتن

دین من است .

دینی که پیروانش بسیار کم اند .

مردم همه زادگان روزند و پاسداران شب !؟!

moji5
9th October 2009, 12:32 PM
کار بی چرا

عشق تنها کار بی چرای عالم است
چه آفرینش بدان پایان می گیرد .

معشوق من چنان لطیف است

که خود را به (( بودن )) نیالوده است

که اگر جامه ی وجود بر تن می کرد

نه معشوق من بود .

moji5
9th October 2009, 12:33 PM
غریب بود غریبانه خفت در غربت



معلمی که مرا بال آرزو بخشید

چه طعنه ها که ز مردم شنید در غربت

مگر مادر میهن نداشت آغوش

که آن غریب وطن تن نهفت در غربت

moji5
9th October 2009, 12:33 PM
شعر هایم نثرهایم



من درهمه زندگی جز نثر و شعر

سرمایه ای و اندوخته ای ندارم

وارث نثرهایم مردمند

که همیشه دوستشان داشته ام ..

و وارث شعرهایم روح این صومعه است

که مرا دوست می دارد

نثرها را برای مردم گفته ام از مردم است

و شعرها را دراین صومعه سروده ام

و از روح اسرار آمیز و لطیف صومعه است

نثرهایم در سینه مردم خواهد ماند

وشعرهایم دردل صومعه هرگزفراموش نخواهد گشت

ومن که در زندگی ام جز شعر و نثر نیندوختم

این چنین جاودانی خواهم گشت

پس چرا از مرگ بترسم ؟

moji5
9th October 2009, 12:33 PM
نیایش
خدایا
آتش مقدس شک را

آن جنان در من بیفروز

تا همه یقین هایی را که در من نقش کرده اند بسوزد

وآنگاه از پس توده ی این خاکستر

لبخند مهراوه بر لبهای صبح یقینی

شسته از هر غبار طلوع کند

خدایا

به هرکی دوست میداری بیاموز

که عشق اززندگی کردن بهتر است

و به هرکس که بیشتر دوست میداریش بچشان
که دوست داشتن از عشق برتر است !
__________________

moji5
9th October 2009, 12:33 PM
فاطمه فاطمه است!

علي شريعتي

«امروز سوم جماد‌ي‌الثاني است. سال يازدهم هجرت، سال وفات پدر. كودكانش را يكايك بوسيد: حسن، هفت ساله،حسين، شش ساله، زينب، پنج ساله و ام كلثوم سه ساله.

و اينك لحظه‌ي وداع با علي! چهدشوار است. اكنون علي بايد در دنيا بماند. سي سال ديگر! فرستاد “ام رافع” بيايد، وي خدمتكار پيغمبر بود. از او خواست كه:

- اي كنيز خدا، بر من آب بريزتا خود را شست‌وشو دهم. با دقت و آرامش شگفتي، غسل كرد و سپس جامه‌هاينويي را كه پس از مرگ پدر كنار افكنده بود و سياه پوشيده بود، پوشيد، گويياز عزاي پدر بيرون آمده است و اكنون به ديدار او مي‌رود.

به ام رافع گفت:

ـ بستر مرا در وسط اتاق بگستران.

آرام و سبكبار بر بستر خفت، رو به قبله كرد، در انتظار ماند.

لحظه‌اي گذشت و لحظاتي ...

ناگهان از خانه شيون برخاست.

پلك‌هايش را فروبست و چشم‌هايش را به روي محبوبش ـ كه در انتظار او بود‌ ـ گشود.

شمعي از آتش و رنج، در خانه‌ علي خاموش شد و علي تنها ماند. با كودكانش.

از علي خواسته بود تا او را شب دفن كنند، گورش را كسي نشناسد، آن دو شيخ از جنازه‌اش تشييع نكنند و علي چنين كرد.

اما كسي نمي‌داند كه چگونه؟ و هنوز نمي‌داند كجا؟

در خانه‌اش؟ يا در بقيع؟ معلوم نيست.

و كجاي بقيع؟ معلوم نيست.

آنچه معلوم است،‌ رنج علي است، امشب، بر گور فاطمه.

مدينه در دهان شب فرو رفته است، مسلمانان همه خفته‌اند. سكوت مرموز شب گوش به گفت‌وگوي آرام علي دارد.

و علي كه سخت تنها مانده است، هم در شهر و هم در خانه، بي‌پيغمبر، بي‌فاطمه. همچون كوهي از درد، بر سر خاك فاطمه نشسته است.

ساعت‌ها است.

شب ـ خاموش و غمگين ـ زمزمه‌يدرد او را گوش مي‌دهد، بقيع آرام و خوشبخت و مدينه بي‌وفا و بدبخت، سكوتكرده‌اند، قبر‌هاي بيدار و خانه‌هاي خفته مي‌شنوند.

نسيم نيمه شب كلماتي را كه به سختي از جان علي برمي‌آيد، از سر گور فاطمه به خانه‌ خاموش پيغمبر مي‌برد:

ـ “بر تو، از من و از دخترت ـ كه در جوارت فرود آمد و به شتاب به تو پيوست، سلام اي رسول خدا“.

ـ “از سرگذشت عزيز تو ـ اي رسولخدا ـ شكيبايي من كاست و چالاكي من به ضعف گراييد. اما، در پي سهمگينيفراق تو و سختي مصيبت تو، مرا اكنون جاي شكيب هست.

“من تو را در شكافته گورت خواباندم و در ميانه‌ حلقوم و سينه من جان دادي، “انا لله و انا اليه راجعون”.

وديعه را بازگرداندند و گروگانرا بگرفتند، اما اندوه من ابدي است و اما شبم بي‌خواب، تا آنگاه كه خداخانه‌اي را كه تو در آن نشيمن داري، برايم برگزيند.

هم‌اكنون دخترت تو را خبر خواهدكرد كه قوم تو بر ستمكاري در حق او همداستان شدند. به اصرار از او همه چيزرا بپرس و سرگذشت را از او خبر گير. اينها همه شد، با اين كه از عهد توديري نگذشته است و ياد تو از خاطر نرفته است.

بر هر دوي شما سلام. سلام وداع كنننده‌اي كه نه خشمگين است، نه ملول.

لحظه‌اي سكوت نمود، خستگي يك عمررنج را ناگهان در جانش احساس كرد. گويي با هر يك از اين كلمات، كه از عمقجانش كنده مي‌شد ـ قطعه‌اي از هستي‌اش را از دست داده است.

درمانده و بيچاره بر جا مانده؛نمي‌دانست چه كند؛ بماند؟ بازگردد؟ چگونه فاطمه را، اين‌جا، تنها بگذارد،چگونه تنها به خانه برگردد؟ شهر، گويي ديوي است كه در ظلمت زشت شب كمينكرده است. با هزاران توطئه و خيانت و بي‌شرمي انتظار او را مي‌كشد.

و چگونه بماند؟ كودكان؟ مردم؟ حقيقت؟ مسؤوليت‌هايي كه تنها چشم به راه اويند و رسالت سنگيني كه بر آن پيمان بسته است؟

درد چندان سهمگين است كه روح تواناي او را بيچاره كرده است. نمي‌تواند تصميم بگيرد، ترديد جانش را آزار مي‌دهد، برود؟ بماند؟

احساس مي‌كند كه از هر دو كار عاجز است، نمي‌داند كه چه خواهد كرد؟

به فاطمه توضيح مي‌دهد: “اگر ازپيش تو بروم، نه از آن رو است كه از ماندن نزد تو ملول گشته‌ام، و اگرهمين جا ماندم، نه از آن رو است كه به وعده‌اي كه خدا به مردم صبور دادهاست بدگمان شده‌ام”.

آنگاه برخاست، ايستاد، به خانه‌پيغمبر رو كرد، با حالتي كه در احساس نمي‌گنجيد، گويي مي‌خواست به اوبگويد كه اين “وديعه‌ي عزيز”ي را كه به من سپرده‌اي، اكنون به سوي توبازمي‌گردانم، سخنش را بشنو. از او بخواه، به اصرار بخواه تا برايت همهچيز را بگويد، تا آن‌چه را پس از تو ديد يكايك برايت برشمارد.

فاطمه اين‌چنين زيست و اين‌چنينمرد و پس از مرگش زندگي ديگري را در تاريخ آغاز كرد. در چهره همه‌ستمديدگان ـ كه بعدها در تاريخ اسلام بسيار شدند ـ هاله‌اي از فاطمه پيدابود. غصب شدگان، پايمال شدگان و همه‌ قربانيان زور و فريب نام فاطمه راشعار خويش داشتند. ياد فاطمه، با عشق‌ها و عاطفه‌ها و ايمان‌هاي شگفت زنانو مرداني كه در طول تاريخ اسلام براي آزادي و عدالت مي‌جنگيدند، در تواليقرون، پرورش مي‌يافت و در زير تازيانه‌هاي بي‌رحم و خونين خلافت‌هاي جور وحكومت‌هاي بيداد و غصب، رشد مي‌يافت و همه‌ دل‌هاي مجروح را لبريزمي‌ساخت.

اين است كه همه جا در تاريخملت‌هاي مسلمان و توده‌هاي محروم در امت اسلامي، فاطمه منبع الهام آزادي وحق‌خواهي و عدالت‌طلبي و مبارزه با ستم و قساوت و تبعيض بوده است.

از شخصيت فاطمه سخن گفتن بسياردشوار است. فاطمه، يك “زن” بود، آن‌چنان كه اسلام مي‌خواهد كه زن باشد. تصوير سيماي او را پيامبر خود رسم كرده بود و او را در كوره‌هاي سختي وفقر و مبارزه و آموزش‌هاي عميق و شگفت انساني خويش پرورده و ناب ساختهبود.

وي در همه‌ي ابعاد گوناگون “زن بودن” نمونه شده بود
مظهر يك “دختر”، در برابر پدرش.

مظهر يك “همسر” در برابر شويش.

مظهر يك “مادر” در برابر فرزندانش.

مظهر يك “زن مبارز و مسؤول” در برابر زمانش و سرنوشت جامعه‌اش.

وي خود يك “امام” است، يعني يكنمونه‌ي مثالي، يك تيپ ايده‌آل براي زن، يك “اسوه”، يك “شاهد” براي هر زنيكه مي‌خواهد “شدن خويش” را خود انتخاب كند.
او با طفوليت شگفتش، بامبارزه‌ي مدامش در دو جبهه‌ي خارجي و داخلي، در خانه‌ي پدرش، خانه‌يهمسرش، در جامعه‌اش، در انديشه و رفتار و زندگيش، “چگونه بودن” را به زنپاسخ مي‌داد.

نمي‌دانم چه بگويم؟ بسيار گفتم و بسيار ناگفته ماند.

در ميان همه جلوه‌هاي خيرهكننده‌ روح بزرگ فاطمه، آنچه بيشتر از همه براي من شگفت‌انگيز است اين استكه فاطمه همسفر و همگام و هم‌پرواز روح عظيم علي است.

او در كنار علي تنها يك همسرنبود، كه علي پس از او همسراني ديگر نيز داشت. علي در او به ديده يك دوست،يك آشناي دردها و آرمان‌هاي بزرگش مي‌نگريست و انيس خلوت بيكرانه واسرارآميزش و همدم تنهايي‌هايش.

اين است كه علي هم او را به گونه‌ ديگري مي‌نگرد و هم فرزندان او را.

پس از فاطمه، علي همسرانيمي‌گيرد و از آنان فرزنداني مي‌يابد. اما از همان آغاز، فرزندان خويش راكه از فاطمه بودند با فرزندان ديگرش جدا مي‌كند. اينان را “بني‌علي” مي‌خواند و آنان را “بني‌فاطمه”.

شگفتا، در برابر پدر، آن همعلي، نسبت فرزند به مادر و پيغمبر نيز ديديم كه او را به گونه‌ي ديگرمي‌بيند. از همه‌ي دخترانش تنها به او سخت مي‌گيرد، از همه‌ تنها به اوتكيه مي‌كند. او را ـ در خردسالي ـ مخاطب دعوت بزرگ خويش مي‌گيرد.

نمي‌دانم از او چه بگويم؟ چگونه بگويم؟

خواستم از “بوسوئه” تقليد كنم،خطيب نامور فرانسه كه روزي در مجلسي با حضور لويي، از “مريم” سخن مي‌گفت. گفت: هزار و هفتصد سال است كه همه‌ سخنوران عالم درباره مريم داد سخنداده‌اند.

هزار و هفتصد سال است كه همه فيلسوفان و متفكران ملت‌ها در شرق و غرب، ارزش‌هاي مريم را بيان كرده‌اند.

هزار و هفتصد سال است كه شاعران جهان در ستايش مريم همه‌ ذوق و قدرت خلاقه‌شان را به كار گرفته‌اند.

هزار و هفتصد سال است كه همه‌ هنرمندان، چهره‌نگاران، پيكرسازان بشر، در نشان دادن سيما و حالات مريم هنرمندي‌هاي اعجاز‌گر كرده‌اند.

moji5
9th October 2009, 12:33 PM
اما مجموعه‌ گفته‌ها و انديشه‌هاو كوشش‌ها و هنرمندي‌هاي همه در طول اين قرن‌هاي بسيار، به اندازه‌ اينكلمه نتوانسته‌اند عظمت‌هاي مريم را بازگويند كه: “مريم، مادر عيسي است”.

و من خواستم با چنين شيوه‌اي از فاطمه بگويم. باز درماندم:

خواستم بگويم، فاطمه دختر خديجه ‌ي بزرگ است.

ديدم فاطمه نيست.

خواستم بگويم، كه فاطمه دختر محمد است.

ديدم كه فاطمه نيست.

خواستم بگويم، كه فاطمه همسر علي است.

ديدم كه فاطمه نيست.

خواستم بگويم، كه فاطمه مادر حسين است.

ديدم كه فاطمه نيست.

خواستم بگويم، كه فاطمه مادر زينب است.

باز ديدم كه فاطمه نيست.

نه، اين‌ها همه هست و اين همه فاطمه نيست.

فاطمه، فاطمه است».

moji5
9th October 2009, 12:34 PM
در برابر تو کیستم ؟


... من در برابر تو کیستم ؟ و آنگاه خود را کلمه ای می یابی که معنایت منم و مرا صدفی که مرواریدم توئی و خود را
اندامی که روحت منم و مرا سینه ای که دلم توئی و خود را معبدی که راهبش منم و مرا قلبی که عشقش توئی و خود را
شبی که مهتابش منم و مرا قندی که شیرینی اش توئی و خود را طفلی که پدرش منم و مرا شمعی که پروانه اش توئی
و خود را انتظاری که موعودش منم و مرا التهابی که آغوشش توئی و خود را هراسی که پناهش منم و مرا تنهائی که
انیسش توئی و ناگهان سرت را تکان می دهی و می گویی : نه ، هیچ کدام ! هیچ کدام ، این ها نیست ، چیز دیگری
است ، یک حادثه دیگری و خلقت دیگری و داستان دیگری است و خدا آن را تازه آفریده است هرگز ، دو روح ، در دو اندام
این چنین با هم آشنا نبوده اند ، این چنین مجذوب هم و خویشاوند نزدیک هم و نزدیک هم نبوده اند ... نه ، هیچ کلمه ای
میان ما جایی نمی یابد ... سکوت این جاذبه مرموزی را که مرا به اینکه نمی دانم او را چه بنامم چنین جذب کرده است
بهتر می فهمد و بهتر نشان می دهد .

moji5
9th October 2009, 12:34 PM
انقلاب فرهنگی



... باید در وضع دین و آموزش دینی ، یک انقلاب ، یک انقلاب فرهنگی بزرگ ، یک انقلاب در اندیشیدن و در فهم و تلقی
مذهب و در شناخت مذهب ، بوجود آوریم .
به یک نوع اسلام شناسی از اول احتیاج داریم ، به یک نوع شناخت منطقی و علمی [ از اسلام ] متناسب با بینش امروز
جهان احتیاج داریم تا بتوانیم این [ اسلام ] را نگه داریم ، و به نسل دوم که در مسیر دیگری حرکت می کند – که اگر ببیند
منطقی نیست و اگر ببیند بوی کهنگی به دماغش می خورد ، بوی خرافه به دماغش می خورد ، اصلا آن را بر نمی دارد و
بد و خوب ، زشت و زیبا ، حق و باطل همه را ترک می کند و می رود و فرهنگ دیگری را و زندگی دیگری را دور از ما و فرهنگ و تاریخ ما ادامه می دهد - ، بسپاریم.... .
__________________

moji5
9th October 2009, 12:34 PM
و با تو ای خواهرم و برادرم ( ۱ )


و تو برادر من، همکار من ، هم طبقه من، نویسنده ، روشنفکر ، دانشمند ، مترجم ، هنرمند ، سوسیالیت ، آزادیخواه ،
جامعه گرا ، مترقی ، دوستدار عدالت و خواهان رهبری و برادری ، و آرزومند رهائی و رستگاری بشر! آنچه تو از این
اصطلاحات می فهمی ، آنچه بنام دین ، اسلام و تشیع می شناسی و می بینی ، همان او را دو الفاظ و مفاهیم تخدیری
و تحریفی رایج است، همان تصویری است که دستهای غرض دشمن و جهل دوست از این مکتب در ذهن پدرت ، مادرت و
محیطت نقش کرده اند.
اسلام این نیست ، خدا و معاد و املمت و عدالت و حج و .... آن نیست که تو می بینی و آن نیست که تو می گوئی و نفی
می کنی. تو حق داری که نفی کنی .
اما سخن من با تو این است که:


آنچه را نفی می کنی ، « حق » نیست.

moji5
9th October 2009, 12:34 PM
« نوروز »
...اسلام که همه رنگ های قومیت را زدوده و سنت ها را دگرگون کرد ٬« نوروز » را جلای بیشتر داد شیرازه بست و آنرا با
پشتوانه ای استوار از خطر زوال در دوران مسلمانی ایرانیان مصون داشت.
انتخاب علی به خلافت و نیز انتخاب علی به وصایت در غدیر خم هر دو در این هنگام بوده است و چه تصادف شگفتی!
آنهمه خلوص و ایمان و عشقی که ایرانیان در اسلام به علی و حکومت علی داشتند پشتوانه نوروز شد. نوروز که با جان
ملیت زنده بود روح مذهب نیز گرفت : سنت ملی و نژادی با ایمان مذهبی و عشق نیرومند تازه ای که در دلهای مردم این
سرزمین برپا شده بود پیوند خورد و محکم گشت مقدس شد و در دوران صفویه رسما یک شهار شیعی گردید مملو از
اخلاص و ایمان و همراه با دعاها و اوراد ویژه خویش.آنچنان که یکسال نوروز و عاشورا در یک روز افتاد و پادشاه صفوی آنروز
را عاشورا گرفت و روز بعد را نوروز!

moji5
9th October 2009, 12:35 PM
ای آزادی, تو را دوست دارم,
به تو نيازمندم,
به تو عشق می ورزم,
بی تو زندگی دشوار است,
بی تو من هم نيستم; هستم,
اما من نيستم;
يك موجودی خواهم بود توخالی,
پوك, سرگردان, بی اميد, سرد,
تلخ, بيزار, بدبين, كينه دار,
عقده دار, بيتاب, بی روح,
بی دل, بی روشنی, بی شيرينی,
بی انتظار, بيهوده, منی بی تو, يعنی هيچ ! …


ای آزادی, من از ستم بيزارم, از بند بيزارم, از زنجير بيزارم, از زندان بيزارم, از حكومت بيزارم, از بايد بيزارم, از هر چه و هر كه تو را در بند می كشد بيزارم.

آزادی؟ همين است آنچه ندارم

انسان با “آزادی” آغاز می شود.
و “تاريخ” سرگذشت رقت بار انتقال او است از اين زندان به آن زندان!
و هر بار که زندانش را عوض می کند،فرياد شوقی بر می آورد که: آزادی!

انسان يعنی آزادی.
احساس اسارت، خود، آيه ی آزادی است و رنج بردن از اسارت، نشانه تولّد آزادی

moji5
9th October 2009, 12:35 PM
بگذار سپیده سر زند
چه باک که من بمیرم و شبنم فروخشکد
و شبگیر خاموش شود و شباهنگ گنگ گردد .
و مهتاب رنگ بازد و ستاره ی سحری بازگردد .
و راه کهکشان بسته شود ...
بگذار سپیده سر زند و پروانه به سوی آفتاب پر کشد

moji5
9th October 2009, 12:36 PM
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد ؟
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم
چه خواهد ساخت ؟
ولی بسیار مشتاقم ،
که از خاک گلویم سوتکی سازد.
گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یکریز و پی در پی ،
دَم گرم خوشش را بر گلویم سخت بفشارد ،
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد .
بدین سان بشکند در من ،
سکوت مرگ بارم را

moji5
9th October 2009, 12:36 PM
مسافری تنهایم

که در زبر کوله باری سنگین ،پشتم خم شده

و استخوانهایم به درد آمده است

و میروم و راه طولانی لحظه ها

در پیش رویم تا افق کشیده شده است

و از هر منزلی تا منزل دور دست دیگر،لحظه ای است.

و این چنین من باید صد هزار ،میلیون ها لحظه

را طی کنم تا برسم به یک روز
__________________

moji5
9th October 2009, 12:36 PM
در باغ « بی برگی » زادم

و در ثروت « فقر » غنی گشتم.

و از چشمه « ایمان » سیراب شدم.

و در هوای « دوست داشتن » ، دم زدم.

و در آرزوی « آزادی » سر بر داشتم.

و در بالای « غرور » ، قامت کشیدم.

و از « دانش » ، طعامم دادند.

و از « شعر » ، شرابم نوشاندند.

و از « مهر » نوازشم کردند.

و « حقیقت » دینم شد و راه رفتنم.

و « خیر » حیاتم شد و کار ماندنم.

و « زیبایی » عشقم شد و بهانه زیستنم.
__________________

moji5
9th October 2009, 12:36 PM
به نظاره آسمان رفته بودم ؛

گرم تماشا و غرق در اين دريای سبز معلقی که بر آن ،

مرغان الماس پر

ستارگان زيبا و خاموش ،

تک تک از غيب سر می زنند و دسته دسته

به بازی افسون کاری شنا می کنند .

آن شب نيز ماه با تلالؤ پر شکوهش

که تنها لبخند نوازشی است

که طبيعت بر چهره ی نفرين شدگان کوير می نوازد ،

از راه رسيد و گل های الماس شکفتند

و قنديل زيبای پروين - که هر شب ،

دست ناپيدای الهه ای آن را از گوشه ی آسمان ،

آرام آرام به گوشه ای ديگر می برد - سر زد .

و آن جاده ی روشن و خيال انگيزی که

گويي يک راست به ابديت می پيوندد !
__________________

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد