PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : مرد رهگزر و راز راهبه هاو صومعه



غریبه
27th September 2009, 01:30 AM
مرد رهگزر و راز صومعه! (http://gask.blogfa.com/post-289.aspx)
اتومبیل مردی که به تنهایی سفر می کرد در نزدیکی صومعه ای خراب شد. مرد به سمت صومعه حرکت کرد و به رئیس صومعه گفت: «ماشین من خراب شده، میتوانم شب را اینجا بمانم؟»
رئیس صومعه بلافاصله او را به صومعه دعوت کرد. شب به او شما دادند و حتی ماشین او را تعمیر کردند. شب هنگام وقتی مرد میخواست بخوابد صدای عجیبی شنید. صدایی که تا قبل از آن هرگز نشنیده بود. صبح فردا از راهبان صومعه پرسید که صدای دیشب چه بوده اما آنها به او گفتند: «ما نمیتوانیم این را به تو بگوییم. چون تو یک راهب نیستی»
مرد با نا امیدی از آنها تشکر کرد و آنجا را ترک کرد.
چند سال بعد ماشین همان مرد باز هم در نزدیکی همان صومعه خراب شد.
راهبان صومعه باز هم او را به صومعه دعوت کردند، از وی پذیرایی کردند و ماشینش را تعمیر کردند... آن شب باز هم او آن صدای مبهوت کننده و عجیب را که چند سال قبل شنیده بود شنید...
صبح فردا پرسید که آن صدا چیست اما راهبان بازهم گفتند که نمی توانند به او بگویند چون یک راهب نیست...
این بار مرد گفت: «بسیار خوب، بسیار خوب، من حاضرم حتی زندگی ام را برای دانستن فدا کنم، اگر تنها راهی که من می توانم پاسخ این سوال را بدانم این است که راهب شوم من حاضرم. بگوئید چگونه می توانم راهب شوم؟ »
راهبان پاسخ دادند: «تو باید به تمام نقاط زمین سفر کنی و به ما بگویی چه تعداد برگ گیاه روی زمین وجود دارد و همینطور باید تعداد دقیق سنگ های روی زمین را به ما بگویی. وقتی توانستی پاسخ این دو سوال را بدهی تو یک راهب میشوی»
مرد تصمیمش را گرفته بود. او رفت و بعد از 45 سال بازگشت و در صومعه را زد.
مرد گفت: «من به تمام نقاط کره زمین سفر کرده ام و عمر خودم را وقف کاری که از من خواسته بودید کردم. تعداد برگ های گیاهان دنیا 286,122,953,154,225,946,354 عدد است و 251,476,301,200,450,239 عدد سنگ روی زمین وجود دارد (راست و دروغش با گوینده)»
راهبان پاسخ دادند: «تبریک می گوییم، پاسخ های تو کاملا صحیح است، اکنون تو یک راهب هستی و ما می توانیم منبع آن صدا را به تو نشان بدهیم...»
رئیس راهب های صومعه مرد را به سمت یک در چوبی راهنمایی کرد و گفت: «منبع صدا پشت این در است»
مرد دستگیره در را چرخاند ولی در قفل بود. مرد گفت: «مرد گفت می شود کلید این در را به من بدهید؟»
راهب ها کلید را به او دادند و او در را باز کرد...
پشت در چوبی یک در سنگی بود. درسنگی نیز قفل بود و مرد درخواست کلید آن را کرد...
راهب ها کلید را به او دادند و او در سنگی را باز کرد و پشت آن یک در سنگی از یاقوت سرخ بود...
او باز هم درخواست کلید کرد...
و پشت آن در نیز در دیگری از جنس یاقوت کبود قرار داشت...
و همینطور پشت هر دری در دیگری به ترتیب از جنس زمرد سبز، نقره، یاقوت زرد و لعل بنفش قرار داشت...
در نهایت رئیس راهب ها گفت: «این کلید آخرین در است»
مرد که از در های بی پایان خلاصی یافته بود قدری تسلی یافت و نفس عمیقی کشید... او قفل در را باز کرد و دستگیره را چرخاند... وقتی پشت در را دید و متوجه شد منبع صدا چه بوده متحیر شد. چیزی که او دید واقعا شگفت انگیز و باور نکردنی بود...
اما من نمیتونم به شما بگم او چه چیزی پشت در دید، چون شما یک راهب نیستید

ØÑтRдŁ§
27th September 2009, 02:15 PM
:)):)):))
بگم خدا چیکارت نکنه...
دو ساعت نیشستم با دقت داشتم میخوندم...

kamanabroo
27th September 2009, 02:26 PM
آره بابا سر كار مي ذاري:))

تازه الان كه فكر مي كنم احساس مي كنم تكراري هم باشه
قبلا انگار يه بار توي سايت گذاشته شده بود

حالا دقيق نميدونم

تاری
27th September 2009, 03:10 PM
مرد رهگزر و راز صومعه! (http://gask.blogfa.com/post-289.aspx)

اما من نمیتونم به شما بگم او چه چیزی پشت در دید، چون شما یک راهب نیستید

با سلام

1. مرد رهگذر و ...
2. مگه شما راهبه بودین که نمی تونین بگین؟!



یارب
با اجازه ی بزگترا؛ نظری بر حاشیه ی این ماجرا:
اولین باری که این ماجرا را خواندم (یک ماه پیش) کلی بهش فکر کردم. چه شباهتی!!
و امروز که برای بار دوم می خوانم آنچه درک کردم را ثبت می کنم از برداشت خود.
صدا؛ صدای خدا بود. که از انسان صبر و آرامش و تکیه به معبود نه معبد و تجسس را می طلبید.
اول ماجرا: چرا ماشین خراب شد؟
چرا نزدیک صومعه خراب شد؟
آیا راهبان از وی به گرمی استقبال کردند؟
(داخل پرانتز: حتما ماجرای دهقان فداکار را شنیده اید که بعد از نگهداشتن قطار؛ مامورین قطار حسابی کتکش می زنند که چرا قطارو نگهداشتی و .... ریز علی خواجوی یک ماه در بیمارستان بستری می شه با خرج فروش خونه اش. که هنوز هم تاکنون88 مستاجره. و اما در کتاب خواندیم ریز علی فداکار بعد از نگهداشتن قطار؛ مسافران از وی تشکر کردند و برایش دست تکان دادند!!! وریز علی خیلی خوشحال .... پرانتز بسته)
چرا راهبان در مقابل سوالات مرد رهگذر سکوت کردند؟
چرا مرد ناامید شد؟
چرا دوباره بدانجا رسید؟
.....
و اما ماجرایی با جواب ناقص!!!!!
ماشین مرد رهگذر به حکمتی! پیش صومعه خراب شد تا حقیقت مردان راهب برای مرد روشن شود که در ذهنش همیشه مقدس بودند.
راهبان نتوانستد صدا را از مرد مخفی کنند چون درون مرد ندا می داد برای به خدا کشاندش.
آیا راهبان رمز صدا را می دانستند و یا اینکه مرد را دنبال نخود سیاه فرستادند؟!
معبد چیزی نداشت پشت درهای آهنینش.
راهبان هنوز سکوت کرده بودند و فقط کلید را برایش می دادند که مرد طلب می کرد به پشتوانه ی آشنایی با برگها و سنگهای آفرینش زمین به مدت صبر و تحمل و تجسسش. سفرها کرده بود در زمین؛ ولی ناخودآگاه به خود رسیده بود. از لطیفترین موجودات زمین یعنی برگها(=معصومین) و سخترین موجودات زمین یعنی سنگها(=ظالمین). و خود را در بین اینها یافته بود ولی باز نمی دانست و فکرش به معبد بود و پشت درهای بسته ی آن.
مرد از خرابی ماشینش در اون شب؛ دیگر ناراحت نبود. خیلی خوشحال بود که با حقیقت آشنا شده است.
وقتی تمام درها را باز کرد درون اتاق شگفت زده شد او خود را دید و اینکه اتاق خالیست و صدا صدای درونی وی بود که می خواست وی را به حرکت وادارد و عمری برای شناخت خود بگذارد و نگذرد به جهل.
شاید در این حین راهبان باید از وی می پرسیدند که چه دیدی؟
و باز یه سوال آیا مرد سکوت کند؟ و یا می تواند سالیان تلاشش را تعریف کند در یک جمله؟ کدام. سکوت یا نشان دادن را.
آیا می توان مفهوم باور خدا را توصیف کرد و یا باید منتظر گذر زمان باشیم.!؟

یا علی

غریبه
27th September 2009, 06:45 PM
آره بابا سر كار مي ذاري:))

تازه الان كه فكر مي كنم احساس مي كنم تكراري هم باشه
قبلا انگار يه بار توي سايت گذاشته شده بود

حالا دقيق نميدونم
کمان ابروی عزیز
با این حساب شما از ما جلوتری
چون دو بار سرکار رفتی ما یکبار{big green}:))

غریبه
27th September 2009, 06:54 PM
با سلام

. از لطیفترین موجودات زمین یعنی برگها(=معصومین) و سخترین موجودات زمین یعنی سنگها(=ظالمین). و خود را در بین اینها یافته بود ولی باز نمی دانست و فکرش به معبد بود و پشت درهای بسته ی آن.

سلام تاری گرامی
دوست عزیزم به نظر من مقایسه معصومین با برگها نمیتونه تشابه و قیاس
درستی باشه.
برگها بعد از مرگ خشک میشوند و طراوت ندارند و با کوچکترین ضربه ای
خرد میشوند
اما معصومین همانند ستاره هایی میباشند که حتی با مرگشان نورانی تر
جلوه میکنند
سخترین موجودات عالم معصومین اند عاشورا را بر کول هرشخصی بگذاریم
حتی سنگها و فولادها آب میشوند اما معصومین نشدند.
و ظالمین بر اثر ظلمشان بسیار شکننده هستند و اصلا جزو سخترین موجودات نیستند
اما اگر منظور شما دلهای معصومین است درست است بسیار لطیفند
و اگر منظورتان دلهای ظالمین است بازهم درست است چون سنگدل ترین
موجودات هستند
از نظرات خوبت ممنون@};-

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد