PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : هستی در کادوی زندگی، هدیه ی خداست به من



پاکی
25th September 2009, 12:10 AM
به نام آفریننده ی هستی بخش
آسمان و زمین برای من است. ولی من فقط ماه را می نگرم.بر روی زمین، قدم بر می دارم.بدون این که به یاد آورم، آیا قدم هایم برای خوب بودن برداشته می شوند؟ دوستی راست می گفت: ما اگر ثانیه به ثانیه بیدار باشیم و تلاش کنیم، باز هم جواب الطافی را که خداوند به ما داده است، نمی توانیم بدهیم. آسمان و خورشید، برای من است. سخت، مال من است. امّا گناه، نه مال من است و نه برای من. در قواله ی زندگی من، چیزی به نام گناه، نوشته نشده است.رودها،جاری، اشک های من نیز به آن می پیوندند. کوه به من صبر می آموزد. و من با صبر بر یک گناه، فقط یک گناه، کوه را خورد می کنم.
در غروب تنهاییم....نه!!! تنهایی فقط شایسته ی خداوند است.داشتم می گفتم.... در غروب روزی از روزهایم، مقابل دریا بودن را دوست دارم.باد در کنار گوش من، با سرعت حرکت می کند تا به من بگوید: زندگی تونیز، به همین سرعت پیش می رود. شاید هم بیشتر.
احساسات من در معامله ی زندگی، عکس نتیجه ی خورشید است. با غروب آن، این دل من است که با من بیشتر از پیش، سخن می گوید. راستی.... چه قدر موج ها به پاک کردن و شستن گناهان من علاقه دارند که این گونه با سرعت به سویم پیش می آیند. ای کاش ما هم، سرعتی، چندین برابر این موج ها و بادها، به سوی پاکی حرکت می کردیم.
آیا "چشم ها" را باید شست؟ اگر چشم را بشوییم، این فقط دیدن ماست که تغییر می کند. من، "دستانم" را می شویم. با آب های پاکی که مشتاقتند و آن گاه،دستانم را به آسمان، این پاکی که انتهایش را هیچ کس به جز خدا نمی داند، بلند می کنم. بعد هم، به صورتم می کشم. اکنون، هم چشمانم جور دیگری می بینند و هم عقلم و حتّی، وجودم. تازه می فهمم که در ساحل خاموشی، هنوز هم، روشنایی قلب کسی سوسو می کند. آری، آن نور، روح گمشده ی من است. برای پاک کردنش، تمام روحم را در آب فرو می برم. سفید، پاک، ولی نه به دور از اشتباه. اشتباه، قسمتی از زندگی من است!
اکنون اسب وجودم جان گرفته. می خواهد مانند قبل، یا شاید هم سریع تر بتازد. بتاز ای وجود من! امّا نه وحشیانه تا زمین بخوری.! بتاز پیوسته، ولی نه آهسته. امید داشته باش. این راهی که به نظر بی انتها می آید، من و تو خواهیم گذراند. در بین کوه های ترس، نفرت و خیلی از آن ها رد شده ایم.اگر ماندیم، فقط به خاطر سستی خودمان است که در کوه ناامیدی، فاش شد.رسوا شد تا به تو بگوید که بهترین بودن را با بهترین نیّت آغاز کن. ادامه بده، و تمامش کن.
اندکی صبر، سحر نزدیک است؟!! امّا من آرامش شب را، نگاه کردن به ماه را ... دوست می دارم.و به همین اندازه دوست دارم خورشید را لمس کنم تا رنگ بودن بگیرم. تا لکّه ی سیاه عشقم به شب، از روحم پاک شود.
ای وجود من، در این راه طولانی، در این شب ها و روز ها منتظر نبودیم. این سستی ما بود. انتظار را مانند همه ی چیزهایی که در زندگی ات به دنبال آن هستی، جست و جو کن. تجربه کن.... امید به خدا را همیشه نگه دار.
من می دانم، من می تازم، می خواهم... بهترین بودن را. بهتر از آن، بهترین را ... خدا را...

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد