توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : روزی دکتر حسابی سر کلاس به شاگردانش گفت...!
Capitan Totti
7th May 2015, 03:50 PM
http://static5.cloob.com//public/user_data/gen_thumb/n-15-05-5/1/5d765b1d3a55c8a23a4df21d2c914d6b-425
ﺭﻭﺯ ﭼﻬﺎﺭﺷﻨﺒﻪ ﺩﮐﺘﺮ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺳﺮ ﮐﻼﺱ ﺑﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻧﺶ ﮔﻔﺖ :
ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡ ﺑﺼﻮﺭﺕ ﺷﻔﺎﻫﯽ!
ﻫﻤﺎﻥ لحظه ﺩﮐﺘﺮ ﮔﻔﺖ :
ﺍﺻﻼ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡ ﻭ ﺍﻭﻥ ﻫﻢ ﮐﺘﺒﯽ!
ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺩﮐﺘﺮ ﮔﻔﺖ :
همینی ﮐﻪ ﻫﺴﺖ!
ﻫﺮ ﮐﺲ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﺩ ﺑﯿﺎﺩ ﺟﻠﻮ ﺩﺭ ﮐﻼﺱ ﺑﺎﯾﺴﺘﻪ!
ﺍﺯ 50 ﻧﻔﺮ فقط 3 ﻧﻔﺮ ﺭﻓﺘﻦ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭ ﻭ ﺩﮐﺘﺮ ﺍﺯ ﺑﻘﯿﻪ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﮔﺮﻓﺖ!!!
ﺑﻌﺪﺵ ﺑﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺭﻭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺷﻤﺎ 10 ﻧﻤﺮﻩ ﮐﻢ ﻣﯿﮑﻨﻢ!
ﻫﻤﻪ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ولی ﺩﮐﺘﺮ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻧﻤﺮﻩ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺍﯾﻦ 3 ﻧﻔﺮ ﻫﻢ 20 ﺭﺩ ﻣﯿﮑﻨﻢ!
ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﻫﺎ ﺑﺎ ﺷﺪﺕ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ...
ﺩﮐﺘﺮ ﮔﻔﺖ : ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺷﻤﺎ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺯﯾﺮ ﺑﺎﺭ ﻇﻠﻢ ﺭﻓﺘﯿﺪ ...
"ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﺭﺱ ﻇﻠﻢ ﺳﺘﯿﺰﯼ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ "...
mahmoodmah
9th May 2015, 06:09 PM
http://www.fcf.ir/pe/filmname-nevisan/fi-ne-arz-moood.jpg
خسرو حکیم رابط کتابی دارد از روزنوشتهها و خاطرات خود به نام «من با کدام ابر». در آن داستانی دارد به نام «سه تفنگدار» که مضمون آن به شرح زیر است:
http://www.ashja.com/bookimg_150_3094.jpg
روز سهشنبه در کلاس پنجم دبستان، به دانشآموران گفتم که شنبه امتحان تاریخ و جغرافیا دارید: شفاهی
روز پنجشنبه گفتم: امتحان تاریخ و جغرافیا داریم. همین امروز: کتبی.
همه اعتراض کردند که امتحان قرار نبود امروز باشد و قرار بود شنبه باشد.
همینطور قرار نبود کتبی باشد و قرار بود شفاهی باشد.
گفتم: همین است که هست. امروز است و کتبی است.
هر کس نمیخواهد بیاید جلوی کلاس بایستد.
از کلاس شصت نفری، سه نفر آمدند و جلوی کلاس ایستادند. سوالات را روی تخته نوشتم و بچهها پاسخها را روی کاغذ نوشتند.
وقتی امتحان تمام شد. گفتم: از هر کدام از شما، ده نمره کم میکنم از تاریخ و ده نمره از جغرافیا.
و به این سه نفر بیست نمره میدهم در تاریخ و بیست نمره در جغرافیا.
تا بیاموزید که زیر بار ظلم نروید. درس امروز ما ظلم ستیزی است…
http://20ist.com/archives/34627
نشریه_افسران
(http://www.afsaran.ir/link/559180)
( سه تفنگدار ) ، ص 10
************************************************** **********************************
سال 1329 از «کازرون» به «شیراز» منتقل شده ام. معلم کلاس پنجم ابتدایی.
روز سه شنبه به بچه ها می گویم که شنبه ی آینده امتحان داریم: تاریخ و جغرافی؛ به صورت شفاهی.
پنجشنبه سر کلاس: «امتحان داریم؛ تاریخ و جغرافی؛ کتبی»
نق و نق و اعتراض بچه ها که اولا شنبه امتحان داشتیم نه پنجشنبه و ثانیا شفاهی؛ نه کتبی و من می گویم همین است که هست و چند سوال بر تخته ی سیاه می نویسم. اعتراض شدیدتر بچه ها. و من می گویم «آنها که حاضر نیستند امتحان بدهند، بلند شوند، بیایند این جلو. بقیه بنویسند.»
از جمعیت شصت نفری کلاس، یک لشکر سه نفره جدا می شود و بقیه شروع می کنند به نوشتن. جبهه شکل می گیرد. می گویم « دست نگه دارید! قلم ها را بگذارید زمین! از همه ی شما ده نمره در تاریخ و ده نمره در جغرافی کم می شود در امتحان روز شنبه و این سه نفر از همین حالا یک نمره ی بیست در تاریخ و یک نمره ی بیست در جغرافی گرفته اند برای همان امتحان روز شنبه.» غوغا بر می خیزد و من دلیلش را می گویم: « برای اینکه زیر بار ظلم رفتید، برای اینکه تسلیم زور شدید.»
«آخر ما شما را دوست داریم.
روی حرف شما که نمی شود حرف زد».
بقیه ی درس کلاس تا پایان وقت، درس «ظلم ستیزی» است.
و به هنگام تعطیلی مدرسه از ناظم مدرسه خواهش کرده ام که سه نفر از بهترین شاگردان کلاسم را به همه ی دانش آموزان معرفی کند و مدرسه، یکصدا، به احترام «سه تفنگدار»، سه بار می گوید: « هی بیپ هورا!... هی بیپ هورا!».
در آن روزگار، به علامت تشویق نه صلوات می فرستادند و نه کف می زدند؛ «هی بیپ هورا» می گفتند که هنوز هم معنی درست و شیوه ی درست نگارش کلمه ی اول را نمی دانم و چه باک؟… اما بعد از این همه سال، باکم از آن است که نه تنها سر آن سه مرد؛ بلکه سر بسیاری از مردان آن کلاس را، با آن درس «ستیز با ظلم»، بر باد داده باشم.
و این خود، چه ظلمی!
***
چه رازی است انسان! چه راز شگفت انگیزی است انسان! از خاطره ی آن «سه تفنگدار» ناگهان می آیم به سی و پنج سال بعد. در رادیو. نمایشنامه نویسی درس می دهم و نمایشنامه هم می نویسم. یک مجموعه ی رادیویی نوشته ام به نام «آهو و احمد». در صحنه ای از این نمایشنامه ها «احمد» برای فرزند نداشته ی خود وصیتی می کند:
«روشنی چشمانم! اگر به جهانی بیمار چشم گشودی که در آن، هر کس از دو داغ، یکی را باید می داشت بر پیشانی و هرکس از دو ننگ یکی را باید می خرید بر خود، تو روشنی چشمانم، مظلومیت را انتخاب کن و غارت شدگی را که این است معنای شرف انسانی در زمانه ی بیمار و بیداد و بیراه.»
سی و پنج سال عبور از راه های رنج و تغییری چنین اندک»؟!
به راستی «اندک» ؟!
نه! کجاست مرز «اندک»!
برگرفته از کتاب "من با کدام ابر / خاطره ها" به قلم استاد حکیم رابط
سه تفنگدار- خسرو حکیم رابط (http://bookz20.mihanblog.com/post/427)
m52
2nd January 2016, 05:03 PM
[shademani2][shademani2][shademani2][tashvigh]
استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است
استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد
vBulletin® v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.