Capitan Totti
29th January 2015, 06:09 PM
http://static5.cloob.com//public/user_data/gen_thumb/n-15-01-16/12/6bf5d1ba8cdc42d9d6de8997b5f8ac90-425
شهریار لک؛ پادشاه جوانمرد و دلیر ایرانی
لُطفعلیخان زند (۱۱۴۸-۱۱۷۳ خورشیدی)
طایفه زند نام یکی از طوایف لک ایران است. اصالت طوایف زند بر میگردد به لکهای کوچ رو که در الشتر زندگی میکردهاند. کریم خان زند و لطفعلی خان زند پادشاهان سلسله زندیه از افراد مشهور این طایفه هستند. جمع کثیری از زند در زمان صفویه به ملایر و دره گز خراسان تبعید شدند.
سایکس، بهرام افراسیابی، محمدعلی سلطانی، محمد امین زکی، اسکندر امان الهی، ایل بگ جاف، بارون دوبد، سیروس بهرام، عبداالله شهبازی و جان پری براین نظرند که خاندان زند یکی از طوایف لک است و میگویند: مردمان این خاندان در کوههای زاگرس سکونت داشتهاند و بعد ازکوچاندن آنان در قلعه پری اسکان یافتهاند.
تشمال کریم (کریم خان زند) از تیرهٔ زند بگله بود. تیرهٔ زند بگله مهمترین تیرهٔ طایفهٔ زند به حساب میآمدهاست. طایفهٔ زند گروهی بودند با معیشت شبانی که از اراضی دامنهٔ زاگرس به دهستان پری و کمازان در نزدیکی ملایر کوچ کرده بودند. معمولاً زندها را شاخهای از طوایف لک به حساب آوردهاند. یقیناً از نواحی شمال لرستان کوچ کرده و به وسیله شاه عباس صفوی در اطراف ملایر اسکان داده شدهاند.
گفتهاند که لطفعلی خان علاوه بر زیبایی، بسیار پر قدرت، راستگو، درستکار و شجاع بود. بسیاری او را بهترین شمشیر زن روزگار شرق مینامند. لطفعلی خان زند بسیار خدا دوست بود و هنگامی که آغا محمدخان قاجار به او گفت بر او سجده کند پاسخ داد: من تنها به خدا سجده میکنم.
از آنجا که لطفعلی خان دارای ویژگیهای همهپسندی چون زیبایی، دلاوری، تسلیم ناپذیری و ایستادگی بیش از اندازه داشت و با دغلکاریها و بداقبالی و ناکامی و سرانجام شکنجه ددمنشانه و مرگ رودر رو شده بود در نزد مردم به شخصیتی افسانهای همچون چهرههای شاهنامهای تبدیل شدهاست. برای او تصنیفهایی سروده شدهاست که در دل مردم زنده مانده و جهانگردان نیز حتی از آنها یاد کردهاند. بخشی از یکی از این تصنیفها را که در میان کرمانیان ساخته شده و مردم سالها آن را میخواندند در زیر میآید:
هر دم صدای نی میاد آواز پی در پی میاد
لطفعلی خانَم کی میاد؟ روح و روانم کی میاد؟
امروزه نام لطفعلی خان در برخی شهرها بر خیابانهایی نهاده شدهاست، به ویژه در شیراز خیابانی به نام او نامگذاری شدهاست.
غران نام اسب نامدار لطفعلی خان بود (بعلت رنگ سیاه اسب). نژاداین اسب دو رگه عرب ترکمن بوده است که بارها جان ارباب خود را در نبردهای گوناگون رهانیده بود. این اسب تند و تیز سیاه رنگ بر پیشانیش لکهای سپید به مانند یک ستاره داشت. گریز لطفعلی خان از میان سپاه قاجار در رویداد تاختن بر کرمان تنها با یاری غران شدنی گردید و چنانکه پیشتر گفته شد او فاصله میان کرمان تا بم را در بیست و چهار ساعت پیمود. سرانجام هنگامی که در بم لطفعلی خان بر اسبش نشست تا از مهلکه بگریزد دشمنان پاهای پشت این اسب را بریدند، حیوان به زانو میافتد ولی سوارش که از سرنوشتش آگاه نبود او را هی کرد، اسب روی پای بریدهاش میایستد ولی از درد تاب نمیآورد و به زمین میافتد. دیدن صحنه قطع شدن پاهای غران شاه جوان را متاثر کرد.
بزرگترین لغزش لطفعلی خان اعتمادش به حاج ابراهیم بود. این مرد به شاه جوان خیانت کرد و دروازه شیراز را به روی او بست و خانواده و زن و بچه و داراییهای وی را دودستی به خان قاجار سپرد. حاج ابراهیم دارای نفوذ بسیار بود و خویشانش در جاهای گوناگون ایران از تهران تا اصفهان بر سر کارهای مهم بودند.
لطفعلی خان را در حالیکه در نبرد با دشمنان زخمهای سختی بر بازو و پیشانی برداشته بود به کرمان نزد خان قاجار بردند. او که خون بسیاری را از دست داده بود با همان حال نزار در برابر آقامحمد خان ایستاد، بدو سلام نداد و تعظیم نکرد.
آغامحمدخان لطفعلی خان را به تهران برد و پس از چندی دستور کشتنش را داد. مرگ وی را به روش خفه کردن نوشتهاند. پیکرش را در امامزاده زید در بازار قدیمی تهران به خاک سپردند.
ژنرال مایکس انگلیسی در مورد لطفعلی خان چنین میگوید: شهریار جوان زند... از دروغ و وعدههای پوچ بیزار بود و جز به صداقت و مردانگی مسلکی نداشت و هرگز به دروغ از کسی دلجویی نمیکرد. همین ویژگیهای نیکو باعث شد تا خانوادههای بزرگ از پشتیبانی او دست بکشند.
شهریار لک؛ پادشاه جوانمرد و دلیر ایرانی
لُطفعلیخان زند (۱۱۴۸-۱۱۷۳ خورشیدی)
طایفه زند نام یکی از طوایف لک ایران است. اصالت طوایف زند بر میگردد به لکهای کوچ رو که در الشتر زندگی میکردهاند. کریم خان زند و لطفعلی خان زند پادشاهان سلسله زندیه از افراد مشهور این طایفه هستند. جمع کثیری از زند در زمان صفویه به ملایر و دره گز خراسان تبعید شدند.
سایکس، بهرام افراسیابی، محمدعلی سلطانی، محمد امین زکی، اسکندر امان الهی، ایل بگ جاف، بارون دوبد، سیروس بهرام، عبداالله شهبازی و جان پری براین نظرند که خاندان زند یکی از طوایف لک است و میگویند: مردمان این خاندان در کوههای زاگرس سکونت داشتهاند و بعد ازکوچاندن آنان در قلعه پری اسکان یافتهاند.
تشمال کریم (کریم خان زند) از تیرهٔ زند بگله بود. تیرهٔ زند بگله مهمترین تیرهٔ طایفهٔ زند به حساب میآمدهاست. طایفهٔ زند گروهی بودند با معیشت شبانی که از اراضی دامنهٔ زاگرس به دهستان پری و کمازان در نزدیکی ملایر کوچ کرده بودند. معمولاً زندها را شاخهای از طوایف لک به حساب آوردهاند. یقیناً از نواحی شمال لرستان کوچ کرده و به وسیله شاه عباس صفوی در اطراف ملایر اسکان داده شدهاند.
گفتهاند که لطفعلی خان علاوه بر زیبایی، بسیار پر قدرت، راستگو، درستکار و شجاع بود. بسیاری او را بهترین شمشیر زن روزگار شرق مینامند. لطفعلی خان زند بسیار خدا دوست بود و هنگامی که آغا محمدخان قاجار به او گفت بر او سجده کند پاسخ داد: من تنها به خدا سجده میکنم.
از آنجا که لطفعلی خان دارای ویژگیهای همهپسندی چون زیبایی، دلاوری، تسلیم ناپذیری و ایستادگی بیش از اندازه داشت و با دغلکاریها و بداقبالی و ناکامی و سرانجام شکنجه ددمنشانه و مرگ رودر رو شده بود در نزد مردم به شخصیتی افسانهای همچون چهرههای شاهنامهای تبدیل شدهاست. برای او تصنیفهایی سروده شدهاست که در دل مردم زنده مانده و جهانگردان نیز حتی از آنها یاد کردهاند. بخشی از یکی از این تصنیفها را که در میان کرمانیان ساخته شده و مردم سالها آن را میخواندند در زیر میآید:
هر دم صدای نی میاد آواز پی در پی میاد
لطفعلی خانَم کی میاد؟ روح و روانم کی میاد؟
امروزه نام لطفعلی خان در برخی شهرها بر خیابانهایی نهاده شدهاست، به ویژه در شیراز خیابانی به نام او نامگذاری شدهاست.
غران نام اسب نامدار لطفعلی خان بود (بعلت رنگ سیاه اسب). نژاداین اسب دو رگه عرب ترکمن بوده است که بارها جان ارباب خود را در نبردهای گوناگون رهانیده بود. این اسب تند و تیز سیاه رنگ بر پیشانیش لکهای سپید به مانند یک ستاره داشت. گریز لطفعلی خان از میان سپاه قاجار در رویداد تاختن بر کرمان تنها با یاری غران شدنی گردید و چنانکه پیشتر گفته شد او فاصله میان کرمان تا بم را در بیست و چهار ساعت پیمود. سرانجام هنگامی که در بم لطفعلی خان بر اسبش نشست تا از مهلکه بگریزد دشمنان پاهای پشت این اسب را بریدند، حیوان به زانو میافتد ولی سوارش که از سرنوشتش آگاه نبود او را هی کرد، اسب روی پای بریدهاش میایستد ولی از درد تاب نمیآورد و به زمین میافتد. دیدن صحنه قطع شدن پاهای غران شاه جوان را متاثر کرد.
بزرگترین لغزش لطفعلی خان اعتمادش به حاج ابراهیم بود. این مرد به شاه جوان خیانت کرد و دروازه شیراز را به روی او بست و خانواده و زن و بچه و داراییهای وی را دودستی به خان قاجار سپرد. حاج ابراهیم دارای نفوذ بسیار بود و خویشانش در جاهای گوناگون ایران از تهران تا اصفهان بر سر کارهای مهم بودند.
لطفعلی خان را در حالیکه در نبرد با دشمنان زخمهای سختی بر بازو و پیشانی برداشته بود به کرمان نزد خان قاجار بردند. او که خون بسیاری را از دست داده بود با همان حال نزار در برابر آقامحمد خان ایستاد، بدو سلام نداد و تعظیم نکرد.
آغامحمدخان لطفعلی خان را به تهران برد و پس از چندی دستور کشتنش را داد. مرگ وی را به روش خفه کردن نوشتهاند. پیکرش را در امامزاده زید در بازار قدیمی تهران به خاک سپردند.
ژنرال مایکس انگلیسی در مورد لطفعلی خان چنین میگوید: شهریار جوان زند... از دروغ و وعدههای پوچ بیزار بود و جز به صداقت و مردانگی مسلکی نداشت و هرگز به دروغ از کسی دلجویی نمیکرد. همین ویژگیهای نیکو باعث شد تا خانوادههای بزرگ از پشتیبانی او دست بکشند.