PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : داستان دسته گلی برای مادر



م.محسن
16th January 2015, 02:07 PM
مردی مقابل گل فروشی ایستاد. او می‌خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود.
وقتی از گل فروشی خارج شد٬ دختری را دید که در کنار درب نشسته بود و گریه می‌کرد. مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید : دختر خوب چرا گریه می‌کنی؟
دختر گفت: می‌خواستم برای مادرم یک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است. مرد لبخندی زد و گفت: با من بیا٬ من برای تو یک دسته گل خیلی قشنگ می‌خرم تا آن را به مادرت بدهی.
وقتی از گل فروشی خارج می‌شدند دختر در حالی که دسته گل را در دستش گرفته بود لبخندی حاکی از خوشحالی و رضایت بر لب داشت. مرد به دختر گفت: می‌خواهی تو را برسانم؟ دختر گفت: نه، تا قبر مادرم راهی نیست!
مرد دیگرنمی‌توانست چیزی بگوید٬ بغض گلویش را گرفت و دلش شکست. طاقت نیاورد٬ به گل فروشی برگشت٬ دسته گل را پس گرفت و ۲۰۰ کیلومتر رانندگی کرد تا خودش آن را به دست مادرش هدیه بدهد.

حسنعلی ابراهیمی سعید
16th January 2015, 11:06 PM
مادر
مادر مادر
مادر مادر مادر
مادر مادر مادر مادر
مادر مادر مادر مادر مادر
مادر مادر مادر مادر مادر مادر
مادر مادر مادر مادر مادر مادر مادر
مادر مادر مادر مادر مادر مادر مادر مادر
مادر مادر مادر مادر مادر مادر مادر مادر مادر
مادر مادر مادر مادر مادر مادر مادر مادر
مادر مادر مادر مادر مادر مادر مادر
مادر مادر مادر مادر مادر مادر
مادر مادر مادر مادر مادر
مادر مادر مادر مادر
مادر مادر مادر
مادر مادر
مادر

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد