PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : آیا من ، یک کنهه سرباز قابل احترامم؟



حسنعلی ابراهیمی سعید
11th January 2015, 09:18 PM
نام آنکه زیباست وزیبایی راآفرید به نام الله خاطره ای بسیار کوچک ولی بسیار بزرگ وعمیق ؛و... رابرایتان مینویسم تا حالا چنین ژرف وواقعی برای کسی خاطره تعریف نکرده ام ؛






http://up.arteshi.com/uploads/138192370420580_78aa14d5063b62271.jpg

درست است از دیده ها وکرده های زمان جنگ تعریف میکنم ولی نقاط ناراحت کننده اش راحذف میکردم که مبادا درمیان شنونده گان و بینندگان، از خانواده شهدای بزرگوارمان باشد واین عمل من شاید رضای خدا را دربرنداشته باشد .همیشه از رشادتهای ارتش ؛ نیروی هوایی قهرمان ؛ هوا نیروز؛سپاه ؛بسیج و... تعریف کرده ام

http://up.arteshi.com/uploads/138192370639379_fd55cc810ee0f2dd3.jpg

ضمنآ سالهاست از جنگ وجبهه باکسی حرف نمیزنم کلآ جبهه را ازیادم پاک کرده ام لذاخاطره من مربوط به امسال است جای تعمل است اگر جمله بندی خوبی ندارم به بزرگواری خودتان ببخشید.

http://up.arteshi.com/uploads/138192370728940_0de40e1b313734ed1.jpg


حسنعلی ابراهیمی سعید: آیا من، واقعآ یک کهنه سربازم ؟؟؟!!!



http://up.arteshi.com/uploads/13819237102960_90c90290e9f898691.jpg


شرح خاطره


تازه ازدواج کرده بودم در 19 شهریوراز پادگان خارج به مآموریت مرزی (فکه) عازم شدیم 31 شهریورعراق تهاجم همه جانبه ای را در سراسر مرزهای ایران اسلامی آغاز کرد.درسال 55 به استخدام آرتش در آمدم در اوایل انقلاب قطره ای شدم از این دریای عظیم ملت شریف ایران ؛ خودم را به موج سپردم وباپیروزی انقلاب اسلامی ایران دوباره به محل خدمتم برگشتم وبه لشکر 92 زرهی اهواز منتقل شدم.نیروهای 10 زرهی و1 مکانیزه عراق وارد خاک مقدس ایران شدند و همان روز گردان ما (283 سوارزرهی )لطمه های فراوانی می بیند وپس از درگیری بسیارشدید با دادن تعدادی اسیر وشهیددستور عقب نشینی دادنداما دشمن یگانهای مارا دور زده بود ما در محاصره قرار داشتیم با استفاده از نوعی درختهای آن منطقه بنام گزواستتار در پشت آنها، نفرات گردان ظرف 24 لغایت 48 شاعت به دیکر نیروها در پادگان عین خوش ملحق شدند که منهم با آنها بودم عراقی ها نیروهای خود عزم دزفول کرده بودند که من اولین نفری بودم که با موشک تاو یکی از تانگهای دشمن را هدف قرار دادم همکارانم روحیهء عجیبی پیدا کردند وبا تانگهای اسگورپین آتش عظیمی روی دشمن ریختند ومن در واقع اولین پایه گذار مقاومت در آن منطقه شدم ودشمن نیز مقاومت را درک کرد بعداز سه روز مقاومت جانانه ؛ فرماندهان احتمال محاصره افتادن نیروهای موجود درپادگان عین خوش ودستگیری آنها را میدادند دستور عقب نشینی را صادر کردند یگان ما در تپه های علی گره زد مستقر شد وبعداز یکروز براثر آتش شدید دشمن به ساحل رودخانه کرخه عقب نشینی کردیم نکرا نی شدیدی بین فرماندهان بود اگر عراق از دو پل موجود (پل جسرنادری وپل فلزی کنار آن )عبور می کرد دیکر کسی نبود که جلوی آن نیروی بزرگ را سد کند ودشمن به راحتی پادگان دزفول وپایگاه هوایی دزفول وانبارهای مهمات آن منطقه به تصرف خود در می آورد تبلیغات مسموم دشمن وستون پنجم هر روز شدت بیشتری میگرفت ما نمی دانستیم با دشمن بجنگیم یا به فکر خانواده هایمان که در اهوازند باشیم اما این را هم میدانستیم سقوط پل جسر نادری یعنی سقوط ؛دزفول ؛شوش؛ شوشتر، اهواز ؛و... سروان سید مجتبی تهامی فرمانده فهیم ودانشمند وقت گردان 283 سوارزرهی 6نفر تیرانداز موشک تاو را احضار کرد وقتی به حضورش رفتیم آن هم مثل خودمان چندروزی بود نخوابیده بود به زحمت میتوا نست کلمات را کنار هم چیده وجمله ای بسازد ودستورات لازمه را بدهد با هر زحمتی بود لب به سخن باز کرد وفرمودند بچه ها اینجا محل حماسه ما خواهد بود یا دفاع می کنیم یا شهید میشویم چون عراق از این پلها عبور کند هیچکدام از ما صاحب ناموس خود نخواهیم بود ما نمیدانستیم چه اتفاقی در حال شکل گیری است همه جا خورده بودیم لحظه ای همه در سکوت مطلق قرار گرفتیم نمدانستیم چه باید بگیم یا انجام دهیم بمباران شدیدی که توسط هواپیما های خودمان روی خط مقدم عراق انجام می گرفت ما را بخود آورد من دهان به سخن وا کردم وگفتم اکرمرا بکشند بازهم تک تک موهای سرم پشت قبضه قرار خواهد گرفت ودشمن را مورد هدف قرار خواهد داد دیکر جمله ای بهتر از این را نتوانستم بیان کنم هر 6 نفر موشک انداز با هم عهد بستیم یادفاع یا شهادت ...بعد به سمت مواضع تعیین شده حرکت کردیم پنجم مهر بود که دشمن بمباران وآتش شدید خودرا روی مواضع ما متمرکز کرد دستورداشتند ازپل عبور کنند بمباران به حدی شدید بود که هر لحظه جرآت نگاه کردن به آسمان را داشتی در هر لحظه 20 الی 30 هواپیما را در حال بمباران مواضع ما میتوانستی ببینی وبشماری !!! تعدادی تانگ و نفربر دشمن به سمت پلها حرکت کردند من واستوار کوشکی و کروهبان ابوالفضل رجبی شمیرا نی در یک خط قرار داشتیم من وشمیرانی همدوره بودیم باهم دوستی مستحکمی داشتیم به همسر من زن داداش میگفت 23 روز بود عقد کرده بود یک ساعت قبل از اینکه فرمانده عزیزمان با ما صحبت کند به ما دستور داده بودند پل فلزی را با موشک منهدم کنیم که انگشتر نامزدی شمیرانی بدون دلیل به چهار قسمت تقسیم شد به من گفت داداش حسن یادت از مرخصی آمدم به تو چه گفتم ؟ جواب دادم یادم نیست !!! کفت ؛ به توگفتم خواب دیدم جنگ شده من گشته شده ام ؛ وقتش رسیده است !به آغوشش گرفتم تادلمان می خواست گریه کردیم .گریه من شدیدتر بود آخه او بهترین وصمیمی ترین ونزدیکترین و... دوستم هست توان دیدن ناراحتی او نداشتم حلقه خودم ازانگشتم در آوردم به او دادم قبول نکرد گفتم یکی بهترش را برات می خرم با لبخند عجیبی گفت داداش حسن این شکست یعنی منهم میشکنم بمباران هوایی وتوپخانه ای دشمن هر لحظه شدید میشد تانگهای دشمن از مواضع خود خارج شدند شروع به تیراندازی تیر مستقیم کردند صدایی تمامی منطقه فرا گرفت * آخ سوختم * صدا خیلی آشنا بود جرآت نگاه کردن به سمت نفربر شمیرانی را نداشتم به خودم هم نمی توانستم بقبولانم این صدای تنها دوست زندگی ام است اما باید کاری میکردم دوباره آن صدای * آخ سوختم * را در مغزم مرور کردم دیکر از ترکشهای بمباران وتوپخانه وگلوله های مستقیم وتیربارهای دشمن هراسی نداشتم از موضع خارج شدم با صحنه فجیهی روبرو شده بودم بله بهترین دوستم شهید شده بود .دیگه گریه ارزشی نداشت بهترین موقع انتقام بود تعداد5 دستگاه تانگ ونفر به پلها نزدیگ شده بودند در چند ثانیه هر 5 دستگاه توسط من و استوارکوشکی مورد هدف قرار گرفت وبه گلوله آتش تبدیل شدند دشمن سریعآ نیروهای خودرا به مواضع قبلیشان برگرداند ساعتی گیج ومبهوت از این رشادت مانده بود پایه دفاع در آن منطقه شکل گرفت در هر حرکت دشمن چندین دستگاه تانگ آنها توسط موشکهای ما منهدم می شد در طول دو روز چند ده تانک دشمن نابود شد نیروهای کمکی رسیده بودند ششم مهر مجالی بود ساعتی استراحت کنیم یادم می آید همانطوریکه به نفربر ام 113 تکیه کرده بودم چهار پنج ساعت خوابیده بودم هفتم مهر دشمن باتقویت نیروهای خود به یک سپاه مجددآ قصد سرپلها را کرد مقاومت بزرگی را از خود نشان دادیم واین دفاع ما سر درگمی عجیبی در فرماندهان عراقی ایجاد میکند وفکر عبور از پل را از ذهن خود خارج می کنند دوروز بعد یعنی 9 مهر بما دستوردادند از پلها عبور وسر پلهارا در اختیار بگیریم که این سرپلها محلهای خوب وسکوهای عملیات بعدی در منطقه یعنی فتح المبین شده بود یادتمامی شهدای لشکر92 زرهی مخصوصآگردان283 سوار زرهی گرامی وجاودانه باد بعدتقریبآ31 سال # اول خرداد91 همسرم با من تماس گرفت گفت از کانون بازنشستگان تماس گرفته بودند وبا این شماره تماس بگیر . تماس گرفتم شماره ای داد که با نیروی زمینی تماس بگیرم .تماس برقرار کردم آدرس منزل ودیکر اطلاعات مورد نیازشان را گرفتند وسپس با تمامی بی ادبی بدون خدا حافظی تلفن را قطع کردند .چهارساعت بعد (ساعت 17)بامن مجددآ تماس وپس از معرفی خود بنام سرهنگ ... از من خواست با هزینه نیروی زمینی همسر وسه فرزندم را تا فردا صبح به مهمانسرای سلامت بخش لویزان تهران برسانم که برای پیشکسوتان گردان 283 سوار زرهی مراسمی برقرار خواهد بود دوم خرداد من فقط به همراه همسرم به تهران رفتم وقتی به مهمانسرای سلامت بخش رسیدم آنجا با بی احترامی گفتند برای خانواده جایی نداریم وقتی با سرهنگ ... تماس گرفتم گفت اصلآ ما صحبت از خانواده نکردیم وقتی از قصد برگشت من با خبر شد گفت چند ساعت آنجاباشید تا محلی را واگذار کنیم بعداز ساعتی متآسفانه اطاقی را به من دادند فردای آن روز در عقیدتی نیروزمینی مراسمی بر گذار شد کلی از رشادتهای 10 روز اول جنگ ما ؛ از ما تعریف وتوصیف کردند که چگونه جلوی یک سپاه دشمن مقاومت و اراده خودمان را به دشمن تحمل کردیم ودر آنجا عنوان شد که استوارکوشکی 71 دستگاه تانگ و حسنعلی ابراهیمی سعید (این حقیر)65 دستگاه تانگ دشمن رامدت حضور در جبهه هدف قرار داده اند (موارد به همراه عکس وبیان دو بار نام من در مجله پایداری .خبرنامه همشهری تیر 91 صفحه 8و9 باعنوان * کهنه سربازان* چاپ شده است) سپس متآسفانه صد متآسفانه !! بایک نیم سکه از ما قدردانی کردند آیاواقعآ لیاقت ما ایجاب میکرد ویا سازمان آنقدر بدبخت هست که با یک نیم سکه از زحمات مدت منطقه وایثار کری ما تقدیر شود ؟؟؟ من که تمامی خوبیها وبدیهای جنگ را سالها بود از یاد برده بودم وبخودم قبولانده بودم وکرده ام که آن رشادتهای من هیچ ارزشی برای جامعه ایرنی ندارد که اکر داشت وضع زندگی ام بهتر از این می بود چرا مرا دوباره به آن هوای زمان جنگ برگرداندندمن هفت سال ویازده ماه در خط مقدم بودم آنقدرسازمان من به مدت منطقه بی تفاوت بوده است که من بجای افتخار برای حضور در جبهه بودنم از خودم شرم دارم که چطور جوانی ام را بیجهت بهدر داده ام وبه خانواده خودم ظلم کرده ام وفکر میکنم کسانی که چنین رفتارهای تحقیر آمیز نسبت به رزمندگان جبهه وجنگ دارند یا جنگ را احساس نکرده وجبهه نرفته اند ویا رزمندگان را مورد تمسخر وتضعیف روحیه قرار میدهند !!! درآخر برای شادی روح پدر ومادر خودم و پدر ومادرهمسرم که در درطول مدت جنگ آزارهای فراوانی دیده بودند فاتحه میفرستم واز زحمات همسرم که در مد تی که در جبهه بودم فرزندان پاک ومؤمن برایم تربیت کرده است قدردانی کرده واز خداوند متعال زندگی خوب وزیارت خانه خدا را یرایش آرزومندم حرف دل# من معامله خودراباخدای خویش کده ام وپاداش خودرانیز از حضورلایزالی ایشان خواهیم گرفت اما باید خاطر نشان کنم که ما در این 32 سال بخود قبولاندیم که مسؤلین ما؛ما وخانواده هایمان را به دست فراموشی سپرده اند وکاش زمانی که بعداز 32 سال از خواب فراموشی برخاسته اند اینگونه ازما تقدیر نمیکردند چراکه دادن یک نیم سکه به ما؛ گویی ما وحضور مارا وحماسه های مارا وخانواده مارا که پا بهپای ما رنج جنگ را متحمل شده اند را به باد تمسخر گرفته اند ای کاش فقط به همان لوح کاغذی بسنده میکردند کهنه سرباز پشیمان از حضوردر جنگ

http://up.arteshi.com/uploads/138192371212506_45061fdcd668108e1.jpg

علي پارسا
12th January 2015, 12:47 AM
با درود فراوان به برادر بزرگوارم جناب "حسنعلي ابراهيمي سعيد"
در مثنوي داستاني است راجع به يک شکارچي که روزي آهويي را در دام انداخت و او را برد و در اصطبل خود کنار خرهايش بست، خرها انواع بي احترامي ها را به او کردند و حقيرش شمردند ولي آهو آن خو و طبع بزرگوارانه خود را داشت و خريت خرها چيزي از بزرگي وي کم نمي کرد، بشنويم:

روزها آن آهوی خوش‌ناف نر
در شکنجه بود در اصطبل خر

مضطرب در نزع چون ماهی ز خشک
در یکی حقه معذب پشک و مشک

یک خرش گفتی که ها این بوالوحوش
طبع شاهان دارد و میران خموش

وآن دگر تسخر زدی کز جر و مد
گوهر آوردست کی ارزان دهد

وآن خری گفتی که با این نازکی
بر سریر شاه شو گو متکی

آن خری شد تخمه وز خوردن بماند
پس برسم دعوت آهو را بخواند

سر چنین کرد او که نه رو ای فلان
اشتهاام نیست هستم ناتوان

گفت می‌دانم که نازی می‌کنی
یا ز ناموس احترازی می‌کنی

گفت او با خود که آن طعمهٔ تو است
که از آن اجزای تو زنده و نو است

من الیف مرغزاری بوده‌ام
در زلال و روضه‌ها آسوده‌ام

گر قضا انداخت ما را در عذاب
کی رود آن خو و طبع مستطاب

گر گدا گشتم گدارو کی شوم
ور لباسم کهنه گردد من نو ام

سنبل و لاله و سپرغم نیز هم
با هزاران ناز و نفرت خورده‌ام

گفت آری لاف می‌زن لاف‌لاف
در غریبی بس توان گفتن گزاف

گفت نافم خود گواهی می‌دهد
منتی بر عود و عنبر می‌نهد

لیک آن را کی شنود صاحب‌مشام
بر خر سرگین‌پرست آن شد حرام

خر کمیز خر ببوید بر طریق
مشک چون عرضه کنم با این فریق

بهر این گفت آن نبی مستجیب
رمز الاسلام فی‌الدنیا غریب

زانک خویشانش هم از وی می‌رمند
گرچه با ذاتش ملایک هم‌دمند

صورتش را جنس می‌بینند انام
لیک از وی می‌نیابند آن مشام

هم‌چو شیری در میان نقش گاو
دور می‌بینش ولی او را مکاو

ور بکاوی ترک گاو تن بگو
که بدرد گاو را آن شیرخو

طبع گاوی از سرت بیرون کند
خوی حیوانی ز حیوان بر کند

گاو باشی شیر گردی نزد او
گر تو با گاوی خوشی شیری مجو

البته من يکطرفه به قاضي نمي روم ولي به فرض که حرفهاي شما کاملا" صحيح بوده و از سوء تفاهم و اين حرفها به دور باشد تازه مصداق حال شما با بعضي کم خردان مانند آن آهو و آن خران است.
برادر من، بنده حاضرم تمام زندگي ام را با يک لحظه از روز رزم رزمندگان آن يام عوض کنم، کجا بي ارزش هستيد؟ کي همچين چيزي گفته؟
شايد در اين اتفاق خيري براي شما باشد، به قول مولانا:

خلق را با تو چنين بد خو کنند - تا تو را ناچار رو آنسو کنند
با که مي خواهيد معامله کنيد؟ با اين مردم؟ عجب!
آن بالايي که بايد قدر بداند، مي داند، من حقير هم قدر مي دانم، امثال من هم بسيارند، ليکن در بوق و کرنا نيستند،
عزيز من مگر چند سال ديگر زنده هستيم؟
آن روز که مرگ ما فرا رسد، همه کم فهمان حسرت رخسار نوراني شما را خواهند کشيد و غمهايتان بر طرف خواهد شد
به قول شاعر:
غم کجا ماند دمي که ذوالمنن - گويدم چوني تو اي رنجور من؟
البته به شرطي که از جنگ پشيمان نشده باشيد،[shaad]
البته من کوچکترم از اينکه نصيحتي کرده باشم، مي دانم که صرفا" درد دلي کرده ايد و من هم اين چند خط را نوشتم که بدانيد، حواس خيلي ها به رزمندگان آن روزها هست و آن طور که فکر مي کنيد هم نيست که کسي حاليش نباشد!
پس:
در شب مهتاب مه را بر سماک - از سگان و عو عو ايشان چه باک!
پيروز باشيد، علي پارسا[golrooz]

حسنعلی ابراهیمی سعید
12th January 2015, 04:30 PM
علی جان
سلام
ممنونم
امروز یا فردا من آدرس یک کلیپ48 ثانیه ای را میگذارم شما ملاحظه فرمایید ونقطه نظر تان را اعلام دارید
ممنونم

Capitan Totti
12th January 2015, 04:54 PM
درود بر شما جناب سروان عزیز[golrooz]

کار بزرگ شما؛ آنقدر بزرگتر و مقدس تر ازین حرفهاست

که با تقدیری خشک و خالی ؛ همراه باشد

اگر منظورتان ز آن سرهنگ؛ سرهنگ م.ج رئیس سازمان ایثارگران نزاجای وقت است؛ که امیدوارم نباشد

من همیشه ازین شخص بسیار چیزها یاد گرفتم؛

و واقعا با این خاطره ی شما ؛ انتظارم ازیشان درین حد بوده که مسئولین مرتبط رو در حد خلع درجه؛ تنبیه کنند

شما نیز خود میدانید ؛ پرسنل ارتش ؛ بمانند گذشته

افرادی فداکار و وطن دوست نیستند؛ بسیاری انسان های بی سواد و بی تفاوت نسبت به هم کاران و ... هستند

کاش همان زمان اعتراض می کردید...

آتیش گرفتم...




سروان سید مجتبی تهامی فرمانده فهیم ودانشمند وقت گردان 283 سوارزرهی 6نفر تیرانداز موشک تاو را احضار کرد وقتی به حضورش رفتیم آن هم مثل خودمان چندروزی بود نخوابیده بود به زحمت میتوا نست کلمات را کنار هم چیده وجمله ای بسازد ودستورات لازمه را بدهد

وصف آن زمان رو قدر زیبا انجام دادید[golrooz]



صدایی تمامی منطقه فرا گرفت * آخ سوختم * صدا خیلی آشنا بود جرآت نگاه کردن به سمت ... را نداشتم به خودم هم نمی توانستم بقبولانم این صدای تنها دوست زندگی ام است اما باید کاری میکردم دوباره آن صدای * آخ سوختم * را در مغزم مرور کردم


این نغمه و این خاطره ؛ چقدر برای من آشناست...:((((((

حسنعلی ابراهیمی سعید
12th January 2015, 09:09 PM
سلام
ممنونم از اظهار نظر زیبا ودلگرم کننده تان.
من دقیقآ ننوشتم
حال که شما میشناسید بیان میکنم
1-ص ع پور
2-م بر
بودند که حتی بعداز واگذاری اطاق ، بمن گفتند دو روز که اینجا میهمان هستی!!!!!!!!!!!!!
غذای همسرت را باید خودت از بیرون تهیه کنی . !!!!!!!!!!!
که من این کار را کردم.
دلم پر هست
ارادت

Capitan Totti
12th January 2015, 09:23 PM
سلام
ممنونم از اظهار نظر زیبا ودلگرم کننده تان.
من دقیقآ ننوشتم
حال که شما میشناسید بیان میکنم
1-صفت الله عالی پور
2-مصطفی برهان
بودند که حتی بعداز واگذاری اطاق ، بمن گفتند دو روز که اینجا میهمان هستی!!!!!!!!!!!!!
غذای همسرت را باید خودت از بیرون تهیه کنی . !!!!!!!!!!!
که من این کار را کردم.
دلم پر هست
ارادت

درود مجدد[golrooz]

خب تا جایی که من یادم میاد , سرهنگ مجتبی جعفری اونموقع رئیس بود

و ازونجایی که بسیار ایشون رو دوست داشتم و دارم؛ لحظه ای فکر کردم منظورتون شاید ایشون باشه

کاش همون لحظه به سرهنگ جعفری می گفتید...

اینها یه عده تازه به دوران رسیده ی بدبخت؛ هستن

که از روی بیکاری وارد ارتش شدند؛ و ظرفیت و فهم و شعور ؛ یک افسر و یک درجه دار ؛ ارتش رو ندارند...

واقعا در برابر شما و همسرتان ؛ شرمساریم...[golrooz]

✿elnaz✿
13th January 2015, 08:37 PM
شرح خاطره






سلام آقای ابراهیمی

وقتی داشتم خاطره ای که یادداشت کردید رو میخوندم یاد کتاب بابانظر (خاطرات شهید محمد حسن نظرنژاد) افتادم. زاویه دیگه ای از جنگ رو نشون میده.
واقعا کارهایی که شما و حتی خانواده های شهدا هم داشتند با هیچ چیز قابل جبران نیست ولی حداقل برخورد مناسب سطح بلوغ عقلی و فکری افراد رو نشون میده.
دیدن این دست رفتارها برای من که حتی اون زمان هم وجود نداشتم سخته .

خدا شما و خانواده ی محترمتون حفظ کنه.
اجرتون با سیدالشهدا

حسنعلی ابراهیمی سعید
5th February 2015, 12:03 AM
ترجمه انگلیسی آیا من یک کنهن سرباز قابل احتامم؟؟

A war story as told by Iranian Army Captain H. Ebrahimi-Saeed (retired);


Date: 26th September 1980
Location: SW Iran
Unit: 283rd Armoured Cavalry battalion, 92nd Armoured Division

I had been transferred to a forward operating location near the Iran-Iraq border 12 days before the commencement of hostilities. I was newly married and had no idea that an eight year long conflict would commence in a few weeks. I was worried about myself, family and my wife since this was the first time I was away from them, but I realized that I had a job to do.

on the 21st, at least two divisions of the Iraqi ground forces (10th armored div, 1st mechanized infantry div of the Iraqi Army) overran our front positions. I was a TOW missile operator at the time and my battalion was the 283rd Armoured Cav of the 92nd Armoured Division. As a TOW missilier, I think I was one of the first ones to fire and eventually destroy an Iraqi Tank. We were demoralized and almost surrounded. Yet, this first missile shot actually encouraged our battalion which in turn caused other TOW operators to muster enough courage and fire a salvo at the enemy Tanks. Our vulnerable recce Scorpion IFVs were firing non stop. It was fire works all over the place. 24 Hours later our division commander issued a tactical withdrawal order to all engaging units. Most of our units were overrun, out of ammo or food and as such they had no chance to survive the Iraqi onslaught. So the withdrawal order made sense. We were determined to regroup east of the vitally important 'Karun' river in order to re-attack enemy troops or armored vehicles. The incoming Iraqi fire was just too overwhelming to maintain our initial positions.

When we reached our temporary garrison east of the Karun river, we were told that the Iraqis will attempt at capturing the 4th Vahdati Dezful Air Force base in a matter of days. Our division for now was the only thing that stood between the complete seizure of Iran's oil rich Khuzestan province, its strategic oil/military installations and the invading Ba'thist armies. The situation was just dire. The enemy Fifth Column's rumors, combined with their constant psy-op messages and artillery fire had made our lives just miserable. But we knew this was the end of the line for us. The Iraqis were re-grouping west of the Karun for their final push in land. And our battalion at that point was the only cavalry unit that was equipped with deadly TOW missiles and other armor piercing munitions.

Our battalion commander Captain 'Tahami' gathered all six TOW missiliers for a briefing. He told us: 'guys, like most of you, I haven't slept properly in days, I have not eaten for days. and yet this is where we will make our stand against the invaders.' He could barely speak to us. I could clearly see that he was tired, sleep deprived and was under pressure.

Captain 'Tahami' went on: "This is where we'll either defend or die. Our families, our fellow citizens and our air force brothers are across this bridge in land' as he motioned to a map. 'Allowing the Iraqis to cross this bridge will be the end of Iran as we know it,' he said.

As he finished his last sentence, we heard and then saw friendly fighter bombers strafing the enemy positions. That certainly encouraged us much further. Silently we all filed out of the room and headed for our TOW equipped vehicles.

All six of us got together for one last time to renew our commitment to the unit and to the country. Right then and there we promised each other to prevent the Iraqis from crossing that bridge.

I, Staff Sgt. Kooshkee and Sgt. Shemiranee operated three different TOW equipped armored cars known as the U.S. made M-113 infantry fighting vehicles.
Sgt. Shemiranee was my best friend and battle buddy. He'd also been married around the same time as I had. We were very close. Before we mounted our vehicles, he took his wedding ring off and gave it to me. He told me: 'Hassan, I am going to die today. Please give this ring to my wife when you get back." That did me in. I started tearing up and so did he. I tried to counsel him and calm him down. I told him: "Alright. Here is my own ring. You take it and give it to my wife in case I die here." I didn't know what else to do. He was my best friend. And we were too young to die.

As we approached the bridge to position our TOW capable M-113 vehicles, the Iraqi Tanks started firing at us directly. And we started loading and firing back with our small arms and TOW missiles.

In the heat of battle, I heard a loud cry from behind the mound. "HELP! Ouch! I am burning from within." Disregarding the intense barrage of gun fire, I left my M-113's secure position and ran towards the cry. It was pointless. Sgt. Shemiranee was bleeding profusely and died as soon as I got to him. Crying and mourning was of no use. It was time for revenge. Anger had swallowed my entire mind and body. I ran back to my vehicle, and fired 5 times hitting something of value each time. Our TOW missiles hit troop carriers and Tanks dead on. We were firing so fast the enemy must have thought there were a dozen Iranian troops firing at them. We were so close we could hear their engine's roaring. Each time we hit a Tank or a BMP (a Russian made infantry fighting vehicle), the dismounted Iraqi soldiers would run back and hide in trenches or behind dirt mounds. I think both of us spent more than 24 hours there fighting and holding off an entire Iraqi battalion until fresh troops and ammo arrived. That bridge was of utmost importance to us. It had to be defended at all costs. The Iraqi gun fire eventually died down. However 48 hours later they re-attacked and tried to cross the bridge but our re-supplied unit held them off once again. And this time, we were, as a unit, strong enough to cross that important bridge to establish a bridge head west of the river for future offensive operations. I had the honor of crossing the bridge with my M-113 only days after my best friend had died defending it. I was sad, but was immensely proud.

Lest we forget the 283rd Armored Cavalry's glorious dead. Their memories will be with us forever


http://rahrovan-artesh.ir/topic/1284-a-war-story-tow-missiles-vs-iraqi-armour/

حسنعلی ابراهیمی سعید
28th February 2015, 09:50 PM
اگر دوستان در مورد این خاطره ونیز زوایای پنهان آن ،(اگر باشد) سؤالی داشتند خوشحال میشوم بپرسند تا جواب بدهم
ارادت

Amir1996
4th April 2015, 11:15 PM
با سلام و عرض خسته نباشید. سوالی داشتم درباره افرادی که نام بردید. ایشان پستشان در آن زمان چه بود و دقیقا چه برخوردی با شما داشتند؟ آیا فکر میکنید ایشان در درک جایگاه شما ناتوان بوده اند؟ بنده شاید بتوانم کمکی به شما در این مورد بنمایم.

Amir1996
8th April 2015, 12:16 AM
خطاب به جناب توتی کاپیتان:
اتفاقا برعکس شما من این دو نفر را خیلی خوب میشناسم به ویژه نفر اول را و سال های زیادی در کنار هم بوده ایم. ایشان دوازده سال مدت منطقه دارند و جدا اغراق نکرده ام اگر بگویم افسری منظم تر ، عاقل تر و دلسوز تر از ایشان ندیده ام. قطعا اگر به شما بگویند دوازده سال از جوانیتان در بیابان های شلمچه و خرمشهر خدمت کنید با توجه به شناختی که از غیبت کردنتان از شما دریافتم از ارتش استعفا میدهید. پشت کامپیوتر نشسته اید و کلیک کلیک آبروی بندگان خدا را بدون این که ماجرا را کامل بدانید میبرید. ایشان پیش از وارد شدن به ارتش در سن پانزده سالگی به همراه دوستان بسیجی اش به کردستان رفتند و سه سال از ناموس شما دفاع کردند. ایشان هم اکنون با این همه سنوات منطقه هیچ اقدامی برای دریافت کارت ایثارگری نکرده اند. چیزی که خیلی ها دنبالش هستند. ای کاش به فرمایش شما استاد ابراهیمی به سرهنگ جعفری میگفتند و جواب ایشان را هم در این جا درج میکردند. من دوست صمیمیشان و از همشهریانشان هستم و به همین خاطر خیلی خوب مشناسمشان. جناب مدیر دفاعی شما از عصمت برخوردارید که به این راحتی ظرفیت فهم افراد را اندازه میگیرید؟ آن زمان که ایشان از 15 سالگی تا 30 سالگیشان در اوج جوانی در بیابان ها برای این کشور خاک میخوردند شما کجا بودید که ببینید ایشان بی کار بودند یا نه؟ نکند به این خاطر بدبخت هستند که آن زمان که در کنکور در زمان جنگ در رشته عمران دانشگاه دولتی شیراز پذیرفته شدند، ارتش را ترجیح دادند؟ نوجوانی را که یک دموکرات چاقو روی گلویش میگذارد تازه به دوران رسیده میخوانند؟ به نظر شما ایشان از مشکلات ارتش اطلاعی ندارند؟ یعنی شما از ایشان آگاه تر و دلسوزترید؟ پناه بر خدا از این همه بی انصافی. برادرانه میگویم شما اکنون به ایشان مدیون هستید. بروید و از ایشان طلب حلالیت کنید که ندانسته به ایشان ناسزا گفتید. متاسفم برای استاد ابراهیمی که به این راحتی اسم افراد را و آبرویشان را خدشه دار میکنند . البته آبرو نزد خداست. این ها را گفتم تا بدانید به طور قطع تازه به دوران رسیده یا بیکار یا ... نیستند و بدان کسی که به راحتی به افراد توهین میکند به توهین سزاوارتر است و موقعش بشود حق افرادی همچون استاد ابراهیمی را هم ضایع میکند. من نمیدانم استاد ابراهیمی چه مشکلی برایشان پیش آمده بوده ولی هر چه بوده قطعا سوء تفاهم بوده است. ضمن این که نباید فراموش کرد که بودجه رفاهی ارتش بری کارکنانش اساسا کم است. ولی اگر آقای ابراهیمی اصرار دارند پشنهاد میدهیم نصف بودجه نیروی زمینی را به ایشان اختصاص دهند تا بدین گونه متوجه شوند( همان طور هم که هستند) پول ارزش فداکاری را ندارد و آن نصف از بودجه هم صرفا نسان دهنده این است که ارتش فراموشش نکرده و صد البته خدا نباید انسان را فراموش کند. اتفاقا من به آقای عالی پور ماجرای آقای ابراهیمی را گفتم. گفتم که آقای ابراهیمی نام شما را به عنوان این که به ایشان بی احترامی شده آورده اند. غیبت آقای کاپیتان توتی را هم گفتم. ایشان سرهنگ جعفری را هم میشناختند.( کاپیتان توتی را نه!!!) خدا شاهده بسیار ناراحت شدند. البته ایشان آقای ابراهیمی را دست کم به اسم به یاد نمی آوردند ولی گفتند که سالانه افراد زیادی در مهمانسرای سلامت بخش دعوت میشوند و تا به حال کسی را دعوت نکرده ایم و بعد بگوییم اتاق یا امکانات نداریم ولی با این حال گفتند استاد ابراهیمی که سرور ما هستند اگر گله ای دارند به خود ما بگویند. این را از طرف خودم به استادم میگویم: استاد فداکاری چه برای خدا باشد چه برای ناموس باشد چه کشور و چه مردم قابل ارزش گذاری مادی نیست. یک میلیون یک میلیارد و ... ارزش شما را ندارند و اگر هل پوکی تقدیم میشود به رسم یادگاری است. این هم درست نیست که یک طرفه به قاضی برویم و دیگران را بدنام کنیم. اگر هم واقعا مشکلی بوده به خود فرد گله کنیم بهتر از این است که در یک سایت اینترنتی بدون اطلاع از ماجرا بنشینیم و درباره افراد بدگویی کنیم. چرا که گناهان میتوانند کار های خوب گذشته ما را تباه کنند. آن وقت به فرمایش شما نه جوانی کرده ایم و نه پیش خداوند جایی داریم. به طور قطع میگویم جناب سرهنگ عالی پور نه از ایمان چیزی کم دارند. نه از میهن دوستی. نه از درایت و نه از دلسوزی. هم تحصیلات و هم تجربیات پرباری دارند. همه اساتید و فرماندهان و دوستانش بر تواضع و درایت و عشق ایشان شهادت میدهند و کارنامه ایشان خود شاهد گویاتریست و جدا از افسرانی هستند که ارتش دیر به دیر نصیبش میشود. این را میتوانید از همکارانشان نیز بپرسید. البته باز هم میگویم مهم آن است که خداوند برای خوبی انسان شهادت دهد. دست کم ندیده ام که ایشان پشت سر کسی غیبت کنند حتی اگر و حتی اگر حقشان ضایع شده باشد. والسلام.

حسنعلی ابراهیمی سعید
30th April 2015, 01:52 AM
با سلام و عرض خسته نباشید. سوالی داشتم درباره افرادی که نام بردید. ایشان پستشان در آن زمان چه بود و دقیقا چه برخوردی با شما داشتند؟ آیا فکر میکنید ایشان در درک جایگاه شما ناتوان بوده اند؟ بنده شاید بتوانم کمکی به شما در این مورد بنمایم.

کدام افراد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟
بی زحمت

حسنعلی ابراهیمی سعید
30th April 2015, 02:21 AM
خطاب به جناب توتی کاپیتان:
اتفاقا برعکس شما من این دو نفر را خیلی خوب میشناسم به ویژه نفر اول را و سال های زیادی در کنار هم بوده ایم. ایشان دوازده سال مدت منطقه دارند و جدا اغراق نکرده ام اگر بگویم افسری منظم تر ، عاقل تر و دلسوز تر از ایشان ندیده ام. قطعا اگر به شما بگویند دوازده سال از جوانیتان در بیابان های شلمچه و خرمشهر خدمت کنید با توجه به شناختی که از غیبت کردنتان از شما دریافتم از ارتش استعفا میدهید. پشت کامپیوتر نشسته اید و کلیک کلیک آبروی بندگان خدا را بدون این که ماجرا را کامل بدانید میبرید. ایشان پیش از وارد شدن به ارتش در سن پانزده سالگی به همراه دوستان بسیجی اش به کردستان رفتند و سه سال از ناموس شما دفاع کردند. ایشان هم اکنون با این همه سنوات منطقه هیچ اقدامی برای دریافت کارت ایثارگری نکرده اند. چیزی که خیلی ها دنبالش هستند. ای کاش به فرمایش شما استاد ابراهیمی به سرهنگ جعفری میگفتند و جواب ایشان را هم در این جا درج میکردند. من دوست صمیمیشان و از همشهریانشان هستم و به همین خاطر خیلی خوب مشناسمشان. جناب مدیر دفاعی شما از عصمت برخوردارید که به این راحتی ظرفیت فهم افراد را اندازه میگیرید؟ آن زمان که ایشان از 15 سالگی تا 30 سالگیشان در اوج جوانی در بیابان ها برای این کشور خاک میخوردند شما کجا بودید که ببینید ایشان بی کار بودند یا نه؟ نکند به این خاطر بدبخت هستند که آن زمان که در کنکور در زمان جنگ در رشته عمران دانشگاه دولتی شیراز پذیرفته شدند، ارتش را ترجیح دادند؟ نوجوانی را که یک دموکرات چاقو روی گلویش میگذارد تازه به دوران رسیده میخوانند؟ به نظر شما ایشان از مشکلات ارتش اطلاعی ندارند؟ یعنی شما از ایشان آگاه تر و دلسوزترید؟ پناه بر خدا از این همه بی انصافی. برادرانه میگویم شما اکنون به ایشان مدیون هستید. بروید و از ایشان طلب حلالیت کنید که ندانسته به ایشان ناسزا گفتید. متاسفم برای استاد ابراهیمی که به این راحتی اسم افراد را و آبرویشان را خدشه دار میکنند . البته آبرو نزد خداست. این ها را گفتم تا بدانید به طور قطع تازه به دوران رسیده یا بیکار یا ... نیستند و بدان کسی که به راحتی به افراد توهین میکند به توهین سزاوارتر است و موقعش بشود حق افرادی همچون استاد ابراهیمی را هم ضایع میکند. من نمیدانم استاد ابراهیمی چه مشکلی برایشان پیش آمده بوده ولی هر چه بوده قطعا سوء تفاهم بوده است. ضمن این که نباید فراموش کرد که بودجه رفاهی ارتش بری کارکنانش اساسا کم است. ولی اگر آقای ابراهیمی اصرار دارند پشنهاد میدهیم نصف بودجه نیروی زمینی را به ایشان اختصاص دهند تا بدین گونه متوجه شوند( همان طور هم که هستند) پول ارزش فداکاری را ندارد و آن نصف از بودجه هم صرفا نسان دهنده این است که ارتش فراموشش نکرده و صد البته خدا نباید انسان را فراموش کند. اتفاقا من به آقای عالی پور ماجرای آقای ابراهیمی را گفتم. گفتم که آقای ابراهیمی نام شما را به عنوان این که به ایشان بی احترامی شده آورده اند. غیبت آقای کاپیتان توتی را هم گفتم. ایشان سرهنگ جعفری را هم میشناختند.( کاپیتان توتی را نه!!!) خدا شاهده بسیار ناراحت شدند. البته ایشان آقای ابراهیمی را دست کم به اسم به یاد نمی آوردند ولی گفتند که سالانه افراد زیادی در مهمانسرای سلامت بخش دعوت میشوند و تا به حال کسی را دعوت نکرده ایم و بعد بگوییم اتاق یا امکانات نداریم ولی با این حال گفتند استاد ابراهیمی که سرور ما هستند اگر گله ای دارند به خود ما بگویند. این را از طرف خودم به استادم میگویم: استاد فداکاری چه برای خدا باشد چه برای ناموس باشد چه کشور و چه مردم قابل ارزش گذاری مادی نیست. یک میلیون یک میلیارد و ... ارزش شما را ندارند و اگر هل پوکی تقدیم میشود به رسم یادگاری است. این هم درست نیست که یک طرفه به قاضی برویم و دیگران را بدنام کنیم. اگر هم واقعا مشکلی بوده به خود فرد گله کنیم بهتر از این است که در یک سایت اینترنتی بدون اطلاع از ماجرا بنشینیم و درباره افراد بدگویی کنیم. چرا که گناهان میتوانند کار های خوب گذشته ما را تباه کنند. آن وقت به فرمایش شما نه جوانی کرده ایم و نه پیش خداوند جایی داریم. به طور قطع میگویم جناب سرهنگ عالی پور نه از ایمان چیزی کم دارند. نه از میهن دوستی. نه از درایت و نه از دلسوزی. هم تحصیلات و هم تجربیات پرباری دارند. همه اساتید و فرماندهان و دوستانش بر تواضع و درایت و عشق ایشان شهادت میدهند و کارنامه ایشان خود شاهد گویاتریست و جدا از افسرانی هستند که ارتش دیر به دیر نصیبش میشود. این را میتوانید از همکارانشان نیز بپرسید. البته باز هم میگویم مهم آن است که خداوند برای خوبی انسان شهادت دهد. دست کم ندیده ام که ایشان پشت سر کسی غیبت کنند حتی اگر و حتی اگر حقشان ضایع شده باشد. والسلام.

خوب دوست من جواب شما را میدهم
ای کاش به فرمایش شما استاد ابراهیمی به سرهنگ جعفری میگفتند و جواب ایشان را هم در این جا درج میکردند

من هم گفتم وهم قصد برگشت را داشتم که با اصرار ایشان ماندم ولی این را ننوشتم که فرمودند اطاق میدهیم ولی غذای همسرت را باید خودت تهیه کنید!!!!!!!
حتی من نسخه ای از همین نوشته را به کانون باز نشستگان ویکنسخه هم به ماهنامه تلاس ایمل کردم

من دوست صمیمیشان و از همشهریانشان هستم و به همین خاطر خیلی خوب مشناسمشان.
پس به رسم دوستی وهمشهری بودن چنین دفاع یک جانبه دارید

متاسفم برای استاد ابراهیمی که به این راحتی اسم افراد را و آبرویشان را خدشه دار میکنند

شما متآسف دوستان باشید این مطلب را نوشتن برای من آسان نبود ونیست
ولی واقعیت را باید گفت
داغ بزرگی روی دلم نشسته از آنروز

حق افرادی همچون استاد ابراهیمی را هم ضایع میکند. من نمیدانم استاد ابراهیمی چه مشکلی برایشان پیش آمده بوده ولی هر چه بوده قطعا سوء تفاهم بوده است.
حق من به جهنم
مرا پیش همسرم که بالای 100ماه جبهه بودنم را تحمل کرده اند ضایع کرده اند خوب شد فرزندانم پیشم نبودند

ضمن این که نباید فراموش کرد که بودجه رفاهی ارتش بری کارکنانش اساسا کم است. ولی اگر آقای ابراهیمی اصرار دارند پشنهاد میدهیم نصف بودجه نیروی زمینی را به ایشان اختصاص دهند

مثل اینکه به امر ونهخی خودتان بیشتراز دوست وهمشهریتان مطمین هستید
الحمدالله من آنقدر دارم که محتاج کسی نیستم جز خدا
پیشنهاد میکنم شما بفکر آینده خود باشید که میرسد روزی شما هم پیش زن وفرزند ضایع بشوید با این روحیه ء امر ونهی که دارید
اتفاقا من به آقای عالی پور ماجرای آقای ابراهیمی را گفتم. گفتم که آقای ابراهیمی نام شما را به عنوان این که به ایشان بی احترامی شده آورده اند. غیبت آقای کاپیتان توتی را هم گفتم. ایشان سرهنگ جعفری را هم میشناختند.( کاپیتان توتی را نه!!!) خدا شاهده بسیار ناراحت شدند. البته ایشان آقای ابراهیمی را دست کم به اسم به یاد نمی آوردند
جای خوشحالی که از یاد ایشان رفته ام
اگر از امیر مجتبی تهامی مرا بپرسند دقیقآ میگویند من کی هستم وآنموقع چه گذشت
ولی با این حال گفتند استاد ابراهیمی که سرور ما هستند اگر گله ای دارند به خود ما بگویند
به چه وسیله ای؟؟؟؟!!!!
آیا گوش شنوا هست
کجا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


استاد فداکاری چه برای خدا باشد چه برای ناموس باشد چه کشور و چه مردم قابل ارزش گذاری مادی نیست. یک میلیون یک میلیارد و ... ارزش شما را ندارند و اگر هل پوکی تقدیم میشود به رسم یادگاری است.

مثل اینکه شما فکر میکنید میتوانید با پیچاندن موضوع به خواسته خودتان برسید
من مسله مالی را بیان نکرده ام من همه حرفم اینه که اشتباه کرده اند هنگام دعوت من گفته بودند همسر وسه فرزند خود را با خود بیارید
که در نهایت بگویند جا نداریم و وقتی جا دادند بگویند غذای همسرت را باید خودت تهیه کنی .
البته گفته بودند با هزینه ما بیایید تهران
که هزینه را شاید خودشان لازم داشتند چون چیزی ما ندیدم وبیشتر از همان نیم سکه هزینه ما شده بود
پس بی زحمت ترمز

Amir1996
25th May 2015, 11:16 PM
ظاهرا آقای ابراهیمی از تمام سخنان بنده فقط جملات رنگی شده را دریافته اند. جناب استاد من از سابقه ایشان و کردار و رفتاری که از ایشان دیده ام و نیز از مربیان و همکاران و دوستانش شنیده میشود تعریف کردم تا بگویم ایشان شخصی نیستند که بخواهند به شما آن هم از قصد بدی کنند. من فقط گفتم غیبت نکنید. البته جسارت مرا ببخشید ولی معتقدم گناه میتواند از هر انسان بزرگی سر بزند. مخصوصا گناهی که با ابروی افراد بازی می کند. البته حساب ما پیش خداوند است. لطفا نگاهی به پست های قبلیتان بیاندازید که شما قبلا جواب آقای جعفری را هم نوشته اید( غذای همسرت را خودت باید بدهی). هم چنین نام افراد را هم به راحتی فاش کرده اید. با نگاه به سابقه فعالیتتان در این سایت و موضوع هایی که گذاشته اید و نیز از لحن متن اصلی این بخش و گذاشتن سابقه خودتان به راحتی می توان دریافت شما در جهت پوپولیسم صحبت می کنید. من فکر میکنم این نوع اعتراض شما فقط برای سرگرمی است. من حتما دوباره این صحبت هایتان را به ایشان منتقل می کنم و از ایشان می خواهم اگر فرصتی شد از امیر تهامی هم بپرسند تا حقیقت مشخص شود. از بولد کردن جملات میانی متن من و آن هم جملاتی که بعضا به هم مربوط نبوده اند و نیز طفره رفتن از جواب اصلی میشود فهمید که شما ظاهرا به دنبال ( به قول خودتان) پیچاندن موضوع هستید. غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت ... حرف من این دو تاست. جواب من هم توجیه گناهانتان نیست.یک جور صحبت می کنید انگار ایشان شمر بوده اند و شما امام حسین (ع). من این حرف ها را به آقای ابراهیمی میزنم نه جانباز ابراهیمی. جناب استاد. بنده جانباز هایی را دیده ام که بلا نسبت شما آنقدر پولی و حرصی و دنیا دوست شده اند که آدم باورش نمیشود آن ها روزی برای این کشور جنگیده اند. صحنه هایی را دیده و شنیده ام که به خدا اگر بگویم هر کسی باشد شاخ در می آورد. غیبت و تهمت که دیگر جای خود دارد و از همه ما سر میزند. این که فرمودید کو گوش شنوا را قبول ندارم. من خود شاهد بوده ام که یک نجار عادی آمد دفتر ایشان و به راحتی گفت خانه ام خوب نیست. پس از دو هفته و البته با پیگیری خود آقای نجار خانه شان عوض شد. شما که چای خود دارید. یعنی می خواهید بگویید شما را راه نمیدهند؟؟؟؟؟؟؟؟ که حداقل حرف بزنید. طرف در دفتر فرمانده نیروی زمینی داد و بیداد راه انداخته که فلان بهمان بعد شما نمی توانید به یک افسر حرفتان را بگویید؟؟؟؟؟ پس حتما افراد حاضر در این سایت برای شما دادخواهی خواهند کرد!!!!! با دیدن سابقه فعالیتتان در این سایت با خود گفتم ماشاءالله چه جانباز و رزمنده فعالی!!!!! از پشت کامپیوتر بیرون بیایید و مثل همان مردانگیتان در جبهه حرف بزنید. در ضمن من نگفتم ایشان شما را نمیشناختند. در آن لحظه فقط کمی فکر کردند و گفتند نامش آشناست. جای خوشحالی آن جاست که شما در همه موضوعات اجتماعی علمی طنز نظام ... فعال هستید. و جای بسی ناراحتی خواهد بود زمانی که افراد از کردار خود پشیمان خواهند شد. من در این سایت عضو شدم تا فقط از حق دفاع کنم. تا بگویم شما در غیبت کردن هم زیاده روی کرده اید. این که همشهری و دوستشان هستم دلیل بر آشنایی کامل با ایشان است و این سبب شد از ایشان دفاع کنم نه آن که از روی تعصب چیزی بگویم. من نمی گویم شما کاملا دروغ می گویید میگویم در یک سایت اجتماعی نه شرعا و نا قانونا حق ندارید با اسم و آبروی افراد بازی کنید. همین قسمت جدای از بقیه مطالب هم در این دنیا و هم در آخرت ( که دومی حتمی است) می تواند برایتان مشکل ساز باشد. خیلی برایم جالب بود. نوشته بودید که " من داشتم گذشته ام را فراموش میکردم. چرا مرا دعوت کردند که این طوری بشود " حالتان خوب است؟ چرا میخواستید فراموشش کنید؟ مگر کار بدی کرده اید؟ این صحبت را اولین بار است که میبینم. ظاهرا سرتان در سایت شلوغ است که دارید گذشته تان را فراموش میکنید. من از این صحبت به آشکاری پوپولیسم و جلب توجه عوام را میبینم.

Amir1996
25th May 2015, 11:37 PM
"غذای همسرت" جواب آقای ابراهیمی نیست. اگر به ایشان گفته باشید چیز دیگری باید میگفتند. قبلا هم "غذای همسرت" را گفته بودید واین اولین بار نیست. باشد همان نسخه و ایمیل را به ما و ایشان هم بدهید که بدانیم. آخر این چه شکایتی است که طرف شما اصلا نمیداند ازش شکایت شده؟ او اصلا مشکلی که شما گفتید را فرمودند نداشته ایم و همان طور که عرض کردم اشان گفتند سالانه افراد زیادی به همان ترتیب دعوت میشوند ولی هیچ وقت کسی را دعوت نکرده ایم که بعد بگوییم جا نداریم.--- کسی که روحش بزرگ باشد این جور حرف ها داغی نمیشود که روی دلش بماند. من هم مطمئنم داغی روی دل شما نیست. در این باره یقین دارم. واقعیت را باید گفت ولی واقعیت هم جایی دارد. ضمن آن که واقعیت بردن اسم افراد به بدی پیش هر کس و ناکسی نیست. احادیث پیامبر درباره غیبت را بخوانید تا متوجه شوید. ----اگر شما 100 ماه مدت جبهه دارید ایشان 140 ماه فقط در ارتش دارند. پیش از آن هم سه سال در قالب بسیج در کردستان بودند( از 15 تا 18 سالگی) اتفاقا در پادگان دژ هم بوده اند. این ها را گفتم تا بدانید فقط شما جبهه نرفته اید.--- امیدوارم کسی پیش کسی دیگر ضایع نشود و به امید خدا شما هم هر روز بر ارج و قرب والایتان پیش خانواده و مردم افزوده شود.---- من خواسته ای از این بحث نداشته و ندارم. به نظر شما برای من بهتر نبود که همچون بسیاری که در بحث نظر داده اند از شما به عنوان یک اسطوره قدردانی کنم( که البته برای شما احترام خاصی قائلم) و ندانسته به کس دیگری بد و بیراه بگویم؟ شما حتی به من هم تهمت میزنید. من فقط خواستم به شما تذکر بدهم تذکری که از جانب برادر کوچک ترتان( اگر قابل بدانید) است. به هر حال امیدوارم متوجه منظور من شده باشید. لپ کلام من این بود که این سخنان شما مصداق غیبت و تهمت است( چون حرف های ایشان را نشنیده اید) و نیز این جا جای دادخواهی آن هم برای کسانی که به ارتش ربطی ندارند نیست. اگر از سخنان بنده ناراحتی در دل دارید لطفا بزرگواری کنید و مرا ببخشید. تا به حال شده است کسی را خوب بشناسید و از نیتش آگاه باشید بعد کس دیگری خلاف آن چیزی که هست بگوید؟ من این گونه بودم. به هر حال از شما صمیمانه عذرخواهی می کنم. امیدوارم همیشه سرزنده و شادمان و تندرست و پیروز باشید. برایتان گرم ترین ارزو ها را دارم. کاش بتوانم گوشه ای از فداکاری هایتان را برای این مردم و کشور و برای اسلام به اندازه خودم جبران کنم.
با احترام.

حسنعلی ابراهیمی سعید
26th May 2015, 01:35 AM
ظاهرا آقای ابراهیمی از تمام سخنان بنده فقط جملات رنگی شده را دریافته اند. جناب استاد من از سابقه ایشان و کردار و رفتاری که از ایشان دیده ام و نیز از مربیان و همکاران و دوستانش شنیده میشود تعریف کردم تا بگویم ایشان شخصی نیستند که بخواهند به شما آن هم از قصد بدی کنند. من فقط گفتم غیبت نکنید. البته جسارت مرا ببخشید ولی معتقدم گناه میتواند از هر انسان بزرگی سر بزند. مخصوصا گناهی که با ابروی افراد بازی می کند. البته حساب ما پیش خداوند است. لطفا نگاهی به پست های قبلیتان بیاندازید که شما قبلا جواب آقای جعفری را هم نوشته اید( غذای همسرت را خودت باید بدهی). هم چنین نام افراد را هم به راحتی فاش کرده اید. با نگاه به سابقه فعالیتتان در این سایت و موضوع هایی که گذاشته اید و نیز از لحن متن اصلی این بخش و گذاشتن سابقه خودتان به راحتی می توان دریافت شما در جهت پوپولیسم صحبت می کنید. من فکر میکنم این نوع اعتراض شما فقط برای سرگرمی است. من حتما دوباره این صحبت هایتان را به ایشان منتقل می کنم و از ایشان می خواهم اگر فرصتی شد از امیر تهامی هم بپرسند تا حقیقت مشخص شود. از بولد کردن جملات میانی متن من و آن هم جملاتی که بعضا به هم مربوط نبوده اند و نیز طفره رفتن از جواب اصلی میشود فهمید که شما ظاهرا به دنبال ( به قول خودتان) پیچاندن موضوع هستید. غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت ... حرف من این دو تاست. جواب من هم توجیه گناهانتان نیست.یک جور صحبت می کنید انگار ایشان شمر بوده اند و شما امام حسین (ع). من این حرف ها را به آقای ابراهیمی میزنم نه جانباز ابراهیمی. جناب استاد. بنده جانباز هایی را دیده ام که بلا نسبت شما آنقدر پولی و حرصی و دنیا دوست شده اند که آدم باورش نمیشود آن ها روزی برای این کشور جنگیده اند. صحنه هایی را دیده و شنیده ام که به خدا اگر بگویم هر کسی باشد شاخ در می آورد. غیبت و تهمت که دیگر جای خود دارد و از همه ما سر میزند. این که فرمودید کو گوش شنوا را قبول ندارم. من خود شاهد بوده ام که یک نجار عادی آمد دفتر ایشان و به راحتی گفت خانه ام خوب نیست. پس از دو هفته و البته با پیگیری خود آقای نجار خانه شان عوض شد. شما که چای خود دارید. یعنی می خواهید بگویید شما را راه نمیدهند؟؟؟؟؟؟؟؟ که حداقل حرف بزنید. طرف در دفتر فرمانده نیروی زمینی داد و بیداد راه انداخته که فلان بهمان بعد شما نمی توانید به یک افسر حرفتان را بگویید؟؟؟؟؟ پس حتما افراد حاضر در این سایت برای شما دادخواهی خواهند کرد!!!!! با دیدن سابقه فعالیتتان در این سایت با خود گفتم ماشاءالله چه جانباز و رزمنده فعالی!!!!! از پشت کامپیوتر بیرون بیایید و مثل همان مردانگیتان در جبهه حرف بزنید. در ضمن من نگفتم ایشان شما را نمیشناختند. در آن لحظه فقط کمی فکر کردند و گفتند نامش آشناست. جای خوشحالی آن جاست که شما در همه موضوعات اجتماعی علمی طنز نظام ... فعال هستید. و جای بسی ناراحتی خواهد بود زمانی که افراد از کردار خود پشیمان خواهند شد. من در این سایت عضو شدم تا فقط از حق دفاع کنم. تا بگویم شما در غیبت کردن هم زیاده روی کرده اید. این که همشهری و دوستشان هستم دلیل بر آشنایی کامل با ایشان است و این سبب شد از ایشان دفاع کنم نه آن که از روی تعصب چیزی بگویم. من نمی گویم شما کاملا دروغ می گویید میگویم در یک سایت اجتماعی نه شرعا و نا قانونا حق ندارید با اسم و آبروی افراد بازی کنید. همین قسمت جدای از بقیه مطالب هم در این دنیا و هم در آخرت ( که دومی حتمی است) می تواند برایتان مشکل ساز باشد. خیلی برایم جالب بود. نوشته بودید که " من داشتم گذشته ام را فراموش میکردم. چرا مرا دعوت کردند که این طوری بشود " حالتان خوب است؟ چرا میخواستید فراموشش کنید؟ مگر کار بدی کرده اید؟ این صحبت را اولین بار است که میبینم. ظاهرا سرتان در سایت شلوغ است که دارید گذشته تان را فراموش میکنید. من از این صحبت به آشکاری پوپولیسم و جلب توجه عوام را میبینم.

سلام
ممنونم از شما

ظاهرا آقای ابراهیمی از تمام سخنان بنده فقط جملات رنگی شده را دریافته اند.
بخدا چندین بار خواندم ونیاز بود به آن موارد جواب بدهم

جناب استاد من از سابقه ایشان و کردار و رفتاری که از ایشان دیده ام و نیز از مربیان و همکاران و دوستانش شنیده میشود تعریف کردم تا بگویم ایشان شخصی نیستند که بخواهند به شما آن هم از قصد بدی کنند.
من نمیگویم به من بدی کردند
میگویم بد رفتار کردند.مرا شرمنده خانواده ام کرده اند

من فقط گفتم غیبت نکنید. البته جسارت مرا ببخشید ولی معتقدم گناه میتواند از هر انسان بزرگی سر بزند. مخصوصا گناهی که با ابروی افراد بازی می کند. البته حساب ما پیش خداوند است. لطفا نگاهی به پست های قبلیتان بیاندازید که شما قبلا جواب آقای جعفری را هم نوشته اید

من جایی از آقای جعفری نامی نبرده ام
میشه آدرس آن قسمت را برایم بفرمایید!!!!!!!!!!!!!

غذای همسرت را خودت باید بدهی). هم چنین نام افراد را هم به راحتی فاش کرده اید. با نگاه به سابقه فعالیتتان در این سایت و موضوع هایی که گذاشته اید و نیز از لحن متن اصلی این بخش و گذاشتن سابقه خودتان به راحتی می توان دریافت شما در جهت پوپولیسم صحبت می کنید.
من جایی نام آقایان را تا کنون

من فکر میکنم این نوع اعتراض شما فقط برای سرگرمی است.
سرگرم کردن کی؟؟؟
من الان سرگرم خانواده ام و نوه هایم هستم

من حتما دوباره این صحبت هایتان را به ایشان منتقل می کنم و از ایشان می خواهم اگر فرصتی شد از امیر تهامی هم بپرسند تا حقیقت مشخص شود. از بولد کردن جملات میانی متن من و آن هم جملاتی که بعضا به هم مربوط نبوده اند و نیز طفره رفتن از جواب اصلی میشود فهمید که شما ظاهرا به دنبال ( به قول خودتان) پیچاندن موضوع هستید.

چه موضوعی؟؟؟!!!
من که درد دل خودم را نوشتم پس برای من موضوعی نیست

غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت غیبت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت تهمت ...
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


حرف من این دو تاست. جواب من هم توجیه گناهانتان نیست.یک جور صحبت می کنید انگار ایشان شمر بوده اند و شما امام حسین (ع).

من گوچکتر از آنم که خودم را در مقابل علم شماها امام حسین بدانم من یک سرباز ویک بازنشسته هستم وآنها در حق من بی احترامی کرده اند چرا باید من در درب ورودی سلامت بخش متوجه شوم که آقایان نمیخواهند به من اطاق بدهند؟؟؟!!!!
شما با نصیحتهای خودتان شاید.....
من این حرف ها را به آقای ابراهیمی میزنم نه جانباز ابراهیمی. جناب استاد. بنده جانباز هایی را دیده ام که بلا نسبت شما آنقدر پولی و حرصی و دنیا دوست شده اند که آدم باورش نمیشود آن ها روزی برای این کشور جنگیده اند. صحنه هایی را دیده و شنیده ام که به خدا اگر بگویم هر کسی باشد شاخ در می آورد. غیبت و تهمت که دیگر جای خود دارد و از همه ما سر میزند.
من به گفته آقایان اشاره میکنم که گفتند با هزینه ما اینجا بیایید ودر نهایت حرف خودشان یادشان رفت


این که فرمودید کو گوش شنوا را قبول ندارم. من خود شاهد بوده ام که یک نجار عادی آمد دفتر ایشان و به راحتی گفت خانه ام خوب نیست. پس از دو هفته و البته با پیگیری خود آقای نجار خانه شان عوض شد. شما که چای خود دارید. یعنی می خواهید بگویید شما را راه نمیدهند؟؟؟؟؟؟؟؟ که حداقل حرف بزنید. طرف در دفتر فرمانده نیروی زمینی داد و بیداد راه انداخته که فلان بهمان بعد شما نمی توانید به یک افسر حرفتان را بگویید؟؟؟؟؟
ایشان نجار شاغل بودند ومن بازنشسته
من یک نظامی هستم وکارمند نیستم که جلوی فرماندهی محترم نیروی زمینی بی ادبی کنم وداد بزنم


پس حتما افراد حاضر در این سایت برای شما دادخواهی خواهند کرد!!!!!

به حرف خودتان بسنده میکنم من در این سایت عضو شدم تا فقط از حق دفاع کنم.

با دیدن سابقه فعالیتتان در این سایت با خود گفتم ماشاءالله چه جانباز و رزمنده فعالی!!!!!

ممنونم

از پشت کامپیوتر بیرون بیایید و مثل همان مردانگیتان در جبهه حرف بزنید.

مگر پست کامپیوتر نشستن جرم هست ویا مقام داره؟؟؟
باید چی بگویم.باید بگویم من رفتم جا دادند پذیرایی در حد المپیک بود و...

در ضمن من نگفتم ایشان شما را نمیشناختند. در آن لحظه فقط کمی فکر کردند و گفتند نامش آشناست.
شما نوشته اید
البته ایشان آقای ابراهیمی را دست کم به اسم به یاد نمی آوردند
و من جواب داده ام
جای خوشحالی که از یاد ایشان رفته ام

جای خوشحالی آن جاست که شما در همه موضوعات اجتماعی علمی طنز نظام ... فعال هستید. و جای بسی ناراحتی خواهد بود زمانی که افراد از کردار خود پشیمان خواهند شد.


خوب از من شکایت میشه ومن جواب میدهم این تهدید شما یعنی چه



من در این سایت عضو شدم تا فقط از حق دفاع کنم.
از شما کمال تشکر را دارم ویک پیشنهاد از این حقیر
دیکر ارکانها به افراد خود اهمیت میدهند بغیر از ...
پیشنهاد کنید تا امثال من که جوانی خود را دربیابانها گذراندند را کمی دریابند

تا بگویم شما در غیبت کردن هم زیاده روی کرده اید. این که همشهری و دوستشان هستم دلیل بر آشنایی کامل با ایشان است و این سبب شد از ایشان دفاع کنم نه آن که از روی تعصب چیزی بگویم

فقط من روی گفته شما عرض کردم که طرفداری میکنید.
.
من نمی گویم شما کاملا دروغ می گویید میگویم در یک سایت اجتماعی نه شرعا و نا قانونا حق ندارید با اسم و آبروی افراد بازی کنید.

من از کسی اسمی تاکنون نبرده بودم تا اینکه شما فرمودید من آنان را میشناسم

همین قسمت جدای از بقیه مطالب هم در این دنیا و هم در آخرت ( که دومی حتمی است) می تواند برایتان مشکل ساز باشد. خیلی برایم جالب بود.

خدا کریم وعادل هست


نوشته بودید که " من داشتم گذشته ام را فراموش میکردم. چرا مرا دعوت کردند که این طوری بشود " حالتان خوب است؟

اگر هم حالم خوب بود با رفتار همکارانم دیکر خوب نیست

چرا میخواستید فراموشش کنید؟ مگر کار بدی کرده اید؟ این صحبت را اولین بار است که میبینم. ظاهرا سرتان در سایت شلوغ است که دارید گذشته تان را فراموش میکنید. من از این صحبت به آشکاری پوپولیسم و جلب توجه عوام را میبینم.
جهاد بد نیست من به رفتارهایی که بعداز جنگ اتفاق افتاد و بی تفاوتی که به من بعنوان رزمنده شده اعتراض داشتم وچون قبول کنید که درگمان نکردند

حسنعلی ابراهیمی سعید
26th May 2015, 06:44 PM
ولی با این حال گفتند استاد ابراهیمی که سرور ما هستند اگر گله ای دارند به خود ما بگویند
به چه وسیله ای؟؟؟؟!!!!
آیا گوش شنوا هست
کجا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


شما اگر حوصله داشتید این کلیپ40 ثانیه ای را میدیدی متوجه میشوید من همانموقع هم آنقدر ناراحت هستم که بدون توجه به مسؤلین رده بالای نیروهای مسلح ، فقط به سمت آن حلقه سراپا آتش کل میروم چون در سلامت بخش گفتم که همسرم را میخواهم بیاورم که اینکار را هم اجازه ندادند وهمسرم در سلامت بخش تنهای تنها ماند
مثل ایام جوانی من که در منطقه بودم وایشان زجر دوری را میکشیدند واینجا شاید زجر بی حرمتی را
شما نگاه کنید اگر جواب قانع کننده داشتید من خودم را مقصر میدانم که دیکر هیچوقت واقعیت ننویسم وهمیشه نوشته های تقدیر و تشکر باشد از مسؤلین عزیز
ممنونم

http://www.uplooder.net/cgi-bin/dl.cgi?key=99c3dd8b0a682c44e1f0621e7239788b

Amir1996
26th May 2015, 11:18 PM
در هر صورت من هم برای خودم و هم از طرف ایشان عذرخواهی میکنم. امیدوارم خداوند این قضیه را و نیز همه زحماتتان را برای ما و این مردم جبران کند. به خدا از این که با شما این گونه سخن گفتم ناراحتم ولی احساس کردم آن بنده خدا هم شاید آن قدر ها مقصر نباشد. البته من در پست اولم فقط درباره ایشان در یک خط از شما سوال پرسیدم. مخاطب پست دومم هم آن کاپیتان توتی بود که در کمال بی حرمتی ندانسته قضاوت می کرد. با خواندن پست او بود که پست دومم را نوشتم. وگرنه از این که برای شما یک این چنین ماجرایی پیش آمده ناراحت شدم. وقتی جسارت های امثال کاپیتان توتی را دیدم و آن بی حرمتی ها را با دوستم که از او شناخت کامل دارم مقایسه کردم احساس بدی به من دست داد. با خودم گفتم اگر ایشان اشتباه مدیریتی هم داشته اند به هر حال چهارده سال از جوانیشان را فقط در بیابان ها و خاکریز های خرمشهر و کردستان (جدای از سابقه فعلی شان در ارتش) سپری کرده اند و دست کم شایسته نیست که از طرف امثال کاپیتان توتی ها که معلوم نیست چکاره اند مورد بی حرمتی واقع شوند. ولی خداوند را شاهد میگیرم ایشان از این امر اظهار بی اطلاعی کردند و نمی دانستند کدورتی پیش آمده. شاید تقصیر واسطه ها باشد که سخنان شما را به ایشان منتقل نکرده اند. به هر حال در هر مجموعه ای افرادی مسئول ارتباط با افراد خارج از سازمان و هماهنگی با آن ها هستند. ولی با این حال خیلی ناراحت شدند و به فکر فرو رفتند. البته ایشان با من روراست هستند و رودربایستی با هم نداریم وگرنه اگر واقعا چیزی میدانستند به من میگفتند. به هر حال من از همان ابتدا همان طور که از پست اولم پیداست قصد بحث کردن با شما و خدایی ناکرده جسارت نداشتم. البته قبول دارم سخنان اخیرم تند بود ولی باور کنید وقتی چهره گرد و خاکی و عرق کرده ایشان را در شلمچه به یاد می آوردم و با خود میگفتم چه کسی حاضر میشود از 18 تا 30 سالگی اش را در بیابان بگذراند و همزمان سخنان شما را میخواندم احساس گناه به من دست میداد. می دانید که امروزه افسرانی که تازه به خدمت گرفته میشوند خیلی ها دیگر از رنج و سختی هایی که شما و هم دوره ای هایتان هنگام ورود به ارتش کشیده اید را تجربه نمیکنند. در ساختمان محل زندگی ما بودند ستوان هایی که از پس از فارغ التحصیل شدن سریعا در تهران ساکن شده و مشغول خدمت میشدند و میشوند. در مقایسه با رنج و سختی ایشان بود که از بی حرمتی های مطرح شده توسط برخی از بی ادبان ناراحت شدم و قصد دفاع از ایشان را کردم وگرنه مخاطب اصلی من شما نبودید. من فقط با خود گفتم اگرچه ایشان افتخارات شما را ندارند ولی همچون شما مصائب و سختی های بسیاری کشیده اند و شایسته نیست عده ای آن هم از افراد عادی بیایند و برای سرگرمی به ایشان بی حرمتی کنند. به خدا تنها منظورم از این همه همین بود که گفتم نام افراد را در یک سایت اجتماعی نبرید. چرا که اصلا سودی هم ندارد. با این حال بسیار علاقه مند شما شده ام و مشتاق دیدارتان هستم. ای کاش بتوانم روزی با شما درد دل کنم. شما سرمایه های این مملکت هستید. این ها را کلیشه ای نمیگویم و واقعا به این حرف اعتقاد دارم. از شما خواهشی دارم آن که دیده ها و شنیده هایتان از روز های اول جنگ را به صورت کتابی چاپ کنید تا مردم بخوانند و متوجه شوند (همان طور که هستند) ارتش و سربازان غیورش همچون شما در چه شرایطی و چگونه با چنگ و دندان از این کشور دفاع کردند. امیدوارم خداوند بهترین چیز ها را به شما بدهد. باز م از شما به خاطر جسارت هایم عذرخواهی می کنم. امیدوارم هم من و هم ایشان را ببخشید.
با درود و احترام فراوان

Amir1996
26th May 2015, 11:46 PM
البته ناگفته نماند قبول دارم که وضع معیشتی کارکنان ارتش در میان بسیاری از سازمان ها همچون سپاه واقعا بد است. البته این دلایلی دارد که شاید عدم دخالت در مواضع سیاسی و اقتصادی یکی از دلایلش باشد ( که البته کار درست را در این باره ارتش میکند نه سپاه) ولی قبول دارم که ارتشی ها هم شم اقتصادی دست کم برای خودشان ندارند و ظاهرا وضع ارتش و آموزش و پرورش یکی است. این را واقعا از روی یقین میگویم که مردم احترام ویژه ای برای ارتشیان قائلند. به جای آن که معلمان و ارتشیان از مرفه ترین ها باشند برعکس است و به نظر من این یک مشکل ریشه ای در ارتش است. البته ساختار ارتش کمی بی وفایی را توجیه میکند. مثلا فرمانده ای که روزی برو بیایی داشت پس از بازنشستگی دیگر آن افراد که تا دیروز زیر دستش بودند و آن گونه که تا دیروز با او سخن میگفتند وجود ندارند و فرد از بازنشستگی خود بسیار ناراحت میشود. برای همه سازمان ها این گونه است ولی برای ارتش خیلی بیشتر است. ولی میتوان با توجه و رسیدگی به اوضاع بازنشستگان تا حدودی ایشان را دلداری داد و یا از تجربیاتشان بهره برد تا احساس از کار افتادگی نکنند ولی خب متاسفانه مشکلات به مرور حل میشوند و شاید عده ای در این میان فدا شوند. همچون بسیاری از جوانان که از مسائل مالی رنج میبرند.
از بعضی از اصطلاح هایتان هم خوشم آمد. ( پذیرایی در حد المپیک و ... ) این نشان میدهد که خدا را شکر روحیه ی جوان گونه ای دارید. در مورد فعالیتتان در این سایت هم نخواستم جسارت کنم. برایم جالب بود چون همیشه فکر میکردم هم سنی های شما در پارک ها و.. هستند و سرگرمیشان چیز دیگریست و همین موضوعات بود که مشتاق شدم با شما حضوری صحبت کنم. همان طور که عرض کردم جدا دوست دارم با شما حضوری صحبت کنم. البته نه برای آن که سرتان را درد بیاورم. برای آن که خاطراتتان را بشنوم. شحاعت ها و دلاوری های شما واقعا برای ما مثال زدنی است. مطمئنم خاطرات شما چه تلخ و چه شیرین بسیار شنیدنی است. آن هم خاطرات یک کماندوی ارتشی. البته شخصا دوست دارم با روحیه یک رزمنده شجاع زمان جنگی هم آشنا باشم تا بفهمم چه افکار و آرمان هایی داشتید.
خدانگهدار

حسنعلی ابراهیمی سعید
27th May 2015, 09:42 PM
در هر صورت من هم برای خودم و هم از طرف ایشان عذرخواهی میکنم. امیدوارم خداوند این قضیه را و نیز همه زحماتتان را برای ما و این مردم جبران کند. به خدا از این که با شما این گونه سخن گفتم ناراحتم ولی احساس کردم آن بنده خدا هم شاید آن قدر ها مقصر نباشد. البته من در پست اولم فقط درباره ایشان در یک خط از شما سوال پرسیدم. مخاطب پست دومم هم آن کاپیتان توتی بود که در کمال بی حرمتی ندانسته قضاوت می کرد. با خواندن پست او بود که پست دومم را نوشتم. وگرنه از این که برای شما یک این چنین ماجرایی پیش آمده ناراحت شدم. وقتی جسارت های امثال کاپیتان توتی را دیدم و آن بی حرمتی ها را با دوستم که از او شناخت کامل دارم مقایسه کردم احساس بدی به من دست داد. با خودم گفتم اگر ایشان اشتباه مدیریتی هم داشته اند به هر حال چهارده سال از جوانیشان را فقط در بیابان ها و خاکریز های خرمشهر و کردستان (جدای از سابقه فعلی شان در ارتش) سپری کرده اند و دست کم شایسته نیست که از طرف امثال کاپیتان توتی ها که معلوم نیست چکاره اند مورد بی حرمتی واقع شوند. ولی خداوند را شاهد میگیرم ایشان از این امر اظهار بی اطلاعی کردند و نمی دانستند کدورتی پیش آمده. شاید تقصیر واسطه ها باشد که سخنان شما را به ایشان منتقل نکرده اند. به هر حال در هر مجموعه ای افرادی مسئول ارتباط با افراد خارج از سازمان و هماهنگی با آن ها هستند. ولی با این حال خیلی ناراحت شدند و به فکر فرو رفتند. البته ایشان با من روراست هستند و رودربایستی با هم نداریم وگرنه اگر واقعا چیزی میدانستند به من میگفتند. به هر حال من از همان ابتدا همان طور که از پست اولم پیداست قصد بحث کردن با شما و خدایی ناکرده جسارت نداشتم. البته قبول دارم سخنان اخیرم تند بود ولی باور کنید وقتی چهره گرد و خاکی و عرق کرده ایشان را در شلمچه به یاد می آوردم و با خود میگفتم چه کسی حاضر میشود از 18 تا 30 سالگی اش را در بیابان بگذراند و همزمان سخنان شما را میخواندم احساس گناه به من دست میداد. می دانید که امروزه افسرانی که تازه به خدمت گرفته میشوند خیلی ها دیگر از رنج و سختی هایی که شما و هم دوره ای هایتان هنگام ورود به ارتش کشیده اید را تجربه نمیکنند. در ساختمان محل زندگی ما بودند ستوان هایی که از پس از فارغ التحصیل شدن سریعا در تهران ساکن شده و مشغول خدمت میشدند و میشوند. در مقایسه با رنج و سختی ایشان بود که از بی حرمتی های مطرح شده توسط برخی از بی ادبان ناراحت شدم و قصد دفاع از ایشان را کردم وگرنه مخاطب اصلی من شما نبودید. من فقط با خود گفتم اگرچه ایشان افتخارات شما را ندارند ولی همچون شما مصائب و سختی های بسیاری کشیده اند و شایسته نیست عده ای آن هم از افراد عادی بیایند و برای سرگرمی به ایشان بی حرمتی کنند. به خدا تنها منظورم از این همه همین بود که گفتم نام افراد را در یک سایت اجتماعی نبرید. چرا که اصلا سودی هم ندارد. با این حال بسیار علاقه مند شما شده ام و مشتاق دیدارتان هستم. ای کاش بتوانم روزی با شما درد دل کنم. شما سرمایه های این مملکت هستید. این ها را کلیشه ای نمیگویم و واقعا به این حرف اعتقاد دارم. از شما خواهشی دارم آن که دیده ها و شنیده هایتان از روز های اول جنگ را به صورت کتابی چاپ کنید تا مردم بخوانند و متوجه شوند (همان طور که هستند) ارتش و سربازان غیورش همچون شما در چه شرایطی و چگونه با چنگ و دندان از این کشور دفاع کردند. امیدوارم خداوند بهترین چیز ها را به شما بدهد. باز م از شما به خاطر جسارت هایم عذرخواهی می کنم. امیدوارم هم من و هم ایشان را ببخشید.
با درود و احترام فراوان

سلام
ممنونم از لطف شما
دیکر نمیخواهم در موارد ذکر شدهصحبت کنم
فقط جواب بعضی موارد شما را میدهم
1-در مورد خاطرات باید عرض کنم
چون خاطرات ما مبتی بر واقعیت هست پس مورد قبول واقع نمیشهوشاید مورد مؤاخذه هم قرار گیریم
خاطره را در استانداری تبریز گفتم که آقایان ناراحت شدند چون گفته بودم بروید وتحقیق کنید ببینید چه کسانی در روزهای اول جنگ تحمیلی جلوی عراق ایستادند تا عراق که سودای فتح 3 روز ایران را داشت به کما فرو رفت
حتی کادویی که قرار بود به من بدهند را برداشتند
2- مقام معظم رهبری امیر کیا را برای مصاحبه با این حقیر به تبریز اعزام داشته بودند در خصوص شهید سر افراز ارتش ایران شهید صیاد شیرازی بود
من در حضور ایشان این مسله را گفتم واظهار داشتم که تعداد 10نفر از سرداران سپاهیان عزیز از محل خارج شوند تا من خاطره خودم را بگویم وعلت را هم گفتم که اقایان ضمنی قبول کردند به من جفا کرده اند
3-هر وقت تشریف آوردید تبریز باعث افتخار من هست در خدمتان باشم

4-دوست داشتم نظرتان را در خصوص کلیپ میفرمودید
ارادت

Amir1996
27th May 2015, 11:53 PM
راستش رو بخواهید انگار که با امیر پوردستان هم قهر بودید. چون ظاهرا اصلا نگاهشون هم نکردید. من اگر بودم به رسم احترام هم که باشه دست کم باهاشون دست میدادم. البته نظر شخصی خودمه. در مورد خاطرات هم باید بگم میدونستم شما یک چنین جوابی خواهید داد. منظورم ثبت خاطراتتان است. به هر شکلی. فقط که ما و مردم فعلی در این کشور نیستیم. آیندگان و فرزندان ما در 200 سال اینده باید بدانند چه اتفاقاتی افتاد، چه کسانی خیرخواه و چه کسانی به فکر منافع خود بودند. اگر کاری نکنیم که واقعیت اگر الآن فراموش شده است بعدها به کلی منحرف میشود. یعنی انگار نه انگار که ارتشی بوده، رزمنده آموزش دیده ای بوده، قهرمانی بوده... هر چه که به سود خودشان باشد را منتشر میکنند. شما دست کم میتوانید خاطراتتان را برای خودتان جایی بنویسید و پیش خود در جایی امن به عنوان اسراری از این سرزمین نگه دارید و منتظر روزی باشید که بتوان آن ها را بدون ترس از کسی انتشار داد. به نظر من (البته جسارت است) این کار برای شما یک وظیفه بسیار مهم و ارزشمند است. به اندازه ارزش انهدام 65 تانک از دشمن برای نیرو های خودی ارزشمند است و حتی بیشتر از آن. شاید این کار اکنون برای شما پاداش بیشتری از جهادتان داشته باشد. چرا که نوشته های شما تا ابد برای فرزندان ایران خواهد ماند و چه بسیار ایرانیانی که با خواندن آن ها احساس غیرت کنند، احساس شرافت کنند و بفهمند که آن ها هم باید به نوعی برای این مردم و این کشور کاری انجام دهند. لطفا حتما این کار را انجام دهید. چون رزمنده هایی که مانند شما روز های ابتدایی جنگ را دیده اند بسیار کمند. و نسل آینده نیاز دارند که تاریخ کشور خود را بدانند. اگر من و دیگران و فرزندانمان ندانند چه خبر بوده که فداکاری های شما و دوستانتان در همان 8 سال نگه داشته خواهد شد.
اتفاقا تا به حال تبریز نرفته ام. شنیده ام شهر تمیز و زیبایی است. شنیده ام که اصلا گدا در آن وجود ندارد. امیدوارم یک روز بتوانم خدمت برسم و شما را از نزدیک زیارت کنم. البته مطمئنم از دیدن من متعجب خواهید شد.
این که آن ده نفر را بیرون فرستاده اید واقعا دلم خنک شد. از هر یکیشان که بپرسید هر کدام خود را فرمانده، طراح عملیات، حافظ اسرار عملیاتی و یک جنگ جوی مادرزادی معرفی می کنند. فقط هم هر چه را دوست دارند میگویند. تازه کاش این طوری بود. دروغ هایشان که سرسام آور است!! از استان داری ها هم چه انتظاری دارید. خب معلوم است گوش شنیدن سخنان شما را ندارند. ولی خوب شد. هر چه قدر که از شما دور تر شوند برای شما بهتر و برای خودشان بد تر خواهد بود. آنها میخواهند از همنشینی با شما برای خودشان اعتبار جمع کنند. شما هم با تایید آن ها خود را شاید از توده مردم دور کنید. شاید هم مردم این طور فکر کنند. البته نمی خواهم ذهنتان را خراب کنم. شاید مسئول بعدی، مصاحبه کننده بعدی، جشن بعدی نیتشان خیر باشد. جدی میگویم. هیچ وقت نباید با ذهنیت قبلی با دیگران برخورد کرد. شاید این دفعه واقعا بخواهند از شما تقدیر کنند. به هر حال امیدوارم مشکلات همه حل شود.

h sadegzadeh
28th May 2015, 01:13 AM
خدایا، تو میدانی که چه می کشیم ، پنداری که چون شمع ذوب می شویم ، آب می شویم ...
ما ازمردن نمی هراسیم ، اما میترسیم بعد ازما ایمان را سر ببرند و اگر نسوزیم هم که روشنائی می رود و جای خود را دوباره به شب می سپارد ، پس چه باید کرد؟

از یک سو باید بمانیم تا شهید آینده شویم و از دیگر سو باید شهید شویم تا آینده بماند هم باید امروز شهید شویم تا فردا بماند وهم باید بمانیم تا فردا شهید نشود ، عجب دردی ...

چه می شد امروز شهید می شدیم و فردا زنده می شدیم تا دوباره شهید شویم ...
بخشی از وصیت نامه (http://www.tabnak.ir/fa/news/472012/%D9%85%D9%8A-%D8%AA%D8%B1%D8%B3%D9%8A%D9%85-%D8%A8%D8%B9%D8%AF-%D8%A7%D8%B2-%D9%85%D8%A7-%D8%A7%D9%8A%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%B1%D8%A7-%D8%B3%D8%B1-%D8%A8%D8%A8%D8%B1%D9%86%D8%AF-%D8%B5%D9%88%D8%AA)
شهید مهدی رجب بیگی

http://www.imna.ir/images/docs/000185/n00185230-b.jpg

حسنعلی ابراهیمی سعید
28th May 2015, 03:30 PM
راستش رو بخواهید انگار که با امیر پوردستان هم قهر بودید. چون ظاهرا اصلا نگاهشون هم نکردید. من اگر بودم به رسم احترام هم که باشه دست کم باهاشون دست میدادم.

از آن همه بی احترامی به همسرم قلبم درد میکنه


اتفاقا تا به حال تبریز نرفته ام. شنیده ام شهر تمیز و زیبایی است. شنیده ام که اصلا گدا در آن وجود ندارد. امیدوارم یک روز بتوانم خدمت برسم و شما را از نزدیک زیارت کنم. البته مطمئنم از دیدن من متعجب خواهید شد.

منظورتان را خوب متوجه نمیشوم شاید شما را بشناسم !!!!!!!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

Amir1996
28th May 2015, 11:12 PM
خب امیرپوردستان که مهربانیش و بزرگواریش زبانزد است. او که تقصیری نداشته. ضمن این که این نوع برخورد جلوی جمع اتفاق افتاده و فیلم آن هم گرفته شده. نمیدانم چه بگویم.
مهم نیست اما وقتی مرا دیدید مطمئنم به جا نمی آورید. شاید اصلا وقتی مرا شناختید اصلا نخواهید با من حرف بزنید. البته فعلا رویش فکر نکنید. شاید حدودا یک سال دیگه تابستان بتوانم خدمت برسم. اما فقط برای دیدار شما. یک روز به مدت چند ساعت و بعد برمی گردم. چون فقط قصدم این است که با شما حرف بزنم و سخنان شما را بشنوم. البته تا آن موقع زمان زیادی مانده. دست کم یک سال دیگر. ولی پیشنهاد میدهم تا آن موقع اصلا به هویت من فکر نکنید چون مرا نخواهید شناخت. فقط لطفا ایمیلی چیزی به من بدهید تا اگر عرضی داشتم بگویم. چون ممکن است دیگر به این سایت سر نزنم به دلیل این که سرم شلوغ است.

حسنعلی ابراهیمی سعید
31st May 2015, 08:14 PM
خدایا، تو میدانی که چه می کشیم ، پنداری که چون شمع ذوب می شویم ، آب می شویم ...
ما ازمردن نمی هراسیم ، اما میترسیم بعد ازما ایمان را سر ببرند و اگر نسوزیم هم که روشنائی می رود و جای خود را دوباره به شب می سپارد ، پس چه باید کرد؟

از یک سو باید بمانیم تا شهید آینده شویم و از دیگر سو باید شهید شویم تا آینده بماند هم باید امروز شهید شویم تا فردا بماند وهم باید بمانیم تا فردا شهید نشود ، عجب دردی ...

چه می شد امروز شهید می شدیم و فردا زنده می شدیم تا دوباره شهید شویم ...
بخشی از وصیت نامه (http://www.tabnak.ir/fa/news/472012/%D9%85%D9%8A-%D8%AA%D8%B1%D8%B3%D9%8A%D9%85-%D8%A8%D8%B9%D8%AF-%D8%A7%D8%B2-%D9%85%D8%A7-%D8%A7%D9%8A%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%B1%D8%A7-%D8%B3%D8%B1-%D8%A8%D8%A8%D8%B1%D9%86%D8%AF-%D8%B5%D9%88%D8%AA)
شهید مهدی رجب بیگی

http://www.imna.ir/images/docs/000185/n00185230-b.jpg





http://www.uplooder.net/cgi-bin/dl.cgi?key=99c3dd8b0a682c44e1f0621e7239788b

حسنعلی ابراهیمی سعید
12th July 2015, 11:17 PM
امروز خیلی ناراحتم.با دوست مختار کوشکی در تماس بودم واقعیت تلخی را گفت.ایشان گفتند که سالها بخاطر این آب وخاک جنگیده وبار مجروحیت را به بدن داره ولی بعد سالها باز نشستگی هنوز هم مستآجر هست

حسنعلی ابراهیمی سعید
17th September 2015, 12:03 AM
به تاریخ ذگر شده در این خاطره نزدیگ میشویم

حسنعلی ابراهیمی سعید
23rd May 2016, 11:35 PM
سرزمینی که (پخمگانش)شاغل باشند
و (نخبگانش ) بیکار!!!!

صاراتش (متفکر) باشد و
وارداتش (مخدر)!!!


(قبرهایش) خریده شوند!!!
و(مغزهایش) فروخته!!!


گورستان تاریخ است
نه سرزمین زندگان....

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد