توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : تاریخ به روایت شاهنامه
Capitan Totti
27th December 2014, 09:09 PM
به نام خداوند جان و خرد
درود دوستان
شاهنامه کتابی بس ارجمند و سرشار از انواع گوهرهای
گرانبهای پند و مثل و حکمت است که فردوسی بزرگ آن
را با زبانی بس استوار و بیانی سخت دلنشین به دانه های
مروارید گونه شعر بدل کرده است. این کتاب از سه دیدگاه حائز اهمیت است :
نخست اینکه یکی از آثار بسیار بزرگ هنری و ادبی بشری است.
دوم اینکه تاریخ داستانی و حکایات نیاکان قوم ایرانی را در بر
میگیرد و در حکم نسب نامه این قوم است.
سوم آنکه زبان آن فارسی است و فارسی محکم ترین زنجیر
ارتباط طوایفی است که در سرزمین ایران بزرگ ساکن هستند.
به یاری ایزد منان و راهنمایی دوستان در این جستار قصد ان داریم
تا از دیدگاه تاریخی روایات و نسب نامه هایی را که فردوسی در
شاهنامه اش بیان داشته را با انچه از تاریخ میدانیم انطباق دهیم
و شاهان شاهنامه را و حکایت هایشان را از زبان تاریخ بررسی
نمائیم و یا به عبارت بهتر تاریخ را به روایت شاهنامه بخوانیم.
تمامی بگفتم من این داستان ........ بدانسان که بشنیدم از باستان
Capitan Totti
27th December 2014, 09:11 PM
بسی رنج بردم در این سال سی ...............عجم زنده کردم به این پارسی
چنین نامداران و گردن کشان ............... که دادم یکایک از ایشان نشان
همه مرده از روزگار دراز ................ شد از گفت من نامشان زنده باز
چو عیسی من این مردگان را تمام ........... سراسر همه زنده کردم به نام
بناهای اباد گردد خراب......................... ز باران و از تابش افتاب
پی افکندم از نظم کاخی بلند.................... که از باد و باران نیابد گزند
بدین نامه بر عمرها بگذرد ..................بخواند هر انکس که دارد خرد
Capitan Totti
27th December 2014, 09:22 PM
کتاب اسکندر تاریخ ایران الکساندر یونانی نیست صفحه 126
شاهنامه فردوسی افسانه نیست
شاهنامه یا کتاب شاهان که منصور فردوسی ملقب به ابوالقاسم به گفته خودش در 60000 بیت ان را تصنیف کرده است اثری حماسی است که اسطوره ها و تاریخ ایران پیش از اسلام را توصیف میکند . فردوسی که در توس و در خانواده ای زمین دار متولد شد شاهنامه خود را حدود سه قرن ونیم پس از فتح ایران به دست اعراب به انجام رسانید . شاهنامه نه تنها یک اثر ادبی فوق العاده مهم به شمار می اید بلکه منبع ارزشمندی از اطلاعات درباره سنت ها , اداب و رسوم و فرهنگ عامیانه ایران پیش از اسلام است ,خود شاعر می نویسد که جدا از منابع شفاهی , وی به اسناد مکتوب نیز دسترسی داشته است . از جمله این منابع حدود یکهزار بیت شعری است که دقیقی شاعر سروده بوده و پیش از انکه بتواند روایت خود از کتاب شاهان را به انجام برساند به قتل رسید. فردوسی منابع متعدد دیگری نیز در اختیار داشت و در نشان دادن این مطلب که داستان هایش را از منابع مکتوب گرفته است و یا از سنت های شفاهی کاملا دقیق است . در اواخر دوران ساسانی , گذشته اسطوره ای و تاریخ پیش ایران در گزارشهایی رسمی به نام خدای نامک ثبت شده بود .حماسه ای که به زبان پهلوی نوشته می شد و اکنون از بین رفته است . علاوه بر خداینامک و سایر منابع پهلوی از میان منابع مکتوب و مهم دیگری که فردوسی در اختیار داشت میتوان از شاهنامه منثور ابو منصور معروف به شاهنامه ابومنصوری نام برد , متاسفانه این شاهنامه نیز از میان رفته است . اما حماسه فردوسی روایت منظومی از ان است . همچنین اوستایی که در زمان فردوسی موجود بوده است از اوستایی که ما امروز در اختیار داریم کامل تر بوده است , چه که ابوریحان بیرونی از قسمتهایی در اوستا سخن می گوید که امروزه در دسترس ما نمی باشد . دست اورد فردوسی نه تنها ناجی زبان فارسی که بازگو کننده تاریخ واقعی ایران است .همانطور که مشاهده می فرمایید بر اثر حمله اعراب و دیگر اقوام به ایران حتی متونی که در زمان فردوسی موجود بوده اند امروزه از میان رفته اند .فردوسی برای نجات تاریخ ایران در ان زمان مجبور به خلق اثری افسانه وار و در ایهام و بازگو کردن تاریخ به صورت قصه هایی مردم پسند بوده است تا شاید مردم کوچه و بازار با تکرار ابیات ان در قهوه خانه ها بتوانند تاریخ ایران و زبان فارسی را از نابودی مطلق نجات دهند فردوسی به گفته خودش 30 سال صرف نوشتن این اثر کرده است . فردوسی به نوشته هایش مطمئن بوده و حتما مدارک دیگری غیر از انچه گفته شد در دست داشته است .
- کتابخانه سلطنتی بخارا قابل قیاس با کتابخانه های شیراز و اصفهان و ری بود که سراسر ایران از وجود انها بر خود می بالید . نوح دوم (سامانیان) با غنی ساختن ان با کتب قدیمی و کمیاب که از طریق کاروانهای بغداد و چین که از خراسان می گذشتند دست یافته بود برای خودش احترام زیاد کسب کرده بود ( ابوعبید جوزجانی ) ابن سینا به سال 386 هجری اجازه ورود به این کتابخانه را کسب میکند . بعید نیست که ابن سینا مدارک و اسناد لازم برای شاهنامه فردوسی و اثار ابو ریحان بیرونی را برای انان از این کتابخانه خارج کرده باشد. تاریخ بلعمی نیز در همین زمان تحریر(ترجمه) شده است که در این اثر نیز ممکن است از اسناد همین کتابخانه کمک گرفته شده باشد . این کتابخانه را مغولان سوزاندند.
لازمه 30 سال صرف زندگی ایمان و اعتقاد به ان امر است !
بسی رنج بردم در این سال سی ........ عجم زنده کردم به این پارسی
چنین نامداران و گردن کشان .......... که دادم یکایک از ایشان نشان
همه مرده از روزگار دراز ........... شد از گفت من نامشان زنده باز
چو عیسی من این مردگان را تمام ........ سراسر همه زنده کردم به نام
بناهای اباد گردد خراب ......... ز باران و از تابش افتاب
پی افکندم از نظم کاخی بلند .......... که از باد و باران نیابد گزند
بدین نامه بر عمرها بگذرد ........... بخواند هر انکس که دارد خرد
امروزه وظیفه ما ایرانیان است که پس از لذت از خواندن این ابیات معجزه آسای ادبی و حماسه های بی همتا به تجزیه و تحلیل انها بپردازیم و با مدارکی که از کشفیات باستان شناسان در دسترس می باشد تاریخ واقعی ایران را بدون دخل و تصرف روایات و افسانه های بیگانگان از روی شاهنامه فردوسی و دیگر مدارک ایرانی چون اثار ابوریحان بیرونی , تاریخ بلعمی .... باز نویسی کنیم .
انچه شاهنامه را برای ما به صورت افسانه در اورده است لغاتی چون دیو, سیمرغ, اژدها و .... می باشد. امروزه با مدارکی که از کاوشهای باستان شناسان در اختیار داریم به راحتی می توانیم این موجودات را تجزیه و تحلیل کنیم و انان را از صورت افسانه ای که فردوسی اجبار به نوشتن انان به این سبک داشته است , به صورت حقیقی ان در اوریم. مطمئن باشید اگر فردوسی این موجودات را به این صورت در نمی اورد و از انان در لفافه سخن نمی گفت شاهنامه نیز چون دیگر اثار ان زمان تا کنون از بین رفته بود. فردوسی امیدوار بوده است که این اثر از طرف پادشاه زمان تایید و نگهداری شود و سعی در بیان وقایع در لفافه کرده است می دانیم که محمود غزنوی نه تنها این اثر را تایید نکرد که حتی مبلغ ان را نیز پرداخت نکرده است. فردوسی هم که امید خود را از نگهداری رسمی این اثر از دست داده بود نه تنها به سرودن هجا ها برای سلطان محمود پرداخت
به دانش نبد شاه را دستگاه ......... وگرنه مرا بر نشاندی به گاه
اگر شاه را شاه بودی پدر ......... بسر بر نهادی مرا تاج زر
به ناپاک زاده مدارید امید ....... که زنگی به شستن نگردد سپید
از ان گفتم این بیت های بلند .......... که تا شاه گیرد از این کار پند
دگر شاعران را نیازارد او ......... همان حرمت خود نگه دارد او
که شاعر چو رنجد بگوید هجا .......... بماند هجا تا قیامت به جا
که در اخر شاهنامه شروع به سرودن ابیاتی مستقیم و بدون ابهام کرده است. باقی ماندن قسمتهای اخر شاهنامه را مدیون
از ان نامور نامداران شهر ......... علی دیلمی بود کو راست بهر
از اویم خور و پوشش و سیم و زر ........ از و یافتم جنبش و پا و پر
و ملت ایران هستیم که به هر ترتیبی ان را در قهوه خانه ها و سینه به سینه نگهداری کرده اند و باور بفرمایید همان افسانه های دیو و سیمرغ و اژدها باعث این امر شده است
اژدی هاک (ضحاک) : به تفسیر امروزی موجودی افسانه ای که از دهان او اتش خارج می شود شش چشم سه کله و شش پا دارد و از مغز جوانان ایرانی تغذیه می کرده است و بر دو شانه او دو مار سیاه اهریمنی قرار داشتند !! باور بفرمایید اگر فردوسی در ان زمان که ترکان و اعراب بر ایران فاتح شده بودند می نوشت , ضحاک تازی مردی از نژاد مادها و از اجداد همین سلطان محمود خودمان بود که ایران را ویران کرد و نسل ایرانی را به نابودی کشید , همان سلطان محمود غزنوی ترک شاهنامه او را در جا می سوزاند و خود او را نیز در اتش می انداخت . درست است که در اخر شاهنامه به ابیاتی چون
ز شیر شتر خوردن و سوسمار ....... عرب را به جایی رسیدست کار
که تاج کیان را کند آرزو ...... تفو باد بر چرخ گردون تفو
بر می خوریم , 1.این ابیات از قول رستم پسر هرمزد است و فردوسی شخصا در این مورد نظری ندارد 2. چون عربها در این زمان فاتح بودند برای یاوه کویی های یک سردار جنگی شکست خورده شاهنامه را اتش نمی زدند
ضحاک عربی= استیاک = اژی دهاک به زبان فارسی که لقب این پادشاه بوده است (اس+محل) این لقب همچنین بعدها لقب پسر هوخشتره پادشاه ماد بوده است . مذهب ضحاک مردوک که ان را به لاتین mardush نیز می نویسند و این لغت در فارسی ماردوس یا ماردوش خوانده می شود . علامت و نماد این مذهب همچون دو مار سیاه است که از یک ریشه می باشند. این روایت شاهنامه با اسنادی که از باستان شناسی بدست امده است چیزی نیست جز فاتح شدن سامیان (اکدها) بر سومریان و شش چشم سه سر شش پا اشاره به سه پادشاه اصلی انان می باشد . مذهب انان مردوک و سنبل ان دو مار سیاه است و در شاهنامه فردوسی جزئیات اتفاقات, محل دفن پادشاهان , مقدار حکومت انان و ...بازگو شده است که ما نمی خواهیم انها را جدی بگیریم و دائما برای تاریخ ایران به مراجع بیگانگان رجوع می کنیم.
http://up.hammihan.com/img/userupload_2012_4103068281352919332.81.jpg
دیو : به تفسیر امروزی موجوداتی قول پیکر افسانه ای به رنگهای سفید و سیاه که گه گاهی شاخ بر سر دارند... !
- در دین زردشتی به هر کسی که ان را نمی پذیرفته دیو گفته اند. جالب انکه بسیاری از این دیوهای افسانه ای در ریگ ودای هندی نه تنها دیو نمی باشند که از الاهه گان و خدایان هستند. لغت دیو منظور تنها افراد و مردمانی عادی چون من و شما بودند که دین زردشتی را قبول نداشتند . این گروه مردمان گاهی در جنگها به اسارت در می امدند و چون دیگر اسرای جنگی دنیا مجبور به بیگاری های سخت چون ساختن قصر برای پادشاهان می شدند . ارژنگ دیو شخصی به نام ارژنگ که مخالف مذهب زردشتی بوده است , دیو سفید مزندری یک ادم از نژاد سفید (سفید پوست) و اهل مزندر که مذهب زردشتی را قبول نداشته است , دیو های شاخدار مردمی از نژاد سکاهای تیز خود .....
سیمرغ : به تفسیر امروزی پرنده ای غول پیکر افسانه ای که دندان دارد و به فرزندان خود شیر میدهد !
و حتما بعد از خواندن شاهنامه باید به این نتیجه برسیم که این پرنده پزشکی خبره بوده است چرا که رستم را سزارین کرده و بعد از ان نیز در جنگ رستم و اسفندیار زخمهای رستم را درمان میکند و این پرنده نه تنها در بهترین دانشگاه های ان زمان پزشکی خوانده است که یکی از بهترین جنگ اوران ان زمان بوده و در تاکتیکهای جنگی به خصوص یافتن نقاط ضعف دشمن بی همتا بوده است , این پرنده همچنین استاد زبان شناسی بوده و به زبان های مختلف ان زمان سخن می گفته است !!!
باور کنید این تفسیر ها ظلم است به مردی که عمر خود را وقف احیای تاریخ ایران کرده است
- سیمرغ در اوستا سئن و یا مرغوسئن (مرغ و سئن) است . و انان که به سرزمین سین اند که چین استان است (بندهش) سین یا سئن خدای ماه در اسیای غربی, خدای سامی ها (اکد) بوده است.سامی ها در نواحی خوزستان و شمال زاگرس بودند .میان دو رود را از نظر نژاد مردمان در ان زمان به دو دسته تقسم کرده بودند :
شمال 1. آشنویه = هوری 2.ماری 3 آشوری که مردم ان را هیکوس میگفتند جنوب 1.السین 2.لارسا 3.بابل اتحادیه ای که پایتخت ان بابل بوده است کوه مرغ به به لاران (لارسا) است (بندهش)
- همچنین مرغو را میتوان مرگو خواند و مرگو = مرو است پس منظور از مرگو سئن اوستا می تواند سین های ناحیه مرو باشد .
با مدارک بالا می توان گفت سیمرغ مردم جنوب بین النهرین که در پزشکی پیشرفته بوده اند. این مردم حامی خاندان سام و پسر او زال و نوه او رستم بوده اند . خاندان سام به رغم پافشاری بی مورد مفسرین تاریخ در سیستان و در شرق ایران امروز نبوده اند. محل انان در متون قدیمی زرنک نوشته شده که این لغت هیچ ارتباطی با سیستان که زرنک را به این نام ترجمه کرده اند ندارد. این گروه که از نژاد تورانیان (اشوریان) می باشند (شجره نامه بندهش) حکومت قسمتهای جنوبی اشور را به دست داشته اند ( نیمروز توران و نه نیمروز ایران!) این خاندان که به ایرانیان بیش از اشوریان علاقه داشتند در تمام طول تاریخ حامی ایرانیان بوده اند. در شرایط سخت این خاندان از سئن ها که در جنوب بین النهرین ساکن بودند کمک می گرفتند . طبق روایت بندهش و اوستا به محل زندگی سین ها چین استان (چینستان) می گفتند و در همسایگی جنوبی انان در سواحل خلیج فارس استان یا کشوری با نام هند قرار داشته است که امروزه به ان هندیجان گفته می شود.
دیگر از دلایلی که شاهنامه را افسانه انگاشته اند زمانهای عجیبی است که در ان موجود می باشد
جمشید 700 سال , ضحاک 1000 سال , فریدون + ایرج 500 سال دراین اثر جدا باعث تعجب است و تاریخ نگاران و مفسرین بی حوصله را بر ان میدارد که ان را افسانه تصور کنند و خود را خلاص نمایند !
فریدون + ایرج یعنی از فریدون تا منوچهر = 500 سال با خواندن متن پهلوی بندهش و شجره نامه بلند بالای زنان از فریدون تا منوچهر در ان و مقایسه ان با فرهنگ زن سالاری ایلامیان در این زمان بر این حقیر مشخص شده است و احتمالا جمشید 700 سال نشانگر 700 سال حکومت سومریان و ضحاک 1000 سال حکومت 1000 ساله سامیان است و جمشید و ضحاک یا نام سر سلسله گان و یا نماد انان و یا شاید لقبی بر تمامی پادشاهان این حکومتها بوده است که همچون نام خانوادگی امروزی از پدر به فرزند رسیده است (در سلسله اشکانیان نیز نام همه پادشاهان اشک است !) و ضحاک پایه گذار سلسله سامیان و ضحاکی که فریدون به بند کرده است یک شخص نبوده اند . زمانها در شاهنامه فردوسی 1. از زمان بهمن که حدود داریوش کبیر و به رسمیت شناختن سالنامه خورشیدی است کاملا عادی می شوند 2. مقدار مدارک به جای مانده از زمان بهمن به بعد بیشتر بوده است و در نتیجه فردوسی توانسته است این روایات را با دقت و ریزبینی بیشتر و سرگذشت یک یک شاهان مکتوب کند و از بیان یک نام برای یک شجره نامه هزار ساله بپرهیزد .
کاش اساتید محترم ایرانی , تاریخ شناسان , باستان شناسان, زبان شناسان , ادیبان و ... این مرز و بوم به گرد هم می امدند و از لابلای 60000 بیت شاهنامه تاریخ ایران را به زبان امروزی بازنویسی میکردند و از روی نشانه های ان باقی اثار باستانی ایران را از دل خاک بیرون می اوردند. تاریخی که در ایران موجود بوده است تنها تاریخ واقعی ایران و جهان است. خود هرودوت که او را پدر تاریخ نام نهادند می گوید: "بنا بر قول ایرانیان که در تاریخ تبحر دارند" او خود در نوشته هایش از قول ایرانیان ماخذ گرفته است. با وجود همه حملات بیگانگان, ویرانی و اتش سوزی ها این تاریخ به همت نابغه ای با نام فردوسی به زبان ایهام و لفافه در دسترس ماست و بازنویسی ان تنها نیاز به تجزیه و تحلیل بزرگان این مرز و بوم دارد . شاهنامه را افسانه نپندارید که انچه در لابه لای این 60000 بیت خفته است تاریخ واقعی ایران و جهان است و ابوالقاسم منصور فردوسی نه تنها پدرو ناجی زبان فارسی که پدر و ناجی تاریخ ایران و جهان نیز میباشد
هر آنکس که دارد هش و رای و دین ......... پس از مرگ بر من کند آفرین
نمیرم از این پس که من زنده ام ............. که تخم سخن را پراکنده ام
آفرین بر تو ای فردوسی آفرین آفرین ای ناجی زبان و فرهنگ و تاریخ ایرانیان
پرنیان حامد
Client
27th December 2014, 09:24 PM
تاریخ به روایت شاهنامه...
فعالیت بسیار ارزشمندی را آغاز نمودین ...
باشد که آغاز این فعالیت بستری به جهت شکفتن استعدادها و شناسایی ظرفیت ها در این زمینه را بیش از پیش فراهم نماید و آشنایی هر چه بیشتر و عمیق تر با میراثی این چنین ارزشمد را سبب شود ...
Capitan Totti
27th December 2014, 09:29 PM
در روایت های همیشه جاودانه شاهنامه اسامی پادشاهانی
وجود دارد که در تاریخ ما انها را بنامهای دیگری میشناسیم که
با انطباق وقایع تاریخی با اسامی شاهنامه میتوانیم به اسامی
پادشاهان تاریخ ایران باستان در شاهنامه پی ببریم.
پادشاهانی که رد شاهنامه اسامی انها آمده است را به صورت
چند تایی بیان مینمائیم تا دوستان مطلع اسامی منطبق بر تاریخ
انها را برایمان بازگو نمایند.
کیومرث
طهمورث
جمشید
ضحاک
افریدون
Capitan Totti
27th December 2014, 09:34 PM
کیومرث از خاندان پیشدادی
هوشنگ 40 سال از خاندان پیشدادی
نخستین یکی گوهر امد به چنگ ..... به دانش ز اهن جدا کرد سنگ
کشف اهن و جدا کردن ان از سنگ و ساختن ابزار اهنی از ان.
بجوی و به رود اب را راه کرد ...... بفر کئی رنج کوتاه کرد
چو اگاه مردم بر ان بر فزود ........... پراکندند تخم و کشت و درو
بسیچید پس هر کسی نان خویش بورزید و بشناخت سامان خویش
رواج کشاورزی و شهر نشینی
فروغی پدید امد از هر دو سنگ......... دل سنگ گشت از فروغ اذرنگ
کشف اتش از دو سنگ چخماق و بنیاد جشن سده در فرهنگ ایران به این مناسبت.
تهمورث 30 سال از خاندان پیشدادی
نبشتن مر او را بیاموختند .............. دلش را به دانش بر افروختند
پیدایش خط و زبان در ایران ( قومی دیگر به انان اموختند)
جمشید 700 سال از خاندان پیشدادی
- سومری ها (2350- 3500 ق.م) در جنوب عراق کنونی ظاهر شدند .احتمالا بومییان فلات مجاور بودند که ایران امروز است و از نفوذگاه رود کرخه از شوش به منطقه میان دو رود مهاجرت کرده اند(احمد توکلی)
- خواستگاه مردمان کله پهن سومری از نظر بدنی و زبان از سامی ها کاملا جدا و هنوز از مسائل حل نا شده تاریخ است .رخ دادهایی خاص موجب پیدایی این مردمان از ناحیه جنوب شرقی یا از طریق جنوب ایران و خلیج فارس شد و اشنایی این مردمان با کشتیرانی نظر دوم را بیشتر تایید میکند (جان گری)
گذر کرد زان پس به کشتی بر اب .......... زکشور به کشور بر امد شتاب
- سومریان دولت شهرهای خودکفا را بنا نهادند که ساختار کشاورزی تکنیک و بازرگانی ان برای فرمانروایی دینی معابد بزرگ طراحی شده بود .
- خورشید: نزد سومریان و به ویژه در لارسا laresa و سیپارتsippar با نام اوتوutu مورد تکریم بود .
- ماه : از کشفیات در مرکز اصلی سین sin در اورur چنین بر می اید که ماه (خدای سین) در بین النهرین جنوبی از خدایان مشهور سومر بوده است (جان گری)
ضحاک 1000سال ( ماردوش(mardus
- اکد ها ( سامی ها) وارد منطقه سومریان می شوند.
فرومایه ضحاک بیدادگر ..................... بدین چاره بگرفت گاه پدر
بسر بر نهاد افسر تازیان ............. بریشان ببخشود سود و زیان
- (2279-2334 ق.م) سارگن سامی سومری ها را مغلوب کرد او عنوان "فرمانروای چهارگوشه جهان" را داشت او شهر اور را پایتخت خود کرد . نارام سین و راشا-کالا-شار(جهانشاه ,عالم شاه) پسر او اخرین پادشاهان این سلسله اند بعد از انان قدرت به اعیلام + باقیمانده سومریان رسید.(احمد توکلی)
سواران ایران همه شاه جوی ...... نهادند یکسر به ضحاک روی
بشاهی بر او افرین خواندند ......... ورا شاه ایران زمین خواندند
- سارگن سامی + نارام سین + راشا-کالا-شار = اژدهای سه سر سه پوزه شش چشم منظور سه نسل یا سه نفر است.
- مظهر مردوک شبیه دو مار سیاه است
بفرمود تا دیو چون جفت اوی ........ همی بوسه ای داد بر کتف اوی
دو مار سیاه از دو کتفش برست ....... غمی گشت و از هر سوئی چاره جست
- مردوک :در دوره اموریان شکل میگیرد. رهبری انجمن خدایان در سرزمین بابل در اصل در دست دو خدای بین النهرین انو و انلیل بود انلیل در راس مجمع خدایان سومری قرار داشت . انو در غبار اعصار قدرت خویش را از دست داد . مقام انلیل نیز به مردوک marduk رسید. پس از سقوط سلسله اور سوم و روی کار امدن اموریان در جنوب بین النهرین خدای سامی مردوک قدرت را به دست میگیرد .اما صعود مردوک در سلسله مراتب خدایان بابلی در عصر حمورابی (1792-1750ق.م) اغاز میگردد و نفوذ تدریجی ان تنها پس از سقوط خاندان حمورابی است که به قدرت مطلقه مردوک می انجامد و سرانجام وی قادر میگردد تا شخصیت همه دیگر خدایان را در خود مستحیل سازد و نام هر یک از انان را چون صفتی برای مردوک به کار رود (مهرداد بهار)
- اب : اینانا = ایشتر خدای بانو خدای حاصل خیزی و خواستگاه اب = اناهیتا به زمان سامی ها شناخته شد(جان گری)
فریدوناز خاندان پیشدادی
بیاورد ضحاک را چون نوند ............ بکوه دماوند کردش به بند
- در جشنهای سال نو بابلی , در این روزهای بحرانی کارها تعطیل و نخستین چهار روز سال نو از تقویم حذف می شود . هم خوانی وبرگردان بخشی از اسطوره ان در جهت همدلی با اسیر شدن مردوک در کوهساران یا جهان زیرین است (جان گری) فریدون ضحاک را به کوه دنباوند بست
- کاسها (1157-1595 ق.م) حکومتی از دماوند تا سوریه و لبنان و دریای مدیترانه داشتند . انها فرهنگ سومری را تقلید کردند.انان 430 سال حکومت کردند . اعیلامی ها انان را شکست دادند.(احمد توکلی)
پرستیدن مهرگان دین اوست ............ تن اسانی و خوردن ایین اوست
کنون یادگار است از او ماه مهر ........ بکوش و به رنج ایچ منمای چهر
ایرج (فریدون+خاندان ایرج500سال) پیشدادی
- اعیلامی ها (از حدود 2600-644 ق.م) :زن در اعیلام مقامی عظیم داشت . هیچ مرد خانواده سلطنتی شایسته سلطنت شمرده نمی شد مگر از اعقاب ملکه نخستین خواهر شاه و بنانگذار سلسله بوده باشد . در واقع این زنان خاندان سلطنت بودند که حق فرمانروایی را به ارث می بردند ولی در عمل مردان خاندان سلطنتی وظایف ایشان را به عنوان فرمانروا انجام می دادند (مهرداد بهار)
- شجره نامه زنان ایرانی از ایرج تا منوچهر در تاریخ ایران:
بندهش ....................................... تاریخ بلعمی (اصل نسخه طبری)
فریدون ......................................... فریدون
ایرج ............................................ ایرج
گوزک .............................. کوزک
فرگوزک ............................ فرکوزک
زوشک ................................. زشک
فرزوشک ........................... فرزشک
بیتک ................................ بتک
ثریتک ........................... ایرک
ایرک ............................ ویرک
گوزک..................... منش خواربغ
..................................... منش خور نر
منوچهر ...................... منوچهر
Capitan Totti
27th December 2014, 09:36 PM
وقتی صحبت از اساطیر می گردد یعنی دوران نخسین و اولیه سرگذشت بشر .
اساطیر خاطره ی اولیه ی انسان است . چنانکه می دانیم اولین اساطیر مربوط به بین النهرین می باشد و گیل گمش نخستین اسطوره ی بشری شناخته شده است .
بر اساس منابع روایت اساطیری ایرانی ( خداینامه که منبع اصلی شاهنامه می باشد ، تمامی بخش های اوستا ، دینکرد ، ارداویرافنامه ، تاریخ طبری ، و شاهنامه ) که یکی از منابع مهم روایت می باشد :
هوشنگ :
فرزند سیامک و نوه کیومرث بود . پدرش به دست دیوان کشته شد . او به دستور پدر بزرگش کیومرث مامور جنگ با دیوان شد ( گروهی از محققین بر این باورند که دیو ها همان مردمان اولیه و ساکنین نخست سرزمین ایران بوده اند ).
او دومین پادشاه پیشدادی است و کسی است که آتش را مهار کرد و جشن سده را بر پا نمود که این جشن تا کنون در بین گروه های از ایرانیان برگزار می گردد .
تهمورث :
تهم : به معنای نیرومند و تنومند
ورث : در اوستا به معنای نوعی سگ آمده است
او بعد از مرگ هوشنگ به دست دیوان به پادشاهی رسید و در انتقام مرگ هوشنگ در یک جنگ طولانی با دیوان توانست بسیاری از آنان را به بند بکشد . در زمان وی قحطی بزرگی روی داد و به دستور او ثروتمندان با فقرا اموال خود را تقسیم کردند
Capitan Totti
27th December 2014, 09:37 PM
کیومرث
گیومرث در شاهنامه نخستین پادشاه دانسته شدهاست
که سی سال شهریاری جهان را بر عهده داشت.
در شاهنامه نیز مانند متون پهلوی به کوهنشینی کیومرث اشاره شدهاست:
که چون نو شد او بر جهان کدخدای
نخستین به کوهاندرون ساخت جای
به علاوه او کسیاست که پلنگینه (به معنی کلیتر پوست جانوران)
بر تن میکند و کشاورزی هم در زمان شهریاری او آغاز میشود:
سر بخت و تختش برآمد به کوه
پلنگینه پوشید خود با گروه ... ازو اندر آمد همی پرورش
که پوشیدنی نو بُد و نو خورش
از بعد از شاهنامه دیگر چندان نامی از کیومرث در ادبیات
فارسی نمیبینیم. کیومرث هرگز به شهرت شهریاران
بزرگ بعدی چون جمشید و فریدون نرسید.
در شاهنامه کیومرث فرزندی دارد سیامک نام، که به دست
فرزند اهریمن یعنی دیو سیاه (در زمان حیات کیومرث) کشته میشود.
گیومرث یک سال همچنان زاری میکرد و بی تابی
می نمود تا سروش بر او فرود آمد که از زاری باز
ایستد و آماده انتقام شود و به خون خواهی پسر برخیزد
آن کشته را فرزندی بود به نام اوشهنگ که فر پادشاهی
در چهره اش پیدا بود. گیومرث او را فرا خواند و جانشین
خود ساخت و کارها به دست او سپرد و سرداری سپاه
خویش به او داد . اوشهنگ آماده رزم دشمن شد .
ایزد تعالی پیروزیش داد تا انتقام سیامک بستد و خون
دیو بریخت. گیومرث را اتش دل فرو نشست و پس از سی
سال پادشاهی دیده بر جهان فرو بست
Capitan Totti
27th December 2014, 09:50 PM
فعالیت بسیار ارزشمندی را آغاز نمودین ...
باشد که آغاز این فعالیت بستری به جهت شکفتن استعدادها و شناسایی ظرفیت ها در این زمینه را بیش از پیش فراهم نماید و آشنایی هر چه بیشتر و عمیق تر با میراثی این چنین ارزشمد را سبب شود ...
سپاس گذارم از شما
مشکل اینجاست که کسی به چنین مباحثی اهمیتی نمی دهد
Capitan Totti
27th December 2014, 09:57 PM
طهمورث
در شاهنامه از وی با لقب دیوبند (/دیٓوْبَنْد/) یاد میشود
و پسر هوشنگ است. لقب دیوبند یادآور چیرگی او بر دیوان
و جادوان است که در متون کهنتر هم به آن اشاره شدهاست.
او نیز در دادگری راه و رسم پدرش در پیش گرفت و سیرت های
نیکو زنده ساختو به جودت هوش و فخامت رای کارهای شگرف
بر ساخت.طهمورث یکی از دیوان را در بند کرد و همه دیوان به
جنگ او برخاستند و سر از چنبر اطاعت برداشتند طهمورث با آنان
نبرد در پیوست و بر انان پیروز شد و گروهی را به افسون در بند کشید
و گروهی را در زیر پای قهر خویش فرو مالید. دیوان از او امان خواستند
و گفتند اگر از کشتار ما دست برداری و بر ما ببخشایی تو را از رازی
آگاه کنیم که هر پادشاهی را بدان نیاز افتد. طهمورث امانشان داد.
دیوان او را سی گونه خط نوشتن آموختند ، در سی زبان چون رومی
و تازی و پهلوی و غیر آنها .
کی نامور دادشان زینهار
بدان تا نهانی کنند آشکار چو آزاد گشتند از بند او
بجستند به ناچار پیوند او نبشتن به خسرو بیاموختند
دلش را به دانش برافروختند نبشتن یکی نه که نزدیکِ سی
چه رومی چه تازی و چه پارسی چه هندی چه چینی و چه پهلوی
نگاریدن آن کجا بشنوی طهمورث سی سال پس از این واقعه بزیست.
این یادآور سی سال چیرگی طهمورث بر اهریمن
(در متون کهنتر) است. در شاهنامه به چگونگی
مرگ طهمورث اشارهای نشدهاست. پس از وی
جمشید پسرش، به پادشاهی رسید.
Capitan Totti
27th December 2014, 10:00 PM
جمشید
جمشید فرزند طهمورث است . شید در زبان انان به معنای
خورشید است اور اب ه سبب زیبائیش به این نام میخواندند
چون طهمورث رخت از جهان بست فرزندش جمشید به جای
او نشست. دیهیم شاهی بر سر نهاد و کمربند فرمانروایی بر
میان بست.در عهد پادشاهیش نخست به ساخت ابزار جنگ
پرداخت.جمشید اسباب پادشاهی به کمال رساند همه افریدگان
به اطاعت او در امدند او مرگ را از یاد برد و دست خوش پندارهای
باطل گردید و دیو در سرش تخم نهاد دانشمندان و اهل حکمت به
خلافش برخاستند و درهای زمین و دوزخ بر او بسته شدند و خشم
خداوند قهار او را فرو گرفت و پرنده اقبالش بر پرید و ارامش و اسایشش
به هم بر امد و بختش تیره گون شد و فر و بزرگیش فرو کاست . چون
ملوک نواحی دیدند که جمشید از دین بازگشته و دست ستم گشوده
است سر از فرمان او برتافتند و خلعش کردند و هر کس درجایی به
حکومت نشست . چون شمار شاهان افزونی گرفت فساد و هرج ومرج
فزونی یافت .
بر او تیره شد فره ایزدی ................به کژی گرایید و نا بخردی
پدید آمد ازهر سویی خسروی ..........یکی نامجویی ز هر پهلوی
سپه کرده و جنگ را ساخته ..............دل از مهر جمشید پرداخته
کی اژدها فش بیامد چو باد ...............به ایران زمین تاج برسر نهاد
صدم سال روزی به دریای چین ...............پدید آمد آن شاه ناپاک دین
چو ضحاکش آورد ناگه به چنگ ...............یکایک ندادش زمانی درنگ
به ارش سراسر به دو نیم کرد ...............جهان را ازاو پاک بی بیم کرد
Capitan Totti
27th December 2014, 10:03 PM
ضحاک
ضَحاک اوستایی :اَژی دهاکه ارمنی : اَدَهَک از پادشاهان
ایرانیان است. درشاهنامه پسر مرداس و فرمانروای دشت
نیزه وران است. او پس از کشتن پدرش بر تخت می نشیند.
ایرانیان که از ستم های جمشید پادشاه ایران زمین به ستوه
آمده بودند به سراغ وی رفته و او را به شاهی می پذیرند.
با بوسهٔ ابلیس، بر دوش ضحاک دو مار میروید. ابلیس به
دست یاری او آمده و میگوید که باید در هر روز مغز سر دو
جوان را به مارها خوراند تا گزندی به او نرسد.
و بدینسان روزگار فرمانروایی او هزار سال به درازا میکشد
تا این که آهنگری به نام کاوه به پا میخیزد، چرم پارهٔ آهنگریاش،
درفش کاویانی را بر میافرازد و مردم را به پشتیبانی فریدون و جنگ
با ضحاک میخواند. فریدون ضحاک را در البرز کوه دماوند به بند میکشد.
چو ضحاک شد بر جهان شهریار .........................برو سالیان انجمن شد هزار
سراسر زمانه بدو گشت باز........................................بر آمد برین روزگار دراز
نهان گشت کردار فرزانگان.................................. ....پراگنده شد کام دیوانگان
هنر خوار شد جادویی ارجمند..................................نه ان راستی آشکارا گزند
شده بر بدی دست دیوان دراز............................به نیکی نرفتی سخن جز به راز
دو پاکیزه از خانهی جمشید........................................ برون آوریدند لرزان چو بید
که جمشید را هر دو دختر بدند...................................سر بانوان را چو افسر بدند
ز پوشیدهرویان یکی شهرناز...................................... ...دگر پاکدامن به نام ارنواز
به ایوان ضحاک بردندشان ................................بران اژدهافشن سپردندشان
بپروردشان از ره جادویی...................................... .بیاموختشان کژی و بدخویی
ندانست جز کژی آموختن.................................جز از کشتن و غارت و سوختن
چنان بد که هر شب دو مرد جوان.............................چه کهتر چه از تخمهی پهلوان
خورشگر ببردی به ایوان شاه...................................همی ساختی راه درمان شاه
بکشتی و مغزش بپرداختی.................................. ....مران اژدها را خورش ساختی
دو پاکیزه از گوهر پادشا........................................ .......... دو مرد گرانمایه و پارسا
فریدون هنگامی بر ضحاک ماردوش چیرگی پیدا میکند
به ناگاه سروشی بر وی فرو آمده و او را از کشتن ضحاک
اژدهافش باز میدارد و از فریدون میخواهد که او را در کوه
به بند کشد. در کوه نیز، هنگامی که او قصد جان ضحاک
میکند، سروش، دیگر بار، از وی میخواهد که ضحاک را
به کوه دماوند برده و در آن جا به بند کشد. فرجام آنکه،
ضحاک به دست فریدون کشته نمیشود، بلکه او را در
شکافی بنناپدید، با میخهای گران بر سنگ فرو میبندد.
بیاورد مسمارهای گران ..............................به جایی که مغزش نبود اندران
فرو بست دستش بر آن کوه باز..........................بدان تا بماند به سختی دراز
ببستش بران گونه آویخته.................................... وزو خون دل بر زمین ریخته
ازو نام ضحاک چون خاک شد...................................جهان از بد او همه پاک شد
گسسته شد از خویش و پیوند او................................. بمانده بدان گونه در بند او
پرسشی که برایم مطرح شده است :
آیا ضحاک در تاریخ همان آستیاگ پدر بزرگ کورش است؟
چنانچه پاسخ پرسش فوق مثبت باشد پس فریدون وکاوه
چه کسانی هستند؟
- - - به روز رسانی شده - - -
مار در داستان ضحاک :
مار یک نماد میترایی و مهری و دارای چندین مفهوم نمادین است. یکسری از مفاهیم مار، مفاهیم کهن آریایی هستند و یکسری از مفاهیم نیز بعدا به آن افزوده شده است.
در مفهوم کهن آریایی مار نماد سلامتی، زندگی و طول عمر است. در بعضی از فرهنگها نیز نماد زندگی دایمی است. پس یک سمبل ایزدی به حساب میآید، اما در اسطورههای زرتشتی مار نماد اهریمنی است. به عبارت دیگر در اسطورههای زرتشتی مفهوم مار دگرگون میشود و مار نماد شیطانی پیدا میکند.
Client
27th December 2014, 10:21 PM
سپاس گذارم از شما
مشکل اینجاست که کسی به چنین مباحثی اهمیتی نمی دهد
نفرمایید...من که بینهایت مشتاق بوده و هستم...
جناب آقا، ممکنه از تصاویر شاهنامه متناسب و مرتبط با نظم و نثرهای برگزیده استفاده شود ...
این کار تصویرسازی ذهنی بهتری را برای خواننده به همراه می آورد و موجب همراهی بهتر خواننده مطلب با وقایع داستان ها می شود و البته سبب ماندگاری بیشتر این مطالب ارزشمند در اذهان خوانندگان ....که تمام موارد میتواند افزایش علاقه مندی به پرداختن بیشتر به چنین مطالب ارزشمندی را به ارمغان آورد...
سپاس...
ppm
27th December 2014, 10:28 PM
سلام.ببخشیدمن ازاستادفارسی عمومیمون تودانشگاه شنیدم که کیومرث یاهمون گیومرتم(موجود میرا)حضرت آدم هست درسته؟
Capitan Totti
27th December 2014, 11:21 PM
نفرمایید...من که بینهایت مشتاق بوده و هستم...
جناب آقا، ممکنه از تصاویر شاهنامه متناسب و مرتبط با نظم و نثرهای برگزیده استفاده شود ...
این کار تصویرسازی ذهنی بهتری را برای خواننده به همراه می آورد و موجب همراهی بهتر خواننده مطلب با وقایع داستان ها می شود و البته سبب ماندگاری بیشتر این مطالب ارزشمند در اذهان خوانندگان ....که تمام موارد میتواند افزایش علاقه مندی به پرداختن بیشتر به چنین مطالب ارزشمندی را به ارمغان آورد...
سپاس...
سپاس از شما
و ممنون از پیش نهاداتتان حتما پی گیر خواهم شد[golrooz]
سلام.ببخشیدمن ازاستادفارسی عمومیمون تودانشگاه شنیدم که کیومرث یاهمون گیومرتم(موجود میرا)حضرت آدم هست درسته؟
درود
این دو شخصیت بسیار به هم شبیه هستند
و در منابع زرتشتی و شاهنامه, ایشان نخستین انسان روی زمین بوده اند[golrooz]
Client
27th December 2014, 11:29 PM
سپاس از شما
و ممنون از پیش نهاداتتان حتما پی گیر خواهم شد[golrooz]
درود
این دو شخصیت بسیار به هم شبیه هستند
و در منابع زرتشتی و شاهنامه, ایشان نخستین انسان روی زمین بوده اند[golrooz]
سپاس...[golrooz]
بله...
آمده است که کیومرث از هیبتی متفاوت از هیبت انسان های امروزی برخوردار بوده... شاید بتوان اینگونه بیان کرد :
هیبت مستطیل شکل و بسیار بلند...
Capitan Totti
28th December 2014, 12:26 PM
جدای از تاریخ و گذشته ، شاهنامه بهترین راهنمای امروز ما هم هست .
مردمان زمانه ما به واسطه غلبه صفات منفی بر روانشان عصبی و کلافه هستند .
و اغلب از هر چیزی که دارند و ندارد ناراضی و ناشکرند و این باعث میشود تو گرفتاریهای
بیشتری بیفتند که آنوقت پشیمانی فایده ندارد . پس بهتر است این چند بیت شاهنامه را
آویزه گوش خود قرار دهیم :
مباشید گستاخ با این جهان
که او بتری دارد اندر نهان
چنین است کردار این چرخ پیر
ستاند ز فرزند پستان شیر
چنان رفت باید که آید زمان
مشو تیز با گردش آسمان
بدیها به صبر از مهان بگذرد
سر مرد باید که دارد خرد
Capitan Totti
28th December 2014, 12:27 PM
افریدون
در شاهنامه، فریدون از نژاد جمشید است و پدرش از قربانیان ضحاک.
مادرش فرانک او را به دور از چشم ضحاک به یاری گاو ناموری به نام
برمابه («بَرمایه» یا «پُرمایه») در بیشهای پرورش میدهد. تا هنگامی
که کاوه با مردمان به نزد فریدون میروند و وی را به رزم با ضحاک میکشانند.
او چرمپارهٔ کاوه را با پرنیان و زر و گوهر میآراید و آن را درفش کاویانی نام
مینهد و به کینخواهی بر میخیزد. برادران فریدون به فرمان او پیشه وران
را وا میدارند که گرزی برای او فراهم آورند که بالای سر آن گاوی باشد.
چون گرز گاوسر آماده میشود، فریدون به سوی کاخ ضحاک میرود.
فرستادهی ایزدی راز گشودن جادوهای ضحاک را به فریدون میاموزد.
در فرجام فریدون به کاخ وارد میشود و از شبستان صحاک که خوبرویان
در آنجا گرفتار هستند شهرنواز وآرنواز، دختران جمشید را رهایی
می بخشد. در فرجام هنگامی با ضحاک روبرو میشود، گرز گاوسر
را بر سر او میکوبد و چون پیک ایزدی او را از کشتن ضحاک باز میدارد،
با بندی که از چرم شیر فراهم میکند دست و پای ضحاک را میبندد و
در غاری در دماوند او را زندانی میکند. سپس فریدون بر تخت مینشیند
و خسروانی میکند. برخی جشن مهرگان را یادبودی از به تخت نشستن
فریدون میدانند. همسران و پسران فریدون: فریدون شهنواز و ارنواز را به
همسری برمی گزیند و سه پسر حاصل این ازدواج هاست . سلم و تور
از یک مادر و ایرج از مادری دیگر .
پیروزی فریدون بر ضحاک او را به جایگاه پیروزمندترین مردمان
(بعد از زرتشت) میرساند و مایه به دست آوردن بخشی
ازفره جمشید را که گریخته؛ میشود.
در باره او در شاهنامه آمدهاست:
فریدون فرخ فرشته نبود..............ز مشک و ز عنبر سرشته نبود
بداد و دهش یافت آن نیکوئی .......................تو داد و دهش کن فریدون توئی
در ادامه به تقسیم پادشاهی توسط فریدون بین فرزندانش
ایرج ،تور و سلم ، و کشته شدن ایرج توسط بردارش تور
که سر اغاز همه تحولات تاریخی ایران زمین میباشد
و انتقام منوچهر از تور و شباهت های فریدون
شاهنامه با کورش بزرگ در تاریخ خواهیم پرداخت.
Capitan Totti
28th December 2014, 12:30 PM
این مقدمه را 43 سال پیش دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن در باره کتابش
( زندگی و مرگ پهلوانان در شاهنامه ) نوشته . ببینید در باره آشفته حالی
اون موقع چی نوشته حالا که دیگه نور علا نور شده :
دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن
در زبان فارسی چند کتاب هست که طیّ قرنها، قُوت روان قوم ایرانی بوده است؛ یکی از آنها و شاید برتر از همۀ آنها شاهنامۀ فردوسی است. پیوند مردم با سواد و حتّی کم سواد ایران با آثار بزرگ ادبی خود، پیوندی مستمر و همراه با ارادت و اعتقاد بوده است. تنها در دوران ماست که این پیوند سستی گرفته، و به همین سبب است که ما در بین تحصیل کردههای کشور خود، که بعضی از آنها مدارک معتبر علمی یا مقام های مهّم هم دارند، به این همه روحهای عبوس و نازا و حریص و ناآرام بر میخوریم. این روان ها چون نهالهائی که آفتاب ندیده باشند، از جوهر حیات بی بهره ماندهاند.
به خصوص در این دوره که مشرق زمین در معرض هجوم تمدّن صنعتی قرار گرفته و دنباله رو غرب شده است، و ریشههای مردم آن در زندگی روز بروز سستتر میشود، نیاز ما به تسلّی و به اتکاء بر سرمایههای معنوی خویش از همیشه افزونتر است. یکی از اشتباهات ما و همۀ مردم تجدد زدۀ دنیا این است که تصوّر میکنیم زندگی را ما کشف کردهایم؛ چون گذشتگان ما مثلاً تلویزیون و دیگ زودپز نداشتهاند، معنی زندگی را نمی فهمیدهاند که چیست، جانداران بدبختی بودند که روزی بدنیا میآمدند و روزی از دنیا میرفتند، بی آنکه بدانند از کجا آمدهاند و به کجا میروند.
غرور بی جهتی که مردم امروز دنیا را گرفته، دریچه روح آنان را به روی تأمّل و تنبّه و واقع بینی بسته است و موجب گردیده که زندگی تا حد غیرقابل تحملی تصنعی و سرد بشود. حتی مردم مرفه زمان ما چون باشندگان باغ وحش شدهاند که همۀ اسباب خور و خواب و آسایش برایشان فراهم است، امّا به هر سو روی میبرند تنشان به میلههای فلزّی قفس میخورد.
شاهنامه یکی از کتابهائی است که میتواند در این گیرودار به یاری نسل سرگردان کنونی بیاید و روح مغرور و ملتهب او را مایۀ تنبه و تسکینی باشد. این کتاب دارای چهار خصیصه مهم است: یکی آنکه سند قومّیت و نسبنامۀ مردم ایران است، ریشههای آنان را تا گذشتههای افسانهای میگسترد و پنجرۀ این مُلک را بر روی افق پهناور زمان میگشاید. ممکن است پرسیده شود به چه درد میخورد این گذشتۀ دور؟ به این درد که اقتضای طبیعت بشر آن است که میخواهد احساس شخصیت و اصالت بکند، وجود ملّی خویش را در این جهان توجیه بکند و تکیهگاه تاریخیای برای خود بیابد؛ همانگونه که فرد احتیاج به غرور و شخصیت دارد، ملت هم احتیاج به غرور و شخصیت دارد.
دوم آنکه شاهنامه عصاره و چکیدۀ تمدن و فرهنگ قوم ایرانی است، ما هیچ کتاب دیگری نداریم که طپشهای قلب ایران قدیم را به این روشنی و دقت در خود ثبت کرده باشد. شاهنامه هر چند آمیخته به افسانه باشد، ارزش آن برای شناسائی ایران باستانی از تاریخ بیشتر است؛ چه، تاریخ ثبت یک سلسله وقایعی است که بیشتر جنبۀ مومیایی دارند، در حالی که افسانهها، آنگونه که در کتابی چون شاهنامه آمدهاند، کشش و کوشش زندۀ یک ملّت را بیان میکنند. از خلال شاهنامه، نحوۀ زندگی کردن و اندیشیدن قوم ایرانی استنباط میگردد و ارزش آن به سنجش در میآید. مثلاٌ برای شناخت و دو تمدن بزرگ باستانی، یکی یونان و دیگری ایران، اگر جنگ ایران و توران را با ایلیاد و اودیسۀ هُمر مقایسه کنیم، به استنتاجهای گرانبهایی دست خواهیم یافت که عمق انسانی تمدّن ایران را بر ما آشکار میکند، و حال آنکه هیچ سند دیگری از عهدۀ گواهیای به این گویایی بر نمیآید. (1)
سوم آنکه شاهنامه یک کتاب انسانی است، نه تنها حماسۀ ساکنان ایران، بلکه حماسۀ بشر پوینده را میسراید که با سرنوشت قهّار دست و پنجه نرم میکند، رنج میکشد و میکوشد تا معنا و حیثیتی در زندگی خاکی خود بگذارد. شاهنامه مانند هر کتاب بزرگ دیگری، از یکسو تعارض و از سوی دیگر تعادل بین جسم و روح را می سراید؛ تعارض به این معنی که بشر پای بند وضع محدود خاکی خویش است، به جسم آسیب پذیر و اسیر خویش وابسته است، فرسوده و درمانده میشود، علیل میگردد و میمیرد، اما از سوی دیگر روح آرزو پرور و پهناور و اوج گیرنده دارد، طالب کمال و رهایی است. در این کشمکش بین جسم و روج بشر فرزانه مقهور نمیشود، بلکه میکوشد تا تعادلی بیابد؛ آئین زندگی درست این است. انسان در عین آنکه با وضع زمینی خود سازگار و دمساز میماند، حسرت زندگی بهتر و پاکیزهتر را در دل نمیمیراند. این است سرمشقی که پهلوانان برجستۀ شاهنامه به ما میدهند. بزرگی آنها در آن است که زندگی را دوست میدارند، بیآنکه از مرگ بترسند؛ از عمر بهره میگیرند، بیآنکه اعتباری جهان را از یاد ببرند؛ هیچ انسانی نمیتواند بزرگ باشد، مگر آنکه بداند چگونه مرگ را خوار بشمارد. ارزش زندگی هر کس تنها به این نیست که چگونه زندگی کرده است، به این نیز هست که چگونه مرده است. راز زندگی چیزی جز عکسالعمل در برابر طبیعت و دادوستد با طبیعت نیست، بنابراین چون ارتباط انسان با طبیعت کم شود، قدرت جذب او از زندگی نیز کاهش مییابد. احساس من این است که ما امروز خیلی کمتر به معنای واقعی زندگی میکنیم، تا این مردان و زنان نیمه افسانهای چند هزار سال پیش که در شاهنامه وصفشان آمده؛ از این رو هنوز محتاج آنیم که درسی از آنها بیاموزیم.
چهارم آنکه شاهنامه یک اثر ادبی بی نظیر است. شاید تعداد کتابهایی که به این ارزش و عظمت باشند، در سراسر ادبیات جهان به ده نرسد. زیبایی و ابّهت کلام فردوسی و بلندی فکر او، حد نهایی توانایی بشر را در سخن گفتن مینماید. شاهنامه مانند نور آفتاب بر بیسواد و باسواد، بر قصر شاهان و قهوه خانههای محقّر یکسان تابیده است، و شاید تنها کتابی در زبان فارسی باشد که نتوان خواند بی آنکه اشک در دیده بگردد.
پیوند
سرآغاز کتاب زندگی و مرگ پهلوانان در شاهنامه (http://www.iranboom.ir/hakime-tos/shahnameh/3181-shahname-saraghaz-ketab-24.html)
Capitan Totti
28th December 2014, 12:32 PM
فردوسی در شاهنامه واژه "خرد" را بسیار به کار برده و همگان را بدان سفارش کرده است.
همین قابل تامل می باشد.
کسی که اینقدر بر خردورزی تاکید کرده نمی تواند بدون اساس سرایش کرده باشد و سروده های او ریشه در واقعیات دارند.
به یزدان گر خرد داشتیم
کجا این سرانجام بد داشتیم
Capitan Totti
28th December 2014, 12:33 PM
برخي شاهنامه را به دو بخش اسطورهاي و تاريخي
تقسيمبندي ميكنند و بخش اسطورهاي را افسانه
و خيال گمان ميبرند. اين سخني بسيار نادرست
است. در شاهنامه، اسطوره خيالي و افسانه وجود
ندارد و يكسره تاريخ و بر پايه دانش است.
(دکتر حسین وحیدی در نشست شاهنامه و استوره )
Capitan Totti
28th December 2014, 12:37 PM
دکتر حسین وحیدی :
يكي از بزرگترين ارزشمنديهاي شاهنامه در اين است
كه در هزار سال پيش سروده شده است اما با زندگي
امروز در سده بيست و يك سازگار است. هر سروده
فردوسي و هم يك جستار بزرگ است كه بايد درباره
آن كتابها نوشت. شما داستان ضحاك را بنگريد.
خواهيد ديد كه پر از نكتههاي ظريف است كه بسيار
انديشيدني است. خوردن مغز انسانها توسط مارهايي
كه بر كتف ضحاك روييده بودند، بازگوكننده نكته باريكبينانهاي
است. خوردن مغز انسانها براي آن بود تا گفته شود كه
تبهكاران تاريخ همواره به سراغ مغز انسانهاي پوينده
ميرفتهاند و آن را نابود ميكردهاند.
Capitan Totti
28th December 2014, 12:39 PM
دكتر حسين وحيدي استاد دانشگاه و شاهنامهپژوه در نشست
«اسطوره و شاهنامه» گفت: براي اثبات اين سخن كه اسطوره
در شاهنامه، افسانه نيست و تاريخ محسوب ميشود، نمونههاي
فراواني ميتوان برشمرد. در اينجا من به داستاني اشاره ميكنم
كه در شاهنامه آمده و پايهاي تاريخي دارد. در زمان هوشنگ براي
نخستينبار آتش پديد آمد و نگهداري شد. در آن زمان ايرانيان در
جايي زندگي ميكردند كه 10 ماه زمستان و 2 ماه تابستان بود.
با نگهداري آتش ايرانيان توانستند بر دو دشمن سرما و تاريكي
چيره شوند. زماني طول نكشيد كه آنها بر گرد اين آتش خانههايي
ساختند و بدين سان پا به دوره شهرنشيني و تمدن گذاشتند.
خود واژه «هوشنگ» نيز به معناي دارنده خانه خوب است.
پس ايرانيان با كشف آتش بود كه سرزمينهاي سرد را رها
كردند و به شهرنشيني دست زدند.
همه اين رويداد تاريخي را شاهنامه گزارش كرده است.
در شاهنامه ميخوانيم كه روزي هوشنگ از جايي ميگذرد
و با ديدن مار سياهي به سوي او سنگي پرتاب ميكند.
با برخورد سنگ پرتاب شده با سنگهاي زمين، آتشي
پديدار ميشود و هوشنگ راز به دست آوردن آتش را درمييابد.
ميبينيم كه اين سخن شاهنامه بازگو كننده گوشهاي از تاريخ ماست.
پس چگونه ميتوان آن را افسانه و اسطوره خيالي گمان برد؟
اين داستان هرگز نميتواند افسانه باشد بلكه يك بحث بزرگ
جامعهشناسي است كه نشان ميدهد چگونه شاهنامه ما
را متوجه تاريخ راستين ايران ميكند.
Capitan Totti
28th December 2014, 12:46 PM
رستم 600 ساله (هخامنشی تا کوروش کبیر+دو پسرش کمبوجیه و بردیای راستین 600 سال قابل اثبات ) را برادرش شغاد (داریوش کبیر از برادر زادگان) می کشد در لحظه مرگ رستم او را با تیر به درخت می دوزد ( درخت یعنی شجره نامه ) این تیر اتوسا دختر کوروش و زن داریوش است .
کوروش انشانی است بر منشور او لغت هخامنش را نمی بینم اخرین جد خودش را چش پش نوشته . دو لوح او در اپادانا که لغت هخامنش بر ان هست به خطی است که داریوش درست کرده است .
به هر تقدیر نژاد کوروش انشانی یک کمی با داریوش هخامنشی تفاوت دارد که پیوند انان این تیر (اتوسا) است . و از این به بعد هخامنشی ها در شاهنامه با لقب کید هند (که هندوستان امروزی نیست) امده است
روی این شاهنامه هفت هزار سال تاریخ مو به مو امده است به علت طولانی بودن با نماد ها مشخص شده است .
فردوسی 30 سال زحمت کشیده است ما ادعا می کنیم ایرانی هستیم نفری یک سال هم زحمت نکشیدیم ببینیم چی نوشته است
نمیرم از این پس که من زنده ام....... که تخم سخن را پراکنده ام
اگر ایرانی هستید نگذارید بمیرد زندگی شیرینش را وقف تاریخ و تمدن و زبان ایران کرد
Capitan Totti
28th December 2014, 07:21 PM
بانو پرنیان جامد گرامی سوال داشتم.آیا در شاهنامه اشاره ای به ماجرا یآریوبرزن هم شده؟
http://www.hammihan.com/static/forum/bg/quotes2.png
پاسخ ایشان : درود بر شما
نه گرامی شاهنامه چیزی به اسم اریوبرزن ندارد .
-اگر بپذیریم که الکساندر همان کهرم است انوقت شاهد مقاوت ایرانیان در دژ اسطخر هستیم که در اینجا با افرادی چون فرشیدورد و برادران اسفندیار روبه رو هستیم
-از طرفی همانگونه که به شما خاطرنشان کردم در سالهای 64 ق.م ما اصلا خاندان اریوبرزن با اسم و رسم و شجره نامه و سکه داریم
"ان دوست گرامی که جستار اریوبرزن بر هم میهن باز کرده بودند نوشته بودند ما ایرانیان انقدر بد هستیم که قدر دلاورانمان را نمی دانیم حتی یک عکس یا یک سکه از او نیست (انقدر ناراحت شدم از دیدن این جملات )
ما ایرانیان قدر همه دلاورانمان را میدانیم فقط وقتی برداشتند تاریخمان را به نفع خودشان دگر گون کردند چگونه حدس بزنیم که عکس و سکه این دلاور را در سال 64 ق.م جستجو کنیم ؟"
به هر تقدیر تصور میرود یکی کردن الکساندر و اسکندر تاریخ ایران سرگذشت فرشیدورد (320 ق.م ) و اریوبرزن (64ق.م ) را هم به هم پیچیده است
اون الکساندر ، اسکندر تاریخ ایران نیست تا اینجا ثابت شده است اما تا زمانی که نتوانم دقیقا ثابت کنم کی به کیست و دقیقا چه اتفاقی افتاده است ادعایی هم نیست جز از انکه به شما خاطرنشان کنم :
در تاریخ ایران و شاهنامه فردوسی کسی به اسم اریوبرزن نداریم .
(اریوبرزن نام یونانی شده اذربرزین مهر می تواند باشد . برزین مهر چه کسی است که اذر مقدس دارد ؟ نام خیلی دلاوران روی تاریخ برزین مهر امده که پشت ندارند باید جستجو کنیم .دو هزار سال مزخرف پشت هم قصه کردند به خوردمان دادند به این اسانی نیست که بتوان یک روزه اینها را تفکیک کرد اگر به عمر من قد بدهد باید خدا را شکر کنم )
پاینده باشید
Capitan Totti
28th December 2014, 07:25 PM
یکی از مهم ترین دلایلی که فردوسی را بر ان داشت
تا تاریخ را به صورت نمایش اسطوره ها در قالب شعر
به نگارش در اورد و در جای جای شاهنامه نیز بر ان
تاکید دارد نژاد شاه است که میبایست حتما ایرانی
باشد و این به یک باور ریشه ای تبدیل گشت که شاه
حتما باید نژاده یعنی ایرانی باشد که نه تنها ایرانی باشد
بلکه تبار شاهی نیز داشته باشد . حال این جسارت وی
در زمان سلطانی که ( سلطان محمود ) که نژادی ایرانی
ندارد و از تبار غیر ایرانی و شاهی هم بود و ضمنا فرمان
پادشاهی اش را نیز از خلیفه بغداد گرفته بود که متن این
پیمان سر سپردگی سلطان محمود در تاریخ بیهقی نیز
به زبان تازی آورده شده است واقعا ستودنیست. در زمانی
که غزنویان دست نشانده خلافتی غیر ایرانی بودند. یاد
اوری گذشته درخشان ایران و پاسداری از زبان پارسی تنها
به یمن وجود فردوسی و شاهنامه آگاهانه اش امکان پذیر
شد در همان زمانی که روشنفکرانی چون فرخی و عنصری
شعر به دربارمیفروختند و فرخی میگفت:" فسانه شد و کهن
شد حدیث اسکندر و ... "یعنی افسانه پنداشتن شاهنامه
که بی شک فردوسی در پاسخ به آنان بود که میگفت :
"تو این را دروغ و فسانه مدان"
بی جهت نیست که شاهنامه هم حماسه ایران است
هم کتاب اندیشیدن و هم کتاب فرهنگ و دانش ما مردم.
به عبارت بهتر شاهنامه کتاب خرد ایران است. نهاد و سرشت
ایرانی را در شاهنامه میتوان یافت .
شاهنامه در همین کادرهم نماند و فراتر از مرز های ایران
میرود و کتاب همه انسانها میشود. مردم ایران تنها مخاطب
شاهنامه نیستند بلکه فردوسیروی سخنش با همه مردم
جهان است هنگامی که از آفرینش انسان میگوید .
تاریخ و هویت ایرانی تنها با شاهنامه که پایه آرمان خواهی
و انسانیت است آرزوی هر انسان خردمند است شاهنامه
تاریخ محض است که با مطالعه همزمان اوستا و متون بازمانده
پهلوی و اندکی بردباری برای همگان قابل فهم و در ک خواهد
بود.
آرمان شاهنامه آرمانی است جاودان و برای همه روزگاران .
Capitan Totti
28th December 2014, 07:32 PM
یکی از مهم ترین دلایلی که فردوسی را بر ان داشت
تا تاریخ را به صورت نمایش اسطوره ها در قالب شعر
به نگارش در اورد و در جای جای شاهنامه نیز بر ان
تاکید دارد نژاد شاه است که میبایست حتما ایرانی
باشد و این به یک باور ریشه ای تبدیل گشت که شاه
حتما باید نژاده یعنی ایرانی باشد که نه تنها ایرانی باشد
بلکه تبار شاهی نیز داشته باشد . حال این جسارت وی
در زمان سلطانی که ( سلطان محمود ) که نژادی ایرانی
ندارد و از تبار غیر ایرانی و شاهی هم بود و ضمنا فرمان
پادشاهی اش را نیز از خلیفه بغداد گرفته بود که متن این
پیمان سر سپردگی سلطان محمود در تاریخ بیهقی نیز
به زبان تازی آورده شده است واقعا ستودنیست. در زمانی
که غزنویان دست نشانده خلافتی غیر ایرانی بودند. یاد
اوری گذشته درخشان ایران و پاسداری از زبان پارسی تنها
به یمن وجود فردوسی و شاهنامه آگاهانه اش امکان پذیر
شد در همان زمانی که روشنفکرانی چون فرخی و عنصری
شعر به دربارمیفروختند و فرخی میگفت:" فسانه شد و کهن
شد حدیث اسکندر و ... "یعنی افسانه پنداشتن شاهنامه
که بی شک فردوسی در پاسخ به آنان بود که میگفت :
"تو این را دروغ و فسانه مدان"
بی جهت نیست که شاهنامه هم حماسه ایران است
هم کتاب اندیشیدن و هم کتاب فرهنگ و دانش ما مردم.
به عبارت بهتر شاهنامه کتاب خرد ایران است. نهاد و سرشت
ایرانی را در شاهنامه میتوان یافت .
شاهنامه در همین کادرهم نماند و فراتر از مرز های ایران
میرود و کتاب همه انسانها میشود. مردم ایران تنها مخاطب
شاهنامه نیستند بلکه فردوسیروی سخنش با همه مردم
جهان است هنگامی که از آفرینش انسان میگوید .
تاریخ و هویت ایرانی تنها با شاهنامه که پایه آرمان خواهی
و انسانیت است آرزوی هر انسان خردمند است شاهنامه
تاریخ محض است که با مطالعه همزمان اوستا و متون بازمانده
پهلوی و اندکی بردباری برای همگان قابل فهم و در ک خواهد
بود.
آرمان شاهنامه آرمانی است جاودان و برای همه روزگاران .
Capitan Totti
29th December 2014, 01:14 PM
آنچه امروز از گذشته خود مي دانيم . ريشه در دو ماخد دارد . نخست تاريخ سنتي شاهنامه است براساس اندك اسنادي كه از آتش تعصب اعراب بدورمانده . و ديگر تاريخ مدون كه پژوهشگران غربي از كند و كاو در آثار باستاني و ترجمه سنگ نبشته هاي موجود بدست آورده اند .
حكيم فردوسي مدارك خود را از موبدان زردشتي و دودمان اصيل ايراني برگرفته چنان كه خود گويد . دست نبشته هائي از وقايع دوران باستان بطور پراكنده نزد موبدان و دبيران نسل در نسل نگهداري مي شده .
يكي نامه بود از گه باستان / فراوان بدو اندرون داستان
پراكنده در دست هر موبدي / ازو بهره اي نزد هر بخردي
تا اينكه پهلواني با نژاد اصيل ايراني علاقه مند به تاريخ ايران و سرگذشت نياكان آنها را جمع آوري مي كند . تا براي نسلهاي آينده تنظيم و تدوين نمايد .
يكي پهلوان بود دهقان نژاد / دلير و بزرگ و خردمند و راد
پژوهنده روزگار نخست / گذشته سخن ها همه بازجست
ز هركشوري موبدي سالخورد / بيآورد كاين نامه را ياد كرد
بپرسيدشان از كيان جهان / وزآن نامداران فرخ مهان
كه گيتي به آغاز چون داشتند / كه ايدون به ما خوار بگذاشتند
چگونه سرآمد به نيك اختري / برايشان همه روز كند آوري
بگفتند پيشش يكايك مهان / سخن هاي شاهان و گشت جهان
چو بشنيد ازايشان سپهبد سخن/ يكي نامور نامه افكند بن
چنين يادگاري شد اندرجهان / برو آفرين از كهان و مهان
چو از دفتر اين داستان ها بسي / همي خواند خواننده برهركسي
شاعري به نام دقيقي پيش مي آيد و اين مسئوليت را بعهده مي گيرد . اما گويا بدست غلامش كشته مي شود . و اين كار راكد مي ماند .
جواني بيآمد گشاده زبان / سخن گفتن خوب و طبع روان .
برو تاختن كرد ناگاه مرگ / نهادش به سر بر يكي تيره ترگ
در اين هنگام يكي از دوستان نزديك فردوسي به او پيشنهاد مي هد اين كار را برعهده گيرد . وي وقتي اسناد و مدارك را مي بيند به آن علاقه مند مي شود . و اين كار بزرگ را با شور و علاقه شروع مي كند .
به شهرم يكي مهربان دوست بود / تو گفتي كه با من به يك پوست بود
مرا گفت خوب آمد اين راي تو / به نيكي گرايد همي پاي تو
نبشته من اين نامه پهلوي / به پيش تو آرم مگر نغنوي
گشاده زبان و جوانيت هست / سخن گفتن پهلوانيت هست
شو اين نامه خسروان بازگوي / بدين جوي نزد مهان آبروي
چو آورد اين نامه نزديك من / برافروخت اين جان تاريك من
اين است كه فردوسي اشعار خود را بر اساس داستانهاي مستند و مكتوب تاريخي سروده . و اين راه را با امانت داري و صداقت پيموده . نه اينكه باب ميل خود نوشته و يا خيال بافي كرده باشد .
تاريخي كه فردوسي به نظم آورده با واقعيات بيشترهم خواني دارد . چرا كه نامهاي فريدون و كيكاوس و رستم و اسفنديار را همچنان در ميان ايرانيان و بخصوص زردشتيان مي بينيم . درحاليكه نامهاي كوروش و داريوش و خشايار را در ميان زردشتيان نمي بينيم .
Capitan Totti
31st December 2014, 10:35 PM
دوستان !
یاری کنید لطفا !
استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است
استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد
vBulletin® v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.