PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : حکایاتی از عبید زاکانی



علی اصغر فخری
5th December 2014, 04:18 PM
1.شخصی دعوی خدایی می کرد .او را پیش خلیفه بردند.خلیفه او را گفت:پارسال یکی اینجا ادعای نبوت می کرد ،او را بکشتند.گفت:نیک کرده اند که من او را نفرستاده بودم.

2.شخصی گفت:پنجاه من گندم داشتم تا مرا خبر شد موشان تمام خورده بودند.دیگری گفت:من نیز پنجاه من گندم داشتم تا موشان را خبر شد من تمام خورده بودم.

3.مردی با کمان بی تیر به جنگ می رفت که تیری از جانب دشمن آید بر دارد -گفتند-شاید نیاید-گفت آن وقت جنگ نباشد.

4.شخصی خانه ای به کرایه گرفته بود -چوب های سقف بسیار صدا می کرد-به خداوند خانه از بهر مرمت آن سخن بگشاد-پاسخ داد که چوبهای سقف ذکر خدا می گویند-گفت-نیک است اما می ترسم که این ذکر منجر به سجده شود.

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد