zoh_reh
4th November 2014, 12:30 AM
تعزیه
(http://girls21century.blogfa.com/post/8679)
دخترک از میان جمعیتی که گریه کنان شاهد اجرای تعزیه اند رد میشود.
عروسک و قمقمه اش را محکم زیر بغل میگیرد.
شمر باهیبتی خشن ، همانطور که دور امام حسین (ع) میچرخد و نعره میزند.
از گوشه ی چشم دخترک را می پاید.
دختر با قدم های کوچکش از پله های سکوی تعزیه بالا می رود.
از مقابل شمر میگذرد ، مقابل امام حسین (ع) می ایستد و به لب های سفید شده اش زل میزند.
قمقمه را که آب تویش قلپ قلپ صدا میدهد ، مقابل او می گیرد.
شمشیر از دست شمر می افــتــــد و رجزخوانی اش قطع میشود.
دخترک می گوید : "بخور برای تو آوردم" و بر میگردد روبروی شمر می ایستد.
مردمک های دخترک زیر لایه براق اشک میلرزد.
توی چشم های شمر نگاه میکند و با بغض میگوید : بـــابـــای بــــــد ...!
https://ci4.googleusercontent.com/proxy/8U_2Vr7zifRNt30VPkSsmufuJkOHEkCtM620x-_XezMfbOcfj-10XeGJ63fK07qAaxJBrwCnRSamzDKWM26Zo8X276NnPFDC_JaE WiqaPchmjKePnNDwQ59nDIw_pdpCo7BrjhUWqn7WeKNt=s0-d-e1-ft#http://s5.picofile.com/file/8148064768/%D8%A8%D8%A7%D8%A8%D8%A7%DB%8C_%D8%A8%D8%AF.jpg
چرخید شمر تعزيه، شاعر دلش شکست
یک قطره اشک آمدو پای غزل نشست
مردم گریستند و "لب تشنه" روی خاک...
دور امام نعره زد و خنجری به دست
این بار کاش حرف روایت عوض شود
این بار کاش... کاش ببینیم آب هست
باران برای تشنگی عشق گل کند
یا کاش بشنویم کسی آب را نبست
چرخید شمر، مردم محزون گریستند
انگار بند از دل یک طفل میگسست
دیدند دختری که به غم گریه میکند
دارد برای اهل حرم گریه میکند
در دست قمقمه ودر آغوش عروسکی
از پله ها قدم به قدم... گریه میکند
مولای من نبود پدر این چنین! ببخش
آقا ببخش تاج سرم... گریه میکند
آورده ام برای شما آب را، بنوش
یکباره مشک ودست و علم گریه میکند
پس روبروی شمر چنین داد میزند:
"بابای بد!"...نگاه قلم گریه میکند
این بار جمعیت همه بر سینه میزنند
این بار شمر تعزیه هم گریه میکند...
شاعر :صغری سلمانی نژاد مهرآبادی
(http://girls21century.blogfa.com/post/8679)
دخترک از میان جمعیتی که گریه کنان شاهد اجرای تعزیه اند رد میشود.
عروسک و قمقمه اش را محکم زیر بغل میگیرد.
شمر باهیبتی خشن ، همانطور که دور امام حسین (ع) میچرخد و نعره میزند.
از گوشه ی چشم دخترک را می پاید.
دختر با قدم های کوچکش از پله های سکوی تعزیه بالا می رود.
از مقابل شمر میگذرد ، مقابل امام حسین (ع) می ایستد و به لب های سفید شده اش زل میزند.
قمقمه را که آب تویش قلپ قلپ صدا میدهد ، مقابل او می گیرد.
شمشیر از دست شمر می افــتــــد و رجزخوانی اش قطع میشود.
دخترک می گوید : "بخور برای تو آوردم" و بر میگردد روبروی شمر می ایستد.
مردمک های دخترک زیر لایه براق اشک میلرزد.
توی چشم های شمر نگاه میکند و با بغض میگوید : بـــابـــای بــــــد ...!
https://ci4.googleusercontent.com/proxy/8U_2Vr7zifRNt30VPkSsmufuJkOHEkCtM620x-_XezMfbOcfj-10XeGJ63fK07qAaxJBrwCnRSamzDKWM26Zo8X276NnPFDC_JaE WiqaPchmjKePnNDwQ59nDIw_pdpCo7BrjhUWqn7WeKNt=s0-d-e1-ft#http://s5.picofile.com/file/8148064768/%D8%A8%D8%A7%D8%A8%D8%A7%DB%8C_%D8%A8%D8%AF.jpg
چرخید شمر تعزيه، شاعر دلش شکست
یک قطره اشک آمدو پای غزل نشست
مردم گریستند و "لب تشنه" روی خاک...
دور امام نعره زد و خنجری به دست
این بار کاش حرف روایت عوض شود
این بار کاش... کاش ببینیم آب هست
باران برای تشنگی عشق گل کند
یا کاش بشنویم کسی آب را نبست
چرخید شمر، مردم محزون گریستند
انگار بند از دل یک طفل میگسست
دیدند دختری که به غم گریه میکند
دارد برای اهل حرم گریه میکند
در دست قمقمه ودر آغوش عروسکی
از پله ها قدم به قدم... گریه میکند
مولای من نبود پدر این چنین! ببخش
آقا ببخش تاج سرم... گریه میکند
آورده ام برای شما آب را، بنوش
یکباره مشک ودست و علم گریه میکند
پس روبروی شمر چنین داد میزند:
"بابای بد!"...نگاه قلم گریه میکند
این بار جمعیت همه بر سینه میزنند
این بار شمر تعزیه هم گریه میکند...
شاعر :صغری سلمانی نژاد مهرآبادی