علي پارسا
3rd November 2014, 09:43 AM
شخصي از اهل شام به قصد حج يا مقصد ديگر به مدينه آمد.
چشمش افتاد به مردي که در کناري نشسته بود، توجه اش جلب شد. پرسيد: "اين مرد کيست؟" گفته شد: "حسين ابن علي ابن ابيطالب است" سوابق تبليغاتي عجيبي که در روحش رسوخ کرده بود موجب شد که ديگ خشمش به جوش آيد و قربة الي الله آنچه مي تواند سب و دشنام نثار حسين ابن علي بنمايد.
همينکه هر چه خواست گفت و عقده دل خود را گشود، امام حسين بدون اينکه خشم بگيرد و اظهار ناراحتي کند، نگاهي پر از مهر و عطوفت به او کرد، و پس از آنکه چند آيه از قرآن (مبني بر حسن خلق و عفو و اغماض) قرائت کرد به او فرمود: "ما براي هر نوع خدمت و کمک به تو آماده ايم" آنگاه از او پرسيد: "آيا از اهل شامي؟" جواب داد: "آري" فرمود: "من با اين خلق و خوي سابقه دارم و سرچشمه آن را مي دانم"
پس از آن فرمود: "تو در شهر ما غريبي، اگر احتياجي داري حاضريم به تو کمک دهيم، حاضريم در خانه خود از تو پذيرايي کنيم، حاضريم تو را بپوشانيم و حاضريم به تو پول بدهيم"
مرد شامي که منتظر بود با عکس العمل شديدي برخورد کند و هرگز گمان نمي کرد با يک همچو گذشت و اغماضي روبرو شود چنان منقلب شد که گفت: "آرزو داشتم در آن وقت زمين شکافته مي شد و من به زمين فرو مي رفتم، و اينچنين نشناخته و نسنجيده گستاخي نمي کردم تا آن ساعت براي من براي من در همه روي زمين کسي از حسين و پدرش مغبوض تر نبود و از آن ساعت برعکس، کسي نزد من از او و پدرش محبوبتر نيست.
داستان راستان - شهيد مطهري - داستان 12
چشمش افتاد به مردي که در کناري نشسته بود، توجه اش جلب شد. پرسيد: "اين مرد کيست؟" گفته شد: "حسين ابن علي ابن ابيطالب است" سوابق تبليغاتي عجيبي که در روحش رسوخ کرده بود موجب شد که ديگ خشمش به جوش آيد و قربة الي الله آنچه مي تواند سب و دشنام نثار حسين ابن علي بنمايد.
همينکه هر چه خواست گفت و عقده دل خود را گشود، امام حسين بدون اينکه خشم بگيرد و اظهار ناراحتي کند، نگاهي پر از مهر و عطوفت به او کرد، و پس از آنکه چند آيه از قرآن (مبني بر حسن خلق و عفو و اغماض) قرائت کرد به او فرمود: "ما براي هر نوع خدمت و کمک به تو آماده ايم" آنگاه از او پرسيد: "آيا از اهل شامي؟" جواب داد: "آري" فرمود: "من با اين خلق و خوي سابقه دارم و سرچشمه آن را مي دانم"
پس از آن فرمود: "تو در شهر ما غريبي، اگر احتياجي داري حاضريم به تو کمک دهيم، حاضريم در خانه خود از تو پذيرايي کنيم، حاضريم تو را بپوشانيم و حاضريم به تو پول بدهيم"
مرد شامي که منتظر بود با عکس العمل شديدي برخورد کند و هرگز گمان نمي کرد با يک همچو گذشت و اغماضي روبرو شود چنان منقلب شد که گفت: "آرزو داشتم در آن وقت زمين شکافته مي شد و من به زمين فرو مي رفتم، و اينچنين نشناخته و نسنجيده گستاخي نمي کردم تا آن ساعت براي من براي من در همه روي زمين کسي از حسين و پدرش مغبوض تر نبود و از آن ساعت برعکس، کسي نزد من از او و پدرش محبوبتر نيست.
داستان راستان - شهيد مطهري - داستان 12