م.محسن
3rd November 2014, 12:29 AM
قامت کمان کند که دوتا تیر آخرش / یک دم سپر شوند برای برادرش
خون عقاب در جگر شیرشان پر است / از نسل جعفرند و علی این دو لشکرش
این دو ز کودکی فقط آیینه دیده اند / آیینه ای که آه نسازد مکدرش
واحیرتا که این دو جوانان زینبند؟ / یا ایستاده تیغ دو سر در برابرش
با جان و دل دو پاره جگر وقف می کند / یک پاره جای خویش و یکی جای همسرش
یک دست گرم اشک گرفتن ز چشمهاش / مشغول عطر و شانه زدن دست دیگرش
چون تکیه گاه اهل حرم بود و کوه صبر / چشمش گدازه ریخت ولی زیر معجرش
زینب به پیشواز شهیدان خود نرفت / تا که خدا نکرده مبادا برادرش...
زینب همان شکوه که ناموس غیرت است / زینب که در مدینه قرق بود معبرش
زینب همان که فاطمه از هر نظر شده است / از بس که رفته این همه این زن به مادرش
زینب همان که زینت بابای خویش بود / در کربلا شدند پسرهاش زیورش
گفتند عصر واقعه آزاد شد فرات / وقتی گذشته بود دگر آب از سرش...
شاعر: سید رضا برقعی
خون عقاب در جگر شیرشان پر است / از نسل جعفرند و علی این دو لشکرش
این دو ز کودکی فقط آیینه دیده اند / آیینه ای که آه نسازد مکدرش
واحیرتا که این دو جوانان زینبند؟ / یا ایستاده تیغ دو سر در برابرش
با جان و دل دو پاره جگر وقف می کند / یک پاره جای خویش و یکی جای همسرش
یک دست گرم اشک گرفتن ز چشمهاش / مشغول عطر و شانه زدن دست دیگرش
چون تکیه گاه اهل حرم بود و کوه صبر / چشمش گدازه ریخت ولی زیر معجرش
زینب به پیشواز شهیدان خود نرفت / تا که خدا نکرده مبادا برادرش...
زینب همان شکوه که ناموس غیرت است / زینب که در مدینه قرق بود معبرش
زینب همان که فاطمه از هر نظر شده است / از بس که رفته این همه این زن به مادرش
زینب همان که زینت بابای خویش بود / در کربلا شدند پسرهاش زیورش
گفتند عصر واقعه آزاد شد فرات / وقتی گذشته بود دگر آب از سرش...
شاعر: سید رضا برقعی