کاساندان
3rd November 2014, 12:01 AM
مریم دختری که به افراد دیگر زندگی دوباره بخشید (http://www.parsnaz.ir/news_detail_21846.html)
http://www.parsnaz.ir/upload/67/0.392804001378328842_parsnaz_ir.jpg (http://www.parsnaz.ir/news_cats_17.html)مریم شمس 14ساله است. پدر قبل از امضای برگه اهدای عضو باعشق وضو گرفت و تاكید كرد هر نوع اعضا و جوارحی را كه مورد نیاز است بردارید، میخواهم بچهام مثل یك شهید از این دنیا برود.
خودم در جنگ علیه دشمن جنگیدم. سعادت نبود دعوت حق را لبیك گویم. اما امروز این افتخار نصیب دخترم شده است تا وظیفهاش را در برابر بندگان حق انجام دهد. "خدایا تو قبول كن" پدر این را كه گفت برگه را امضا كرد. مادر مریم با ذكر صلوات و بسمالله برای بخشیدن اعضای بدن دخترش رضایت داد و سپس دست هایش را رو به سوی آسمان گرفت و زیر لب زمزمه كرد.
وداع آخر: مادر با نگاهی پر از عشق و مهربانی برای وداع آخر بر بالین دخترش حاضر شد و گفت: سلام دخترم، سلام عزیزم به خانه ابدی خودت خوشآمدی، زیبای من، تو نشان افتخار من و پدرت هستی چرا كه با فداكاریات جان چند بیمار را نجات میدهی.
تو دختر فرهیخته و فداكار من و پدرت هستی و ما به این ویژگی تو احترام میگذاریم. سپس بر پیشانی مریم بوسه زد و آرام در گوش او گفت: دخترم با احترام میگویم من را ببخش. من در برابر این ایثار و گذشت تو تعظیم میكنم.
آنگاه سرش را بالا گرفت و گفت: خدایا شكر كه به من عزت دادی. پدر جلوی در ورودی اتاق ایستاده بود و نگاهش را به چهره فرشته كوچولویش دوخته بود. وقتی نزدیك تخت رسید ملحفه را كنار زد و پاهای دخترش را غرق در بوسه كرد و گفت: مریم تو باعث سرافرازی ما شدی، بهخدا بگو پشت و پناه برادرت باشد. پدر با گفتن مریم جان خداحافظ، دیدار ما به قیامت وداع تلخی كرد و از اتاق بیرون رفت.
مادر مریم كه پشت سر هم آیه قرآنی «ربالشرح لیصدری» را با صدای بلند میخواند، قرآن را بالای سر دخترش گذاشت و با دخترش وداع كرد و از او خواست آنها را فراموش نكند.
راز سردردهای شدید مریم: دایی مریم در مورد حادثهای كه برای او اتفاق افتاده بود، گفت: مریم دو روز سر درد داشت. روز اول كه نزد پزشك رفت، فكر كردند كه سردردهایش ناشی از سرماخوردگی است اما روز دوم مریم درد زیادی را در سرش احساس میكرد به همین خاطر او را به بیمارستان بعثت منتقل كردیم در آنجا پزشكان اسكن مغزی انجام دادند و گفتند مریم براثر یك تومور بهنام تومور موذی مغزی دچار خونریزی مغزی شده است. بدین ترتیب مریم را به بیمارستان عرفان منتقل كردیم.
روز 27 مردادماه ساعت 2 و 30 دقیقه بامداد به كما رفت. ساعت 7 صبح همان روز پدر و مادر وی تصمیم گرفتند اعضای بدن خواهرزادهام را اهدا كنند. پدر میگوید: دختر من از نظر درسی نمونه بود، تمام نمراتش 20 بود الآن هم در آخرین كارنامهاش نمره 20 دیگری گرفت.
خاطراتی چند از شاگرد اول كلاس زندگی: مادر میگوید: بهطرز ماهرانهای ویولن و پیانو میزد. او شاگرد اول بود. چند ماه پیش به چند نفر از همكلاسیهایش كه از نظر درسی ضعیف بودند كمك كرد. یك روز به او گفتم نكند آنها از تو جلو بزنند گفت مامان میخواهم از من جلو بزنند تا من خوشحال بشوم.
مادر ادامه داد: وقتی مریم به دنیا آمد همراه خودش بهزندگی ما بركت آورد الآن هم با مرگش به همه بركت میدهد.
http://www.parsnaz.ir/upload/67/0.392804001378328842_parsnaz_ir.jpg (http://www.parsnaz.ir/news_cats_17.html)مریم شمس 14ساله است. پدر قبل از امضای برگه اهدای عضو باعشق وضو گرفت و تاكید كرد هر نوع اعضا و جوارحی را كه مورد نیاز است بردارید، میخواهم بچهام مثل یك شهید از این دنیا برود.
خودم در جنگ علیه دشمن جنگیدم. سعادت نبود دعوت حق را لبیك گویم. اما امروز این افتخار نصیب دخترم شده است تا وظیفهاش را در برابر بندگان حق انجام دهد. "خدایا تو قبول كن" پدر این را كه گفت برگه را امضا كرد. مادر مریم با ذكر صلوات و بسمالله برای بخشیدن اعضای بدن دخترش رضایت داد و سپس دست هایش را رو به سوی آسمان گرفت و زیر لب زمزمه كرد.
وداع آخر: مادر با نگاهی پر از عشق و مهربانی برای وداع آخر بر بالین دخترش حاضر شد و گفت: سلام دخترم، سلام عزیزم به خانه ابدی خودت خوشآمدی، زیبای من، تو نشان افتخار من و پدرت هستی چرا كه با فداكاریات جان چند بیمار را نجات میدهی.
تو دختر فرهیخته و فداكار من و پدرت هستی و ما به این ویژگی تو احترام میگذاریم. سپس بر پیشانی مریم بوسه زد و آرام در گوش او گفت: دخترم با احترام میگویم من را ببخش. من در برابر این ایثار و گذشت تو تعظیم میكنم.
آنگاه سرش را بالا گرفت و گفت: خدایا شكر كه به من عزت دادی. پدر جلوی در ورودی اتاق ایستاده بود و نگاهش را به چهره فرشته كوچولویش دوخته بود. وقتی نزدیك تخت رسید ملحفه را كنار زد و پاهای دخترش را غرق در بوسه كرد و گفت: مریم تو باعث سرافرازی ما شدی، بهخدا بگو پشت و پناه برادرت باشد. پدر با گفتن مریم جان خداحافظ، دیدار ما به قیامت وداع تلخی كرد و از اتاق بیرون رفت.
مادر مریم كه پشت سر هم آیه قرآنی «ربالشرح لیصدری» را با صدای بلند میخواند، قرآن را بالای سر دخترش گذاشت و با دخترش وداع كرد و از او خواست آنها را فراموش نكند.
راز سردردهای شدید مریم: دایی مریم در مورد حادثهای كه برای او اتفاق افتاده بود، گفت: مریم دو روز سر درد داشت. روز اول كه نزد پزشك رفت، فكر كردند كه سردردهایش ناشی از سرماخوردگی است اما روز دوم مریم درد زیادی را در سرش احساس میكرد به همین خاطر او را به بیمارستان بعثت منتقل كردیم در آنجا پزشكان اسكن مغزی انجام دادند و گفتند مریم براثر یك تومور بهنام تومور موذی مغزی دچار خونریزی مغزی شده است. بدین ترتیب مریم را به بیمارستان عرفان منتقل كردیم.
روز 27 مردادماه ساعت 2 و 30 دقیقه بامداد به كما رفت. ساعت 7 صبح همان روز پدر و مادر وی تصمیم گرفتند اعضای بدن خواهرزادهام را اهدا كنند. پدر میگوید: دختر من از نظر درسی نمونه بود، تمام نمراتش 20 بود الآن هم در آخرین كارنامهاش نمره 20 دیگری گرفت.
خاطراتی چند از شاگرد اول كلاس زندگی: مادر میگوید: بهطرز ماهرانهای ویولن و پیانو میزد. او شاگرد اول بود. چند ماه پیش به چند نفر از همكلاسیهایش كه از نظر درسی ضعیف بودند كمك كرد. یك روز به او گفتم نكند آنها از تو جلو بزنند گفت مامان میخواهم از من جلو بزنند تا من خوشحال بشوم.
مادر ادامه داد: وقتی مریم به دنیا آمد همراه خودش بهزندگی ما بركت آورد الآن هم با مرگش به همه بركت میدهد.