zoh_reh
31st October 2014, 10:41 PM
چهارپاره/ عاشورایی
http://www.sibtayn.com/fa/media/com_hwdmediashare/files/e3/a9/31/64e5eceabc7f2b486c34ab954d056be9.jpg
قلم از غم دگر ندارد نا
از زمین خورده ای بگیری دست
دل اگر کوزه ی سفالی بود
کوزه افتاد بر زمین و شکست !
□
قلم از غم دگر ندارد نا
که تو را لااقل صدا بزند
بنویسد: « حسین تشنه لب است »
سرمه بر هول چشم ها بزند
□
قلم از غم دگر ندارد نا
بنویسد که « آب آوردند ! »
بنویسد: « که قدر یک جرعه
ـ بهر طفل رباب آوردند ! »
□
قلم از غم دگر ندارد نا
که بگوید به مشک « او » چه گذشت !
من ندیدم ، ولی شنیدم که
مشک شد پاره ... بر عمو چه گذشت ؟!
□
من ندیدم ولی به من گفتند:
تا به زانو درون آب افتاد
بر کف دست آب را برداشت
در دلش ناگه اضطراب افتاد
□
من ندیدم ولی به من گفتند :
تا بدان لحظه ای که او جان داشت
گرچه دستش بریده بود از تن
مشک را در میان دندان داشت
□
تو که دیدی بگو چه شد آن روز
سر کجا رفت ؟ گاهواره چه شد ؟
تو که دیدی بگو چه ها کردند ؟
گوش شد پاره ؛ گوش واره چه شد ؟
□
تو که دیدی بگو ! علی اکبر
ـ با قد و قامت نفس گیرش
عشق را در صف نماز آورد
با اذان و صدای تکبیرش
□
دیدم آن روز : آن یل بی تا
صف دشمن هلاک تیغ اش بود
بعد از یک نبرد طولانی
تشنگی ، تابِ ماهتاب ربود ...
□
عقب آمد ، به سوی شوکتِ شاه
طلب آب کرد و « آه » شنید!
خاتم آورد تا که او بمکد
از عطش شاه را دو تا می دید ...
□
... هر چه دیدی نگو ! دگر بس کن !
جمع کن روضه را بر این منبر
خاک بر این دهان که گفت از « او »
بگذر از روضه ی علی ! بگذر ...
□□□
چه بگویم دگر ؟ دلم خون است
هر چه دیدیم را بگو : « حاشا ! »
این همه ، قصه بود و افسانه
قلم از غم دگر ندارد نا
□
اتفاقا نه دختری گم شد
نه سری رفته بود بر نی ها
نه سه شعبه درید حلقی را ...
قلم از غم دگر ندارد نا
□
نه کسی صورتش ز سیلی سوخت
آب آورد بارها سقا
همه خوردند و تشنگی ؟ هیهات !
قلم از غم دگر ندارد نا
□
چه بگویم دگر ؟ دلم خون است
هر چه دیدیم را بگو : « حاشا! »
این همه ، قصه بود و افسانه
قلم از غم دگر ندارد نا
حسین شیردل (http://www.makhfigah128.blogfa.com/post-224.aspx)
http://www.sibtayn.com/fa/media/com_hwdmediashare/files/e3/a9/31/64e5eceabc7f2b486c34ab954d056be9.jpg
قلم از غم دگر ندارد نا
از زمین خورده ای بگیری دست
دل اگر کوزه ی سفالی بود
کوزه افتاد بر زمین و شکست !
□
قلم از غم دگر ندارد نا
که تو را لااقل صدا بزند
بنویسد: « حسین تشنه لب است »
سرمه بر هول چشم ها بزند
□
قلم از غم دگر ندارد نا
بنویسد که « آب آوردند ! »
بنویسد: « که قدر یک جرعه
ـ بهر طفل رباب آوردند ! »
□
قلم از غم دگر ندارد نا
که بگوید به مشک « او » چه گذشت !
من ندیدم ، ولی شنیدم که
مشک شد پاره ... بر عمو چه گذشت ؟!
□
من ندیدم ولی به من گفتند:
تا به زانو درون آب افتاد
بر کف دست آب را برداشت
در دلش ناگه اضطراب افتاد
□
من ندیدم ولی به من گفتند :
تا بدان لحظه ای که او جان داشت
گرچه دستش بریده بود از تن
مشک را در میان دندان داشت
□
تو که دیدی بگو چه شد آن روز
سر کجا رفت ؟ گاهواره چه شد ؟
تو که دیدی بگو چه ها کردند ؟
گوش شد پاره ؛ گوش واره چه شد ؟
□
تو که دیدی بگو ! علی اکبر
ـ با قد و قامت نفس گیرش
عشق را در صف نماز آورد
با اذان و صدای تکبیرش
□
دیدم آن روز : آن یل بی تا
صف دشمن هلاک تیغ اش بود
بعد از یک نبرد طولانی
تشنگی ، تابِ ماهتاب ربود ...
□
عقب آمد ، به سوی شوکتِ شاه
طلب آب کرد و « آه » شنید!
خاتم آورد تا که او بمکد
از عطش شاه را دو تا می دید ...
□
... هر چه دیدی نگو ! دگر بس کن !
جمع کن روضه را بر این منبر
خاک بر این دهان که گفت از « او »
بگذر از روضه ی علی ! بگذر ...
□□□
چه بگویم دگر ؟ دلم خون است
هر چه دیدیم را بگو : « حاشا ! »
این همه ، قصه بود و افسانه
قلم از غم دگر ندارد نا
□
اتفاقا نه دختری گم شد
نه سری رفته بود بر نی ها
نه سه شعبه درید حلقی را ...
قلم از غم دگر ندارد نا
□
نه کسی صورتش ز سیلی سوخت
آب آورد بارها سقا
همه خوردند و تشنگی ؟ هیهات !
قلم از غم دگر ندارد نا
□
چه بگویم دگر ؟ دلم خون است
هر چه دیدیم را بگو : « حاشا! »
این همه ، قصه بود و افسانه
قلم از غم دگر ندارد نا
حسین شیردل (http://www.makhfigah128.blogfa.com/post-224.aspx)