توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : داستان این ها خراش های عشق مادرم هستند
م.محسن
28th October 2014, 10:05 PM
چند سال پیش ، در یک روز گرم تابستان ، پسر کوچکی با عجله لباسهایش را درآورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت مادرش از پنجره نگاهش می کرد و از شادی کودکش لذت میبرد. مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی پسرش شنا می کرد مادر وحشتزده به سمت دریاچه دوید و با فریادش پسرش را صدا زد . پسرش سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود
تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد، مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت. تمساح پسر را با قدرت می کشید ولی عشق مادر آنقدر زیاد بود که نمی گذاشت پسر در کام تمساح رها شود.کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود ، صدای فریاد مادر را شنید، به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراری داد پسر را سریع به بیمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبودی پیدا کند.
پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخنهای مادرش مانده بود
خبرنگاری که با کودک مصاحبه می کرد از او خواست تا جای زخمهایش را به او نشان دهد. پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخمها را نشان داد ، سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت
" این زخمها را دوست دارم ، اینها خراشهای عشق مادرم هستند"
گاهی مثل یک کودک قدرشناس
خراشهای عشق خداوند را به خودت نشان بده
خواهی دید چقدر دوست داشتنی هستند
میترا پوررحیم
28th October 2014, 10:59 PM
چند سال پیش ، در یک روز گرم تابستان ، پسر کوچکی با عجله لباسهایش را درآورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت مادرش از پنجره نگاهش می کرد و از شادی کودکش لذت میبرد. مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی پسرش شنا می کرد مادر وحشتزده به سمت دریاچه دوید و با فریادش پسرش را صدا زد . پسرش سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود
تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد، مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت. تمساح پسر را با قدرت می کشید ولی عشق مادر آنقدر زیاد بود که نمی گذاشت پسر در کام تمساح رها شود.کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود ، صدای فریاد مادر را شنید، به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراری داد پسر را سریع به بیمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبودی پیدا کند.
پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخنهای مادرش مانده بود
خبرنگاری که با کودک مصاحبه می کرد از او خواست تا جای زخمهایش را به او نشان دهد. پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخمها را نشان داد ، سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت
" این زخمها را دوست دارم ، اینها خراشهای عشق مادرم هستند"
گاهی مثل یک کودک قدرشناس
خراشهای عشق خداوند را به خودت نشان بده
خواهی دید چقدر دوست داشتنی هستند درک خدا با اون همه عظمتش خیلی سخته! صبر میخواد, درک میخواد و تفکر.مشکلات رو میفرسته تا یه چیزایی بفهمیم تا اگه بتونیم درک کنیم یه بزرگتر بشیم نه از نظر سن از نظر شناخت حقیقتش. حقیقتی که امام حسین (ع)درک کرد و براش زخمهای ظاهری بی اهمیت بود زخمهایی که حضرت زینب(س)دیدن ولی جز زیبایی در ان چیزی ندیدن اگر ما مردم عادی بودیم و زخمها را میدیدیم چقدر عشق به ذات احدی و بزرگیش را درک میکردیم؟
حسنعلی ابراهیمی سعید
29th January 2015, 05:17 PM
مادر
مادر مادر
مادر مادر مادر
مادر مادر مادر مادر
مادر مادر مادر مادر مادر
مادر مادر مادر مادر مادر مادر
مادر مادر مادر مادر مادر مادر مادر
مادر مادر مادر مادر مادر مادر مادر مادر
مادر مادر مادر مادر مادر مادر مادر مادر مادر
مادر مادر مادر مادر مادر مادر مادر مادر
مادر مادر مادر مادر مادر مادر مادر
مادر مادر مادر مادر مادر مادر
مادر مادر مادر مادر مادر
مادر مادر مادر مادر
مادر مادر مادر
مادر مادر
ماد
مادر
مادر مادر
مادر مادر مادر
مادر مادر مادر مادر
مادر مادر مادر مادر مادر
مادر مادر مادر مادر مادر مادر
مادر مادر مادر مادر مادر مادر مادر
مادر مادر مادر مادر مادر مادر مادر مادر
مادر مادر مادر مادر مادر مادر مادر مادر مادر
مادر مادر مادر مادر مادر مادر مادر مادر
مادر مادر مادر مادر مادر مادر مادر
مادر مادر مادر مادر مادر مادر
مادر مادر مادر مادر مادر
مادر مادر مادر مادر
مادر مادر مادر
مادر مادر
مادر
استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است
استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد
vBulletin® v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.