م.محسن
21st October 2014, 10:34 PM
یادش آمد که چقدر دوست داشت فرزندشان پسر باشد.
درب اتاق عمل باز شد. پرستار بود.
- مژده بدهید : یک پسر کاکل زری!
.
.
.
حالا هم در بیمارستان بود.در باز شد.
- پسرم اومده؟
- نه، داداش نیست، پرستاره
دختر این را گفت و پدرش را نوازش کرد!
درب اتاق عمل باز شد. پرستار بود.
- مژده بدهید : یک پسر کاکل زری!
.
.
.
حالا هم در بیمارستان بود.در باز شد.
- پسرم اومده؟
- نه، داداش نیست، پرستاره
دختر این را گفت و پدرش را نوازش کرد!