PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : داستان پل زندگی



م.محسن
17th October 2014, 10:24 PM
سال های سال بود كه دو برادر در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود با هم زندگی میکردند. یک روز به خاطر یک سوء تفاهم کوچک، با هم جرو بحث کردند و پس از چند هفته سکوت، اختلاف آنها زیاد شد ...

كار به جایی رسید كه از هم جدا شدند. از دست بر قضا یک روز صبح در خانه برادر بزرگ تر به صدا درآمد. وقتی در را باز کرد، مرد نجـاری را دید .

نجـار گفت: من چند روزی است که دنبال کار می گردم، فکرکردم شاید شما کمی خرده کاری در خانه و مزرعه داشته باشید، آیا امکان دارد که کمکتان کنم؟

برادر بزرگ تر جواب داد : بله، اتفاقاً من یک مقدار کار دارم. به آن نهر در وسط مزرعه نگاه کن، آن همسایه در حقیقت برادر کوچک تر من است. او هفته گذشته چند نفر را استخدام کرد تا وسط مزرعه را کندند و این نهر آب بین مزرعه ما افتاد. او حتماً این کار را بخاطر کینه ای که از من به دل دارد، انجام داده است .

سپس به انبار مزرعه اشاره کرد و گفت: در انبار مقداری الوار دارم، از تو می خواهم تا بین مزرعه من و برادرم حصار بکشی تا دیگر او را نبینم.نجار پذیرفت و شروع کرد به اندازه گیری و اره کردن الوار.

برادر بزرگ تر به نجار گفت: من برای خرید به شهر می روم، آیا وسیله ای نیاز داری تا برایت بخرم؟ نجار در حالی که به شدت مشغول کار بود، جواب داد: نه، چیزی لازم ندارم !

هنگام غروب وقتی کشاورز به مزرعه برگشت، چشمانش از تعجب گرد شد. حصاری در کارنبود. نجار به جای حصار یک پل روی نهر ساخته بود !!!کشاورز با عصبانیت رو به نجار کرد و گفت: مگر من به تو نگفته بودم برایم حصار بسازی؟

در همین لحظه برادر کوچک تر از راه رسید و با دیدن پل فکر کرد که برادرش دستور ساختن آن را داده، از روی پل عبور کرد و برادر بزرگترش را در آغوش گرفت و از او برای کندن نهر معذرت خواست. وقتی برادر بزرگ تر برگشت، نجار را دید که جعبه ابزارش را روی دوشش گذاشته و در حال رفتن است...

کشاورز نزد او رفت و بعد از تشکر، از او خواست تا چند روزی مهمان او و برادرش باشد.

نجار گفت: دوست دارم بمانم ولی پل های زیادی هست که باید آنها را بسازم....

zoh_reh
20th October 2014, 10:20 AM
در این داستان پل نماد ارتباط است.

هر ارتباطی تحت تاثیر تصویر ذهنی شخص است ،

تصویر دیوار در ذهن برادر کوچک نشان فاصله و جدایی مطلق است و تصویر پل نشان وصل و ارتباط مجدد...

شناختن سیستم ادراکی افراد بسیار مهمه ، افراد مختلف سیستم ادراکی مختلف دارند .

همه انسانها دارای سیستم گیرنده و فرستنده هستند، و با تنظیم گیرنده خود در طول موج مناسب موفق به دریافت پیام هستیم ،

در واقع الوار در مصارف گوناگون پیام گوناگون ارسال میکرد میتوانست دیوار شود و برای گیرنه یک پیام مختص به خود ارسال کند ولی پل شد و ....

نارون1
20th October 2014, 11:25 AM
با تشکر از جناب مازرون و zoh_reh عزيز

در این داستان به چهار مورد برمی خوریم : سوءتفاهم ، عدم توانایی حل مساله ، غرور نامناسب ، گذشت و فداکاری

ما با این موارد در زندگی روزمره برخورد کرده ایم . اختلافات کوچک وقتی به صورت مناسب حل و رفع نشود ، به مرر بزرگ می شود و فاصله می افتد و باعث سردی روابط می شود

در واقع با وجود این شکاف دیگه به مرور حتی اگر یکی از طرفین هم مایل به برقرار رابطه باشد ، غرورش مانع می شود و حتی باعث می شود افراد خودشان را بی نیاز از مشورت و یاری طلبی

از دیگران بداند . ( چیزی که در این داستان به خوبی نشان داده شده است ). و بعداز مدتی به کینه توزی منجر می شود .

اگر به جای سکوت ، موضوعات ریز و درشت را به صورت دوطرفه بررسی کنیم ، دوطرفه یعنی هم خود شما صحبت کنید و زمانی را برای پاسخ دادن به طرف مقابل بدهید ، بسیاری از مسائل حل خواهد شد .

پل به عنوان یک رابط ، و نتیجه این اتصال ، آرامش روانی هریک می باشد .

این رابط به جای پل میتونه گفتار نیکو و گام اولیه ای باشه که هریک می توانند بردارند ، و مقدمات ارتباط دوباره را ایجاد کنند .

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد