PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : جنگ نابرابر ...



مهندس نوجوان
22nd September 2014, 07:54 PM
http://www.bultannews.com/files/fa/news/1392/6/29/197125_506.jpg
اين جنگ نابرابر بود ... !
که
ما پيروز ميدان شديم !
آنان
علي نداشتند
که فرياد بزنند
ياعلي
و
وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ
کنند
که
بشود
وَلَـکِنَّ اللّهَ رَمَي
آنان عباسي نداشتند
تا دستانش را در شب زمستان هاي سرد ِ عمليات روي دستان ِ يخ زده اي بگذارد و گرمش کند ...
به نور ِ وجودش ...
آنان حسين نداشتند
که جان فدا کردند
با ذکر ياحسين
برايشان ...
آنان ...
آنان زهرايي نداشتند
که باکي نباشد
از خاکي شدن !
که پرستار هاي ما
دانه به دانه
پر پر شدند
و
ياس علقمه
ذکر لبشان بود ...
آنان
زينب نداشتند
که
بر بالين بنشيند تا صبح
و
مادري کند
براي پدر جانباز ...
آنان ام ابيها نداشتند
دختري که مادري کند
براي پدر ِ گمنامش ...
دختر ِ جواني که گرد پيري صورتش را پوشش دهد
به انتظار ...
آنان ...
آنان مرد نداشتند ...
مرد ...
مردي که حتي اگر امروز
بعد از سي و اندي سال نباشد
همان نبودنش هم
ميشود سايه سري ..
اشکال اين جنگ اين بود
که آنان چيز هاي ديگري داشتند
که پوچ بودند ...
همگي !

منبع : گل نرگس (http://rosesorati.parsiblog.com/)

مهندس نوجوان
1st October 2014, 09:31 PM
http://bayanbox.ir/id/8324225763475410802?view

تو گردان شايعه شد:
ـ نماز نمي خونه!
گفتن: «تو که رفيق اوني، بهش يه تذکر بده!»
باور نکردم و گفتم: «لابد مي خواد ريا نشه، پنهوني مي خونه.»
وقتي دو نفري توي سنگر کمين جزيره ي مجنون، بيست و چهار ساعت نگهبان شديم، با چشم خودم ديدم که نماز نمي خواند! توي سنگر کمين، در کمينش بودم تا سر حرف را باز کنم.
ـ تو که براي خدا مي جنگي، حيفه نيس نماز نخوني...
لبخندي زد و گفت: «يادم مي دي نماز خوندن و!»
ـ بلد نيسي!
نه، تا حالا نخوندم! همان وقت داخل سنگر کمين، زير آتش خمپاره ي شصت دشمن، تا جايي که خستگي اجازه داد، نماز خواندن را يادش دادم.
توي تاريک روشناي صبح، اولين نمازش را با من خواند. دو نفر نگهبان بعد با قايق پارويي که آمدند و جاي ما را گرفتند. سوار قايق شديم تا برگرديم. پارو زديم و هور را شکافتيم. هنوز مسافتي دور نشده بوديم که خمپاره شصت توي آب هور خورد و پارو از دستش افتاد. آرام که کف قايق خواباندمش، لبخند کم رنگي زد.با انگشت روي سينه اش صليب کشيد.و چشمش به آسمان يکي شد ...

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد