توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : بحث حرکت و زمان
علي پارسا
1st August 2014, 01:26 AM
سلام،
راستش اين مطلب را نه دلم آمد در قسمت فيزيک مطرح کنم و نه در قسمت علوم انساني و روانشناسي و الهيات و ..... به همه شان ربط دارد، گفتم بهتر است اينجا بنويسم:
من فکر مي کنم ادراک ما از زمان يک جاييش اشکال دارد.
ابزار ما براي درک اطراف خود پنج حس و عقل است که همه مي دانيم اينها بسيار محدود اند.
ولي با اين حال بايد سعي خود را بنماييم. به قول حافظ: گرچه وصالش نه به کوشش دهند - در طلبش هرچه تواني بکوش
من در اين نوشته سعي دارم به نحوي با موضوع زمان کلنجار روم بلکه بتوان رخنه اي در اسرار ماهيتي آن بوجود آورد.
براي شناخت ماهيت زمان از اينجا شروع مي کنم:
فرض کنيم ما مي خواهيم زمان را متوقف کنيم.
فرض کنيم ما داريم يک فيلم نگاه مي کنيم، دگمه pause را مي زنيم و فيلم متوقف مي شود.
اگر دقيق نگاه کنيم در اصل حرکت در فيلم متوقف شده است.
پس زمان ارتباط مستقيم با حرکت دارد و در اصل اين حرکت است که زمان را دارد مي سازد.
خوب حالا در دنياي واقعي مي خواهيم زمان را نگاه داريم، پس بايد تمام حرکت ها را متوقف کنيم.
خوب اصلا" فرض کنيم تمام اجسام آسماني و نور و کره زمين و .... را از ميان بر داريم تا زمان متوقف شود.
ما در يک فضاي تاريک لايتناهي و بدون هيچ جسمي (فرض مي کنيم که جسم خودمان هم نيست شده و فقط آگاهي ما باقي است)
ولي باز زمان دارد مي گذرد!
چرا؟
چون ما داريم فکر مي کنيم و درکش مي کنيم!
حالا اين نتيجه را مي گيرم:
پس در آگاهي نوعي حرکت نهفته است!
يعني چون آن حرکت موجود در آگاهي متوقف نشده پس زمان هم هنوز متوقف نشده!
ولي واقعا" آگاهي چيست؟
خوب ....... آيا مايل هستيد در اين بحث شرکت کنيد؟
من تا اينجايش را نوشته ام، آيا بچه هاي نخبه سايت مي توانند چيزي به آن اضافه کنند؟
مهم نيست بحث به کدام طرف کشيده شود، ديديد که از زمان شروع کردم و به حرکت و بعد بحث به آگاهي کشيده شد.
در اصل مي خواهيم به نوعي در ماهيت جهان اطراف خود تفکر کنيم.
اگر علاقه داريد ..... بسم الله ..... اميدوارم بتوانم چيزهايي از شما ياد بگيرم.
ab.bb
1st August 2014, 03:54 AM
گذر زمان ربطی به حرکت یا آگاهی نداره. (گرچه تابعی از سرعت هست)
اتاقی رو فرض کنید؛ که درش هیچکس نیست و هیچ حرکتی هم وجود نداره.حالا صرفا بخاطر اینکه آگاهی یا حرکتی نیست؛ نمی تونیم بگیم گذر زمان برای این اتاق متوقف شده. برای وجود گذر زمان، لازم نیست حتما ناظری برای محاسبه اون وجود داشته باشه.
مثال دیگه ای میزنم. فرض کنید، داخل اتاق یک میز هست و من از وجود میز بی خبرم، آیا بی خبری من از وجود میز باعث عدم وجود اون میشه؟ مطمئنا خیر اون هنوز سرجاش توی اتاق هست؛ به همین شکل زمان هم میتونه وجود داشته باشه بدون اینکه آگاهی باشه.
علي پارسا
1st August 2014, 09:31 AM
گذر زمان ربطی به حرکت یا آگاهی نداره. (گرچه تابعی از سرعت هست)
اتاقی رو فرض کنید؛ که درش هیچکس نیست و هیچ حرکتی هم وجود نداره.حالا صرفا بخاطر اینکه آگاهی یا حرکتی نیست؛ نمی تونیم بگیم گذر زمان برای این اتاق متوقف شده. برای وجود گذر زمان، لازم نیست حتما ناظری برای محاسبه اون وجود داشته باشه.
مثال دیگه ای میزنم. فرض کنید، داخل اتاق یک میز هست و من از وجود میز بی خبرم، آیا بی خبری من از وجود میز باعث عدم وجود اون میشه؟ مطمئنا خیر اون هنوز سرجاش توی اتاق هست؛ به همین شکل زمان هم میتونه وجود داشته باشه بدون اینکه آگاهی باشه.
متشکرم، بسيار عالي،
خوب با اين حساب من ناخود آگاه به دنبال چگونگي درک خود انسان از زمان رفته ام و نه ماهيت مطلق خود "زمان" (البته يک مقدار مباحث در هم قاطي هم مي شود، چون فهميدن هر چيز دست آخر بر مي گردد به رابطه اش با آگاهي)
همين جا يک چيزي هم بيان کنم، اين هم جالب است:
هيچ توجه کرده ايد که ذهن انسان مي تواند چيزهايي را تصور کند که تصورش غير ممکن است؟![taajob]
مثلا" در مورد مفهوم نيستي، به صورت نسبي ما مي توانيم درکي از نيستي داشته باشيم، فرضا" ليواني روي ميز است و وقتي آن را برداريم مي گوييم ديگر ليوان نيست! و اين قابل درک است.
ولي وقتي ذهن اين مفهوم را تا سرحد نيستي مطلق بست مي دهد ديگر قابل تصور نيست.
نيستي مطلق چه مي تواند باشد؟
تاريکي، نابودي تمام اجرام آسماني و ....... فضاي تاريک لايتناهي؟ ... نخير فضا هم جزو هستي است حتي اگر هيچ چيز حتي ادراک انسان به عنوان ناظر در آن وجود نداشته باشد!
ولي ديگه نيستي "فضاي خالي لايتناهي" را چگونه مي توان تصور کرد؟
فکر کنم يک اشکالي هست، مثلا" اينکه در نتيجه گيري ها من سعي کرده ام دو چيز متناقض را با هم جمع کنم (در يک کاسه قرار دهم) به عبارتي بررسي نيستي توسط آگاهي (که از ادوات هستي است) يک جايش ايراد دارد.
نو آور
10th October 2014, 12:41 AM
وفق دستور جناب پارسا و همچنین علقه شخصی، در این بحث شرکت می کنم:
زمان، چه از دید فیزیک و چه از منظر علوم عقلی، فلسفی، زیستی و پزشکی؛ یکی از پیچیده ترین مفاهیم پیش روی بشر بوده است. اساسا هنوز حتی تعریف درستی هم از زمان نداریم! (اگر چه واحد اندازه گیری زمان تعریف دقیقی دارد)
اما می توان گفت زمان عاملی است که سبب می شود تمام رویدادها در جهان، به یک باره رخ ندهند و فرآیندها هم به سمت بی نظمی (آنتروپی) بیشتر پیش بروند.
حرکت، آهنگ تغییرات زمان را روشن می سازد. زمان به طرز عجیبی با مفاهیمی مثل فضا، جرم، انرژی و سرعت؛ یکپارچگی و در هم تنیدگی دارد. گذشت زمان در فیزیک نسبی است و جالبتر اینکه درک جانداران از گذشت زمان هم وابسته به شرایط فیزیولوژیک مغز آنهاست و پدیده ای ذهنی و مرتبط با سطح خودآگاهی و هوشیاری است. جالب اینکه نرخ ضربان قلب جانداران؛ با درک ذهنی آنها از ضربآهنگ گذشت زمان مربوط است، مثلا یک فیل با ضربان قلب حدود 25 تپش در دقیقه، حدود 70 سال عمر می کند و یک موش با ضربان 240 بار در دقیقه، حدود 2 سال عمر می کند اما؛ تصور آنها از سرعت گذشت زمان و طول عمرشان، تقریبا با هم برابر است. این قضیه تا جائی در فیزیولوژی جانداران نافذ است که مگسها، عملا دنیا را با تصویر آهسته (Slow Motion) می بینند!
نکته آخر اینکه در فیزیک کوآنتوم؛ کوچکترین واحد زمانی قابل تصور و معنی دار، 10 به توان منفی 43 ثانیه است(زمان پلانک).
genius1
11th October 2014, 01:42 AM
سلام،
راستش اين مطلب را نه دلم آمد در قسمت فيزيک مطرح کنم و نه در قسمت علوم انساني و روانشناسي و الهيات و ..... به همه شان ربط دارد، گفتم بهتر است اينجا بنويسم:
من فکر مي کنم ادراک ما از زمان يک جاييش اشکال دارد.
ابزار ما براي درک اطراف خود پنج حس و عقل است که همه مي دانيم اينها بسيار محدود اند.
ولي با اين حال بايد سعي خود را بنماييم. به قول حافظ: گرچه وصالش نه به کوشش دهند - در طلبش هرچه تواني بکوش
من در اين نوشته سعي دارم به نحوي با موضوع زمان کلنجار روم بلکه بتوان رخنه اي در اسرار ماهيتي آن بوجود آورد.
براي شناخت ماهيت زمان از اينجا شروع مي کنم:
فرض کنيم ما مي خواهيم زمان را متوقف کنيم.
فرض کنيم ما داريم يک فيلم نگاه مي کنيم، دگمه pause را مي زنيم و فيلم متوقف مي شود.
اگر دقيق نگاه کنيم در اصل حرکت در فيلم متوقف شده است.
پس زمان ارتباط مستقيم با حرکت دارد و در اصل اين حرکت است که زمان را دارد مي سازد.
خوب حالا در دنياي واقعي مي خواهيم زمان را نگاه داريم، پس بايد تمام حرکت ها را متوقف کنيم.
خوب اصلا" فرض کنيم تمام اجسام آسماني و نور و کره زمين و .... را از ميان بر داريم تا زمان متوقف شود.
ما در يک فضاي تاريک لايتناهي و بدون هيچ جسمي (فرض مي کنيم که جسم خودمان هم نيست شده و فقط آگاهي ما باقي است)
ولي باز زمان دارد مي گذرد!
چرا؟
چون ما داريم فکر مي کنيم و درکش مي کنيم!
حالا اين نتيجه را مي گيرم:
پس در آگاهي نوعي حرکت نهفته است!
يعني چون آن حرکت موجود در آگاهي متوقف نشده پس زمان هم هنوز متوقف نشده!
ولي واقعا" آگاهي چيست؟
خوب ....... آيا مايل هستيد در اين بحث شرکت کنيد؟
من تا اينجايش را نوشته ام، آيا بچه هاي نخبه سايت مي توانند چيزي به آن اضافه کنند؟
مهم نيست بحث به کدام طرف کشيده شود، ديديد که از زمان شروع کردم و به حرکت و بعد بحث به آگاهي کشيده شد.
در اصل مي خواهيم به نوعي در ماهيت جهان اطراف خود تفکر کنيم.
اگر علاقه داريد ..... بسم الله ..... اميدوارم بتوانم چيزهايي از شما ياد بگيرم.
این سوال مدت ها بود که ذهن من را به خودش مشغول کرده بود.من به شما 3گونه جواب می دهم که فلسفه و فیزیک را درهم می آمیزد:
1-از زمان ارسطو و نیوتون تا اینشتین(قبل از ظهور مکانیک کوانتومی)عقیده بر این بود که با برهان خلف ثابت می کردن که باید زمان وجود داشته باشه:برای این کار ابتدا روی زمین می ایستیم روی اون مبدایی(به دلخواه) رسم می کنیم و اون رو مبدا مکان می نامیم.از این بعد مکان هرچیزی رو خواستیم از آن مکان به مبدا وصل می کنیم طول این پاره خط می شه مکان جسم.نیوتون و اینشتین در نسبیتش هر دو قبول داشتند که نمی توانید جسمی یکتا رو براش دو بردار مکان قائل شیم،مگر آنکه بستری باشه تا مکان در آن تغییر کند بعدی تازه که زمان نام دارد:حالا به تغییر مکان تو زمان چی می گن:حرکت و این توضیح به قول معروف دم دست ترین توضیح می باشه که مکانیک نسبیتی و بسیاری از فیلسوفان اونو باور داشتن.
2-پس از ظهور مکانیک کوانتومی و با معادله آقای ویلر دو وید که برای ترکیب نسبیت و کوانتوم به وجود آمده بود،ریاضیات چیز عجیبی رو نشون داد.
بر طبق این معادله اگر ما حلش کنیم به معادله ای می رسیم که عامل زمان نداره!!!!! به عبارتی بر اساس این تئوری جهان مملو از عکس های فوریه و همه زمان چه گذشته و چه آینده و چه حال همین جا در درون این عکس هاست و هیچگونه تعاملی با هم ندارن!! در حالی که مغز ما این تعامل را بوجود می آورد که حس کنیم و به خودمان تلقین کنیم که زمان پیکانیست رو به جلو.
ممکن است با انتهای بند فکر کنید که چند خط بالا چرندیاتی بیش نیست اما به یادتون باشه که پارمنیدس فیلسوف اعلام کرد که زمان وجود نداره و گفته هاش شبیه دانشمندان کوانتومی بود!!
البته دانشمندان و فیلسوفان بسیاری با این گفته مخالف اند و همین سر ناسازگاری نسبیت و کوانتوم بر سر نظریه ای واحد است.
3-عده ای از فیزیک دانان از جمله شاون کارول فیزیک دان آمریکایی می گن که زمان باید بر مبنای قانون دوم ترمودینامیک وجود داشته باشه.یعنی از دیدگاه اون با بالا رفتن بی نظمی در جهان از آغاز انفجار بزرگ،همواره این زمان بوده که بستری برای بی نظمی و افزایش آنتروپی فراهم کرده.بر مبنای نظریه ی اون جهان در گذشته مکانی منظم تر از حال بوده و هر چه جلو تر می ریم بر بی نظمی جهان افزوده می شه پس بین گذشته و حال و آینده بستری وجود دارد که آنرا بعد زمان می نامن.
فکر کنم الان فهمیدید که بحث سر چی داغه تو فیزیک؟؟؟؟ سر فلسفه و من به علت عشق به فیزیک،عاشق فلسفه و منطق هستم و حال میکنم که ازین سوالای باحال تو اینجا میکنید.
با تشکر
علي پارسا
11th October 2014, 09:05 PM
این سوال مدت ها بود که ذهن من را به خودش مشغول کرده بود.من به شما 3گونه جواب می دهم که فلسفه و فیزیک را درهم می آمیزد:
1-از زمان ارسطو و نیوتون تا اینشتین(قبل از ظهور مکانیک کوانتومی)عقیده بر این بود که با برهان خلف ثابت می کردن که باید زمان وجود داشته باشه:برای این کار ابتدا روی زمین می ایستیم روی اون مبدایی(به دلخواه) رسم می کنیم و اون رو مبدا مکان می نامیم.از این بعد مکان هرچیزی رو خواستیم از آن مکان به مبدا وصل می کنیم طول این پاره خط می شه مکان جسم.نیوتون و اینشتین در نسبیتش هر دو قبول داشتند که نمی توانید جسمی یکتا رو براش دو بردار مکان قائل شیم،مگر آنکه بستری باشه تا مکان در آن تغییر کند بعدی تازه که زمان نام دارد:حالا به تغییر مکان تو زمان چی می گن:حرکت و این توضیح به قول معروف دم دست ترین توضیح می باشه که مکانیک نسبیتی و بسیاری از فیلسوفان اونو باور داشتن.
2-پس از ظهور مکانیک کوانتومی و با معادله آقای ویلر دو وید که برای ترکیب نسبیت و کوانتوم به وجود آمده بود،ریاضیات چیز عجیبی رو نشون داد.
بر طبق این معادله اگر ما حلش کنیم به معادله ای می رسیم که عامل زمان نداره!!!!! به عبارتی بر اساس این تئوری جهان مملو از عکس های فوریه و همه زمان چه گذشته و چه آینده و چه حال همین جا در درون این عکس هاست و هیچگونه تعاملی با هم ندارن!! در حالی که مغز ما این تعامل را بوجود می آورد که حس کنیم و به خودمان تلقین کنیم که زمان پیکانیست رو به جلو.
ممکن است با انتهای بند فکر کنید که چند خط بالا چرندیاتی بیش نیست اما به یادتون باشه که پارمنیدس فیلسوف اعلام کرد که زمان وجود نداره و گفته هاش شبیه دانشمندان کوانتومی بود!!
البته دانشمندان و فیلسوفان بسیاری با این گفته مخالف اند و همین سر ناسازگاری نسبیت و کوانتوم بر سر نظریه ای واحد است.
3-عده ای از فیزیک دانان از جمله شاون کارول فیزیک دان آمریکایی می گن که زمان باید بر مبنای قانون دوم ترمودینامیک وجود داشته باشه.یعنی از دیدگاه اون با بالا رفتن بی نظمی در جهان از آغاز انفجار بزرگ،همواره این زمان بوده که بستری برای بی نظمی و افزایش آنتروپی فراهم کرده.بر مبنای نظریه ی اون جهان در گذشته مکانی منظم تر از حال بوده و هر چه جلو تر می ریم بر بی نظمی جهان افزوده می شه پس بین گذشته و حال و آینده بستری وجود دارد که آنرا بعد زمان می نامن.
فکر کنم الان فهمیدید که بحث سر چی داغه تو فیزیک؟؟؟؟ سر فلسفه و من به علت عشق به فیزیک،عاشق فلسفه و منطق هستم و حال میکنم که ازین سوالای باحال تو اینجا میکنید.
با تشکر
متشکرم از پاسخي که داديد، بالاخره يک نفر تو اين سايت پيدا شد که باهاش گپ بزنم، باز هم بنازم به قديمي ها!
حالا براي اينکه يک کم خوش و بش کرده باشيم و در عين حال مطلب فوق را هم ادامه دهيم من يک توضيحي بدهم که از کجا سوالات فوق در ذهن من خطور کرده:
راستش من اعتقادم اين است که عقل و منطق صرف پاسخگوي سوالات اصلي بشري نيست، يعني چيزهايي هست که به سادگي با عقل روزمره قابل درک نيست.
افرادي که "باري به هرجهت" زندگي را مي گذرانند (که اغلب بهره هوشي پاييني هم دارند) در برخورد با اينگونه مسائل برخورد انفعالي دارند، مثلا" مي گويند: به اين مسائل فکر نکن ديوانه مي شي!
ولي به عقيده من اگر هم چيزي قابل درک با حواس محدود ما نيست اين همان عقل و منطق است که بايد گواهي دهد "فلان چيز خارج از توانايي درک من است"،
به عبارتي وقتي ابتدا به ساکن با 5 دقيقه فکر کردن و به نتيجه نرسيدن مي گويند: "به اين مسائل فکر نکن ديوانه مي شي!" يک دنيا حماقت پشت اين جمله خوابيده، ولي وقتي با عقل و منطق به جايي برسي که "فلان موضوع قابل درک نيست" يک دنيا عقلانيت پشتش خوابيده، اين دو خيلي با هم فرق مي کند.
البته خيلي از چيزها هست که اگر چه قابل درک نيست و خيلي بغرنج است ولي با مثالهايي مي توان شمايي از آن درک کرد، يعني حداقل مي توان فهميد که "موضوعيت آن چيزي که قابل درک نيست" چيست! به نوعي حدود آن را مشخص کرد (مثل کوري که دست بر چيزي مي کشد تا درکي ازش پيدا کند هرچند آن را هرگز با چشمانش نخواهد ديد)
خيلي چيزها هم در وحله اول به غلط غير قابل درک به نظر مي رسد ولي اينطور نيستند، که با تعقل و پشتکار اين موارد هم معلوم مي گردند.
ادبيات ما هم سرشار از مطالبي در تاييد صحبتهاي بنده است، اصلا" درست که چشم بازکني مي بيني غني ترين اثر هاي ادبيات ما (به غير از مواردي مانند شاهنامه فردوسي که فقط کاربرد ايجاد غرور کاذب ملي از آن مي شود) به نوعي بيان رياضيات، منطق، فلسفه و نکات اساسي مورد نياز بشري است، نه اينکه يارو کنار حوض نشسته باشد و طبع شعرش گل انداخته باشد که: هـــــاي ...اي حبيب من اي عزيز من....!!
به عنوان مثال به اين بيت حافظ دقت کنيد: گرچه وصالش نه به کوشش دهند - در طلبش هر چه تواني بکوش
مگر حفظ ديوانه بوده که دستور به کار بيهوده بدهد؟ بلکه منظور وي دقيقا" همان چيزي است که من در بالا اشاره کرده ام، يعني در هر صورت بايد عقل را به کار بست اگر چه که نتواند به طور کامل به کنه و نهايت موضوع مورد تعقل نايل گردد ولي با حرکت عقل به سمت کمال است که خود عقل به مرحله شهود (ادراک مستقيم بدون واسطه) مي رسد.
يا اين شعر مولانا: پاي استدلاليان چوبين بود - پاي چوبين سخت بي تمکين بود
ظاهرا" استدلال را مورد هجوم قرار داده و آن را نفي کرده!! ولي خوب که نگاه کنيم مي بينيم خود بيت سرشار از استدلال است!
پاي استدلال = پاي چوبي ، پاي چوبي = غير قابل اعتماد --- نتيجه: استدلال = غير قابل اعتماد! (البته فکر کنم معني دقيق "بي تمکين" اين باشد که از فرمان آدم پيروي نمي کند و تلويحا" يعني قابل اعتماد نيست) به هر حال معني دقيق لغوي مهم نيست اصل مفهومي است که مي خواهد برساند.
مگر نفي استدلال با استدلال انجام مي گيرد؟
خير، بلکه باز اين بيت هم به نوعي بيان همان چيزي است که من خواستم بيان کنم. يعني استدلال را در هر صورت به کار مي بريم ولي بايد حواسمان باشد که اين استدلال تا جايي کارايي دارد و بعد از آن "استدلالي برتر" را مي طلبد.
خوب .... در بالا اشاره کردم که: خيلي از چيزها هست که اگر چه قابل درک نيست و خيلي بغرنج است ولي با مثالهايي مي توان شمايي از آن درک کرد
من اغلب چنين مثالهايي را پيدا کرده ام، فوق العاده در زندگي راه گشا هستند، مخصوصا" براي کساني که ساختار ذهني ايشان تا حد زيادي منطق گراي صرف است (مانند خودم).
نکته مهم اين است که چنين حيطه هايي (يعني حيطه مسائلي که به سادگي قابل درک نيستند)، بستر مناسبي است براي ايجاد مغلطه يا ايجاد خرافات، مخصوصا" وقتي موضوع جنبه ديني هم داشته باشد.
لذا به عقيده بنده سعي در تحقيق در اين زمينه ها و تلاش براي شفاف سازي آنها غير از جنبه علمي و بالا بردن آگاهي انسان از دنياي پيرامون خود، فوائد بسيار اجتماعي هم دارد.
در نتيجه بايد جامعه را ترغيب کرد تا بدينسان بيانديشد، (که البته به عقيده بنده جامعه و مخصوصا" نسل جوان تشنه اين طرز فکر کردن هم هست)
يکي از چيزهاي دم دستي که در اين خصوص به ذهنم مي رسد اين سوال قديمي است که البته مايه هاي ديني هم دارد: آيا خدا مي تواند سنگي خلق کند که خودش نتواند آن را بلند کند؟
اگر نتواند خلق کند که ناتوان است و اگر خلق کند و نتواند بلند کند آن وقت هم ناتوان است، پس در هر دو صورت خداوند ناتوان است!
يک سوال که شايد يک بچه دبستاني بپرسد و البته به راحتي نمي توان جواب وي را داد.
ولي من يک مثال شيرين برايش پيدا کردم، البته اينجا اگر بگويم مطلب طولاني مي گردد، در سايت در جايي اشاره کرده ام
فکر کنم تو اين پست بود: http://www.njavan.com/forum/showthread.php?212237
يک مطلب ديگه اي که هست اين پرسش است که اگر خداوند از همه چيز آگاه است، پس مي داند که بنده اش بهشتي است يا جهنمي! پس کوشش ما در زندگي وقتي عاقبت از پيش معلوم است به چه درد مي خورد؟ (يعني مطلب مربوط به مقوله جبر و اختيار و بحث هاي مربوطه آنها است - البته مربوط به مبحثي تحت عنوان بداء در علوم ديني هم مي شود)
البته با مثالي که براي "خلق سنگ" گير آوردم پاسخ اين مطلب را هم مي توان داد ولي در گير و دار اين ماجرا بر آن شدم که اين وسط يک مثال ديگر هم پيدا کنم .....
فکر کردم يک تفکري هم راجع به زمان داشته باشم، چون اين ماجرا به نوعي به زمان ربط دارد، قاعدتا" يک جايي از ادراک معمول ما از زمان بايد اشکال داشته باشد.
از بي سوادي خودم هم اصلا" نترسيدم، چون اگر دقت کنيد همه دانشمندان بزرگ هم لزوما" از تحصيلات آکادميک به جايي نرسيده اند، بلکه به صورت "دلي" پيش رفته اند، يعني در خودشان يک احساس نياز يا يک علاقه داشته اند و همين امر باعث پيرفت ايشان شده است، خوب من هم .... [nishkhand][nishkhand](عجب پر مدعا هستم)
خوب ..... ولش کن ديگر بيشتر توضيح ندهم ..... آنقدر مطالب زيادي در اين خصوص براي نوشتن به ذهنم هجوم مي آورد که نگو .....
همين قدر بس است! اين توضيحي بود بر روالي که ذهنم طي کرده تا به ايجاد اين تاپيک انجاميد.
از پر حرفي خود عذر خواهي مي کنم!
استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است
استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد
vBulletin® v4.2.5, Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.