*خانم معلم *
31st July 2014, 03:49 PM
دکتر عبدالعظیم کریمی
http://www.islahweb.org/sites/default/files/imagecache/200x200/islahweb1310627688.jpg
آسيب*شناسي تربيت ديني
زماني كه «آموزش ديني»، مانع «تربيت ديني» است!
«دین*دهی»، مانع «دین*یابی» و «دین*آموزی» حجاب «دین*ورزی» است!
زمانی که «آموزش دینی»، مانع «تربیت دینی» است!
یکی از اشتباه*های مکرری که امروزه از روی غفلت و عادت انجام می*شود، ملازمه*ای است که میان «منِش دینی» -یا به عبارتی «حس مذهبی»- و «دانش دینی» قائل می*شوند و می*پندارند که شرط قطعی دین*دار بودن و دینی شدن، تراکم اطلاعات و اندوخته*های حفظی و صوری دانش دینی است، در حالی که اگر آموزش دینی به همراه پرورش حس دینی نباشد، نه تنها به تقویت تمایلات فطری کمکی نمی*کند، بلکه خود، مانع و حجاب بزرگی در برابر این تمایل خود*انگیخته می*شود.
شاید بتوان گفت در هیچ دوره*ای از ادوار تاریخ معرف دینی چنان ملازمه*ای با آموزش*های صوری، نه در اذهان و نه در فضای فرهنگی، به شدت و غلظتی که امروزه رایج می*باشد، وجود نداشته است. در عصر حاضر که اطلاعات و یا به عبارتی «جنون اطلاعات» جای «معرفت حقیقی» را گرفته است؛ در عصری که هجوم روزافزون شاخه*ها و شعبات گسترده*ی «علم مجازی»، مانع ظهور «علم حقیقی» می*گردد[1]؛ در عصری که دل*خوش داشتن به لذت*های کاذب «علم حصولی» انگیزه*ی دستیابی به «علم حضوری» را کاهش داده، هوش «منطقی» بر هوش «شهودی» غلبه کرده و تفکر «اشراقی» مغلوب تفکر «تحلیلی» شده است، در این شرایط است که مصداق بارز حجاب بودنِ این گونه آموزش*ها بیش از پیش در قالب این عبارت شگفت و تکان*دهنده بیان می*شود که: العلم هو الحجاب الاکبر[2]، یعنی بزرگترین حجاب و مانع همان علم و دانش است و علمی که به نور و روشنایی تبدیل نشود و ایمان نیاورد، حجاب اکبر است.
بدین ترتیب، علاوه بر حجاب*ها و موانع مختلفی که در برابر شکوفایی فطرت انسان ایجاد می*شود، علم و دانِش بی حاصل از همه*ی آن حجاب*ها عمیق*تر است. در جایی دیگر نقل است که اگر «تذهیب نباشد، علم توحید هم به درد نمی*خورد»، یعنی همین علم توحید که فی نفسه با مسائل الهی و دینی سر و کار دارد، اگر با پذیرش باطن و آماده*سازی روانی و جذبه*های قلبی همراه نگردد، خود به عنوان «حجاب» عمل می*کند و به قول مولوی حتی ممکن است کلام خدا که قرآن کریم باشد، خود، بستر گمراهی را فراهم آورد؛ آنجا که می*گوید:
زان که از قرآن بسی گمره شدند
زین رسن قومی درونِ چَه شدند
یعنی اگر تقوا و تزکیه*ی درونی نباشد، قرآن هم با همه*ی تقدس و عظمت، نه تنها اثری ندارد، بلکه مخاطب غیر متّقی را گمراه می*کند.
این اشتباه در مورد مفهوم و معنای «سواد» و «بی*سوادی» نیز در عصر حاضر قابل تعمیم است. هرچند علم و ادب در فرهنگ اسلامی ارزشی فوق*العاده داشته و از سواد داشتن نیز به عنوان یک فضیلت انکارناپذیر یاد شده*است، اما همین سواد و کسب علم، موقعی مؤثر است که به کمک تقویت حس معرفت*یابی و حقیقت*جویی بیاید. فراموش نکنیم که پایه*گذار فرهنگ اسلامی، پیامبر اکرم (ص)، خود فاقد سواد به معنای امروزی آن بوده و فردی «امی» محسوب می*شده*است[3] آن حضرت بی*آن*که از قدرت خودیابی و خودسازی و تأمل و تعمق در آیات هستی به بالاترین درجه*ی کمال دست یافته و تا آن*جا پیش رفته است که جبرئیل در پی او پر می*سوزاند:
گفت: جبرئیلا بپر اندر پی*ام گفت: رو رو من حریف تو نی*ام
همچنین پیامبرِ «امّی» از طریق عرفان ربوبی و از روی بصیرت فطری، نگاه معنایاب به طبیعت و آیات الهی، سیر در آفاق و انفس و نیز بهره*گیری از ذخایر فطری، به درجه*ای از معرفت دینی دست یافت که شایسته*ی پذیرش کلام الاهی در قالب «وحی» گردید. به قول حافظ:
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسئله*آموز صد مدرس شد
نقل است که پیامبر*اکرم (ص) بر بلندی*های کوه حرا می*رفت و ساعت*ها به آسمان صاف می*نگریست و می*اندیشید، تا حدی که در یکی از سخنانش فرموده است: «اگر نبود رسالت زمینی*ام،آن*قدر به این آسمان و ستارگان نگاه می*کردم تا قالب تهی کنم».
به راستی چه راز و رمزی در نگاه نهان*آشنا و رازپوی اوست که تا این اندازه شوق و شور در فهم و درک از جهان هستی را بر*می*انگیزاند[4] و چگونه می*فهمد از آن*چه ما از آن چیزی نمی*فهمیم و به چنین استنباطی دست نمی*یابیم آیا عظمت آسمان و زمین غیر از عظمتی است که در نگاه بیننده خلق می*شود؟
حال، آیا نظام*های آموزشی تا چه اندازه در شیوه*های تربیت دینی به چنین رهیافت*هایی متوسل می*شوند؟ آیا با شیوه*های رایج در فرآیند آموزش دینی می*توان به چنین احساسی از جهان هستی و چنین ظرفیتی از شناخت خدا و طبیعت دست یافت؟ آیا اساساً فرصت و زمینه*ی چنین نگاهی داده شود، شرایطی از درون برای فهم آیه*یاب و معناجوی آنها به طور خودجوش و وجدآور ایجاد می*شود؟
با بازنگری زندگی پیامبران، عارفان، بزرگان دین و حکمت و رازِ آشنایانِ اهل بصیرت و صاحب*دلان اهل اشراق و معرفت در *می*یابیم که آنان هرچه اندوخته*اند و هر چه کشف کرده*اند نه از لابلای کتابهای درسی و آموزه*های رسمی و تعالیم از پیش تعیین شده بلکه برعکس، تمایزیافتگی بینش و دانش آن*ها در این بوده است که قبل از هر چیز از چارچوب آموزش*های صوری به*در آمده و به دامن طبیعت پناه برده*اند و در آن مستغرق گشته و لطافت فهم و ظرافت بینش خود را از وصف آیات الهی که مظهر رحمت خداوند هستند، دریافت نموده*اند[5].
معرفت دینی، حس دینی و رغبتِ دینی نه در انباشت ذهنی اطلاعات دینی و نه صرفاً در مدارج علم حصولی و اکتسابی و نه با چشم سَر که با چشم دل، نه با گوش سَر که با گوش جان، نه با صورت ظاهر که با سیرت باطن و نه با زبانِ دهان که با زبانِ قلب به دست می*آید. از این همه، کدام یک را در فرآیند تعلیم و تربیت دینی برنامه*ریزی کرده*ایم؟ هرچند که این برنامه*ریزی نه برمبنای ذهن و مغز که باید معطوف به دل و قلب انجام گیرد و نه در قالب اجبار و اکراه که باید با شور و اشتیاق همراه باشد. چیزی که امروزه در آخرین یافته*های روان*شناسی و تربیت دینی و پرورش هوش شهودی از سوی متفکران بزرگ تعلیم و تربیت مطرح شده و سازمان جهانی (یونسکو) نیز در تازه*ترین تعریفی که از مقوله*ی یادگیری در قرن بیست*و*یکم ارائه کرده، به آن اصرار ورزیده و تأکید کرده، آن است که برای پرورش تفکر شهودی و گسترش ارزش*های دینی و اخلاقی باید به پایگاه عاطفی که مرکز آن قلب است توجه شود[6].
اما سؤال اصلی در باب تربیت دینی این است که آیا اگر فراوانی مطالب دینی را در آموزه*های مدرسه*ای افزایش دهیم؛ به حجم و زیبایی کالبدی و صوری کتابهای دینی بیفزاییم و با تنوع کمّی، تبلیغات و تعالیم دینی را گسترش دهیم، لزوماً به تقویت حس دینی و رغبت دینی هم کمکی کرده*ایم؟ آیا لزوماً رابطه*ی معناداری بین انتقال کالبد کلمات (آموزش واژه*های دینی) و فهم و عشق به دین وجود دارد؟ اگر چنین رابطه*ای هست، کیفیت این ارتباط با چه شرایطی و در چه زمینه*ای رخ می*دهد و اگر نیست چه عواملی مانع ایجاد این ارتباط معنا*دار می*گردد؟
هنر یک مربی موفق در پرورش حس دینی متربی در این است که شوق کنجکاوی و حس قیقت جویی او را نسبت به زیبایی*های دین و حلاوت دین*داری افزایش دهد و از هرگونه آموزش تحمیلی و انتقال مستقیم مطالب و مفاهیم دینی بدون آمادگی قبلی بپرهیزد. او باید فرصتی را فراهم آورد که مخاطب، دین را نه کسب،* که «کشف» کند، چرا که تربیت دینی فرایندی ارتجالی و اکتشافی است و نه اکتسابی و تحمیلی! و جوهره*ی دین نه یک «فراورده*ی بیرونی» که یک «فرایند درونی و فطری» است.
هدف تربیت دینی برانگیختن شوق و رغبت به خدا*پرستی و پی بردن به کارکرد لذت*بخش دین است. در واقع آموزش این*که آدمی چگونه به حقیقت دینی دست یابد، مهم*تر از دریافت معلومات دینی از جانب دیگری است و ایجاد شور طلب و شوق به دین ضروری*تر از اطلاعات دینی است.
کسانی چون «یاسپرس»، فیلسوف آلمانی، معتقدند که ماهیت فلسفه عبارت است از جست*و*جوی حقیقت نه وصول به آن![7] به قول شاعر:
عمر آن است که در شور طلب می*گذرد
خوش بود منتظران را طلب طلعت دوست
همین که شور طلب دینی در آدمی پرورش یابد، خود به خود منجر به تأثیر تربیتی در ساختار شناختی و عاطفی او می*شود[8].
برای همین است که سقراط عبارتی به این مضمون گفته است:
آموزش یعنی عشق به دانستن، و هدف تربیت چیزی جز عشق به زیبایی و حقیقت*جویی نیست[9].
از نظر عارفان «لذتی که در هجر است، در وصل نیست»، زیرا نیروی هجر، شور طلب و شوق وصل است که در آدمی پویایی، کمال*جویی، عشق، امید و تلاش و ایثار ایجاد می*کند. هرگاه که این هجر و این شوق به وصل و هدف رسید، آدمی از حرکت باز* می*ایستد و نیازی به تلاش احساس نمی*کند. پس بن*مایه و زیر ساخت تحول آدمی نه «کمال» که «نیاز به کمال» است؛ نه تصرف «مقصد» که تشرّف به «راه» است و نه رسیدن به «ایستگاه» که وارد شدن به «راه» است در اینجاست که عبارتی شگفت*آور و روشنگر در یکی از فرازهای نیایش امام کاظم (ع) ما را در این بحث یاری می*کند. آنجا که می*فرماید:
اَللّهُمَّ لا تُخْرِجْنی من التَّقصیر و لا تَجْعَلَنی مَنَ المُعارین[10].
خدایا مرا از مدار تقصیر (احساس نقصان و احساس خلآ و نیاز) خارج مکن و مرا از افراد عاریه*ای قرار مده.
در این دعای عارفانه و عاشقانه، امام کاظم (ع) دو اصل بزرگ تربیتی و دو قانون تعیین کننده*ی کمال خواهی انسان را بیان می کند: اول این که امام از خداوند می*خواهد که او را همیشه در وضعیتی قرار دهد که همواره احساس نقصان و تقصیر داشته باشد. همین احساس نیاز و خلأ، زمینه*ای تربیتی برای به*دست آوردن درجات کمال می*گردد و به انسان حرکت و پویایی لذت*بخش می*دهد.
بنابراین در تربیت دینی، مربیِ راه*یافته به عرفانِ ربوبی باید متربی خود را در چنین وضعیت و شرایطی قرار دهد و اگر موفق به فراهم*آوردن چنین شرایطی گردید، مقدمات ورود به «تربیت دینی» به معنای واقعی و خودیافته*ی آن فراهم می*شود.
عمق و شگفتی این نیایش در این جاست که امام کاظم(ع) از خداوند نمی*خواهد که او را از «مدار کمال» خارج نکند، بلکه می*فرماید: «مرا از مدار تقصیر خارج مکن، یعنی اصل حرکت و کمال*جویی انسان در این حس نیازمندی و تشنگی نهفته است. او از خداوند این حسّ نیاز و هوشیاری بر تقصیر را طلب می*کند. گویا به همین سبب است که مولوی در عبارتی تناقض*نما می*گوید:
پس زیادت*ها درون نقص*هاست!
یعنی فزون*خواهی و فزون*شوندگی نه در فراوانی و فربهی که در لاغری، نقص و فقر است! فقر در عالم معنویت و نه ماده، بازخوانی احساس نیاز به کمال و گستره*ی عطش کمال*خواهی است.
امروزه نیز در نظریه*های روان*شناسی -به ویژه روی*کردهایی که با روش فعال و خلاق به مسئله*ی تعلیم و تربیت می*نگرند- همین قانون را به عنوان زیربنای آموزش و پرورش فعال در برابر آموزش و پرورش فعل*پذیر و سنتی قرار می*دهند. این روان*شناسان معتقدند در فرایند یاددهی، وظیفه*ی مربی خارج کردن ذهن دانش*آموز از حالت تعادل به عدم تعادل، از سیری به گرسنگی، از اشباع کاذب به اشتهای حقیقی و از اقناع علمی به کنجکاوی علمی است. در واقع لازمه*ی پیشرفت و ارتقای مراحل تحول روانی، خارج شدن از سازش*یافتگی*های قبلی و تعادل*های پیشین برای ورود به سازگاری*ها و تعادل*های جدید است. پس تا تعادل*های قبلی به هم نخورد، ارگانیسم برای جبران عدم تعادل به سوی تعادل بالاتر تحریک نمی*شود و تعادل متعالی*تر و پایدارتر حاصل نمی*گردد. از آن*جا که تربیت دینی، خود واجد مراحل معینی در چرخه*ی تحول روانی است، برای پیمودن مراحل بالاتر باید مراحل قبلی به پختگی برسد.[11] در تربیت دینی، لازمه*ی عبور از مرحله*ی الف به مرحله*ی ب آن است که اصل تعادل*جویی موجبات خروج از مرحله*ی قبلی برای ورود به مرحله*ی بعدی را فراهم آورد.
بدین*ترتیب، اصل تعادل*جویی متزاید که «ژان*پیاژه»، روان*شناس و شناخت*شناس معاصر، آن را به عنوان کلید تحول روانی بشر تلقی می*کند، حاکی از آن است که لازمه*ی پیشروی به مراحل بالاترِ رشد، مستلزم تعادل*جویی پی*درپی است که بر اثر برهم*خوردن تعادل*های مراحل قبل حاصل می*شود.[12]
ادامه دارد ...
http://www.islahweb.org/sites/default/files/imagecache/200x200/islahweb1310627688.jpg
آسيب*شناسي تربيت ديني
زماني كه «آموزش ديني»، مانع «تربيت ديني» است!
«دین*دهی»، مانع «دین*یابی» و «دین*آموزی» حجاب «دین*ورزی» است!
زمانی که «آموزش دینی»، مانع «تربیت دینی» است!
یکی از اشتباه*های مکرری که امروزه از روی غفلت و عادت انجام می*شود، ملازمه*ای است که میان «منِش دینی» -یا به عبارتی «حس مذهبی»- و «دانش دینی» قائل می*شوند و می*پندارند که شرط قطعی دین*دار بودن و دینی شدن، تراکم اطلاعات و اندوخته*های حفظی و صوری دانش دینی است، در حالی که اگر آموزش دینی به همراه پرورش حس دینی نباشد، نه تنها به تقویت تمایلات فطری کمکی نمی*کند، بلکه خود، مانع و حجاب بزرگی در برابر این تمایل خود*انگیخته می*شود.
شاید بتوان گفت در هیچ دوره*ای از ادوار تاریخ معرف دینی چنان ملازمه*ای با آموزش*های صوری، نه در اذهان و نه در فضای فرهنگی، به شدت و غلظتی که امروزه رایج می*باشد، وجود نداشته است. در عصر حاضر که اطلاعات و یا به عبارتی «جنون اطلاعات» جای «معرفت حقیقی» را گرفته است؛ در عصری که هجوم روزافزون شاخه*ها و شعبات گسترده*ی «علم مجازی»، مانع ظهور «علم حقیقی» می*گردد[1]؛ در عصری که دل*خوش داشتن به لذت*های کاذب «علم حصولی» انگیزه*ی دستیابی به «علم حضوری» را کاهش داده، هوش «منطقی» بر هوش «شهودی» غلبه کرده و تفکر «اشراقی» مغلوب تفکر «تحلیلی» شده است، در این شرایط است که مصداق بارز حجاب بودنِ این گونه آموزش*ها بیش از پیش در قالب این عبارت شگفت و تکان*دهنده بیان می*شود که: العلم هو الحجاب الاکبر[2]، یعنی بزرگترین حجاب و مانع همان علم و دانش است و علمی که به نور و روشنایی تبدیل نشود و ایمان نیاورد، حجاب اکبر است.
بدین ترتیب، علاوه بر حجاب*ها و موانع مختلفی که در برابر شکوفایی فطرت انسان ایجاد می*شود، علم و دانِش بی حاصل از همه*ی آن حجاب*ها عمیق*تر است. در جایی دیگر نقل است که اگر «تذهیب نباشد، علم توحید هم به درد نمی*خورد»، یعنی همین علم توحید که فی نفسه با مسائل الهی و دینی سر و کار دارد، اگر با پذیرش باطن و آماده*سازی روانی و جذبه*های قلبی همراه نگردد، خود به عنوان «حجاب» عمل می*کند و به قول مولوی حتی ممکن است کلام خدا که قرآن کریم باشد، خود، بستر گمراهی را فراهم آورد؛ آنجا که می*گوید:
زان که از قرآن بسی گمره شدند
زین رسن قومی درونِ چَه شدند
یعنی اگر تقوا و تزکیه*ی درونی نباشد، قرآن هم با همه*ی تقدس و عظمت، نه تنها اثری ندارد، بلکه مخاطب غیر متّقی را گمراه می*کند.
این اشتباه در مورد مفهوم و معنای «سواد» و «بی*سوادی» نیز در عصر حاضر قابل تعمیم است. هرچند علم و ادب در فرهنگ اسلامی ارزشی فوق*العاده داشته و از سواد داشتن نیز به عنوان یک فضیلت انکارناپذیر یاد شده*است، اما همین سواد و کسب علم، موقعی مؤثر است که به کمک تقویت حس معرفت*یابی و حقیقت*جویی بیاید. فراموش نکنیم که پایه*گذار فرهنگ اسلامی، پیامبر اکرم (ص)، خود فاقد سواد به معنای امروزی آن بوده و فردی «امی» محسوب می*شده*است[3] آن حضرت بی*آن*که از قدرت خودیابی و خودسازی و تأمل و تعمق در آیات هستی به بالاترین درجه*ی کمال دست یافته و تا آن*جا پیش رفته است که جبرئیل در پی او پر می*سوزاند:
گفت: جبرئیلا بپر اندر پی*ام گفت: رو رو من حریف تو نی*ام
همچنین پیامبرِ «امّی» از طریق عرفان ربوبی و از روی بصیرت فطری، نگاه معنایاب به طبیعت و آیات الهی، سیر در آفاق و انفس و نیز بهره*گیری از ذخایر فطری، به درجه*ای از معرفت دینی دست یافت که شایسته*ی پذیرش کلام الاهی در قالب «وحی» گردید. به قول حافظ:
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسئله*آموز صد مدرس شد
نقل است که پیامبر*اکرم (ص) بر بلندی*های کوه حرا می*رفت و ساعت*ها به آسمان صاف می*نگریست و می*اندیشید، تا حدی که در یکی از سخنانش فرموده است: «اگر نبود رسالت زمینی*ام،آن*قدر به این آسمان و ستارگان نگاه می*کردم تا قالب تهی کنم».
به راستی چه راز و رمزی در نگاه نهان*آشنا و رازپوی اوست که تا این اندازه شوق و شور در فهم و درک از جهان هستی را بر*می*انگیزاند[4] و چگونه می*فهمد از آن*چه ما از آن چیزی نمی*فهمیم و به چنین استنباطی دست نمی*یابیم آیا عظمت آسمان و زمین غیر از عظمتی است که در نگاه بیننده خلق می*شود؟
حال، آیا نظام*های آموزشی تا چه اندازه در شیوه*های تربیت دینی به چنین رهیافت*هایی متوسل می*شوند؟ آیا با شیوه*های رایج در فرآیند آموزش دینی می*توان به چنین احساسی از جهان هستی و چنین ظرفیتی از شناخت خدا و طبیعت دست یافت؟ آیا اساساً فرصت و زمینه*ی چنین نگاهی داده شود، شرایطی از درون برای فهم آیه*یاب و معناجوی آنها به طور خودجوش و وجدآور ایجاد می*شود؟
با بازنگری زندگی پیامبران، عارفان، بزرگان دین و حکمت و رازِ آشنایانِ اهل بصیرت و صاحب*دلان اهل اشراق و معرفت در *می*یابیم که آنان هرچه اندوخته*اند و هر چه کشف کرده*اند نه از لابلای کتابهای درسی و آموزه*های رسمی و تعالیم از پیش تعیین شده بلکه برعکس، تمایزیافتگی بینش و دانش آن*ها در این بوده است که قبل از هر چیز از چارچوب آموزش*های صوری به*در آمده و به دامن طبیعت پناه برده*اند و در آن مستغرق گشته و لطافت فهم و ظرافت بینش خود را از وصف آیات الهی که مظهر رحمت خداوند هستند، دریافت نموده*اند[5].
معرفت دینی، حس دینی و رغبتِ دینی نه در انباشت ذهنی اطلاعات دینی و نه صرفاً در مدارج علم حصولی و اکتسابی و نه با چشم سَر که با چشم دل، نه با گوش سَر که با گوش جان، نه با صورت ظاهر که با سیرت باطن و نه با زبانِ دهان که با زبانِ قلب به دست می*آید. از این همه، کدام یک را در فرآیند تعلیم و تربیت دینی برنامه*ریزی کرده*ایم؟ هرچند که این برنامه*ریزی نه برمبنای ذهن و مغز که باید معطوف به دل و قلب انجام گیرد و نه در قالب اجبار و اکراه که باید با شور و اشتیاق همراه باشد. چیزی که امروزه در آخرین یافته*های روان*شناسی و تربیت دینی و پرورش هوش شهودی از سوی متفکران بزرگ تعلیم و تربیت مطرح شده و سازمان جهانی (یونسکو) نیز در تازه*ترین تعریفی که از مقوله*ی یادگیری در قرن بیست*و*یکم ارائه کرده، به آن اصرار ورزیده و تأکید کرده، آن است که برای پرورش تفکر شهودی و گسترش ارزش*های دینی و اخلاقی باید به پایگاه عاطفی که مرکز آن قلب است توجه شود[6].
اما سؤال اصلی در باب تربیت دینی این است که آیا اگر فراوانی مطالب دینی را در آموزه*های مدرسه*ای افزایش دهیم؛ به حجم و زیبایی کالبدی و صوری کتابهای دینی بیفزاییم و با تنوع کمّی، تبلیغات و تعالیم دینی را گسترش دهیم، لزوماً به تقویت حس دینی و رغبت دینی هم کمکی کرده*ایم؟ آیا لزوماً رابطه*ی معناداری بین انتقال کالبد کلمات (آموزش واژه*های دینی) و فهم و عشق به دین وجود دارد؟ اگر چنین رابطه*ای هست، کیفیت این ارتباط با چه شرایطی و در چه زمینه*ای رخ می*دهد و اگر نیست چه عواملی مانع ایجاد این ارتباط معنا*دار می*گردد؟
هنر یک مربی موفق در پرورش حس دینی متربی در این است که شوق کنجکاوی و حس قیقت جویی او را نسبت به زیبایی*های دین و حلاوت دین*داری افزایش دهد و از هرگونه آموزش تحمیلی و انتقال مستقیم مطالب و مفاهیم دینی بدون آمادگی قبلی بپرهیزد. او باید فرصتی را فراهم آورد که مخاطب، دین را نه کسب،* که «کشف» کند، چرا که تربیت دینی فرایندی ارتجالی و اکتشافی است و نه اکتسابی و تحمیلی! و جوهره*ی دین نه یک «فراورده*ی بیرونی» که یک «فرایند درونی و فطری» است.
هدف تربیت دینی برانگیختن شوق و رغبت به خدا*پرستی و پی بردن به کارکرد لذت*بخش دین است. در واقع آموزش این*که آدمی چگونه به حقیقت دینی دست یابد، مهم*تر از دریافت معلومات دینی از جانب دیگری است و ایجاد شور طلب و شوق به دین ضروری*تر از اطلاعات دینی است.
کسانی چون «یاسپرس»، فیلسوف آلمانی، معتقدند که ماهیت فلسفه عبارت است از جست*و*جوی حقیقت نه وصول به آن![7] به قول شاعر:
عمر آن است که در شور طلب می*گذرد
خوش بود منتظران را طلب طلعت دوست
همین که شور طلب دینی در آدمی پرورش یابد، خود به خود منجر به تأثیر تربیتی در ساختار شناختی و عاطفی او می*شود[8].
برای همین است که سقراط عبارتی به این مضمون گفته است:
آموزش یعنی عشق به دانستن، و هدف تربیت چیزی جز عشق به زیبایی و حقیقت*جویی نیست[9].
از نظر عارفان «لذتی که در هجر است، در وصل نیست»، زیرا نیروی هجر، شور طلب و شوق وصل است که در آدمی پویایی، کمال*جویی، عشق، امید و تلاش و ایثار ایجاد می*کند. هرگاه که این هجر و این شوق به وصل و هدف رسید، آدمی از حرکت باز* می*ایستد و نیازی به تلاش احساس نمی*کند. پس بن*مایه و زیر ساخت تحول آدمی نه «کمال» که «نیاز به کمال» است؛ نه تصرف «مقصد» که تشرّف به «راه» است و نه رسیدن به «ایستگاه» که وارد شدن به «راه» است در اینجاست که عبارتی شگفت*آور و روشنگر در یکی از فرازهای نیایش امام کاظم (ع) ما را در این بحث یاری می*کند. آنجا که می*فرماید:
اَللّهُمَّ لا تُخْرِجْنی من التَّقصیر و لا تَجْعَلَنی مَنَ المُعارین[10].
خدایا مرا از مدار تقصیر (احساس نقصان و احساس خلآ و نیاز) خارج مکن و مرا از افراد عاریه*ای قرار مده.
در این دعای عارفانه و عاشقانه، امام کاظم (ع) دو اصل بزرگ تربیتی و دو قانون تعیین کننده*ی کمال خواهی انسان را بیان می کند: اول این که امام از خداوند می*خواهد که او را همیشه در وضعیتی قرار دهد که همواره احساس نقصان و تقصیر داشته باشد. همین احساس نیاز و خلأ، زمینه*ای تربیتی برای به*دست آوردن درجات کمال می*گردد و به انسان حرکت و پویایی لذت*بخش می*دهد.
بنابراین در تربیت دینی، مربیِ راه*یافته به عرفانِ ربوبی باید متربی خود را در چنین وضعیت و شرایطی قرار دهد و اگر موفق به فراهم*آوردن چنین شرایطی گردید، مقدمات ورود به «تربیت دینی» به معنای واقعی و خودیافته*ی آن فراهم می*شود.
عمق و شگفتی این نیایش در این جاست که امام کاظم(ع) از خداوند نمی*خواهد که او را از «مدار کمال» خارج نکند، بلکه می*فرماید: «مرا از مدار تقصیر خارج مکن، یعنی اصل حرکت و کمال*جویی انسان در این حس نیازمندی و تشنگی نهفته است. او از خداوند این حسّ نیاز و هوشیاری بر تقصیر را طلب می*کند. گویا به همین سبب است که مولوی در عبارتی تناقض*نما می*گوید:
پس زیادت*ها درون نقص*هاست!
یعنی فزون*خواهی و فزون*شوندگی نه در فراوانی و فربهی که در لاغری، نقص و فقر است! فقر در عالم معنویت و نه ماده، بازخوانی احساس نیاز به کمال و گستره*ی عطش کمال*خواهی است.
امروزه نیز در نظریه*های روان*شناسی -به ویژه روی*کردهایی که با روش فعال و خلاق به مسئله*ی تعلیم و تربیت می*نگرند- همین قانون را به عنوان زیربنای آموزش و پرورش فعال در برابر آموزش و پرورش فعل*پذیر و سنتی قرار می*دهند. این روان*شناسان معتقدند در فرایند یاددهی، وظیفه*ی مربی خارج کردن ذهن دانش*آموز از حالت تعادل به عدم تعادل، از سیری به گرسنگی، از اشباع کاذب به اشتهای حقیقی و از اقناع علمی به کنجکاوی علمی است. در واقع لازمه*ی پیشرفت و ارتقای مراحل تحول روانی، خارج شدن از سازش*یافتگی*های قبلی و تعادل*های پیشین برای ورود به سازگاری*ها و تعادل*های جدید است. پس تا تعادل*های قبلی به هم نخورد، ارگانیسم برای جبران عدم تعادل به سوی تعادل بالاتر تحریک نمی*شود و تعادل متعالی*تر و پایدارتر حاصل نمی*گردد. از آن*جا که تربیت دینی، خود واجد مراحل معینی در چرخه*ی تحول روانی است، برای پیمودن مراحل بالاتر باید مراحل قبلی به پختگی برسد.[11] در تربیت دینی، لازمه*ی عبور از مرحله*ی الف به مرحله*ی ب آن است که اصل تعادل*جویی موجبات خروج از مرحله*ی قبلی برای ورود به مرحله*ی بعدی را فراهم آورد.
بدین*ترتیب، اصل تعادل*جویی متزاید که «ژان*پیاژه»، روان*شناس و شناخت*شناس معاصر، آن را به عنوان کلید تحول روانی بشر تلقی می*کند، حاکی از آن است که لازمه*ی پیشروی به مراحل بالاترِ رشد، مستلزم تعادل*جویی پی*درپی است که بر اثر برهم*خوردن تعادل*های مراحل قبل حاصل می*شود.[12]
ادامه دارد ...