PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : مقاله بررسي وضعيت بهداشت و درمان پايتخت در عصر شاه طهماسب اول



MR_Jentelman
30th July 2009, 05:17 PM
چكيده
دوران استقرار سلسله صفويه در ايران ، شروع يك دوره از امنيت و آرامشي بود كه در پناه آن و همچنين در پناه ايجاد وحدت ملي از طريق اعلام مذهب رسمي مشترك ، پايه هاي بسياري از تغيير و تحولات اجتماعي ، ريخته شد.
گرچه پس از سپري شدن دوره اوليه تاسيس حكومت ، توسط شاه اسماعيل اول ، دوره استقرار زير بناهاي پادشاهي صفويه ، در شهر قزوين ريخته شد ، ولي عظمت و شكوهي كه شاه عباس كبير در شهر اصفهان بوجود آورد ، مانع از اين گشت تا محققين ، انديشمندان و نويسندگان ، به دوران اوليه حكومت سلسله صفويه در قزوين بپردازند. شايد ، اگرشهر قزوين هم ستايشگري چون شاردن داشت و اگر رفتار خشك مذهبي شاه طهماسب ، نظير آنچه با آنتوني جنكينسون نمود ، باعث عدم ورود جهانگردان به قزوين نشده بود ، امروز اطلاعات ما در مورد بافت اجتماعي شهر ، بيش از امروز بود. به هر حال بيش از نيم قرن حكومت طهماسب اول ، لزوم ايجاد مراكز و تاسيسات پيچيده شهري و اصلاح در امور اجتماعي مردم را ايجاب مي نمود.
يكي از نيازهاي اوليه مردم ، رسيدگي به وضع بهداشت و درمان و نظارت بر امور پزشكي بود. بديهي است شهر نشيني ، آنهم با مقياس وسيعي در حد آنچه كه ما در دوران صفويه مي بينيم ، نياز به اسباب و آلات پيچيده و برنامه ريزي گسترده در همه زمينه ها ، به خصوص در امور پزشكي دارد.
در اين مقاله من سعي دارم علاوه بر روشن نمودن وضع بهداشت و درمان در پايتخت صفويه ، در زمان طهماسب اول ، كارها و اصلاحات انجام شده در زمينه مسائل پزشكي ، در اين زمان را بررسي نموده و به ذكر پزشكان نامي اين دوران كه اكثرا ساكن پايتخت بوده اند ، پردازم.

مقدمه
حكومت صفويه را شايد بتوان اولين حكومت فراگير ملي پس از اسلام در ايران ، دانست كه ضمن پايه ريزي اصول حكومت بر اساس مذهب ، بر تماميت ارضي كشور هم تاكيد خاص داشت. رواج شهرنشيني يكي از خصوصيات عمده اين دوران است. تشكيل شهرهاي بزرگ با اقبال عمومي مواجه شده و جمعيت زيادي به سوي آنها هجوم آوردند. ورود جمعيت زياد به يك منطقه و رواج شهرنشيني خود به خود باعث بوجود آمدن قوانين پيچيده و وضع مقررات خاص مي شود كه به نوعي ايجاد چنين قوانيني و نظارت بر حسن اجراي آن بر عهده حكومت هاست. الزاما پرداختن به مسئله بهداشت و درمان هم به دليل اينكه يكي از نيازهاي اوليه انسان مي باشد ، در راس چنين اموري قرار مي گيرد.
شهر قزوين گرچه قبل از اينكه توسط شاه طهماسب به عنوان پايتخت انتخاب گردد ، يكي از شهرهاي بزرگ ايران بود ، ولي زماني كه در سال 962 هجري قمري به عنوان پايتخت رسمي انتخاب شد ، جمعيت زيادي كه قسمتي از آنان از درباريان و وابستگان شاه بودند به آن شهر وارد شدند. بديهي است كه ورود چنين جمعيتي به آن شهر الزاما مي بايست همراه با سازماندهي در امور بهداشتي و درماني باشد. آنچه كه در اين مقاله به دنبال آن هستيم يافتن پاسخي براي اين پرسشهاست كه:
- سير تحولات طب اسلامي تا دوران صفويه چگونه بوده است؟
- نقش حكومت صفويه در تحولات علم طب چگونه بود؟
- سازمان پزشكي و موسسات وابسته به آن در زمان طهماسب ، در شهر قزوين چگونه شكل گرفته بود؟
- پزشكان نامي در دربار طهماسب چه كساني بوده و نقش آنان در تحولات علم طب چه بود؟
براي رسيدن به پاسخ اين پرسشها ناگزير از بررسي كليه منابعي بوديم كه به نحوي در مورد طب اسلامي اظهار نظر مي كند. بديهي است كه گرچه سير تحولات علم ، مرز بنديهاي مشخصي مانند آنچه كه براي حكومتها ، به عنوان مرز بندي سياسي قائل هستيم ، ندارد ولي بي تاثير از تغييرو تحولات سياسي و حمايت حكومتها از عالمان و دانشمندان نيست. لذا در اين مقاله من سعي نمودم براي اينكه خواننده از پيشينه ذهني مناسبي از منحني تحولات علمي تا آنزمان مطلع باشد ، ابتدا بسيار فشرده به اين بحث پرداخته و سپس به بررسي وضعيت بهداشت و درمان در عصر صفوي و دوران حكومت شاه طهماسب در قزوين بپردازيم.
در پايان اين مقدمه كوتاه ناچار به ذكر اين مشكل عمده بر سر راه محققين علاقه مند به موضوعات اجتماعي هستم كه متاسفانه عمده تاريخ ما تاريخ پادشاهان و وقايع سياسي دوران آنهاست. از اين رو منابع و شواهد ما براي انجام چنين تحقيقاتي بسيار محدود و ناقص است. اميدواريم كه با برگزاري چنين همايشهايي محققين و پژوهشگران تشويق گردند تا از خلال منابع محدود و بررسي اسناد موجود تا حد ممكن تاريخ اجتماعي ايران را كه سخت مشتاق دانستن آن هستيم ، روشن گردانند.

طب اسلامي از آغاز تا دوران صفويه
هر گونه بيان و اظهار نظري در خصوص تاريخ طب ايران ، نا خودآگاه نام جندي شاپور و دانشگاه پرآوازه آنرا در ذهن انسان زنده مي نمايد.نقش غير قابل انكاري كه اين شهر در جمع آوري و تكوين علوم دنياي قديم و بخصوص علم طب دارد ، بر هيچ محقق پوشيده نيست.
منظور اوليه از تجديد بناي اين شهر ، ايجاد مسكني براي استقرار اسيران رومي و يوناني و استفاده از تخصص هاي آنان بود.اما چه چيز باعث شد كه در طول زمان اين شهر تا حدودي تغيير كاربري داده و چهره آن به صورت شهري مبتكر و پيشرو در علوم زمان بخصوص علوم يوناني و هندي درآيد؟ به نظر مي رسد كه علت آنرا در دو مقوله مجزا از هم بايد جستجو كرد:
علت اول اهتمام شديدي بود كه پادشاهان ساساني ، كه به نوعي يك حكومت ديني تشكيل داده بودند ، نسبت به جمع آوري كليه بخشهاي پراكنده اوستا و آموزه هاي ديني زرتشتي داشتند. قسمت عمده كتاب مقدس زرتشتيان ، كه بيشترشامل قسمتهاي علمي آن مي باشد ، به دليل حمله اسكندر و پس از آن بي مهري و كم توجهي پارتيان ، پراكنده گشته بود و اكنون ضرورت جمع آوري آن به طرز محسوسي احساس مي شد.
دومين عاملي كه انباشت و پيشرفت علوم دنياي قديم را در اين شهر باعث شد ، ماجراي مهاجرت علماي نسطوري بود كه مقارن اين دوره به جندي شاپور آمده و تحولي عمده در تاريخ آن ايجاد نمودند.در هر صورت اكثر محققين تمدن اسلامي اعتقاد دارند كه جندي شاپور ، واسطه پيوستن علوم دنياي قديم به علوم اسلامي بود. سيد حسين نصر معتقد است كه :«پيوستگي بزرگ ميان طب اسلامي و يوناني را بايد در پزشكي اواخر عصر ساساني خصوصا در مدرسه جندي شاپور جستجو كرد نه اسكندريه . به هنگام ظهور اسلام جندي شاپور بهترين دوران خود را مي گذرانده است. مدرسه مزبور كه مهمترين مركز پزشكي عصر به شمار مي آمد محيطي بود كه مركز تجمع دانشمنداني با مليتهاي گوناگون بود و سنتهاي پزشكي يوناني ، هندي و ايراني را با هم درآميخته زمينه را براي پزشكي اسلامي آماده مي كرد.»
با فروپاشي دولت اموي و روي كار آمدن عباسيان ، نگرش طبقاتي كه در زمان آنها به وجود آمده و برتري عرب را بر عجم تبليغ مي كرد تضعيف شده و خلفا گرايش بيشتري نسبت به حضور عنصر ايراني در دستگاه خلافت پيدا كردند. يكي از مصاديق بارز اين تمايل حضور پزشكان ايراني در دستگاه خلافت از زمان منصور به بعد بود. در كتاب مختصرالدول در خصوص ورود اولين هيئت ايراني به رياست جورجيس بختيشوع ، كه جهت درمان بيماري خليفه دعوت شده بودند ،به دربار چنين نوشته شده است:
«اين هيئت با عزت و احترام مورد استقبال قرار گرفت و چند روز بعد خليفه داستان بيماري اسف انگيز خود را با جورجيس در ميان گذاشت و با كمال خوشوقتي وعده درمان خود را از او استماع كرد . معالجه با موفقيت كامل انجام گرفت و متعاقب آن از جورجيس خواسته شد كه با سمت سر پزشك خليفه در دربار باقي بماند
اين حضور به عنوان نقطه عطفي براي خاندان بختيشوع و كليه پزشكان غير عرب به حساب مي آيد چون ورود آنان به منزله فتح بابي بود براي حضور ديگر اطباي غير عرب در دستگاه خلافت كه از مهمترين آنها مي توان به خاندان ماسويه طبيب اشاره كرد.
نهضت ترجمه كه از اوائل دوران عباسي شروع شده بود در دوران مامون با شروع به كار بيت الحكمه به اوج خود رسيد. اين دوران به قدري داراي اهميت است كه به جرائت مي توان گفت يكي از اعصار مهم تاريخ پزشكي مي باشد.اشتياق فراواني كه در بين مترجمين ، كه اكثر آنها پزشكان دربار خليفه بودند ، براي ترجمه آثار طبي يوناني وجود داشت و حمايتي كه از طرف خلفاي وقت از اين حركت علمي صورت مي گرفت و دقتي كه مترجمين براي ترجمه اين آثار به كار مي بردند ، همه از جمله عواملي بود كه اين دوران را به دوره اي طلايي در شكوفايي علمي بخصوص علم طبابت تبديل كرد. اهميت اين خيزش علمي، از نظر ترجمه آثار و پيشرفتها ي علوم در حدي است كه برخي نويسندگان اين دوران را معادل دوره تجديد حيات علمي در غرب مي دانند و معتقدند كه مترجمان اروپايي از نظر سبك ترجمه و دقت لازم به مراتب از همكاران عرب خود عقب تر بودند. همانطور كه قبلا نيز گفتم اكثر اين مترجمان پزشكان مسيحي بوده و در دربار خليفه زندگي مي كردند.در كتاب طبقات الطباء نام تعداد زيادي از اين پزشكان ذكر گشته است كه از شاخص ترين آنها مي توان به اسرائيل بن ذكريا ، ثابت بن قره ، يوسف الساهر ، سنان بن ثابت ، هلال بن ابراهيم و . . . اشاره كرد.[] (http://blogfa.com/Desktop/Post.aspx#_ftn4) البته اين رونق در بقيه دوران عباسي حفظ نشد و در مقاطعي پزشكان مجددا در تنگنا قرار گرفتند.
با ورود آل بويه به عرصه سياست و اعمال نفوذ در دستگاه خلافت بار ديگر فضاي نسبتا مناسبي براي تنفس دانش و فرهنگ بوجود آمد و پزشكان مجددا به كارهاي علمي روي آوردند.معزالدوله ديلمي كه اميري با نفوذ و قدرتمند بود و تحت تاثير تمايلات ترك و عرب قرار نداشت ، يك آرامش نسبي جهت علما و پزشكان فراهم آورد. گرچه ارزش علمي دوران او با دوران مامون برابر نبود ولي تشويق و تقويتي كه از پزشكان به عمل مي آورد ، باعث فراهم شدن زمينه اي شد كه در دامان آن پزشكان بزرگي چون ابن سينا و رازي متولد شوند. در واقع قرون چهارم و پنجم يكي از درخشانترين اعصار در تاريخ طب است . اوج و آوازه اين دوران و نامداراني كه در اين مدت پا به عرصه علم و دانش ، به خصوص علم طب گذاشتند، به حدي است كه در تاريخ مشرق زمين بي نظير است. اين شخصيتهاي بزرگ و نامدار نه دست پرورده دستگاه ديوانسالاري اداري و خلافت بودند و نه خود داراي خانداني بزرگ و معروف بودند. هرچند كه آوازه آنان شرق و غرب عالم را فرا گرفت و امروزه هم موجب افتخار هر ايراني و هر پوينده راه علم در هر نقطه از دنيا هستند. ابن العبري در كتاب خود در مورد اين دوران چنين مي گويد:
« بدين ترتيب اين گونه مطالعات و تفكرات كه مرده بودند جاني تازه يافتند و مشتاقان اين حقايق كه پراكنده بودند بار ديگر انجمن آراستند. جوانان به تحصيل و مطالعه تشويق شدند و پيران به ارشاد و تربيت مامور گشتند. ميدان آزاد و وسيع شد و بازار قابليت ها كه قبلا خريدار نداشت گرم و رايج گرديد.»
افول دوران طلايي طب اسلامي كه متقارن با دوران رازي و بوعلي سينا بود ، ديگر هيچگاه رونق و پيشرفت علمي به حوزه علم طب بازنگشت . با شروع جنگهاي صليبي و شروع اختلافات و چشم و هم چشمي ها در حوزه خلافت بغداد طبقه پزشكان كوشا و محقق كم كم جاي خودشان را به پزشكان متقلب و به دور از حوزه اخلاق سپردند.
به هر صورت تا پيش از حمله مغول آخرين اقدام كم ثمري كه در راه احياء علم و دانش و پزشكي برداشته شد ، تاسيس مدرسه مستنصريه بود كه توسط مستنصر خليفه عباسي بنا شد و در بهترين موقعيت خود حدود 10 نفر دانشجوي پزشكي داشت . البته عمر اين مدرسه هم به درازا نكشيد و بوسيله مغولان به كلي نابود شد و با نابودي آن ، دوران طب اسلامي به سر آمد.
با شروع تهاجم مغولان به ايران شهرهاي آباد ويران شد و بر سر اين سرزمين كهن آن آمد كه همه كم و بيش از آن مطلع بوده و نياز به تكرار آن نيست. آنچه بيانش در اينجا سودمند است ، اين است كه مغولان در عين دوري از كليه مظاهر فرهنگ و سرچشمه هاي علم ، پس از مدتي مراوده با ايرانيان كمي تغيير خلق داده و تا حدي به علم و دانش به خصوص پزشكي علاقه مند شدند. در خصوص علت علاقه مندي آنان به پزشكي ، الگود معتقد است كه :
« بي اطلاعي آنان از مسائل پزشكي وادارشان كرد اسيراني را كه بتوانندافراد فلج شده و زخمي را درمان و موجبات اعزام مجدد آنان را به جبهه جنگ فراهم كنند ، مورد تشويق قرار دهند.بدين ترتيب خيلي زود فرمان داده شد كه استادان ، صنعتگران و پزشكان از قتل عام معاف و به نقاطي كه خدمتشان ممكن است مورد نياز باشد ، اعزام شوند. پزشكان از پرداخت ماليات نيز معافيت يافتند.»
بروز چنين نگرشي باعث شد كه بزودي پاي پزشكان به دربار مغول باز شده و مشاغل حساس و رده بالا در اختيار آنان قرار گيرد. هر چند كه چنين حضوري بيشتر تامين كننده منافع شخصي و گروهي آنان بود ، ولي برخي از آنان مانند خواجه رشيد الدين فضل اله منشاء بروز آثار خير فراواني شدند كه از جمله آنان تاسيس بيمارستان بزرگي در شهر تبريز بود. پرفسور ادوارد بروان در كتاب طب اسلامي در مورد اين بيمارستان چنين مي گويد:
« بيمارستان 50 پزشك دارد كه از كشورهاي مختلفي مانند هند ، چين ، مصر و شام به تبريز آمده اند. هريك از پزشكان مسئول هستند 10 دانشجو را در رشته پزشكي تعليم دهند. در اين بيمارستان علاوه بر پزشكان ، جراحان ، چشم پزشكان و شكسته بندان نيز خدمت مي كنند كه هريك مسئول تربيت پنج دانشجو هستند. تمام اين صاحبان حرفه پزشكي در خيابان مخصوصي كه در پشت بيمارستان واقع شده زندگي مي كنند و هريك حقوق و مستمري مخصوصي دارند كه به صورت نقدي و جنسي به ايشان پرداخت مي شود .»
در دوران آشوب پس از مغول و دوران تيموريان چيز قابل ذكري در تحولات علم پزشكي ذكر نشده است جز اينكه موهوم پرستي طايفه مغول و پايين آمدن سطح معلومات عمومي و تحصيلات علمي در زمينه پزشكي ، موجب شد كه اعتقاد به قدرت مطلقه ستارگان و توانايي انسان در تعيين سرنوشت ديگري به وسيله سحر و جادو، به شكل كاملا پررنگي رشد و نمو پيدا كند. در واقع مي توان گفت اين طرز فكر و روش كه ادامه آن به شكل بارزتري به دوران صفويه هم كشيده شد ، از نشانه هاي مشخص اين دوران بود. دراين دوران اين اوهام و خرافات و اهميت طالع بيني در اذهان حتي طبقه حاكم و دانشمندان هم رسوخ كرد و اين شغل هميشه با نظر هيبت و احترام نگريسته مي شد.

پزشكي در دوران صفويه
خوانندگان محترم اين مقاله هنگام مطالعه اين قسمت ، انتظار دارند با تحولي عمده در دانش پزشكي مواجه شوند. دوران طلايي حكومت صفويه در ايران همراه با تحولات عمده اي در مباني زندگي مردم بود. هنر و صنايع مستظرفه به اوج شكوفايي خود رسيد. در زمينه معماري بناهاي باشكوهي برپا گشت كه امروزه هم موجب فخر و مباهات مي باشد.به لحاظ اقتصادي در سايه امنيت بوجود آمده ، گامهاي بلندي برداشته شد.
اما در زمينه پيشرفت علوم تجربي بخصوص پزشكي وضع به شيوه ديگري بود . دوران طولاني حكومت صفويه را به نوعي مي توان ادامه دوران ركود علمي دانست كه از مدتها قبل شروع شده و با بوجود آمدن امپراطوري عثماني كه همچون سدي مانع ارتباط ايران با كشورهاي اروپايي گشته بود ، تشديد شد. آنچه كه مي توان در مورد تفكر پزشكان آنزمان و سير تحولات پزشكي در دوران صفويه گفت اينست كه پزشكي گرچه ترقي كرد ولي افتخارات كمتري به دست آورد.پزشكان ايراني بي خبر از زندگي جديد مشابهي كه سراسر اروپا را فرا گرفته بود ، خود را جانشين هوشمند ابن سينا مي پنداشتند. ايرانيان گمان مي بردند كه دنياي علم هنوز هم در پي كسب معلومات از آنان است و نمي دانستند كه تفوق در پزشكي به سرزمين هاي ديگر انتقال يافته است. با اين احساسات بود كه پزشكان ايراني آن زمان فكر مي كردند ، چيز مي نوشتند و سخن مي گفتند .
البته اين اظهار نظر بدان مفهوم نيست كه در دوران صفويه هيچ قدم مثبتي در خصوص پيشرفت علم طب و ايجاد نظم و نظارت در امور درماني برداشته نشد. بلكه مي توان گفت گرچه در مقايسه با دوران طلايي ذكر شده در بالا ، دوران صفويه در مقام پايين تري قرار داشت ولي در مقايسه با ادوار بعدي ، مي توان آنرا دوران رونق بيشتر حوزه علوم پزشكي دانست. در اوائل اين دوران پزشك نامداري ظهور نمودند و اقدامات اصلاحي در خصوص مسائل پزشكي ، در شهر قزوين و سپس در اصفهان به انجام رسيد كه در بخش بعد به آنها اشاره خواهيم نمود.
به عنوان شاهدي بر اين مدعا مي توانيم به بهاالدوله اشاره كنيم . محمد حسيني نوربخش ، معروف به بهاالدوله ، علم طب را در هرات و ري نزد استادان ايراني و هندي آموخته و به طب هندي بسيار علاقه مند شد. وي پس از بازگشت به زادگاهش ري ، به عنوان يك پزشك عمده و سرشناس در موطن خود زندگي كرد و حاصل يك عمر تجربياتش را در كتاب «خلاصه التجارب » براي استفاده آيندگان به رشته تحرير در آورد. نويسنده كتاب تاريخ پزشكي ايران در باره اين كتاب مي گويد:
« اين كتاب حذاقت كلنيكي و ابتكارات شخصي را كه در الحاوي به چشم مي خورد با توضيحات مرتب و منظمي كه در قانون ديده مي شود، در هم آميخته است. كتاب گرچه اساسا جنبه عملي دارد ولي از ملاحضات اصيل و نكات دقيق علمي سرشار است.اين اثر در نظر من بهترين كتاب درسي پزشكي است كه پس از هجوم مغول به زبان فارسي نوشته شده است. در اظهار اين نظر من تنها نيستم زيراعلي افضل قاطع قزويني يكي از پزشكان دوره صفوي به برادر خود كه تازه تحصيل طب را آغاز كرده بود ، فقط دو كتاب فارسي توصيه مي كند كه يكي ذخيره جرجاني و ديگري خلاصه التجارب بهاالدوله است كه البته اولي مربوط به دوره قبل از مغول است.» نكته جالب اينكه همزمان با بهاالدوله يك پزشك سني مذهب از اهالي اصفهان بود كه از نظر فكري در نقطه مقابل بها الدوله قرار داشت. اين شخص كه نامش غياث الدين بود ، تحصيلات طب را در كشورهاي عربي و تركيه آموخته بود و تنها كتاب نوشته شده اش در طب را ، تحت عنوان «مرآت الصحه في طب » به سلطان با يزيد دوم تقديم كرد. اين كتاب نمايش مهمي از اصول طب عربي و بيشتر بر اساس « ذخيره سيد اسماعيل جرجاني » است. نويسنده در هيچ جاي كتاب به به منابعي كه از آن الهام گرفته اشاره نكرده ، ولي ديده مي شود كه صفحات بسياري از ذخيره را به تفصيل گرفته و به نام خود معرفي كرده است .

نظام پزشكي در دوران شاه طهماسب
شاه طهماسب در سال 929 هجري قمري و زماني به سلطنت رسيد كه بيش از ده سال از سن او نگذشته بود. اكثر دوران سلطنت او مشحون از جنگها و ناآرامي ها ي داخلي و خارجي بود. شايد به جرائت بتوان گفت كه بيش از سي سال از ابتداي سلطنت او به جنگ و آشوب گذشت . مدت ده سال رقابت ويرانگر سران قزلباش در نقاط مختلف ، پنج تهاجم عمده ازبكان بين سالهاي 930 تا 940 ه.ق و چهار تهاجم عمده عثمانيان بين سالهاي 939 تا 960 ه.ق به نحوي شاه را فرسوده كرده و از نظر رواني او را محافظه كار نموده و به اطرافيان بي اعتماد كرد ، كه حتي از چشم گردشگران غربي هم دور نماند.
در سال 962 و زماني كه آخرين تهاجم عثمانيان به خاك ايران دفع شد ، شاه كه تبريز را در برابر حمله عثمانيان بسيار آسيب پذير تشخيص داده بود ، پايتخت خود را به قزوين انتقال داد تا در مدت باقي مانده از سلطنتش در جايي به سر برد كه تا حدي از تهاجم مستقيم دشمنان در امان باشد. به قول نويسنده كتاب خلاصه التواريخ:
«... در آذربايجان ديگر باعث توقفي نمانده بود چرا كه مهمات حدود و اطراف بلاد روم به صلح منتهي گشته بود ، راي عالم آراي بدان قرار گرفت كه خطه قزوين كه در وسط ممالك محروسه افتاده از حيث قشلاق و نزديكي بسيار امصار و بلاد بهترين ديگر محال است ، آنرا دارالسلطنه نموده ...»
آنچه كه در اين سالها از او تصوير شده ، شاهي بسيار بي اراده ، علاقه مند به جمع آوري ثروت و بي اعتنا به امور مردم مي باشد. وينچنتو دالساندري ، يكي از بازرگانان ونيزي ،كه در زمان طهماسب اول از ايران بازديد كرده و ماموريتش برانگيختن پادشاه ايران به جنگ با عثماني بود ، در مورد شخصيت شاه اظهار نظرهاي جالبي دارد . او در قسمتي از گزارش خود در مورد خصوصيات اخلاقي طهماسب مي گويد:
«چيزي كه بيش از همه در او جلب نظر مي كند طبع ماليخوليايي اوست كه آثار و علائم بسيار دارد اما مهمتر از آنكه يازده سال است كه از كاخ خود بيرون نيامده است. در اين مدت نه يكبار به شكار رفته و نه خود را با چيزهاي ديگري سرگرم كرده است. رعيت از اين كار سخت ناخوشنود است...»
البته بايد مد نظر داشت كه او زماني به ايران آمد كه شاه طهماسب در سن شصت و چهار سالگي بوده و پنجاه و يكمين سال سلطنت خودش را مي گذراند و به همين لحاظ نوشته هاي دالساندري را نمي توان به كل دوران زندگاني شاه تعميم داد. به قول راجر سيوري اين تصوير مبهم و حتي مخدوش است و شاه طهماسب هر عيبي كه داشت ، فاقد جسارت روحي و جسمي نبود و جنگهاي مداومش خود مويد اين ادعاست.[ (http://blogfa.com/Desktop/Post.aspx#_ftn13) او در مدت كوتاه آرامشي كه در اواخر دوران سلطنتش بدان دست يافت ، علي رغم تحليل قواي جسمي و روحي اش و علي رغم سرخوردگي اش از بزرگان ، دست به اقدامات مهمي در زمينه رفاه اجتماعي زد.
در اين زمان مردم به سه طبقه تقسيم مي شدند: طبقه حاكمه ، طبقه متوسط و طبقه كارگر. طبقه حاكمه خود به دو گروه اميرها و تاجيك ها تقسيم مي شدند. امير ها تركمن بودند و فرماندهان ، گروهي از سياستمداران و ماموران را تشكيل مي دادند. تاجيك ها نيز خانواده ها ي قديمي ايراني ، وارثان علوم ديواني و اسرار علمي گذشتگان ، نويسندگان و مسئولان امور روحاني و دفتري را شامل مي شدند. تمامي پزشكان و ستاره شناسان و داروسازان معتبر در اين طبقه اخير جاي داشتند.
بر اساس آنچه از منابع استفاده مي گردد در اين دوران واحد پزشكي دربار شامل يك سر پزشك و تعدادي پزشك درباري بود . سر پزشك خاندان سلطنتي به نام «حكيم باشي» خوانده مي شد كه با مصاحبت سرداران شاه و شركت در انجمن هاي خصوصي از مراحم و الطاف مخصوص برخوردار بود و گاها در امور سياسي هم دخيل بود.هر چند كه اغلب اين دخالت در سياست نه براي پزشك و نه براي حكومت خوش يمن نبود و ما به نمونه هايي از آن اشاره خواهيم كرد.
گرفتن نبض شاه يكي از امتيازات انحصاري حكيم باشي بود و به علاوه او مسئول استخدام تمام پزشكان در سراسر مملكت و رسيدگي به حقوق و مزاياي آنان بود. صدور حكم انتصاب پزشكان كه در خدمت فرمانداران ايالتي بودند ، نيز با وي بود و رئيس الوزرا در اجراي كليه كارهاي پزشكي از دستور وي پيروي مي كرد. در رتبه پايينتر از حكيم باشي رئيس دارو فروشان يا «عطار باشي» قرار داشت.[ (http://blogfa.com/Desktop/Post.aspx#_ftn14)
يكي از عرصه هاي گسترش اقتصاد در دوران صفويه ، ايجاد كارگاههاي توليدي بود كه مستقيما توسط حكومت ايجاد گشته و اداره مي شد . اوج اين اقدام گرچه در دوران شاه عباس بود ولي شروع آن از دوران طهماسب اتفاق افتاد. آنچه كه براي ما جالب بوده و قابل طرح در اين مقاله مي باشد ، ايجاد تسهيلات درماني براي كارگران شاغل در اين كارخانه ها بود. به عبارتي مي توان گفت آنچه كه امروزه ما به آن عنوان «طب كار» اطلاق مي كنيم ، به شكل ابتدايي در ايران آن دوره و در شهر قزوين بوجود آمده و اجرا مي شد.
كارگران كارگاههاي سلطنتي از درمان مجاني به وسيله پزشكان دربار برخوردار بودند و داروي مورد نياز خود را به صورت رايگان از دارو فروشان حكومتي مي گرفتند. ضمنا براي تامين حوايج كارگران محروم ، يك درمانگاه خيريه تاسيس شده بود كه به نام «شربت خانه خيريه پادشاهي» معروف بود. و تحت نظر ميرزا يارعلي طهراني ، پزشك خصوصي شاه طهماسب كه بعدا به لقب «حكيم خيري» ملقب گرديد ، اداره مي شد. اين شخص پزشك معروف و نسبتا استاد بود و چندين فقره شعر و نيز يك كتاب در داروسازي به وي منسوب است. نويسنده عالم آراي عباسي در باره او مي گويد:
« ... مردي فاضل ، صاحب حال و از اصحاب فضل و كمال و بسيار خوش صحبت و شگفته طبع و مطايبه دوست و شاه جنت مكان را توجه و التفات تمام به مشاراليه بود...»
خدمات درمانگاه تحت نظر او با موفقيت روبرو شد و پس از مدتي با گسترش كار ، او لازم ديد دو پسرش را به عنوان كمك ، به كار دعوت كند. آنان كه يكي نورالدين علي و ديگري حكيم شريف نام داشتند ، هردو پزشك شدند. حكيم خيري در اواخر ايام حيات آيين درويشي در پيش گرفت و از زندگي دنيوي كناره جست. پسران وي كارهاي درمانگاه را ادامه دادند و نورالدين در سال 1027 ه.ق درگذشت.

پزشكان معروف
علاوه بر سازمان و نظامي كه براي ايجاد نظم در امور پزشكي ايجاد شده بود و علاوه بر پزشكاني كه در قسمت قبل از آنان نام برديم، پزشكان معروفي هم در دربار زندگي مي كردند كه علاوه بر حرفه پزشكي گاه در امور سياسي هم دخالت كرده و منشاء آثاري براي خود و يا جامعه مي شدند.
خوشبختانه برخي از نويسندگان تاريخ صفويه ، از جمله اسكندر بيك منشي و محمد يوسف واله اصفهاني در كتب زيباي خود چندين فهرست به همراه شرح مختصري از زندگي امرا و بزرگان ، سادات ، شعرا ، علما ، پزشكان و.. در زمان شاه طهماسب ارائه داده اند كه در شناسايي پزشكان معروف آن زمان بسيار موثر است. از آنجا كه صحبت در مورد اين پزشكان ضمن اينكه ما را با طرز تفكر و روحيه اطباء و جامعه آنروز آشنا مي كند ، به نوعي باعث روشن شدن وضعيت بهداشت و درمان در آن زمان خواهد شد ، بر خود لازم دانستم تا مختصري به شرح زندگي و وقايع دوران زندگي تعدادي از معروفترين پزشكان دربار شاه طهماسب كه هر كدام به نوعي در عرصه اجتماعي و سياسي فعال بوده اند بپردازم.
1- ركن الدين مسعود كازروني:
شاه طهماسب در دوراني از سلطنت خود به سختي كوشش مي كرد قوانين اخلاقي اسلام را به شدت و با اعمال زور در جامعه اجرا كند. به دنبال اين تصميم ، شرب مسكرات و استفاده از موسيقي ممنوع شد و ميخانه ها ، قمارخانه ها و مراكز فساد و فحشا تعطيل شد. شاه در اين اقدامات از طرف وزير خود ، امير معزالدين محمد اصفهاني ، تحريك و پشتيباني مي شد.
مدتي كه كار بدين منوال گذشت متاسفانه اين وزير قرباني توطئه هاي يكي از پزشكان دربار ، ركن الدين مسعود كازروني ، حكيم باشي وقت گرديد. شاه تحت تاثير وسوسه ها و دسيسه هاي پزشك خود قرار گرفته و وزير را از دربار اخراج كرد. معزالدين كه خود را مغضوب و در معرض تهديد مي ديد ، به مشهد گريخته و در آنجا در كمال زهد و تقوي درگذشت. شاه به زودي از تصميم خود كه بر اساس القائات حكيم باشي صورت گرفته بود ، پشيمان شد و دستور داد حكيم باشي را در آتش بسوزانند.در مورد خصوصيات حرفه اي اين پزشك ، الگود معتقد است كه:
«معاصران ركن الدين او را از نظر روشهاي پزشكي كه به كار مي برد ، فردي اصولي نمي دانستند ولي تغييراتي كه او ايجاد كرد با قبول عامه روبرو گرديد

2- مولانا نورالدين:
شاه با وجود شدت عملي كه در مورد ركن الدين به كار برده بود ، پسرش مولانا نورالدين را مورد عزت و احترام قرار داد زيرا او با مشاهده عواقب وخيم دنيا پرستي پدر ، زندگي مذهبي و كاملا سختي در پيش گرفت. از اين رو به جاي پدرش كه زنده در آتش سوخته بود ، منصوب گشت. اين شخص كه عرفان عملي را با طب آميخته بود ، مورد توجه معاصرانش قرار گرفت و همواره از او به عنوان يك پزشك خوب ياد مي كنند. جالب اين است كه اين پزشك در اوج شهرت و علي رغم دعوت طهماسب ، وارد عالم سياست نشد و تا پايان عمر به عنوان پزشكي نيكنام به دور از مجادلات سياسي دربار زيست.
3- ميرزا ابوالفتح تبريزي:
يكي ديگر از پزشكان دربار طهماسب ، ميرزا ابوالفتح تبريزي بود كه چون از جثه كوچكي برخوردار بود او را «حكيم كوچك» صدا مي كردند. بر اساس گفته هاي اسكندر بيك منشي او پزشك بسيار حاذقي بود و در بين مردم به روشهاي تشخيص غير معمول اشتهار داشت. نويسنده عالم آراي عباسي سرنوشت اين پزشك شهير را چنين بيان مي كند:
«.. در زمان اعلي شاهي ظل الهي ترقي تمام كرده از محرمان حريم قدس گرديد و بلاخره به مفهوم اين مصرع كه محرم به يك نقطه مجرم شود گرفتار آمده پيمانه حيات را كه از شربت ناگوار ممات لبريز شده بود لاجرعه به سر كشيده به سر بستر فنا غنود.»
علي رغم جستجوي زياد در مورد حوادث دوران زندگي و علت مرگ اين حكيم ، چيز قابل ذكري نيافتم و بخصوص در مورد علت مرگ مشكوك او منابع سكوت كرده اند . در كتاب خلد برين در خصوص پايان زندگي او چنين مي گويد:
«با آن كه حكيم كوچك منظور نظر تربيت و عنايت آن حضرت گرديده و به پايه والاي محرميت و بزرگي رسيد اما بلاخره به جرم تنگ ظرفي و كم حوصلگي به فرمان والا پيمانه حياتش لبريز گرديد

4- ميرزا ابونصر گيلاني:
پزشك ديگر ميرزا ابونصر گيلاني است كه نسبتا معروف بود. پدرش فقيه بوده و در سمت قاضي خدمت مي كرد ، ولي پسرش طبابت را پيگيري نمود و حرفه پزشكي را انتخاب نمود. او در ابتداي كار به خدمت نظام درآمد و روزي او را براي معالجه شاه احضار كردند. خوشبختانه معالجه با موفقيت به انجام رسيد و شاه به اين پاداش او را به سمت پزشك خانوادگي خود انتخاب نمود. در اين سمت بود كه با حيدر ميرزا ، وارث سلطنت ،آشنا شده و در اثر اين آشنايي مدارج ترقي را به سرعت طي نمود. اين ترقي باعث ايجاد غروري فزاينده در او شده و به همين لحاظ با كليه مراجعين درباري خود با خشونت رفتار مي كرد. همين غرور بي جا براي او دوستي در ميان بزرگان باقي نگذاشته و بعدها موجب سرنوشتي دردناك براي او شد. هنگاميكه طهماسب درگذشت ، گروهي او را متهم نمودند كه شاه بر اثر سوء قصد او مسموم گشته است و لذا در مظان اتهام قرار گرفت. پس از خاموشي فتنه حيدرميرزا بوسيله اسماعيل ميرزا و قتل عام طرفدارانش در قزوين ، اين پزشك بخت برگشته هم به دليل همان اتهام مسموميت شاه طهماسب و حمايت از سلطنت حيدر و از طرفي به دليل عدم محبوبيت در ميان بزرگان ، به مرگي وحشتناك محكوم شد . او را در حالي كه در ميان بخاري اتاقش مخفي گشته بود يافتند و سپس او را قطعه قطعه كرده و قطعات را در حوضي كه در مقابل مخفي گاه او بود ، فرو ريختند.

5- كمال الدين حسين شيرازي:
در ميان كسان ديگري كه در اوج تعصبات مذهبي به زحمت فرآوان افتاد ، پزشك درباري ديگري به نام حكيم حسين شيرازي ملقب به كمال الدين بود. اين طبيب به سبب افراط در شرب مسكرات و به قول اسكندر بيك منشي:
« چون به توسعه مشرب مشهور گشته و به طريق ارباب ريا زهد فروش نبود...»
دستگير و بدون تحقيق و محاكمه از دربار اخراج شد. وي سپس به خدمت يكي از حكام محلي به نام خان احمد گيلاني كه به طب علمي و عملي هردو علاقه داشت درآمد و در همان جا وفات يافت.البته پزشك ديگري هم از اهل شيراز و اقوام كمال الدين بود كه او هم گرچه از حكماي مشهور دربار شاه طهماسب بود ، ولي به دليل اشتهار به شرب خمر هر چند وقت يكبار به شهر يزد تبعيد مي شد.

6- حكيم عماد الدين محمود :
يكي ديگر از پزشكان معروف درباري ، حكيم عماد الدين محمود بود كه در طبابت و حكمت مشهور بود او اوائل كارش در خدمت حاكم شيروان بود ولي به دليل خشمي كه حاكم بر او گرفت ، او را به مدت يك شب در ميان برف و سرما نگه داشت. به گفته نويسنده كتاب خلد برين چون اين حكيم معتاد به ترياك بود ، مصرف زياد ترياك در آن شب باعث نجات جانش شد. [23] (http://blogfa.com/Desktop/Post.aspx#_ftn23)به هر حال همين مسئله باعث شد كه او از آنجا به خدمت طهماسب درآمده و مدتي را در پايتخت باشد ولي ظاهرا پس از مدتي صلاح خود را در دوري از درباريان ديده و پس از مدتي آنجا را هم به مقصد مشهد ترك كرد. از اين پزشك معروف رسالات و جزوه هاي متعددي در برخي از بيماريها از جمله جرب و سفليس به جاي مانده است.


سخن آخر
آنچه كه به عنوان نتيجه گيري از اين مبحث در چند جمله مي توان بيان كرد اينست كه گرچه تلفيق بين غناي علمي دانشگاه جندي شاپور و انديشه پوياي اسلامي ، هنگام ورود اعراب مسلمان به ايران ، توانست در سايه حمايت گروهي از حكام و خلفا ، دوران اوج شكوفايي علمي بخصوص علم پزشكي را در ايران ايجاد كند ، ولي پس از آن به دلايل مختلف از جمله عدم وجود ثبات سياسي در كشور ، عدم حمايت سياسي و اقتصادي از دانشمندان ، ورود اوهام و خرافات به دنبال هجوم قبايل آسياي ميانه و مغولان به ايران و... علم پزشكي دچار ركود نسبي شد.
با ايجاد ثبات سياسي كه در دوران سلسله صفويه در ايران ايجاد گشت ، گرچه در بسياري از زمينه هاي علمي و فرهنگي پيشرفت چشمگير داشتيم ، ولي علم پزشكي دچار تحول عمده اي نشد. اقدامات پادشاهان اوليه صفويه از جمله شاه طهماسب در سازماندهي وضعيت بهداشتي و درماني و ايجاد بيمارستان خيريه كه به آن «شربت خانه خيريه پادشاهي» مي گفتند و همچنين حمايت از گارگران و اهتمام به امور درماني آنان تا حدي وضعيت پزشكي را از نابساماني قبلي خارج كرد. سياست حمايت از گروهي از پزشكان در دربار گرچه به صورت مقطعي موفقيت آميز بود ولي در دراز مدت نه تنها نتوانست تغيير چشمگيري در پيشرفت علم پزشكي ايجاد كند ، بلكه با تداوم شرايط سياسي موجود و وجود فساد سياسي در دربار ، پزشكان هم تحريك به سو استفاده از شرايط مزبور شده و ورود آنها به عرصه سياست نه تنها ركود در پيشرفتهاي علمي را همچنان تداوم بخشيد ، بلكه عواقب ناگواري را براي آنان هم رقم زد.







منابع:
1- الگود ، سيريل ، تاريخ پزشكي ايران و سرزمين هاي خلافت شرقي،ترجمه دكتر باهر فرقاني ، امير كبير ،1371
2- ابن ابي اصيبعه ، موفق الدين ابوالعباس احمد بن قاسم سعدي خزرجي ، عيون الانباء في طبقات الطباء ، تصحيح نزار رضا ، چاپ بيروت
3- كريستين سن ،آرتور، ايران در زمان ساسانيان ، ترجمه رشيد ياسمي ، دنياي كتاب ، 1370
4- ابن العبري ، غريغوريوس ابوالفرج اهرون ، تاريخ مختصر الدول ، ترجمه دكتر محمد علي تاج پور، دكتر حشمت ا... رياضي ، اطلاعات1364
5- پژوهش دانشگاه كمريج ، جلد چهارم ، تاريخ ايران(از فروپاشي دولت ساسانيان تا آمدن سلجوقيان)، امير كبير 1381
6- براون ، ادوارد ، طب اسلامي ، ترجمه مسعود رجب نيا ، بنگاه ترجمه و نشر ، تهران1337

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد