توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : هوی روزگار..
sr hesabi
5th July 2014, 01:45 AM
سلام
خب از اسم تایپک معلومه که تاپیک طنز هست
دیدیم تو هی روزگار یکمی غم تزریق کردیم ،اینجا یکمی شادی تزریق کنیم ،خنثی شه[nishkhand]
سعی میکنم عموما نوشته ها کپی نباشه
ولی خب اگه نوشته طنز خوب باشه ،چرا کپی نکنم همه بخونید بخندید[nishkhand]
پس اینجا صرفا خنده مجازه[khande]
شاعر در وصف این لحظه میگه :
شب از نیمه گذشت
فکری امد و بر ذهنم نشست
ناگهان دیدم کیبورد به دست
خود را مشغول تایپ با دو دست
میزدم اسپیس هایی با دو شصت
چندی گذشت و امد پدید
تاپیکی که عینش رو هیچکس ندید
جار زنید و به هرکس بگید
این تاپیک هوی روزگار است ای رفیق
مینوسم این را و باشد امید
که در دلتان سرزنده باشد لبخند و امید
من بگردم به دورت ای رفیق
جان من پست ها گزارش ندید[nishkhand]
M@hdi42
5th July 2014, 11:37 AM
سلام بر امیر دشمن شکن
خوش تاپیک و خوشگلِ همچو پلنگ
می شِکند قند با قند شکن
میزند تاپیک مشت مشت چنگ چنگ
(قافیه های بی ربط رو حال کردی؟ [nishkhand])
من تو کار شعر سپیدم (در حال یادگیری) سپیدِ طنز هم کمی سخته بنابر این برات فانتزی مینویسم
یکی از فانتزی هام اینه که رفاقت منو امیر رو به هم بزنن و امیر خیلی از دست من ناراحت و دلگیر باشه در حالی که فقط یه توطئه باشه....
بعد امیر بیمار بشه (دور از جونش) بعد من حق رفاقت رو به جا بیارم و خونه خودمو بفروشم که هزینه هاشو بدم. امیر بعد 15 روز به هوش بیاد و کسی از اونایی که رفاقتمونو به هم زدن دو برش نبینه و دکتر ها هم بهش بگن کی تا همین الان بالای سرت بوده.....
امیر در این لحظه همه چیو میفهمه و اشک تو چشاش جاری میشه...smilee_new1 (11)
سراغمو که میگیره میبینه مدت هاست از اون مکان رفتم. عذاب وجدان داره قلب امیر رو به درد میاره ....
هوی روزگار....
بعد 20 سال...
اتوبوس دم خیابون توقف میکنه ... پاهای یک نفر رو از پشت نشون میده که از اتوبوس پیاده میشه.... با یه چمدون مستطیلی قدیمی.... پالتوی خاکی و یک کلاه امریکایی لبه دار....
یعنی ممکنه؟ ممکنه خودش باشه؟....
امیر از اینور خیابون می دوه به سمت مهدی .... مهدی هم چمدون رو میندازه زمین و کلاهشو برمیداره و دوان دوان و کشان کشان میره سمتش ... در این حین صدای شلیک یه تیر میاد....
فضا مبهمه.... یعنی چه اتفاقی افتاده؟
رنگ قرمزی پیراهن سفید مهدی رو در بر میگیره .... اره... یک تیر تو قلب مهدی فرود اومده و امیر خودشو سریع رو پیکر کم جون مهدی میرسونه... داداش تو نباید تنهام بزاری
داداش تو وقت رفتنت نبود .... تو تازه اومده بودی....
و مهدی چشماش رو میبنده و با یه لبخند ملیح از دنیا میره
شرمنده امیر این قرار بود طنز باشه اما خودت بهتر در جریانی حادثه خبر نمیکنه[nishkhand][nishkhand][nadidan]
sr hesabi
5th July 2014, 12:57 PM
سلام بر امیر دشمن شکن
خوش تاپیک و خوشگلِ همچو پلنگ
می شِکند قند با قند شکن
میزند تاپیک مشت مشت چنگ چنگ
(قافیه های بی ربط رو حال کردی؟ [nishkhand])
من تو کار شعر سپیدم (در حال یادگیری) سپیدِ طنز هم کمی سخته بنابر این برات فانتزی مینویسم
یکی از فانتزی هام اینه که رفاقت منو امیر رو به هم بزنن و امیر خیلی از دست من ناراحت و دلگیر باشه در حالی که فقط یه توطئه باشه....
بعد امیر بیمار بشه (دور از جونش) بعد من حق رفاقت رو به جا بیارم و خونه خودمو بفروشم که هزینه هاشو بدم. امیر بعد 15 روز به هوش بیاد و کسی از اونایی که رفاقتمونو به هم زدن دو برش نبینه و دکتر ها هم بهش بگن کی تا همین الان بالای سرت بوده.....
امیر در این لحظه همه چیو میفهمه و اشک تو چشاش جاری میشه...smilee_new1 (11)
سراغمو که میگیره میبینه مدت هاست از اون مکان رفتم. عذاب وجدان داره قلب امیر رو به درد میاره ....
هوی روزگار....
بعد 20 سال...
اتوبوس دم خیابون توقف میکنه ... پاهای یک نفر رو از پشت نشون میده که از اتوبوس پیاده میشه.... با یه چمدون مستطیلی قدیمی.... پالتوی خاکی و یک کلاه امریکایی لبه دار....
یعنی ممکنه؟ ممکنه خودش باشه؟....
امیر از اینور خیابون می دوه به سمت مهدی .... مهدی هم چمدون رو میندازه زمین و کلاهشو برمیداره و دوان دوان و کشان کشان میره سمتش ... در این حین صدای شلیک یه تیر میاد....
فضا مبهمه.... یعنی چه اتفاقی افتاده؟
رنگ قرمزی پیراهن سفید مهدی رو در بر میگیره .... اره... یک تیر تو قلب مهدی فرود اومده و امیر خودشو سریع رو پیکر کم جون مهدی میرسونه... داداش تو نباید تنهام بزاری
داداش تو وقت رفتنت نبود .... تو تازه اومده بودی....
و مهدی چشماش رو میبنده و با یه لبخند ملیح از دنیا میره
شرمنده امیر این قرار بود طنز باشه اما خودت بهتر در جریانی حادثه خبر نمیکنه[nishkhand][nishkhand][nadidan]
سلام بر مهدی خان گل
اقا عاشق فانتزیاتم ،خیلی باحال بود[nishkhand]
مخصوصا آخرش
حالا با اجازت من یه متن طنز برای شما مینویسم
امید که بخندی
تاکسی
در کنار خیابون ایستاده بودم ،افتاب بی مرام هم قشنگ روی سرم بود
کم کم داشت دیگه دور سرم هاله نور شکل میگرفت،که یه تاکسی از دور دیدم
انگاری تو کویرم ،یه قطره اب پیدا کردم،از دور یه ژست شیک گرفتمو ،آماده این بودم که بوق بزنه ،بپرم تو ماشین ،انگار زورو که میپره رو اسبش
تاکسی نزدیک و نزدیک تر شد ،ذوق کرده بودم
اومد از جلوم رد شد و هیچ بوقی نزد
جلوتر از من چندتا خانوم هم ایستاده بودن ،یدفعه دیدم برای اونا بوق زد و ایستاد
عصبی شدم و رفتم جلو و با کلی عصبانیت گفتم : آقا مستقیم ؟؟
گفت : نه ،میخواستم بگم میری تو دیوار ،خب راهی جز مستقیم نداری
بعد دیدم که انگار این تاکسی هم نداره با من سر انصاف و رفت
اینجا بود که دیدم درخواست حقوق برابر زن و مرد ،بدم نیستا،حداقل تو افتاب نیم پز نمیشیم[nishkhand]
1=1+1
9th September 2014, 11:06 PM
بازار طنز چقد کساده
هوی روزگار
Spring_Girl
7th December 2014, 07:21 AM
من میخوام روزگار زودتر از خودش داغون کنم تا نتونه منو داغون کنه[nishkhand][khande][bamazegi]
شمشیر من کجاس[nishkhand][fardemohem]
استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است
استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد
vBulletin® v4.2.5, Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.