kamanabroo
29th July 2009, 01:35 AM
عیسی مسیح و اسطورهشناسی
1.پیام عیسی و مسئله اسطوره شناسی
ملکوت یا پادشاهی خداوند جان کلام موعظه عیسی مسیح است.در طول قرن نوزدهمالهیاتو علم کشف و تفسیر، ملکوت خداوند را اجتماعی معنوی میدانستند متشکل ازانسانهایی کهاز اراده خداوندی که حاکم بر ارادهشان بود تبعیت میکردند.آنان ازرهگذر چنین تسلیم و اطاعتیدر پی گسترش دامنه قانون خداوند در جهان بودند.در اقوالآمده است که آنان ملکوت خداوندرا قلمروی میدانستند که هر چند معنوی است ولی دردرون جهان است.قلمروی که در همینجهان و در متن تاریخ این جهان شکوفا میشود و اثرمیگذارد.
سال 1892 شاهد انتشار کتاب موعظه عیسی درباره ملکوت خداوند اثر یوهانس وایس«~ (Johannes Weiss) ~»بود.این کتاب دوران ساز تفسیری را مردود انگاشت که تا آن زمانعموماپذیرفته شده بود.وایس نشان داد که ملکوت خداوند درون ماندگار«~ (immanent) ~»این جهاننیست و بخشی از تاریخ جهان نخواهد شد، بلکه بیشتر ماهیتی معاد شناختیدارد.به عبارتدیگر ملکوت خداوند امری متعالی و فراتر از نظم تاریخی است.ملکوتخداوند نه از رهگذرسعی و تلاش انسان بلکه صرفا به میانجی فعل فوق طبیعی خداوند بهوجود خواهد آمد.خداوند ناگهان جهان و تاریخ را به پایان خواهد رساند و دنیای جدیدیبه وجود خواهد آورد کههمان جهان سعادت جاودان است.
این برداشت از ملکوت خداوند اختراع عیسی نبود، بلکه مشابه برداشتی بود که دربرخی محافل خاص یهودیانی رواج داشت که جملگی منتظر پایان این جهان بودند.این تصویراز دراممعاد شناختی، محصول ادبیات آخر الزمانی یهود بود که کتاب دانیال نبیقدیمیترین نسخهموجود آن است.تفاوت اصلی موعظه عیسی با تصاویر آخر الزمانی دراممعاد شناختی و بامفهوم سعادت جاودان عصری که خواهد آمد در آن بود که عیسی از ترسیمو ارائه تصاویر دقیقاجتناب میکرد .او خود را به بیان این عبارت محدود میکرد کهملکوت خداوند خواهد آمد وانسانها باید مهیای رویارویی با داوری و عدالتی باشند کهدر راه است.گذشته از این تفاوت،عیسی در انتظارات معاد شناختی معاصران خود شریک بودو به همین دلیل او نیز دعا و نیایشرا به مریدانش تعلیم میداد.
نام تو مقدس باد
پادشاهی تو فرا میرسد
اراده تو بر زمین حاکم خواهد شد همانطور که بر ملکوت حاکم است.
عیسی انتظار داشت که این اتفاق در آینده نزدیکی به وقوع بپیوندند و میگفت کهظهور اینعصر را میتوان از پیش در معجزهها و عجایبی که او انجام میدهد مشاهدهکرد، خصوصا درتسخیر و دفع ارواح خبیثه.عیسی فجر پادشاهی خداوند را به منزله نمایشکیهانی عظیمیترسیم کرد .ابو البشر«~ (Son fo man) ~»سوار بر ابرها از ملکوت میآیدو مردگان بر میخیزند و روزداوری فرا میرسد: برای درستکاران دوره سعادت آغازمیشود، در حالی که نصیب لعنت شدگانعذاب دوزخ است.
هنگامی که مطالعه الهیات را آغاز کردم، متألهان نیز درست مثل افراد معمولی ازنظریههاییوهانس وایس به هیجان آمده، وحشتزده شده بودند.به یاد میآورم استاد مندر برلینیولیوس کافتان«~ (Julius Kaftan) ~»که «اصول و عقاید» درس میداد میگفت: «اگر چنانچه یوهانسوایس بر حق باشد و مفهوم ملکوت خداوند، مفهومی معاد شناختی باشداستفاده از این مفهومدر علم اصول ناممکن میشود.» ولی در سالهای بعد متألهانی ازجمله یولیوس کافتان قانعشدند که حق با وایس بوده است.شاید در اینجا بتوانم بهآلبرت شوایتزر«~ (Albert Schweitzer) ~»اشاره کنم، کسی که نظریه وایس را به صورتافراطی بسط داد.او بر این عقیده است که نه تنهاموعظه و پیام و خودآگاهی عیسی بلکهنحوه زندگی روزمره او شدیدا متأثر از انتظاریمعاد شناختی بود که محصول نهایی آننوعی اصل معاد شناختی جهان شمول است.
امروزه هیچ کس شک ندارد که برداشت عیسی از ملکوت خداوند، برداشتیاساسامعادشناختی است ـ این گفته حداقل درباره الهیات اروپایی و تا آنجایی که منمیدانم درباره محققان و مدرسان آمریکایی عهد جدید صادق است.در واقع بیش از پیشآشکار شده است کهانتظار معاد شناختی و امید، گوهر اصلی پیام عهد جدید است.درکاجتماع مسیحیان اولیه از ملکوت خداوند مشابه تعبیر عیسی بود.این اجتماع نیزانتظارداشت ملکوت خداوند در آیندهای نزدیک به وقوع بپیوندد، به همین سبب پل نیزگمانمیکرد زمانی که این جهان به آخر رسد و مردگان برخیزند او هنوز هم زنده خواهدبود.بی صبریو اضطراب و شک و تردیدی که در اناجیل مشابه«~ (Synoptic gospels) ~»نیزمشهود است و حتیاندکی پس از نگارش این اناجیل باطنینی بیشتر در متونی چون رسالهدوم پطرس«~ (Peter) ~»پژواکمییابد، جملگی مؤید همین باور همگانی [پایان قریبالوقوع جهان] اند.مسیحیت هیچگاه ازاین امید که ملکوت خداوند در آینده نزدیک تحققخواهد یافت دست بر نداشته، هر چند اینانتظار تا کنون بیفایده بوده است.میتوانیمعبارتی از انجیل مرقس را نقل کنیم که گفته معتبریاز عیسی نیست ولی اجتماع اولیهاین گفته را به او نسبت داد: «به راستی به شما میگویم در جمعشمایان کسانی حضوردارند که طعم مرگ را نخواهند چشید، پیش از آنکه به چشم خویش فجرشکوهمند ملکوتخداوند را ببینند .» آیا معنای این آیه روشن نیست؟ هر چند بسیاری ازمعاصران عیسیاکنون مردهاند، با وجود این باید این امید را حفظ کرد که ملکوت خداوند هنوزهم ممکناست در طول حیات نسل فعلی تحقق یابد.
امید عیسی و اجتماع مسیحیان اولیه به ثمر نرسید، همان جهان هنوز نیز هست و تاریخادامهدارد .جریان تاریخ اسطوره را ابطال کرده است.از آنجا که «ملکوت خداوند» مانندمفهوم دراممعادشناختی مفهومی اسطورهای است، پیش فرضهای انتظار برای استقرار ملکوتخداوند نیزبه همین اندازه اسطورهای هستند.بر طبق این پیش فرضها هر چند خالق جهانخداوند است ولیشیطان و ابلیس بر آن حکم میرانند و جنود شیطان علت تمامی شرور وگناهان و بیماریهاهستند.کل مفهومی از جهان که در موعظه عیسی و همچنین عهد جدید پایهاستدلال قرار گرفتهاست عموما اسطورهای هستند: مثلا مفهوم جهان به منزله ساختاریسه طبقهای متشکل ازملکوت و زمین و دوزخ، یا مفهوم مداخله قدرتهای فوق طبیعی درجریان وقایع، یا مفهوممعجزهها، خصوصا مفهوم مداخله قدرتهای فوق طبیعی در حیاتباطنی روح، و سرانجام مفهوموسوسه و تباهی آدمیان به دست شیطان و حلول ارواح خبیثهدر آنان.چنین مفهومی از جهان رامفهومی اسطورهای مینامیم زیرا که متفاوت است بامفهومی از جهان که علم از آغاز پیدایششدر یونان باستان به آن شکل و بسط داده است،مفهومی که تمامی انسانهای جدید«~ (modern) ~»آن را پذیرفتهاند .در این مفهوم جدیداز جهان شبکه علت و معلولی بنیان همه چیزهاست.هر چندنظریههای فیزیکی جدید عامل بختو تصادف را در زنجیره علت و معلولی فرایندهای ذراتبنیادین مؤثر میدانند ولی زندگیروزمره ما و اهداف و اعمالمان تحت تأثیر این عامل قرارنگرفتهاند.به هر تقدیر علمجدید باور ندارد که قدرتهای فوق طبیعی بتوانند در جریان طبیعتدخالت کنند یا بهتعبیری در آن نفوذ کنند.
این امر در مورد مطالعه جدید تاریخ نیز صدق میکند، رویکردی که هیچ گونه مداخلهخدا یاارواح خبیثه و یا شیاطین را در جریان تاریخ قبول ندارد.در عوض فرض بر این استکه تاریخ،کلی واحد است که به خودی خود کامل است، هر چند که با جریان طبیعت متفاوتاست زیرا درتاریخ قدرتهایی معنوی دستاندرکارند که بر اراده انسانها تأثیرمیگذارند.باوجودی که ضرورتفیزیکی، تعیین کننده تمامی وقایع تاریخی نیست وانسانها مسئول اعمالشان هستند ولی هیچچیز بدون انگیزه عقلانی به وقوعنمیپیوندد.اگر غیر از این بود مسئولیت معنایی نداشت.البتههنوز هم خرافه پرستی دربین انسانهای جدید وجود دارد اما وجود آنها استثنایی و حتی نابهنجاراست .انسانهایجدید این نکته را بدیهی میدانند که دخالت قدرتهای فوق طبیعی در جریانتاریخ وطبیعت همانقدر بیاثر است که در حیات درونی و باطنی و زندگی عملی خود آنها.
حال پرسش اجتناب ناپذیر آن است که آیا موعظه عیسی درباره ملکوت خداوند و ابهامعهدجدید در کلیت آن هنوز هم برای انسان جدید حائز اهمیت است؟ عهد جدید از عیسیمسیحسخن میگوید، نه فقط از موعظه عیسی درباره ملوک خداوند بلکه قبل از هر چیزاساسا از شخصاو سخن میگوید، وجودی که از همان بدو شروع مسیحیت اولیه به اسطورهمبدل شده بود.
محققان عهد جدید در این نکته اختلاف دارند که آیا عیسی به راستی مدعی مقام مسیحوپادشاه عصر سعادت جاودان بود، و آیا خود را همان ابو البشر میدانست که گفته میشدسوار برابر از ملکوت خواهد آمد.اگر چنین است پس فهم عیسی از خود، فهمی اسطورهایبود.در اینجانیاز نداریم یکی از این دو راه را بر گزینیم.به هر صورت اجتماع مسیحیاناولیه به او همچونچهرهای اسطورهای مینگریست.این اجتماع از او انتظار داشت تا درهیئت ابو البشر سوار بر ابرظاهر شود و به عنوان داور جهان، رستگاری و لعنت ابدی رابه همراه آورد.زمانی که گفتهمیشود عیسی ثمره روح القدس و زاده باکرهای است،پرتوی از اسطوره بر شخص او افکندهمیشود، تفسیری که در باورهای اجتماعات مسیحیانهلنی حتی بارزتر میشود زیرا ایناجتماعات او را به تعبیری ما بعد الطبیعی پسر خدامیدانستند، موجودی ازلی و ملکوتی که برایرستگاری، هیئتی بشری به خود گرفت و رنج وعذاب بسیار حتی رنج صلیب را محتمل شد.
آشکار است که چنین مفاهیمی اسطورهای هستند زیرا در اسطورههای یهود و غیر یهودکاملارواج داشتند و پس از آن به شخصیت تاریخی عیسی منتسب شدند.خصوصا مفهوم ازلیبودنپسر خدا که در هیئت بشری به جهان نزول کرد تا بنی نوع بشر را نجات دهد خودبخشی از آموزهغنوصی«~ (Genostic) ~»درباره رستگاری است که امروزه هیچ کس دراسطورهای بودن آن تردیدنمیکند .این امر ما را با پرسشی بس مهم روبرو میکند: اهمیت موعظه و پیام عیسی و عهدجدید در کلیت آن برای انسان جدید در چیست؟
از نظر انسان جدید برداشت اسطورهای از جهان، و مفاهیمی چون معادشناسی و منجیورستگاری، همگی متعلق به گذشتهاند و زمانشان به آخر رسیده است.آیا میتوان انتظارداشتکه ما خود فهم عقلانی خویش را به قصد پذیرش آنچه نمیتوانیم صادقانه حقیقیاشبدانیم،قربانی کنیم«~ (Sacrificium intellectus) ~»ـ آن هم صرفا به این دلیل کهچنین مفاهیمی در انجیلآمده است؟ یا اینکه باید از آن گفتههای انجیل که شامل اینمفاهیم اسطورهای است بگذریم وگفتههای دیگری انتخاب کنیم که برای انسان جدید سدهاو موانع بزرگی نباشند؟ در واقع، پیام وموعظه عیسی محدود به گفتههای معاد شناختینیست.او از اراده خداوند هم خبر داد، ارادهایکه در حکم فرمان و دعوت الهی به امرخیر است.عیسی طالب صداقت و خلوص و آمادگیبرای ایثار و عشق ورزیدن است.او طالب آناست که انسان با تمام وجود مطیع خداوند باشد ومنکر این خیال موهوم است که آدمیبتواند فقط با اطاعت از احکام ظاهری شرع، وظیفه خویشرا نسبت به خداوند به انجامرساند.اگر از دید انسان جدید درخواستها و فرامین اخلاقی عیسیدر حکم موانعی بزرگهستند باید گفت که این موانع سد راه، آرزوهای خود خواهانه اویند نه سدراه فهم و درکاو.
پیامد اینهمه چیست؟ آیا باید موعظه اخلاقی عیسی را حفظ کنیم و موعظه معادشناختیاشرا رها سازیم؟ آیا باید پیام عیسی درباره ملکوت خداوند را به آن بهاصطلاح پیام اجتماعیفرو بکاهیم؟ یا شق سومی هم وجود دارد؟ ما باید بپرسیم که آیاموعظه معاد شناختی و گفتههایاسطورهای در کل حاوی معنای عمیقتری است که حجاباسطوره آن را پنهان کرده باشد.اگرچنین است بیایید مفاهیم اسطورهای را دقیقا به ایندلیل که میخواهیم معنای عمیقتر آنها راحفظ کنیم کنار بگذاریم.من این روش تأویلانجیل را که سعی دارد معنای عمیقتری را در پسمفاهیم اسطورهای باز یابد اسطورهزدایی«~ (mythologizing ـ de) ~»مینامم که مطمئنا اصطلاحیمناسب نیست .هدف اینروش، تأویل احکام اسطورهای است نه حذف آنها.این روش به قلمروهرمنوتیک یا علم تأویلتعلق دارد.معنای این روش زمانی به بهترین نحو فهمیده میشود که ما معنای اسطوره رادر کل روشن سازیم.
اغلب گفته شده است که اسطوره شناسی، علمی ابتدایی است که هدفش تبیین پدیدههاوحوادثی است که عجیب و غریب و شگفتآور یا ترسناکاند، آنهم از طریق منسوب ساختناینپدیدهها به علل ما فوق طبیعی ـ به خدایان یا به ارواح خبیثه.برای مثال هنگامیکه نگرشاسطورهای، پدیدههایی همچون خسوف و کسوف را به چنین عللی نسبت میدهد،خصلتبعضا ابتدایی خود را آشکار میکند، ولی اسطوره چیزی بیش از اینهاست.اسطورههااز خدایانو شیاطین به منزله قدرتهایی سخن میگویند که آدمی خود را وابسته به آنهامیداند، قدرتهاییکه او محتاج لطف و هراسان از غضب آنهاست.اسطورهها مبین اینبصیرتاند که آدمی اربابجهان و زندگیاش نیست و در جهانی زندگی میکند که همچونحیات خود وی مملو از معماهاو اسرار است.
اسطوره فهمی خاص از وجود بشری را نشان میدهد.اسطوره متکی بر این باور استکهبنیاد و محدوده جهان و حیات بشری در قدرتی نهفته است فراتر از همه چیزهایی که مابتوانیممحاسبه و یا مهار کنیم.اما سخن اسطوره شناسی درباره این قدرت نارسا وناکافی است زیرابه گونهای از آن سخن میگوید که انگار این قدرت، قدرتی دنیویاست.اسطوره از خدایانی سخنمیگوید که نماینده قدرتی ورای جهان فهمیدنی ومرئیاند.اسطوره به گونهای از خدایان واعمالشان سخن میگوید که گویی انساناند وهمچون انسان عمل میکنند، ولی با این فرق که بهخدایان قدرتی فوق بشری اعطا شده استو اعمالشان محاسبه ناپذیر است و میتوانند نظمعادی و معمول وقایع را بشکنند.شایدبتوان گفت اسطورهها به واقعیت متعالی، عینیتی اینجهانی و درونیمیبخشند.اسطورهها به آنچه غیر جهانی است عینیتی جهانی میبخشند.
همه این نکات در مورد آن مفاهیم اسطورهای نیز که در انجیل یافت میشود صادقاست.بر اساس تفکر اسطورهای خداوند در ملکوت سکنی دارد.معنای این عبارت چیست؟ معنایآنکاملا روشن است و به روشی خام و نارسا این نکته را بیان میکند که خداوند درورای جهاناست و متعالی است.تفکری که هنوز قادر نباشد به طور انتزاعی درباره تعالیبیندیشد قصدشرا به یاری مقوله فضا بیان میکند، خدای متعال همچون وجودی تصورمیشود که در فاصلهایبس دور، در فضا بر فراز جهان ایستاده است، زیرا بر فراز اینجهان، جهان ستارههاست که از نورآنها حیات انسان روشن و شاد میشود.هنگامی که تفکراسطورهای، مفهوم دوزخ را نشانمیدهد خصلت متعالی شر را قدرتی مهیب میداند کههمواره بنی نوع بشر را آزار میدهد.جای دوزخ و انسانهایی که به دوزخ فروافتادهاند، زیر زمین و در ظلمات است، چرا که ظلمات برایانسان مهیب و دهشتناکاست.
این برداشتهای اسطورهای از ملکوت و دوزخ برای انسان جدید دیگر پذیرفتنی نیستزیرا ازدید تفکر علمی صحبت از «بالا» و «پائین» در جهان هیچ گونه معنایی ندارد، ولیاندیشه تعالیخداوند و شر اهریمنی هنوز هم حائز اهمیت است.
مثال دیگر، مفهوم شیطان و ارواح خبیثه است که انسان در دام قدرت آنهامیافتد.مبنای ایندرک از شیطان آن است که اعمال ما ـ صرف نظر از شروری که به صورتیتوضیح ناپذیر ازخارج بر ما عارض میشوند ـ غالبا برای خودمان بسیار مرموز و گیجکنندهاند.اغلب شهوات برانسانها حکومت میکند و آنان صاحب اختیار خود نیستند، ونتیجه این امر نیز خبائثتوضیح ناپذیری است که از آدمیان سر میزند.در اینجا نیزمفهوم شیطان به عنوان حاکم جهان،بیانگر بینشی عمیق است، یعنی این بینش که شر نهتنها در اینجا و آنجای جهان یافت میشودبلکه تمامی شرور جزئی، قدرتی واحد را تشکیلمیدهند که دست آخر از اعمال خود آدمیانسرچشمه میگیرد، اعمالی که جو یا سنتیمعنوی را شکل میدهند که همگان در برابرش تسلیممیشوند.نتایج و تأثیرات گناهان مابه قدرتی حاکم بر ما بدل میشود که نمیتوانیم خود را ازبند آن آزاد کنیم.هر چندتفکر ما دیگر اسطورهای نیست ولی خصوصا در عصر حاضر اغلب ازقدرتهای اهریمنی حاکم برتاریخ سخن میگوئیم، قدرتهایی که حیات اجتماعی و سیاسی را تباهمیکنند .چنین زبانیاستعاری و در حکم سخن مجازی است ولی در عین حال مبین این معرفتیا بصیرت است که آنشری که هر انسانی فردا در قبال آن مسئول است، اکنون خواه ناخواه بهشکل قدرتی درآمده است که همه افراد نوع بشر به صورتی مرموز اسیر و بنده آناند.
حال سؤالی مطرح میشود: آیا میتوانیم از پیام عیسی و موعظه اجتماع مسیحیاناولیهاسطورهزدای ی کنیم؟ از آنجا که این موعظه در پرتو باور معاد شناختی شکل گرفتهبود اولین سؤالاین است: معنای معاد شناسی در کل چیست؟
2.تفسیر معاد شناسی اسطورهای
در زبان الهیات سنتی، منظور از معاد شناسی همان آموزه آخرین چیزهاست، و «آخر» بهمعنایآخر جریان زمان است، یعنی پایان جهان قریب الوقوع است درست همانطور که آیندهبرای حالحاضر قریب الوقوع است.ولی در موعظههای حقیقی پیامبران و عیسی «آخر» معنایوسیعتری دارد.همانطور که در مفهوم ملکوت، تعالی خداوند با مقوله فضا بیان میشود،در مفهوم پایانجهان نیز اندیشه تعالی خدا با مقوله زمان بیان میگردد.اما مسئلهصرفا در خود اندیشه تعالیخلاصه نمیشود بلکه نکته مهم تعالی خداوند است، خداوندیکه هیچگاه همچون پدیدهایآشنا حضور ندارد بلکه همیشه همان خدایی است که میآید،خدایی در پس حجاب آیندهنا معلوم.پیام و موعظه معاد شناختی، زمان حال را در پرتوآینده مینگرد و خطاب به آدمیانمیگوید که این جهان حاضر، جهان طبیعت و تاریخجهانی که در آن زندگی خود را میگذرانیم ودر آن برای آینده نقشه میکشیم یگانه جهانموجود نیست، این جهان موقتی و گذرا است، آری،در مقایسه با جاودانگی نهایتا جهانیاست پوچ و غیر واقعی.
این درک از جهان فقط خاص معاد شناسی اسطورهای نیست، بلکه خود نوعی معرفت استکهشکسپیر آن را به زیبایی بیان میکند:
برجهای سر به فلک کشیده، دژهای با شکوه،
معبدهای پر جلال، خود این کره خاکی سترگ،
و هر آنچه در اوست غبار خواهد شد،
و همچون این مناظر پوچ رنگ باخته،
اثری بر جای نخواهد گذاشت.و ما از همان گوهریم
که خوابها را از آن ساختهاند، و عمر کوتاهمانبا غنودنی به فرجاممیرسد...نمایشنامه طوفان، پرده چهارماین درک همان درکی از جهان است که در بینیونانیان نیز رایج بود، هر چند که آنان بهمعاد شناسی مشهود در تعالیم پیامبران وعیسی اعتقاد نداشتند.اجازه دهید از یکی از سرودههایپیندار«~ (pindar) ~»نقل قولکنم:موجوداتی یک روزه، آدمی به راستی چیست؟ یا چه نیست؟هیچ چیز مگر رویایی بر ساختهاز سایهها.«~ 96 ـ Pythia Odes 8,95 ~»و نقل قولی از سوفوکل«~ (Sophocles) ~»:دریغا! چیستیم ما میرایان زنده مگر جمعی از اشباح یا سایههای بیپیکرآژاکس 125ـ 126وقوف به محدودیت حیات بشری به آدمیان هشدار میدهد «خودسر» نباشند و آنان رابه «دور اندیشی» و «خشیت» فرا میخواند. «این نیز چندان نپاید» و «به قدرت خویش غرهمشو»گفتههایی است برگرفته از حکمت یونان باستان.تراژدی یونان حقیقت چنین عباراتیرا در قالبتصاویر تراژیک سرنوشت بشری نشان میدهند.همانطور که اشیل میگوید ماباید از سربازانبه خون فتاده در نبرد پلاتو بیاموزیم که:انسان فانی نباید بیش ازحد به خود غره شود...به راستی که زئوس مغروران گستاخ را عقوبت میکندو چه سخت استعقوبت او.پارسیان 820 ـ 828و باز هم از آژاکس اثر سوفوکل نقل قول کنیم، آنجا کهآتنه در مورد آژاکس مجنون میگوید:اولیس، از آنچه میبینی عبرت گیر، و هرگزباخدایان به لاف و گزاف سخن مگو،و اگر از بخت خوش، قدرت بازوانیا ثروت بیکران تو رابر همنوعات رفعت داد،سینه از باد غرور فراخ مکن، عزت و ذلتمیرایان روزی بیش نپاید،اما خدایان دوستدارحزماند و بیزار از جسارت.127 ـ 133اگر تفکر معاد شناختی حقیقتامبین فهم و ادراک همگانی ابنای بشر از نا امنی زمان حال درمواجهه با زمان آیندهباشد پس باید پرسید تفاوت ادراک یونانی و انجیلی در چیست؟ یونانیانقدرت ذاتی امرمتعالی و قدرت خدایانی را که در قیاس با آنها تمامی امور انسانی هیچاند، درمقوله «سرنوشت» جستجو میکردند.آنان مفهوم اسطورهای معاد شناسی را واقعهای کیهانیدرپایان زمان نمیدانستند و میتوان گفت تفکر یونانی شباهت بیشتری به تفکر انسانجدید دارد تا به تفکر انجیلی، چرا که در نظر انسان جدید دوره معاد شناسی اسطورهایبه پایان رسیده است.اما این امکان وجود دارد که معاد شناسی انجیلی دوباره ظهورکند.ولی معاد شناسی اسطورهایدر شکل اسطورهای قبلیاش ظهور نخواهد کرد، بلکه منشأظهور آن این تصور خوفناک خواهدبود که تکنولوژی جدید، خصوصا دانش اتمی قادر است باسوء استفاده از علم و تکنولوژیبشری کره زمین را منهدم سازد.هنگامی که درباره امکانوقوع این فاجعه در اندیشهفرو میرویم، وحشت و اضطرابی را حس میکنیم که موعظه واخطار معاد شناختی درباره پایانقریب الوقوع جهان بدان دامن میزد.مطمئنا چنینموعظهای به میانجی مفاهیمی بسط یافت کهامروزه دیگر قابل فهم نیستند.ولی چنینموعظههایی به راستی مبین آگاهی از تناهی جهان و آنپایانی هستند که برای همه ماقریب الوقوع است چرا که ما جملگی موجودات همین جهانمتناهی هستیم.این بصیرت همانبصیرتی است که ما به رسم معمول چشمانمان را به رویشمیبندیم، هر چند که ممکن استتکنولوژی جدید ما را متوجه آن سازد.عمق و ژرفای اینبصیرت است که توضیح میدهد چراعیسی، به مانند پیامبران عهد عتیق، انتظار داشت پایانجهان در آیندهای نزدیک بهوقوع بپیوندد.عظمت و جلال خداوند و ناگزیری داوری و عدالتش،و در تقابل با اینها،پوچ بودن جهان و انسانها با چنان شدتی احساس میشد که گویی پایان جهاننزدیک است وساعت آخر فرا رسیده است.عیسی با اشاره به وقایع معاد شناختی، اراده خداوندو مسئولیتانسان را اعلام میکند، ولی اعلام اراده خداوند به این دلیل نیست که او معادشناسیا آخرتگرا«~ (eschatologist) ~»است .بر عکس او آخرتگراست زیرا که ارادهخداوند را اعلاممیکند.
حال میتوان تفاوت میان درک انجیلی و یونانی از وضعیت انسان در قبال آیندهنامعلوم را باوضوح بیشتری دید.تفاوت میان این دو در این واقعیت نهفته است که درتفکر پیامبران و عیسیماهیت خداوند شامل چیزی بیش از قدرت مطلق اوست و عدالت وداوری او به غیر از طاغیانخودسر و گناهکار، شامل حال دیگران هم میشود.در نظرپیامبران و عیسی خداوند آن یگانهمقدس است که طالب حق و درستکاری است، طالب عشق بههمسایه است و از این رو داور وقاضی همه تفکرات و اعمال انسانی است.پوچ و تهی بودنجهان صرفا به دلیل گذرا بودن آننیست بلکه به این دلیل نیز هست که آدمیان جهان رابه مکانی تبدیل کردهاند که شر در آنگسترش یافته و گناه بر آن حاکم شده است.از اینرو جهان با داوری و عدالت خداوند پایانمیپذیرد.یعنی موعظههای معاد شناختی نه فقطاز پوچ بودن وضعیت انسانی خبر میدهند وهمچون حکمت یونان انسانها را به اعتدال وتواضع و تسلیم فرا میخوانند، بلکه در وهله اول و بیش از همه چیز انسانها را بهمسئولیت در قبال خداوند و توبه از گناهان دعوت میکنند.موعظههای معاد شناختیانسانها را به انجام اراده خداوند فرا میخوانند.و بدین ترتیب، تفاوتبارزموعظههای معاد شناختی عیسی با موعظههای معاد شناختی آخر الزمانی یهود آشکارمیشود .هیچ یک از آن تصاویر مربوط به خوشبختی آتی که مکتب آخر الزمانی در ارائهآنهابیهمتاست در موعظههای عیسی مشهود نیست.
هر چند در این مورد، سایر تفاوتهای میان تفکر انجیلی و یونانی را بررسی نمیکنیمـ برایمثال، مسئله تشخیص خدای واحد، یا رابطه شخصی خدا و انسان، یا این باور اهلکتاب کهخداوند خالق جهان است ـ ولی باید به نکته مهم دیگری توجه کنیم و آن اینکهموعظهمعاد شناختی، پایان قریب الوقوع جهان را اعلام میدارد.اما این پایان، گذشتهاز رستاخیز وداوری نهایی، مبین آغاز عصر رستگاری و سعادت جاودان است.پایان جهانعلاوه بر معنایمنفی، معنایی مثبت هم دارد.به بیانی غیر اسطورهای، میتوان گفت کهتأکید گذاردن بر تناهیجهان و انسان، در قیاس با قدرت متعالی خداوند، گذشته ازاخطار و هشدار، دلداری وتسلی خاطر را نیز شامل میشود.حال ببینیم آیا یونان باستانهم درباره پوچی جهان و اموراین جهانی به این روش سخن میگوید.گمان میکنم بتوانطنینی از این صدا را در پرسش اوریپید«~ (Euripide) ~»شنید .
چه کسی میداند که آیا زندگی به راستی همان مرگ استو مرگ همان زندگی است؟«~ (ed. Nancd) Frg. 638 ~»سقراط در پایان دفاعیهاش به قضات میگوید:
اما اکنون زمان رفتن فرا رسیده است.من به سوی مرگ میروم و شما به دنبال زندگی،اما مقصدکدام یک از ما بهتر است، فقط خدا میداند و بس.آپولوژی،«~ 42a ~»
افلاطون از زبان سقراط نیز به همین سبک سخن میگوید:
اگر روح فنا ناپذیر باشد، باید مراقبش باشیم، نه فقط برای زمانی که آن رازندگیاش مینامیم، بلکه برای همه زمانها.رساله فایدون،«~ 107c ~»ورای همه اینهاباید به این گفته مشهور فکر کنیم:مشق مردن کنید.فایدون،«~ 67e ~»طبق نظریات افلاطونمشق مردن از خصایص زندگی فیلسوف است.مرگ، جدایی روح ازجسم است.مادامی که آدمی زندهاست روح به جسم و نیازهای آن محدود است.فیلسوف درزندگیاش تا حد ممکن میکوشد روحشرا از جسمش جدا نگه دارد، زیرا جسم مخل آرامشروح و مانع دستیابی آن به حقیقتاست.فیلسوف در پی تزکیه نفس است یعنی در پی رهایی ازبند تن و به همین سبب «توجهخویش را به مرگ معطوف میکند.»
اگر بگوئیم امید افلاطونی به حیات پس از مرگ معاد شناختی است، پس معادشناسیمسیحی با معاد شناسی افلاطونی تا آنجا موافق است که هر دو انتظار سعادت پس ازمرگ رامیکشند و هر دو این سعادت را آزادی مینامند.از نظر افلاطون این آزادی همانرهایی روح ازجسم است، رهایی آن روحی که اکنون میتواند حقیقتی را کشف کند که بنیانواقعیت وجوداست و البته از نظر تفکر یونانی قلمرو واقعیت، قلمرو زیبایی نیز هست.باتوجه به نظراتافلاطون میتوان این سعادت متعالی را نه فقط از جنبه منفی و انتزاعیبلکه از جنبه مثبت همتوصیف کرد .از آنجا که قلمرو تعالی، قلمرو حقیقت نیز هست وحقیقت را میتوان در بحث،یعنی در گفتگو (دیالوگ) یافت، افلاطون قلمرو تعالی را بهصورت مثبت، به عنوان حوزهای ازگفتگو ترسیم میکند...سقراط میگوید بهترین حالتزمانی است که بتواند همچون زندگیخاکی، حیات ابدیش را نیز صرف تحقیق و کارش کند. «گفتگو و معاشرت و بحث و جدل با آنان [مردگان] برترین خوشبختی است.» (آپولوژی،«~ 41c) ~»
اما در تفکر مسیحی، آزادی، رهایی آن روحی نیست که به درک حقیقت قانع است،بلکهآزادی، رهایی انسانی است که میخواهد خودش باشد.آزادی، رهایی از گناه است،رهایی ازشرارت، یا همانطور که پل قدیس میگوید، رهایی از شهوت جسمانی و رهایی ازخود قدیمیاست زیرا که خداوند مقدس است.از این رو دستیابی به سعادت به معنایدستیابی به رحمت و عدالتی است که خداوند آن را مقرر کرده است.علاوه بر این ممکننیست بتوان سعادت کسانیرا که بر حقاند و کلام از وصف آن قاصر است شرح داد مگر باتصاویر نمادینی چون ضیافتبا شکوه و یا با تصاویری نظیر آنچه در مکاشفات یوحناترسیم شده است.به گفته پل: «ملکوتخدا اکل و شرب نیست بلکه درستکاری و آرامش ونشاطی است که از روح القدس سرچشمهمیگیرد.» (رومیان 17 : 14) و عیسی گفته است: «زیرا هنگامی که از میان مردگان برخیزند نهنکاح میکنند و نه منکوحه میکنند، بلکهمانند فرشتگان در آسمان میباشند.» (مرقس 25: 12)بدن روحانی جای بدن جسمانی رامیگیرد.مطمئنا آن زمان دانش ناقص ما کامل میشود، وهمانطور که پل میگوید همه چیزرا روشن خواهیم دید (قرنتیان اول 12 ـ 9: 13) .ولی اینمفهوم به هیچ وجه همانندآگاهی از حقیقت به تعبیر یونانی نیست، بلکه رابطهای بری از تلاطم باخداوند است،همان طور که عیسی نوید داد افرادی که قلبشان پاک است میتوانند خداوند راببینند (متی 8: 5) .
اگر چیزی بیشتر بتوان گفت این است که فعل خداوند در جلال او به اوج و کمالمیرسد.ازاینرو کلیسای خداوند در حال حاضر هدفی ندارد مگر ستایش و تجلیل خداوند ازطریق سلوکدرست (فیلیپیان 11: 1) و شکر گزاری (قرنتیان دوم 20: 1؛ 15: 14 از رومیان 6: 15) .از اینرو آیندهکلیسا در کاملترین حالتش همان اجتماع بندگانی است که با مدحو ثنا و شکر گزاری، خداوند رانیایش میکنند.مثالهایی از این دست در مکاشفات یوحنامشهود است.
به طور حتم هر دو برداشت از سعادت متعالی، اسطورهای است، هم برداشت افلاطونی کهبرگفتگوی فلسفی مبتنی است و هم برداشت مسیحی که بر پرستش استوار است.هر دومیخواهنداز جهان متعالی به گونهای صحبت کنند که گویی جهانی است که در آن آدمی به کمالذاتحقیقی و واقعیاش میرسد.این ذات فقط به شکل ناقص در این جهان متجلی میشود،ولیهمین ذات است که حیات ما را در این جهان با شور و شوق و تمنی قرین میسازد.
تفاوت بین این دو برداشت ناشی از نظریههای متفاوت درباره ماهیت بشریاست.افلاطونقلمرو روح را قلمروی بدون زمان و تاریخ میداند زیرا ماهیت بشر را بهزمان و تاریخ وابستهنمیداند .اما برداشت مسیحی بر آن است که آدمی وجودی ذاتاموقتی است، یعنی وجودیتاریخی است با گذشتهای که شخصیتش را شکل میدهد و آیندهایکه همیشه وقایع جدیدی راپیش رویش قرار میدهد.از اینرو آینده پس از مرگ و ورای اینجهان آیندهای کاملا جدید است«~ (totaliter aliter) ~».پس از آن «ملکوتی نو و زمینینو خواهد بود» (مکاشفات یوحنا 5 ـ 21،رساله دوم پطرس 13: 3) و آنکه اورشلیم جدید رامیبیند صدایی میشنود که میگوید «الحال همه چیز را نو میسازم.» (مکاشفات یوحنا 5: 21) پل و یوحنا این نوشدن را پیشگویی میکنند .پل میگوید: «پس اگر کسی در مسیحباشد خلقت تازهای است، چیزهای کهنه در گذشت، اینکهمه چیز تازه شده است.» (قرنتیاندوم 17: 5) و یوحنا میگوید: «و نیز حکمی تازه به شمامینویسم که آن در وی و در شماحق است زیرا که تاریکی در گذر است و نور حقیقی الآنمیدرخشد.» (یوحنا، رساله اول 8: 2) ولی آن نو شدن را نمیتوان دید، «زیرا که زندگی ما بامسیح در خدا مخفی است، (کولسیان 3: 3) «هنوز ظاهر نشده است آنچه خواهیم بود.» (رسالهاول یوحنا 2: 3) اینآینده نا معلوم به شیوهای خاص در تقدیس و عشقی ظاهر میشود کهمشخصه ملهمان ومعتقدان به روح القدس و مؤمنان به کلیسا است.این آینده را جز با نمادهایتصویرینمیتوان توصیف کرد: «زیرا که به امید نجات یافتیم، لکن چون امید دیده شد دیگرامیدنیست، زیرا آنچه کسی بیند چرا دیگر در امید آن باشد، اما اگر امید چیزی را داریمکهنمیبینیم با صبر انتظار آن را میکشیم.» (رومیان 5 ـ 24: 8) از اینرو این امیدیا این ایمان رامیتوان آمادگی برای آینده نامعلومی نام نهاد که خداوند به ما خواهدداد.به طور خلاصه، ایمانیعنی به رغم رویارویی با مرگ و تاریکی پذیرای آینده خداوندبودن.
و همین امر گویای معنای عمیقتر موعظههای اسطورهای عیسی است ـ پذیرا بودن آیندهخداکه حقیقتا برای هر یک از ما قریب الوقوع است؛ باید برای این آینده آماده بود،آیندهای کههمچون رهزنی در شب، زمانی که انتظارش را نداریم، از راه میرسد؛ بایدآماده بود چرا که اینآینده قاضی و داوری خواهد بود برای همه کسانی که خود را محدودبه این جهان کردهاند، همهآنانی که رها نشدهاند و پذیرای آینده خدا نیستند.
اجتماع مسیحیان اولیه، موعظههای معاد شناختی عیسی را حفظ کردند و آنها را درشکلاسطورهایش ادامه دادند.ولی خیلی زود جریان اسطورهزدایی، به صورت نسبی با پل وبهصورت ریشهای با یوحنا آغاز شد.گام مهم در این راه هنگامی برداشته شد که پلاعلام کرد نقطهگذر از جهان قدیم به جهان جدید مربوط به آینده نیست بلکه قبلا درظهور عیسی مسیح تحققیافته است. «لیکن چون زمان به کمال رسید خدا پسر خود رافرستاد.» (غلاطیان 4: 4) به طور حتمپل هنوز هم انتظار داشت پایان جهان همچوننمایشی کیهانی باشد: فرج«~ (Parousia) ~»مسیح،مسیحی که سوار بر ابرهای ملکوتمیآید، رستاخیز مردگان، داوری و عدالت نهایی.ولی باظهور مسیح واقعه مهم و حیاتیقبلا اتفاق افتاده است.کلیسا اجتماع معاد شناسانه برگزیدگاناست، اجتماعی از مقدسانکه از قبل بر حق شناخته شدهاند و زندهاند چون به مسیح اعتقاددارند، به مسیحی کهدر مقام آدم ثانی مرگ را ملغی ساخت و زندگی و فنا ناپذیری را با پیام خود بشارت داد (رومیان 14 ـ 12: 5؛ تیمو تاؤس دوم 10: 1) . «مرگ در ظفر بلعیده شده است.» (قرنتیاناول 54: 15) از اینرو پل میگوید هنگامی که انجیل یا بشارت عیسی اعلام شد،انتظاراتو نویدهای پیامبران پیشین به انجام رسید: «اینک زمان مقبول است [که اشعیاء نبی ازآنخبر داد] اینک آن روز نجات است.» (قرنتیان دوم 2: 6) .روح القدسی که انتظار میرفتهدیهزمان سعادت باشد از پیش هدیه داده شده بود.به این شیوه آینده پیش بینی شدهبود.
این اسطورهزدایی را میتوان در موردی خاص مشاهده کرد.در انتظارات آخر الزمانییهودمنتظر ماندن برای ملکوت مسیحایی مؤثر بود.ملکوت مسیحیایی به عبارتی همان دورهفترت«~ (interregnum) ~»میان زمان جهان قدیم و عصر جدید است.پل اندیشه اسطورهای وآخر الزمانیفترت مسیحایی را، که در پایان آن مسیح ملکوت را به خداوند تسلیممیکند، چنین توصیفمیکند: فترت همین زمان حال حاضر است که میان رستاخیز مسیح وفرج او در آینده قرار دارد. (قرنتیان اول 24: 15) این امر به آن معناست که زمانحالی که در آن بشارت مسیحی موعظهمیشود در واقع همان زمان ملکوت مسیحایی است کهسابقا [یهودیان] منتظر فرا رسیدن آنبودند.اینک عیسی همان مسیح و خداوندگارماست.
بعد از پل، یوحنا معاد شناسی را به شیوهای اساسی اسطورهزدایی کرد.از نظر یوحناآمدن وعزیمت عیسی واقعهای معاد شناختی است. «و حکم این است که نور در جهان آمد ومردمظلمت را بیشتر از نور دوست داشتند از آنجا که اعمال ایشان بد است.» (یوحنا 19: 3) «الحالداوری این جهان است و الآن رئیس این جهان بیرون افکنده میشود.» (یوحنا 31: 12) از نظریوحنا رستاخیز عیسی و نزول روح القدس«~ (pentecost) ~»و فرج عیسیجملگی یک واقعههستند، و آنان که به این امر معتقدند از قبل دارای زندگی ابدیشدهاند. «آن که به او ایمان آرد بر اوحکم نشود اما هر که ایمان نیاورد الآن بر اوحکم شده است.» (یوحنا 18: 3) «آن که به پسر ایمانآورده باشد حیات جاودانی دارد وآن که به پسر ایمان نیاورد حیات را نخواهد دید بلکه غضبخدا بر او میماند.» (یوحنا 36: 3) «آمین آمین به شما میگویم که ساعتی میآید، بلکه اکنوناست، که مردگان آوازپسر خدا را میشنوند و هر که بشنود زنده گردد .» (یوحنا 25: 5) «عیسیبدو گفت منقیامت و حیات هستم.هر که به من ایمان آورد اگر مرده باشد زنده گردد و هر کهزندهبود و به من ایمان آورد تا به ابد نخواهد مرد.آیا این را باور میکنی. » (یوحنا 25: 11)
در کلام پل و همچنین یوحنا، مورد خاصی وجود دارد که به ما اجازه میدهدفرآینداسطورهزدایی را دقیقتر مشاهده کنیم.در انتظارات معاد شناختی قوم یهودمیبینیم که دجال«~ (christ ـ anti) ~»موجودی کاملا افسانهای است.برای مثال درتسالونیکیان دوم در این مورد کاملا توضیح داده شده است (12 ـ 7: 2) .اما در یوحنامعلمان دروغین نقش این موجود افسانهای رابازی میکنند.به نظر من این مثالها نشانمیدهند که اسطورهزدایی از خود انجیل آغاز شده استو همین امر است که رسالت امروزیما برای اسطورهزدایی را توجیه میکند.
پیام مسیحی و جهان بینی جدید
اعتراضی که اغلب به تلاشهای اسطورهزدایی میشود بدین سبب است کهاسطورهزداییجهان بینی جدید را ملاکی میداند برای تفسیر متون مقدس و پیام مسیحی،و متون مقدس وپیام مسیحی مجاز نیستند چیزی بگویند که با جهان بینی جدید در تضادباشد.
البته حقیقتی است که اسطورهزدایی، جهان بینی جدید را ملاک میداند.اسطورهزداییردمت ن مقدس و یا کل پیام مسیحی نیست، بلکه رد جهان بینی متون مقدس است که جهانبینیدوران گذشته است و اغلب اوقات در اصول مسیحی و در موعظهها وتعلیمات کلیسا پابر جامانده است.اسطورهزدایی انکار این مسئله است که پیام متون مقدس و کلیسا محدودبهجهان بینی قدیمی است، جهان بینیی که اکنون منسوخ شده است.
تلاش برای اسطورهزدایی با بصیرتی مهم آغاز میشود: موعظهها و تعلیمات مسیحیتاجایی که تعلیم کلام خداوند باشد و به امر خداوند و با نام او صورت گیرد آموزهایرا ارائهنمیدهد که خرد و یا ایثارگری فکری بتوانند آن را بپذیرند.موعظهها وتعلیمات مسیحیبشارت«~ (kerygma) ~»اند، ابلاغی که خطابش نه به خرد نظری بلکه بهفردی است که به آن گوشمیسپارد .از اینروست که پل میگوید ما مقبول ضمیر هر کسیهستیم که در حضور خداونداست. (قرنتیان روم 12: 4) اسطورهزدایی این کارکرد موعظه رابه مثابه پیامی شخصی روشنمیسازد و در این راه موانع کاذب را از سر راه بر میداردو موانع واقعی را نشان میدهد: کلامصلیب«~ (the word fo the cross) ~».
از آنجا که جهان بینی متون مقدس اسطورهای است برای انسان جدید پذیرفتنینیست،انسانی که شیوه اندیشیدنش را علم شکل داده است و به همین سبب تفکرش دیگراسطورهاینیست.انسان جدید همیشه از وسایلی فنی که ثمره علم هستند بهرهمیجوید.انسان جدیددر صورت ابتلای به بیماری همیشه به پزشکان و علم طب متوسلمیشود.انسان جدید درمورد امور اقتصادی و سیاسی از نتایج علوم روانشناختی و اجتماعیو اقتصادی و سیاسی وسایر علوم بهره میگیرد .هیچ کس عامل دخالت مستقیم قدرتهایمتعالی را به حساب نمیآورد. البته امروزه افرادی با شیوه تفکر ابتدایی و خرافیهنوز هم وجود دارند.ولی اگر موعظهها وتعلیمات کلیسا به اینگونه تفکرات توجه کند وخود را با آنها وفق دهد مرتکب اشتباهیفاجعهآمیز خواهد شد .طبیعت انسان را میتواندر ادبیات جدید مشاهده کرد.برای مثال دررمانهای توماسمان، ارنست یونگر، تورنتنوایلدر، ارنست همینگوی، ویلیام فاکنر، گراهامگرین، آلبر کامو یا در نمایشنامههایژان پل سارتر، ژان آنوی، ژان ژیرودو و غیره.یا بیایید بهروزنامهها نگاهیبیفکنیم.آیا تا به حال در روزنامهای خواندهاید که عامل وقایع سیاسی یااجتماعی یااقتصادی قدرتهای فوق طبیعی مثل خدا، فرشتگان یا شیاطین باشند؟ چنین وقایعیهمیشه بهقدرتهای طبیعی یا اراده خوب و بد انسانها، یا به حکمت و حماقت بشر نسبتدادهمیشوند.
علم امروز دیگر شبیه علم قرن نوزدهم نیست و با اطمینان میتوان گفت تمامی نتایجعلمنسبیاند و هیچ نوع جهانبینیی که وابسته به گذشته یا حال یا آینده باشد قطعیتندارد.به هر تقدیر نکته اصلی نتایج خاص و معین تحقیقات علمی و محتوای جهان بینیخاصی نیستبلکه شیوه تفکری است که جهانبینی ما از آن ناشی میشود.برای مثال در اصلتفاوتی نمیکندکه زمین به دور خورشید بگردد یا خورشید به دور زمین، ولی اهمیتفراوانی دارد که انسانجدید حرکت جهان را حرکتی بداند که از قانون کیهانی پیرویمیکند، یعنی قانون طبیعی کهخرد و عقل بشری قادر به کشف آن است.از اینرو انسانجدید فقط پدیدهها و وقایعی را واقعیمیداند که در درون چهار چوب نظم عقلانی جهانقابل فهم باشند.انسان جدید معجزهها رانمیپذیرد چرا که آنها در نظم قانونمند جاینمیگیرند.هنگامی که تصادفی عجیب یاخارقالعاده اتفاق میافتد، او تا علت عقلانی آنرا نیابد آرام نمیگیرد.
تفاوت و تباین بین جهان بینی قدیمی انجیل و جهان بینی جدید، تباین بین دو شیوهتفکراست، تفکر اسطورهشناختی و تفکر علمی.روش تفکر علمی و پژوهش امروز در اصولهمانشیوه علم روش شناختی و انتقادی از آغاز پیدایشش در یونان باستان است.علمیونانی باپرسش درباره مبدأ و منشئی آغاز میشود که از آن جهان را میتوان به مثابهجهانی واحد ودارای نظم قانونمند و هماهنگ تصور و درک کرد.به همین سبب علم یونانی درصدد است تا بهشیوهای عقلانی صدق هر گزارهای را معین سازد.این اصول عینا در علمجدید نیز وجود دارند ومهم نیست که نتایج تحقیقات علمی مرتب در حال تغییرند زیرا کهتغییر، خود از نتایج همیناصول ثابت است.
مسلما توانایی یا عدم توانایی جهان بینی علمی برای درک کل واقعیت جهان و حیاتانسانی مسئلهای فلسفی است.دلایلی در دست است که در مورد توانایی این علم تردیدکنیم و باید اینمسئله را در فصلهای آتی بیشتر بشکافیم، ولی در اینجا کافی استبگوییم که شیوه تفکرانسانهای جدید حقیقتا با جهانبینی علمی شکل گرفته است وانسانهای جدید برای زندگیروزمرهشان به این جهان بینی نیاز دارند.
از این رو امکان نو سازی جهان بینی قدیمی انجیل خوش خیالی بیش نیست.رهاییاساسیو ریشهای از جهان بینی اسطورهای کتاب مقدس، انتقاد آگاهانه است که مانعواقعی را روشن وبرجسته میسازد.مانع واقعی این است که کلام خداوند انسان را به ورایامنیتی که ساخته دستخود انسان است فرا میخواند.جهان بینی علمی موجد وسوسهای عظیممیشود، و آن اینکهانسان تلاش میکند تا بر جهان و زندگیاش حاکم شود.او قوانینطبیعت را میداند و میتواند ازقدرتهای طبیعت برای برآوردن نقشهها و آرزوهایشاستفاده کند.انسان با دقتی هر چه تمامترقوانین زندگی اجتماعی و اقتصادی را کشفمیکند و پس از آن با کارآیی هر چه بیشتر زندگیاجتماعی را سازمان میدهد ـ بنا بهگفته مشهور سوفوکل«~ (Sophocles) ~»در آنتیگون«~ (Antigone) ~»عجایب بسیاری وجودداردولی هیچ کدام عجیبتر از انسان نیست.
از این رو انسان جدید در معرض خطر فراموش کردن دو چیز قرار دارد: نخست اینکهخواستخوشبختی و امنیت و فایده و سود شخصی نباید هدایت کننده نقشهها و اعمال اوباشد بلکههادی آنها باید واکنش مطیعانه به خیر و حقیقت و عشق از رهگذر اطاعت ازفرمان خدا باشد،فرمانی که انسان با خود خواهی و گستاخی به دست فراموشیمیسپارد.دومین خطر ناشی از اینتوهم است که انسانها بیندیشند که میتوانند امنیتحقیقی را با سازمان دادن زندگی شخصی واجتماعی به دست آورند.وقایع و مقدراتی وجوددارند که آدمی نمیتواند آنها را در ید قدرتخود بگیرد.آدمی نمیتواند کارهای خودرا دوام بخشد.زندگی انسان زودگذر است و فرجام آنمرگ .تاریخ ادامه دارد و همهبرجهای بابل را بارها و بارها فرو ریخته است.هیچ گونه امنیتواقعی و قطعی وجودندارد و دقیقا همین توهم است که باعث میشود انسانها با تمام وجود درآرزوی امنیتباشند.
دلیل اساسی این میل و آرزو چیست؟ اندوه است، یعنی همان اضطراب یا هیبت«~ (anxiety) ~»پنهان که هر گاه انسان میاندیشد باید امنیتی برای خود فراهم سازد بهاعماق روحش میخلد.
کلام خداوند است که انسان را دعوت میکند تا از خود خواهی و امنیت موهومی کهبرایخود ساخته است دور شود.کلام خداوند است که او را به سوی خدا فرا میخواند،خدایی کهورای جهان و ورای تفکر علمی است.کلام خداوند در عین حال او را به نفسحقیقی خودفرا میخواند .چرا که نفس انسان و حیات درونی و وجود فردی او ورای جهاندیدنی و تفکرعقلانی است.کلام خداوند انسان را در وجود فردی خود مورد خطاب قرارمیدهد و از اینرو اورا از قید جهان و اندوه و اضطراب آزاد میسازد، اندوه واضطرابی که هنگام فراموش کردن جهانماورا انسان را در خود غرق میسازد.انسانها سعیمیکنند با توسل به علم جهان را به تصرفخود در آورند ولی در واقع این جهان است کهآدمیان را تصرف میکند.ما در زمان خود شاهدیمکه تا چه حد انسانها به تکنولوژیوابستهاند و تا چه حد تکنولوژی پیامدهای دهشتناکی داشتهاست .ایمان به کلام خداوندیعنی رها کردن امنیت انسانی صرف و فائق آمدن بر یأس و نومیدیکه از تلاش برای یافتنامنیت حاصل میشود، تلاشی که همیشه بیهوده و بیحاصل است.
در این معنا، ایمان هم تکالیفی است که پیام الهی از ما میخواهد و هم هدیه آناست.ایمانپاسخی است به پیام الهی.ایمان رها کردن امنیت شخصی آدمی است و کسب آمادگیتا فقط درجهان ماورای نادیدنی و در وجود خدا امنیت بیابد.این امر بدان معناست کهایمان همان امنیتاست در جایی که امنیتی وجود ندارد؛ همانطور که لوتر«~ (Luther) ~»گفت ایمان، آمادگی برایورودی مطمئن و بیپروا به تاریکی آینده است، ایمان بهخدایی که حاکم بر زمان و جاودانگیاست، خدایی که مرا فرا میخواند، خدایی که منمخاطب فعل او بودم و هم اکنون نیز هستم ـ چنین ایمانی فقط زمانی حقیقی است که «علیرغم همه چیز» بر ضد جهان باشد.چرا که در جهاناز خدا و اعمال او نشانی نمیتوان دیدو آدمیانی نیز که طالب امنیت در جهان هستند نمیتوانندآن را ببینند.میتوان گفتکلام خداوند انسان را در ناامنیاش مخاطب قرار میدهد و او را بهآزادی فرامیخواند چرا که انسان آزادی خود را با رفتن به طرف امنیت از دست میدهد .اینقاعدهممکن است تناقض نما«~ (paradoxical) ~»به نظر میآید ولی هنگامی که به معنای آزادیتوجهکنیم این قاعده روشن میشود.
آزادی اصیل و واقعی، نوعی خودکامگی ذهنی«~ (subjective arbitrariness) ~»نیست،آزادینهفته در اطاعت است.آزادی خودکامگی ذهنی توهمی بیش نیست چرا که انسان را دردستسوائق خود رها میکند تا در هر لحظه همان کاری را انجام دهد که هواهای نفسانی وشهواتش بهاو میگوید .چنین آزادی پوشالیی در حقیقت بر شهوت و هوای نفسانی لحظهایمتکی است.
آزادی واقعی، رهایی از قید انگیزههای آنی است؛ آزادیی است که در برابرخواستهها و فشارهایدم به دم انگیزهها تاب میآورد.چنین آزادیی فقط در صورتی بهدست میآید که سلوک و رفتارآدمی را انگیزهای تعیین کند که از زمان حال فراتر رود،انگیزهای که نامش قانون است.آزادی،اطاعت از قانونی است که اعتبارش مشخص شده است ومورد قبول است و انسان سلطه آن را بروجود خود باز میشناسد.این قانون فقط و فقطمیتواند قانونی باشد که منشأ و پایه عقلی آن درماوراست و میتوان آن را قانونمعنوی یا به زبان مسیحی قانون خداوند نامید.
فلسفه یونان باستان و مسیحیت، اندیشه آزادیی را که قانون معین ساخته است یعنیاطاعتآزاد یا آزادی مطیعانه را به خوبی میشناختند.به هر تقدیر در اعصار جدید اینمفهوم آزادی ازمیان رفت و رویکردی موهوم یعنی آزادی خودکامگی ذهنی جایگزین آن شد،اندیشهای که تنبه هنجار و یا قانونی ماورایی نمیدهد.از پی چنین اندیشهای، نسبیگرایی رایج میشود کهتکالیف اخلاقی و حقایق مطلق را به رسمیت نمیشناسد.پایان راهچنین تحولی نیهیلیسماست.
دلایل متعددی بر این تحول مترتب است.نخست، تحول علم و تکنولوژی است که موجباینتوهم میشود که آدمی ارباب جهان و زندگی خود است.دومین دلیل، نسبی گرایی تاریخیاستکه زاییده جنبش رمانتیک است.نسبیگرایی تاریخی بر این عقیده است که خرد حقایقابدیو یا مطلق را درک نمیکند بلکه تابع تحول تاریخی است.به عبارت دیگر هر حقیقتیفقطبرای زمان و نژاد یا فرهنگی معین دارای اعتبار نسبی است و از اینروست که درنهایت جستجویحقیقت بیمعناست .
دلیلی دیگر نیز برای تبدیل آزادی اصیل و واقعی به آزادی ذهنی وجوددارد.اساسیترینسبب ابتلا به هیبت، رویارویی با آزادی و میل به ایمن بودن است.آزادیواقعی حقیقتا آزادییقانونمند است نه آزادیی توأم با امنیت.این آزادی از پی مسئولیتو تصمیمگیری به دست میآیدو از اینرو آزادی در ناامنی است.آزادی خودکامگی ذهنی خودرا به این سبب ایمن میداند کهنسبت به قدرتی متعالی متعهد و مسئول نیست چرا که بادر دست داشتن علم و تکنولوژی خودرا ارباب جهان میپندارد.آزادی ذهنی زاییده آرزویایمن بودن است؛ در واقع هیبتی است کههنگام رویارویی با آزادی اصیل و واقعی ایجادمیشود.
اینک کلام خداوند است که انسان را به آزادی اصیل، به اطاعت آزاد فرا میخواند، وتکلیفاسطورهزدایی چیزی بیش از این نیست که فراخوانی کلام خداوند را روشنسازد.اسطورهزدایی،متو ن مقدس را تفسیر میکند تا برای مفاهیم اسطورهای معنایعمیقتری بیابد و کلام خداوند را از چنگال جهان بینیهای گذشته آزاد سازد.
از این رو به خطا دست به اعتراض میزنند و میگویند اسطورهزدایی پیام مسیحی راعقلانیمیکند و آن را حاصل تفکر عقلانی بشر میداند و سر خدا را نابودمیسازد.حاشا که چنینباشد، بر عکس اسطوره زدایی معنای سر خداوندی را روشن و آشکارمیسازد.فهم ناپذیریخداوند در قلمرو تفکر نظری نهفته نیست بلکه در قلمرو وجود شخصینهفته است.ایمان درپی یافتن آن نیست که خداوند به خودی خود چه نوع وجودی است بلکهفعل او با آدمی همانسری است که ایمان به کشف آن علاقه دارد.این سر برای تفکر سرنیست بلکه ارادههای طبیعی وآرزوهای آدمیان آن را سر میدانند.
کلام خداوند سری نیست که سد راه فهم من شود، بر عکس من بی آنکه کلام خداوندراحقیقتا بفهمم قادر نیستم آن را باور کنم، ولی فهمیدن به معنای تبیین عقلانینیست.برای مثالمیتوانم معنای دوستی و عشق و ایمان و وفاداری را بفهمم و دقیقا بادرک و فهمی اصیل وواقعی بدانم که دوستی و عشق و ایمان و وفاداری که شخصا مرا شادمانمیکنند اسراری هستندکه قادر به کشف آنها نیستم ولی شاکرانه آنها را میپذیرم، چراکه من آنها را با یاری تفکر عقلانیو تحلیلهای روانشناختی و انسان شناختی درکنمیکنم، بلکه فقط آمادگی فارغ البال برایرویاروییهای شخصی مرا قادر به درک اینمفاهیم میکند.با این آمادگی میتوانم این مفاهیم رابه شیوهای معین قبل از اینکهاز آنها بهرهمند شوم درک کنم چرا که وجود شخصی من محتاجآنهاست.سپس آنها را در حالجستجو و طلبشان درک میکنم.با وجود این بر آورده شدنتمناهای من و آمدن دوستی بهدیدارم واقعیتی است که جزو اسرار باقی میماند.
به شیوهای مشابه میتوانم معنای لطف خداوند را بفهمم، یعنی تا هنگامی که شاملحالمن نشده است در طلبش باشم و هنگامی که شامل حال من شد شاکرانه آن را بپذیرم.اینسرهمواره سر به مهر باقی خواهد ماند که لطف شامل حال من میشود و خدای رحمان، خدایمناست؛ و این نه بدان سبب است که خداوند به شیوهای غیر عقلانی عمل میکند و روندطبیعیوقایع را بر هم میزند بلکه به این سبب است که نمیتوان درک کرد که خداوند بهعنوان خداوندرحمان با کلامش با من روبرو شود.
مأخذ:
این مقاله ترجمهای از فصول 1 و 2 و 3 کتاب زیر است:
«~ .s sons,New York,1958' Jesus Christ and Mythology,Rudolf Bultmann,charles scribner ~»
منابع مقاله:
مجله ارغنون 6/5 ، بولتمان ، رودولف؛
ترجمه: هاله لاجوردی
www.hawzah.net/Hawzah/Articles/Articles.aspx (http://www.hawzah.net/Hawzah/Articles/Articles.aspx?id=6048)
1.پیام عیسی و مسئله اسطوره شناسی
ملکوت یا پادشاهی خداوند جان کلام موعظه عیسی مسیح است.در طول قرن نوزدهمالهیاتو علم کشف و تفسیر، ملکوت خداوند را اجتماعی معنوی میدانستند متشکل ازانسانهایی کهاز اراده خداوندی که حاکم بر ارادهشان بود تبعیت میکردند.آنان ازرهگذر چنین تسلیم و اطاعتیدر پی گسترش دامنه قانون خداوند در جهان بودند.در اقوالآمده است که آنان ملکوت خداوندرا قلمروی میدانستند که هر چند معنوی است ولی دردرون جهان است.قلمروی که در همینجهان و در متن تاریخ این جهان شکوفا میشود و اثرمیگذارد.
سال 1892 شاهد انتشار کتاب موعظه عیسی درباره ملکوت خداوند اثر یوهانس وایس«~ (Johannes Weiss) ~»بود.این کتاب دوران ساز تفسیری را مردود انگاشت که تا آن زمانعموماپذیرفته شده بود.وایس نشان داد که ملکوت خداوند درون ماندگار«~ (immanent) ~»این جهاننیست و بخشی از تاریخ جهان نخواهد شد، بلکه بیشتر ماهیتی معاد شناختیدارد.به عبارتدیگر ملکوت خداوند امری متعالی و فراتر از نظم تاریخی است.ملکوتخداوند نه از رهگذرسعی و تلاش انسان بلکه صرفا به میانجی فعل فوق طبیعی خداوند بهوجود خواهد آمد.خداوند ناگهان جهان و تاریخ را به پایان خواهد رساند و دنیای جدیدیبه وجود خواهد آورد کههمان جهان سعادت جاودان است.
این برداشت از ملکوت خداوند اختراع عیسی نبود، بلکه مشابه برداشتی بود که دربرخی محافل خاص یهودیانی رواج داشت که جملگی منتظر پایان این جهان بودند.این تصویراز دراممعاد شناختی، محصول ادبیات آخر الزمانی یهود بود که کتاب دانیال نبیقدیمیترین نسخهموجود آن است.تفاوت اصلی موعظه عیسی با تصاویر آخر الزمانی دراممعاد شناختی و بامفهوم سعادت جاودان عصری که خواهد آمد در آن بود که عیسی از ترسیمو ارائه تصاویر دقیقاجتناب میکرد .او خود را به بیان این عبارت محدود میکرد کهملکوت خداوند خواهد آمد وانسانها باید مهیای رویارویی با داوری و عدالتی باشند کهدر راه است.گذشته از این تفاوت،عیسی در انتظارات معاد شناختی معاصران خود شریک بودو به همین دلیل او نیز دعا و نیایشرا به مریدانش تعلیم میداد.
نام تو مقدس باد
پادشاهی تو فرا میرسد
اراده تو بر زمین حاکم خواهد شد همانطور که بر ملکوت حاکم است.
عیسی انتظار داشت که این اتفاق در آینده نزدیکی به وقوع بپیوندند و میگفت کهظهور اینعصر را میتوان از پیش در معجزهها و عجایبی که او انجام میدهد مشاهدهکرد، خصوصا درتسخیر و دفع ارواح خبیثه.عیسی فجر پادشاهی خداوند را به منزله نمایشکیهانی عظیمیترسیم کرد .ابو البشر«~ (Son fo man) ~»سوار بر ابرها از ملکوت میآیدو مردگان بر میخیزند و روزداوری فرا میرسد: برای درستکاران دوره سعادت آغازمیشود، در حالی که نصیب لعنت شدگانعذاب دوزخ است.
هنگامی که مطالعه الهیات را آغاز کردم، متألهان نیز درست مثل افراد معمولی ازنظریههاییوهانس وایس به هیجان آمده، وحشتزده شده بودند.به یاد میآورم استاد مندر برلینیولیوس کافتان«~ (Julius Kaftan) ~»که «اصول و عقاید» درس میداد میگفت: «اگر چنانچه یوهانسوایس بر حق باشد و مفهوم ملکوت خداوند، مفهومی معاد شناختی باشداستفاده از این مفهومدر علم اصول ناممکن میشود.» ولی در سالهای بعد متألهانی ازجمله یولیوس کافتان قانعشدند که حق با وایس بوده است.شاید در اینجا بتوانم بهآلبرت شوایتزر«~ (Albert Schweitzer) ~»اشاره کنم، کسی که نظریه وایس را به صورتافراطی بسط داد.او بر این عقیده است که نه تنهاموعظه و پیام و خودآگاهی عیسی بلکهنحوه زندگی روزمره او شدیدا متأثر از انتظاریمعاد شناختی بود که محصول نهایی آننوعی اصل معاد شناختی جهان شمول است.
امروزه هیچ کس شک ندارد که برداشت عیسی از ملکوت خداوند، برداشتیاساسامعادشناختی است ـ این گفته حداقل درباره الهیات اروپایی و تا آنجایی که منمیدانم درباره محققان و مدرسان آمریکایی عهد جدید صادق است.در واقع بیش از پیشآشکار شده است کهانتظار معاد شناختی و امید، گوهر اصلی پیام عهد جدید است.درکاجتماع مسیحیان اولیه از ملکوت خداوند مشابه تعبیر عیسی بود.این اجتماع نیزانتظارداشت ملکوت خداوند در آیندهای نزدیک به وقوع بپیوندد، به همین سبب پل نیزگمانمیکرد زمانی که این جهان به آخر رسد و مردگان برخیزند او هنوز هم زنده خواهدبود.بی صبریو اضطراب و شک و تردیدی که در اناجیل مشابه«~ (Synoptic gospels) ~»نیزمشهود است و حتیاندکی پس از نگارش این اناجیل باطنینی بیشتر در متونی چون رسالهدوم پطرس«~ (Peter) ~»پژواکمییابد، جملگی مؤید همین باور همگانی [پایان قریبالوقوع جهان] اند.مسیحیت هیچگاه ازاین امید که ملکوت خداوند در آینده نزدیک تحققخواهد یافت دست بر نداشته، هر چند اینانتظار تا کنون بیفایده بوده است.میتوانیمعبارتی از انجیل مرقس را نقل کنیم که گفته معتبریاز عیسی نیست ولی اجتماع اولیهاین گفته را به او نسبت داد: «به راستی به شما میگویم در جمعشمایان کسانی حضوردارند که طعم مرگ را نخواهند چشید، پیش از آنکه به چشم خویش فجرشکوهمند ملکوتخداوند را ببینند .» آیا معنای این آیه روشن نیست؟ هر چند بسیاری ازمعاصران عیسیاکنون مردهاند، با وجود این باید این امید را حفظ کرد که ملکوت خداوند هنوزهم ممکناست در طول حیات نسل فعلی تحقق یابد.
امید عیسی و اجتماع مسیحیان اولیه به ثمر نرسید، همان جهان هنوز نیز هست و تاریخادامهدارد .جریان تاریخ اسطوره را ابطال کرده است.از آنجا که «ملکوت خداوند» مانندمفهوم دراممعادشناختی مفهومی اسطورهای است، پیش فرضهای انتظار برای استقرار ملکوتخداوند نیزبه همین اندازه اسطورهای هستند.بر طبق این پیش فرضها هر چند خالق جهانخداوند است ولیشیطان و ابلیس بر آن حکم میرانند و جنود شیطان علت تمامی شرور وگناهان و بیماریهاهستند.کل مفهومی از جهان که در موعظه عیسی و همچنین عهد جدید پایهاستدلال قرار گرفتهاست عموما اسطورهای هستند: مثلا مفهوم جهان به منزله ساختاریسه طبقهای متشکل ازملکوت و زمین و دوزخ، یا مفهوم مداخله قدرتهای فوق طبیعی درجریان وقایع، یا مفهوممعجزهها، خصوصا مفهوم مداخله قدرتهای فوق طبیعی در حیاتباطنی روح، و سرانجام مفهوموسوسه و تباهی آدمیان به دست شیطان و حلول ارواح خبیثهدر آنان.چنین مفهومی از جهان رامفهومی اسطورهای مینامیم زیرا که متفاوت است بامفهومی از جهان که علم از آغاز پیدایششدر یونان باستان به آن شکل و بسط داده است،مفهومی که تمامی انسانهای جدید«~ (modern) ~»آن را پذیرفتهاند .در این مفهوم جدیداز جهان شبکه علت و معلولی بنیان همه چیزهاست.هر چندنظریههای فیزیکی جدید عامل بختو تصادف را در زنجیره علت و معلولی فرایندهای ذراتبنیادین مؤثر میدانند ولی زندگیروزمره ما و اهداف و اعمالمان تحت تأثیر این عامل قرارنگرفتهاند.به هر تقدیر علمجدید باور ندارد که قدرتهای فوق طبیعی بتوانند در جریان طبیعتدخالت کنند یا بهتعبیری در آن نفوذ کنند.
این امر در مورد مطالعه جدید تاریخ نیز صدق میکند، رویکردی که هیچ گونه مداخلهخدا یاارواح خبیثه و یا شیاطین را در جریان تاریخ قبول ندارد.در عوض فرض بر این استکه تاریخ،کلی واحد است که به خودی خود کامل است، هر چند که با جریان طبیعت متفاوتاست زیرا درتاریخ قدرتهایی معنوی دستاندرکارند که بر اراده انسانها تأثیرمیگذارند.باوجودی که ضرورتفیزیکی، تعیین کننده تمامی وقایع تاریخی نیست وانسانها مسئول اعمالشان هستند ولی هیچچیز بدون انگیزه عقلانی به وقوعنمیپیوندد.اگر غیر از این بود مسئولیت معنایی نداشت.البتههنوز هم خرافه پرستی دربین انسانهای جدید وجود دارد اما وجود آنها استثنایی و حتی نابهنجاراست .انسانهایجدید این نکته را بدیهی میدانند که دخالت قدرتهای فوق طبیعی در جریانتاریخ وطبیعت همانقدر بیاثر است که در حیات درونی و باطنی و زندگی عملی خود آنها.
حال پرسش اجتناب ناپذیر آن است که آیا موعظه عیسی درباره ملکوت خداوند و ابهامعهدجدید در کلیت آن هنوز هم برای انسان جدید حائز اهمیت است؟ عهد جدید از عیسیمسیحسخن میگوید، نه فقط از موعظه عیسی درباره ملوک خداوند بلکه قبل از هر چیزاساسا از شخصاو سخن میگوید، وجودی که از همان بدو شروع مسیحیت اولیه به اسطورهمبدل شده بود.
محققان عهد جدید در این نکته اختلاف دارند که آیا عیسی به راستی مدعی مقام مسیحوپادشاه عصر سعادت جاودان بود، و آیا خود را همان ابو البشر میدانست که گفته میشدسوار برابر از ملکوت خواهد آمد.اگر چنین است پس فهم عیسی از خود، فهمی اسطورهایبود.در اینجانیاز نداریم یکی از این دو راه را بر گزینیم.به هر صورت اجتماع مسیحیاناولیه به او همچونچهرهای اسطورهای مینگریست.این اجتماع از او انتظار داشت تا درهیئت ابو البشر سوار بر ابرظاهر شود و به عنوان داور جهان، رستگاری و لعنت ابدی رابه همراه آورد.زمانی که گفتهمیشود عیسی ثمره روح القدس و زاده باکرهای است،پرتوی از اسطوره بر شخص او افکندهمیشود، تفسیری که در باورهای اجتماعات مسیحیانهلنی حتی بارزتر میشود زیرا ایناجتماعات او را به تعبیری ما بعد الطبیعی پسر خدامیدانستند، موجودی ازلی و ملکوتی که برایرستگاری، هیئتی بشری به خود گرفت و رنج وعذاب بسیار حتی رنج صلیب را محتمل شد.
آشکار است که چنین مفاهیمی اسطورهای هستند زیرا در اسطورههای یهود و غیر یهودکاملارواج داشتند و پس از آن به شخصیت تاریخی عیسی منتسب شدند.خصوصا مفهوم ازلیبودنپسر خدا که در هیئت بشری به جهان نزول کرد تا بنی نوع بشر را نجات دهد خودبخشی از آموزهغنوصی«~ (Genostic) ~»درباره رستگاری است که امروزه هیچ کس دراسطورهای بودن آن تردیدنمیکند .این امر ما را با پرسشی بس مهم روبرو میکند: اهمیت موعظه و پیام عیسی و عهدجدید در کلیت آن برای انسان جدید در چیست؟
از نظر انسان جدید برداشت اسطورهای از جهان، و مفاهیمی چون معادشناسی و منجیورستگاری، همگی متعلق به گذشتهاند و زمانشان به آخر رسیده است.آیا میتوان انتظارداشتکه ما خود فهم عقلانی خویش را به قصد پذیرش آنچه نمیتوانیم صادقانه حقیقیاشبدانیم،قربانی کنیم«~ (Sacrificium intellectus) ~»ـ آن هم صرفا به این دلیل کهچنین مفاهیمی در انجیلآمده است؟ یا اینکه باید از آن گفتههای انجیل که شامل اینمفاهیم اسطورهای است بگذریم وگفتههای دیگری انتخاب کنیم که برای انسان جدید سدهاو موانع بزرگی نباشند؟ در واقع، پیام وموعظه عیسی محدود به گفتههای معاد شناختینیست.او از اراده خداوند هم خبر داد، ارادهایکه در حکم فرمان و دعوت الهی به امرخیر است.عیسی طالب صداقت و خلوص و آمادگیبرای ایثار و عشق ورزیدن است.او طالب آناست که انسان با تمام وجود مطیع خداوند باشد ومنکر این خیال موهوم است که آدمیبتواند فقط با اطاعت از احکام ظاهری شرع، وظیفه خویشرا نسبت به خداوند به انجامرساند.اگر از دید انسان جدید درخواستها و فرامین اخلاقی عیسیدر حکم موانعی بزرگهستند باید گفت که این موانع سد راه، آرزوهای خود خواهانه اویند نه سدراه فهم و درکاو.
پیامد اینهمه چیست؟ آیا باید موعظه اخلاقی عیسی را حفظ کنیم و موعظه معادشناختیاشرا رها سازیم؟ آیا باید پیام عیسی درباره ملکوت خداوند را به آن بهاصطلاح پیام اجتماعیفرو بکاهیم؟ یا شق سومی هم وجود دارد؟ ما باید بپرسیم که آیاموعظه معاد شناختی و گفتههایاسطورهای در کل حاوی معنای عمیقتری است که حجاباسطوره آن را پنهان کرده باشد.اگرچنین است بیایید مفاهیم اسطورهای را دقیقا به ایندلیل که میخواهیم معنای عمیقتر آنها راحفظ کنیم کنار بگذاریم.من این روش تأویلانجیل را که سعی دارد معنای عمیقتری را در پسمفاهیم اسطورهای باز یابد اسطورهزدایی«~ (mythologizing ـ de) ~»مینامم که مطمئنا اصطلاحیمناسب نیست .هدف اینروش، تأویل احکام اسطورهای است نه حذف آنها.این روش به قلمروهرمنوتیک یا علم تأویلتعلق دارد.معنای این روش زمانی به بهترین نحو فهمیده میشود که ما معنای اسطوره رادر کل روشن سازیم.
اغلب گفته شده است که اسطوره شناسی، علمی ابتدایی است که هدفش تبیین پدیدههاوحوادثی است که عجیب و غریب و شگفتآور یا ترسناکاند، آنهم از طریق منسوب ساختناینپدیدهها به علل ما فوق طبیعی ـ به خدایان یا به ارواح خبیثه.برای مثال هنگامیکه نگرشاسطورهای، پدیدههایی همچون خسوف و کسوف را به چنین عللی نسبت میدهد،خصلتبعضا ابتدایی خود را آشکار میکند، ولی اسطوره چیزی بیش از اینهاست.اسطورههااز خدایانو شیاطین به منزله قدرتهایی سخن میگویند که آدمی خود را وابسته به آنهامیداند، قدرتهاییکه او محتاج لطف و هراسان از غضب آنهاست.اسطورهها مبین اینبصیرتاند که آدمی اربابجهان و زندگیاش نیست و در جهانی زندگی میکند که همچونحیات خود وی مملو از معماهاو اسرار است.
اسطوره فهمی خاص از وجود بشری را نشان میدهد.اسطوره متکی بر این باور استکهبنیاد و محدوده جهان و حیات بشری در قدرتی نهفته است فراتر از همه چیزهایی که مابتوانیممحاسبه و یا مهار کنیم.اما سخن اسطوره شناسی درباره این قدرت نارسا وناکافی است زیرابه گونهای از آن سخن میگوید که انگار این قدرت، قدرتی دنیویاست.اسطوره از خدایانی سخنمیگوید که نماینده قدرتی ورای جهان فهمیدنی ومرئیاند.اسطوره به گونهای از خدایان واعمالشان سخن میگوید که گویی انساناند وهمچون انسان عمل میکنند، ولی با این فرق که بهخدایان قدرتی فوق بشری اعطا شده استو اعمالشان محاسبه ناپذیر است و میتوانند نظمعادی و معمول وقایع را بشکنند.شایدبتوان گفت اسطورهها به واقعیت متعالی، عینیتی اینجهانی و درونیمیبخشند.اسطورهها به آنچه غیر جهانی است عینیتی جهانی میبخشند.
همه این نکات در مورد آن مفاهیم اسطورهای نیز که در انجیل یافت میشود صادقاست.بر اساس تفکر اسطورهای خداوند در ملکوت سکنی دارد.معنای این عبارت چیست؟ معنایآنکاملا روشن است و به روشی خام و نارسا این نکته را بیان میکند که خداوند درورای جهاناست و متعالی است.تفکری که هنوز قادر نباشد به طور انتزاعی درباره تعالیبیندیشد قصدشرا به یاری مقوله فضا بیان میکند، خدای متعال همچون وجودی تصورمیشود که در فاصلهایبس دور، در فضا بر فراز جهان ایستاده است، زیرا بر فراز اینجهان، جهان ستارههاست که از نورآنها حیات انسان روشن و شاد میشود.هنگامی که تفکراسطورهای، مفهوم دوزخ را نشانمیدهد خصلت متعالی شر را قدرتی مهیب میداند کههمواره بنی نوع بشر را آزار میدهد.جای دوزخ و انسانهایی که به دوزخ فروافتادهاند، زیر زمین و در ظلمات است، چرا که ظلمات برایانسان مهیب و دهشتناکاست.
این برداشتهای اسطورهای از ملکوت و دوزخ برای انسان جدید دیگر پذیرفتنی نیستزیرا ازدید تفکر علمی صحبت از «بالا» و «پائین» در جهان هیچ گونه معنایی ندارد، ولیاندیشه تعالیخداوند و شر اهریمنی هنوز هم حائز اهمیت است.
مثال دیگر، مفهوم شیطان و ارواح خبیثه است که انسان در دام قدرت آنهامیافتد.مبنای ایندرک از شیطان آن است که اعمال ما ـ صرف نظر از شروری که به صورتیتوضیح ناپذیر ازخارج بر ما عارض میشوند ـ غالبا برای خودمان بسیار مرموز و گیجکنندهاند.اغلب شهوات برانسانها حکومت میکند و آنان صاحب اختیار خود نیستند، ونتیجه این امر نیز خبائثتوضیح ناپذیری است که از آدمیان سر میزند.در اینجا نیزمفهوم شیطان به عنوان حاکم جهان،بیانگر بینشی عمیق است، یعنی این بینش که شر نهتنها در اینجا و آنجای جهان یافت میشودبلکه تمامی شرور جزئی، قدرتی واحد را تشکیلمیدهند که دست آخر از اعمال خود آدمیانسرچشمه میگیرد، اعمالی که جو یا سنتیمعنوی را شکل میدهند که همگان در برابرش تسلیممیشوند.نتایج و تأثیرات گناهان مابه قدرتی حاکم بر ما بدل میشود که نمیتوانیم خود را ازبند آن آزاد کنیم.هر چندتفکر ما دیگر اسطورهای نیست ولی خصوصا در عصر حاضر اغلب ازقدرتهای اهریمنی حاکم برتاریخ سخن میگوئیم، قدرتهایی که حیات اجتماعی و سیاسی را تباهمیکنند .چنین زبانیاستعاری و در حکم سخن مجازی است ولی در عین حال مبین این معرفتیا بصیرت است که آنشری که هر انسانی فردا در قبال آن مسئول است، اکنون خواه ناخواه بهشکل قدرتی درآمده است که همه افراد نوع بشر به صورتی مرموز اسیر و بنده آناند.
حال سؤالی مطرح میشود: آیا میتوانیم از پیام عیسی و موعظه اجتماع مسیحیاناولیهاسطورهزدای ی کنیم؟ از آنجا که این موعظه در پرتو باور معاد شناختی شکل گرفتهبود اولین سؤالاین است: معنای معاد شناسی در کل چیست؟
2.تفسیر معاد شناسی اسطورهای
در زبان الهیات سنتی، منظور از معاد شناسی همان آموزه آخرین چیزهاست، و «آخر» بهمعنایآخر جریان زمان است، یعنی پایان جهان قریب الوقوع است درست همانطور که آیندهبرای حالحاضر قریب الوقوع است.ولی در موعظههای حقیقی پیامبران و عیسی «آخر» معنایوسیعتری دارد.همانطور که در مفهوم ملکوت، تعالی خداوند با مقوله فضا بیان میشود،در مفهوم پایانجهان نیز اندیشه تعالی خدا با مقوله زمان بیان میگردد.اما مسئلهصرفا در خود اندیشه تعالیخلاصه نمیشود بلکه نکته مهم تعالی خداوند است، خداوندیکه هیچگاه همچون پدیدهایآشنا حضور ندارد بلکه همیشه همان خدایی است که میآید،خدایی در پس حجاب آیندهنا معلوم.پیام و موعظه معاد شناختی، زمان حال را در پرتوآینده مینگرد و خطاب به آدمیانمیگوید که این جهان حاضر، جهان طبیعت و تاریخجهانی که در آن زندگی خود را میگذرانیم ودر آن برای آینده نقشه میکشیم یگانه جهانموجود نیست، این جهان موقتی و گذرا است، آری،در مقایسه با جاودانگی نهایتا جهانیاست پوچ و غیر واقعی.
این درک از جهان فقط خاص معاد شناسی اسطورهای نیست، بلکه خود نوعی معرفت استکهشکسپیر آن را به زیبایی بیان میکند:
برجهای سر به فلک کشیده، دژهای با شکوه،
معبدهای پر جلال، خود این کره خاکی سترگ،
و هر آنچه در اوست غبار خواهد شد،
و همچون این مناظر پوچ رنگ باخته،
اثری بر جای نخواهد گذاشت.و ما از همان گوهریم
که خوابها را از آن ساختهاند، و عمر کوتاهمانبا غنودنی به فرجاممیرسد...نمایشنامه طوفان، پرده چهارماین درک همان درکی از جهان است که در بینیونانیان نیز رایج بود، هر چند که آنان بهمعاد شناسی مشهود در تعالیم پیامبران وعیسی اعتقاد نداشتند.اجازه دهید از یکی از سرودههایپیندار«~ (pindar) ~»نقل قولکنم:موجوداتی یک روزه، آدمی به راستی چیست؟ یا چه نیست؟هیچ چیز مگر رویایی بر ساختهاز سایهها.«~ 96 ـ Pythia Odes 8,95 ~»و نقل قولی از سوفوکل«~ (Sophocles) ~»:دریغا! چیستیم ما میرایان زنده مگر جمعی از اشباح یا سایههای بیپیکرآژاکس 125ـ 126وقوف به محدودیت حیات بشری به آدمیان هشدار میدهد «خودسر» نباشند و آنان رابه «دور اندیشی» و «خشیت» فرا میخواند. «این نیز چندان نپاید» و «به قدرت خویش غرهمشو»گفتههایی است برگرفته از حکمت یونان باستان.تراژدی یونان حقیقت چنین عباراتیرا در قالبتصاویر تراژیک سرنوشت بشری نشان میدهند.همانطور که اشیل میگوید ماباید از سربازانبه خون فتاده در نبرد پلاتو بیاموزیم که:انسان فانی نباید بیش ازحد به خود غره شود...به راستی که زئوس مغروران گستاخ را عقوبت میکندو چه سخت استعقوبت او.پارسیان 820 ـ 828و باز هم از آژاکس اثر سوفوکل نقل قول کنیم، آنجا کهآتنه در مورد آژاکس مجنون میگوید:اولیس، از آنچه میبینی عبرت گیر، و هرگزباخدایان به لاف و گزاف سخن مگو،و اگر از بخت خوش، قدرت بازوانیا ثروت بیکران تو رابر همنوعات رفعت داد،سینه از باد غرور فراخ مکن، عزت و ذلتمیرایان روزی بیش نپاید،اما خدایان دوستدارحزماند و بیزار از جسارت.127 ـ 133اگر تفکر معاد شناختی حقیقتامبین فهم و ادراک همگانی ابنای بشر از نا امنی زمان حال درمواجهه با زمان آیندهباشد پس باید پرسید تفاوت ادراک یونانی و انجیلی در چیست؟ یونانیانقدرت ذاتی امرمتعالی و قدرت خدایانی را که در قیاس با آنها تمامی امور انسانی هیچاند، درمقوله «سرنوشت» جستجو میکردند.آنان مفهوم اسطورهای معاد شناسی را واقعهای کیهانیدرپایان زمان نمیدانستند و میتوان گفت تفکر یونانی شباهت بیشتری به تفکر انسانجدید دارد تا به تفکر انجیلی، چرا که در نظر انسان جدید دوره معاد شناسی اسطورهایبه پایان رسیده است.اما این امکان وجود دارد که معاد شناسی انجیلی دوباره ظهورکند.ولی معاد شناسی اسطورهایدر شکل اسطورهای قبلیاش ظهور نخواهد کرد، بلکه منشأظهور آن این تصور خوفناک خواهدبود که تکنولوژی جدید، خصوصا دانش اتمی قادر است باسوء استفاده از علم و تکنولوژیبشری کره زمین را منهدم سازد.هنگامی که درباره امکانوقوع این فاجعه در اندیشهفرو میرویم، وحشت و اضطرابی را حس میکنیم که موعظه واخطار معاد شناختی درباره پایانقریب الوقوع جهان بدان دامن میزد.مطمئنا چنینموعظهای به میانجی مفاهیمی بسط یافت کهامروزه دیگر قابل فهم نیستند.ولی چنینموعظههایی به راستی مبین آگاهی از تناهی جهان و آنپایانی هستند که برای همه ماقریب الوقوع است چرا که ما جملگی موجودات همین جهانمتناهی هستیم.این بصیرت همانبصیرتی است که ما به رسم معمول چشمانمان را به رویشمیبندیم، هر چند که ممکن استتکنولوژی جدید ما را متوجه آن سازد.عمق و ژرفای اینبصیرت است که توضیح میدهد چراعیسی، به مانند پیامبران عهد عتیق، انتظار داشت پایانجهان در آیندهای نزدیک بهوقوع بپیوندد.عظمت و جلال خداوند و ناگزیری داوری و عدالتش،و در تقابل با اینها،پوچ بودن جهان و انسانها با چنان شدتی احساس میشد که گویی پایان جهاننزدیک است وساعت آخر فرا رسیده است.عیسی با اشاره به وقایع معاد شناختی، اراده خداوندو مسئولیتانسان را اعلام میکند، ولی اعلام اراده خداوند به این دلیل نیست که او معادشناسیا آخرتگرا«~ (eschatologist) ~»است .بر عکس او آخرتگراست زیرا که ارادهخداوند را اعلاممیکند.
حال میتوان تفاوت میان درک انجیلی و یونانی از وضعیت انسان در قبال آیندهنامعلوم را باوضوح بیشتری دید.تفاوت میان این دو در این واقعیت نهفته است که درتفکر پیامبران و عیسیماهیت خداوند شامل چیزی بیش از قدرت مطلق اوست و عدالت وداوری او به غیر از طاغیانخودسر و گناهکار، شامل حال دیگران هم میشود.در نظرپیامبران و عیسی خداوند آن یگانهمقدس است که طالب حق و درستکاری است، طالب عشق بههمسایه است و از این رو داور وقاضی همه تفکرات و اعمال انسانی است.پوچ و تهی بودنجهان صرفا به دلیل گذرا بودن آننیست بلکه به این دلیل نیز هست که آدمیان جهان رابه مکانی تبدیل کردهاند که شر در آنگسترش یافته و گناه بر آن حاکم شده است.از اینرو جهان با داوری و عدالت خداوند پایانمیپذیرد.یعنی موعظههای معاد شناختی نه فقطاز پوچ بودن وضعیت انسانی خبر میدهند وهمچون حکمت یونان انسانها را به اعتدال وتواضع و تسلیم فرا میخوانند، بلکه در وهله اول و بیش از همه چیز انسانها را بهمسئولیت در قبال خداوند و توبه از گناهان دعوت میکنند.موعظههای معاد شناختیانسانها را به انجام اراده خداوند فرا میخوانند.و بدین ترتیب، تفاوتبارزموعظههای معاد شناختی عیسی با موعظههای معاد شناختی آخر الزمانی یهود آشکارمیشود .هیچ یک از آن تصاویر مربوط به خوشبختی آتی که مکتب آخر الزمانی در ارائهآنهابیهمتاست در موعظههای عیسی مشهود نیست.
هر چند در این مورد، سایر تفاوتهای میان تفکر انجیلی و یونانی را بررسی نمیکنیمـ برایمثال، مسئله تشخیص خدای واحد، یا رابطه شخصی خدا و انسان، یا این باور اهلکتاب کهخداوند خالق جهان است ـ ولی باید به نکته مهم دیگری توجه کنیم و آن اینکهموعظهمعاد شناختی، پایان قریب الوقوع جهان را اعلام میدارد.اما این پایان، گذشتهاز رستاخیز وداوری نهایی، مبین آغاز عصر رستگاری و سعادت جاودان است.پایان جهانعلاوه بر معنایمنفی، معنایی مثبت هم دارد.به بیانی غیر اسطورهای، میتوان گفت کهتأکید گذاردن بر تناهیجهان و انسان، در قیاس با قدرت متعالی خداوند، گذشته ازاخطار و هشدار، دلداری وتسلی خاطر را نیز شامل میشود.حال ببینیم آیا یونان باستانهم درباره پوچی جهان و اموراین جهانی به این روش سخن میگوید.گمان میکنم بتوانطنینی از این صدا را در پرسش اوریپید«~ (Euripide) ~»شنید .
چه کسی میداند که آیا زندگی به راستی همان مرگ استو مرگ همان زندگی است؟«~ (ed. Nancd) Frg. 638 ~»سقراط در پایان دفاعیهاش به قضات میگوید:
اما اکنون زمان رفتن فرا رسیده است.من به سوی مرگ میروم و شما به دنبال زندگی،اما مقصدکدام یک از ما بهتر است، فقط خدا میداند و بس.آپولوژی،«~ 42a ~»
افلاطون از زبان سقراط نیز به همین سبک سخن میگوید:
اگر روح فنا ناپذیر باشد، باید مراقبش باشیم، نه فقط برای زمانی که آن رازندگیاش مینامیم، بلکه برای همه زمانها.رساله فایدون،«~ 107c ~»ورای همه اینهاباید به این گفته مشهور فکر کنیم:مشق مردن کنید.فایدون،«~ 67e ~»طبق نظریات افلاطونمشق مردن از خصایص زندگی فیلسوف است.مرگ، جدایی روح ازجسم است.مادامی که آدمی زندهاست روح به جسم و نیازهای آن محدود است.فیلسوف درزندگیاش تا حد ممکن میکوشد روحشرا از جسمش جدا نگه دارد، زیرا جسم مخل آرامشروح و مانع دستیابی آن به حقیقتاست.فیلسوف در پی تزکیه نفس است یعنی در پی رهایی ازبند تن و به همین سبب «توجهخویش را به مرگ معطوف میکند.»
اگر بگوئیم امید افلاطونی به حیات پس از مرگ معاد شناختی است، پس معادشناسیمسیحی با معاد شناسی افلاطونی تا آنجا موافق است که هر دو انتظار سعادت پس ازمرگ رامیکشند و هر دو این سعادت را آزادی مینامند.از نظر افلاطون این آزادی همانرهایی روح ازجسم است، رهایی آن روحی که اکنون میتواند حقیقتی را کشف کند که بنیانواقعیت وجوداست و البته از نظر تفکر یونانی قلمرو واقعیت، قلمرو زیبایی نیز هست.باتوجه به نظراتافلاطون میتوان این سعادت متعالی را نه فقط از جنبه منفی و انتزاعیبلکه از جنبه مثبت همتوصیف کرد .از آنجا که قلمرو تعالی، قلمرو حقیقت نیز هست وحقیقت را میتوان در بحث،یعنی در گفتگو (دیالوگ) یافت، افلاطون قلمرو تعالی را بهصورت مثبت، به عنوان حوزهای ازگفتگو ترسیم میکند...سقراط میگوید بهترین حالتزمانی است که بتواند همچون زندگیخاکی، حیات ابدیش را نیز صرف تحقیق و کارش کند. «گفتگو و معاشرت و بحث و جدل با آنان [مردگان] برترین خوشبختی است.» (آپولوژی،«~ 41c) ~»
اما در تفکر مسیحی، آزادی، رهایی آن روحی نیست که به درک حقیقت قانع است،بلکهآزادی، رهایی انسانی است که میخواهد خودش باشد.آزادی، رهایی از گناه است،رهایی ازشرارت، یا همانطور که پل قدیس میگوید، رهایی از شهوت جسمانی و رهایی ازخود قدیمیاست زیرا که خداوند مقدس است.از این رو دستیابی به سعادت به معنایدستیابی به رحمت و عدالتی است که خداوند آن را مقرر کرده است.علاوه بر این ممکننیست بتوان سعادت کسانیرا که بر حقاند و کلام از وصف آن قاصر است شرح داد مگر باتصاویر نمادینی چون ضیافتبا شکوه و یا با تصاویری نظیر آنچه در مکاشفات یوحناترسیم شده است.به گفته پل: «ملکوتخدا اکل و شرب نیست بلکه درستکاری و آرامش ونشاطی است که از روح القدس سرچشمهمیگیرد.» (رومیان 17 : 14) و عیسی گفته است: «زیرا هنگامی که از میان مردگان برخیزند نهنکاح میکنند و نه منکوحه میکنند، بلکهمانند فرشتگان در آسمان میباشند.» (مرقس 25: 12)بدن روحانی جای بدن جسمانی رامیگیرد.مطمئنا آن زمان دانش ناقص ما کامل میشود، وهمانطور که پل میگوید همه چیزرا روشن خواهیم دید (قرنتیان اول 12 ـ 9: 13) .ولی اینمفهوم به هیچ وجه همانندآگاهی از حقیقت به تعبیر یونانی نیست، بلکه رابطهای بری از تلاطم باخداوند است،همان طور که عیسی نوید داد افرادی که قلبشان پاک است میتوانند خداوند راببینند (متی 8: 5) .
اگر چیزی بیشتر بتوان گفت این است که فعل خداوند در جلال او به اوج و کمالمیرسد.ازاینرو کلیسای خداوند در حال حاضر هدفی ندارد مگر ستایش و تجلیل خداوند ازطریق سلوکدرست (فیلیپیان 11: 1) و شکر گزاری (قرنتیان دوم 20: 1؛ 15: 14 از رومیان 6: 15) .از اینرو آیندهکلیسا در کاملترین حالتش همان اجتماع بندگانی است که با مدحو ثنا و شکر گزاری، خداوند رانیایش میکنند.مثالهایی از این دست در مکاشفات یوحنامشهود است.
به طور حتم هر دو برداشت از سعادت متعالی، اسطورهای است، هم برداشت افلاطونی کهبرگفتگوی فلسفی مبتنی است و هم برداشت مسیحی که بر پرستش استوار است.هر دومیخواهنداز جهان متعالی به گونهای صحبت کنند که گویی جهانی است که در آن آدمی به کمالذاتحقیقی و واقعیاش میرسد.این ذات فقط به شکل ناقص در این جهان متجلی میشود،ولیهمین ذات است که حیات ما را در این جهان با شور و شوق و تمنی قرین میسازد.
تفاوت بین این دو برداشت ناشی از نظریههای متفاوت درباره ماهیت بشریاست.افلاطونقلمرو روح را قلمروی بدون زمان و تاریخ میداند زیرا ماهیت بشر را بهزمان و تاریخ وابستهنمیداند .اما برداشت مسیحی بر آن است که آدمی وجودی ذاتاموقتی است، یعنی وجودیتاریخی است با گذشتهای که شخصیتش را شکل میدهد و آیندهایکه همیشه وقایع جدیدی راپیش رویش قرار میدهد.از اینرو آینده پس از مرگ و ورای اینجهان آیندهای کاملا جدید است«~ (totaliter aliter) ~».پس از آن «ملکوتی نو و زمینینو خواهد بود» (مکاشفات یوحنا 5 ـ 21،رساله دوم پطرس 13: 3) و آنکه اورشلیم جدید رامیبیند صدایی میشنود که میگوید «الحال همه چیز را نو میسازم.» (مکاشفات یوحنا 5: 21) پل و یوحنا این نوشدن را پیشگویی میکنند .پل میگوید: «پس اگر کسی در مسیحباشد خلقت تازهای است، چیزهای کهنه در گذشت، اینکهمه چیز تازه شده است.» (قرنتیاندوم 17: 5) و یوحنا میگوید: «و نیز حکمی تازه به شمامینویسم که آن در وی و در شماحق است زیرا که تاریکی در گذر است و نور حقیقی الآنمیدرخشد.» (یوحنا، رساله اول 8: 2) ولی آن نو شدن را نمیتوان دید، «زیرا که زندگی ما بامسیح در خدا مخفی است، (کولسیان 3: 3) «هنوز ظاهر نشده است آنچه خواهیم بود.» (رسالهاول یوحنا 2: 3) اینآینده نا معلوم به شیوهای خاص در تقدیس و عشقی ظاهر میشود کهمشخصه ملهمان ومعتقدان به روح القدس و مؤمنان به کلیسا است.این آینده را جز با نمادهایتصویرینمیتوان توصیف کرد: «زیرا که به امید نجات یافتیم، لکن چون امید دیده شد دیگرامیدنیست، زیرا آنچه کسی بیند چرا دیگر در امید آن باشد، اما اگر امید چیزی را داریمکهنمیبینیم با صبر انتظار آن را میکشیم.» (رومیان 5 ـ 24: 8) از اینرو این امیدیا این ایمان رامیتوان آمادگی برای آینده نامعلومی نام نهاد که خداوند به ما خواهدداد.به طور خلاصه، ایمانیعنی به رغم رویارویی با مرگ و تاریکی پذیرای آینده خداوندبودن.
و همین امر گویای معنای عمیقتر موعظههای اسطورهای عیسی است ـ پذیرا بودن آیندهخداکه حقیقتا برای هر یک از ما قریب الوقوع است؛ باید برای این آینده آماده بود،آیندهای کههمچون رهزنی در شب، زمانی که انتظارش را نداریم، از راه میرسد؛ بایدآماده بود چرا که اینآینده قاضی و داوری خواهد بود برای همه کسانی که خود را محدودبه این جهان کردهاند، همهآنانی که رها نشدهاند و پذیرای آینده خدا نیستند.
اجتماع مسیحیان اولیه، موعظههای معاد شناختی عیسی را حفظ کردند و آنها را درشکلاسطورهایش ادامه دادند.ولی خیلی زود جریان اسطورهزدایی، به صورت نسبی با پل وبهصورت ریشهای با یوحنا آغاز شد.گام مهم در این راه هنگامی برداشته شد که پلاعلام کرد نقطهگذر از جهان قدیم به جهان جدید مربوط به آینده نیست بلکه قبلا درظهور عیسی مسیح تحققیافته است. «لیکن چون زمان به کمال رسید خدا پسر خود رافرستاد.» (غلاطیان 4: 4) به طور حتمپل هنوز هم انتظار داشت پایان جهان همچوننمایشی کیهانی باشد: فرج«~ (Parousia) ~»مسیح،مسیحی که سوار بر ابرهای ملکوتمیآید، رستاخیز مردگان، داوری و عدالت نهایی.ولی باظهور مسیح واقعه مهم و حیاتیقبلا اتفاق افتاده است.کلیسا اجتماع معاد شناسانه برگزیدگاناست، اجتماعی از مقدسانکه از قبل بر حق شناخته شدهاند و زندهاند چون به مسیح اعتقاددارند، به مسیحی کهدر مقام آدم ثانی مرگ را ملغی ساخت و زندگی و فنا ناپذیری را با پیام خود بشارت داد (رومیان 14 ـ 12: 5؛ تیمو تاؤس دوم 10: 1) . «مرگ در ظفر بلعیده شده است.» (قرنتیاناول 54: 15) از اینرو پل میگوید هنگامی که انجیل یا بشارت عیسی اعلام شد،انتظاراتو نویدهای پیامبران پیشین به انجام رسید: «اینک زمان مقبول است [که اشعیاء نبی ازآنخبر داد] اینک آن روز نجات است.» (قرنتیان دوم 2: 6) .روح القدسی که انتظار میرفتهدیهزمان سعادت باشد از پیش هدیه داده شده بود.به این شیوه آینده پیش بینی شدهبود.
این اسطورهزدایی را میتوان در موردی خاص مشاهده کرد.در انتظارات آخر الزمانییهودمنتظر ماندن برای ملکوت مسیحایی مؤثر بود.ملکوت مسیحیایی به عبارتی همان دورهفترت«~ (interregnum) ~»میان زمان جهان قدیم و عصر جدید است.پل اندیشه اسطورهای وآخر الزمانیفترت مسیحایی را، که در پایان آن مسیح ملکوت را به خداوند تسلیممیکند، چنین توصیفمیکند: فترت همین زمان حال حاضر است که میان رستاخیز مسیح وفرج او در آینده قرار دارد. (قرنتیان اول 24: 15) این امر به آن معناست که زمانحالی که در آن بشارت مسیحی موعظهمیشود در واقع همان زمان ملکوت مسیحایی است کهسابقا [یهودیان] منتظر فرا رسیدن آنبودند.اینک عیسی همان مسیح و خداوندگارماست.
بعد از پل، یوحنا معاد شناسی را به شیوهای اساسی اسطورهزدایی کرد.از نظر یوحناآمدن وعزیمت عیسی واقعهای معاد شناختی است. «و حکم این است که نور در جهان آمد ومردمظلمت را بیشتر از نور دوست داشتند از آنجا که اعمال ایشان بد است.» (یوحنا 19: 3) «الحالداوری این جهان است و الآن رئیس این جهان بیرون افکنده میشود.» (یوحنا 31: 12) از نظریوحنا رستاخیز عیسی و نزول روح القدس«~ (pentecost) ~»و فرج عیسیجملگی یک واقعههستند، و آنان که به این امر معتقدند از قبل دارای زندگی ابدیشدهاند. «آن که به او ایمان آرد بر اوحکم نشود اما هر که ایمان نیاورد الآن بر اوحکم شده است.» (یوحنا 18: 3) «آن که به پسر ایمانآورده باشد حیات جاودانی دارد وآن که به پسر ایمان نیاورد حیات را نخواهد دید بلکه غضبخدا بر او میماند.» (یوحنا 36: 3) «آمین آمین به شما میگویم که ساعتی میآید، بلکه اکنوناست، که مردگان آوازپسر خدا را میشنوند و هر که بشنود زنده گردد .» (یوحنا 25: 5) «عیسیبدو گفت منقیامت و حیات هستم.هر که به من ایمان آورد اگر مرده باشد زنده گردد و هر کهزندهبود و به من ایمان آورد تا به ابد نخواهد مرد.آیا این را باور میکنی. » (یوحنا 25: 11)
در کلام پل و همچنین یوحنا، مورد خاصی وجود دارد که به ما اجازه میدهدفرآینداسطورهزدایی را دقیقتر مشاهده کنیم.در انتظارات معاد شناختی قوم یهودمیبینیم که دجال«~ (christ ـ anti) ~»موجودی کاملا افسانهای است.برای مثال درتسالونیکیان دوم در این مورد کاملا توضیح داده شده است (12 ـ 7: 2) .اما در یوحنامعلمان دروغین نقش این موجود افسانهای رابازی میکنند.به نظر من این مثالها نشانمیدهند که اسطورهزدایی از خود انجیل آغاز شده استو همین امر است که رسالت امروزیما برای اسطورهزدایی را توجیه میکند.
پیام مسیحی و جهان بینی جدید
اعتراضی که اغلب به تلاشهای اسطورهزدایی میشود بدین سبب است کهاسطورهزداییجهان بینی جدید را ملاکی میداند برای تفسیر متون مقدس و پیام مسیحی،و متون مقدس وپیام مسیحی مجاز نیستند چیزی بگویند که با جهان بینی جدید در تضادباشد.
البته حقیقتی است که اسطورهزدایی، جهان بینی جدید را ملاک میداند.اسطورهزداییردمت ن مقدس و یا کل پیام مسیحی نیست، بلکه رد جهان بینی متون مقدس است که جهانبینیدوران گذشته است و اغلب اوقات در اصول مسیحی و در موعظهها وتعلیمات کلیسا پابر جامانده است.اسطورهزدایی انکار این مسئله است که پیام متون مقدس و کلیسا محدودبهجهان بینی قدیمی است، جهان بینیی که اکنون منسوخ شده است.
تلاش برای اسطورهزدایی با بصیرتی مهم آغاز میشود: موعظهها و تعلیمات مسیحیتاجایی که تعلیم کلام خداوند باشد و به امر خداوند و با نام او صورت گیرد آموزهایرا ارائهنمیدهد که خرد و یا ایثارگری فکری بتوانند آن را بپذیرند.موعظهها وتعلیمات مسیحیبشارت«~ (kerygma) ~»اند، ابلاغی که خطابش نه به خرد نظری بلکه بهفردی است که به آن گوشمیسپارد .از اینروست که پل میگوید ما مقبول ضمیر هر کسیهستیم که در حضور خداونداست. (قرنتیان روم 12: 4) اسطورهزدایی این کارکرد موعظه رابه مثابه پیامی شخصی روشنمیسازد و در این راه موانع کاذب را از سر راه بر میداردو موانع واقعی را نشان میدهد: کلامصلیب«~ (the word fo the cross) ~».
از آنجا که جهان بینی متون مقدس اسطورهای است برای انسان جدید پذیرفتنینیست،انسانی که شیوه اندیشیدنش را علم شکل داده است و به همین سبب تفکرش دیگراسطورهاینیست.انسان جدید همیشه از وسایلی فنی که ثمره علم هستند بهرهمیجوید.انسان جدیددر صورت ابتلای به بیماری همیشه به پزشکان و علم طب متوسلمیشود.انسان جدید درمورد امور اقتصادی و سیاسی از نتایج علوم روانشناختی و اجتماعیو اقتصادی و سیاسی وسایر علوم بهره میگیرد .هیچ کس عامل دخالت مستقیم قدرتهایمتعالی را به حساب نمیآورد. البته امروزه افرادی با شیوه تفکر ابتدایی و خرافیهنوز هم وجود دارند.ولی اگر موعظهها وتعلیمات کلیسا به اینگونه تفکرات توجه کند وخود را با آنها وفق دهد مرتکب اشتباهیفاجعهآمیز خواهد شد .طبیعت انسان را میتواندر ادبیات جدید مشاهده کرد.برای مثال دررمانهای توماسمان، ارنست یونگر، تورنتنوایلدر، ارنست همینگوی، ویلیام فاکنر، گراهامگرین، آلبر کامو یا در نمایشنامههایژان پل سارتر، ژان آنوی، ژان ژیرودو و غیره.یا بیایید بهروزنامهها نگاهیبیفکنیم.آیا تا به حال در روزنامهای خواندهاید که عامل وقایع سیاسی یااجتماعی یااقتصادی قدرتهای فوق طبیعی مثل خدا، فرشتگان یا شیاطین باشند؟ چنین وقایعیهمیشه بهقدرتهای طبیعی یا اراده خوب و بد انسانها، یا به حکمت و حماقت بشر نسبتدادهمیشوند.
علم امروز دیگر شبیه علم قرن نوزدهم نیست و با اطمینان میتوان گفت تمامی نتایجعلمنسبیاند و هیچ نوع جهانبینیی که وابسته به گذشته یا حال یا آینده باشد قطعیتندارد.به هر تقدیر نکته اصلی نتایج خاص و معین تحقیقات علمی و محتوای جهان بینیخاصی نیستبلکه شیوه تفکری است که جهانبینی ما از آن ناشی میشود.برای مثال در اصلتفاوتی نمیکندکه زمین به دور خورشید بگردد یا خورشید به دور زمین، ولی اهمیتفراوانی دارد که انسانجدید حرکت جهان را حرکتی بداند که از قانون کیهانی پیرویمیکند، یعنی قانون طبیعی کهخرد و عقل بشری قادر به کشف آن است.از اینرو انسانجدید فقط پدیدهها و وقایعی را واقعیمیداند که در درون چهار چوب نظم عقلانی جهانقابل فهم باشند.انسان جدید معجزهها رانمیپذیرد چرا که آنها در نظم قانونمند جاینمیگیرند.هنگامی که تصادفی عجیب یاخارقالعاده اتفاق میافتد، او تا علت عقلانی آنرا نیابد آرام نمیگیرد.
تفاوت و تباین بین جهان بینی قدیمی انجیل و جهان بینی جدید، تباین بین دو شیوهتفکراست، تفکر اسطورهشناختی و تفکر علمی.روش تفکر علمی و پژوهش امروز در اصولهمانشیوه علم روش شناختی و انتقادی از آغاز پیدایشش در یونان باستان است.علمیونانی باپرسش درباره مبدأ و منشئی آغاز میشود که از آن جهان را میتوان به مثابهجهانی واحد ودارای نظم قانونمند و هماهنگ تصور و درک کرد.به همین سبب علم یونانی درصدد است تا بهشیوهای عقلانی صدق هر گزارهای را معین سازد.این اصول عینا در علمجدید نیز وجود دارند ومهم نیست که نتایج تحقیقات علمی مرتب در حال تغییرند زیرا کهتغییر، خود از نتایج همیناصول ثابت است.
مسلما توانایی یا عدم توانایی جهان بینی علمی برای درک کل واقعیت جهان و حیاتانسانی مسئلهای فلسفی است.دلایلی در دست است که در مورد توانایی این علم تردیدکنیم و باید اینمسئله را در فصلهای آتی بیشتر بشکافیم، ولی در اینجا کافی استبگوییم که شیوه تفکرانسانهای جدید حقیقتا با جهانبینی علمی شکل گرفته است وانسانهای جدید برای زندگیروزمرهشان به این جهان بینی نیاز دارند.
از این رو امکان نو سازی جهان بینی قدیمی انجیل خوش خیالی بیش نیست.رهاییاساسیو ریشهای از جهان بینی اسطورهای کتاب مقدس، انتقاد آگاهانه است که مانعواقعی را روشن وبرجسته میسازد.مانع واقعی این است که کلام خداوند انسان را به ورایامنیتی که ساخته دستخود انسان است فرا میخواند.جهان بینی علمی موجد وسوسهای عظیممیشود، و آن اینکهانسان تلاش میکند تا بر جهان و زندگیاش حاکم شود.او قوانینطبیعت را میداند و میتواند ازقدرتهای طبیعت برای برآوردن نقشهها و آرزوهایشاستفاده کند.انسان با دقتی هر چه تمامترقوانین زندگی اجتماعی و اقتصادی را کشفمیکند و پس از آن با کارآیی هر چه بیشتر زندگیاجتماعی را سازمان میدهد ـ بنا بهگفته مشهور سوفوکل«~ (Sophocles) ~»در آنتیگون«~ (Antigone) ~»عجایب بسیاری وجودداردولی هیچ کدام عجیبتر از انسان نیست.
از این رو انسان جدید در معرض خطر فراموش کردن دو چیز قرار دارد: نخست اینکهخواستخوشبختی و امنیت و فایده و سود شخصی نباید هدایت کننده نقشهها و اعمال اوباشد بلکههادی آنها باید واکنش مطیعانه به خیر و حقیقت و عشق از رهگذر اطاعت ازفرمان خدا باشد،فرمانی که انسان با خود خواهی و گستاخی به دست فراموشیمیسپارد.دومین خطر ناشی از اینتوهم است که انسانها بیندیشند که میتوانند امنیتحقیقی را با سازمان دادن زندگی شخصی واجتماعی به دست آورند.وقایع و مقدراتی وجوددارند که آدمی نمیتواند آنها را در ید قدرتخود بگیرد.آدمی نمیتواند کارهای خودرا دوام بخشد.زندگی انسان زودگذر است و فرجام آنمرگ .تاریخ ادامه دارد و همهبرجهای بابل را بارها و بارها فرو ریخته است.هیچ گونه امنیتواقعی و قطعی وجودندارد و دقیقا همین توهم است که باعث میشود انسانها با تمام وجود درآرزوی امنیتباشند.
دلیل اساسی این میل و آرزو چیست؟ اندوه است، یعنی همان اضطراب یا هیبت«~ (anxiety) ~»پنهان که هر گاه انسان میاندیشد باید امنیتی برای خود فراهم سازد بهاعماق روحش میخلد.
کلام خداوند است که انسان را دعوت میکند تا از خود خواهی و امنیت موهومی کهبرایخود ساخته است دور شود.کلام خداوند است که او را به سوی خدا فرا میخواند،خدایی کهورای جهان و ورای تفکر علمی است.کلام خداوند در عین حال او را به نفسحقیقی خودفرا میخواند .چرا که نفس انسان و حیات درونی و وجود فردی او ورای جهاندیدنی و تفکرعقلانی است.کلام خداوند انسان را در وجود فردی خود مورد خطاب قرارمیدهد و از اینرو اورا از قید جهان و اندوه و اضطراب آزاد میسازد، اندوه واضطرابی که هنگام فراموش کردن جهانماورا انسان را در خود غرق میسازد.انسانها سعیمیکنند با توسل به علم جهان را به تصرفخود در آورند ولی در واقع این جهان است کهآدمیان را تصرف میکند.ما در زمان خود شاهدیمکه تا چه حد انسانها به تکنولوژیوابستهاند و تا چه حد تکنولوژی پیامدهای دهشتناکی داشتهاست .ایمان به کلام خداوندیعنی رها کردن امنیت انسانی صرف و فائق آمدن بر یأس و نومیدیکه از تلاش برای یافتنامنیت حاصل میشود، تلاشی که همیشه بیهوده و بیحاصل است.
در این معنا، ایمان هم تکالیفی است که پیام الهی از ما میخواهد و هم هدیه آناست.ایمانپاسخی است به پیام الهی.ایمان رها کردن امنیت شخصی آدمی است و کسب آمادگیتا فقط درجهان ماورای نادیدنی و در وجود خدا امنیت بیابد.این امر بدان معناست کهایمان همان امنیتاست در جایی که امنیتی وجود ندارد؛ همانطور که لوتر«~ (Luther) ~»گفت ایمان، آمادگی برایورودی مطمئن و بیپروا به تاریکی آینده است، ایمان بهخدایی که حاکم بر زمان و جاودانگیاست، خدایی که مرا فرا میخواند، خدایی که منمخاطب فعل او بودم و هم اکنون نیز هستم ـ چنین ایمانی فقط زمانی حقیقی است که «علیرغم همه چیز» بر ضد جهان باشد.چرا که در جهاناز خدا و اعمال او نشانی نمیتوان دیدو آدمیانی نیز که طالب امنیت در جهان هستند نمیتوانندآن را ببینند.میتوان گفتکلام خداوند انسان را در ناامنیاش مخاطب قرار میدهد و او را بهآزادی فرامیخواند چرا که انسان آزادی خود را با رفتن به طرف امنیت از دست میدهد .اینقاعدهممکن است تناقض نما«~ (paradoxical) ~»به نظر میآید ولی هنگامی که به معنای آزادیتوجهکنیم این قاعده روشن میشود.
آزادی اصیل و واقعی، نوعی خودکامگی ذهنی«~ (subjective arbitrariness) ~»نیست،آزادینهفته در اطاعت است.آزادی خودکامگی ذهنی توهمی بیش نیست چرا که انسان را دردستسوائق خود رها میکند تا در هر لحظه همان کاری را انجام دهد که هواهای نفسانی وشهواتش بهاو میگوید .چنین آزادی پوشالیی در حقیقت بر شهوت و هوای نفسانی لحظهایمتکی است.
آزادی واقعی، رهایی از قید انگیزههای آنی است؛ آزادیی است که در برابرخواستهها و فشارهایدم به دم انگیزهها تاب میآورد.چنین آزادیی فقط در صورتی بهدست میآید که سلوک و رفتارآدمی را انگیزهای تعیین کند که از زمان حال فراتر رود،انگیزهای که نامش قانون است.آزادی،اطاعت از قانونی است که اعتبارش مشخص شده است ومورد قبول است و انسان سلطه آن را بروجود خود باز میشناسد.این قانون فقط و فقطمیتواند قانونی باشد که منشأ و پایه عقلی آن درماوراست و میتوان آن را قانونمعنوی یا به زبان مسیحی قانون خداوند نامید.
فلسفه یونان باستان و مسیحیت، اندیشه آزادیی را که قانون معین ساخته است یعنیاطاعتآزاد یا آزادی مطیعانه را به خوبی میشناختند.به هر تقدیر در اعصار جدید اینمفهوم آزادی ازمیان رفت و رویکردی موهوم یعنی آزادی خودکامگی ذهنی جایگزین آن شد،اندیشهای که تنبه هنجار و یا قانونی ماورایی نمیدهد.از پی چنین اندیشهای، نسبیگرایی رایج میشود کهتکالیف اخلاقی و حقایق مطلق را به رسمیت نمیشناسد.پایان راهچنین تحولی نیهیلیسماست.
دلایل متعددی بر این تحول مترتب است.نخست، تحول علم و تکنولوژی است که موجباینتوهم میشود که آدمی ارباب جهان و زندگی خود است.دومین دلیل، نسبی گرایی تاریخیاستکه زاییده جنبش رمانتیک است.نسبیگرایی تاریخی بر این عقیده است که خرد حقایقابدیو یا مطلق را درک نمیکند بلکه تابع تحول تاریخی است.به عبارت دیگر هر حقیقتیفقطبرای زمان و نژاد یا فرهنگی معین دارای اعتبار نسبی است و از اینروست که درنهایت جستجویحقیقت بیمعناست .
دلیلی دیگر نیز برای تبدیل آزادی اصیل و واقعی به آزادی ذهنی وجوددارد.اساسیترینسبب ابتلا به هیبت، رویارویی با آزادی و میل به ایمن بودن است.آزادیواقعی حقیقتا آزادییقانونمند است نه آزادیی توأم با امنیت.این آزادی از پی مسئولیتو تصمیمگیری به دست میآیدو از اینرو آزادی در ناامنی است.آزادی خودکامگی ذهنی خودرا به این سبب ایمن میداند کهنسبت به قدرتی متعالی متعهد و مسئول نیست چرا که بادر دست داشتن علم و تکنولوژی خودرا ارباب جهان میپندارد.آزادی ذهنی زاییده آرزویایمن بودن است؛ در واقع هیبتی است کههنگام رویارویی با آزادی اصیل و واقعی ایجادمیشود.
اینک کلام خداوند است که انسان را به آزادی اصیل، به اطاعت آزاد فرا میخواند، وتکلیفاسطورهزدایی چیزی بیش از این نیست که فراخوانی کلام خداوند را روشنسازد.اسطورهزدایی،متو ن مقدس را تفسیر میکند تا برای مفاهیم اسطورهای معنایعمیقتری بیابد و کلام خداوند را از چنگال جهان بینیهای گذشته آزاد سازد.
از این رو به خطا دست به اعتراض میزنند و میگویند اسطورهزدایی پیام مسیحی راعقلانیمیکند و آن را حاصل تفکر عقلانی بشر میداند و سر خدا را نابودمیسازد.حاشا که چنینباشد، بر عکس اسطوره زدایی معنای سر خداوندی را روشن و آشکارمیسازد.فهم ناپذیریخداوند در قلمرو تفکر نظری نهفته نیست بلکه در قلمرو وجود شخصینهفته است.ایمان درپی یافتن آن نیست که خداوند به خودی خود چه نوع وجودی است بلکهفعل او با آدمی همانسری است که ایمان به کشف آن علاقه دارد.این سر برای تفکر سرنیست بلکه ارادههای طبیعی وآرزوهای آدمیان آن را سر میدانند.
کلام خداوند سری نیست که سد راه فهم من شود، بر عکس من بی آنکه کلام خداوندراحقیقتا بفهمم قادر نیستم آن را باور کنم، ولی فهمیدن به معنای تبیین عقلانینیست.برای مثالمیتوانم معنای دوستی و عشق و ایمان و وفاداری را بفهمم و دقیقا بادرک و فهمی اصیل وواقعی بدانم که دوستی و عشق و ایمان و وفاداری که شخصا مرا شادمانمیکنند اسراری هستندکه قادر به کشف آنها نیستم ولی شاکرانه آنها را میپذیرم، چراکه من آنها را با یاری تفکر عقلانیو تحلیلهای روانشناختی و انسان شناختی درکنمیکنم، بلکه فقط آمادگی فارغ البال برایرویاروییهای شخصی مرا قادر به درک اینمفاهیم میکند.با این آمادگی میتوانم این مفاهیم رابه شیوهای معین قبل از اینکهاز آنها بهرهمند شوم درک کنم چرا که وجود شخصی من محتاجآنهاست.سپس آنها را در حالجستجو و طلبشان درک میکنم.با وجود این بر آورده شدنتمناهای من و آمدن دوستی بهدیدارم واقعیتی است که جزو اسرار باقی میماند.
به شیوهای مشابه میتوانم معنای لطف خداوند را بفهمم، یعنی تا هنگامی که شاملحالمن نشده است در طلبش باشم و هنگامی که شامل حال من شد شاکرانه آن را بپذیرم.اینسرهمواره سر به مهر باقی خواهد ماند که لطف شامل حال من میشود و خدای رحمان، خدایمناست؛ و این نه بدان سبب است که خداوند به شیوهای غیر عقلانی عمل میکند و روندطبیعیوقایع را بر هم میزند بلکه به این سبب است که نمیتوان درک کرد که خداوند بهعنوان خداوندرحمان با کلامش با من روبرو شود.
مأخذ:
این مقاله ترجمهای از فصول 1 و 2 و 3 کتاب زیر است:
«~ .s sons,New York,1958' Jesus Christ and Mythology,Rudolf Bultmann,charles scribner ~»
منابع مقاله:
مجله ارغنون 6/5 ، بولتمان ، رودولف؛
ترجمه: هاله لاجوردی
www.hawzah.net/Hawzah/Articles/Articles.aspx (http://www.hawzah.net/Hawzah/Articles/Articles.aspx?id=6048)